سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 207

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار ماریا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

وقتی تصویر این فایل رو دیدم قند توی دلم آب شد گفتم خدایا شکرت بابت این رابطه زیبا. چقدر تصویر پر از عشق شما و مریم جان ب دلم نشست ک دلم میخواد فقط در خصوص این موضوع فقط صحبت کنم. اما بریم سراغ ویدیو

خدایا چقدر نگاه زیبایی پشت ساخت چنین پلی برای رسیدن به آبشار بوده. واقعا تحسین میکنم اون کسی ک این پل زیبا رو ساخته به قول مریم جان یک طرف صخره و یک طرف دره. حتی برای اینک مردم بیشتر مراقبت کنند نوشته گذاشتند و رنگ سنگ رو زرد و مشخص کردن که: سرتون به سنگ نخوره. 

یعنی راه درست و مستقیم رو برید کنترل کنین تا سرتون به سنگ نخوره.

من عاشق طبیعتم. بین این صخره ها و اون آبی که با شتاب داره از دل کوه بیرون میاد و با برخورد به سنگها تبدیل ب یک آبشار با صدای ماورایی میشه وای خدای من از صدای سخن آب ندیدم خوشتر…

استاد اون زمان که دوربین رو دست گرفتید تا آبشار رو به ما نشان بدید و مریم جون رو نشون دادید، این جابهجایی دوربین چقدر زیبا بود. کلی ذوق کردم از این هماهنگی بین شما

خدایا بابت این آب نعمت بسیار بزرگ ازت سپاسگزارم خدایا بابت هر قطره اش سپاسگزاری میکنم ک تو چه معبود بی نظیری هستی ک آنچه در زمین و آسمان آفریده ای، بی نظیره

استاد امروز همه اش عشق دیدم توی این فایل. اونجایی ک از اون مادر دختر عکس می گرفتید و اون دختر چقدر عاشقانه مامانش رو بغل کرده بود.

خدایا سپاسگزارم بابت این همه احساس خوب بابت این همه زیبایی و این روابط زیبا.

اون پرنده های کوچولو و سنجابا که من عاشق سنجابم. اینقدر دوستشون دارم ک بشینم فقط نگاهشون کنم. خداوند عجب خالق بزرگی هست. سنجابها در حال حرکت بدنشون ی شکلی هست. وقتی ک می‌خوان ی چیزی رو بخورن خودشون رو گرد می‌کنن. بعد اون صورتهای خشکلشون تپل میشه لپ پیدا میکنن. چقدر زیبا اون تخمه هایی ک از پرنده ها سالم پایین می افته رو باز میکنن مغزشونو میخورند. چقدر خط های روی تنشون زیباست چقدر دم بزرگی دارن ک دیگ خیلی زیباتر شون کرده. خدایا بابت تمام این آفریده های زیبات سپاسگزارم.

اونجایی ک پرنده ها فکر کنم آب بود میخواستن بخورن و اون زنبور زرد اجازه نمی‌داد، گفتم ببین خدایا یه موجودی که خودش غذای پرنده است به اون ریزی اومده قدرتمندانه از این آب محافظت کنه. 

مریم جان شما به چه نکات جالبی توجه میکنید ازتون سپاسگزارم. چقدر این درب سطل زباله جالب بود.نمیخوان که حیوانات آسیب ببینن و یا دنبال غذا توی پسماند های انسان باشند. اونها باید توی طبیعت زیبا زندگی کنند به صورت طبیعی تغذیه بشن و لذت ببرن…

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 207
    335MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

548 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 3
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدایی که زیباست و زیبایی ها رو دوست داره.

    سلام به همه ی عزیزان، از هر کجایِ این جهانِ پهناور، که در مدارِ این سایت هستین.

    بَه بَه از عکسِ این فایل، فکر می‌کنم دیدن و شنیدن از دوست داشتن و عشق یکی از زیباترین تجربه های من و همه مون در این جهان باشه.

    در ادامه حضورِ خودمم در این مدار بسیار قشنگه.

    استاد جان و مریم جان، لحظه به لحظه عشقتون به هم فراوان تر بشه و لذت بی نهایتی ببرین از زندگیتون در کنار همدیگه.

