وقتی تصویر این فایل رو دیدم قند توی دلم آب شد گفتم خدایا شکرت بابت این رابطه زیبا. چقدر تصویر پر از عشق شما و مریم جان ب دلم نشست ک دلم میخواد فقط در خصوص این موضوع فقط صحبت کنم. اما بریم سراغ ویدیو
خدایا چقدر نگاه زیبایی پشت ساخت چنین پلی برای رسیدن به آبشار بوده. واقعا تحسین میکنم اون کسی ک این پل زیبا رو ساخته به قول مریم جان یک طرف صخره و یک طرف دره. حتی برای اینک مردم بیشتر مراقبت کنند نوشته گذاشتند و رنگ سنگ رو زرد و مشخص کردن که: سرتون به سنگ نخوره.
یعنی راه درست و مستقیم رو برید کنترل کنین تا سرتون به سنگ نخوره.
من عاشق طبیعتم. بین این صخره ها و اون آبی که با شتاب داره از دل کوه بیرون میاد و با برخورد به سنگها تبدیل ب یک آبشار با صدای ماورایی میشه وای خدای من از صدای سخن آب ندیدم خوشتر…
استاد اون زمان که دوربین رو دست گرفتید تا آبشار رو به ما نشان بدید و مریم جون رو نشون دادید، این جابهجایی دوربین چقدر زیبا بود. کلی ذوق کردم از این هماهنگی بین شما
خدایا بابت این آب نعمت بسیار بزرگ ازت سپاسگزارم خدایا بابت هر قطره اش سپاسگزاری میکنم ک تو چه معبود بی نظیری هستی ک آنچه در زمین و آسمان آفریده ای، بی نظیره
استاد امروز همه اش عشق دیدم توی این فایل. اونجایی ک از اون مادر دختر عکس می گرفتید و اون دختر چقدر عاشقانه مامانش رو بغل کرده بود.
خدایا سپاسگزارم بابت این همه احساس خوب بابت این همه زیبایی و این روابط زیبا.
اون پرنده های کوچولو و سنجابا که من عاشق سنجابم. اینقدر دوستشون دارم ک بشینم فقط نگاهشون کنم. خداوند عجب خالق بزرگی هست. سنجابها در حال حرکت بدنشون ی شکلی هست. وقتی ک میخوان ی چیزی رو بخورن خودشون رو گرد میکنن. بعد اون صورتهای خشکلشون تپل میشه لپ پیدا میکنن. چقدر زیبا اون تخمه هایی ک از پرنده ها سالم پایین می افته رو باز میکنن مغزشونو میخورند. چقدر خط های روی تنشون زیباست چقدر دم بزرگی دارن ک دیگ خیلی زیباتر شون کرده. خدایا بابت تمام این آفریده های زیبات سپاسگزارم.
اونجایی ک پرنده ها فکر کنم آب بود میخواستن بخورن و اون زنبور زرد اجازه نمیداد، گفتم ببین خدایا یه موجودی که خودش غذای پرنده است به اون ریزی اومده قدرتمندانه از این آب محافظت کنه.
مریم جان شما به چه نکات جالبی توجه میکنید ازتون سپاسگزارم. چقدر این درب سطل زباله جالب بود.نمیخوان که حیوانات آسیب ببینن و یا دنبال غذا توی پسماند های انسان باشند. اونها باید توی طبیعت زیبا زندگی کنند به صورت طبیعی تغذیه بشن و لذت ببرن…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 207335MB18 دقیقه
سلام آقا احسان دوست داشتنی
کامنت های شما ازطریق ایمیل بهم خبر داده میشه چون نگاه شمارو دوست داشتم
من حدود 8ماه پیش آشناشدم باسایت و خواستم از خدا که بهم عزت بده
از 300پول بامنت شوهرجان به عنوان پایه استفاده کردم وگفتم میخام حقوق داشته باشم بدون هیچ پشتیبانی (فقط خدا باشه همه کسم)
الان شده ماهی 2700تومن وبه عنوان اولین مدرس شهر در رشته خودم دارم تدریس میکنم
واما امروز….
صبح پیام اومد که سالگرد تاسیس پیجتان مبارک
پیجی که یک سال پیش ایجاد کردم ولی روش کارنکردم ،فقط با 9تاپست 115فالور بدون دخالت من اومدن
تمرکزم رو گذاشتم روکلاس حضوری
اومدم سراغ سایت وخیلی خیلی هدایتی به سه تا فایل درآمدت روسه برابر کن رسیدم(الان یه ماهی میشه که درآمدم تثبیت شده وهمش دوست دارم از مهرماه درآمدم بیشتر بشه)اومدم هر سه فایل رو نکته برداری کردم و نوشتم
واااااای که چقدر متفاوت از پارسال نوشتم
واخرش به این رسیدم توفایل سه که من یه پاشنه آشیل دارم
اینکه من فک میکنم اگه شاگرد بیشتر جذب کنم باید شبانه روز روی پیج وقت بذارم که من درحال حاضر شرایطش روندارم
اومدم الگو نوشتم اما قانع نشدم
ته دلم هی میگفت که نه بابا فقط راهش همینه که بیای رو پیج
اما من بادوتا بچه کوچیک کل هفته رو درگیر کلاس هام(من فقط دوماه کلاس برداشتم واین اولین سابقه کاری منه؛من بدون هیچ سابقه ای وبه عنوان اولین نفر هدایت شدم به بهترین آموزشگاه شهر و این کلاس رودایر کردم)روپیج فعالیت کردن از نظر من کار سختی نیست
اما تمرکز میخاد که من درحال حاضر ندارم
گفتم خدایا بهم بگو،الهام کن که راه زیاده_شاگرد زیاده
تومیتونی،بهم نشون بده
وخلاصه که کلی حرف زدم باهاش
من کلی آدم دارم اطرافم ولی باهیچکس جز خونه مامانم(اون هم هردوهفته یکبار)باکسی رفت و آمد نمیکنم(قبلاً همه جا و همیشه میرفتم)الان فقط تنهایی رو دوست دارم واینکه باخدای خودم حرف بزنم
سرنوشت من واینجا رسیدنم خیلی خیلی طولانیه که نمیشه اینجا گفت
حدود دوساعت پیش یه خانمی زنگ زد گفت ما یه شرکت ایرانی _کانادایی هستیم ومدرس میخایم که به بچه های فارسی زبان خارج از کشور درس بدن واین رشته رو براشون تدریس کنند
ومن به شمارسیدم وتماس گرفتم(حدود همون 6ماه پیش اصلا نمیدونم چطوری تویکی از سایت ها اسمم رو نوشتم به عنوان مدرس)
حالا این خانم زنگ زد
من و میگی گریه پشت گریه
اما خیلی یه غم عجیبی اومد تو دلم
گفتم آخه چرا اینجوری شدم من
فکر کردم ویه ناامیدی اومد سراغم
آره فهمیدم چرا؟؟؟من ترسیدم از دست بدم
چون همون موقع که تازه تو سایت ثبت نام کردم بالای 50نفر زنگ زدن وموقع صحبت بامن خیلی راضی بودن اما به نتیجه نرسیدن هیچ کدوم
والبته که اون موقع ناراحت شدم اما الان فهمیدم که نه بهتر شد
چون انگار من باید این کلاس های حضوری رو میرفتم تا بهتر برام جابیفته
الان مطمئنم که اگه شاگرد مجازی داشته باشم ازپسش برمیام ولی اون موقع نه
سریع شمارش روپاک کردم(چون ترسیدم شیطان فریبم بده وبهش زنگ بزنم؛چون من عهد کردم که دنبال شاگرد نرم وفقط ازخدا بخام که بهترین هاشو به سمت من هدایت کنه،پس من ازکسی خواهش نمیکنم
پس من برای راضی نگه داشتن کسی دروغ نمیگم
پس من برای گرفتن شاگرد اصرار نمیکنم)
شماره رو پاک کردم
اما هرکار کردم دلم آروم نشد،یه غم عجیب داشتم_هرچی صحبت کردم نمیدونم چرا به آرامش واحساس عالی امروزم نرسیدم(امروز اینطوری فرض کردم که همه چیز نشانه اینه که من باید درآمدم افزایش پیداکنه)
وقتایی که اینطوری میشم فقط ایه قرآن آرومم میکنه چون دقیقا وصف حال من میاد وبهم کمک میکنه ودرمورد آینده من صحبت میکنه
آیه اول سوره عنکبوت
ای اهل ایمان اگر ایمان بیاورید بیشتر از اعمال نیکتان پاداش میدم
این خلاصه بود
گفتم یعنی من الان جزو ایمان اورندگانم؟؟؟؟یعنی من واقعا ایمان دارم(چون همیشه صحبت که میکنم باخدا میگم همه کسم تویی وهیچکس روجزتوندارم)
درنهایت یاد یه جمله از استاد افتادم
اینکه من خیلی دوست دارم این برام پیش بیاد اگه بشه خیلی خوشحالم اگه نشه حتما صلاح نیست
خلاصه گفتم راضیم به رضای تو
ولی من نمیتونم خودم رو فریب بدم
هنوز ته دلم یه چیزی آزار میده منو
تارسیدم به فایل شما،انگار که دارید بامن حرف میزنید
نشانه هارو تاییدکنلذت ببربه نتیجه در نبند فقط_رها باش.
این اتفاق خوشایند که من مدرس بچه های فارسی زبان خارج از کشور بشم درحال حاضر نهایت ایده آل منه
خیلی رو اعتماد به نفس من وباور لیاقت من مطمئنم تاثیر به سزایی داره
خیلی هم دلیل آوردم که شرایط برام پیش اومده که باذهن منطقی من یه شرایطی خیلی خوب بوده وبعدش که نشده وهدایت شدم یه جای دیگه؛فهمیدم که خوب شد که اصلا اونجا نرفتم
وحرف و خواهش همیشگی من از خداوندم اینه که منو به حال خودم ول نکنمن وبااین ذهن منطقیم تنها نذارمن نمیخام پاروبزنم تو سکان دارباش،با حرف قشنگ شما که من فقط میخام بشینم روپای بابام پشت فرمون ولذت ببرم وفقط ادای رانندگی رو دربیارم وخودت منو ببر به بهترین جاها_جایی که علاوه بر ثروت یه عزت ونام نیک هم بهم بده ومنو بین آدم هات محبوب کن
حالا آقا احسان شما یه چیزی بهم بگو
الان به نسبت آروم هستم
اما من آرامش درونی میخام ،یه آرامش واعتماد مثل امروز صبح
یه چیزی بهم بگو
امروز 1402/6/17
سلام بر هر بنده خدا که هدایت بشه به این قسمت
سلام مجدد به آقا احسان ازدیشب تا الان که فقط چند ساعت گذشت ازش
آقا احسان دیشب که برات کامنت گذاشتم حال چندان خوبی نداشتم واز کامنت بالام کاملا مشخصه
دیشب خواستم بخوابم بر عکس شب های گذشته که خیلی راحت میخوابیدم نتونستم ازخداوند خواستم که آرومم کنه_نورامیدش رو دوباره به قلبم بیاره
ومن و ازاین مسیر ناهموار شیطانی دورکنه وبیاره تو مسیر زیبای پر نور وپر از ارامشش
الان مینویسم برات آقا احسان
چون کامنت شما نشانه من بود
بالای 3بار خوندمش و کپی گرفتم وبردم تو کانال تک نفره خودم تو تلگرام(اسمشو گذاشتم هدایت خداوند؛صحبت های من با خداست و سخنان باارزش دیگران_که این کامنت شما سراسر برام نشانه بود و تایید خداوند)
وشروع کردم علاوه برکپی،نوشتن توی دفترم
مینوشتم ودرتکمیل هر قسمت ازکامنت شما نظرم رو اضافه کردن
کامل که شد دیدم نه هنوز قلبم آروم نشده؛گفتم بیام بنویسم اینجا تا توبه من کامل بشه
مینویسم برات برادر عزیز تر ازجانم؛نگاهتون که میکنم خیلی دوست دارم که میدیدمتون؛تفکر شما برام بی نهایت زیباست
از دیدن وتحسین کردن چیزهای کوچیک غافل نشویم
واااای خدای من ،من چکارکردم با خودم_منی که ادعای ایمان رو داشتم
اگر که استاد نمیگفتن باید خودت رو ببخشی و احساس خوب داشته باشی،هیچ وقت بخاطر حال دیشب واندوه بزرگی که توی دلم راه داده بودم خودم رو نمیبخشیدم
دیروز من سراسر پر بود از نگاه والطاف تو
من ازتو خواستم که درآمدم رو بیشتر از الان کنی،گفتم انگار فهمیدم که دیگه بابا این سه میلیون مال خودمه بیشتر رو میخام
هدایت شدم به سه فایل درآمدت رو در یکسال سه برابر کن
وقشنگ براینکه من کامل هر سه فایل رو درک کردم(مثل اینکه کلاس چهارم باشی و بخای جمع کلاس اول رو حل کنی؛چقد روون وبی دردسر حل میکنی)
بعد تواخرین فایل رسیدم به مهمترین قسمت که پیدا کردن پاشنه آشیل برای کارم بود
استاد فرمودن که این سوال روازخودت بپرس اگر همین الان با همین شرایط،باهمین امکانات الانت درآمدت رو بیشتر کنی چی میاد توی ذهنت که مانع میشه حتی بهش فکر کنی؟؟؟
من بدون مکث وفکر این سوال رو جواب دادم
چون خیلی وقت بود که تو ذهنم میچرخید
«کسی منو نمیشناسه»
(ازکجا باید شاگرد پیداکنم؟؟؟اخه من که ناشناخته هستم؛من که نباید تبلیغ کنم پس چطور؟؟؟)
حالا ته دلم یه امیدی داشتم به جذب شاگرد از طریق پیج_اونم که درحال حاضر اصلا نمیتونم روش تمرکز کنم(برنامه بعدی منه،ولی الان نمیتونم)پس حالا ازکجا؟؟؟
آره این پاشنه آشیل من بود
گفتم خب بیا براخودت الگو پیداکن
نوشتم اون مغازه دارهایی که میدونستم درامدشون خوب هست تو فروش حضوری و فعالیت ندارن تو پیج یا سایت
اما قانع نشدم؛من یه شخصیتی دارم که به هر طریقی که شده حتما باید این ذهن رو قانع کنم ،درواقع نمیتونم صورت مسأله رو پاک کنم حتما باید بهش یه جواب دندون شکن بدم و دیگه بعد اون 80درصد خاموش میشه وکاری نداره بهم)من وقتی این الگو رو نوشتم ذهنم خاموش نشد
گفتم خدایا من درحال حاضر هیچ چیز دیگه ای بنویسم تا ذهنم کاری به کارم نداشته باشه
خودت کاری کن،یه چیزی الهام کن برقلبم،یه ایده ای برای ذهنم
وبعد دفترم رو جمع کردم
ولی کل روز فکر میکردم ودنبال یه راهکار بودم
تا دیشب ساعت 10
یه خانمی زنگ زد و گفت که مدرس میخام برای فارسی زبانان خارج از کشور_که بتونه انگلیسی صحبت کنه
خب تا اینجا خیلی از رفتارهای گذشتم رو تغییر دادم پس(سریع گفتم نه؛چون صحبت کردن به انگلیسی دراون حد کارمن نبود،وپس نگران نشدم در لحظه وگفتم نه عزیزم من بلد نیستم
من فقط میتونم فارسی صحبت کنم ولی این برنامه رو هم انگلیسی یا بدم هم فارسی(چون زبان های مختلف داره)
وگفت خب اینم خوبه ؛یه سری هم این شرایط رو دارن
بعد خیلی کوتاه و بدون اذیت خودم جوابش رودادم(قبلاً همه ی تلاشم رو میکردم وچرب زبانی میکردم که یه جوری نگهش دارم شاگرد رو)
وبعد گفت باهاتون تماس میگیرم مجدد وقطع
من هم سریع شمارش رو پاک کردم(قبلاً نگه میداشتم تا دوباره خودم هی پیام بدم به بهونه های مختلف که تخفیف دارم و……)
وقطع که شد اومدم وسط خونه وکلی ذوق و شوق کردم جلوی همسرم(اون همه صدای منو شنیده بود)
واما شروع شد…..شیطان دیشب کارش رو کرد و البته که چقدر طبیعی این کارروکرد
قشنگ چندین ساعت من ودرگیر خودش کرد ومن خامش شدم
گفت ببین اول اینکه یعنی چی 1_مثلا،این نشانه ست،نشانه ای که نتیجه نده آخه چه فایده
2_اینهمه قبلاً بهت زنگ زدن برای شاگرد مجازی ولی هیچ کدوم نتیجه نداد
این هم مثل اون،زنگ زد ولی مطمئنم باش نتیجه نمیده
3_حالا شوهرت و مسخره کردنش رو میخای چکار کنی
همیشه میگه تو پاک دیوانه شدی،همش حرف میزنی ومینویسی
هی میگی استاد عباس منش
هی میگه خدای من واستادوبچه ها
(قبلاً خیلی حرف میزدم اما الان واقعا کم شده این حرفهای من به شوهرم؛ولی متاسفانه هنوز هم گاهی جوگیر میشم وحرف میزنم)خب حالا شوهرت پس فردا پرسید چی شد؟؟؟چی میگی ؟؟؟میگه نشد!!!!!اونم میگه میدونستم تو نمیتونی از این کارا بکنی
4_ببین اگر نتیجه میداد میتونستی چقدر کلاس بذاری پیش خواهرت ،پیش پدرت که همش میگی ته ذهنش تو رو باور نداره ومیگه تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
واااای فامیلا_که یکساله باهیچ کدوم رفت و آمد نمیکنی وداری رو خودت کار میکنی
اگر میشد ومیفهمیدن چی که نمیشد؟؟؟زهره داره به بچه های خارجی درس بده!!!!؟
حیف…..چه کلاسی چه ابهتی از دست دادی
شوهرت وفامیل شوهرت هم که اصلا نگو….
خلاصه یه اندوه بزرگی اومد تو قلبم_یه سنگینی واقعا شدید
که فقط میخواستم گریه کنم تاسبک بشم
اما نه گریه من میومد وهمینکه شوهرم هم بود خونه(باز میگفت این دویوونه رو ببین یه لحظه میخنده یه بار گریه میکنه)
رفتم سراغ قران،هربار که رفتم سراغش وگفتم آرومم کن برام آیه اومده وقشنگ قانع شدم
آیه 7سوره عنکبوت
اومدم یکم قبل وبعد آیه رو هم این بار خوندم
فک کردی که فقط بگی ایمان آوردی امتحانت نمیکنیم؟؟؟اگر واقعا ایمان بیارید بهتر از اعمال نیکتان بهتون میدم
این دوتا شد یه چراغ گنده پرنور تو ذهنم
گفتم مگه نمیگی (امروز صبح)خداوندا من راضیم به رضای تو
توهرجا که میدونی درسته منو همونجا ببر
مگه نمیگی دست منو ول نکن؛هرچند من مثل این پسر سه سالم هی بخام دستمو بالجبازی از دستت بکشم بیرون
ولی تو مثل من باش_که مامان مهرسام هستم،حتی گریه هم بکنه ولی وقتی ببینم خیابون شلوغه ولش نمیکنم
حالا اصلا همه چی به کنار،مگه خدا نور نیست مگه خدا امید نیست؟؟؟
پس چرا ناامیدی!!!؟؟؟
هنوز که چیزی نشده
شاید واقعا خدا خواسته بهم بده همچین شرایطی رو(مگه که خودم نتونم بپذیرمش،که الان فک میکنم احتمالا دلیلش همین هم هست
انگار من خودم رو لایق همچین شرایطی نمیبینم،یا میگم یعنی من؟؟؟
یامیگم نه بابا باید تکامل طی بشه؛انقدر اینجا باید کلاس حضوری بری بعد شاید ….)خدایا این فکر چقدر خطرناک وتلخه
این و الان ازت میخام ازمن دورکنی،من باور لیاقت ندارم
کاش غیر از این بود
بهر حال خداوندا ازکسی باارزش ترین نعمت رو میگیری(بچه شو)میگه راضیم به رضای تو
یه روزی بهم دادی یه روزی هم گرفتی
حالا من عوض اینکه اگر این نشانه پاشنه آشیل من بود تو رو شکر کنم
عوض اینکه سپاسگزار باشم
نشستم وزانوی غم بغل گرفتم
گفتم فقط وقتی همه چی اکی بشه بعد اونجا جا داره شکر کنم
وااااای برمن
وااااای برمن
خداوندا من توبه میکنم به درگاه پر از فضل وکرامت تو
خداوندا منی که ادعا دارم من جزتو کسی رو ندارم
من جزتو رو کسی حساب باز نمیکنم
من که میگم هرجا تو منو ببری همونجا قطعا بهترینه
فهمیدم چقدر فاصله هست بین کسانی که حرف ایمان رو میزنند باکسانی که عمل میکنند
من نمیتونم الان تشخیص بدم که من کدومشم؟؟؟خدایا من و با ارفاق ببر سمت ایمان اوردندگان
خدایا من دوست دارم این شرایط پیش بیاد برام اما اگر که تو همه چیزش رو بررسی کردی ومیدونی خوبه برام بشه
اما اگر صلاح میدونی که اتفاق نیفته همچین کار به ظاهر بزرگ وشیک
نیفته،منم راضیم به رضای تو
فقط من رو به عمق این جمله برسون
راضیم به رضای تو
آقا احسان ممنونم بابت لطف بی انتهات،بابت سخاوتمندی کلمات
نمیدونم چی بنویسم؟ولی فک میکنم چیزی ننویسم بهتره
چون میخام یه جای دیگه که به امید حق شرایط پیش اومد از پیشرفت هام بعد این کامنت واتفاقات این دوروز بگم
بنظرم شما اینجوری بیشتر به وجد میاید از پیشرفت من،تا اینکه بخام براتون بنویسم
فقط همینقدر بگم که الان حالم خوبه
وامروز خیلی هدایتی رفتم به کانال تلگرام استاد(بااینکه از اول هم بوده ولی من نرفتم سراغش)
وچون خیلی اطلاعات داره از اونجایی که من عاشق دوره کشف قوانین زندگی ام(درابتدای آشنایی باسایت فقط میخواستم دوره ثروت هارو بخرم اما الان چند وقتی که دوست داشتم کشف قوانین رو بخرم واز پایه و اساس بالا بیام)
پس از همین چند تا کامنت آخر(از بروزرسانی)شروع کردم به نکته برداری ؛الان که ساعت یک نیمه شبه تموم شد
دوره رو ندارم (این بار که حقوقم رو ریخت مدیر آموزشگاه میتونستم بخرم اما چون قرض داشتم ؛میدونستم نمیتونم جلوی افکار منفی ذهنم رو بگیرم پس تصمیم گرفتم بی خیال خرید دوره بشم وقرض رو بدم
وگفتم خدا ایشالله یه شرایطی رو پیش بیاره که بدون دغدغه بخرمش)خلاصه ازاونجایی که یکساله(برعکس همهی 20سال گذشته زندگیم)فقط میخام از داشته هام در مسیر پیشرفت استفاده کنم؛باخودم گفتم همین مختصر توضیحاتی که توی کانال هست وکامنت بچه ها خداروشکر ،با همین ها شروع میکنم؛به این امید که خداوند دستم رو بگیره تا راحت تر حرکت کنم
من از زمان ورود به سایت هم زیاد به خرید دوره اصرار نکردم چون شرایطش رو نداشتم(با فایل های رایگان شروع کردم)والان احساس یه ملکه رو دارم با ماهی2700
چون هیچ کسی جز خدای خودم نمیدونه که از چه ذلت وبی ایمانی(که در ظاهر سراسر ایمان ونماز وقرائت قرآن )بود رسیدم به اینجا
خیلی دوست دارم درآمدم بیشتر بشه
ولی خیلی سپاسگزارم و خوشحالم بخاطر این مبلغ(این مبلغ سند حرکت من وکمی غلبه کردن به ترس هام و پشت کردن به شرک
الهی هزاران مرتبه شکر
فقط آقا احسان یه سوال که دوست دارم جوابش رو بدونم
خیلی مهمه برام،وذهنم درگیر باهاش
دلیل خلقت ما آدمها چیه؟؟؟سپاسگزاری از خداوند؟؟؟حال خوب داشتن؟؟ایمان آوردن
یعنی خداوند من رو به این دنیا آورده تا به صورت واقعی فقط به اون ایمان بیارم وسپاسگزارش باشم؟؟یانه کار دیگه ای باید بکنم
یعنی اگر تو این مسیر باشم و هیچ کسی رو جز خدا قدرتمند ندونم(هرچند که همیشه این طور بودن کار هرکسی نیست)این کافیه
چون تو زمان جهالتم(یک سال قبل )والبته این سوال دلیل رسیدنم به سایت بود
روزها مینشستم گریه میکردم میگفتم خدایا رسیدم به پوچی
یعنی من اینجا اومدم که فقط مامان دوتا بچه باشم وبزرگشون کنم(تازه سرنوشتشون هم که نامعلومه چون دست من نیست)
یا میگفتم باید کار داشته باشم؟(پس همه ی خانمهایی که کار دارن حالشون خوبه واحساس پوچی نمیکنن)یعنی اونها دلیل خلقتشون رو تمام وکمال انجام دادن؟؟؟
یا باید به جایی برسم که خیریه بزنم وکمک کنم به بقیه
واین هم باشد که نمازم فقط از سر ترس بود و هیچ اشتیاقی به بهشت نداشتم چون ته دلم میگفت اگه اینجا خوش نیستم خوشی اونجا رو میخام چکار
ممنونم احسان بامعرفت وخداشناس