اول از همه میخوام یه تشکر جانانه از مریم بانو کنم که این لحظات فوق العاده رو با ما هم به اشتراک میزاره تا ما، هم لذت ببریم و هم با فرهنگ های مختلف و شهرهای مختلف ایالات متحده آشنا بشیم و هم احساس کنیم که خودمون در دل اون طبیعت زیبا و سرسبز شهر سیلورتون از ایالت کلرادو با شما همسفر هستیم.
استاد عزیز و مریم جان، این شیوه هدایتی حرکت کردن در سفرهاتون به سمت زیبایی ها واقعا لذت بخش است. منم عاشق این شیوه گردشگری هستم. کلی به ادم شوق و هیجان میدهد که توی لحظات آینده قراره چه زیبایی های دیگه ای رو ببینه.
قسمت ویزیتور سنتور این شهر کوچیک خیلی خیلی تمیز و جمع و جور و مرتب بود. واقعا از تمیزی اون خونه کوچولو لذت بردم و به یاد مادر تمیز و کدبانو خودم هم افتادم. تصاویر تاریخچه پیشرفت نقل و انتقالات در این شهر کوچیک رو که دیدم، منو به یاد این انداخت که چقدر خواسته های ما باعث گسترش جهان میشه و جهان هم از این خواسته های ما حمایت میکنه.
سرویس های بهداشتی چقدر تمیز بودند و چقدر مردم به بازدید کننده ها ارزش و احترام می دن که حتی داخل رستروم دو تا صندلی هم گذاشته بودند و همه جا فوق العاده تمیز بود.
چقدر مردمان خوب که بدون چشم داشت به بقیه کمک میکنند، زیاد است. اون آقا وسط کار و کاسبی خودش بلند میشه دوچرخه اش رو سوار میشه تا شما رو ببره به خونه خودش تا بتونید تان کمپر رو پر آب کنید، بدون اینکه شمارو بشناسه.
استاد چقدر شما و مریم جان هماهنگ هستید؛ هم کار میکنید؛ هم برای ما فیلم میگیرید و هم اینکه مسافرت و تفریح میرید و لذت میبرید. واقعا این هم جهت بودنتون، همراه بودنتون و پایه بودنتان و مهم تر از همه اون انس و الفتی که خدا بین شما دو نفر قرار داده، ستودنی است. برای هم بمونید و کلی لذت های دیگه باهم تجربه کنید و کلی موفقیت های دیگه به دست بیاورید انشاالله و سایتتون جهانی بشه به زودی.
تک سوپر مارکت کوچولو شهر سیلورتون خیلی تمیز و مرتب بود: چندین نمونه فلفل؛ دو نمونه قارچ و چند نمونه سیب داشت. خدایا شکرت بابت فراوانی این جهان پهناور ما. حتی هندوانه قاچ شده روشو سلفون کشیدند که اگر کسی هندوانه کامل نخواد بتونه اونو بگیره. چقدرم رنگش قرمز بود و شیرین و آبدار به نظر می رسید.
مکانی که برای خوردن غذا هدایت شدید، خیلی زیبا بود: صدای آب و صدای آبشار فوق العاده است.
چه ایده جالبی که کنار مغازه، اون گلدون های خوشگل با اون گلهای صورتی و آبی قشنگ گذاشتند. چقدر منظره سیلورتون کوچک زیبا کرده است. فروشگاه محلی شهر داخلش کلی وسیله هست: کلاه های رنگارنگ لباسهایی که روی اکثرشون نوشته بود سیلورتون کلورادو؛ خیلی حس وطن دوستی شون برام قابل تحسین بود.
اون جعبه هایی که مریم جان داخل مغازه باز میکردید خیلی زیبا بود. واقعا راههای پول درآوردن خیلی زیاده. میشه با یک ایده ساده از هر وسیله ای پول درآورد. استاد اون گروهی که همه با هم جمع شده بودند از مرد و زن، خیلی حس خوبی میداد چقدر ساده و صمیمی. واقعا چقدر مردم با خودشون در صلحند. هر مغازه ای که وارد می شید سلام میکنند. همه چیز همه چیز قابل تحسین است ماشین های عالی، ابرهای تو آسمان، رنگ آبی آسمان، فضای سرسبز شهر و کوههای سرسبز و فوق العاده…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 204304MB16 دقیقه
به نامِ اللهِ یکتا که اعتبارِ هر چی زیبایی و نعمت وجود داره، از اوست.
سلام به همه ی عزیزانِ سایت: استاد عباس منش عزیزم، به قولِ وجیهه جانم استاد بانوی عزیزم، مریم جان و همه ی همسفرانِ عزیزم در این سایتِ جذاب.
خیلی ساده و دلی مینویسم از هر چیزی که منو به وجد آورد تو این فایلِ زیبا:
محلِ دنج و جذابی که برای غذا خوردن توقف کردین، یه لحظه من میخکوب کرد و اولین چیزی که از ذهنم و قلبم همزمان خارج شد این بود:
چقدر قشنگه…
آب، رودخانه، آبشار، کوه، درخت، آسمون، طبیعتِ بکر…
کوه های پر از درخت و سبز بودن چی میگن؟
ابرها و اسمونِ خوشگل چی میگن؟
به هر جا بنگرم آنجا تو بینم…
چه حسی داره وقتی داری کامنت مینویسی، صدای پرنده میشنوی، یهو فقط سرتو میچرخونی بالا و مستقیم میبینی یه کبوتر نشسته روی شاخه مقابلِ دیدِ تو؟
من الان تو اون حالت هستم :)
سر و گردن و چشمهام و وجودم هدایت شدن این قشنگی رو ببینم الان…
سلام کبوتر جان
کبوتر جانِ مخلوقِ زیبایِ خدا، بوس و قلب و بغل با چشمای قلبی قلبی.
سلام به نشانه ی زیبای امروزم…
الان رفت :)
شدیدا خوشحالم که تو دریافت و شناساییِ حسِ زیبایی ها، دارم بهتر و بهتر میشم.
این مغازه ی زیبایی که توش همه چیز داره منو دیوانه کرد.
این همه رنگی رنگی
این همه شادی
این همه قشنگی
ای همه ثروت
همه چیز داشت: پوشاک، زیور آلات، عروسک، ظروف، وسایل دکوری، صنایع دستی و کارهای هنری، کلاه، کیف، کتاب …
من غرق شدم تو اون همه رنگی رنگی.
من عاشقِ هر چیزِ رنگی رنگی هستم، از مداد رنگی بگیر برو جلو…
اون عروسکِ شیر که یال هاش رنگی رنگی بود کولاک بود…
اون سنگهای بزرگ تزیینی، دیوانه ام کردن.
مخصوصا اینکه بنفش هم بودن.
کشو کوچولوهای چوبی چی میگن؟
خدایا چقدر خلاقیت و زیبایی و ظرافت تو آدم ها وجود داره…
این مغازه ها از همون اول منو تحت تاثیر قرار دادن، به خاطر گلدونهای شاد و رنگی رنگی که نصب کرده بودن جلوی مغازه ها…
خدایا شکرت برای فراوانی و ثروت و خلقِ پول.
گلدونِ عزیزی که داخلت گلهای صورتی و بنفش داری، بدان و آگاه باش سمانه عاشقت شد رفت :)
گروهِ موسیقیِ آبی پوشِ وسطِ خیابون دمتون گرم، چقدر قشنگین شما.
موهای سفید سرتون چقدر قشنگترتون کرده.
احسنت به روح و روحیه تون.
من طیِ دو مرحله این فایل رو دیدم، نصفشو داغِ داغ وقتی روی سایت اومده، نصفشم الان…
قسمت اولی که دیدم: به شدت رفتار اون آقا که از سر کار خارج شدن تا استاد رو ببرن که مخزنِ آبِ ماشین رو پر کنن، بسیار برام جذاب بود…
ایشون با دوچرخه بودن، و بارها پشت سرشون رو چک میکردن که استاد راحت بیاد و برسه به مقصد…
خدایا چه بنده های خفن و مهربونی داری.
و استادی که اینچنین بنده هایی رو جذب میکنه به خودش، هر جا که باشه فرقی نمیکنه، همیشه دست های خدا آماده هستن تا کمک کنن مسایلِ استاد و مریم جون عینِ کره حل شه…
مثلِ پله های rv که برعکس عمل میکرد و آقای مکانیک اومد…
مثل سِتاپِ اینترنتِ rv که آقای مهندس اومد…
و بی نهایت مثالِ دیگه از خود ماها.
تک تک ما هم تو زندگیهامون دستهای خدا که به یاری مون اومدن رو تجربه کردیم و فقط لازمه سپاس گزارتر باشیم تا این نعمت هم بیشتر و بیشتر شه…
این ناسپاسیه که فکر کنیم فقط استاد و مریم جون، شاملِ حالِ این دستهای بی نظیر هستن.
همه ی ما داریم این نعمت رو…
فقط کافیه چشمهای قلبم رو بهتر باز کنم تا متوجه شم جهانِ خدا چطوری داره میچرخه…
کاملا با نظم
با قانون
با ثُبات
به زیبایی
به آسانی.
الهی شکرت.
مرسی استاد جان و مریم جان که ویدئوهای به این جذابی رو میگیرین و به اشتراک میذارین تا کلی قشنگی ببینیم و چیزهای خوب یاد بگیریم.
خدا رو شکر تو مدار دیدن و شنیدن و حس کردن این زیبایی های بی انتها هستم.
گاهی به خودم سخت میگیرم میگم سمانه این حجمِ وسیع از زیبایی رو داری میبینی چرا نمینویسی ازشون؟
چرا گاهی به وجد نمیای از دیدنشون؟
چرا گاهی برات عادیه؟؟
این جور وقتها میگم نترس، چیزی نیست.
احتمالا فرکانست کمی پایین اومده که به حد مطلوبت نرسیدی از لذت بردن و هیجان.
یه کاری کن، بیا و بهبودگرا باش، و از چیزهایی که قلبت رو به جوش و خروش آورده بنویس و با همونا حال کن و لذت ببر.
بریز دور بیماریِ کمال گرایی رو.
خب الان دیدم و میبینم که حالم خوبه.
کامنتِ تحسین و توجهم رو نسبت به این فایل نوشتم با بهبودگرایی.
الهی شکر برای درکم هر قدر که هست هر لحظه.
جالبه تو خیابون، سوارِ ماشین، در هر حالتی یه چیزی چشمم میبینه که بگه وای چه خوشگله:)))
برای همین تغییر و بهبودم بی نهایت سپاس گزارِ اللهِ یکتا هستم.
مثلِ ماهِ جذابِ دیشب…
دو شبه پشت سر هم تو مدار دیدنِ ماهِ زیبا هستم…
تازه دیشب تو مسیر برگشت از خونه مادرشوهرم به خونه خودمون از همسرم پرسیدم چرا تو روستا (روستای آبا و اجدادیِ پدرشوهرم نزدیکِ مشهدِ اردهالِ کاشان) که بودم شب انقدر ستاره ها توی حلقم بودن و به راحتی میدیدم، الان نه؟؟؟؟
گفت به خاطر الودگیِ هوای تهران…
بعد که رسیدیم خونه خودمون تو پارکینگِ وسیعِ مجتمعمون، سرمو گرفتم بالا ماه رو دیدم تحسین کردم و بعد دونه دونه ستاره ها آشکار شدن برام…
گفتم بَه بَه من همین دقایق پیش دلم ستاره میخواست، ستاره داد بهم خدا، اونم تو محلِ زندگیِ خودمون…
چه خوبه که جایی هستم که هواش تمیزتر از داخلِ تهرانه و ماه و ستاره هاش انقدر قشنگ دلبری میکنن برای من.
خروج از بطنِ تهران برایِ من به شخصه حُسنه، درسته در عرضِ حدود 40 دقیقه میرسیم به خودِ شهرِ بزرگِ تهران، اما برام جذابه که ما اون ترافیک، شلوغی، الودگیِ هوای تهران رو نداریم تو محل سکونتِ خودمون …
دقیقا پارسال قبل از اینکه بخوره به شلوغی ها و نازیبایی ها، ما هدایت شده بودیم به خروج از شهرِ تهران…
روزی بی نهایت بار خدا رو شکر کردیم و میکنیم که تو اون شلوغی ها، دیگه اونجا نبودیم…
چه میکنه هدایتهای خدا.
کاملا منظم و خوش زمان.
من و همسرم طبیعت دوست بودیم، قشنگ ما رو آورده وسطِ قشنگی های طبیعت.
الهی شکرت.
خدایا همیشه هدایتم کن در بهترین زمان بهترین مکان باشم.
الهی شکرت که دسترسیم باز شد و کامنت نوشتم برای این فایلِ زیبا.
و باز هم دوست دارم آخر کامنتم همین سپاس گزاری مو بنویسم.
سیر نمیشم خودم از حسِ خوبی که داره:
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
سلام به یگانه ی عزیزم.
امروز داشتم کامنتهای دوستانم رو میخوندم و با خودم گفتم چه زمانی مینویسی سمانه؟
گفتم هر وقت، زمانش باشه، چیزی بیاد که بنویسم…
اینکه چی تایپ کنم، کوتاه یا بلند مسئله نیست، چون میدونم وقتی میگه بنویس کلمه ها خودشون پشت سر هم ردیف میشن …
میدونستم وقتی زمانش برسه، تو مدار درست قرار بگیرم، موتورِ نوشتنم گرم میشه و مینویسم.
کامنتت رو خوندم، دلم خواست بنویسم برات.
تحسینت کنم برای عملکردت.
برای توحیدی که به سمتش حرکت کردی و میکنی، توحیدی که عمل کردی و میکنی.
به قولِ فاطمه جان محمدزاده عزیز:
هم اسمت زیباست هم چهره وهم اندامت.
تحسینت میکنم برای سلامتی و تناسب اندامی که با دوره ی شریف قانون سلامتی برای خودت خلق کردی.
آفرین و صد آفرین.
چقدر مثالت خوب بود.
همین مثال ها ایمان و باورِ همه مون رو محکمتر میکنه.
دقت کردم تو همیشه مثالهای خوبی مینویسی از خودت در رابطه با قوانین و عمل بهشون، تو کامنتهات.
ازت ممنونم برای کامنتهای زیبا و مفیدی که مینویسی.
داشتم میخوندم یادِ یه مثال در مورد خودم افتادم از اینکه خدا چطوری و به چه آسانی منو رسوند به چیزی که خیلی دلم میخواست…
من چند سال پیش به فضلِ خدا، نیم ست طلایی خریده بودم که خیلی طرح و فرمش رو دوست دارم. (گردنبند و گوشواره)
بعد از مدتها پارسال خیلی اتفاقی (بهتره بگم هدایتی چون هیچ چیزِ اتفاقی وجود نداره)، متوجه شدم انگشتر اون طرح هم وجود داره و من به شدت علاقه مند بودم داشته باشمش تا سِت بشن.
به شکلِ خیلی سریع و آسانی خودِ خدا چیدمان کرد و به انگشتر رسیدم و یادمه که چقدر ذوق زده شدم…
چون فاصله ی بینِ فهمیدنِ وجودِ انگشترِ این طرح، و رسیدن بهش شاید یک ساعت هم طول نکشید…
رسیدن به انگشترِ سِت، باورم رو محکمتر کرد که پس حتما دستبندش هم وجود داره…
به فضلِ خدا قرار بود بریم طلافروشیِ یکی از اشنایانمون برای خرید طلا و من با این باور رفتم که خدایا میدونم هست، عینِ انگشتر، خودت دستبندشو بهم بده…
جالبه بگم رفتم اونجا، مشغولِ دیدن طلاهای دیگه شدم و یادم رفت بپرسم از طرح مورد پسند من دستبند دارن یا نه، با اینکه تو خونه با این فکر رفتیم اونجا…
تا اینکه خودِ فروشنده محترم یه طرح دستبند بسیار ظریف از همون طرح رو نشونم داد…
منو میگی سورپرایز شدم، گفتم به به…
اونو برداشتم…
و بعد آقای فروشنده مهربان و پُر روزی یه دستبند دیگه از همون طرح آورد که بسیار بزرگتر و جذابتر بود…
منو میگی؟
یهو چشمام گرد شد و در لحظه نگاه کردم به همسرم که مگه میشه؟
اینکه همونیه که من میخوام.
همون قدر محکم، قوی، جذاب،زیبا…
یعنی از تفکرات من هم زیباتر بود…
خلاصه که من رفتم روی هوا
روی ابرا
که خدایا تو چطوری به این آسونی خودت شرایط مالی شو فراهم کردی، منو بردی همون مغازه ای که طرحِ زیبای مورد علاقه مو داره و تازه خودش میاره که ببینم…
چون من یادم رفت اصلا بپرسم این طرح رو دارین یا نه…
نجوا که زیاد بود:
حالا از کجا معلوم اصلا دستبند این طرح رو زده باشن؟
از کجا معلوم این مغازه داشته باسه؟
و …
اما من توی قلبم میدونستم هست، چون با انگشتر بهم اثبات کرده بود خدا…
اون دستبند و انگشتر و گردنبند و گوشواره رو دیروز انداختم و دارم استفاده اش میکنم…
(من به صورتِ چرخشی از همه ی طلاهام استفاده میکنم، چون میخوام انرژی شون جاری بشه و راکد نشن، ضمن اینکه استفاده کردنشون بهم خوشحالی میده. وقتی خدا از فضلش نعمتی رو بهم میده یکی از روشهای سپاس گزاری اینه که استفاده کنم و لذتش رو ببرم.)
هر بار که نگاهم به دستبند و انگشتر میوفته یادِ داستانِ زیبایِ پشتش میوفتم که چطوری عینِ کره و عسل رسیدم بهش…
یعنی عاشقِ اینم که تو همه ی کامنتهام جهتِ یادآوری به خودم مینویسم:
اعتبارِ همه ی زیبایی ها، از اللهِ یکتاست.
اعتبارِ ثروت، پول، سلامتی، شغلِ خوب، قشنگی ها، روابط خوب، حال و حسِ خوب، غذاهای خوب، مهربونی، هدیه و … هست از اللهِ یکتاست.
میدونم روی زمینه باورهای توحیدی مخصوصا از جانبِ فراوانی و پول، خیلی جای کار دارم ولی تا همین الانشم با بهبودهای فکری و باوری که به فضلِ خدا ایجاد کردم خیلی عوض شدم…
خیلی خیلی…
من آدمی بودم که تا سالها پیش که اگه پول تو کارتم تموم میشد مثلِ چی میترسیدم، بهم میریختم، میگفتم حالا چی میشه و ….
الان انقدر آرومم به لطف خدا که هر وقت هست با لذت خرج میکنم، سپایس گزاری میکنم، تموم میشه هم، میگم هیچ دوشواری نداریم که :)
خودش بهم گفته من بهت هر روز ، هر لحظه روزی میدم تو چیکار داری سمانه جون…
چیه پول تو کارتت باشه، حالت خوبه، شادی، نباشه چی؟
میتونی شاد باشی؟
بله الان خیلی بهترم، ترسم به مراتب خیلی خیلی کمتر شده…
رها شدم.
گفتم به من چه، به سمانه چه، روزی دهنده خداست، چیه فکر کردی خودت پول رو میاری؟
خیلی رو خودت حساب میکنی عزیزم…
نکن جانم
نکن سمانه جون
میری تو دیوار….
روی هیچی حساب نکن غیرِ خدا.
باد و خنکی میخوای، خدا برات باد و خنکی میشه.
پول میخوای، خدا برات پول میشه.
ملاصدرا جانم، عجب چیز خوبی یادم دادی، خدا همه چیز میشود همه کس را
دستبندِ سِت خواستی، دیدی چطوری آورد برات؟
میخواستی سَر بزنی به مامانت، دیدی همسرت چطوری خودش زنگ زد که عصر با هم بریم؟
تو که نگفته بودی میخوای بری پیشِ مادر، خدا انداخت به دلش که اونم بیاد، میخواستم بادامِ پیشکشِ مهربانیِ مادرشوهر مهربانم رو براش ببرم و بادوم سنگین بود، خودِ خدا پیک اش رو فرستاد تا به سادگی بریم…
دیدی چطوری اوردت تو خونه ای که هر ثانیه از جلوی پنجره هاش رد میشی درخت میبینی، برگ های خوشگل میبینی، بادی که برگهارو تکون میده میبینی، تازه آپشن ویژه هم داری، کبوتر و گنجشکها و کلاغ هایی که دقیقا میشینن روی شاخه های نزدیکِ تو و نگاهت و تو شکارشون میکنی رو میبینی…
همون لحظه سلام و احوالپرسیِ گرمی میکنم باهاشون چون میدونم تو همزمانی قرار گرفتم و این لحظه رو دارم میبینم، سپاس گزاری میکنم از خدا…
یه عالمه مثالِ ریز و درشت دارم از نرم شدن چرخِ زندگیم، به طوریکه خودمم متوجه نشدم چطوری و از کجا…
درکِ بهترِ اینکه قدرت و حضورِ خدا تو زندگیم انقدر پر رنگه…
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خودمم نمیدونستم ابن کامنت اینطوری جلو میره، چون منم مخاطبم تو این سایت، حتی تو کامنتهای خودم.
اینا یادآوریه برای نویسنده ی کامنت هم…
که به یاد بیار چطوری برای تو از هیچ رسوندیم به همه چیز…
آیا ایمان آوردی؟
الهی شکرت که تو زندگیمی و برام کلی برکت میاری هر لحظه.
یه مناجات دارم که تو یکی از کامنتها به دلم افتاد و نوشتم.
دوست دارم پایان این کامنت باز هم اونو بنویسم.
قبلش، یگانه جانم مرسی که مینویسی و همه مون رو شاد میکنی، و در جهتِ تقویتِ باورهامون حرکت میکنی با نوشته هات.
بوس به روی ماهت.
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
سلام سعیده ی نازنینم.
لذت بردم از خوندنِ کامنتت.
از صفایِ وجودت و قلبِ صیقلی شده ات که این لحظاتِ ناب رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.
تندرستی و سلامتی و شادابی برای خودت و خانواده ی عزیز و محترمت فراوان و فراوان.
تشکرِ ویژه برای این جمله ی ناب:
الهی شکر که دارم یاد می گیرم زندگی یعنی درک خوشبختی لحظه اکنون.
لذت بردن در لحظه ی الان شاه کلیده، خوشحالم که هر چی یادم میره دوباره خدا یادم میاره.
سفرتون به شادی و طراوت.
عصر رفتم پیاده روی تو مجتمع مون، هوا داشت تاریک میشد، از کنار شمشادها که رد میشدم یهو یه گربه پرید بیرون و رفت، یه لحظه ی کوتاه ترسیدم و همچنان ادامه دادم…
دیدم چه باحال شدم، میدونی چرا؟
آخه گفتم ترسیدی سمانه، اشکال نداره، با همین ترس های ناگهانی و غیر منتظره هم برو جلو، زندگی باحاله…
البته شجاعتم این روزها دلیل دیگه ای داره، میدونم کی حواسش بهم هست…
فَالله خَیر حافظاً و هُوَ اَرحَمُ الراحِمین
تحسینِ پدر و مادر نازنینت، بسیار دلچسب بود، تنشون سلامت.
سلام هایی که دادی بسیار دلچسب بود، کیف کردم.
دمت گرم که انقدر قشنگی سعیده جان.
دمت گرم که انقدر قشنگ و دلی مینویسی.
ماچ به رویِ ماهت.
خدایا ازت ممنونم تو پیاده رویِ شب، چشم هامو هدایت کردی تا ستاره های خوشگلِ آسمونِ خوشگلت رو ببینم.
سلام به داداش جانمون، سید جانمون.
فعلا سه تا آبجی رو داشته باش، آبجی های دیگه هم هستن :)))
پیام پر از مهرت رو خوندم و خوشحال شدم.
الان هم که هدایت شدم اینجا، و دیدم چقدر با محبت از من و آزاده جان و فرزانه جانم یاد میکنی، گفتم فرقی نداره همینجا پاسخ مینویسم.
کُلِ این سایت خونه ی ماست، فرقی نداره :)
وقتی نوشتی برو بالا…
من که نمیدونستم پشت این تعبیر چیه
قلبم میگفت سید میگه بیشتر وصل شو به اللهِ یکتا
بیشتر و بیشتر…
برای همین با قلبم برای همه مون میخوام که بیشتر وصل شیم به اللهِ یکتا، بیشت و بیشتر.
سلامِ گرمِ من به شما از لرستانِ زیبا با اون آبشارهاش که دلربایی میکنن…
من فقط تو تلویزیون دیدم، امیدوارم از نزدیک این همه قشنگی رو ببینم.
یه چیزی از دلم رد شده حس میکنم باید اینجا بنویسم:
یه چیز جالبی کشف کردم امروز، پایِ هر کامنتی که تحسین میاد من بلافاصله حضورِ فعالِ شما، سید عظیمِ عزیز و آزاده جانِ کاکاوندیِ نازنینم و فهیمه جانِ قشنگ زارع رو میبینم.
واقعا سه تاتون و همه ی بچه ها تحسین برانگیزین که اینچنین برای بقیه کامنت دلی و سرشار از عشق و تحسین مینویسین، دمتون گرم.
مرسی که با محبتِ خالصانه و پاکت، برای آبجی هات مینویسی سید جان.
همه ی ما به وجودت افتخار میکنیم.
کسب و کارت پر روزی و فراوان.
سلامتی ات هر ثانیه بیشتر و بیشتر.
خیلی خوشم میاد که از همدیگه تو کامنتهای پاسخ برای دوست دیگه مون، یاد میکنیم.
انگار داریم از یه عضوِ خانواده مون یاد میکنیم.
برای من دیگه این فضا و سایت غریبه ای وجود نداره، همه انگار آشنا هستن، حتی اگه تا حالا برای هم کامنت ننوشته باشیم…
سپاسِ بیکران برای هدیه ای که از طریقِ نقطه ی آبی روانه کردی به سمتم.
بی نهایت نقطه آبی، هر لحظه، روانه بشه به سمتت.
خدایا ازت ممنونم برای آرامشم، این نعمتی که هیچ مدله نمیتونم روش قیمت بذارم.
سلام آقا سیدِ عزیز و محترم.
بسیار سپاس گزارم برای کامنتِ دلی و قشنگی که نوشتین.
از همه ی کلمه ها و جمله هاتون لذت بردم.
هر چه از دل بر آید، لاجرم بر دل مینشیند.
چقدر طنینِ این جمله قشنگه:
دلنوشته هایی که شاید بهتر باشه بگیم خدا نوشته
خدا رو شکر که خودش میگه و ما تایپ میکنیم و این نوشته ها تویِ دلِ تک تکمون طوفان به پا میکنه…
طوفانی از جنسِ عشق و ارادت و باور قلبی به خدا.
اعتبارِ هر زیبایی از اللهِ یکتاست، این ذکرِ روز و شبِ منه، تا یادم بمونه و غرور نیاد سراغم که فکر کنم خبریه و منم منم کنم…
عاشقِ این قسمتم:
چون وقتی با همه وجود به اصطلاح سعی کردم ادای اونارو در بیارم و ادبیات و نویسندگی رو به چالش بکشم، نتیجه مایوس کننده بود.
دقیقا هر چیزِ غیرِ قلبی، خودش خودشو لو میده، من فکر میکنم میتونم دیگرانو گول بزنم اما شفافیت و صداقت عینِ آینه است، ادا و اطفار هم همینطور، از کوزه همان تراود که در اوست..
مرسی واسه تک تک یادآوری هاتون.
جمله های ناب و خالص و شفاف تون.
نمیدونستم و نمیدونم چی باید بنویسم براتون آقا سیدِ بزرگوار، اما میدونم باید براتون مینوشتم و تحسینتون میکردم برای درک و توحیدتون.
ان شاالله با وجیهه بانوی نازنینم، یه عالمه سفر توحیدی و سرشار از زیبایی رو تجربه کنین و لذت ببرین.
همگی در پناهِ رب العالمین نازنینم باشیم.
خدایا شکرت که هدایتم میکنی به مطالعه ی کامنتهای توحیدی و عالی، خدایا شکرت که هدایتم میکنی بنویسم با قلبم.
سلام به آقا احسانِ عزیزِ خودمون.
آقا احسانِ عزیزِ مقدمِ سایت :)
وقتی آدم تو مدار توحید باشه فرق نمیکنه کامنتِ مستقل بنویسه یا پاسخ به دوستان.
هر دو حالتش چون از قلبِ توحیدی میاد حتما تو دلش درس و آگاهی و یادآوری های ناب پیدا میشه.
مثلِ این کامنتِ شما.
من همه ی پیامهای دوستام که کامنتهاشونو روی ایمیلم فعال کردم میخونم، چه مستقل چه پاسخ…
تو پاسخ ها گنج هایی نهفته که نباید از زیرِ دستمون دَر برن.
اینجای کامنتتون منو وادار به تأمل کرد:
زمانهایی که خالصانه روی توحید کار میکنیم به کامنتهایی هدایت میشیم که توحیدیتر هستند.
مرسی که نوشتینش.
پس از فرکانسِ خودم میاد نه دوستی که اونو نوشته…
چه فرکانسم مثبت باشه چه منفی، به کامنتهایی از همون جنس منتقل میشم…
یه وقتایی هم که کامنتهای فول انرژی و فرکانس بالا میخونم ولی از درونم جرقه ای زده نمیشه، نوری روشن نمیشه، به همین دلیله، چون فرکانسِ خودم پایینه…
حالا خوبه راهِ سریع بالا بردن فرکانس رو بلدیم:
سپاس گزاری
اینطوری میشه کنترل ذهن کرد و از حس نازیبا خارج شد.
مرسی که تحلیل میکنین روی آگاهی ها و از منظرهای متفاوت بهشون نگاه میکنین و مثال میزنین برای هر درس.
بارها گفته ام و بارِ دِگر می گویم:
تحسینتون میکنم برای رشدی که میکنین.
که از کار کردن روی خود، میاد.
از تعهد میاد و سپاس گزاری و توحید.
هر جرعه از جامِ توحید که مینوشید، نوشِ جانتون باشه و ظرفتون بزرگ و بزرگتر شه.
همگی در پناه رب العالمین نازنینم باشیم.
خدایا شکرت که از طریقِ دست مهربونت استاد عباس منش یادم دادی که صدق بالحسنی رو عملی انجام بدم و تجربه کنم تو زندگیم.
سلام یگانه جانم.
چقدر این جمله ات بهم مزه داد:
خدا به اندازه ایمان و باورمون بهمون میده، خدا رو هر چقدر قدرتمند ببینی همون اندازه برات معجزه میکنه جوری که مات و مبهوت میمونی.
مرسی که نوشتیش.
مرسی برای پیامِ زیبات.
ماچ به رویِ ماهت.
خدایا شکرت برای پیامِ امشبت
سلام به سعیده جانِ نازنینم.
نوشِ جانت باشه سفرِ زیبا و دل انگیزی که تجربه کردی عزیزم.
بیشترش رو برات از خدا میخوام، برای همه مون میخوام، سفرهای توحیدی و لذت بخش سرشار از حس های خوب.
مرسی برای کامنی که برام نوشتی و بهم هدیه دادی.
داشتم کامنتِ دل انگیزت رو میخوندم متوجه شدم چقدر ما عینِ یه خانواده ایم که تو لحظات و خاطراتِ هم داریم حضورِ پر رنگ پیدا میکنیم…
اینکه تو توی سفر به یادِ ماها هستی، خودم تو پیاده روی یادِ بچه ها و حرفهاشون میوفتم و … نشون میده چقدر نقش هامون تو زندگیِ هر کدوم مون داره پر رنگ و پر رنگ تر میشه…
داشتم فکر میکردم اون روزی که هر کدوم مون، همدیگه رو از نزدیک ببینیم واکنشمون چیه؟
حتما که اولش ماچ و بغل و ذوق و حتی اشکِ شوق…
من شبیهِ اینو تجربه کردم، دوستانِ کلاسِ غیرِ حضوریِ اوریگامی مو تو موسسه مون دیدم، هر کدوم از جاهای مختلف …
انگار یهو دریچه های عشق باز شدن به روم…
دیدنِ دوستم از شمال کشور عین یه معجزه بود…
اینکه ما هر کدوم از یه محل هستیم ولی به دلیلِ فرکانسِ مشترکمون دورِ هم جمع شدیم و واقعا فرق نمیکنه هر کی از کجاست با چه پوششی و …
اونجا طیفِ وسیع و تنوعِ پوشش رو دیدم و کامل بهم ثابت شد قلبهای ما، مارو به هم وصل کرده، هیچ چیزی نمیتونه مانعِ اتصالِ قلبها بهم بشه…
امیدوارم یه روزِ خوب، در بهترین زمان و مکان، دوستان دور هم جمع بشیم، چه جمعِ توحیدی و نابی بشه اون جمع…
مرسی که تو لحظاتِ شادیت به یاد همه مون بودی.
بهترین ها برای تو و همه ی عزیزانت.
راستی عکس جدید پروفایلت مبارک عزیزم.
ممنونم از این مناجات و دعایِ بی نظیرت:
خدایا ازت ممنونم که نشونم دادی برای بهتر شدن باید از خودم مهاجرت کنم به خود بهترم. باید پوست بندازم و از خودم کنده بشم. کمکم کن در این راه که غیر از تو پناهی نیست.
الهی شکرت برای قلبهای صاف و صیقلی، برای دوستی های پاک و ناب، برای حس های خوب.