خدایا شکرت ببین چه منظره زیباییه. کوههای سرسخت سر به فلک کشیده در اوج آسمانهای آبی با لایههای نازکی از ابر. درختان کاج در دامنه این کوهها. جادهای نرم و روان و تریلی که پیدا میکنیم برای پیاده روی. یک پیاده روی همراه با داشتن احساس خوب و سپاسگزاری و استفاده از این داشتهها.
ماشالله به استاد. ببین با چه سرعتی در این تریل پیاده روی میکنی. با لبانی خندان و شاد و بدنی سالم و سلامت. بعید میدونم اگر استاد وزن و اندام گذشته را داشت میتوانست این گونه به این شکل پیاده روی کنه و یا از اون صخره با تنها دو قدم بالا بره. ماشالله به استاد و این اندام زیبا و قشنگ. احساس میکنم حتی توان بدنی و فیزیکی شما هم چند برابر شده.
خانم شایسته توی فایل گفت: ببین آب به این نرمی چطور سنگ به این سختی را تحت تأثیر قرار داده. منم این برداشت رو میکنم میگم ببین احساس به این خوبی و نرمی چطور همه اتفاقات زندگی رو به نفع خودش تموم میکنه. ببین احساس به این خوبی چطور از هر تضادی پیشرفت و ثروت میسازه. پس قدرت احساس خوب را در خلق اتفاقات خوب را درک میکنم.
الان قبل و حین دیدن این فایل اینقدر احساسم خوب شد که به صورت انفجاری همینجوری بهتر و بهتر شد. بعد این فرکانس احساس خوب به یه جایی رسیده که میگم خوب الان چیکار کنم من خیلی حالم خوبه؟ جواب اینه که لازم نیست کاری کنی. همین احساس خوب را داشته باش و ازش لذت ببر. مگر باور ندارم که احساس خوب = اتفاقات خوب؟ بله باور دارم. همین احساس خوبه که ایدههای ثروت ساز را به سمت من روانه میکند. همین احساس خوبه که کارها را پیش میبره. این احساس خوب مسئولیت منه. هدایتها و اتفاقات خوب هم با خداوند.
برای لحظاتی در این فایل فقط صدای آب را میشنویم و بازم به بیشتر شدن احساس خوب من افزود. وقتی به احساس خوب میرسی یه اتفاقی در درونت میفته. احساس میکنی دیدگاه ذهن با دیدگاه روح یکی شده. وقتی به این مرحله میرسی انگار به صورت پیش فرض این باور رو داری که همه چیز الان خوب و همه چیز سر جای خودشه.
ماشالله به استاد ببین 30 تا شنا رفت. من با هر بار شنا کردن یک بار میگفتم خدایا شکرت. با هر بار گفتن خدایا شکرت احساسم بهتر و بهتر شد. یعنی 30 درجه من دوباره احساسم بهتر شد.
توی این فایل بیشتر آبهای جاری و روان دیدیم. پیام این فایل برای امروز من کافی بود تا درک کنم من هم مثل آب باید روان و رها باشم. رها از هر قید و بندی از هر وابستگی. آزادی و رهایی و گذر کردن معیار و اصول من باشد. بیانتها بودن را بفهمم. پیام این فایل در دل همین آبها بود. در دل این وسعت و گستره زیبا از درختان و آسمان صاف بود. که ببین تو فقط از مسیر لذت بیشتر ببر. رها و آزاد. گذر کن و سفر کن. سفر کردن به ما احساس رهایی میده احساس آزادی میده.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 206317MB16 دقیقه
به نام قادر مطلق جهان
سلام..
سلامی گرم به همه عزیزان دل و استاد و خانم شایسته
کامنت گذاشتن برروی سایت برای من خیلی لذتبخش هست چون همیشه در حین کامنت گذاشتن نکته هایی به من گفته میشه که اول از همه برای خودم باید درس داشته باشه و یا به راه حل هایی هدایت میشم که مسائل رو با آنها حل کنم.
اومدم امروز درمورد یک مسئله توی این کامنت صحبت کنم تا هم خودم اینطوری بهتر بررسیش کنم و به دنبال راه حل باشم هم اگر دوستان عزیزم دیدگاهب برام نوشتن و توصیه ایی داشتند با من درمیون بزارم حسابی خوشحال میشم اگر با دیدگاه های ارزشمندتون از علم وتجربیات خودتون با من به اشتراک بگذارید:)
جریان از این قراره که:
من چند وقتی میشه با یک دخترخانمی آشنا شدم و چندباری همو توی یک جمع دوستانه دیده بودیم و خلاصه بعدش توی تلگرام باهم صحبت میکردیم و خلاصه دوتا رفیق خیلی خوب بودیم باهم گذشت و گذشت حدود 4،5 ماه همینطوری کاملا دوستانه بدون هیچگونه حسی از هریک از ما گذشت اون خیلی به من درمورد کارایی که میکرد و اتفاقاتی که براش رخ داده و اینا صحبت میکرد و خلاصه خیلی با من راحت بود حتی اون تایم رفته بود توی یک رابطه عاطفی و خب به من اومد خبر داد و منم مثل یک دوست براش خوشحال بودم و خب میخواستم که حالش خوب باشه اما اون رابطشون به هر دلیلی مثیکه خراب شده بود این دختر اصلا و اصلا دختر ضعیفی نیست و اصلا شاید همین باعث شده بود که من باهاش هم صحبت بشم چون من طبق آموزه های سایت با ادمایی که واقعا چیزی بهمون اضافه نمیکنن سعی میکنم ارتباط انچنانی نداشته باشم. آره..
خیلی دختر فهمیده و قوی بود خیلی نوع اعتقاداتش به خداوند رو دوست دارم باور های مناسبی داره درمورد دوست داشتن خودش و خداوند نمیگم که دقیق مطابق هست با اموزه های استاد اما تطابقی داره که قابل قبول باشه
رابطه دوستانه ما خوب بود اما یک مشکلی بود اونم از طرف من نمیدونم وابستگی بود یا جی اما تایم زیادی رو صرف چت کردن باهاش میکردم حتی بحث های بی مورد و پوچ تایم زیادی بهش فکر میکردم تایم زیادی کاراشو آنلاینیشو چک میکردم و از این حالت متننفرررر بودم چون میدونستم با قانون در تضاده و این به معنی واقعی کلمه معنای وابستگی رو میده چیزی که بارها و بارها از استاد شنیدیم سم هست برای روابط از طرفی من دلم نمیخواست این دختر بره با کسی تو رابطه تا نکنه مثلا ما رابطمون باز بدتر بشه و همین باعث شده بود نجوا ها بیاد سراغم و حتی از بس بهش فکر میکردم که اغلب هرشب خوابشو میدیدم بازم میگم از این حالت متنفر بودم ولی اتفاقی بود که میفتاد ذهنم قدرت رو به دست گرفته بود کانون توجهی که باید صرف اهداف و کار کردن روی سایت بشه صرف یک رابطه که هیچ نتیجه ایی هم نداره شده بود من قبل از این دختر هیچ گونه وابستگی فکری به هیچکس نداشتم و اینقدر متمرکز و خوب روی خودم و سایت و اهدافم کار میکردم که خودم لذت میبردم اما ذهن باز منو بازی میداد و میگفت برو ببین بیرون چخبره یا میگفت: این لذتی که داری توهمه مگه اصلا چیزای دیگه ایی هم تجربه کردی و….
خلاصه مارو کشوند به این فضا و باعث شد که یک همچین چیزایی هم جذب کنم تو زندگیم دیگه…
داشتم میگفت تایم و کانون توجه و تمرکز ارزشمندم رو گذاشته بودم پای چیز بیهوده و حالم از این بابت بد بود چون من میخواستم برگردم به همون حس و حال قبلی که خودم با خودم حالم خوب بود و وابستگی رو هم تجربه نمیکردم بخش زیادی از این کانون توجه من روی بحث نگران اینکه رابطه خوبمون بد شه بود و حدسمم این بود اگر روزی بخواد بد شه حتما به این خاطر بد میشه که اون بره با یکی تو رابطه عاطفی اینم دوباره یاداوری کنم ما هیچ حسی بهم نداشتیم و اصلا درمورد این موضوع که طرف مقابلمون بره تو رابطه یا نره مقاومتی نداشتیم و به هیچکدوممونم مربوط نبود چون تعهدی هم درکار نبود اما من وابسته شده بودم وابستگی بدون احساس دوست داشتن نبود هیچی نبود فقط وابستگی بود یک شب بهش زنگ زدم خلاصه و صحبت کردیم و فلان اینا و تماس به یک جایی کشیده شد که گفتیم بهتره چت کنیم خلاصه چت کردیم و اینا و من بهش گفتم که میخوام رابطمون تغییر شکل پیدا کنه و بره به سمتِ رابطه عاطفی شدن این درخواست رو دادم و البته اینم بگم چون میدونستم این دختر ادم فوق العاده اییه و درک و شعورش و مدارش و خود ارزشمندی بالایی داره من حاضر شده بودم باهاش برم تو رابطه و میدونستم که رابطه خوبی هم میشه اما بیشتر بحث همون وابستگی و نگران بودنِ بود خلاصه من بهش گفتم و توضیح دادم که یا بهتره رابطه ما این شکلی شه یا کلا هیچ رابطه ایی نباشه و خب اون ذوق و شوق نشون داد نسبت به این تغییر و گفت اتفاقا منم خوشحال میشم اگر رابطه ما اینجوری شه و فلان و این حرفا و من یک تصویر فوق العاده ایی ساخته بودم تو ذهنم از رابطمون(حتی الان که به یادش افتادم واقعا دلم شور و شوق همچین رابطه ایی رو داره) صحبت کردیم اونم خوشحال بود اونم ذوق داشت طبق حرفایی که به من زده بود رفتیم همو دیدیم درواقع این اولین باری بود که تنهایی قرار شد همو ببینیم یعنی قبلش میگم با همون گروه و فلان اینا بود و این اولین بار تنهایی به عنوان پارتنر برای رابطه عاطفی خلاصه قرار شد صحبت کنیم درمورد خودمون خیلی خوب پیش نرفت بیشتر صحبت ها پخش و پلا شد و روی نقطه ایی که میخواستم متمرکز نشد ک بخاطر حواس پرتی خودمم بود اما در کل شب خوبی بود. خلاصه بعدش اومدیم تلگرام و صحبت و فلان بعد انگار قرار شده بود که این رابطه دیگه جدی بشه و ما به هم به عنوان پارتنر متعهد باشیم. اما اتفاقی که افتاد چی بود اومد به من گفت که: سینا ببین من خیلی دوست دارم که همچین رابطه ایی باهات داشته باشم اما فکرم. هنوز درگیر پارتنر قبلیمِ یعنی گفت نمیخوام برگردم باهاش اما کامل ارتباطم رو باهاش قطع نکردم و چت میکنیم باهم و فلان و نمیخوام تو اذیت بشی و دلم نیومد بهت نگم
نگم براتون…
اون لحظه کنترل ذهن به شدتتت سخت بود به شدت یهو کلِ انرژی که گذاشته بودم تایمی که گذاشته بودم و همه و همه از جلوی چشمم رد شد اون تصویر قشنگ پودر شد و به شدت حالم بد شده بود همه این ها از دستاورد وابستگی هست من با اینکه خیلی به خودم میگفتم که نه بابا من اموزش های استاد رو دیدم و من بلدم و اصلا به این دخترم وابسته نیستم اما به وضوح داشت معلوم میشد که من وابسته ام خلاصه اینو گفت و شب شد و چت ما طولانی شد و اون اتفاقی که قرار بود رابطه ما تعهدش جدی تر بشه انجام نگرفت توسط اون دختر البته اون به من میگفت که واقعا میخواد اون رابطه تموم بشه و این رو عنوان کرد من چون دوست ندارم ازدستت بدم اینو گفتم و من زمان میخوام تا دلم و کامل بهت بگم