    به نظرِ من، بغل کردنِ عزیزانم، یکی از بزرگترین نعمتهاییه که من تو زندگی دارم و تجربه اش میکنم.

    دیشب ساعت 23:22 دقیقه سورپرایز شدم وقتی رفرش زدم سایتو، و با این عکس و فایل جدید روبه رو شدم.

    امروز تماشا کردم و لذت بردم.

    بی نهایت از اون آبشارِ محلی خوشم اومد.

    اون تریلی که تو دل کوهستان ختم میشد به آبشار، واقعا زیبا بود.

    قشنگ حس کردم منم ایستادم اونجا و ذرات آب میخوره بهم.

    خیلی خوشم اومد پلکان طراحی شده بود برای پایین رفتن و نزدیکیِ بیشتر به دلِ آبشار.

    چقدر اون دختر و مادری که استاد ازشون عکس گرفت قشنگ و خوش انرژی بودن، از اون دختر خانم کلی انرژیِ دوست داشتن و عشق ساطع میشد و ارامشِ مامانش.

    من عاشق اون سنجاب کوچولو ها شدم، خدایا شکرت با طراحی که روی پوستشون انجام دادی، طرح راه راه از روی سرشون شروع میشد تا روی بدنشون.

    تا تو دلم گفتم خدایا دستهای کوچولوشونو، استاد هم گفتن دستهاشو ببین.

    یعنی با اون دستهای خیلی کوچولوش خوراکی رو میاره بالا جلوی دهانِ قشنگش، میخوره و میجوه، اون لپ هاش هم خیلی قشنگن.

    پرنده های زیبا هم طبقه بالا مشغولِ نوشِ جان کردن اغذیه شون بودن.

    از روی رفتار یه ملت و مردم با کودکان و حیوانات، میشه تا حدود زیادی فهمید اون مردم با خودشون در صلحن یا نه.

    اینو صبح تو پیاده روی متوجه شدم، و وقتی اومدم خونه و فایل رو دیدم به صورت عملی مشاهده اش کردم:

    مردمانی که در طبیعت روی تابلو مینویسن به حیوانات کاری نداشته باشین فقط از دور و از دیدنشون لذت ببرین، بسیار تحسین برانگیزن.

    در عمل حافظِ محیط زیست هستن، حیوانات یکی از عتاصرِ مهمِ محیطِ زیست هستن، هر چی بهتر باهاشون برخورد بشه تو یه سرزمین، به نظر من یعنی اون مردم بیشتر با خودشون در صلحن…

    با اَدا و اطفار نمیشه حافظِ محیط زیست بود، در عمل نشون میدیم چیکاره ایم…

    وقتی آشغالی دستمونه، و نگهش میداریم تا بندازیم توی سطل زباله.

    وقتی حیوانی می‌بینیم و به خاطر حفظِ آرامشش، بیش از اندازه بهش نزدیک نمیشیم مگه اینکه خود اون حیوان بخواد و نزدیکمون شه.

    یادِ یه فرهنگِ زیبایِ محیط زیستیِ دیگه افتادم تو سفر به دور آمریکای قسمت‌های گذشته:

    اون درخته بود که تابلو زده بودن این درخت رو اذیت نکنین، آویزونش نشین، فقط با عشق بغلش کنین…

    چقدر خوشم اومد از اون تابلو و نوشته ی زیبا.

    وقتی با خودت در صلحی، با هر چی اطرافته هم در صلحی، از آدمها بگیر تا حیوانات و گیاهان و کلِ طبیعت…

    از تمیزیِ کنارِ رودخانه ها و ساحل هاشونم هم این امر اثبات میشه که چقدر در صلحن با خودشون و پیرامونشون.

    به شدت تحسین میکنم هر آدم، مردم، ملت و سرزمینی رو که اول به خودشون احترام میذارن و با خودشون در صلحن و بعد با پیرامونشونم هم در صلحن.

    از همه ی نعمتها و زیبایی ها استفاده میکنن، کیف میکنن و در تمیز نگهداشتن اون زیبایی ها به سهمِ خودشون مشارکت میکنن.

    طبیعت رو از خودشون میدونن.

    خودشون و زندگیشون رو جدا از طبیعت نمیدونن.

    انگار که کلِ جهان، خونه ی ماست و ما به همه جای خونه مون اهمیت میدیم، در تمیز نگهداشتنش هر کس سهم خودش رو ایفا میکنه…

    یادِ یه خاطره افتادم.

    من از اونجایی که معلم هنر کلِ مدرسه بودم (12 کلاس، 6 پایه)، حرکتِ قشنگی رو از طرفِ معلمِ پایه چهارم دیدم.

    به بچه هاش آموزش داده بود زنگِ خونه، قبل از خوردن زنگ یک یا دوتا از بچه ها، از عقب کلاس تا جلو، زیر میزی ها و زمینِ هر میز رو نظافت میکردن با جارو، و کلاس رو عین دست گل ترک میکردن.

    اون روزی در هفته که زنگ آخر با من هنر داشتن، وقتی متوجه این عملکرد شدم خیلی خوشم اومد.

    به چشم دیدم بچه ها با اشتیاق نظافت میکنن کلاسشون رو، با یه عشقِ خاصی، انگار یه مراسمِ خاصی هست براشون، انگار اتاق خودشونه، یعنی کیف میکردم صورت ماهشونو میدیدم که با اون جدیت و اهمیت کلاس خودشون رو تمیز میکردن.

    فکر میکنم این تمرین باعث می‌شده به مرور زمان کمتر هم آشغال بریزن تو جامیز یا زمین.

    دَمِ معلمشون و تک تک بچه ها واسه مشارکت در تمیز نگهداشتن کلاسشون گرم…

    جاده ی خوشگلی دیدم، نمایِ دِرون هم شگفت انگیز بود، من یادِ روستاهای خودمون افتادم، انگار که واردِ شمالِ خودمون شدیم، اون استراحتگاهه با نیمکتش، منو قشنگ برد به سمتِ استراحتگاه های بینِ جاده ای…

    دیروز تو تماشای سریال زندگی در بهشت رسیده بودم به قسمتی که استاد تِرَک جان و آپشن هاشو کامل معرفی میکردن.

    تازه اونجا متوجه شدم با چه جواهری داریم سفر میکنیم، اونجا که موودِ کرال رو دیدم یادِ اون قسمتی افتادم که استاد با این حالت اون جاده سنگلاخی رو طی کردن.

    بسیار بسیار تحسین برانگیزه این ماشین زیبا و فول آپشن و بسیار کاربردی.

    با همین بزرگواره که ما هم با استاد و مریم جون، داریم تو دلِ این جاده ها حرکت می‌کنیم و رو به جلو و قشنگی های بیشتر میریم.

    سپاسِ بیکران از استاد جان، مریم جان، تِرَک جان، دِرون جان و همه ی دوستانی که تو این سفرِ زیبا نقش دارن.

    وقتی اومدم کامنت بنویسم فکرشو نمیکردم طولانی بشه، اومدم از آبشار بنویسم و کیفی که کردم، مابقی اش خودش اومد تو قلمم.

    دیروز سریال زندگی در بهشت رو کامل دیدم و تموم شد و کیف کردم و خاطرات خوشی برام ساخته شد با کارگاه و زمینِ پهناورِ پردایس و درختها و مرغ و خروس ها و بزغاله ها و اردک ها و سایرِ دوستانِ عزیز که بودن و رفتن.

    بسیار ممنونم برای این فایلهای تصویری.

    کلی زیبایی و تجربه ی جدید کسب کردم باهاشون در امریکا، جایی که خودم نیستم اونجا ولی کلی اطلاعات از سرزمینش و زیبایی هاش و مردمانش کسب کردم.

    متوجه یه نکته ای هم شدم امروز کاملا تخصصی، اینکه در زمینه ویدئوها و تدوینشون چقدر تکاملی عالی و عالی تر شدین، قبلا موسیقیِ با کلام روی فایلها و مناظر میذاشتین، این سری یه موسیقیِ یکسان و بی کلام.

    اینم یه سبکیه، جالبه، خوبیش اینه شما حالت‌های متفاوت رو تجربه میکنین ما هم مستفیض میشیم از تجارب و زیبایی های شما.

    باز اون لحظه ای که مریم جون دوربین رو دادن استاد که فیلمبرداری رو ادامه بدن (رویِ تریل کنارِ آبشار) انقدر ظریف و آروم انجام شد که من برگشتم عقب دوباره ببینم، دیدم خیلی ظریف اینکار انجام شده و مخاطب متوجهِ جابجایی نمیشه.

    بَه بَه از این رشد و پیشرفت ها و تکامل، از کوچکترین بهبودها بگیر تا بزرگترهاش.

    یادِ یه چیزِ دیگه هم افتادم و استاد رو تحسین کردم.

    اینکه فیلمبرداری با درون بچه، هم روند تکاملی داشته، استاد شونصد میلیون بار فیلمبرداری کرده، تمرین کرده تا اینکه ما مدتهاست داریم این تصاویرِ شگفت انگیز رو طریقِ دِرون می‌بینیم.

    نکته ای که من دائم باید به خودم یادآوری کنم تا الانِ استاد رو با الانِ خودم مقایسه نکنم و دچارِ شتاب در به نتیجه رسیدن نباشم اینه:

    استاد و مریم جون هم عینِ بقیه ی آدم‌ها خیلی چیزها رو بلد نبودن، اما فرقشون با خیلی آدم‌ها من جمله خودم اینه که با اینکه بلد نیستن، توکل میکنن به خدا، میرن توی دل ناشناخته ها، اقدام عملی میکنن، تمرین میکنن، انجامش میدن و کم کم ماهر و ماهرتر میشن…

    اینطوری که منی که تصاویر رو میبینم اشتباه فکر میکنم که استاد به محضِ تولد رانندگی با RV و اون عظمتش رو بلد بوده، پس راحته براش، پس کار سختی نمیکنه.

    این غلطه، استاد از یه جایی پا روی ترس هاش گذاشته و اقدام کرده و هر دفعه بهتر و بهتر شده.

    یا اینکه وقتی استاد و مریم جون نجاری میکنن، یا دستگاه و وسیله ای رو اَسِمبِل میکنن، من فکر میکنم بلدن دیگه…

    این هم غلطه، استاد و مریم جون از یه جایی پا روی ترس هاشون گذاشتن و اقدام کردن و هر دفعه بهتر و بهتر شدن.

    خیلی مثال‌های دیگه به صورتِ تصویری تو سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا دیدم از جفت استادهای نازنینم که جلوی دوربین اومدن با شجاعت و در رابطه با

    چیزی که بلدن نبودن اقدامِ عملی کردن…

    اینکه استاد همیشه یه دستش به سرچ تو یوتیوبه برای یادگیری، برایِ منِ شاگرد باید کد بده که آقااااااااا جون، استادت هم خیلی چیزها رو بلد نیست اما نمیترسه از بلد نبودن هاش، میره تو دلشون و یاد میگیره، آزمون و خطا داره، خودشو سرزنش نمیکنه، احساسِ خطاکار بودن نداره، احساسشو خوب نگه میداره و طبیعتا خیلی چیزها رو یاد میگیره…

    اینه که استاد و مریم جون شدن دریایی از کسبِ مهارت هایِ جدید…

    از اعتماد به نفسشون در نصبِ پله ی جدیدِ آروی بگیر تا جلوتر.

    تعویضِ لامپهای آروی و …

    ساده تر اینه برن مراکز مربوطه و خدماتِ آماده بگیرن.

    اما انتخاب کردن که خودشون رو وارد چالش های جدید کنن.

    بلد نیستم؟

    هیچ ایرادی نداره…

    یوتیوب جان، بفرمایین راهنمایی کنین ما رو…

    یا مریم جون که واسه خودش مستقل میره کارگاه، کار میکنه، ماشین کوچولوی خودشو با اعتماد به نفس به کمکِ آقا رامتین اَسِمبِل میکنه چی رو به من یاد میده؟

    نترس

    فقط نترس…

    گفته میشه چیکار کنی

    فقط تو نترس

    نذار کمال گرایی ات مانعت بشه که تجربه های جدید نکنی تو زندگیت…

    با این بهانه که بلد نیستم!

    اگه نشه چی؟

    اگه ضایع شم چی؟

    اگه بقیه مسخره ام کنن چی؟

    هیچی…

    وقتی اینطوری فکر میکنم کلی از زندگی عقبم.

    در صورتیکه وقتی با بهبودگرایی اقدام های ریز ریز میکنم یهو به خودم میام میبینم کلی مهارت بهم اضافه شده.

    این کامنتم میکسی شد از سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت:)

    فایلهای استاد همه شون به هم چسبیدن، جدا از هم نیستن، تفکیک پذیر نیستن، چون روی اصل تاکید دارن…

    خدایا شکرت تو مداری هستم که دسترسیم بازه به تماشا و شنیدنِ این همه قشنگی، نکات مثبت، آگاهی، درس، رشد، بهبود و پیشرفت.

    استاد جان و مریم جان سپاس گزارتونم تا همیشه.

    هر چی جلوتر میرم بهتر متوجه میشم چقدر شما دو عزیز خفن و آدم حسابی و کار درست هستین، از ابعادِ گوناگون و فراوان.

    یعنی هر تیکه از سایت که گذارم میخوره بهش، یه نکته حاضر شده تا بردارم و استفاده کنم.

    سپاس گزارم.

    از کلِ خانواده ی صمیمیِ عباس منش سپاس گزارم.

    حضورِ تک تک اعضا برکتِ این سایته و باعث شده استاد و مریم جون هم با شور و شوقِ بیشتری این فایلهای هیجان انگیز رو آماده کنن و به اشتراک بذارن.

    یه جمله جدید نوشتم زدم روی دیوار:

    سمانه جون

    زنده باش و زندگی کن

    به بهترین و عالی ترین شکلی که بلدی

    چسبوندم روی دیوار که ببینم و هر بار بهتر درک کنم چکار باید برای زندگیم و فرصتِ حیاتم انجام بدم.

    خدایا شکرت که نگاهم به زندگی رو داری باز و بازتر میکنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام آقا مرتضی.

    کامنتِ شما، پایینِ کامنت خودم هست و هدایت شدم به خوندنش.

    ممنونم که از تجربه تون و توجه به زیبایی های کامنتِ سعیده جان نوشتین و تاثیرش در زندگیِ خودتون…

    چقدر این جمله تون شاهکاره:

    سعی نکن بدست بیاری سعی کن رها باشی وتحسین کنی زیبائی هارو

    دقیقا منم یه بار که از ته قلب خوشحال شدم برای سفری که سعیده جان داخلش بود و منم در خواست کردم به خدا، بعدش هدایت شدم کاملا غیر منتظره به سفر عالی تو دلِ روستا.

    امروز یه فایلی از استاد جان گوش میدادم که گفتن: کامنتها رو بخونین اینطوری باورهاتون تقویت میشه…

    ایشون خودشون دنبال الگو هستن و برای همین باورهاشون تقویت میشه.

    کاملا درسته، تو کامنتها بچه ها از تجربه های شخصیشون ناشی از کار کردن روی باورهاشون مینویسن، و این برایِ من الهام بخشه، خیلی چیزهای خوب رو از توی دلِ کامنتهای عالیِ بچه ها مثل کامنتهای آقا حمید امیری عزیز الگوبرداری کردم و اجرا کرد.

    کامنتها مکملِ آموزش‌های استاد هستن.

    در پناهِ رب العالمین نازنینم باشیم همگی.

    خدایا شکرت برای همه ی آگاهی ها و درس های نابِ این سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    سلام آقا حسامِ نازنین.

    چقدر کیف کردم از تحلیلتون در رابطه با کامنت نوشتن.

    خیلی عالی و جامع نوشتین و یادآوری کردین با کامنت نوشتن چه کارِ بزرگی داریم انجام میدیم.

    من روی دو موردش توجه داشتم همیشه:

    یکی اینکه با نوشتن توجهم رو به زیبایی ها جلب میکنم و متمرکزتر میشم.

    یکی هم برای تحسین.

    کامنتِ شما برام متفاوت بود و قلباً لذت بردم از خوندنش و به قلبم نشست.

    ممنونم از نوشتنش.

    همگی در پناه رب العالمین نازنینم باشیم.

    خدایا شکرت که هدایتم میکنی کامنتهای توحیدی بخونم و بنویسم در این سایتِ توحیدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: