https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-03 02:09:102023-09-07 07:41:56سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 205
652نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
یعنی ما دقیقا در زمان و مکان مناسب قرار داریم و میتونیم اون لحظه ی زیبا رو ببینیم.
منم تجربه مشابه داشتم امروز، بغلِ پنجره رو به باغچه نشسته بودم مینوشتم که دیدم یه آقایی هاپوی کوچولوشو آورده تو باغچه.
چون اولین بارم بود که میدیم این صحنه رو در چند متریِ خودم، سورپرایز شدم.
بلافاصله هم رفتن.
انگار اومدن من ببینم خوشحال شم و برن.
چقدر ذوق کردم که برام نوشتی.
چقدر خوبه فاصله ی فیزیکی معنی نداره.
چقدر خوبه ارتباط از طریقِ مدار و فرکانسِ ما شکل میگیره.
خداوند خودش، پاسخِ همه ی سوالات، ابهامات، درخواستهای ما رو میده، وقتی میفرستیم میذاره تو کارتابلش، و البته به سرعت هم رسیدگی میکنه.
امیدوارم تک تک مون فاصله فرکانسی و مدارمون رو نزدیک و نزدیک کنیم به خدا تا اجابت سریعتر برسه دستمون.
روی ماهت رو میبوسم.
من علاوه بر اینکه پنجره مون همیشه بازه تا طبیعت رو بهتر ببینم و لحظه هارو شکار کنم، توری رو هم کنار میزنم تا با رزولیشن بهتری ببینم قشنگی ها رو.
چند روز پیش یه مگس گنده یا زنبور بود نمیدونم، اومد داخل، یه لحظه دیدمش بعد برگشتم سراغِ نوشتنِ خودم، ریلکس بودم در صلح بودم باهاش، میگم خودش اومده بخواد خودشم میره من چیکاره ام؟
اینجا هم که ملکِ خداونده.
پس دیگه هیچی.
نفهمیدم کی رفت…
خوشم میاد روی جزئیات طبیعت و پیرامونم ریز شدم.
کلی قصه هر روز از تو دلِ این طبیعتِ زیبا و اطرافم ساخته میشه برام.
چقدر هیجان انگیزه زبانِ سکوت
اینکه تو صبر کن، سکوت کن، بذار خدا بهت بگه، هدایتت کنه…
انقدر دوست دارم تو سکوت قوی تر شم که حد نداره.
من زیاد صحبت میکنم.
برای همین از خدا میخوام، خودش زبانِ شیرینِ سکوت رو بهم یاد بده.
خیلی ممنونم که یهویی و دلی برام نوشتی.
خیلی چسبید.
در پناهِ خدای مهربونمون، سرشار از خوبی ها و زیبایی ها و خیر بشی تو زندگیت نفیسه جان.
سلام به نفیسه جانم، که هر بار نقطه آبی هدیه شو میرسونه دستم، ذوق میکنم.
چه جالب، روزی که کامنتت به دستم رسید و خوندمش، منم همون روز ساعت 10 صبح رفتم پیاده روی…
میدونی به خودم سخت نگرفتم، چون میدونم قراره پیاده روی، قشنگیهای جهانِ خدا رو بهم نشون بده، رویِ ساعتش سخت نگرفتم دیگه.
من حس میکنم دلیلِ اینکه ستاره قطبی صبح به محضِ بیداری هست، اینه که همون آغازِ روز، کانونِ توجهمون اگاهانه مدیریت شه روی خواسته هامون.
وگرنه خداوند همیشه بیدار و حاضره و میشنوه درخواست هامونو و اجابتشون میکنه.
وقتی دکمه درخواستها رو صبح میزنیم، جهان از همون لحظه شروع میکنه به اجابت…
گاهی پیش اومده تا نوشتم بعدش یکی از خواسته هام تیک خورده.
این نشون میده درخواست ارسال شده، منم ترمزی نداشتم تو افکارم، و سریع جوابش رسیده دستم…
این یه فرموله که تازه دارم بهتر درکش میکنم.
چون دقیقا تست کردم دیدم بعضی خواسته هام، دقیقا فرداش اجابت شدن…
یعنی به اندازه ی یک روز فاصله فرکانسی داشتم باهاشون.
خوبیش اینه مدت زمانِ این فاصله ی فرکانسی باز در کنترلِ منه.
یعنی وقتی ترمزهامو بردارم سریعتر میرسم به جواب هام.
البته خیلی باید روی همین قضیه کار کنم.
چون چیزی که من میبینم فعلا اینه که ترمزها پنهانن و به سختی میان رو…
سپاس گزارم که برام نوشتی.
بهترین ها در دنیا و آخرت نصیبِ قلبِ بزرگوارت نفیسه جان.
ماچ و بغل و قلب فراوان از سمانه جانم به نفیسه جانم.
الهی شکرت که منو واردِ مسیرِ قوانینِ بدونِ تغییرت کردی تا بتونم زندگیِ بهتری خلق کنم برای خودم.
سلام آقا محمد رضا.
خیلی ازتون ممنونم که با مهر و سخاوت پاسخ نوشتین برام.
کامنت های پاسخ، باعثِ بیشتر شدنِ انگیزه تو هر کدوم مون میشن برای نوشتن و ادامه دادن و تحلیل کردن.
ان شاالله در دنیا و آخرت سرشار بشین از روزیِ فراوان، سلامتی، سعادت، آرامش، روابطِ خوب و حس های خوب و اتفاقات خوب.
الهی شکرت برای همه ی نعمتهات.
سلام به نفیسه جانِ خوش قلب و دوست داشتنی ام.
ذوق کردم دیدم پیام از شما دارم.
چقدر قشنگ داری کانون توجهت رو میاری رو زیبایی ها.
چقدر لذت بخشه این همزمانی ها.
یعنی ما دقیقا در زمان و مکان مناسب قرار داریم و میتونیم اون لحظه ی زیبا رو ببینیم.
منم تجربه مشابه داشتم امروز، بغلِ پنجره رو به باغچه نشسته بودم مینوشتم که دیدم یه آقایی هاپوی کوچولوشو آورده تو باغچه.
چون اولین بارم بود که میدیم این صحنه رو در چند متریِ خودم، سورپرایز شدم.
بلافاصله هم رفتن.
انگار اومدن من ببینم خوشحال شم و برن.
چقدر ذوق کردم که برام نوشتی.
چقدر خوبه فاصله ی فیزیکی معنی نداره.
چقدر خوبه ارتباط از طریقِ مدار و فرکانسِ ما شکل میگیره.
خداوند خودش، پاسخِ همه ی سوالات، ابهامات، درخواستهای ما رو میده، وقتی میفرستیم میذاره تو کارتابلش، و البته به سرعت هم رسیدگی میکنه.
امیدوارم تک تک مون فاصله فرکانسی و مدارمون رو نزدیک و نزدیک کنیم به خدا تا اجابت سریعتر برسه دستمون.
روی ماهت رو میبوسم.
من علاوه بر اینکه پنجره مون همیشه بازه تا طبیعت رو بهتر ببینم و لحظه هارو شکار کنم، توری رو هم کنار میزنم تا با رزولیشن بهتری ببینم قشنگی ها رو.
چند روز پیش یه مگس گنده یا زنبور بود نمیدونم، اومد داخل، یه لحظه دیدمش بعد برگشتم سراغِ نوشتنِ خودم، ریلکس بودم در صلح بودم باهاش، میگم خودش اومده بخواد خودشم میره من چیکاره ام؟
اینجا هم که ملکِ خداونده.
پس دیگه هیچی.
نفهمیدم کی رفت…
خوشم میاد روی جزئیات طبیعت و پیرامونم ریز شدم.
کلی قصه هر روز از تو دلِ این طبیعتِ زیبا و اطرافم ساخته میشه برام.
چقدر هیجان انگیزه زبانِ سکوت
اینکه تو صبر کن، سکوت کن، بذار خدا بهت بگه، هدایتت کنه…
انقدر دوست دارم تو سکوت قوی تر شم که حد نداره.
من زیاد صحبت میکنم.
برای همین از خدا میخوام، خودش زبانِ شیرینِ سکوت رو بهم یاد بده.
خیلی ممنونم که یهویی و دلی برام نوشتی.
خیلی چسبید.
در پناهِ خدای مهربونمون، سرشار از خوبی ها و زیبایی ها و خیر بشی تو زندگیت نفیسه جان.
خدایا شکرت که امروز کلی باهام صحبت کردی.