اره اره اولین چیزی که گفت و دلم یهو ریخت این بود که من بهش گفتم فلان کارو بکن تا ما رابطمون دیگه واقعی باشه و اونم یهو گفت که مم زمان میخوام و بعدش گفت دلم چون پیش اونه و من تا نتونم دلمو کامل بهت بدم فکرمیکنم خیانته خلاصه شد فردا و صحبت شد و اینا و خب برام اسکرین هم فرستاده بود که به اون دوستمون که با این دختر تو رابطه بود پیام داده بود که دیگه هیچوقت بهم پیام نده(البته من چون میشناسمش احتمال میدم بعدس یا پاک کرده یا ماسمالی کرده) ولی فردا رابطه ما خیلی سرد شده بود بهش گفتم چیکار کنیم گفت هیچی دیگه همون مسیر رابطه عاطفی رو باهم ادامه میدیم و فلان ولی. بعد چن ساعت من بهش پیام دادم گفتم: بنظرم اینکه من میتونم دلمو بهت بدم و تو فکرت جای دیگست جهان داره مارو جدا میکنه و اینم گفتم تا وقتی که دلت کامل پاک نشده برام دیگه نه پیام بده و نه هیچی و اخرم گفتم مراقب خودت باش و خداحافظ اونم همینطور و گفت منم این رابطه رو میخوام و اگر دلم پاک شد صد در صد میگم بهت که آمادم…
من انتظار داشتم که خیلی سریع تر از این حرفا زنجیر هارو پاره کنه چون کاری نداشت واقعاو فقط درحد یک پیام و یا اگر از اون زنجیر هااصرار بود درحد یک بلاک کار راه میافتاد اما اینکارو نکرد،،، 4،5 روز گذشت هیچچ خبری ازش نبود اما من فکرم درگیر بود نجواها داشت منو میخورد اینقدر فرکانس و مدارم دور شده بود از این سایت که دوره ایی که تهیه کرده بودم رو دیگه کار نکردم توی سایت بزور میومدم اونم برای اینکه احساس عذاب وجدان نداشته باشم دوست داشتم زودتر بهم پیام بده (اینارو همه رو تحلیل میکنم بعد از اینکه داستان تموم شد که “چقدر من توی این موارد احساس لیاقت وارزشمندیم پایین بوده که همچین رفتارایی داشتم و رها نکردم و فلان..)
گذشت و تا 4،5 روز پیام نداد ذهن وابسته من میگفت برو بهش پیام بده فداسرت فوقش دوست معمولی میمونین و حداقل کامل ازدستش نمیدی اینم بگم ما باهم دعوا نکردیم خیلیم دوستانه خوب خدافظی کردیم برای همین من میتونستم بهش پیام بدم این نجواها میومد که: تو بهش گفتی که دلت هروقت پیش من بود بهم پیام بده اما اون حتی یک ذره هم حتما بهت فکر نمیکنه که میخواد بهت پیام بده و فلان و…. نکنه بره با یکی دیگه تو رابطه و فلان و بهمان خلاصه من بهش پیام دادم که سلام چطوری و.. و اونم خب خوشحال شد و جواب داد و صحبت کردیم این پیام رو همین 3،4 روز پیش دادم بهش و خب صحبت کردیم و اصلا حتی بحث اون رابطه عاطفی رو نیاوردیم وسط چون هم من مقاومت داشتم هم اون و انگار یجورایی معذب بودیم دیگه نسبت به اون قضیه من اگه اون بحث رو به میدان میاوردم خودمو کوچیک میکردم و اگه اون میاورد خب معذب بود..
خلاصه 2،3 روزی هست که باهم باز یکم چت میکنیم و صحبت و فلان و اینا اما یک رابطه ایی که اصلا تعریف نشده برای جفتمون معلوم نیست دوستیم یا چی… و باز این قضیه داره منو ازار میده باز ذهن من نجوا میده باز اومده میگه ازدستش دادی رفت و اون دیگه محبت نمیکنه بهت و فلان این حرفا و همین هعی باعث میشه خودمو کوچیک کنم. واقعا کانون توجهم و تمرکزم رو از من گرفته طوری که من به خودم گفتم امشب هرجور شده باید تکلیفم روشن بشه با این رابطه و اگر قراره تموم شه باید تموم شه و اومدم این کامنت رو نوشتم
خیلی مختصر و مفید توضیح دادم درمورد اونچه که گذشت حالا بریم این داستان رو بررسی کنیم:
خب به طور کاملا محسوس واضحه که من دارم وابستگی رو تجربه میکنن دارم اعتراف میکنم من وابسته شدم این پذیرفتن و این اعتراف کمک میکنه که این مسئله رو حل کنم چون اقا اول از همه من پذیرفتم و خب حتی باعث میشه عزت نفسم بره بالاتر و البته از این به بعد هم توی سایت راحت باشم و افراد رو مثل اعضای خانوادم بدونم اره این اعتراف رو میکنم چون تا همین قبل این کامنت فکر میکردم وابسته نیستم یجورایی نمیخواستم بپذیرم اما الان پذیرفتم الان من مسئله رو شناسایی کردم و وقت حل کردنشه به خوشمزگی
نکته مورد بحث دیگه ایی که هست اینه که من به شدت توی این موضوع با احساس لیاقت پایین با خورد کردن خودمو و اوردن سطح خودم برخورد کردم که بابا طرف اومده گفته من فکرم پیش یکی دیگست باز زور زدم طرف قبلش به تو گفته بود من توی یک رابطه بودم اما باز من میخواستم این طرف مال خودم باشه باز کویر رو نگه داشتم میخواستم توش برنج بکارم
خیلیییی ضعیف عمل کردم اعتراف میکنم
احتمالا دوستان عباسمنشی عزیزم اگر این داستان رو بخونن میگن تو عضو سایت عباسمنش هستی و یک همچین رفتاری داشتی و با تعجب به صفحه گوشیشون خیره میشن
اره!! اصلا طبق قانون نبوده اصلا با خودم در صلح نبودم قبول دارم خیلی
البته خدارو صد هزار مرتبه شکر خیلی درس داشته برای بعدا و روابط ایندم من هنوز 17 سالمه بابا قراره زندگی خفنی رو تجربه کنم و روابطی که اصلا اینارو بعدا بخونم خندم بگیره:))))
حالا قضیه از این قراره من امشب میخوام صحبت هامو باهاش بکنم و یک جوری این قضیه رو درست کنم
چقدر من به خودم ظلم کردم توی این رابطه توی این کویری که نگه داشتم چقدر از کار کردن روی خودم افتادم چقدر از مسیر هموار اهدافم دور شدم چقدر زمان ارزشمندم رو هدر دادم اما
فدای سرم حداقل درس یاد گرفتم حتما خدا میخواسته من یاد بگیرم
ااین کامنت رو گذاشتم تا ردپا برای خودم بمونه
و توی کامنت بعدی در فایل بعدی حتما ادامه داستان و اینکه قضیه چی شد رو میگم اگرم نکته ایی رو باید اضافه میکردم اضافه میکنم توی کامنت بعدی
یکم کامنتم پخش و پلا شد دقیق نمیدونم تونستم به هدفی که از این کامنت میخواستم برسم رسیدم یا نه اما دوست داشتم این داستان رو توی سایت ثبت کنم رفتار هایی که بر خلاف قانون داشتم اعتراف کنم و بگم منن میخوام این مسئله رو حل کنم بااا قدرت تمامم
خدایا صد هزار بار شکرت
مرسی که بهم شهامت ثبت این ردپا رو دادی و بهم اجازه دادی بنویسم
این داستان ادامه دارد…
سلام زیبا…
بابت کامنتی که برام گذاشتی بینهایت سپاسگزارم و این رو صد در صد نشونه ایی از سمت خداوند در نظر میگیرم تا اون کاری رو انجام بدم که مطمئنم درسته
خیلی پیشنهادات و نکته های ارزشمندی که گفتی به من کمک کرد
وقتی که شما گفتی به رابطه ایی که میخوای و اینکه دوست داری فرد مورد نظرت چگونه باشه فکر کن و بنویس من متوجه این موضوع شدم که تاحالا دقیق به این موضوع فکر نکرده بودم یک سری چیزای کُلی که میخواستم رو میدونستم، اما هیچوقت به اون شفافیت نرسیده بودم.
بعد که راجع به این موضوع فکر کردم دیدم اصلا و ابدا نه این رابطه ایی که گفتم اون چیزی بوده که میخواستم نه اون شخص شخصی بوده که مدنظر من بوده بزار یک نکته ایی رو بگم
خب همونطوری که توضیح دادم ما اول دوست معمولی و خوب و صمیمی بودیم، و کم کم وابستگی از سمت من شروع شد، اون ترس از دست دادن داشت میومد، بیخودی روی حرکاتش حساس میشدم و… نمیخواستم از دستش بدم، خب وقتی ما دوست باشیم اون آزاده که بره توی رابطه با یک شخص دیگه و خب من میترسیدم این اتفاق بیفته و نسبت بهم سرد بشه و کم کم ازدستش بدم، و به همین دلیل من گفتم خب حالا که نمیخوام از دستش بدم بزار باهاش برم تو رابطه عاطفی تا دیگه از این که اون با یک پسر دیگه ایی بره تو رابطه خیالم راحت باشه و وقتی هم این رابطه شکل گرفت تعجب میکردم که چرا واقعا هیچ حس دوست داشتن عمیق و اون ذوق و شوقی که باید رو ندارم، گیج بودم نمیدونستم دقیقا هدف این کار چیه و الان میفهمم که من چون وابسته شده بودم میخواستم این رابطه شکل بگیره و واقعا دنبال یک همچین رابطه ایی هیچوقت نبودم.
از هر طرف نگاه میکردم این رابطه برام مفید نبود، نه تنها مفید بلکه کلی منو به عقب برگردوند، تمرکزم رو از بین برد، کانون توجهی که باید وقف خواسته هام میشد رو ازم گرفت و کلی نشتی انرژی داشت و منم کویر رو نگه داشته بودم و میخواستم توش برنج بکارم زیر بارَم نمیرفتم که آقا همچین چیزی امکان نداره اصلا.. اما الان دیگه کاملا درک کردم. و البته که کامنت شما دوست عزیزم خیلی کمکم کرد در رابطه با این موضوع،،
من دیگه از امروز به خودم تعهد دادم که هرطوری شده این رابطه رو کمرنگ و تموم کنم، هییچ انرژی و تلاش بیهوده ایی برای نگه داشتن و یا بهبود این رابطه انجام ندم، از الان به بعد هیچ چیزی دیگه از اون شخص به من مربوط نیست، خب ما یک دورانی باهم بودیم خیلیم خوب و باحال بود کلی تجربه شد و شاید اصلا نیاز بوده یک همچین چیزی برای من و الان هم از همینجا برای اون شخص آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم و اون کاملا آزادِ هرجور میخواد فکر کنه با هرکی میخواد بره تو رابطه و من دیگه یک درصدم حساسیت قبل رو نشون نمیدم و براش خوشحال هم میشم، تلگرامم رو پاک کردم(البته برای کارم و افزایش مهارت لازمش دارم اما یکی دو روز فعلا نصب نمیکنم تا قشنگ این رابطه کمرنگ شه و بعدم که نصب کردم دیگه کاری با اون شخص ندارم)
توی اینستاگرام دنبالش نمیکنم تا دوباره پیگیر کاراش نشم
و هرچی بوده تموم میشه
داستان استاد عباسمنش عزیز رو به یاد میارم وقتی که میخواستن روی باور های مالی و بحث ثروت کار کنند از طرفی یک تلاش بیهوده ایی هم برای نگه داری رابطشون با همسر سابقشون انجام میدادن ولی استاد متوجه این موضوع میشه و به طور کامل حق طلاق رو میده به اون خانم و میگه من دیگه نمیخوام فکرمو درگیر این موضوع کنم و بعد از اون به طرز جادویی استاد از لحاظ مالی رشد میکنه، چون کویر رو رها کرد، چون تمرکز لیزری رو گذاشت روی یک موضوع روی موضوعی که نیاز بود..
+++++
اما درمورد رابطه عاطفی
شما گفتی که خب توی این سن عادیه که یک همچین رابطه ایی بخوام،، اما الان واقعا این خواسته من نیست. من دوست دارم تمرکزم روی کار کردن روی خودم و کسب مهارتم باشه، وقتایی که هدفمند بیدار میشم و از طرفی هیچگونه وابستگی هم ندارم خوشبخت ترین دوران خودم رو تجربه میکنم(دقیقا دوران قبل از این رابطه) از طرفی هم طبق قانون میدونم اگر من روی خودم کار کنم با آدم ها و افراد مناسب احاطه میشم به همین علت هم من برای اون طرف قضیه تلاشی نمیکنم من سمت خودمو درست میکنم بقیشو خدا انجام میده من باید تمرکزم روی خودم باشه ولی بازم میگم الان تمرکزم روی بحث روابط نیست و بیشتر تمرکز روی مهارت و کشف ترمز های درمورد کارم و خب باور های مناسب در اون موضوع وبحث مالی هستش… و حالم با این قضیه عالیه
الان انگار یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد، حالم کلی بهتره، و البته زمان میخوام تا به طورکامل این موضوع از ذهنم حذف شه اما با جهت دهی به کانون توجهم، با کار کردن روی سایت و باور هام و مهارتم به سرعت این تکامل رو طی میکنم و توی مدت زمان کوتاهی همه چی توی ذهنم تنظیم میشه.
بازم ازت تشکر میکنم که وقت گذاشتی و برام کامنت گذاشتی که حسابی برام مفید بود
اگر فکر میکنی همچنان نکته ایی هست که بتونه کمکم کنه و برام بنویسی با عشق میخونم
متشکرم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید