https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-05 03:29:002023-09-07 07:41:02سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 206
440نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
وقتی چشمم به زیبایی های درون این فایل میافتد قبل اینکه زیبایی ها را آگاهانه ستایش کنم ،آگاهانه اول آزادی استاد و عزیز دلشان را ستایش میکنم…
همش سعی میکنم از زاویه دید استاد و بانو شایسته به تصاویر نگاه کنم ….
واااااااااای که چقدر احساس شیرینی است …
وقتی مقایسه میکنم اگه من ،همین من الان در حال حاضر (که هنوزباید روی خودم کار کنم والبته در آینده بهتر خواهم شد)
اگه من الان در اون مکان زیبا بودم چقدر محدود بودم و نمیتوانستم از زیبایی ها لذت ببرم …
چون حواسم پرت بود پرت خیلی از چیزها و من نمیتوانستم زیبایی هارو ببینم و لذت ببرم…
چون کلی مسله دارم در زندگی که ذهنم در گیر آنهاست …
حتی شاید نتوانم بایستم و با خیال راحت از منظره لذت ببرم چون احتمالا باید سریع حرکت کنم بروم و به کارم برسم ،چون من آزادی زمانی ندارم
واین یعنی تفاوت فرکانسی …
در لحظه لحظه ی این فایل تنها کاری که کردم این بود که در حق خودم و بچه های سایت این دعا رو کردم:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾ما را به راه راست هدایت فرما
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾راه آنان که گرامى شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)
خدایا سپاسگزارم
استاد سپاسگزارم
دوستان سپاسگزارم
ساعت 1:24:دقیقه بامداد روز چهارشنبه 16شهریور 1402
امشب جلسه 3 از بخش 2 قانون آفرینش را تمام کردم و طبق تعهدی که به خودم دادم قراره تمام جلسات رو به صورت نوشتاری در آورم به امید الله مهربان
من یک مادر و یک همسر هستم و کلی مسولیت خانه داری و نگهداری از بچه هارو دارم و و و
ولی در کنار این مسولیت میخام این تعهد خودم را حتما عملی کنم و با این تعهد من روزانه 3تا 4 ساعت وقت میگذارم که خیلی برایم سنگین است و دستهایم گاهی بابت خودکار دست گرفتن درد میگیرد اما من لذت میبرم و بی نهایت خدایم را سپاسگزارم
با نوشتن اینها خاستم رد پایی از خودم به جا بگذارم برای آینده وقتی تعهدم را انجام دادم و به قول استاد میبینم که ارزشش را داشت خیلی هم ارزشش را داشت
سلام محبوبه جان منم اسمم محبوبه هست و مادر و همسر هستم ..خوب شرایط استاد با ما متفاوت هست چون استاد و خانم شایسته فرزند مشترکی ندارن وگرنه قطعا دغدغه ها و مسولیت های بیشتری میداشتن …من از استاد خیلی چیزها یاد گرفتم ولی همیشه یک سوال بزرگ ته ذهن من هست که گاه احساس میکنم استاد از ایران رفتن چون میخواستن بین فامیل و آشنا نباشند که انرژی منفی دریافت نکنن که مسولیتی بر گردنشان نباشه و یا خانم شایسته عزیز نمیدونم با خودم میگم دلشون برای خانواده و فامیل تنگ نمیشه واقعا.. خوب توی قرآن به صله رحم خیلی اشاره شده ولی استاد حتی سالهاست به ایران نیومدن و پدر و مادرشان از دیدن خودشون محروم کردن ..واقعا دلم میخواد استاد در این مورد به توضیحی بدن ..چون حس اینو دارم که در زمان پیامبر یکسری برای اینکه به گناه آلوده نشن دور از شهر و دیار در غارها به عبادت میپرداختن و بشدت نهی شده که ما بخواهیم دین خودمون رو اینجوری حفظ کنیم ..آیا ائمه ما اینجوری زندگی کردن..از همه فاصله گرفتن؟نه اونها خودشون رو دقیقا در بطن ماجرا قرار میدادن …مثلاً یک نکته استاد میگن اگر تصادفی اتفاق افتاد من حتی نگاه نمیکنم..خب اینجوری که کمک به هم نوع معنا و مفهوم خودش رواز دست میده شاید واقعا کمکی باشه که از دست ما فقط بر بیاد
عزیزم در رابطه با این مورد که گفتین در زمان های قدیم عده ای به غار پناه میبردن و تنها زندگی میکردن و این در دین نهی شده
به این خاطر بوده که طرف به خاطر فرار از مسولیت و ضعف خودش به اون شرایط پناه میبرده و ن برای مراقبه و ارتباط با انرژی منبع ..
مورد دوم که گفتین استاد گفتن یه تصادف توجه نکنیم
منظورشون دلسوزی و احساس بد رو به خودمون ندیم چون خود دلسوزی و این احساس ها فرکانس رو خراب میکنن…
البته که اگر ما خیلی خوب روی خودمون و فرکانسمون کار کنیم اصلا در شرایطی قرار نمیگیریم که تصادف رو ببینیم ..
من خودم قبلا خیلی به این جور موارد واکنش نشون میدادم و احساساتی میشدم و زیاد هم توی این شرایط قرار میگرفتم مثلا یکسری میرفتم حرم دقیقا یه بحث خانوادگی در مسیر من همزمانی داشت و من کلی در گیر آروم کردن اونا شدم و بعدش کلی حالم بدشد که بیمارستانی شدم در صورتی که اگر آگاه بودم میفهمیدم من هیچ تاثیری توی زندگی اون آدم ها ندارم واونا اون مسیرو ادامه میدن و من فقط خودمو اذیت کردم
ولی از وقتی قانون رو فهمیدم و روی خودم کار کردم برای خودم ارزش قائل هستم و تقریبا اصلا به این موارد بر نمیخورم..
در مورد اینکه گفتین استاد پدر و مادر خودشون رو ترک کردن
ببینید نگاه ما به مسله مهمه که چجوری باشه مثلا دیدین این بچه های که خیلی سن خوبی دارن یعنی خودشون شاید پدر و مادر باشن ولی هنوز اینقدر بی مسولیت و ضعیف هستن که به پدر و مادر وابسته هستن و از اونها طلبکارن و کلا بودنشون مایه آزار و اذیت پدر و مادرشون هست و گاهی حتی پدر و مادر اینقدر خسته میشن که آرزوی دوری ویا حتی مرگشون رو میکنن…
خب این به چه درد میخوره…
در صورتی که استاد به عنوان یک فرزند اینقدر خوب رشد و پیشرفت داشتن که مایه افتخار پدر و مادرشون هستن و صد در صد که ایشون به وظیفه خودشون نسبت به پدر و مادرشون عمل میکنن و بارها از کمک های خودشون نسبت به خانواده گفتن (البته شاید شما انسانی باشید که خیلی به فرزندانتان وابسته باشید و توی ذهنتون خودتون رو مقایسه کنید و این حس که بچه ها از شما دور بشن خیلی رنج ببرید )که خود من هم دقیقا همین بودم ولی از وقتی دوره عزت نفس استاد رو کار کردم خیلی از وابستگی من کم شد حتی دارم روی خودم کار میکنم که بچه های من وقتی یزرگ شدن شاید بخوان جدای از من و حتی توی یه کشور دیگه زندگی کنن من باید اینقدر رابطه ام با خدا رو قوی کنم که این موضوع نتونه منو از پا در بیاره و تقریبا ازشون هیچ انتظاری برای جبران نداشته باشم که حالا من بزرگتون کردم و اینا
و به جاش این باور رو میسازم که من توی این دوره عمرم به خاطر حضور این انسان ها سپاسگزاری میکنم که کمک کردن من حس مادر شدن رو تجربه کنم و از بودن با آنها لذت ببرم …
امروز یاد اون جمله زیبا افتادم که میگن چجوری میشه خدارو دید؟میگه چجوری میشه ندید؟! یعنی کجا میخوای بری که خدا وجود نداشته باشه،واقعا هیچ راه فراری از این خدا و این عشق نیست،،وقتی حالت بد میشه یاد خدا میفتی و ازش طلب کمک میکنی،وقتی
حالت خوب میشه بازم یاد خدا میفتی از اینکه نعمت ها و زیبایی هارو بهت داده،وقتی از خاطرات ریبا و شیرینت یاد میکنی میگی خدایا شکرت چقدر خوب بود،وقتی یاد خاطرات تلخ میفتی میگی خدایا شکرت که اونروزها گذشت و بهم کمک کردی که در اونها باقی نمونم، خلاصه از هر دری هر راهی که میخوای بری یا فکر کنی میبینی این خدای لامکان،لازمان همه جا و همیشه هست
من امروز صبح داشتم یکی از تمرینات انعطافی پاهامو انجام میدادم که یه خورده در حال تغییر اما کمی برام درد داشت چونکه پیشرفته تراز تمرینات قبلی بود یه لحظه این فکر اومد به ذهنم که من باید از همین تایمی که باید چند ست انعطاف نگهدارم از لحظات لذت ببرم و باعث بشه بیشتر به لحظات فکر کنم و یهو به خودم گفتم خدای من آخه چرا من همین لذت بردن از لحظات کوتاهی که در این تمرینات دارم تجربه میکنم چرا پیشرفته تر و بیشترشو در تمام زندگیم انجام ندم چرا اجازه بدم این همه لحظه که هیچ بلکه این همه ساعات و روزهای شگفت انگیز از دستم بره پس من همیشه سعی میکنم به یاد داشته باشم که اجازه ندم این شیطان فریبکار به امید روزها و کارهای آینده منو از لحظات حال غافل کنه خدای من همین الآن خودم دارم بهش فکر میکنم تنم میلرزه آخه چرا به چه قیمت اجازه بدیم اینهمه لحظات و روزهای قشنگ بمیرند و الکی هدر برن
امروز یکی از همسایه ها داشت چنددقیقه باهام حرف میزد و میگفت ببین سجاد رشته ای که تو کار میکنی فقط اینو نمیگم بلکه تمام رشته هایی که در زمینه رشته تو هستند بی فایده و پوچ هستند چونکه خودمم سالها پیش 7سال فعالیت میکردم در یکیشون اما الان دیگه نیستم،منم اصلا گارد نگرفتم و خیلی نرم و خونسرد گفتم هرکسی یه نوع تفکری داره تو اینجور تفکراتی داری اما من اصلا اینجور فکر نمیکنم و قرار هم نیست ما مثل همدیگه فکر و زندگی کنیم،و تمام دیگه بیشتر از اینهم توضیح ندادم و دیگه بهش فکرم نکردم الان یهو به فکرم اومد وگرنه اصلا تا الان یادم نبود در صورتی که اگه قبلا بود روزها و هفته ها منو درگیر میکرد،و اصلا اون آدم رو در ذهنم قضاوت نکردم چونکه از دیروز موفق شدم هیچکسو قضاوت نکنم و شکرخدا الان دو روزه که موفق شدم ،باعث شد چقدر گاری ذهنم سبک تر بشه
و به خودم گفتم چرا من باید به حرف دیگران زندگی کنم و لحظات خوبمو از دست بدم بی عیب و قضاوت کننده اصلی فقط خدا هست و بس،،
یکی دیگه از اصول زندگی در لحظه برا موفقیت و پیشرفت:وقتی من هرروز میخوام به اون پیشرفت و نقطه دلخواه مهارتیم نگاه کنم میبینم یه عالمه کتاب،تمرین،جسمی،عضلانی،ذهنی،باوری،و…
دارم ذهنم شروع میکنه به کوه ساختن و میگه این حد از حجم و سختی و زیاد بودن کار اما من میگم من در این لحظات و دقایق فقط در این تمرینات هستم دیگه کار به بقیه اصلا ندارم اونا باشند برا بعد چونکه اگه در زمان فعل بقیه کارها و تمریناتو قطع نکنم باعث میشه حتی همینم نتونم انجام بدم،،پس به این نتیجه میرسم که تمام زندگی همینه فقط استفاده و لذت از زمان حاله نه قبلا یا بعدأ و من اینو از تمریناتم خیلی خوب یاد گرفتم و واقعا هر چیزی برا انسان میتونه درس و معلم باشه
اینجایی که شما دو عزیز رفتید روی اون سنگ بسیار قشنگ از فاصله دور خیلی ساده تر معلوم میشد اما وقتی دوربین جلوتر رفت بهتر معلوم شد که اینجور نیست مثل موفقیتهاست ممکنه بعضی ها بگن اوه فلانی که داره فلان کارو میکنه اینکه کار خاصی نیست اما وقتی میره جلو یا خودش در اون وضعیت قرار میگیره تازه میفهمه که نباید از دور قضاوت کرد
وقتی در موقعیتها و چالش ها قرار میگیری و با موانع و مسائل برخورد میکنی و بازم در مسیر درست حرکت میکنی و همچنان از حرکت متوقف نمیشی ،میشی مانند این سنگها که با چالش ها و مسائل های مختلف درونت صیقل داده میشه، و همچنین وقتی اینجا مریم بانوی عزیز داشت میگفت که ببین آب به این نرمی اماچگونه این سنگهای به این سختی و بزرگ رو شکل داده و گود کرده همون لحظه این اومد به ذهنم که ببین درست مثل کارکرد و قدرت ذهنه ظاهرش خیلی نرم و لطیف و ظاهری سست داره اما وقتی در یه مسیر هی ادامه میدی و از قدرت این ذهن کار میکشی همین تجسمات و افکارهای نامرئی و بظاهر بی فایده چنان قدرتی دارند و معجزاتی میکنند که هیچ اجسام سخت و زور زیادی قدرت انحامشو نداره بلکه فقط نیازمند حرکت و استمراره،حالا شما فکر کنید اگه همین شیارها و شکلبندی های این سنگهارو بخوای با هر دستگاه و ابزاری انجام بدی چقدر سخت و زحمت داره اما قدرت این آب که انگار کارخاصی نمیکنه بعداز مدتی چه معجزاتی میکنه که همه از شدت قدرت و زیبایی هاش انگشت به دهان میمونند،اما کی حاضره که استمرار و ایمان و باوری مانند این آب رو داشته باشه،کسی که این قدرت رو باور داشته باشه
این فایل مختص منم هست چونکه هم اسم یکی از ماشین های موردعلاقه منم هست 206
وقتی استاد مریم بانوی عزیز رو از رو این تخته سنگ بغل کرده آورده پایین چقدر احساس خوب عاشقانه بهم داد از اینکه هرزمان منم با کسی که همرام باشه و عزیزدلمم باشه اینگونه عاشقانه بغلش میکنم و دوستش میدارم،،
امروز غذام کم بود اما همونو خوردم و با احساس خوب خداروشکر کردم و گفتم حال خوب مهمه بعد از 10دقیقه یکی از همسایه ها چندتا ظرف غذای چلو کباب کوبیده آورد بهش گفتم ممنون آخه این غذا مورد علاقه ترین غذای منه «کباب کوبیده» و ازش تشکر کردم
گفتم خدایا شکرت از این قدرت سپاسگذاری و لذت بردن از لحظات زندگی ببین چه کارها که نمیکنه
خدایا من هنوز یه عالمه غفلت از دست دادن زندگی در لحظه حال دارم و یه عالمه ایراد دارم خودت کمکم کن وگرنه در غافلی به سر میبرم چونکه من تازه دارم این درس هارو یاد میگیرم اما هنوز خیلی ضعیفم اما بینهایت قدرت پیش این ضعف میتونه وجود داشته باشه
امیدوارم که همیشه و روز موعود بهترین احساس از رستگاری خودتون داشته باشید
این فایلم پر از زیبایی بود پر از فراوانی. پر از عشق. و چیزی که برام جالب بود بدو کردن و دویدن استاد عزیزمون بود که چه زیبا همچون یک کودک یا نوجوان شاد و سرحال و سبک و رها، توی طبیعت عشق میکردن. کودک درونشون گاهی میخواست بره رو سنگ بزرگ، گاهی میخاست بره دستو رو بشوره توی اب سرد،
گاهی میخواست بدو بدو کنه
از حرکات و کلام و صورت و نگاه استاد حس و حال ناب و عالی و حس خوشبختی درونی شان کاملا هویداست.
احسنت بر شما استادان ما که زیبا زندگی میکنید و این طور زندگی کردن رو به ما هم می آموزید.
کلام مریم جان که ببین چگونه آب با آن نرمی، سنگ به این سختی را شکل و صیقل داده، چه زیبا بود و به نظر من استمرار آب به مسیرش باعث این شکل ها و شگفتی ها شده. آب با همه انعطاف پذیری که داره، راه خودشو پیدا میکنه حتی مقابل سنگ های سخت. مث خیلی از بچه های سایت که دارن تلاش میکنند بهبود بدن شخصیت شون رو و استمرار استمرار استمرار همراه با تعهد رمز موفقیتشونه. گاهی در مسیر سختی و تضاد هم هست که این بخشی از مسیره و به قول مریم جان جهان مادی جهانِ حل مساله هست. دیروز یک تضاد کوچیک داشتم و حسم بد شد و به هم ریختم. و اخر شبی به کامنت زیبای سعیده شهریاری هدایت شدم و انگار جواب واضح خدا به من بود و چشمهام پر اشک شد. اینکه اگه مضطرب شدی و استرس و ترس اومد نباید عقب بکشی و ادامه بدیم و این برای همه هست( حتی افراد موفق جهان) . اینکه نباید اجازه بدیم نجواها ما رو کنترل کنن. صبور باشیم و درها باز میشه و بی شک ما با این واکنش بعد حل مساله مون انسان قوی تر و رشد یافته تری هستیم. فقط موندم که چرا دیروز این جمله طلایی استاد یادم نیامد که در 12قدم گفتن( اگه داری رو خودت کار میکنی هر اتفاقی هر اتفاقی هر اتفاقی پیش بیاد به خیره تویه.)شنیدن این جمله چنان آرامشی به ادم میده که فوق العادهست. حالا اگه باورش کنی چه میشود…
خداروصد هزار مرتبه شکر که بازم هدایت شدم توسط الله مهربانم. بیشتر از 2ماهه که متعهدانه دارم سعی میکنم کمی از این قوانین درک کنم. و هر روز هم زمانی ها و جذب های خوب و عالی برام رخ میده ولی گاهی مسایلی هست که ناخواسته ست. امشب موقع نماز سر سجاده با وضو و با حس، قران همسرمو که هرشب میخونه به نیت همون تضاد باز کردم و باز شگفت زده تر شدم سوره مومنون امد. و معانی زیبای ان درمورد افرادی که می رسن به سعادت و افرادی که از لغو و بیهوده دوری میکنن و
خدایا شکرت. اون تیکه فایل که شبنم رو برگ درختا نقش بسته بود خیلی لذت بردم و چهره زیبای مریم جان با اون لبخند دلنشین وسط اون شاخه برگ ها دیگه زیبای شو صد چندان کرد.
اون قسمت فایل که استاد به مریم جان گفتن خودم بغلت میکنم میارمت پایین سراسر عشق بود و عشق بود. و منو یاد خاطرات اول ازدواج خودمون انداخت. وجود همسرم که اونم توی سایته و اروم آروم دوره ها رو میخره برام از شکرگذاری های هر روزه مه. و این لطف خداست که بدون هیچ مقاومتی از روز اول اونم وارد مسیر شد. و چه قدر خوبه این همراهی.
دیدن این صحنه های عاشقانه استاد و مریم جان هم برام اشناست و هم تحسین برانگیزه.
انشاالله خداوند به استادمون و مریم جان عمر با عزت بده و به همه ی ما بچه های سایت هم توفیق استمرار و مداومت در مسیر درست رو بده.
وای خدای من چه کلیپ زیبا و رویایی چه پیاد رویی عالی خداروشکر بابت صدای زیبای آب و سرسبزی درختان و هوای خنک چه ترکیب زیبای الهی شکرت بابت این هنرنمای آب برای نمایش دلبرانه خودش لابه لای بین این سنگ ها ،
وای چه تصویر زیبای از شبنم روی برگ ها و اون قاب قشنگ عکساتون واقعا انگار یه بوم نقاشیه
به نامکامل ترین پرانرژی ترین انرژی دنیا خدای خوبم
سلام به استاد عزیز وخانومشایسته مهربون
سلام به بچه های با عشق سایت
منم فول انرژی اووووووووووف ماشاله به این انرژی
خداروشکر زندم و نفس میکشم و میتونم این همه زیباییو ببینم و لذت ببرم
خداروشکر سواد دارم میتونم بنویسم
خدایا بگو بنویسم
به به به این فایل زیبا به به به این استاد زیبا به به به این خانوم شایسته مهربون الله اکبر از این همه زیبایی
واقعا دارم درس یاد میگیرم و اقعا خداروشکر کن عضو این سایتم ومیتونم اگاهیی کسب کنم و عمل کنم تو زندگیم
فایل عالی منظره عالی فراوانی خدا واقعا دیدنیه
واقعا خدا کارش درسته قانون مو لا درزش نمیره
احسنت به استاد که در هر لحظه از داشته هاش استفاده میکنه احسنت که سره صبح پیاده روی میکنین احسنت که تو زیباترین جا شنا میرین
احسنت به شما که ارامش دارین احسنت به خانوم شایسته مهربون که انقد با عشق فیلم میگیره
من خیلی خوشحالم خداروشکر امروز صبح بازم یه تظاد اومد تو زندگیم که بازم ربط داشت به رابطه ما دیشب مهمون داشتیم و عمومینا اومده بودن خونمون و طبق معمول هیچ حرفی نیست جز زن گرفتن من منم که سی وچهارسالمه وهرکس منو میبینه میگه چرا زن نمیگیری دیگه دیر شده از این جورحرفا و کلا هر وقت فامیلامون هر وقت میان فقط میگن چرا زن نمیگیری ما پیر شدیم دوس داریم بیایم عروسیت از این جور حرفا خلاصه منم همش سکوت میکنم تا اینکه امروز صبح مامانم گفت چرا به زن عموت گفتی برات پیدا کنه (زن عموم معلمه )انقد دیشب گفت منم گفتم خب اگه همکار داری بهم معرفی کن .مامانم گفت چرا قدرتودادی به غیره خدا نباید مشرک باشیو قدرتو بدی به خدا یه ذره صحبتمون جروبحث شد منم سریع اومدم بیرون از خونه و همیشه استاد میگه تو شرایط باید سکوت کرد یا ترک کرد و انرژی منفی نداد به جهان تازه به شیطانم بدو بیرا گفتم و با خودم حرف میزدم تا مغازه فایل گوش دادم مشتری اومد برام گذشت
ظهر بود داشتم میومدم خونه از خودم سوال کردم
و این تظاد باعث شد که من اول بفهمم که حتی به شیطان هم نباید در وری گفت چون بازم انرژی منفی به جهان میشه دوما من باید صبور باشم و نظره دیگران احترام بذارم
بهترین حرکت ممکن که برای من اتفاق افتاد و از این تظاد اومد این بود که تونستم مادرمو بغل کنم و بوس کنم وابراز احساسات کنم و لذت ببرم از بودن کناره پدر مادرم واقعا خداروشکر که این تظاد ها باعث پیشرفت من میشن و من تمرکزم به نکات مثبت و فراوانیه و دیگه دنباه مقصر نیستم
خداروشکر من فقط دنباله رشده خودم هستم
و لذت بردن از زندگی خداروشکر که تو مسیره خدایی هستم و کنکاشه خودم
من فقط اینو فهمیدم که زندگی همین لحظست باید لذت برد وارامش داشت و صبور مثله استادو خانوم شایسته
راستی اینم بگمکه امروز اربعین بود و مهمون داشتیم و مهمونا به من گفتن از امام حسین بخا گره ار کارت وا کنه منم نمیتونم توضیح بدم که ما خالقیم و از قانون بگم چون بفوله استاد ما باید فقط روی خودمو نکار کنیمو نباید توضیح بدیم
و انرژیو بذاریم برا ثابت کردنه حرفمون عر کی هر بااوری داره درسته و نتیجه افکاره خودشو میگیره
امروز دیگه من فهمیدم من خالق زندگیمم و باید با برداشتن ترمزهام هدایت شم به خاسته هام خداروشکر امروز بازم یه ترمز ریز پیدا کردم و وقتی فهمیدم خدا سریع بهم نشونه داد و شاگردم با دوس دخترش اومد مغازم و یه ساعتی مغازم بودن
تو خیابون ساعت ده شب بود مغازه رو بستم دوتا زنو شوهر جون دبدم که دست به دیت میرقتن خداروشکر تحسین کردم وتو راه خونه بارم به زنو شوهر دیدم که نشستن روی پله های جلوی خونشون و صحبت میکردن باهم تحسین کردم خداروشکر کردم واقعا خداروشکر که بهم نشونه مبده خداروشکر میتونم تحسین کنم و با شکرگزاری وکانون توجهم رابط عاشقانه خداپرست رو وارد زندگیم کنم
خدایا شکرت
استاد خانوم شایسته دوستتون دارم هر وقت سما رو میبینم مطمعن میشم منم هدایت میشم به رابطه عاشقانه
بچه های با عشق سایت دمتون گرم که هستین واقعا باوره فراوانی برای دختر پسر تو همین سایت بهشتی هست
سلام به استادعزیزم ومریم جان عزیز ممنونم از شما بابت فایل های سفربه دور آمریکا، که مشتاقانه وآگاهانه برای تمرکز به زیباییها واحساس خوب وحس شکرگزاری این فایل هارو برای ما آماده کردید تا اینجا تک به تک فایلها رو با دل وجان نگاه کردهام، این اولین کامنت من در این سفر شگفت انگیزاست
از شما سپاسگزارم که باخودتون مارو همراه کردید تا اینهمه زیباییهای بینظیر رو ببینیم وبه ما یاد دادیدبا خودمان ودنیای بیرونمان در صلح باشیم
واقعا خیلی لذت بخش هست سفرهای کوهستانی دوطرف جاده انبوهی از درختان وبوته های سبز رنگ در طیفی از رنگهای زیبای سبز که حس طراوت وسر زندگی رو به روح وجان آدم میبخشه همیشه عاشق این طراوت وسبزی بودم ودوست داشتم جایی زندگی کنم که پراز درختان وسبزه های زیبا باشه، واقعا جا بجای این کشور بینظیر زیباست، خیلی تمیز پاکیزه هست فرهنگ قابل تحسین این مردم بینظیر که شهرو کشورشان را مثل خانه شان تمیز نگه میدارند، آسمان آبی که بادیدنش انرژی مثبتی رو به ریه هایم میدهد قابل تحسین است، این تریل زیبای کوهستانی همراه با هوای مطبوع وخنکی که آدم رو سراپا پراز انرژی میکنه، اون شهر زیبا که میان دوتا کوه محاصره شده ودر انبوهی از درختان خودنمایی میکنه چقدر زیباست خدایاشکرت
صدای زیبای آب که با برخورد باسنگ ها آهنگ زیبایی مینوازد که طنین انداز اون طبیعت زیباست، آبی که با نرمی وآرامش خودش با برخورد به سنگها درسها دارد باخود، که ای انسان اگر مثل سنگ سخت باشی فقط با صبر وآرامش میشه نرم بشی انعطاف پذیر شوی
طبیعت درسهای زیبایی به ما میده خدایاشکرت
آب زلال وتمیزی که راه خود رو ازمیان سنگها باز کرده وبه مسیرخودش ادامه میده بطوری که هرسنگی رو هرجور خواسته حالت داده خدایاشکرت
اون شبنم زیبایی که برروی برگ درختان نشسته و طراوت وزیبایی به درختان داده زیباست
رفتن به بالای تخته سنگ اگرچه سخت بود ولی شجاعت و قدرت رو در مریم جان واستاد عزیز قابل تحسین بود، وقتی مریم جان به حالت مراقبه بر روی تخته سنگ نشسته چه حال وهوای روحانی به فضا داده، اونجا که استاد با توجه به وزنشون خیلی چابک رفتن از تخته سنگ بالا زیبا بود وقابل تحسین، اونجا که استاد ایستاده بر فراز تخته سنگ ومنظره درختان از پشت سر استاد واقعا حس وحال روحانی و عجیبی داشت انگار برفراز بهشت خداوند ایستاده و به همه میگید ببینید بهشت اونجاست که پر از احساس خوب باشیدهمین حس ناب الهی هست که همیشه میخوام داشته باشیدخدایاشکرررت
اونجا که استاد ورزش میکنه در کنار نهر آبی که صدای زیبای دارد چقد قابل تحسین هست که در هرکجا استاد به قانون سلامتی اهمیت میدهد وعمل میکند ومریم جان خرسنداز قانونی که همه کارها وهمه چیز رو راحت واسان کرده خدایاشکرت
اون حلزونی که با بدنی نرم خود را بروی زمین میکشد واز طریق شاخکهاش مسیر رو پیدا میکنه اینهمه شگفتی، الله اکبر
اون پل زیبا که در میان انبوه درختان و بوته هاست زیباست وقتی استاد در میان پل ایستاد وعاشقانه راه میرفت با حال وهوای خوب فهمیدم معنی فقط باید از مسیر لذت برد وسراپا حس خوب باشم که در دوره دوازده قدم بارها گفتید، چیه
استاد جان ومریم جانم سپاسگزارم که مارو باخودتون همراه وهمسفر کردیدتا از مسیر لذت ببریم و با این سفر دوازده قدم رو با جان ودل درک کنیم
برای همه دوستانم آرزوی سلامتی، ثروت وآرامش رو دارم
کامنت گذاشتن برروی سایت برای من خیلی لذتبخش هست چون همیشه در حین کامنت گذاشتن نکته هایی به من گفته میشه که اول از همه برای خودم باید درس داشته باشه و یا به راه حل هایی هدایت میشم که مسائل رو با آنها حل کنم.
اومدم امروز درمورد یک مسئله توی این کامنت صحبت کنم تا هم خودم اینطوری بهتر بررسیش کنم و به دنبال راه حل باشم هم اگر دوستان عزیزم دیدگاهب برام نوشتن و توصیه ایی داشتند با من درمیون بزارم حسابی خوشحال میشم اگر با دیدگاه های ارزشمندتون از علم وتجربیات خودتون با من به اشتراک بگذارید:)
جریان از این قراره که:
من چند وقتی میشه با یک دخترخانمی آشنا شدم و چندباری همو توی یک جمع دوستانه دیده بودیم و خلاصه بعدش توی تلگرام باهم صحبت میکردیم و خلاصه دوتا رفیق خیلی خوب بودیم باهم گذشت و گذشت حدود 4،5 ماه همینطوری کاملا دوستانه بدون هیچگونه حسی از هریک از ما گذشت اون خیلی به من درمورد کارایی که میکرد و اتفاقاتی که براش رخ داده و اینا صحبت میکرد و خلاصه خیلی با من راحت بود حتی اون تایم رفته بود توی یک رابطه عاطفی و خب به من اومد خبر داد و منم مثل یک دوست براش خوشحال بودم و خب میخواستم که حالش خوب باشه اما اون رابطشون به هر دلیلی مثیکه خراب شده بود این دختر اصلا و اصلا دختر ضعیفی نیست و اصلا شاید همین باعث شده بود که من باهاش هم صحبت بشم چون من طبق آموزه های سایت با ادمایی که واقعا چیزی بهمون اضافه نمیکنن سعی میکنم ارتباط انچنانی نداشته باشم. آره..
خیلی دختر فهمیده و قوی بود خیلی نوع اعتقاداتش به خداوند رو دوست دارم باور های مناسبی داره درمورد دوست داشتن خودش و خداوند نمیگم که دقیق مطابق هست با اموزه های استاد اما تطابقی داره که قابل قبول باشه
رابطه دوستانه ما خوب بود اما یک مشکلی بود اونم از طرف من نمیدونم وابستگی بود یا جی اما تایم زیادی رو صرف چت کردن باهاش میکردم حتی بحث های بی مورد و پوچ تایم زیادی بهش فکر میکردم تایم زیادی کاراشو آنلاینیشو چک میکردم و از این حالت متننفرررر بودم چون میدونستم با قانون در تضاده و این به معنی واقعی کلمه معنای وابستگی رو میده چیزی که بارها و بارها از استاد شنیدیم سم هست برای روابط از طرفی من دلم نمیخواست این دختر بره با کسی تو رابطه تا نکنه مثلا ما رابطمون باز بدتر بشه و همین باعث شده بود نجوا ها بیاد سراغم و حتی از بس بهش فکر میکردم که اغلب هرشب خوابشو میدیدم بازم میگم از این حالت متنفر بودم ولی اتفاقی بود که میفتاد ذهنم قدرت رو به دست گرفته بود کانون توجهی که باید صرف اهداف و کار کردن روی سایت بشه صرف یک رابطه که هیچ نتیجه ایی هم نداره شده بود من قبل از این دختر هیچ گونه وابستگی فکری به هیچکس نداشتم و اینقدر متمرکز و خوب روی خودم و سایت و اهدافم کار میکردم که خودم لذت میبردم اما ذهن باز منو بازی میداد و میگفت برو ببین بیرون چخبره یا میگفت: این لذتی که داری توهمه مگه اصلا چیزای دیگه ایی هم تجربه کردی و….
خلاصه مارو کشوند به این فضا و باعث شد که یک همچین چیزایی هم جذب کنم تو زندگیم دیگه…
داشتم میگفت تایم و کانون توجه و تمرکز ارزشمندم رو گذاشته بودم پای چیز بیهوده و حالم از این بابت بد بود چون من میخواستم برگردم به همون حس و حال قبلی که خودم با خودم حالم خوب بود و وابستگی رو هم تجربه نمیکردم بخش زیادی از این کانون توجه من روی بحث نگران اینکه رابطه خوبمون بد شه بود و حدسمم این بود اگر روزی بخواد بد شه حتما به این خاطر بد میشه که اون بره با یکی تو رابطه عاطفی اینم دوباره یاداوری کنم ما هیچ حسی بهم نداشتیم و اصلا درمورد این موضوع که طرف مقابلمون بره تو رابطه یا نره مقاومتی نداشتیم و به هیچکدوممونم مربوط نبود چون تعهدی هم درکار نبود اما من وابسته شده بودم وابستگی بدون احساس دوست داشتن نبود هیچی نبود فقط وابستگی بود یک شب بهش زنگ زدم خلاصه و صحبت کردیم و فلان اینا و تماس به یک جایی کشیده شد که گفتیم بهتره چت کنیم خلاصه چت کردیم و اینا و من بهش گفتم که میخوام رابطمون تغییر شکل پیدا کنه و بره به سمتِ رابطه عاطفی شدن این درخواست رو دادم و البته اینم بگم چون میدونستم این دختر ادم فوق العاده اییه و درک و شعورش و مدارش و خود ارزشمندی بالایی داره من حاضر شده بودم باهاش برم تو رابطه و میدونستم که رابطه خوبی هم میشه اما بیشتر بحث همون وابستگی و نگران بودنِ بود خلاصه من بهش گفتم و توضیح دادم که یا بهتره رابطه ما این شکلی شه یا کلا هیچ رابطه ایی نباشه و خب اون ذوق و شوق نشون داد نسبت به این تغییر و گفت اتفاقا منم خوشحال میشم اگر رابطه ما اینجوری شه و فلان و این حرفا و من یک تصویر فوق العاده ایی ساخته بودم تو ذهنم از رابطمون(حتی الان که به یادش افتادم واقعا دلم شور و شوق همچین رابطه ایی رو داره) صحبت کردیم اونم خوشحال بود اونم ذوق داشت طبق حرفایی که به من زده بود رفتیم همو دیدیم درواقع این اولین باری بود که تنهایی قرار شد همو ببینیم یعنی قبلش میگم با همون گروه و فلان اینا بود و این اولین بار تنهایی به عنوان پارتنر برای رابطه عاطفی خلاصه قرار شد صحبت کنیم درمورد خودمون خیلی خوب پیش نرفت بیشتر صحبت ها پخش و پلا شد و روی نقطه ایی که میخواستم متمرکز نشد ک بخاطر حواس پرتی خودمم بود اما در کل شب خوبی بود. خلاصه بعدش اومدیم تلگرام و صحبت و فلان بعد انگار قرار شده بود که این رابطه دیگه جدی بشه و ما به هم به عنوان پارتنر متعهد باشیم. اما اتفاقی که افتاد چی بود اومد به من گفت که: سینا ببین من خیلی دوست دارم که همچین رابطه ایی باهات داشته باشم اما فکرم. هنوز درگیر پارتنر قبلیمِ یعنی گفت نمیخوام برگردم باهاش اما کامل ارتباطم رو باهاش قطع نکردم و چت میکنیم باهم و فلان و نمیخوام تو اذیت بشی و دلم نیومد بهت نگم
نگم براتون…
اون لحظه کنترل ذهن به شدتتت سخت بود به شدت یهو کلِ انرژی که گذاشته بودم تایمی که گذاشته بودم و همه و همه از جلوی چشمم رد شد اون تصویر قشنگ پودر شد و به شدت حالم بد شده بود همه این ها از دستاورد وابستگی هست من با اینکه خیلی به خودم میگفتم که نه بابا من اموزش های استاد رو دیدم و من بلدم و اصلا به این دخترم وابسته نیستم اما به وضوح داشت معلوم میشد که من وابسته ام خلاصه اینو گفت و شب شد و چت ما طولانی شد و اون اتفاقی که قرار بود رابطه ما تعهدش جدی تر بشه انجام نگرفت توسط اون دختر البته اون به من میگفت که واقعا میخواد اون رابطه تموم بشه و این رو عنوان کرد من چون دوست ندارم ازدستت بدم اینو گفتم و من زمان میخوام تا دلم و کامل بهت بگم
اره اره اولین چیزی که گفت و دلم یهو ریخت این بود که من بهش گفتم فلان کارو بکن تا ما رابطمون دیگه واقعی باشه و اونم یهو گفت که مم زمان میخوام و بعدش گفت دلم چون پیش اونه و من تا نتونم دلمو کامل بهت بدم فکرمیکنم خیانته خلاصه شد فردا و صحبت شد و اینا و خب برام اسکرین هم فرستاده بود که به اون دوستمون که با این دختر تو رابطه بود پیام داده بود که دیگه هیچوقت بهم پیام نده(البته من چون میشناسمش احتمال میدم بعدس یا پاک کرده یا ماسمالی کرده) ولی فردا رابطه ما خیلی سرد شده بود بهش گفتم چیکار کنیم گفت هیچی دیگه همون مسیر رابطه عاطفی رو باهم ادامه میدیم و فلان ولی. بعد چن ساعت من بهش پیام دادم گفتم: بنظرم اینکه من میتونم دلمو بهت بدم و تو فکرت جای دیگست جهان داره مارو جدا میکنه و اینم گفتم تا وقتی که دلت کامل پاک نشده برام دیگه نه پیام بده و نه هیچی و اخرم گفتم مراقب خودت باش و خداحافظ اونم همینطور و گفت منم این رابطه رو میخوام و اگر دلم پاک شد صد در صد میگم بهت که آمادم…
من انتظار داشتم که خیلی سریع تر از این حرفا زنجیر هارو پاره کنه چون کاری نداشت واقعاو فقط درحد یک پیام و یا اگر از اون زنجیر هااصرار بود درحد یک بلاک کار راه میافتاد اما اینکارو نکرد،،، 4،5 روز گذشت هیچچ خبری ازش نبود اما من فکرم درگیر بود نجواها داشت منو میخورد اینقدر فرکانس و مدارم دور شده بود از این سایت که دوره ایی که تهیه کرده بودم رو دیگه کار نکردم توی سایت بزور میومدم اونم برای اینکه احساس عذاب وجدان نداشته باشم دوست داشتم زودتر بهم پیام بده (اینارو همه رو تحلیل میکنم بعد از اینکه داستان تموم شد که “چقدر من توی این موارد احساس لیاقت وارزشمندیم پایین بوده که همچین رفتارایی داشتم و رها نکردم و فلان..)
گذشت و تا 4،5 روز پیام نداد ذهن وابسته من میگفت برو بهش پیام بده فداسرت فوقش دوست معمولی میمونین و حداقل کامل ازدستش نمیدی اینم بگم ما باهم دعوا نکردیم خیلیم دوستانه خوب خدافظی کردیم برای همین من میتونستم بهش پیام بدم این نجواها میومد که: تو بهش گفتی که دلت هروقت پیش من بود بهم پیام بده اما اون حتی یک ذره هم حتما بهت فکر نمیکنه که میخواد بهت پیام بده و فلان و…. نکنه بره با یکی دیگه تو رابطه و فلان و بهمان خلاصه من بهش پیام دادم که سلام چطوری و.. و اونم خب خوشحال شد و جواب داد و صحبت کردیم این پیام رو همین 3،4 روز پیش دادم بهش و خب صحبت کردیم و اصلا حتی بحث اون رابطه عاطفی رو نیاوردیم وسط چون هم من مقاومت داشتم هم اون و انگار یجورایی معذب بودیم دیگه نسبت به اون قضیه من اگه اون بحث رو به میدان میاوردم خودمو کوچیک میکردم و اگه اون میاورد خب معذب بود..
خلاصه 2،3 روزی هست که باهم باز یکم چت میکنیم و صحبت و فلان و اینا اما یک رابطه ایی که اصلا تعریف نشده برای جفتمون معلوم نیست دوستیم یا چی… و باز این قضیه داره منو ازار میده باز ذهن من نجوا میده باز اومده میگه ازدستش دادی رفت و اون دیگه محبت نمیکنه بهت و فلان این حرفا و همین هعی باعث میشه خودمو کوچیک کنم. واقعا کانون توجهم و تمرکزم رو از من گرفته طوری که من به خودم گفتم امشب هرجور شده باید تکلیفم روشن بشه با این رابطه و اگر قراره تموم شه باید تموم شه و اومدم این کامنت رو نوشتم
خیلی مختصر و مفید توضیح دادم درمورد اونچه که گذشت حالا بریم این داستان رو بررسی کنیم:
خب به طور کاملا محسوس واضحه که من دارم وابستگی رو تجربه میکنن دارم اعتراف میکنم من وابسته شدم این پذیرفتن و این اعتراف کمک میکنه که این مسئله رو حل کنم چون اقا اول از همه من پذیرفتم و خب حتی باعث میشه عزت نفسم بره بالاتر و البته از این به بعد هم توی سایت راحت باشم و افراد رو مثل اعضای خانوادم بدونم اره این اعتراف رو میکنم چون تا همین قبل این کامنت فکر میکردم وابسته نیستم یجورایی نمیخواستم بپذیرم اما الان پذیرفتم الان من مسئله رو شناسایی کردم و وقت حل کردنشه به خوشمزگی
نکته مورد بحث دیگه ایی که هست اینه که من به شدت توی این موضوع با احساس لیاقت پایین با خورد کردن خودمو و اوردن سطح خودم برخورد کردم که بابا طرف اومده گفته من فکرم پیش یکی دیگست باز زور زدم طرف قبلش به تو گفته بود من توی یک رابطه بودم اما باز من میخواستم این طرف مال خودم باشه باز کویر رو نگه داشتم میخواستم توش برنج بکارم
خیلیییی ضعیف عمل کردم اعتراف میکنم
احتمالا دوستان عباسمنشی عزیزم اگر این داستان رو بخونن میگن تو عضو سایت عباسمنش هستی و یک همچین رفتاری داشتی و با تعجب به صفحه گوشیشون خیره میشن
اره!! اصلا طبق قانون نبوده اصلا با خودم در صلح نبودم قبول دارم خیلی
البته خدارو صد هزار مرتبه شکر خیلی درس داشته برای بعدا و روابط ایندم من هنوز 17 سالمه بابا قراره زندگی خفنی رو تجربه کنم و روابطی که اصلا اینارو بعدا بخونم خندم بگیره:))))
حالا قضیه از این قراره من امشب میخوام صحبت هامو باهاش بکنم و یک جوری این قضیه رو درست کنم
چقدر من به خودم ظلم کردم توی این رابطه توی این کویری که نگه داشتم چقدر از کار کردن روی خودم افتادم چقدر از مسیر هموار اهدافم دور شدم چقدر زمان ارزشمندم رو هدر دادم اما
فدای سرم حداقل درس یاد گرفتم حتما خدا میخواسته من یاد بگیرم
ااین کامنت رو گذاشتم تا ردپا برای خودم بمونه
و توی کامنت بعدی در فایل بعدی حتما ادامه داستان و اینکه قضیه چی شد رو میگم اگرم نکته ایی رو باید اضافه میکردم اضافه میکنم توی کامنت بعدی
یکم کامنتم پخش و پلا شد دقیق نمیدونم تونستم به هدفی که از این کامنت میخواستم برسم رسیدم یا نه اما دوست داشتم این داستان رو توی سایت ثبت کنم رفتار هایی که بر خلاف قانون داشتم اعتراف کنم و بگم منن میخوام این مسئله رو حل کنم بااا قدرت تمامم
خدایا صد هزار بار شکرت
مرسی که بهم شهامت ثبت این ردپا رو دادی و بهم اجازه دادی بنویسم
بابت کامنتی که برام گذاشتی بینهایت سپاسگزارم و این رو صد در صد نشونه ایی از سمت خداوند در نظر میگیرم تا اون کاری رو انجام بدم که مطمئنم درسته
خیلی پیشنهادات و نکته های ارزشمندی که گفتی به من کمک کرد
وقتی که شما گفتی به رابطه ایی که میخوای و اینکه دوست داری فرد مورد نظرت چگونه باشه فکر کن و بنویس من متوجه این موضوع شدم که تاحالا دقیق به این موضوع فکر نکرده بودم یک سری چیزای کُلی که میخواستم رو میدونستم، اما هیچوقت به اون شفافیت نرسیده بودم.
بعد که راجع به این موضوع فکر کردم دیدم اصلا و ابدا نه این رابطه ایی که گفتم اون چیزی بوده که میخواستم نه اون شخص شخصی بوده که مدنظر من بوده بزار یک نکته ایی رو بگم
خب همونطوری که توضیح دادم ما اول دوست معمولی و خوب و صمیمی بودیم، و کم کم وابستگی از سمت من شروع شد، اون ترس از دست دادن داشت میومد، بیخودی روی حرکاتش حساس میشدم و… نمیخواستم از دستش بدم، خب وقتی ما دوست باشیم اون آزاده که بره توی رابطه با یک شخص دیگه و خب من میترسیدم این اتفاق بیفته و نسبت بهم سرد بشه و کم کم ازدستش بدم، و به همین دلیل من گفتم خب حالا که نمیخوام از دستش بدم بزار باهاش برم تو رابطه عاطفی تا دیگه از این که اون با یک پسر دیگه ایی بره تو رابطه خیالم راحت باشه و وقتی هم این رابطه شکل گرفت تعجب میکردم که چرا واقعا هیچ حس دوست داشتن عمیق و اون ذوق و شوقی که باید رو ندارم، گیج بودم نمیدونستم دقیقا هدف این کار چیه و الان میفهمم که من چون وابسته شده بودم میخواستم این رابطه شکل بگیره و واقعا دنبال یک همچین رابطه ایی هیچوقت نبودم.
از هر طرف نگاه میکردم این رابطه برام مفید نبود، نه تنها مفید بلکه کلی منو به عقب برگردوند، تمرکزم رو از بین برد، کانون توجهی که باید وقف خواسته هام میشد رو ازم گرفت و کلی نشتی انرژی داشت و منم کویر رو نگه داشته بودم و میخواستم توش برنج بکارم زیر بارَم نمیرفتم که آقا همچین چیزی امکان نداره اصلا.. اما الان دیگه کاملا درک کردم. و البته که کامنت شما دوست عزیزم خیلی کمکم کرد در رابطه با این موضوع،،
من دیگه از امروز به خودم تعهد دادم که هرطوری شده این رابطه رو کمرنگ و تموم کنم، هییچ انرژی و تلاش بیهوده ایی برای نگه داشتن و یا بهبود این رابطه انجام ندم، از الان به بعد هیچ چیزی دیگه از اون شخص به من مربوط نیست، خب ما یک دورانی باهم بودیم خیلیم خوب و باحال بود کلی تجربه شد و شاید اصلا نیاز بوده یک همچین چیزی برای من و الان هم از همینجا برای اون شخص آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم و اون کاملا آزادِ هرجور میخواد فکر کنه با هرکی میخواد بره تو رابطه و من دیگه یک درصدم حساسیت قبل رو نشون نمیدم و براش خوشحال هم میشم، تلگرامم رو پاک کردم(البته برای کارم و افزایش مهارت لازمش دارم اما یکی دو روز فعلا نصب نمیکنم تا قشنگ این رابطه کمرنگ شه و بعدم که نصب کردم دیگه کاری با اون شخص ندارم)
توی اینستاگرام دنبالش نمیکنم تا دوباره پیگیر کاراش نشم
و هرچی بوده تموم میشه
داستان استاد عباسمنش عزیز رو به یاد میارم وقتی که میخواستن روی باور های مالی و بحث ثروت کار کنند از طرفی یک تلاش بیهوده ایی هم برای نگه داری رابطشون با همسر سابقشون انجام میدادن ولی استاد متوجه این موضوع میشه و به طور کامل حق طلاق رو میده به اون خانم و میگه من دیگه نمیخوام فکرمو درگیر این موضوع کنم و بعد از اون به طرز جادویی استاد از لحاظ مالی رشد میکنه، چون کویر رو رها کرد، چون تمرکز لیزری رو گذاشت روی یک موضوع روی موضوعی که نیاز بود..
+++++
اما درمورد رابطه عاطفی
شما گفتی که خب توی این سن عادیه که یک همچین رابطه ایی بخوام،، اما الان واقعا این خواسته من نیست. من دوست دارم تمرکزم روی کار کردن روی خودم و کسب مهارتم باشه، وقتایی که هدفمند بیدار میشم و از طرفی هیچگونه وابستگی هم ندارم خوشبخت ترین دوران خودم رو تجربه میکنم(دقیقا دوران قبل از این رابطه) از طرفی هم طبق قانون میدونم اگر من روی خودم کار کنم با آدم ها و افراد مناسب احاطه میشم به همین علت هم من برای اون طرف قضیه تلاشی نمیکنم من سمت خودمو درست میکنم بقیشو خدا انجام میده من باید تمرکزم روی خودم باشه ولی بازم میگم الان تمرکزم روی بحث روابط نیست و بیشتر تمرکز روی مهارت و کشف ترمز های درمورد کارم و خب باور های مناسب در اون موضوع وبحث مالی هستش… و حالم با این قضیه عالیه
الان انگار یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد، حالم کلی بهتره، و البته زمان میخوام تا به طورکامل این موضوع از ذهنم حذف شه اما با جهت دهی به کانون توجهم، با کار کردن روی سایت و باور هام و مهارتم به سرعت این تکامل رو طی میکنم و توی مدت زمان کوتاهی همه چی توی ذهنم تنظیم میشه.
بازم ازت تشکر میکنم که وقت گذاشتی و برام کامنت گذاشتی که حسابی برام مفید بود
اگر فکر میکنی همچنان نکته ایی هست که بتونه کمکم کنه و برام بنویسی با عشق میخونم
این خدای مهربان و توانای من چقدر عاشق ماست که همه این زیبایی ها رو تقدیم ما کرده
من هربار که فایل هارو نگا میکنم گاهی از شدت ذوقش میپرم هوا به خدا میگم شکرت که استاد گلم رفته و حال میکنه شکرت که دارم میبینم و میگم خدایا منم میخام منم میخام
خیلی احساسم خوب میشه با دیدن این همه زیبایی
حس میکنم استاد گلم این سری سفرتون با حضور من زیباتر شده
چون من سریه قبل گفته بودم بیخیال باو هروقت لپتاپ خریدم دانلود میکنم از اول میبینم
و نیومدم سفرهاتون رو باهاتون
خوشحالم که اینسری باهاتون اومدم در شهر زیبای کلورادو و کوها و جنگلهای زیبای خداوند
مطمعنم که شماهم خیلی خوشحالی استاد و از دیدن اسم من خوشحال میشی
خدارو واقعن شکر میکنم برای رابطه زیبا و رویایی شما
چقدر زیباست چقدر باهم خوبید تحسین میکنم اینقدر صلح و دوستیی بینتون رو
خوشبختیتون برام زیباست و از خداوند میخام منم یک رابطه عالیی و رویایی رو تجربه کنم.
اون سنگهایی ک توسط آب شکل گرفته بودن خیلی برام زیبا بودن من عاشق سنگهای داخل آب هستم
از بچگی میرفتم جم میکردم سنگهای خوشگل توی اب رو وقتی این صحنه از سنگها و اب و ابشار رو میبینم ک دیگه دیوونه میشم
خداروشکر که همه این زیبایی ها مسخر ماست و شما دارید تجربه اش میکنید و خاستنشون رو در دل ما میندازید ک ماهم بریم و تجربه اش کنیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته جانم و تمام همراهانم در این سفر لذت بخش و زیبا
خدا رو شکر که در مدار همسفر بودن با شما قرار گرفتم تا از زاویه دید شما بهتر بتوانم زیبایی ها و نکات مثبت را شکار کنم، شما به من زیبا بین بودن را یاد دادید، شما خواسته ها و ذوق و شوق ما را زنده کردید، شما احساس خوب را به ما هدیه دادید، شما به ما شروع صبح دلانگیز را یاد دادید، شما دستان خدا شدید برای نشان دادن نعمت های فراوان خدا، شما باورهای مخرب ما در مورد مردم خارج مخصوصا مردم آمریکا تغییر دادید و به ما نشان دادید که چیزی که ما شنیدیم و چیزی که به ما خوراندن اشتباهه، شما در آرامش بودن و در صلح بودن را به ما یاد دادید، شما منعطف بودن در سفر را به ما یاد دادید، شما به ما اجازه دادن به خدا برای هدایت در زمان و مکان مناسب یاد دادید، شما تمیزی و احترام به طبیعت را به ما یاد دادید، شما قانون درخواست و احساس لیاقت و اعتماد به نفس را به ما یاد دادید، و از شما یاد گرفتم اگه من آدم خوبی باشم در مدار انسان های خوب قرار میگیرم، شما آسان گیرتر بودن در انجام همه کار و همه چیز به من یاد دادید، شما ارتباط و دوستی با افراد غریبه و حتی کشور های خارجی را به من نشان دادید که همه ما افراد از یک جنس هستیم و هیچ نژاد پرستی و برتری شخصی بر دیگری نیست چون اگه من انسان خوبی باشم و مهربان باشم و در صلح با خودم و دنیای اطرافم باشم در هر کجای دنیا که باشم بهترین افراد با من ارتباط میگیرند و دوستی های زیبایی بین ما شکل میگیره و احترام و محبت دریافت میکنیم و در کلام آخر فایل امروز عالی بود خیلی لذت بخش بود، قلبم باز تر شد، دلم یه جای کوهستانی و سر سبز و جنگلی و صدای آب و طبیعت و آرامش و هوای خنک خواست، خدایا شکرت که این خواسته و تجربه پیاده روی در این طبیعت زیبا در من ایجاد شد
سلام سلام
به استادان قوانین جهان و عزیزان دل من و بچه
های سایت
وقتی چشمم به زیبایی های درون این فایل میافتد قبل اینکه زیبایی ها را آگاهانه ستایش کنم ،آگاهانه اول آزادی استاد و عزیز دلشان را ستایش میکنم…
همش سعی میکنم از زاویه دید استاد و بانو شایسته به تصاویر نگاه کنم ….
واااااااااای که چقدر احساس شیرینی است …
وقتی مقایسه میکنم اگه من ،همین من الان در حال حاضر (که هنوزباید روی خودم کار کنم والبته در آینده بهتر خواهم شد)
اگه من الان در اون مکان زیبا بودم چقدر محدود بودم و نمیتوانستم از زیبایی ها لذت ببرم …
چون حواسم پرت بود پرت خیلی از چیزها و من نمیتوانستم زیبایی هارو ببینم و لذت ببرم…
چون کلی مسله دارم در زندگی که ذهنم در گیر آنهاست …
حتی شاید نتوانم بایستم و با خیال راحت از منظره لذت ببرم چون احتمالا باید سریع حرکت کنم بروم و به کارم برسم ،چون من آزادی زمانی ندارم
واین یعنی تفاوت فرکانسی …
در لحظه لحظه ی این فایل تنها کاری که کردم این بود که در حق خودم و بچه های سایت این دعا رو کردم:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾ما را به راه راست هدایت فرما
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾راه آنان که گرامى شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)
خدایا سپاسگزارم
استاد سپاسگزارم
دوستان سپاسگزارم
ساعت 1:24:دقیقه بامداد روز چهارشنبه 16شهریور 1402
امشب جلسه 3 از بخش 2 قانون آفرینش را تمام کردم و طبق تعهدی که به خودم دادم قراره تمام جلسات رو به صورت نوشتاری در آورم به امید الله مهربان
من یک مادر و یک همسر هستم و کلی مسولیت خانه داری و نگهداری از بچه هارو دارم و و و
ولی در کنار این مسولیت میخام این تعهد خودم را حتما عملی کنم و با این تعهد من روزانه 3تا 4 ساعت وقت میگذارم که خیلی برایم سنگین است و دستهایم گاهی بابت خودکار دست گرفتن درد میگیرد اما من لذت میبرم و بی نهایت خدایم را سپاسگزارم
با نوشتن اینها خاستم رد پایی از خودم به جا بگذارم برای آینده وقتی تعهدم را انجام دادم و به قول استاد میبینم که ارزشش را داشت خیلی هم ارزشش را داشت
سلام محبوبه جان منم اسمم محبوبه هست و مادر و همسر هستم ..خوب شرایط استاد با ما متفاوت هست چون استاد و خانم شایسته فرزند مشترکی ندارن وگرنه قطعا دغدغه ها و مسولیت های بیشتری میداشتن …من از استاد خیلی چیزها یاد گرفتم ولی همیشه یک سوال بزرگ ته ذهن من هست که گاه احساس میکنم استاد از ایران رفتن چون میخواستن بین فامیل و آشنا نباشند که انرژی منفی دریافت نکنن که مسولیتی بر گردنشان نباشه و یا خانم شایسته عزیز نمیدونم با خودم میگم دلشون برای خانواده و فامیل تنگ نمیشه واقعا.. خوب توی قرآن به صله رحم خیلی اشاره شده ولی استاد حتی سالهاست به ایران نیومدن و پدر و مادرشان از دیدن خودشون محروم کردن ..واقعا دلم میخواد استاد در این مورد به توضیحی بدن ..چون حس اینو دارم که در زمان پیامبر یکسری برای اینکه به گناه آلوده نشن دور از شهر و دیار در غارها به عبادت میپرداختن و بشدت نهی شده که ما بخواهیم دین خودمون رو اینجوری حفظ کنیم ..آیا ائمه ما اینجوری زندگی کردن..از همه فاصله گرفتن؟نه اونها خودشون رو دقیقا در بطن ماجرا قرار میدادن …مثلاً یک نکته استاد میگن اگر تصادفی اتفاق افتاد من حتی نگاه نمیکنم..خب اینجوری که کمک به هم نوع معنا و مفهوم خودش رواز دست میده شاید واقعا کمکی باشه که از دست ما فقط بر بیاد
سلام به دوست عزیز خودم محبوبه مهدوی
عزیزم در رابطه با این مورد که گفتین در زمان های قدیم عده ای به غار پناه میبردن و تنها زندگی میکردن و این در دین نهی شده
به این خاطر بوده که طرف به خاطر فرار از مسولیت و ضعف خودش به اون شرایط پناه میبرده و ن برای مراقبه و ارتباط با انرژی منبع ..
مورد دوم که گفتین استاد گفتن یه تصادف توجه نکنیم
منظورشون دلسوزی و احساس بد رو به خودمون ندیم چون خود دلسوزی و این احساس ها فرکانس رو خراب میکنن…
البته که اگر ما خیلی خوب روی خودمون و فرکانسمون کار کنیم اصلا در شرایطی قرار نمیگیریم که تصادف رو ببینیم ..
من خودم قبلا خیلی به این جور موارد واکنش نشون میدادم و احساساتی میشدم و زیاد هم توی این شرایط قرار میگرفتم مثلا یکسری میرفتم حرم دقیقا یه بحث خانوادگی در مسیر من همزمانی داشت و من کلی در گیر آروم کردن اونا شدم و بعدش کلی حالم بدشد که بیمارستانی شدم در صورتی که اگر آگاه بودم میفهمیدم من هیچ تاثیری توی زندگی اون آدم ها ندارم واونا اون مسیرو ادامه میدن و من فقط خودمو اذیت کردم
ولی از وقتی قانون رو فهمیدم و روی خودم کار کردم برای خودم ارزش قائل هستم و تقریبا اصلا به این موارد بر نمیخورم..
در مورد اینکه گفتین استاد پدر و مادر خودشون رو ترک کردن
ببینید نگاه ما به مسله مهمه که چجوری باشه مثلا دیدین این بچه های که خیلی سن خوبی دارن یعنی خودشون شاید پدر و مادر باشن ولی هنوز اینقدر بی مسولیت و ضعیف هستن که به پدر و مادر وابسته هستن و از اونها طلبکارن و کلا بودنشون مایه آزار و اذیت پدر و مادرشون هست و گاهی حتی پدر و مادر اینقدر خسته میشن که آرزوی دوری ویا حتی مرگشون رو میکنن…
خب این به چه درد میخوره…
در صورتی که استاد به عنوان یک فرزند اینقدر خوب رشد و پیشرفت داشتن که مایه افتخار پدر و مادرشون هستن و صد در صد که ایشون به وظیفه خودشون نسبت به پدر و مادرشون عمل میکنن و بارها از کمک های خودشون نسبت به خانواده گفتن (البته شاید شما انسانی باشید که خیلی به فرزندانتان وابسته باشید و توی ذهنتون خودتون رو مقایسه کنید و این حس که بچه ها از شما دور بشن خیلی رنج ببرید )که خود من هم دقیقا همین بودم ولی از وقتی دوره عزت نفس استاد رو کار کردم خیلی از وابستگی من کم شد حتی دارم روی خودم کار میکنم که بچه های من وقتی یزرگ شدن شاید بخوان جدای از من و حتی توی یه کشور دیگه زندگی کنن من باید اینقدر رابطه ام با خدا رو قوی کنم که این موضوع نتونه منو از پا در بیاره و تقریبا ازشون هیچ انتظاری برای جبران نداشته باشم که حالا من بزرگتون کردم و اینا
و به جاش این باور رو میسازم که من توی این دوره عمرم به خاطر حضور این انسان ها سپاسگزاری میکنم که کمک کردن من حس مادر شدن رو تجربه کنم و از بودن با آنها لذت ببرم …
محبوبه عزیزم امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
برای یه دنیا آرامش سلامتی و ثروت آرزو میکنم
به نام خدای عشق
سلام به بهترینهای زندگیم
امروز یاد اون جمله زیبا افتادم که میگن چجوری میشه خدارو دید؟میگه چجوری میشه ندید؟! یعنی کجا میخوای بری که خدا وجود نداشته باشه،واقعا هیچ راه فراری از این خدا و این عشق نیست،،وقتی حالت بد میشه یاد خدا میفتی و ازش طلب کمک میکنی،وقتی
حالت خوب میشه بازم یاد خدا میفتی از اینکه نعمت ها و زیبایی هارو بهت داده،وقتی از خاطرات ریبا و شیرینت یاد میکنی میگی خدایا شکرت چقدر خوب بود،وقتی یاد خاطرات تلخ میفتی میگی خدایا شکرت که اونروزها گذشت و بهم کمک کردی که در اونها باقی نمونم، خلاصه از هر دری هر راهی که میخوای بری یا فکر کنی میبینی این خدای لامکان،لازمان همه جا و همیشه هست
من امروز صبح داشتم یکی از تمرینات انعطافی پاهامو انجام میدادم که یه خورده در حال تغییر اما کمی برام درد داشت چونکه پیشرفته تراز تمرینات قبلی بود یه لحظه این فکر اومد به ذهنم که من باید از همین تایمی که باید چند ست انعطاف نگهدارم از لحظات لذت ببرم و باعث بشه بیشتر به لحظات فکر کنم و یهو به خودم گفتم خدای من آخه چرا من همین لذت بردن از لحظات کوتاهی که در این تمرینات دارم تجربه میکنم چرا پیشرفته تر و بیشترشو در تمام زندگیم انجام ندم چرا اجازه بدم این همه لحظه که هیچ بلکه این همه ساعات و روزهای شگفت انگیز از دستم بره پس من همیشه سعی میکنم به یاد داشته باشم که اجازه ندم این شیطان فریبکار به امید روزها و کارهای آینده منو از لحظات حال غافل کنه خدای من همین الآن خودم دارم بهش فکر میکنم تنم میلرزه آخه چرا به چه قیمت اجازه بدیم اینهمه لحظات و روزهای قشنگ بمیرند و الکی هدر برن
امروز یکی از همسایه ها داشت چنددقیقه باهام حرف میزد و میگفت ببین سجاد رشته ای که تو کار میکنی فقط اینو نمیگم بلکه تمام رشته هایی که در زمینه رشته تو هستند بی فایده و پوچ هستند چونکه خودمم سالها پیش 7سال فعالیت میکردم در یکیشون اما الان دیگه نیستم،منم اصلا گارد نگرفتم و خیلی نرم و خونسرد گفتم هرکسی یه نوع تفکری داره تو اینجور تفکراتی داری اما من اصلا اینجور فکر نمیکنم و قرار هم نیست ما مثل همدیگه فکر و زندگی کنیم،و تمام دیگه بیشتر از اینهم توضیح ندادم و دیگه بهش فکرم نکردم الان یهو به فکرم اومد وگرنه اصلا تا الان یادم نبود در صورتی که اگه قبلا بود روزها و هفته ها منو درگیر میکرد،و اصلا اون آدم رو در ذهنم قضاوت نکردم چونکه از دیروز موفق شدم هیچکسو قضاوت نکنم و شکرخدا الان دو روزه که موفق شدم ،باعث شد چقدر گاری ذهنم سبک تر بشه
و به خودم گفتم چرا من باید به حرف دیگران زندگی کنم و لحظات خوبمو از دست بدم بی عیب و قضاوت کننده اصلی فقط خدا هست و بس،،
یکی دیگه از اصول زندگی در لحظه برا موفقیت و پیشرفت:وقتی من هرروز میخوام به اون پیشرفت و نقطه دلخواه مهارتیم نگاه کنم میبینم یه عالمه کتاب،تمرین،جسمی،عضلانی،ذهنی،باوری،و…
دارم ذهنم شروع میکنه به کوه ساختن و میگه این حد از حجم و سختی و زیاد بودن کار اما من میگم من در این لحظات و دقایق فقط در این تمرینات هستم دیگه کار به بقیه اصلا ندارم اونا باشند برا بعد چونکه اگه در زمان فعل بقیه کارها و تمریناتو قطع نکنم باعث میشه حتی همینم نتونم انجام بدم،،پس به این نتیجه میرسم که تمام زندگی همینه فقط استفاده و لذت از زمان حاله نه قبلا یا بعدأ و من اینو از تمریناتم خیلی خوب یاد گرفتم و واقعا هر چیزی برا انسان میتونه درس و معلم باشه
اینجایی که شما دو عزیز رفتید روی اون سنگ بسیار قشنگ از فاصله دور خیلی ساده تر معلوم میشد اما وقتی دوربین جلوتر رفت بهتر معلوم شد که اینجور نیست مثل موفقیتهاست ممکنه بعضی ها بگن اوه فلانی که داره فلان کارو میکنه اینکه کار خاصی نیست اما وقتی میره جلو یا خودش در اون وضعیت قرار میگیره تازه میفهمه که نباید از دور قضاوت کرد
وقتی در موقعیتها و چالش ها قرار میگیری و با موانع و مسائل برخورد میکنی و بازم در مسیر درست حرکت میکنی و همچنان از حرکت متوقف نمیشی ،میشی مانند این سنگها که با چالش ها و مسائل های مختلف درونت صیقل داده میشه، و همچنین وقتی اینجا مریم بانوی عزیز داشت میگفت که ببین آب به این نرمی اماچگونه این سنگهای به این سختی و بزرگ رو شکل داده و گود کرده همون لحظه این اومد به ذهنم که ببین درست مثل کارکرد و قدرت ذهنه ظاهرش خیلی نرم و لطیف و ظاهری سست داره اما وقتی در یه مسیر هی ادامه میدی و از قدرت این ذهن کار میکشی همین تجسمات و افکارهای نامرئی و بظاهر بی فایده چنان قدرتی دارند و معجزاتی میکنند که هیچ اجسام سخت و زور زیادی قدرت انحامشو نداره بلکه فقط نیازمند حرکت و استمراره،حالا شما فکر کنید اگه همین شیارها و شکلبندی های این سنگهارو بخوای با هر دستگاه و ابزاری انجام بدی چقدر سخت و زحمت داره اما قدرت این آب که انگار کارخاصی نمیکنه بعداز مدتی چه معجزاتی میکنه که همه از شدت قدرت و زیبایی هاش انگشت به دهان میمونند،اما کی حاضره که استمرار و ایمان و باوری مانند این آب رو داشته باشه،کسی که این قدرت رو باور داشته باشه
این فایل مختص منم هست چونکه هم اسم یکی از ماشین های موردعلاقه منم هست 206
وقتی استاد مریم بانوی عزیز رو از رو این تخته سنگ بغل کرده آورده پایین چقدر احساس خوب عاشقانه بهم داد از اینکه هرزمان منم با کسی که همرام باشه و عزیزدلمم باشه اینگونه عاشقانه بغلش میکنم و دوستش میدارم،،
امروز غذام کم بود اما همونو خوردم و با احساس خوب خداروشکر کردم و گفتم حال خوب مهمه بعد از 10دقیقه یکی از همسایه ها چندتا ظرف غذای چلو کباب کوبیده آورد بهش گفتم ممنون آخه این غذا مورد علاقه ترین غذای منه «کباب کوبیده» و ازش تشکر کردم
گفتم خدایا شکرت از این قدرت سپاسگذاری و لذت بردن از لحظات زندگی ببین چه کارها که نمیکنه
خدایا من هنوز یه عالمه غفلت از دست دادن زندگی در لحظه حال دارم و یه عالمه ایراد دارم خودت کمکم کن وگرنه در غافلی به سر میبرم چونکه من تازه دارم این درس هارو یاد میگیرم اما هنوز خیلی ضعیفم اما بینهایت قدرت پیش این ضعف میتونه وجود داشته باشه
امیدوارم که همیشه و روز موعود بهترین احساس از رستگاری خودتون داشته باشید
سلام به همه دوستان عزیز و استادم و مریم جان
به نام یگانه فرمانروا مطلق جهان.
این فایلم پر از زیبایی بود پر از فراوانی. پر از عشق. و چیزی که برام جالب بود بدو کردن و دویدن استاد عزیزمون بود که چه زیبا همچون یک کودک یا نوجوان شاد و سرحال و سبک و رها، توی طبیعت عشق میکردن. کودک درونشون گاهی میخواست بره رو سنگ بزرگ، گاهی میخاست بره دستو رو بشوره توی اب سرد،
گاهی میخواست بدو بدو کنه
از حرکات و کلام و صورت و نگاه استاد حس و حال ناب و عالی و حس خوشبختی درونی شان کاملا هویداست.
احسنت بر شما استادان ما که زیبا زندگی میکنید و این طور زندگی کردن رو به ما هم می آموزید.
کلام مریم جان که ببین چگونه آب با آن نرمی، سنگ به این سختی را شکل و صیقل داده، چه زیبا بود و به نظر من استمرار آب به مسیرش باعث این شکل ها و شگفتی ها شده. آب با همه انعطاف پذیری که داره، راه خودشو پیدا میکنه حتی مقابل سنگ های سخت. مث خیلی از بچه های سایت که دارن تلاش میکنند بهبود بدن شخصیت شون رو و استمرار استمرار استمرار همراه با تعهد رمز موفقیتشونه. گاهی در مسیر سختی و تضاد هم هست که این بخشی از مسیره و به قول مریم جان جهان مادی جهانِ حل مساله هست. دیروز یک تضاد کوچیک داشتم و حسم بد شد و به هم ریختم. و اخر شبی به کامنت زیبای سعیده شهریاری هدایت شدم و انگار جواب واضح خدا به من بود و چشمهام پر اشک شد. اینکه اگه مضطرب شدی و استرس و ترس اومد نباید عقب بکشی و ادامه بدیم و این برای همه هست( حتی افراد موفق جهان) . اینکه نباید اجازه بدیم نجواها ما رو کنترل کنن. صبور باشیم و درها باز میشه و بی شک ما با این واکنش بعد حل مساله مون انسان قوی تر و رشد یافته تری هستیم. فقط موندم که چرا دیروز این جمله طلایی استاد یادم نیامد که در 12قدم گفتن( اگه داری رو خودت کار میکنی هر اتفاقی هر اتفاقی هر اتفاقی پیش بیاد به خیره تویه.)شنیدن این جمله چنان آرامشی به ادم میده که فوق العادهست. حالا اگه باورش کنی چه میشود…
خداروصد هزار مرتبه شکر که بازم هدایت شدم توسط الله مهربانم. بیشتر از 2ماهه که متعهدانه دارم سعی میکنم کمی از این قوانین درک کنم. و هر روز هم زمانی ها و جذب های خوب و عالی برام رخ میده ولی گاهی مسایلی هست که ناخواسته ست. امشب موقع نماز سر سجاده با وضو و با حس، قران همسرمو که هرشب میخونه به نیت همون تضاد باز کردم و باز شگفت زده تر شدم سوره مومنون امد. و معانی زیبای ان درمورد افرادی که می رسن به سعادت و افرادی که از لغو و بیهوده دوری میکنن و
خدایا شکرت. اون تیکه فایل که شبنم رو برگ درختا نقش بسته بود خیلی لذت بردم و چهره زیبای مریم جان با اون لبخند دلنشین وسط اون شاخه برگ ها دیگه زیبای شو صد چندان کرد.
اون قسمت فایل که استاد به مریم جان گفتن خودم بغلت میکنم میارمت پایین سراسر عشق بود و عشق بود. و منو یاد خاطرات اول ازدواج خودمون انداخت. وجود همسرم که اونم توی سایته و اروم آروم دوره ها رو میخره برام از شکرگذاری های هر روزه مه. و این لطف خداست که بدون هیچ مقاومتی از روز اول اونم وارد مسیر شد. و چه قدر خوبه این همراهی.
دیدن این صحنه های عاشقانه استاد و مریم جان هم برام اشناست و هم تحسین برانگیزه.
انشاالله خداوند به استادمون و مریم جان عمر با عزت بده و به همه ی ما بچه های سایت هم توفیق استمرار و مداومت در مسیر درست رو بده.
فاطمه سادات.
سلام دوست خوبم.
هدایت در هدایت شده و من امروز صبح بعد از تضاد دیشبم هدایت شدم به این کامنت شما و قلبم آرام شد.
خداروشکر براب این سایت و دوستان عالی و هدایتهای شگفت انگیر.
در کنار همسرت موفق باشی همیشه در این مسیر زیبا.
ممنونم از کامنت جامع و عالیت.
سلام به استاد عزیزم و مریم جووون و دوستان ارجمند
وای خدای من چه کلیپ زیبا و رویایی چه پیاد رویی عالی خداروشکر بابت صدای زیبای آب و سرسبزی درختان و هوای خنک چه ترکیب زیبای الهی شکرت بابت این هنرنمای آب برای نمایش دلبرانه خودش لابه لای بین این سنگ ها ،
وای چه تصویر زیبای از شبنم روی برگ ها و اون قاب قشنگ عکساتون واقعا انگار یه بوم نقاشیه
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی
فاطمه سادات.
سلام بر استاد عزیز و توانمند و لایق
سلام بر مریم زیبا و مهربان و خندان
سلام بر دستان مهربانتان برای تهیه ی فیلمهای عالی
سلام بر انسان توانا و تسخیر کننده ی جهان برای ساخت تونلها ،تریلها،جاده ها،پل ها،شهرها،وسایل نقلیه و تمام امکانات لازم زندگی.
سلام بر تضاد زیبایی که نرمی و لطافت برگها با سختی و صلابت سنگها ایجاد کردند.
سلام بر تکامل ،صبر ، ایمان و حرکت آب روان.
سلام بر شبنم های شفاف نشسته بر برگهای زندگی.
سلام بر تعهد استاد عزیزم که بهانه برای ورزش نکردن ندارد.
سلام بر تلالو نور زیبای آفتاب از میان کوه ها.
سلام بر ابرهای زیبای بهم پیوسته.
سلام بر انعطاف آب که قدرتمندترین سلاح در برابر سختی سنگهاست.
سلام بر معمار زندگی،خالق یکتای هنرمند.
سلام بر زیبایی ها،لبخندها،تلاش ها،سرسبزی و سرزندگی،حرکت،بوی خوش،کوه و آب و درخت و در نهایت عظمت پروردگار مهربان.
هزاران هزاران بار خداروشاکرم برای وجود استاد عباسمنش عزیزم و مریم جان،ایجاد این سایت،و توفیق عضویتم.
همچنین برای همراهی با شما دراین سفر روحانی و توانایی دیدن زیبایی ها.
خدارو شاکرم برای سلامتی،شادی،خوش گذرانی و کسب تجربه ی شما دو عزیز.
برای شما خوشحالم و همچنین برای خودم که من هممیتوانم داشته باشم، چرا که خان نعمت ربم بی نهایت گسترده است و کافیست من کمی دستم را دراز کنم.
با آرزوی تجربه بهترین اتفاقات و داشتن زیبا ترین لحظات برای شما.
سپاسگزارم.
به نامکامل ترین پرانرژی ترین انرژی دنیا خدای خوبم
سلام به استاد عزیز وخانومشایسته مهربون
سلام به بچه های با عشق سایت
منم فول انرژی اووووووووووف ماشاله به این انرژی
خداروشکر زندم و نفس میکشم و میتونم این همه زیباییو ببینم و لذت ببرم
خداروشکر سواد دارم میتونم بنویسم
خدایا بگو بنویسم
به به به این فایل زیبا به به به این استاد زیبا به به به این خانوم شایسته مهربون الله اکبر از این همه زیبایی
واقعا دارم درس یاد میگیرم و اقعا خداروشکر کن عضو این سایتم ومیتونم اگاهیی کسب کنم و عمل کنم تو زندگیم
فایل عالی منظره عالی فراوانی خدا واقعا دیدنیه
واقعا خدا کارش درسته قانون مو لا درزش نمیره
احسنت به استاد که در هر لحظه از داشته هاش استفاده میکنه احسنت که سره صبح پیاده روی میکنین احسنت که تو زیباترین جا شنا میرین
احسنت به شما که ارامش دارین احسنت به خانوم شایسته مهربون که انقد با عشق فیلم میگیره
من خیلی خوشحالم خداروشکر امروز صبح بازم یه تظاد اومد تو زندگیم که بازم ربط داشت به رابطه ما دیشب مهمون داشتیم و عمومینا اومده بودن خونمون و طبق معمول هیچ حرفی نیست جز زن گرفتن من منم که سی وچهارسالمه وهرکس منو میبینه میگه چرا زن نمیگیری دیگه دیر شده از این جورحرفا و کلا هر وقت فامیلامون هر وقت میان فقط میگن چرا زن نمیگیری ما پیر شدیم دوس داریم بیایم عروسیت از این جور حرفا خلاصه منم همش سکوت میکنم تا اینکه امروز صبح مامانم گفت چرا به زن عموت گفتی برات پیدا کنه (زن عموم معلمه )انقد دیشب گفت منم گفتم خب اگه همکار داری بهم معرفی کن .مامانم گفت چرا قدرتودادی به غیره خدا نباید مشرک باشیو قدرتو بدی به خدا یه ذره صحبتمون جروبحث شد منم سریع اومدم بیرون از خونه و همیشه استاد میگه تو شرایط باید سکوت کرد یا ترک کرد و انرژی منفی نداد به جهان تازه به شیطانم بدو بیرا گفتم و با خودم حرف میزدم تا مغازه فایل گوش دادم مشتری اومد برام گذشت
ظهر بود داشتم میومدم خونه از خودم سوال کردم
و این تظاد باعث شد که من اول بفهمم که حتی به شیطان هم نباید در وری گفت چون بازم انرژی منفی به جهان میشه دوما من باید صبور باشم و نظره دیگران احترام بذارم
بهترین حرکت ممکن که برای من اتفاق افتاد و از این تظاد اومد این بود که تونستم مادرمو بغل کنم و بوس کنم وابراز احساسات کنم و لذت ببرم از بودن کناره پدر مادرم واقعا خداروشکر که این تظاد ها باعث پیشرفت من میشن و من تمرکزم به نکات مثبت و فراوانیه و دیگه دنباه مقصر نیستم
خداروشکر من فقط دنباله رشده خودم هستم
و لذت بردن از زندگی خداروشکر که تو مسیره خدایی هستم و کنکاشه خودم
من فقط اینو فهمیدم که زندگی همین لحظست باید لذت برد وارامش داشت و صبور مثله استادو خانوم شایسته
راستی اینم بگمکه امروز اربعین بود و مهمون داشتیم و مهمونا به من گفتن از امام حسین بخا گره ار کارت وا کنه منم نمیتونم توضیح بدم که ما خالقیم و از قانون بگم چون بفوله استاد ما باید فقط روی خودمو نکار کنیمو نباید توضیح بدیم
و انرژیو بذاریم برا ثابت کردنه حرفمون عر کی هر بااوری داره درسته و نتیجه افکاره خودشو میگیره
امروز دیگه من فهمیدم من خالق زندگیمم و باید با برداشتن ترمزهام هدایت شم به خاسته هام خداروشکر امروز بازم یه ترمز ریز پیدا کردم و وقتی فهمیدم خدا سریع بهم نشونه داد و شاگردم با دوس دخترش اومد مغازم و یه ساعتی مغازم بودن
تو خیابون ساعت ده شب بود مغازه رو بستم دوتا زنو شوهر جون دبدم که دست به دیت میرقتن خداروشکر تحسین کردم وتو راه خونه بارم به زنو شوهر دیدم که نشستن روی پله های جلوی خونشون و صحبت میکردن باهم تحسین کردم خداروشکر کردم واقعا خداروشکر که بهم نشونه مبده خداروشکر میتونم تحسین کنم و با شکرگزاری وکانون توجهم رابط عاشقانه خداپرست رو وارد زندگیم کنم
خدایا شکرت
استاد خانوم شایسته دوستتون دارم هر وقت سما رو میبینم مطمعن میشم منم هدایت میشم به رابطه عاشقانه
بچه های با عشق سایت دمتون گرم که هستین واقعا باوره فراوانی برای دختر پسر تو همین سایت بهشتی هست
منم دارم لذت میبرم میرقصم تو مغازه و شادم
فعلا
به نام الله یکتا
سلام به دوستانم
سلام به استادعزیزم ومریم جان عزیز ممنونم از شما بابت فایل های سفربه دور آمریکا، که مشتاقانه وآگاهانه برای تمرکز به زیباییها واحساس خوب وحس شکرگزاری این فایل هارو برای ما آماده کردید تا اینجا تک به تک فایلها رو با دل وجان نگاه کردهام، این اولین کامنت من در این سفر شگفت انگیزاست
از شما سپاسگزارم که باخودتون مارو همراه کردید تا اینهمه زیباییهای بینظیر رو ببینیم وبه ما یاد دادیدبا خودمان ودنیای بیرونمان در صلح باشیم
واقعا خیلی لذت بخش هست سفرهای کوهستانی دوطرف جاده انبوهی از درختان وبوته های سبز رنگ در طیفی از رنگهای زیبای سبز که حس طراوت وسر زندگی رو به روح وجان آدم میبخشه همیشه عاشق این طراوت وسبزی بودم ودوست داشتم جایی زندگی کنم که پراز درختان وسبزه های زیبا باشه، واقعا جا بجای این کشور بینظیر زیباست، خیلی تمیز پاکیزه هست فرهنگ قابل تحسین این مردم بینظیر که شهرو کشورشان را مثل خانه شان تمیز نگه میدارند، آسمان آبی که بادیدنش انرژی مثبتی رو به ریه هایم میدهد قابل تحسین است، این تریل زیبای کوهستانی همراه با هوای مطبوع وخنکی که آدم رو سراپا پراز انرژی میکنه، اون شهر زیبا که میان دوتا کوه محاصره شده ودر انبوهی از درختان خودنمایی میکنه چقدر زیباست خدایاشکرت
صدای زیبای آب که با برخورد باسنگ ها آهنگ زیبایی مینوازد که طنین انداز اون طبیعت زیباست، آبی که با نرمی وآرامش خودش با برخورد به سنگها درسها دارد باخود، که ای انسان اگر مثل سنگ سخت باشی فقط با صبر وآرامش میشه نرم بشی انعطاف پذیر شوی
طبیعت درسهای زیبایی به ما میده خدایاشکرت
آب زلال وتمیزی که راه خود رو ازمیان سنگها باز کرده وبه مسیرخودش ادامه میده بطوری که هرسنگی رو هرجور خواسته حالت داده خدایاشکرت
اون شبنم زیبایی که برروی برگ درختان نشسته و طراوت وزیبایی به درختان داده زیباست
رفتن به بالای تخته سنگ اگرچه سخت بود ولی شجاعت و قدرت رو در مریم جان واستاد عزیز قابل تحسین بود، وقتی مریم جان به حالت مراقبه بر روی تخته سنگ نشسته چه حال وهوای روحانی به فضا داده، اونجا که استاد با توجه به وزنشون خیلی چابک رفتن از تخته سنگ بالا زیبا بود وقابل تحسین، اونجا که استاد ایستاده بر فراز تخته سنگ ومنظره درختان از پشت سر استاد واقعا حس وحال روحانی و عجیبی داشت انگار برفراز بهشت خداوند ایستاده و به همه میگید ببینید بهشت اونجاست که پر از احساس خوب باشیدهمین حس ناب الهی هست که همیشه میخوام داشته باشیدخدایاشکرررت
اونجا که استاد ورزش میکنه در کنار نهر آبی که صدای زیبای دارد چقد قابل تحسین هست که در هرکجا استاد به قانون سلامتی اهمیت میدهد وعمل میکند ومریم جان خرسنداز قانونی که همه کارها وهمه چیز رو راحت واسان کرده خدایاشکرت
اون حلزونی که با بدنی نرم خود را بروی زمین میکشد واز طریق شاخکهاش مسیر رو پیدا میکنه اینهمه شگفتی، الله اکبر
اون پل زیبا که در میان انبوه درختان و بوته هاست زیباست وقتی استاد در میان پل ایستاد وعاشقانه راه میرفت با حال وهوای خوب فهمیدم معنی فقط باید از مسیر لذت برد وسراپا حس خوب باشم که در دوره دوازده قدم بارها گفتید، چیه
استاد جان ومریم جانم سپاسگزارم که مارو باخودتون همراه وهمسفر کردیدتا از مسیر لذت ببریم و با این سفر دوازده قدم رو با جان ودل درک کنیم
برای همه دوستانم آرزوی سلامتی، ثروت وآرامش رو دارم
در پناه خداوندبخشنده ومهربان
به نام قادر مطلق جهان
سلام..
سلامی گرم به همه عزیزان دل و استاد و خانم شایسته
کامنت گذاشتن برروی سایت برای من خیلی لذتبخش هست چون همیشه در حین کامنت گذاشتن نکته هایی به من گفته میشه که اول از همه برای خودم باید درس داشته باشه و یا به راه حل هایی هدایت میشم که مسائل رو با آنها حل کنم.
اومدم امروز درمورد یک مسئله توی این کامنت صحبت کنم تا هم خودم اینطوری بهتر بررسیش کنم و به دنبال راه حل باشم هم اگر دوستان عزیزم دیدگاهب برام نوشتن و توصیه ایی داشتند با من درمیون بزارم حسابی خوشحال میشم اگر با دیدگاه های ارزشمندتون از علم وتجربیات خودتون با من به اشتراک بگذارید:)
جریان از این قراره که:
من چند وقتی میشه با یک دخترخانمی آشنا شدم و چندباری همو توی یک جمع دوستانه دیده بودیم و خلاصه بعدش توی تلگرام باهم صحبت میکردیم و خلاصه دوتا رفیق خیلی خوب بودیم باهم گذشت و گذشت حدود 4،5 ماه همینطوری کاملا دوستانه بدون هیچگونه حسی از هریک از ما گذشت اون خیلی به من درمورد کارایی که میکرد و اتفاقاتی که براش رخ داده و اینا صحبت میکرد و خلاصه خیلی با من راحت بود حتی اون تایم رفته بود توی یک رابطه عاطفی و خب به من اومد خبر داد و منم مثل یک دوست براش خوشحال بودم و خب میخواستم که حالش خوب باشه اما اون رابطشون به هر دلیلی مثیکه خراب شده بود این دختر اصلا و اصلا دختر ضعیفی نیست و اصلا شاید همین باعث شده بود که من باهاش هم صحبت بشم چون من طبق آموزه های سایت با ادمایی که واقعا چیزی بهمون اضافه نمیکنن سعی میکنم ارتباط انچنانی نداشته باشم. آره..
خیلی دختر فهمیده و قوی بود خیلی نوع اعتقاداتش به خداوند رو دوست دارم باور های مناسبی داره درمورد دوست داشتن خودش و خداوند نمیگم که دقیق مطابق هست با اموزه های استاد اما تطابقی داره که قابل قبول باشه
رابطه دوستانه ما خوب بود اما یک مشکلی بود اونم از طرف من نمیدونم وابستگی بود یا جی اما تایم زیادی رو صرف چت کردن باهاش میکردم حتی بحث های بی مورد و پوچ تایم زیادی بهش فکر میکردم تایم زیادی کاراشو آنلاینیشو چک میکردم و از این حالت متننفرررر بودم چون میدونستم با قانون در تضاده و این به معنی واقعی کلمه معنای وابستگی رو میده چیزی که بارها و بارها از استاد شنیدیم سم هست برای روابط از طرفی من دلم نمیخواست این دختر بره با کسی تو رابطه تا نکنه مثلا ما رابطمون باز بدتر بشه و همین باعث شده بود نجوا ها بیاد سراغم و حتی از بس بهش فکر میکردم که اغلب هرشب خوابشو میدیدم بازم میگم از این حالت متنفر بودم ولی اتفاقی بود که میفتاد ذهنم قدرت رو به دست گرفته بود کانون توجهی که باید صرف اهداف و کار کردن روی سایت بشه صرف یک رابطه که هیچ نتیجه ایی هم نداره شده بود من قبل از این دختر هیچ گونه وابستگی فکری به هیچکس نداشتم و اینقدر متمرکز و خوب روی خودم و سایت و اهدافم کار میکردم که خودم لذت میبردم اما ذهن باز منو بازی میداد و میگفت برو ببین بیرون چخبره یا میگفت: این لذتی که داری توهمه مگه اصلا چیزای دیگه ایی هم تجربه کردی و….
خلاصه مارو کشوند به این فضا و باعث شد که یک همچین چیزایی هم جذب کنم تو زندگیم دیگه…
داشتم میگفت تایم و کانون توجه و تمرکز ارزشمندم رو گذاشته بودم پای چیز بیهوده و حالم از این بابت بد بود چون من میخواستم برگردم به همون حس و حال قبلی که خودم با خودم حالم خوب بود و وابستگی رو هم تجربه نمیکردم بخش زیادی از این کانون توجه من روی بحث نگران اینکه رابطه خوبمون بد شه بود و حدسمم این بود اگر روزی بخواد بد شه حتما به این خاطر بد میشه که اون بره با یکی تو رابطه عاطفی اینم دوباره یاداوری کنم ما هیچ حسی بهم نداشتیم و اصلا درمورد این موضوع که طرف مقابلمون بره تو رابطه یا نره مقاومتی نداشتیم و به هیچکدوممونم مربوط نبود چون تعهدی هم درکار نبود اما من وابسته شده بودم وابستگی بدون احساس دوست داشتن نبود هیچی نبود فقط وابستگی بود یک شب بهش زنگ زدم خلاصه و صحبت کردیم و فلان اینا و تماس به یک جایی کشیده شد که گفتیم بهتره چت کنیم خلاصه چت کردیم و اینا و من بهش گفتم که میخوام رابطمون تغییر شکل پیدا کنه و بره به سمتِ رابطه عاطفی شدن این درخواست رو دادم و البته اینم بگم چون میدونستم این دختر ادم فوق العاده اییه و درک و شعورش و مدارش و خود ارزشمندی بالایی داره من حاضر شده بودم باهاش برم تو رابطه و میدونستم که رابطه خوبی هم میشه اما بیشتر بحث همون وابستگی و نگران بودنِ بود خلاصه من بهش گفتم و توضیح دادم که یا بهتره رابطه ما این شکلی شه یا کلا هیچ رابطه ایی نباشه و خب اون ذوق و شوق نشون داد نسبت به این تغییر و گفت اتفاقا منم خوشحال میشم اگر رابطه ما اینجوری شه و فلان و این حرفا و من یک تصویر فوق العاده ایی ساخته بودم تو ذهنم از رابطمون(حتی الان که به یادش افتادم واقعا دلم شور و شوق همچین رابطه ایی رو داره) صحبت کردیم اونم خوشحال بود اونم ذوق داشت طبق حرفایی که به من زده بود رفتیم همو دیدیم درواقع این اولین باری بود که تنهایی قرار شد همو ببینیم یعنی قبلش میگم با همون گروه و فلان اینا بود و این اولین بار تنهایی به عنوان پارتنر برای رابطه عاطفی خلاصه قرار شد صحبت کنیم درمورد خودمون خیلی خوب پیش نرفت بیشتر صحبت ها پخش و پلا شد و روی نقطه ایی که میخواستم متمرکز نشد ک بخاطر حواس پرتی خودمم بود اما در کل شب خوبی بود. خلاصه بعدش اومدیم تلگرام و صحبت و فلان بعد انگار قرار شده بود که این رابطه دیگه جدی بشه و ما به هم به عنوان پارتنر متعهد باشیم. اما اتفاقی که افتاد چی بود اومد به من گفت که: سینا ببین من خیلی دوست دارم که همچین رابطه ایی باهات داشته باشم اما فکرم. هنوز درگیر پارتنر قبلیمِ یعنی گفت نمیخوام برگردم باهاش اما کامل ارتباطم رو باهاش قطع نکردم و چت میکنیم باهم و فلان و نمیخوام تو اذیت بشی و دلم نیومد بهت نگم
نگم براتون…
اون لحظه کنترل ذهن به شدتتت سخت بود به شدت یهو کلِ انرژی که گذاشته بودم تایمی که گذاشته بودم و همه و همه از جلوی چشمم رد شد اون تصویر قشنگ پودر شد و به شدت حالم بد شده بود همه این ها از دستاورد وابستگی هست من با اینکه خیلی به خودم میگفتم که نه بابا من اموزش های استاد رو دیدم و من بلدم و اصلا به این دخترم وابسته نیستم اما به وضوح داشت معلوم میشد که من وابسته ام خلاصه اینو گفت و شب شد و چت ما طولانی شد و اون اتفاقی که قرار بود رابطه ما تعهدش جدی تر بشه انجام نگرفت توسط اون دختر البته اون به من میگفت که واقعا میخواد اون رابطه تموم بشه و این رو عنوان کرد من چون دوست ندارم ازدستت بدم اینو گفتم و من زمان میخوام تا دلم و کامل بهت بگم
اره اره اولین چیزی که گفت و دلم یهو ریخت این بود که من بهش گفتم فلان کارو بکن تا ما رابطمون دیگه واقعی باشه و اونم یهو گفت که مم زمان میخوام و بعدش گفت دلم چون پیش اونه و من تا نتونم دلمو کامل بهت بدم فکرمیکنم خیانته خلاصه شد فردا و صحبت شد و اینا و خب برام اسکرین هم فرستاده بود که به اون دوستمون که با این دختر تو رابطه بود پیام داده بود که دیگه هیچوقت بهم پیام نده(البته من چون میشناسمش احتمال میدم بعدس یا پاک کرده یا ماسمالی کرده) ولی فردا رابطه ما خیلی سرد شده بود بهش گفتم چیکار کنیم گفت هیچی دیگه همون مسیر رابطه عاطفی رو باهم ادامه میدیم و فلان ولی. بعد چن ساعت من بهش پیام دادم گفتم: بنظرم اینکه من میتونم دلمو بهت بدم و تو فکرت جای دیگست جهان داره مارو جدا میکنه و اینم گفتم تا وقتی که دلت کامل پاک نشده برام دیگه نه پیام بده و نه هیچی و اخرم گفتم مراقب خودت باش و خداحافظ اونم همینطور و گفت منم این رابطه رو میخوام و اگر دلم پاک شد صد در صد میگم بهت که آمادم…
من انتظار داشتم که خیلی سریع تر از این حرفا زنجیر هارو پاره کنه چون کاری نداشت واقعاو فقط درحد یک پیام و یا اگر از اون زنجیر هااصرار بود درحد یک بلاک کار راه میافتاد اما اینکارو نکرد،،، 4،5 روز گذشت هیچچ خبری ازش نبود اما من فکرم درگیر بود نجواها داشت منو میخورد اینقدر فرکانس و مدارم دور شده بود از این سایت که دوره ایی که تهیه کرده بودم رو دیگه کار نکردم توی سایت بزور میومدم اونم برای اینکه احساس عذاب وجدان نداشته باشم دوست داشتم زودتر بهم پیام بده (اینارو همه رو تحلیل میکنم بعد از اینکه داستان تموم شد که “چقدر من توی این موارد احساس لیاقت وارزشمندیم پایین بوده که همچین رفتارایی داشتم و رها نکردم و فلان..)
گذشت و تا 4،5 روز پیام نداد ذهن وابسته من میگفت برو بهش پیام بده فداسرت فوقش دوست معمولی میمونین و حداقل کامل ازدستش نمیدی اینم بگم ما باهم دعوا نکردیم خیلیم دوستانه خوب خدافظی کردیم برای همین من میتونستم بهش پیام بدم این نجواها میومد که: تو بهش گفتی که دلت هروقت پیش من بود بهم پیام بده اما اون حتی یک ذره هم حتما بهت فکر نمیکنه که میخواد بهت پیام بده و فلان و…. نکنه بره با یکی دیگه تو رابطه و فلان و بهمان خلاصه من بهش پیام دادم که سلام چطوری و.. و اونم خب خوشحال شد و جواب داد و صحبت کردیم این پیام رو همین 3،4 روز پیش دادم بهش و خب صحبت کردیم و اصلا حتی بحث اون رابطه عاطفی رو نیاوردیم وسط چون هم من مقاومت داشتم هم اون و انگار یجورایی معذب بودیم دیگه نسبت به اون قضیه من اگه اون بحث رو به میدان میاوردم خودمو کوچیک میکردم و اگه اون میاورد خب معذب بود..
خلاصه 2،3 روزی هست که باهم باز یکم چت میکنیم و صحبت و فلان و اینا اما یک رابطه ایی که اصلا تعریف نشده برای جفتمون معلوم نیست دوستیم یا چی… و باز این قضیه داره منو ازار میده باز ذهن من نجوا میده باز اومده میگه ازدستش دادی رفت و اون دیگه محبت نمیکنه بهت و فلان این حرفا و همین هعی باعث میشه خودمو کوچیک کنم. واقعا کانون توجهم و تمرکزم رو از من گرفته طوری که من به خودم گفتم امشب هرجور شده باید تکلیفم روشن بشه با این رابطه و اگر قراره تموم شه باید تموم شه و اومدم این کامنت رو نوشتم
خیلی مختصر و مفید توضیح دادم درمورد اونچه که گذشت حالا بریم این داستان رو بررسی کنیم:
خب به طور کاملا محسوس واضحه که من دارم وابستگی رو تجربه میکنن دارم اعتراف میکنم من وابسته شدم این پذیرفتن و این اعتراف کمک میکنه که این مسئله رو حل کنم چون اقا اول از همه من پذیرفتم و خب حتی باعث میشه عزت نفسم بره بالاتر و البته از این به بعد هم توی سایت راحت باشم و افراد رو مثل اعضای خانوادم بدونم اره این اعتراف رو میکنم چون تا همین قبل این کامنت فکر میکردم وابسته نیستم یجورایی نمیخواستم بپذیرم اما الان پذیرفتم الان من مسئله رو شناسایی کردم و وقت حل کردنشه به خوشمزگی
نکته مورد بحث دیگه ایی که هست اینه که من به شدت توی این موضوع با احساس لیاقت پایین با خورد کردن خودمو و اوردن سطح خودم برخورد کردم که بابا طرف اومده گفته من فکرم پیش یکی دیگست باز زور زدم طرف قبلش به تو گفته بود من توی یک رابطه بودم اما باز من میخواستم این طرف مال خودم باشه باز کویر رو نگه داشتم میخواستم توش برنج بکارم
خیلیییی ضعیف عمل کردم اعتراف میکنم
احتمالا دوستان عباسمنشی عزیزم اگر این داستان رو بخونن میگن تو عضو سایت عباسمنش هستی و یک همچین رفتاری داشتی و با تعجب به صفحه گوشیشون خیره میشن
اره!! اصلا طبق قانون نبوده اصلا با خودم در صلح نبودم قبول دارم خیلی
البته خدارو صد هزار مرتبه شکر خیلی درس داشته برای بعدا و روابط ایندم من هنوز 17 سالمه بابا قراره زندگی خفنی رو تجربه کنم و روابطی که اصلا اینارو بعدا بخونم خندم بگیره:))))
حالا قضیه از این قراره من امشب میخوام صحبت هامو باهاش بکنم و یک جوری این قضیه رو درست کنم
چقدر من به خودم ظلم کردم توی این رابطه توی این کویری که نگه داشتم چقدر از کار کردن روی خودم افتادم چقدر از مسیر هموار اهدافم دور شدم چقدر زمان ارزشمندم رو هدر دادم اما
فدای سرم حداقل درس یاد گرفتم حتما خدا میخواسته من یاد بگیرم
ااین کامنت رو گذاشتم تا ردپا برای خودم بمونه
و توی کامنت بعدی در فایل بعدی حتما ادامه داستان و اینکه قضیه چی شد رو میگم اگرم نکته ایی رو باید اضافه میکردم اضافه میکنم توی کامنت بعدی
یکم کامنتم پخش و پلا شد دقیق نمیدونم تونستم به هدفی که از این کامنت میخواستم برسم رسیدم یا نه اما دوست داشتم این داستان رو توی سایت ثبت کنم رفتار هایی که بر خلاف قانون داشتم اعتراف کنم و بگم منن میخوام این مسئله رو حل کنم بااا قدرت تمامم
خدایا صد هزار بار شکرت
مرسی که بهم شهامت ثبت این ردپا رو دادی و بهم اجازه دادی بنویسم
این داستان ادامه دارد…
سلام دوست گرامی و عباس منشی
چقدر خوب نوشتی
و اینکه من به عنوان یه عباس منش که خوندم دوست داشتم باهات حرف بزنم و مطلبی رو بگم
اینکه تو ابن سن بخوای به رابطه عاطفی فکر کنی که طبیعی است
و اینکه وابسته شدی چون اولین رابطه است خب شدت بیشتری داره
یه پیشنهاد طبق گفته های استاد
بیا در مورد رابطه و چگونگی شخص مقابلت بنویس
و اینکه دلت میخواد چگونه باشه
وقتی نوشتی جمله تاکیدی
مثل من لیاقت دارم
و اون که بهترین هست وارد زندگی من میشود
و در مورد اون دختر راجع بهش حرف نزن
فقط پیامها رو کمتر کن
فوری دیدی جواب نده
این کارو ذهن و نجواها میاد پایین
اینم بگم این نجواها تو خیلی از مسائل ممکنه پیش بیاد
اینطوری راحت تر کنترل میکنی خودت و ذهن رو
تو لایق بهترینها هستی
شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
سلام زیبا…
بابت کامنتی که برام گذاشتی بینهایت سپاسگزارم و این رو صد در صد نشونه ایی از سمت خداوند در نظر میگیرم تا اون کاری رو انجام بدم که مطمئنم درسته
خیلی پیشنهادات و نکته های ارزشمندی که گفتی به من کمک کرد
وقتی که شما گفتی به رابطه ایی که میخوای و اینکه دوست داری فرد مورد نظرت چگونه باشه فکر کن و بنویس من متوجه این موضوع شدم که تاحالا دقیق به این موضوع فکر نکرده بودم یک سری چیزای کُلی که میخواستم رو میدونستم، اما هیچوقت به اون شفافیت نرسیده بودم.
بعد که راجع به این موضوع فکر کردم دیدم اصلا و ابدا نه این رابطه ایی که گفتم اون چیزی بوده که میخواستم نه اون شخص شخصی بوده که مدنظر من بوده بزار یک نکته ایی رو بگم
خب همونطوری که توضیح دادم ما اول دوست معمولی و خوب و صمیمی بودیم، و کم کم وابستگی از سمت من شروع شد، اون ترس از دست دادن داشت میومد، بیخودی روی حرکاتش حساس میشدم و… نمیخواستم از دستش بدم، خب وقتی ما دوست باشیم اون آزاده که بره توی رابطه با یک شخص دیگه و خب من میترسیدم این اتفاق بیفته و نسبت بهم سرد بشه و کم کم ازدستش بدم، و به همین دلیل من گفتم خب حالا که نمیخوام از دستش بدم بزار باهاش برم تو رابطه عاطفی تا دیگه از این که اون با یک پسر دیگه ایی بره تو رابطه خیالم راحت باشه و وقتی هم این رابطه شکل گرفت تعجب میکردم که چرا واقعا هیچ حس دوست داشتن عمیق و اون ذوق و شوقی که باید رو ندارم، گیج بودم نمیدونستم دقیقا هدف این کار چیه و الان میفهمم که من چون وابسته شده بودم میخواستم این رابطه شکل بگیره و واقعا دنبال یک همچین رابطه ایی هیچوقت نبودم.
از هر طرف نگاه میکردم این رابطه برام مفید نبود، نه تنها مفید بلکه کلی منو به عقب برگردوند، تمرکزم رو از بین برد، کانون توجهی که باید وقف خواسته هام میشد رو ازم گرفت و کلی نشتی انرژی داشت و منم کویر رو نگه داشته بودم و میخواستم توش برنج بکارم زیر بارَم نمیرفتم که آقا همچین چیزی امکان نداره اصلا.. اما الان دیگه کاملا درک کردم. و البته که کامنت شما دوست عزیزم خیلی کمکم کرد در رابطه با این موضوع،،
من دیگه از امروز به خودم تعهد دادم که هرطوری شده این رابطه رو کمرنگ و تموم کنم، هییچ انرژی و تلاش بیهوده ایی برای نگه داشتن و یا بهبود این رابطه انجام ندم، از الان به بعد هیچ چیزی دیگه از اون شخص به من مربوط نیست، خب ما یک دورانی باهم بودیم خیلیم خوب و باحال بود کلی تجربه شد و شاید اصلا نیاز بوده یک همچین چیزی برای من و الان هم از همینجا برای اون شخص آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم و اون کاملا آزادِ هرجور میخواد فکر کنه با هرکی میخواد بره تو رابطه و من دیگه یک درصدم حساسیت قبل رو نشون نمیدم و براش خوشحال هم میشم، تلگرامم رو پاک کردم(البته برای کارم و افزایش مهارت لازمش دارم اما یکی دو روز فعلا نصب نمیکنم تا قشنگ این رابطه کمرنگ شه و بعدم که نصب کردم دیگه کاری با اون شخص ندارم)
توی اینستاگرام دنبالش نمیکنم تا دوباره پیگیر کاراش نشم
و هرچی بوده تموم میشه
داستان استاد عباسمنش عزیز رو به یاد میارم وقتی که میخواستن روی باور های مالی و بحث ثروت کار کنند از طرفی یک تلاش بیهوده ایی هم برای نگه داری رابطشون با همسر سابقشون انجام میدادن ولی استاد متوجه این موضوع میشه و به طور کامل حق طلاق رو میده به اون خانم و میگه من دیگه نمیخوام فکرمو درگیر این موضوع کنم و بعد از اون به طرز جادویی استاد از لحاظ مالی رشد میکنه، چون کویر رو رها کرد، چون تمرکز لیزری رو گذاشت روی یک موضوع روی موضوعی که نیاز بود..
+++++
اما درمورد رابطه عاطفی
شما گفتی که خب توی این سن عادیه که یک همچین رابطه ایی بخوام،، اما الان واقعا این خواسته من نیست. من دوست دارم تمرکزم روی کار کردن روی خودم و کسب مهارتم باشه، وقتایی که هدفمند بیدار میشم و از طرفی هیچگونه وابستگی هم ندارم خوشبخت ترین دوران خودم رو تجربه میکنم(دقیقا دوران قبل از این رابطه) از طرفی هم طبق قانون میدونم اگر من روی خودم کار کنم با آدم ها و افراد مناسب احاطه میشم به همین علت هم من برای اون طرف قضیه تلاشی نمیکنم من سمت خودمو درست میکنم بقیشو خدا انجام میده من باید تمرکزم روی خودم باشه ولی بازم میگم الان تمرکزم روی بحث روابط نیست و بیشتر تمرکز روی مهارت و کشف ترمز های درمورد کارم و خب باور های مناسب در اون موضوع وبحث مالی هستش… و حالم با این قضیه عالیه
الان انگار یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد، حالم کلی بهتره، و البته زمان میخوام تا به طورکامل این موضوع از ذهنم حذف شه اما با جهت دهی به کانون توجهم، با کار کردن روی سایت و باور هام و مهارتم به سرعت این تکامل رو طی میکنم و توی مدت زمان کوتاهی همه چی توی ذهنم تنظیم میشه.
بازم ازت تشکر میکنم که وقت گذاشتی و برام کامنت گذاشتی که حسابی برام مفید بود
اگر فکر میکنی همچنان نکته ایی هست که بتونه کمکم کنه و برام بنویسی با عشق میخونم
متشکرم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
سلام آقا سینا
بهت تبریک میگم که اول مسیر زندگیت وارد این مسبد سراسر راحتی و آسانی شدی
و مطمعن هستم بهترین ها رو بدست میاری
مثل عزیزان دیگه هم سن سال خودت
علی خوشدل و بچه های دیگه
بهترین کار رو انجام دادی
مقاومت رو از رابطه بردار
باور اینکه لایق بهترین رابطه عاطفی هستی رو تکرار کن
و به ثروت و موفقیت فکر کن
همواره بهترینها تقدیم لحظات ت باد
بنام خدای مهربان و هدایتگرم
بنام خدایی ک درهر نفس و دم و باز دم منه
خدای زیبایی های جهان
سلام به استاد عزیزم مریم خانوم زیبا
و همه هم خانواده ای های گلم
بهبه بهبه ببین آسمان ابی و زیبا رو
ببین کوها و جنگل و عظمت پروردگار رو
ببین نقاشی بینظیر خداوند رو
این خدای مهربان و توانای من چقدر عاشق ماست که همه این زیبایی ها رو تقدیم ما کرده
من هربار که فایل هارو نگا میکنم گاهی از شدت ذوقش میپرم هوا به خدا میگم شکرت که استاد گلم رفته و حال میکنه شکرت که دارم میبینم و میگم خدایا منم میخام منم میخام
خیلی احساسم خوب میشه با دیدن این همه زیبایی
حس میکنم استاد گلم این سری سفرتون با حضور من زیباتر شده
چون من سریه قبل گفته بودم بیخیال باو هروقت لپتاپ خریدم دانلود میکنم از اول میبینم
و نیومدم سفرهاتون رو باهاتون
خوشحالم که اینسری باهاتون اومدم در شهر زیبای کلورادو و کوها و جنگلهای زیبای خداوند
مطمعنم که شماهم خیلی خوشحالی استاد و از دیدن اسم من خوشحال میشی
خدارو واقعن شکر میکنم برای رابطه زیبا و رویایی شما
چقدر زیباست چقدر باهم خوبید تحسین میکنم اینقدر صلح و دوستیی بینتون رو
خوشبختیتون برام زیباست و از خداوند میخام منم یک رابطه عالیی و رویایی رو تجربه کنم.
اون سنگهایی ک توسط آب شکل گرفته بودن خیلی برام زیبا بودن من عاشق سنگهای داخل آب هستم
از بچگی میرفتم جم میکردم سنگهای خوشگل توی اب رو وقتی این صحنه از سنگها و اب و ابشار رو میبینم ک دیگه دیوونه میشم
خداروشکر که همه این زیبایی ها مسخر ماست و شما دارید تجربه اش میکنید و خاستنشون رو در دل ما میندازید ک ماهم بریم و تجربه اش کنیم
درپناه الله یکتا باشید استادان بینظیر من
خدانگهدارتون
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته جانم و تمام همراهانم در این سفر لذت بخش و زیبا
خدا رو شکر که در مدار همسفر بودن با شما قرار گرفتم تا از زاویه دید شما بهتر بتوانم زیبایی ها و نکات مثبت را شکار کنم، شما به من زیبا بین بودن را یاد دادید، شما خواسته ها و ذوق و شوق ما را زنده کردید، شما احساس خوب را به ما هدیه دادید، شما به ما شروع صبح دلانگیز را یاد دادید، شما دستان خدا شدید برای نشان دادن نعمت های فراوان خدا، شما باورهای مخرب ما در مورد مردم خارج مخصوصا مردم آمریکا تغییر دادید و به ما نشان دادید که چیزی که ما شنیدیم و چیزی که به ما خوراندن اشتباهه، شما در آرامش بودن و در صلح بودن را به ما یاد دادید، شما منعطف بودن در سفر را به ما یاد دادید، شما به ما اجازه دادن به خدا برای هدایت در زمان و مکان مناسب یاد دادید، شما تمیزی و احترام به طبیعت را به ما یاد دادید، شما قانون درخواست و احساس لیاقت و اعتماد به نفس را به ما یاد دادید، و از شما یاد گرفتم اگه من آدم خوبی باشم در مدار انسان های خوب قرار میگیرم، شما آسان گیرتر بودن در انجام همه کار و همه چیز به من یاد دادید، شما ارتباط و دوستی با افراد غریبه و حتی کشور های خارجی را به من نشان دادید که همه ما افراد از یک جنس هستیم و هیچ نژاد پرستی و برتری شخصی بر دیگری نیست چون اگه من انسان خوبی باشم و مهربان باشم و در صلح با خودم و دنیای اطرافم باشم در هر کجای دنیا که باشم بهترین افراد با من ارتباط میگیرند و دوستی های زیبایی بین ما شکل میگیره و احترام و محبت دریافت میکنیم و در کلام آخر فایل امروز عالی بود خیلی لذت بخش بود، قلبم باز تر شد، دلم یه جای کوهستانی و سر سبز و جنگلی و صدای آب و طبیعت و آرامش و هوای خنک خواست، خدایا شکرت که این خواسته و تجربه پیاده روی در این طبیعت زیبا در من ایجاد شد