سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 204 - صفحه 6

454 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حیدر احمدی برزگر گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    به نام خداوند مهربان

    درود بر استاد جان ، مریم بانو و دوستان عزیزم

    خدا رو شکر بابت همه نعمتهای که به جمع ما عنایت کرده

    کلاس درس عملی زندگی به شیوه توحیدی و عمل به قوانین بدون تغییر خداوند، جلسه 204

    مدرسین :استاد سید حسین عباس منش و مریم خانم شایسته مهربان

    محل برگزاری کلاس : شهر زیبای سیلور تون

    موضوع درس : تمرکز بر روی زیبایی ها و جذب آنها

    بچه ها به درستی که این سریال ، خودش به تنهای یه کلاس درس عملی هستش، و در عین زیبا بودن ، پر از نکات آموزشی هست که ما اعضای خانواده باید با دقت و لذت نگاه کنیم و یاد بگیریم.

    یا بگیریم ، یکتا پرست باشیم و توحیدی عمل کنیم.

    یاد بگیریم، شب رو با شکر گذاری بخوابیم و صبح با شکر گزاری بیدار بشیم.

    یاد بگیریم، زیبایی ها رو ببینیم و به هم یاد آور بشیم،

    یاد بگیریم، هر روز مراقب ورودی های ذهنمون باشیم و باورهای زیبا بسازیم

    یاد بگیریم، با هر آنچه داریم ،شاد باشیم و از زندکی لذت ببریم،

    یاد بگیریم، از خداوند بخواهیم هر آنچه را می‌خواهیم داشته باشیم.

    من خودم به شخصه خیلی لذت میبرم از دیدن این سریال و مطمئن هستم، همه دوستان هم لذت میبرن،

    ممنون شما هستیم استاد جان و مریم بانوی عزیز، بابت این عشقی که به ما دادید.

    در باره زیبایی های فایل هم میخوام بنویسم،

    از جاده های تمیز گرفته تا کوههای سر سبز و زیبا

    از شهر زیبای سیلورتون ، که بین کوههای زیبا قرار گرفته

    ویزیتور سنر زیبا و جمع و جور با رنگهای زیبا

    تابلو های تصویری از تکامل این شهر و بروشورهای اماکن دیدنی شهر سیلورتون‌

    صدای بوق قطار زیبا که فرصت دیدنش و نداشتیم و یه نشونه برای خدا گذاشتیم که ما رو هدایت کنه به او نجا.

    شهروند مهربون که استاد رو برد تا مخزن آب ترا ک کمپر رو پر کنه.

    آسمون آبی و پر از ابرهای زیبا که همیشه با استاد هستن

    خدایا شکرت بابت این همه زیبایی و قشنگی

    خدایا شکرت بابت این همه احساس خوب

    خدایا شکرت بابت هم سفران هم فرکانس

    در پناه آلله یکتا، شاد،سالم، خوشبخت ،ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشیم. آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    سامان حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1039 روز

    سلام به استاد عزیزم بسیار جاده ها و مناظر زیبای

    منم با دیدن این فیلم تجسم تو ذهنم شکل میگیره که منم وقتی یه شریک زندگی پیدا میکنم با هم میریم بیرون و باین تجسم و فکر باعث میشه ترمز هارو هم پیدا کنم استاد یک سالی هست که با شما آشنا شدم زنگیم به اون اندازه که کار کردم تغییر کرده و هرجا ول کردم دوباره آمدم تو مسیر و سریال سفر به دور آمریکا خیلی خیلی دوس دارم چون خیلی مثبت هست و صحنه های خیلی خوب و مثبت تصویر ی ظبط میشه و دست خانوم مریم شایسته هم درد نکنه که هم با شما عاشقانه پیاده روی میکنه هم فیلم برداری آرزوی سلامتی شادی رو برتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    فاطمه ربیعی گفته:
    مدت عضویت: 1436 روز

    بنام خداوندزیبایی ها

    سلام به استاد عزیز ومریم جان

    نمیدونم از کجا شروع کنم ولی واقعا یه تصویر رویایی بود خدایا شکرت به خاطر این کوهستان زیبا وبی نظیر

    چقددددررررر احساسش خوب بود این فایل؛ چقدددددر من لذت بردم چندبار فایل رو استپ کردم وغرق شدم توی افکارم خودمو میدیدم تو اون لحظه تو اون صحنه،انگار صحنه ای افسانه ای بود یه دهکده ی کوچیک اون دور دورا کوه هایی پراز درخت وسرسبزی یه اسمون ابی و ابرهای سیاه وتیره و یه اقایی سوار دوچرخه (برای ادرس دادن) و یه فروشگاه کوچیک واصلا یه جای دنج و پراز احساس ناب پراز احساس نرم ولطیف اصلا نمیدونم چجوری توصیف کنم حال وهوایی که بادیدن این فایل بهم دست داد واقعا عالی بود واقعا بی نظیر بود خیلیییییییی لذت بردم خیلی زیاد هی فایل و استپ میکردم وخودمو توی جنگل های شمال میدیدم که منم دوس دارم اینجور جایی دنج برم که پراز کوه و دشت ودمن ویه کلبه ی چوبی و یه ابشارو یه فروشگاه کوچیک باشه واز لحظه به لحظش لذت ببرم چقدر من خودمو اونجا میدیدم وتجسم میکردم، داشتم باخودم حرف میزدم که استاد ومریم جان وقتی تمام توجهشون روی زیباییه اصلا بیماری ومشکلات دسترسی بهشون نداره اصلا پیداشون نمیکنه چون تو یه مداری هستن سراسر زیبایی سراسر عشق وحال سراسر سلامتی سراسر نعمت وثروت وهرچقدر که بیشتر پیش میرن بیشتر غرق در عشق ولذت و زیبایی میشن،منم تصمیم گرفتم که نگران حتی یه لحظه ی بعدم نباشم گفتم همین لحظه ای که هستم چیکار کنم که لذت ببرم ازخواب که بیدار میشم به خودم میگم الان چیکار کنم که لذت ببرم از زندگیم ونگران بعد نباشم،وفهمیدم که درلحظه زندگی کردن چقدر کمک میکنه احساسم خوب باشه وفرکانس های خوبی به جهان ارسال کنم ولاجرم ازجنس همون احساس وارد زندگیم میکنه

    استاد چقدر خوب هدایت شدین به این ماشین فوردنمیدونم که اسمشو درست گفتم یانه که بعدها تراک کمپر گرفتین راحت میشه روش نصب کرد میخوام بگم اگه یه مدل ماشین دیگه ای بود نمیشد تراک روش گذاشت وچقدرجالبه که الان این جاهایی که دارین میرین نمیدونم با اروی میشه رفت یانه ولی این ماشین قابلیت اینوداره که راحت سربالایی وسرپایینی رو رد کنید

    خدایا شکرت واسه همه چیز خدایا شکرت واسه این سفردور امریکا واین زیبایی ها و این احساس بی نظیرشکرررررررررررررررت

    استاد شما دارین باهدایت خدا زندگی میکنید برای غذا خوردن دنبال جایی بودین که باز هدایت شدین به ابشار واونجا گفتین که اومدیم کنار ابشار میخوایم غذا بخوریم واقعا خدا چقدر لذت میبره از وجود شمااستاد ومریم جان که هرلحظه ازش میخواین هدایت بشین

    من بارها شده حتی از مامان بابام خواستم برام کاری انجام بدن ولی نشد نتونستن نمیدونم،ولی تابه خدا سپردم خیلی قشنگ برام چید خیلی قشنگ که مزش هنوز زیر زبونمه،به والله قسم هیچ کی نمیتونه تورو به خواسته هات برسونه حتی عزیزترین فرد زندگیت،من تجربش کردم فقط روی خدا حساب کنیم وبهش اعتماد کنیم

    الان چون تمرکزم روی زیبایی های فایل بود همین لحظه هدایت شدم رفتم توبالکن لباسام ازروی بند جمع کنم اخه من ویو دریا دارم دیدم دریا چقددددر رنگش فوق العاده شده بود ابی فیروزه ای وایسادم چند دقیقه همونجا محو تماشاش شدم اسمان ابی وصاف بااینکه ساعت یازده ونیم ظهره وهوا گرمه ولی مهم نبودبرام گفتم خدای من چقدر دریا فوق العاده شده چقدربی نظیره رنگش، بعدش اومدم تو اشپزخونه اب بخورم پنجره اشپزخونه باز بود نگاهم به کوه ها افتاد گفتم خدااااای من چقدرزیباست اخه من هم ویو دریا دارم هم کوه واینم هدایتی اومدیم اینجا..میخوام بگم وقتی درلحظه زندگی میکنیم وتوجهمون اگاهانه میذاریم روی زیبایی هدایت میشیم به زیبایی های بیشتر

    خدایاااااا شکررررررررررت

    استاد دیگه تشکر کردن ازشما بانوشتن جواب نمیده باید از نزدیک بغلتون کرد ویه دل سیر اشک شوق ریخت همچنین مریم جان میخوام هردوی شمارو ببوسم وازته دلم ازتون تشکر کنم اخه زندگی ای که برامون رسم کردین رویای خیلیاست ولی ماداریم این رویا رو زندگی میکنیم وچقدر احساس خوشبختی داریم خدای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 2125 روز

    به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی

    سلامی مملو از عشق به تک تک عزیزانم در این فضای بهشتی و سپاسی فراوان از دوستانی که با تبریکات و پیغام های ارزشمندشان شادی را مهمان قلبم کردند.

    سفرتان به سلامت عزیزانم همیشه در سفر و شادی باشید.

    گرچه شاید داستانم هماهنگی با این سریال نداشته باشد اما به تعویق انداخت را نیز جایز ندانسته و ادامه روند خلق کتاب را تا جایی که قلم یاری کند با عشق برایتان مکتوب میکنم.

    روزی که در خیابان انقلاب پیاده روی کرده و فراوانی کتاب و انتشارات را تحسین میکردم را هرگز از خاطر نمیبرم.

    آن روزها هنوز مشغول گذراندن دوره های معماری در خانه عمران بودم.

    وقتی از کلام مسئول انتشارات به نشر دیباگران هدایت شدم ، آنقدر از لحاظ فرکانسی گیج و منگ بودم که نتوانستم آدرس را پیدا کنم و احساسی در قلبم گفت اینک زمانش نیست.

    آری دقت کارکرد قانون برایم مسجل شده است ، تا درب مسیر معماری را به روی خودم نمیبستم این درب به رویم باز نمیشد.

    صبح بود ، دیگر مطمئن بودم که لازم است قدمهای استوار دیگری را در راستای نشر کتابم برداشته و ایده ام را اجرایی کنم.

    شماره انتشارات را در گوگل سرچ کرده و با آن مجموعه تماس گرفتم ، خانم محترمی پاسخگو بودند. در راجع به کتاب توضیحاتی به ایشان دادم و آن خانم محترم شماره مدیریت انتشارات را به من دادند که قرار شد در واتس آپ با مدیریت ارتباط برقرار کرده و توضیحات لازم در مورد کتابم را برایشان ارسال نمایم.

    شاید باورتان نشود باورهای مخرب در من کاری کرده بود که حتی فایلهای کتابم را هم پاک کرده و عطایش را به لقایش ببخشم.

    خاطرم آمد همان دو سال پیش که آن کامنت را نوشته بودم عزیزی از دوستان سایت به من پیغام داده و از من درخواست کردند که فایل کتاب را برایشان ارسال نمایم.

    به یاد زهرا کیانمهر عزیز افتادم و از ایشان خواستم فایل را برایم ارسال کنند.

    وقتی به آقای فرسایی پیغام دادم ، خواستند بخشی از کتاب را برایشان ارسال کنم ، دو صفحه از کتاب را برایشان ارسال کردم.

    و سپس بدون هیچ سوال دیگری متن قرارداد را برایم ارسال کردند.

    قبل از آن فکر میکردم شاید لازم باشد حضوری آنجا رفته ، کلی کتاب را بررسی و کارشناسی کرده و بعد جواب دهند ، اما گویی خدا آن را کارشناسی کرده و در کمتر از نیم ساعت قرارداد برایم ارسال شد.

    یک ماه زمان خواستم تا یک ویرایش اساسی در کتاب انجام دهم و قرارمان بر آن شد 31 خرداد فایل تکمیل شده ورد کتاب را برایشان ایمیل کنم.

    دو سال پیش که آن کامنت را نوشتم هرگز گمان نمیکردم از دل این سایت الهی فرشته ای پاک به سمتم هدایت شود که اتفاقا تخصصش تصویرگری کتاب است و بسیار هم در کارش حرفه ای بوده و روزی قرار است فرشته امداد رسان الهی شود و تحولی عظیم در به روزرسانی و بالابردن کیفیت آن کتاب ایجاد کند.

    درست ترین و مناسبترین فردی که لازم بود سر راهم قرار بگیرد که این کتاب با بالاترین کیفیت و استاندارد چاپ شود را بدون اینکه من کاری کرده باشم برایم فرستاده بود.

    تک تک نکاتی که طبق تخصصشان برای ارتقای کیفیت کتاب به من یادآوری می‌کردند گویی خدا از کلام ایشان جاری شده و مسیر را برایم روشن میکرد.

    آن روزهای ابتدایی که مشغول تالیف کتاب بودم به دلیل نداشتن تخصص در نرم افزارهای اجرایی در بخش طراحی، مجبور شده بودم تصاویر الگو ها و عکسها را به صورت دستی کشیده و اسکن کرده و به فایل اضافه نمایم.

    در تک تک لحظاتی که مشغول آن کار بودم درخواستم این بود که چقدر خوب می‌شد این تصاویر را با نرم افزار اجرا میکردم.

    روزی که زهرا جان پیشنهاد دادند که عکسها را دوباره کشیده و آنها را با گوشی اسکن کنم که کیفیتش بهتر باشد ، این را هدایتی از جانب خدا دیده و مشغول طراحی تصاویر و الگوها شدم.

    کمی که پیش رفتم گویی قلبم این دوباره کاری دستی را نمیپذیرفت ، به قلبم آمد که به زهرا جان پیشنهادی دهم که الگوها و تصاویر را با نرم افزار اجرا کنند.

    از آنجا که وقتی از هدایت تبعیت می‌کنیم خدا دستانش را به یاری مان میفرستد ، با اینکه ایشان قرارشان با خودشان فقط تصویرگری جلد کتاب بود و در ابتدا بسیار برای پذیرش این مسئولیت مقاومت داشتند، اما به صورت معجزه آسایی خودشان پیغام دادند و برای اجرای کار اعلام آمادگی کردند.و به وضوح اعلام کردند حسی در قلبشان ایشان را به انجام این کار مأمور کرده است.

    آن لحظه خوشحالی ام دیدنی بود ، گویی باری از دوشم برداشته شده بود،دوباره کاری به تصویر کشیدن الگوها به صورت دستی برایم قابل پذیرش نبود.

    تعهد کاری ،صداقتش در تک تک لحظات اجرای کار مرا به سپاسگزاری از خدایی میرساند که همیشه با امدادهای الهی اش تو را در مسیر یاری میکند.

    و تحسین میکردم استاد عزیزمان را که چنین شاگردانی تربیت کرده اند.

    تمام کارهایش را تعطیل کرده بود و انجام این پروژه را در اولویت کارهایش قرار داده و شبانه روز مشغول اجرای کار با بالاترین دقت و تمرکز بود. دقیقا همان سبک کاری که همیشه دوست دارم افرادی که همکاری بینمان هست داشته باشند.

    تا نیمه های شب گاهی تا صبح بیدار بوده و طبق برنامه ریزی اش الگوها را اجرا کرده و پس از تایید نهایی از جانب بنده خروجی گرفته و آن را برایم ارسال میکرد.

    دقت و نظمش ستودنیست.بهتر از تصوراتم خدا فردی را برایم فرستاده بود که مرا به نقطه لعلک ترضی برساند.

    آری در لحظه به لحظه روند همکاری ام با زهرا جان من لعلک ترضی را احساس کردم.

    در مراحل اولیه تألیف کتاب به طرحی برای جلد کتاب هدایت شده بودم که همان را برای جلد انتخاب کرده بودم.

    فقط باید میدیدن دستان طلایی و الهی زهرای عزیز چطور بدون اینکه کن بگویم آن تصویر را ری دیزاین کرده و کیفیت آن را 360 درجه ارتقا داد.

    اما به همانجا نیز بسنده نکرده ،عاشقانه مرا با هدیه ای سورپرایز کرده و پیشنهاد دادند، که جلد کتاب را خودشان تصویرسازی کرده و تصویری یونیک خلق می‌کنند.

    تصویری که هربار کتاب را در دست گرفته و آن را نگاه میکنم از زیبایی و خلاقیت و هنر دستان الهی اش غرق شادی و لذت میشوم.

    آن روز ها به یاد تمرکزم روی همکاری استاد و آقا ابراهیم افتادم و دقت کارکرد قانون که وقتی میشنیدم استاد میگفتند ایشان کاری را ارائه می‌دهند و من از همه چیز آن کار راضی هستم اما خودشان بدون اینکه من بگویم باز کار را بهتر کرده و تحویل می‌دهند ، چقدر این سبک همکاری برایم تحسین برانگیز بود و دقیقا خودم نیز همچین تجربه ای را در تک تک لحظات کار با زهرای عزیز تجربه کردم.

    کار اجرایی الگوها و تصویر سازی جلد کتاب به بهترین شکل پیش میرفت و خیالم از بابت ری دیزاین آن راحت بود.

    میماند جایگزینی الگوها که به فایل ورد اصلی نیاز داشتم ، در اواسط کار متوجه شدم که فایل ورد اصلی فقط دست دوستی است که آخرین بار برایم ویراستاری اش را انجام داده است.

    و به هیچ وجه نمیشد از فایل های تبدیل به ورد شده استفاده کرد زیرا کاملا فایل به هم ریخته و از هماهنگی خارج می‌شد.

    با او تماس گرفتم ، پاسخگو نبودند . پیامی برایشان ارسال کردم و در پاسخ متوجه شدم به مکه مکرمه مشرف شده و حداقل 20 روز طول میکشید که به ایران برگشته و به سیستمشان دسترسی پیدا کنند.

    و زمانی که برای تحویل فایل برایم باقیمانده بود، 15 روز بود، از آنجا که بسیار روی زمانبندی اهمیت قائل هستم دلم میخواست در همان زمان مقرر کار را با بهترین کیفیت ارائه دهم و آنجا بود که نجواهای ذهنی سر و کله شان پیدا شد.

    در تک تک آن لحظات زهرا جان همچون فرشته ای در گوشم با حرفهای امید بخشش وعده لا تخف و لا تحزن را زمزمه میکرد.

    شاید کلامش دقیقا این عبارت نبود اما در تک تک آن لحظات که لازم بود ذهنم را در مقابل نجواها ساکت کنم ، همچون فرشته ای الهی نازل شده و با صدای آرامبخش و حرفهای الهی اش امید را در دلم زنده میکرد.

    ایده های مختلف را اجرا میکردم ، گاهی ایده می آمد که فایل درهم ریخته را دوباره تایپ کنم ، اما نشانه ها آن را رد کرده و مرا به صبر دعوت میکرد.

    نهایتا به پیشنهاد زهرا جان تصمیم گرفتم با صداقت مسئله را با انتشارات در میان گذاشته و زمان تحویل را تغییر دهم.

    وقتی موضوع را با آقای فرسایی مطرح کردم ،در کمال ادب و احترام توافقشان را اعلام کرده و قرار شد تاریخ تحویل تغییر پیدا کند.

    مسئله به همین سادگی حل می‌شد و من میخواستم لقمه را دور سرم گردانده تا بدقول دیده نشوم.

    ادامه دارد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 104 رای:
  5. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2282 روز

    با سلام ووقت به خیر خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    اول از همه بگم این عکس زیبای دونفره و اون صحنه پشت سرتون که انگار فتوشاپه،این قدر زیباست.

    واقعا مهربونی و بخشندگی اون مردی که کارش رو رها کرد و اومد از خونه اش به شما آب داد ،قابل تحسین هست،دمش گرم.

    چقدر ویزیتورسنتر سنتی و گرمی داره ،فضاش خیلی صمیمی بود و البته از تمیزی برق میزد.

    من به شخصه فقط میخواستم اونجا باشم و از اون سوپرمارکت همه چیزو خرید کنم،چقدر صنایع دستی زیبایی داشت ،چقدر میوه ها و سبزیجات برق انداخته شده ،مرتب چیده شده بودند،یعنی عالی بود،حرف نداشت.

    اونجا که استاد اون آبشار زیبا رو پیدا کرده بودند و قرار بود نهار رو اونجا میل کنند،زیباترین منظره بود،چقدر جاده های زیبا و سرسبزی بود.

    این گروه نوازندگی هم حرف نداشت،البته من متوجه گفتگوی استاد با اون خانم نشدم.اگه دوستان متوجه شدند ،ترجمه شو بگن ،

    به نظرم خیلی شهر سنتی و دوست داشتنی هست.

    ممنونم از استاد و خانم شایسته گل که زیبایی ها رو باهامون شریک میشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    بهناز رحمان پور گفته:
    مدت عضویت: 690 روز

    بولدترین نکته فایل آدمهایی که سن شون بالا بود ولی خونه نشین نبودند

    داشتند عکس میگرفتند با سازهاشون

    اگه اشتباه نکنم روزهای خاصی هم اجرا داشتند

    اگه درست متوجه شده باشم

    به هر حال من سرحال بودن روتو اون ادمها دیدم

    سلامتی ،حال خوب،خنده

    حضور در کنار جوون ها

    اینا تماما الگو هستن که میشه سالم و سرحال تا اخر عمر زندگی کرد

    طبیعت زیبای فایل من رو غرق خودش کرد

    سرسبزی و عظمت کوه ها

    در نمای اول یکی از کوه ها انگار رنگین کمونی شده بود

    چقد این جهان زیباست

    فراوانی اون مغازه قابل تحسینه

    چقد جالب با چوب همچین کمدهای کوچولویی شبیه فایل درست کرده بودند

    عجب ایده خاصی

    چقد ثروت میشه با اینا ساخت

    با کمترین هزینه

    خدایاشکرت

    ذهنم فعلا برای کمبود کدنویسی شده

    وقتی میرم بازار فراوانی و خرید مردم رو بهش نشون میدم نجوا میکنه

    خب همه برای خرید ضروری پول دارند

    اینا احتیاجاتشونه

    کسی پول زیاد نداره

    و من الان به ذهنم میگم خب اینم یعنی بالاخره مردم دارن

    پول هست

    وگرنه همه جا تعطیل میشد و کسی بازار نمیومد

    این از قدم اول

    دوما تو مگه از حساب بانکی ملت اطلاع داری؟

    طلا فروشی ها پر آدمه

    حداقل یه طلای سبک 2،3 میلیون به بالاست

    پس اینجا چی داری بگی

    یا رستوران رفتن جزو واجباته مگه؟

    یا این همه تولدهایی که میگیرن و پیج های دکوری ازشون استوری میذارن

    برای ی تولد باغ رزرو میکنند و دیجی میارن

    این فراوانی نیست پس چیه؟؟؟

    این همه خونه در حال ساخت میبینم هرروز بیشتر میشن اینا فراوانیه

    من تو یه شهر کوچیک هستم و اینجا پر پنت هاوس و خونه دوبلکسه

    ی خونه هایی هست که میری داخلش اگه عکس بذاری یجایی ممکنه فکر کنند برای بالاشهر تهرانه!

    انقد فراوانی زیاده

    این همه هرروز نون پخت میشه تموم میشه دوباره فردا از نو

    این همه فراوانی و تنوع لباس

    این همه میوه هرروز فروخته میشه و فردا دوباره میوه های جدید

    این همه جاهای تفریحی

    تو استان من تو یکی از شهرها که بنظر بقیه خیلی یجوریه و چیز خاصی برای ارائه نداره یه استخر ساختن شبیه به موجهای ابی مشهد

    دوتا از ثروتمندای اونجا ساختنش

    این یعنی همه جا پر ثروت و فراوانیه

    دونه های شکر رو ایا میتونم بشمرم؟؟؟

    این یعنی فراوانی

    برگ درختان رو چی؟

    یاد این ایه افتادم

    برگی بدون اذن خداوند از درخت بر زمبن نمیفته

    چقد این جهان زیباست

    دیشب ماه نارنجی بود

    و عجیب زیبا بود

    خدایاشکرت

    این فایلا نعمتن

    مرسی استاد

    مرسی خانم شایسته گرامی

    یه نکته مهم که حین فایلا حسش کردم

    من قبلا کج فهمی داشتم که با پس زدن و جنگیدن با ی سری شرایط میتونم تغییرش بدم

    مقاومت میکردم و پذیرش نداشتم

    خودمم نمیدونستم ابن کار اشتباهه

    اما باعث ناسپاسی من شده بود

    مثلا من خواسته م مهاجرت بود برای اینکه ب خواسته م توجه کنم مقایسه میکردم و برای اینکه خوبیای اونجا رو قشنگ توضیح بدم بدیای اینجا رو میگفتم

    این در مورد خودم و ادمها هم بود

    و من نمیدونستم دارم وارد مدار ناسپاسی میشم

    اما مچ این رفتار ریز رو گرفتم

    مثال استاد رو میزنم

    من یجورایی کج فهمی داشتم فکر میکردم ایشون هم اینطوری به خواسته هاشون رسیدن

    و یادم رفته بود که گفتن تو بندرعباس اونقدر شکرگزاری میکردن که کلی اشک میریختند

    تنها کاری که باید هرروز انجام بدم

    اینه که سپاسگزار این لحظه باشم

    و خواسته هام رو جوری تصوز کنم که انگار همین الان دارمشون و تو وجود من هستند فقط باید به صورت فیزیکی نمایان بشن

    راهشم از احساس خوب میگذره

    که فقط باید سپاسگزار همین الانم باشم

    من فکر میکردم سپاسگزاری یعنی تایید این شرایط و انگار خدا مثل یه ادمه که ببینه راضی ام و خوشحال و سپاسگزار دیگه میگه که خب به این هیچی ندید بسشه

    واقعا یه همچین باوری داشتم

    فکر میکردم توقع از خدا اینجوریه

    در حالی که همین شرایط الانمم خود خدا بهم داده و خواستمش

    حتی اگه بده!(البته که نیست چون سپاسگزار نبودم این همه خوبی رو ندیدم)

    خلاصه که باید خییلی رو حرفاتون تفکر کنم استاد

    نمیشه تا یچیزیو شنیدم بگم خب تموم شد فهمیدم

    و ذهنم قانونو با من تطبیق بده

    باید اونقد تکرار کنم حرفاتون رو که بفهمم

    چون این ذهن فیلتر باورهای قبلی روش هست و طبق اونا آنالیز میکنه

    عاشقتونم

    مرسی

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    سلام به خانواده گرم و صمیمی عباسمنشی

    حضور تک تکتون باعث گرمی و روشنایی این محفل صمیمیه.

    خاطره ای داشتم دوست داشتم براتون تعریف کنم، یادآوریش همیشه برام دلگرمی و ایمان و باور قدرتمندی بهم داده و میده.

    آخرای طرحم بود از طرف یه شرکت ترکیه ای که به تازگی چند تا از مرکزهای شهر و بدست گرفته بودن دعوت به همکاری شدم.با وجود اینکه از چند جای دیگه پیشنهاد کار داشتم ولی چون این یه تجربه ی تازه ای برام بود دوست داشتم باهاشون همکاری کنم.

    مرکز اصلی که شرکت جدید مستقر بود نیروهای قبلی اون مرکز پابرجا بودن(توی قرارداد قید شده بود که نیروهای قبلی باید حضور داشته باشن مگر به شرط نارضایتی از نیروها)

    یه دوگانگی و لج و لجبازی خاصی بین نیروهای قبلی و نیروهای جدیدی که منم شامل اونا بودم وجود داشت.تعصب های الکی و این حرفا

    به جای اینکه باهم متحد بشن و یه نتیجه ی عالی و متحدانه داشته باشن.نیروهای قبلی سعی داشتن سنگ لای چرخ شرکت جدید خارجی بذارن.

    نیروهای جدید که ما باشیم سعی در انجام کارهامون به نحو احسن بودیم و سعی میکردیم رفتار اونا تاثیری تو عملکرد ما نداشته باشه.

    اون موقع قانون اعراض و نمی‌دونستم بخاطر همین دشمنی و حس منفی نیروهای قبلی خیلی روم تاثیر می‌ذاشت با اینکه در ظاهر اینو بروز نمی‌دادم.

    یه مدت به همین روال گذشت و من خوشحال از اینکه تو این جمع جدید چقدر تجربه عالی بدست آوردم، چقدر زبان ترکی استانبولیم تقویت شد در کنار همکارام، چقدر با تجهیزات عالی و پیشرفته آشنا شدم و کار کردم.

    تا اینکه مدیریت شرکت جدیده عوض شد،خیلی از نیروهای مدیریت قبلی هم رفتن چون میدونستن با عوض شدن مدیر، اذیت کردن های نیروهای قدیمی مرکز، تمومی نخواهد داشت.تنها کسی که موند منو یکی از بچه های تجهیزات پزشکی بود که کارش زیاد مرتبط به من نبود و زیاد نمیتونستن اذیتش کنن.بماند که بعد رفتن مدیریت قبلی چقدر سعی در اذیت کردن من کردن، از این بخش به اون بخش، شیفت های مختلف.

    منم میتونستم برم و از این جو سنگین خودمو خلاص کنم، ولی موندم تا به خودم ثابت کنم که تو طول این مدت خدا پشتم بود نه مدیریت قبلی که بخوام با رفتنشون منم برم.با اینکه همزمان با رفتن اونا از چند جا بام تماس گرفتن و پیشنهاد کار دادن که دیگه اونجا جای موندن نیس و پاشو بیا تا اذیتت نکردن.ولی من دلم به خدا گرم بود نه به بنده ی خدا

    هر بخشی گفتند رفتم، هر شیفتی گفتن رفتم به طعنه و زخم زبون هاشون اهمیتی نمی‌دادم.چون کارمم خوب بود نمیتونستن ایرادی ازم بگیرن.

    تا اینکه یه مشکل بزرگی تو مرکز پیش اومد.شک مدیریت جدید رفته بود به مدیریت قبلی که میخواد دشمنی کنه.تنها نیروی مدیریت قبلی هم من بودم.از خیلی ها پرس و جو کردن همه به اتفاق اسم منو برده بودن.

    تا اینکه از طرف مدیریت منو خواستن، فقط خدا میدونست که من کاری نکردم کاملا بی تقصیرم.تو مسیری که برسم به اتاق بازجویی فقط داشتم با خدا حرف میزدم که من میتونستم برم و از این جریانات خلاص بشم، موندم به خودم ثابت کنم تو پشتم بودی ، الآنم کنارم باش و حمایتم کن.همه بر علیه من شهادت دادن ولی تو وکیلم باش.زبان من باش.من دلم به خودت گرمه و بس

    چنان آرامشی وجودمو گرفته بود.انقدر محکم و با صلابت صحبت کردم و دلیل و منطق آوردم و کلی مدرک و سند که کاملا برای مدیریت روشن شد که من دستی تو این ماجرا نداشتم.ولی داستان به اینجا ختم نشد…

    بعد اون روز من شدم فرد امین و قابل اعتماد تیم جدید، اذیت کردن های نیروهای قدیمی شد برگ برنده من، چون تو همه بخش ها چرخیده بودم و همه کارها بلد بودم و از طرفی به زبان ترکی استانبولی هم مسلط بودم و میتونستم به راحتی با نیروهای ترک همکاری کنم.

    کار به جایی رسید تو جلسات مهمشون من حضور داشتم، برام راننده می‌فرستادن هر تایمی که جلسه فوری تشکیل میشد منم باشم و نظرمو بگم.استخدام نیروهای جدید فقط با تایید من بود.رزومه هارو می‌فرستادن برای من تا من تایید کنم.انقدر نظر و تصمیم من براشون مهم بود که هیچ کاری قبل تایید من انجام نمیشد.شده بودم بازرس مرکزهای دیگه که زیرنظرشون بود.تایم کاریم کاملا دست خودم بود که کی بیام و کی برم.امتیاز دهی تمامی نیروهای مرکز اصلی و مرکزهای زیرنظر کاملا دست من بود.

    من به ریسمان خدا چنگ زدم که منو از ذلت به عزت رسوند.از مشکلات فرار نکردم چون به قدرت خدا ایمان داشتم.چون ایمان داشتم خدا هوامو داشته و داره نه بندگانش.به معنای واقعی من معنی ایمان و فهمیدم و با تمام وجودم چشیدم.

    دوست عزیزی که داری متن منو میخونی باور کن که خدا به همین قشنگی می‌تونه بهت عزت و بزرگی و ثروت و احترام ببخشه، تو بهش ایمان داشته باش امیدت فقط بخدا باشه و از همه دل بکن.اونی که تمام دستانشو برات بسیج می‌کنه و به خدمت تو می‌فرسته.همه چی دست خودشه و بس

    توی سختی ها باید ایمانتو نشون بدی که اگه اینکار و بکنی پاداش عظیمی برات خواهد بود…….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      فاطمه محمدزاده گفته:
      مدت عضویت: 893 روز

      به نام رب تنها فرمانروا

      سلام دوست عزیزم یگانه جان

      هم اسمت زیباست هم چهره وهم اندامت

      چقدر زیبا گفتی اگه واقعا خودش را وکیل خود کنیم ودست ودلمان را از دیگران برداریم همه چی درست میشود واقعا تحسینت میکنم برای این ایمان واقعی در عملت

      امیدوارم همیشه در پناه خودش بهترین ها برایت رقم بخورد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1919 روز

      سلام به یگانه ی عزیزم.

      امروز داشتم کامنتهای دوستانم رو میخوندم و با خودم گفتم چه زمانی مینویسی سمانه؟

      گفتم هر وقت، زمانش باشه، چیزی بیاد که بنویسم…

      اینکه چی تایپ کنم، کوتاه یا بلند مسئله نیست، چون میدونم وقتی میگه بنویس کلمه ها خودشون پشت سر هم ردیف میشن …

      میدونستم وقتی زمانش برسه، تو مدار درست قرار بگیرم، موتورِ نوشتنم گرم میشه و مینویسم.

      کامنتت رو خوندم، دلم خواست بنویسم برات.

      تحسینت کنم برای عملکردت.

      برای توحیدی که به سمتش حرکت کردی و میکنی، توحیدی که عمل کردی و میکنی.

      به قولِ فاطمه جان محمدزاده عزیز:

      هم اسمت زیباست هم چهره وهم اندامت.

      تحسینت میکنم برای سلامتی و تناسب اندامی که با دوره ی شریف قانون سلامتی برای خودت خلق کردی.

      آفرین و صد آفرین.

      چقدر مثالت خوب بود.

      همین مثال ها ایمان و باورِ همه مون رو محکمتر میکنه.

      دقت کردم تو همیشه مثال‌های خوبی مینویسی از خودت در رابطه با قوانین و عمل بهشون، تو کامنتهات.

      ازت ممنونم برای کامنتهای زیبا و مفیدی که مینویسی.

      داشتم میخوندم یادِ یه مثال در مورد خودم افتادم از اینکه خدا چطوری و به چه آسانی منو رسوند به چیزی که خیلی دلم میخواست…

      من چند سال پیش به فضلِ خدا، نیم ست طلایی خریده بودم که خیلی طرح و فرمش رو دوست دارم. (گردنبند و گوشواره)

      بعد از مدتها پارسال خیلی اتفاقی (بهتره بگم هدایتی چون هیچ چیزِ اتفاقی وجود نداره)، متوجه شدم انگشتر اون طرح هم وجود داره و من به شدت علاقه مند بودم داشته باشمش تا سِت بشن.

      به شکلِ خیلی سریع و آسانی خودِ خدا چیدمان کرد و به انگشتر رسیدم و یادمه که چقدر ذوق زده شدم…

      چون فاصله ی بینِ فهمیدنِ وجودِ انگشترِ این طرح، و رسیدن بهش شاید یک ساعت هم طول نکشید…

      رسیدن به انگشترِ سِت، باورم رو محکمتر کرد که پس حتما دستبندش هم وجود داره…

      به فضلِ خدا قرار بود بریم طلافروشیِ یکی از اشنایانمون برای خرید طلا و من با این باور رفتم که خدایا میدونم هست، عینِ انگشتر، خودت دستبندشو بهم بده…

      جالبه بگم رفتم اونجا، مشغولِ دیدن طلاهای دیگه شدم و یادم رفت بپرسم از طرح مورد پسند من دستبند دارن یا نه، با اینکه تو خونه با این فکر رفتیم اونجا…

      تا اینکه خودِ فروشنده محترم یه طرح دستبند بسیار ظریف از همون طرح رو نشونم داد…

      منو میگی سورپرایز شدم، گفتم به به…

      اونو برداشتم…

      و بعد آقای فروشنده مهربان و پُر روزی یه دستبند دیگه از همون طرح آورد که بسیار بزرگتر و جذابتر بود…

      منو میگی؟

      یهو چشمام گرد شد و در لحظه نگاه کردم به همسرم که مگه میشه؟

      اینکه همونیه که من میخوام.

      همون قدر محکم، قوی، جذاب،زیبا…

      یعنی از تفکرات من هم زیباتر بود…

      خلاصه که من رفتم روی هوا

      روی ابرا

      که خدایا تو چطوری به این آسونی خودت شرایط مالی شو فراهم کردی، منو بردی همون مغازه ای که طرحِ زیبای مورد علاقه مو داره و تازه خودش میاره که ببینم…

      چون من یادم رفت اصلا بپرسم این طرح رو دارین یا نه…

      نجوا که زیاد بود:

      حالا از کجا معلوم اصلا دستبند این طرح رو زده باشن؟

      از کجا معلوم این مغازه داشته باسه؟

      و …

      اما من توی قلبم میدونستم هست، چون با انگشتر بهم اثبات کرده بود خدا…

      اون دستبند و انگشتر و گردنبند و گوشواره رو دیروز انداختم و دارم استفاده اش میکنم…

      (من به صورتِ چرخشی از همه ی طلاهام استفاده میکنم، چون میخوام انرژی شون جاری بشه و راکد نشن، ضمن اینکه استفاده کردنشون بهم خوشحالی میده. وقتی خدا از فضلش نعمتی رو بهم میده یکی از روش‌های سپاس گزاری اینه که استفاده کنم و لذتش رو ببرم.)

      هر بار که نگاهم به دستبند و انگشتر میوفته یادِ داستانِ زیبایِ پشتش میوفتم که چطوری عینِ کره و عسل رسیدم بهش…

      یعنی عاشقِ اینم که تو همه ی کامنتهام جهتِ یادآوری به خودم مینویسم:

      اعتبارِ همه ی زیبایی ها، از اللهِ یکتاست.

      اعتبارِ ثروت، پول، سلامتی، شغلِ خوب، قشنگی ها، روابط خوب، حال و حسِ خوب، غذاهای خوب، مهربونی، هدیه و … هست از اللهِ یکتاست.

      میدونم روی زمینه باورهای توحیدی مخصوصا از جانبِ فراوانی و پول، خیلی جای کار دارم ولی تا همین الانشم با بهبودهای فکری و باوری که به فضلِ خدا ایجاد کردم خیلی عوض شدم…

      خیلی خیلی…

      من آدمی بودم که تا سالها پیش که اگه پول تو کارتم تموم میشد مثلِ چی میترسیدم، بهم میریختم، میگفتم حالا چی میشه و ….

      الان انقدر آرومم به لطف خدا که هر وقت هست با لذت خرج میکنم، سپایس گزاری میکنم، تموم میشه هم، میگم هیچ دوشواری نداریم که :)

      خودش بهم گفته من بهت هر روز ، هر لحظه روزی میدم تو چیکار داری سمانه جون…

      چیه پول تو کارتت باشه، حالت خوبه، شادی، نباشه چی؟

      میتونی شاد باشی؟

      بله الان خیلی بهترم، ترسم به مراتب خیلی خیلی کمتر شده…

      رها شدم.

      گفتم به من چه، به سمانه چه، روزی دهنده خداست، چیه فکر کردی خودت پول رو میاری؟

      خیلی رو خودت حساب میکنی عزیزم…

      نکن جانم

      نکن سمانه جون

      میری تو دیوار….

      روی هیچی حساب نکن غیرِ خدا.

      باد و خنکی میخوای، خدا برات باد و خنکی میشه.

      پول میخوای، خدا برات پول میشه.

      ملاصدرا جانم، عجب چیز خوبی یادم دادی، خدا همه چیز می‌شود همه کس را

      دستبندِ سِت خواستی، دیدی چطوری آورد برات؟

      میخواستی سَر بزنی به مامانت، دیدی همسرت چطوری خودش زنگ زد که عصر با هم بریم؟

      تو که نگفته بودی میخوای بری پیشِ مادر، خدا انداخت به دلش که اونم بیاد، میخواستم بادامِ پیشکشِ مهربانیِ مادرشوهر مهربانم رو براش ببرم و بادوم سنگین بود، خودِ خدا پیک اش رو فرستاد تا به سادگی بریم…

      دیدی چطوری اوردت تو خونه ای که هر ثانیه از جلوی پنجره هاش رد میشی درخت میبینی، برگ های خوشگل میبینی، بادی که برگهارو تکون میده میبینی، تازه آپشن ویژه هم داری، کبوتر و گنجشک‌ها و کلاغ هایی که دقیقا میشینن روی شاخه های نزدیکِ تو و نگاهت و تو شکارشون میکنی رو میبینی…

      همون لحظه سلام و احوالپرسیِ گرمی میکنم باهاشون چون میدونم تو همزمانی قرار گرفتم و این لحظه رو دارم میبینم، سپاس گزاری میکنم از خدا…

      یه عالمه مثالِ ریز و درشت دارم از نرم شدن چرخِ زندگیم، به طوریکه خودمم متوجه نشدم چطوری و از کجا…

      درکِ بهترِ اینکه قدرت و حضورِ خدا تو زندگیم انقدر پر رنگه…

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      خودمم نمیدونستم ابن کامنت اینطوری جلو میره، چون منم مخاطبم تو این سایت، حتی تو کامنتهای خودم.

      اینا یادآوریه برای نویسنده ی کامنت هم…

      که به یاد بیار چطوری برای تو از هیچ رسوندیم به همه چیز…

      آیا ایمان آوردی؟

      الهی شکرت که تو زندگیمی و برام کلی برکت میاری هر لحظه.

      یه مناجات دارم که تو یکی از کامنتها به دلم افتاد و نوشتم.

      دوست دارم پایان این کامنت باز هم اونو بنویسم.

      قبلش، یگانه جانم مرسی که مینویسی و همه مون رو شاد میکنی، و در جهتِ تقویتِ باورهامون حرکت میکنی با نوشته هات.

      بوس به روی ماهت.

      الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        یگانه بانو گفته:
        مدت عضویت: 787 روز

        سمانه ی عزیز و دوست داشتنی ام سلام

        انرژی مثبت و حس خوبی که تو کامنتت بود کاملا دریافت کردم.

        سمانه جان با توجه به نتایج ریز و درشتی که به لطف الله داشتم در تمامی موارد با قاطعیت به این نتیجه رسیدم که هر زمان که در مورد خواسته ای قدرت و دادم به پروردگارم و به آرامش رسیدم به عالی ترین و راحت‌ترین شکل به هدفم رسیدم.

        ولی هر زمان هم خواسته ای برام سخت و دور از انتظار بوده و این نجواها که مگه میشه؟؟؟مگه ممکنه؟؟؟تو سرم بوده یا بهش نرسیدم یا به سختی و مشقت رسیدم که دیگه برام لذتی هم نداشته.

        خدا باندازه ایمان و باورمون بهمون میده، خدارو هر چقدر قدرتمند ببینی همون اندازه برات معجزه می‌کنه جوری که مات و مبهوت میمونی.

        همیشه از خوندن کامنت ها و پاسخ هات لذت میبرم.

        زندگیت سرشار از آرامش عزیزم……

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1919 روز

          سلام یگانه جانم.

          چقدر این جمله ات بهم مزه داد:

          خدا به اندازه ایمان و باورمون بهمون میده، خدا رو هر چقدر قدرتمند ببینی همون اندازه برات معجزه می‌کنه جوری که مات و مبهوت میمونی.

          مرسی که نوشتیش.

          مرسی برای پیامِ زیبات.

          ماچ به رویِ ماهت.

          خدایا شکرت برای پیامِ امشبت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    با تو باید دل به دریا زد

    جای دیوانه مرا جا زد

    هر خیابان با تو حیران شد

    عاشقانه خیس باران شد

    درودبه عشقهای خودم خداقوت

    وهمه دوستان عالیم

    خدایاشکرت که نامت آرامش بخش ترین داروی دنیاست.

    ای جانم به این دشت ودمن، کوهها،دشت هاوآبشارزیبا،آسمان آبی باابرهای تیره ای که آذین بسته شده اند،مغازه های شیک وگلهای رنگارنگ بااجناس وموادغذایی انگارتابلوی نقاشی واین همه فراوانی خدایاشکرت.

    وجودآب فراوان وهدایت به سمت انسانی که خداوندسرراهتان قرارداد،الهی شکر.

    ومن وعزیزدلم هم آرام آرام وسایل خانه رابارعنای خودبه لطف خداوندمهربان جابجاکرده و باعشق شماوانتقال به خانه باغ رویایی مان هدیه ناب خداونددرکناراین همه نعمت دراین سایت طلایی

    وجداشدن ازتمام نسبتهای نسبی وسببی مسموم وفقط خودم وعزیزدلم ووجودعاشقانه شماواین همه تجارب ناب که وجودم رالبریزکرده ازآرامش واحساس عالی وهرنفس شکرگزاری وزندگی مملوازخوشبختی ….

    استادم ومریم جانم این همه هدایت به سمت نعمتهای بهشتی گوارای وجودتان که وجودم راگلستانی ازعشق کرده ایدواین روزهاکه روزیم کرده خالقم گوش جان سپردن به صحبتهای عالی استادعزیزم درقدم های ناب که یکی ازیکی گهربارتر…..

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، عاشقتونم بوس به کله تون.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    علی عمرانی گفته:
    مدت عضویت: 2464 روز

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز وهمه عزیزان سایت.

    چقدر روح من آرام گرفت با این فایل چقدر روح نواز است این مناظر زیبا استاد فیلم هایی که میگیرید واقعا مردم آمریکا چقدر روح هنری دارند انواع وسایل مختلف هنری برای فروش عرضه می‌کنند که این چیزها فکر میکنم تو ایران اصلا اهمیتی بهش ندن چقدر خونه های رنگارنگ چقدر آدمها لباس‌های شاد میپوشن اصلا رنگ سیاه خیلی کم بود خانه‌های قرمز و صورتی و بنفش ویه عالمه رنگ مختلف خدایا شکرت که روح ودل من باز شد چقدر مردم باهم در صلح هستند آدمهای سن بالا همه در حال شادی هستند هدف دارند خیلی لذت بردم از این سبک زندگی در آمریکا واقعا زندگی را زندگی می‌کنند خدایا شکرت هزاران بار شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    حدیث نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1275 روز

    به نام رب واحد)!

    سلام سلام به روی ماهتون!

    دارن تمام تصاویر سفر به دور آمریکامون،به طرف سبز میرن!

    عجب بارونی گرفته بود ، چه منظره ای ،چه هوایی!!

    چقدر این شهر باحال و کوچیکیه!

    از اون جالب تر چقدر توی این شهر جیپ هستت،انقدر بهش توجه کردم ، تمام جیپ های این شهر دیدم،مخصوصا اون سفیدش!~

    خداوند اون مرد مهربون بلس کنه واقعا که اومد آب بهمون نشون داد و واقعا بدون هیچ چشم داشتی این کارو انجام داد!!

    همینه دیگه وقتی توی فرکانس خوب باشی،به این آدم های فوقالعاده هدایت میشی!+

    وقتی فقط روی خدا حساب کنی و از خودش بخوای،خدا دستاش و فرشته هاش رو برات میفرسته و از صد ها روش کمکت می‌کنه!+

    استاد،انقدرر آگاهانه از این قانون استفاده کردید و به نکات مثبت زیبایی ها توجه کردید و تحسین کردید که دیگه زیبایی ها شما رو پیدا میکنن،نه شما… و هرجا برید هدایت میشید به بهترین مکان و زمان!!

    شهر سیلورتن:

    سیلورتون (به انگلیسی: Silverton) شهری در ایالت کلرادو کشور ایالات متحده آمریکا است که جمعیت آن در سرشماری سال 2020 میلادی، 622 نفر بوده‌است!

    Silverton is a statutory town that is the county seat, the most populous community, and the only incorporated municipality in San Juan County, Colorado, United States. The town is located in a remote part of the western San Juan Mountains, a range of the Rocky Mountains. The first mining claims were made in mountains above the Silverton in 1860!

    چه مغازه های جذابی داره این شهر ،پر از محصولات باحال و باکیفیت بودن،احتمال زیاد ،فروش خیلی بالایی هم دارن!

    اصلا رنگ گل های توی گلدون،دیونم کرد ، چقدررر خوشگل بودن رنگشون!انقدر ندیده بودم یه گل انقدر جذاب!خدایاشکرت بابت رنگ ها!~

    از هماهنگی این گروه موسیقی و رنگ لباساشون خیلیی لذت بردم!

    ولی واقعا منتظر بودم بنوازن که فهمیدیم عکسه!چقدر باحال که قراره توی مدرسه ها بنوازن!

    ولی خدایی همهانگی رو میبینید؟!

    از جایی و موقعی شروع شده که شما اونجا بودید و اولین شهرشونم اینجاست!

    خدایا ما رو در بهترین زمان و مکان قرار بده! با بهترین اتفاقات و شرایطی که تا الان تجربه کردیم،چون میخوایم حسابی بهمون خوش بگذره!!

    خدایاشکرت بابت همسفر بودن با شما و این سفر فوق‌العاده و پر از اتفاقات جالب …و دیدن جاهایی که اولین بار دارم میبینم!!~

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: