توی تصاویر شروع فایل، شهر سیلورتون کوچولو رو با خونه هایی با نمای متفاوت در دل کوه های پوشیده از درخت دور تا دور می بینیم که زیبا و فوق العادست. بریم سراغ درس ها و آموزشهای عملی شما استاد نازنینم که سخاوتمندانه و عاشقانه در اختیارمون میذارید و چقدر شما الگوی بینظیری هستید برای ما با عمل کردن به قوانینی که به ما آموزش می دید.
درس اول این فایل، استفاده از قانون درخواست هست که نشونه ی عزت نفس و به قول شما احساس لیاقت بالاست و اینکه غرور نداشته باشیم و درخواستمون رو مطرح کنیم. اینکه خیلی از کارامون می تونه با کمک و درخواست کردن از دیگران انجام بشه. پس نترسیم و نگران نباشیم یا غرور نداشته باشیم که نکنه افراد جواب منفی یا رد به درخواستمون بدن. بلکه اگر نه هم بشنویم هیچ اشکالی نداره. اگر این فرد جواب نداد، دستان بینظیر خداوند هست. جهان بی نهایت پر از آدمهای خوب و با محبت هست و من خودم همیشه اگه بخوام درخواستی از کسی داشته باشم میگم این آدم مختاره که هر جوابی چه مثبت چه منفی به درخواست من بده، همون جور که خودم مختارم درمورد کمکی که دیگران ازم در خواست میکنند جواب مثبت یا منفی بدم. من و وابسته به درخواست و کمک این بنده ی خدا نیستم و دستان خداوند بسیاره. خداروشکر با این دید هر وقت کمکی خواستم، افراد با روی خوش و حوصله بهم کمک کردن. من بی نهایت سپاسگزار خداوندم برای این افراد و وجود این قوانین در زندگیم.
استاد شما هم که از این آقای عزیز کمک خواستید و با چه عشق و مهربانی ای شما رو بردن خونشون و از آب خونشون مخزن آب رو پر کردین. چقدر با دیدن این سریال و سریال زندگی در بهشت، دید من نسبت به مردم آمریکا عوض شده. دقیقا تو قسمت قبل هم گفتم که چه مردم بی نظیری هستند که به شما این چنین کمک میکنند. البته این تجربه ها نتیجه ی فرکانسهای خودتون هم هست که همیشه روی خوش و خوب این مردم رو برانگیخته می کنید و میبینید. همین در صلح بودن خودتون، همین عزت نفس و اعتماد به نفس، همین احساس لیاقت، همین باورهای خوبی که درباره ی خودتون و این مردم دارید باعث شده که همیشه روی خوب این مردم رو ببینید. خداروصد هزار مرتبه شکر که همیشه قوانینش درست جواب میده و هر کسی درست سر جای خودشه و در مدار افراد هم فرکانس و هم مدار با خودشه ،
درس بعدی این هست که: نیازهای ما در زمان مناسبش پاسخ داده خواهد شد که خانم شایسته ی عزیز میگن و اینم نشون دهنده ی صلح و آرامش درونی و توکل ایشون به خداوند رو نشون میده که ما باید در احساس خوب باشیم. ما باید در آرامش باشیم و در لحظه زندگی کنیم. اگر مسئله ای بوجود بیاد، راه حلش در خود مسئله و با خودش میاد. ما فقط باید در احساس خوب باشیم و اون آرامش و حال خوبی که داریم، قطعا ما رو هدایت خواهد کرد به راه حلش باید به خداوند ایمان و توکل و اعتماد بیشتری داشته باشیم. همین طور که توی قسمت قبل دیدیم که خداوند به راحتی به این نیاز شما پاسخ داد چون مثل همیشه اینقدر خوب به قوانین عمل می کنید و این اصل رو درک کردین که نتیجه ی احساس خوب، اتفاقات خوبه.
نکته بعدی اینه که همین درخواست کردن، چقدر خوب باعث آشنایی بیشتر تون با هم شد و باعث شد تا زمانیکه توی اون شهر هستید، هر وقت آب نیاز داشتید، دوباره از آب منزل ایشون استفاده کنید. همونطور که گفتید “کنار اون رودخونه با عزیزدلم دوش آب گرم گرفتیم و دوباره رفتیم مخزن ماشین رو آب کردیم”. نوش جونتون این لذت و حال خوب و محبتی که دیگران در حقتون میکنن به خاطر فرکانسهای بی نظیر خودتون هست.
نکته بعدی که اصلا نمیتونم ننویسم، تلالو نور خورشید از پشت این کوهها، از این آسمون ابری؛ از این درختای روی کوهها و این سایه ی که افتاده روی کوه هاست. خدای من ، من دیوانه شدم از این ترکیب زیبایی هایی که تمومی نداره.
استاد چقدر خوشحالم که میگید در دوره ی احساس لیاقت روی این موضوعاتی که توی این فایل اشاره کردید، کار میکنیم.
در ادامه هدایت شدیم به یک آبشار زیبا. استاد من عاشق این ذوق تونم که می خواهید این زیبایی هارو به ما هم نشون بدین و به خانم شایسته میگید نشون بده این محیط اطراف رو…
چقدر این درختان روی این کوههای سخت و سنگی به زیبایی رشد کردند. این نشون میده در هر جایی فرصت رشد و زندگی رو خداوند قرار داده برای موجوداتش در این کره ی خاکی.
خدایا صدهزار مرتبه شکر به خاطر وجود این عزیزان در زندگیم؛ به خاطر دست و چشم و گوشی که می تونه ببینه بشنوه و بنویسه و به خاطر تجربه ای که از دیدن این نعمت ها و زیبایی ها داشتم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 205317MB16 دقیقه
سلام و صد سلام به استاد عزیزم و مریم خانوم گل
چقدر دلم واستون تنگ شده بود ده پونزده روزی میشد که از این سایت الهی دور بودم
خداروشکر دوباره به آغوش گرم و صمیمی سرزمین آگاهی ها برگشتم
به به چه منظره های جذاب و دلنشینی
چه کوه های سبز و زیبایی
چه آبشار خوشگلی
چقدر زیبایی در این کادر دوربین دیده میشه
ابرهای پفکی خوشگل و ملوسی که رنگ آبیِ آسمان رو جذاب و دیدنی کرده
استاد من تصویرهایی رو که درون ماجراجو و زیبا بین میگیره رو خیلی دوست دارم مخصوصا وقتایی که با صدای شما ادیت شده باشه که دیگه نگوووووو
استاد عزیزم من چند روزی میشه که از سفر عراق برگشتم
میتونم به جرات بگم این سفر منو ساخت و هر آن چیزی که من از شما آموخته بودم در این سفر آزموده شدم زندگی کردم، تجربه کردم به حقیقتش بصورت عینی رسیدم
این سفر برای من سراسر تمرین و آزمون بود
من به خیلی از حقایقی که از زبان شما شنیده بودم اما به چشم ندیده بودم رسیدم
ما در منطقه سرسبز و کوهستانی زندگی میکنیم و تا بحال غروب خورشید رو از منظره کویر ندیده بودم
دیدن غروب خورشید از منطقه کویری زیباترین صحنه ای بود که من تا بحال ندیده بودم و با دیدنش سوپرایز شدم
من از دیدن رنگهای توصیف نشدنی غروب خورشید در مناطق خشک و کویری چشم بر نمیداشتم
انگار هر لحظه این رنگها رنگ عوض میکردن
انگار غروب خورشید خیلی طولانی بود
انگار خورشید دلش نمیخواست بره از بس که که این رنگها تا امتداد تاریکی دیده میشد
یکی از لذت بخش ترین صحنه هایی از طبیعت بود که میدیدم و خداروشکر میکنم بابت این حد از زیبایی
و اما قرار بود بریم پیاده روی اربعین
من ، تنها بدون همسفرِ آشنا، قصد سفر به عراق را کرده بودم که باعث نگرانی اطرافیانم شده بود
اما به شکلی جادویی با غریبه هایی همسفر شدم که انگار سالهاست میشناختمشان
مطمئن بودم که خدا این سفر را برایم مهیا کرده بود
از وقتی هم که شمادر مورد سفر به مرنجاب کاشان گفتید عمیقا خواستم سفری برم که خودمو به چالش بکشم
منِ ضعیفی که زود خسته میشدم، اضافه وزن بالایی داشتم حوصله شلوغی و نداشتم ، اینکه با شرایط سازگار نمیشدم و غور میزدم
از دوماه قبل هدایت میشم به قانون سلامتی
بعد از اون شروع میکنم به پیاده روی که واسم سخت ترین کار بود
میرسم به روزی دو سه ساعت پیاده روی در شهری که دوست نداشتم قدمی راه برم و همیشه غور میزدم که بخاطر کوچیکی شهر دلم نمیخواد پیاده روی برم و در همین شهر من هر روز ساعتها راه رفتم
انگار خدا داشت منو آماده میکرد برای سفر اربعین
فکرشو کنید یه دانشجوی عباسمنشی با باورهای جدید و نو پاش راهی سفر به عراق برای پیاده روی اربعین میشه و میخواد که فقط تجربه کنه یاد بگیره و خودشو بشناسه
چقدر فرق داشت سفرم با بقیه آدمایی که میدیدم
در بدو ورودم به شهر مرزیِ مهران ، اولین تجربه من از سفر گرمای بسیار شدید و آفتاب سوزان بود
پس از گذر از مرز هم ادامه داشت شاید شدیدتر بود
روز دوم تمام صورتم ترکید و شده بود کویری واسه خودش
وای وقتی تو آینه خودمو میدیدم انگار سالهای پیری ام در آینده را میدیدم
خدای من اول این سفر من زیباییم از دست دادم
واقعیتش دیگه جرات نمیکردم تو آینه خودمو ببینم
خلاصه که یه صورت ورم کرده و خشکی زده و پر از چین چین اول سفر نصیبم شد
من بودم و یه کوله پشتی و باید در تمام مسیر خودم و تنها خودم این بار رو به دوش می کشیدم
البته همسفرایی هم داشتم که آشنایی با اونها هم خودش ماجراییه
و من تنها بدون دوست و فامیل راهیِ سفری شدم که با غریبه ها ارتباط گرفتم و با اونها دوست شدم و همسفر
اولین چیزی که در بدو ورودم به شهر مرزی مهران دیدم این بود که از شدت گرما و آفتاب سوزان خیلی از آقایون پارچه های سه گوش که به شکل روسری بود رو سرشون انداخته بودن
من یاد حرفاتون افتادم تو یه لایو که میگفتید یه قسمتی از عربستان هنوز مردها روسری میندازن به یک دلیل ساده، آفتاب.
و برای منی که همچین حد از آفتاب و داغی هوا رو ندیده بودم این تجربه خیلی جای فکر کردن داشت
در این سفر بالشتم شده بود کوله پشتیم ، دیگه برای خوابیدنم سکوتی وجود نداشت و با کوچکترین صدایی هم از خواب نمی پریدم
در این سفر میدیدم که عده ای چطور به جای اصل به فرع چسبیده بودن و چقدر این فرعی که فکر میکردن اصله براشون مهم بود و اولویت همه اصل ها بود
با وجود گرمای شدید و شرایطی از این قبیل من شور و وشعفی داشتم برای شناخت خودم
اونجا میدیدم خیلی ها حاجت هاشون رو از امامان درخواست میکردن با گریه و زاری
متوجه شدم من مثل بقیه گریه نمیکنم درخواست نمیکنم و میگم السلام و علیک …
من با خدای درونم حرف میزدم
میگفتم خدایا باهام حرف بزن ، مگه نگفتی تو قرآنت که هر چی میخواین از خودم بخواین پس چرا ما وقتی به زیارت قبور اهل بیت میریم تمام خواسته هامونو از ایشان میخوایم
بعدش اومدم کنار یه خانوم عربی نشستم که دیدم داره قرآن میخونه
قرآن با خطی خیلی درشت که نگاهم به خط اول صفحه ای که داشت میخوند افتاد
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾گفت آیا جز خدا چیزى را مى پرستید که هیچ سود و زیانى به شما نمى رساند (66)
أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿67﴾اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى پرستید مگر نمى اندیشید (67)
به دقیقه نکشید که به سوالم جواب داده شد
خدایا ما را ببخش بخاطر هر زمانی که از روی نادانی غیرِ تو را صدا زدیم
من هاج و واج مونده بودم و از ذوقم فقط گریه میکردم و میگفتم خدایا ازت ممنونم
و در مکان های مختلف و زمانهای مختلف از خدا سوال میپرسیدم و از او بوسیله قرآنش جواب میگرفتم
وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ ﴿118﴾و اگر پروردگار تو مى خواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مى داد در حالى که پیوسته در اختلافند (118) إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ ﴿119﴾مگر کسانى که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براى همین آنان را آفریده است و وعده پروردگارت [چنین] تحقق پذیرفته است [که] البته جهنم را از جن و انس یکسره پر خواهم کرد (119) وَکُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَهٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿120﴾و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى گردانیم و در اینها حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (120) وَقُلْ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنَّا عَامِلُونَ ﴿121﴾و به کسانى که ایمان نمى آورند بگو بر حسب امکانات خود عمل کنید که ما [هم] عمل خواهیم کرد (121) وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿122﴾و منتظر باشید که ما [نیز] منتظر خواهیم بود (122) وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿123﴾و نهان آسمانها و زمین از آن خداست و تمام کارها به او بازگردانده مى شود پس او را پرستش کن و بر او توکل نماى و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهید غافل نیست (123)
دلم میخواست بال در بیارم از این سرعت پاسخگویی
به محض ورود به نجف توی شلوغی گوشی مو ازم دزدیدن
در لحظه شوکه شده بودم و یه حس غریبی و غربت بدی بهم دست داد
اولش فکر کردم از تو کیفم افتاده و ناباورانه در زیر پای جمعیت به دنبال گوشیم میگشتم
اما بعد از چند لحظه متوجه شدم گوشی دو تا از همسفرام هم دزدیده شده دیگه باورم شد خبری از افتادنِ گوشی نیست بلکه دزدیده شده و قرار نیست پیدا بشه
ساعت های اولی که گوشیمو دزدیدن حالم گرفته بود اما بعد به خودم اومدم گفتم باشه من باید ذهنم رو کنترل کنم و بقیه سفر رو هم به همون شکلی که قبل از دزدیده شدن گوشی بود ادامه بدم و البته سبکتر
به همسفرام گفتم بیاید سفرمونو خراب نکنیم کاری ازمون بر نمیاد پس بیشتر از این غصه و ناراحتی نکنیم چون کاری بیهوده است
البته ناگفته نماند که به غیر از ما کیف خیلی های دیگه رو زده بودن که اون بنده خداها پول نقد و پاسپورت شون هم رو برده بودن
و میدیدم اتفاقی یکسان اما واکنش ها متفاوت
که منو یاد داستان آقای عشقیار که تو قدم اول برامون گفتید مینداخت
یکی از همسفرام مدام این موضوع رو با آب و تاب برای هر کسی که باهاش هم صحبت میشد تعریف میکرد و هر چی هم میگفتی نگو ، فایده نداشت
من ارتباطم به کلی با ایران و بچه هام قطع شده بود و از این بابت یخورده دلگیر بودم اما یه حسی بهم میگفت از مسیر لذت ببر
از دست دادن گوشیم واسم این معنی رو پیدا کرد که وابسته به هیچ چیز و هیچکس نباشم
آره من به گوشیم وابسته بودم و بدون گوشی در یک کشور جنگ زده برام کمی ترسناک و غریب بود اما این تمرینی بود که من باید انجامش میدادم
و احساسم رو خوب نگه میداشتم
و انصافا هم خیلی حالم خوب بود و چقدر با همسفرانی که انگار سالها بود میشناختمشون میخندیدیم و شاد بودیم
استاد عزیزم من از شاگردای دوره قانون سلامتی هستم و تو این سفر نتونستم به دوره عمل کنم اما با پوست و گوشت و استخونم درک کردم دوره رو
چون زمانی که در مسیر پیاده روی کوله پشتی به پشتم بود و ساعت ها راه میرفتم و در این بین شربت خوردم در لحظه نفخ میکردم
وقتی بخاطر پیاده روی طولانی و حمل کوله پشتی عضلات درگیر بود احساس میکردم که عضلات قند رو هورت میکشن
استاد من آموزشهای شمارو تو این سفر زندگی کردم
استاد ازتون هزاران بار سپاسگزارم بخاطر هر فایلی که روی سایت میزارید
راستی ناگفته نمونه که الان که دارم کامنت مینویسم با گوشی جدیدمه که امروز خریدم و به این فایل رسیدم
خیلی سایز کم کردم بخاطر درک قانون سلامتی و عمل کردن نصف و نیمه تو این مدت
و خداروشکر دارم دوباره شروع میکنم عمل به دوره رو
تو سفر من اصلا مریض نشدم و چقدر خدارو شاکرم بخاطر همین یه مورد
نه گرمازدگی نه سرما خوردگی نه هیچ چیز دیگه ای البته بجز تاول پا که اونم بخاطر کفشهای نامناسبم بود
من تجربه خواب در مکانهای پر از سروصدا رو داشتم در حالی که قبلش باید سکوت محض بود تا میخوابیدم
الان دخترم میگه از وقتی اومدی چقدر خوابیدنت خوب شده، دیگه با باز و بسته شدن در اتاق یا هر صدای دیگه از خواب نمی پری
خدارو شکر هزاران مرتبه
راستی راستی صورتم هم به حالت قبلش برگشت و الان با عشق خودمو جلو آینه میبینم و از دیدن خودم خوشحال میشم و واسه خودم به به و چَه چَه میکنم(خخ)
استاد عزیزم این سفر برای من چون توام با آموزش های شما بود بسیار لذت بخش و شیرین بود و من خیلی درسها یاد گرفتم ازش
از خدا میخوام منو به سفر به سرزمین های دیگه اش هدایت کنه
استاد عزیزم باز هم تکرار میکنم چقدر از دیدن شما و ورود دوباره ام به سایت خوشحالم انگار خونه من اینجاست اینقدر احساسم خوبه
امید به دیدارتون استاد عزیز و مریم جانم