وقتی تصویر این فایل رو دیدم قند توی دلم آب شد گفتم خدایا شکرت بابت این رابطه زیبا. چقدر تصویر پر از عشق شما و مریم جان ب دلم نشست ک دلم میخواد فقط در خصوص این موضوع فقط صحبت کنم. اما بریم سراغ ویدیو
خدایا چقدر نگاه زیبایی پشت ساخت چنین پلی برای رسیدن به آبشار بوده. واقعا تحسین میکنم اون کسی ک این پل زیبا رو ساخته به قول مریم جان یک طرف صخره و یک طرف دره. حتی برای اینک مردم بیشتر مراقبت کنند نوشته گذاشتند و رنگ سنگ رو زرد و مشخص کردن که: سرتون به سنگ نخوره.
یعنی راه درست و مستقیم رو برید کنترل کنین تا سرتون به سنگ نخوره.
من عاشق طبیعتم. بین این صخره ها و اون آبی که با شتاب داره از دل کوه بیرون میاد و با برخورد به سنگها تبدیل ب یک آبشار با صدای ماورایی میشه وای خدای من از صدای سخن آب ندیدم خوشتر…
استاد اون زمان که دوربین رو دست گرفتید تا آبشار رو به ما نشان بدید و مریم جون رو نشون دادید، این جابهجایی دوربین چقدر زیبا بود. کلی ذوق کردم از این هماهنگی بین شما
خدایا بابت این آب نعمت بسیار بزرگ ازت سپاسگزارم خدایا بابت هر قطره اش سپاسگزاری میکنم ک تو چه معبود بی نظیری هستی ک آنچه در زمین و آسمان آفریده ای، بی نظیره
استاد امروز همه اش عشق دیدم توی این فایل. اونجایی ک از اون مادر دختر عکس می گرفتید و اون دختر چقدر عاشقانه مامانش رو بغل کرده بود.
خدایا سپاسگزارم بابت این همه احساس خوب بابت این همه زیبایی و این روابط زیبا.
اون پرنده های کوچولو و سنجابا که من عاشق سنجابم. اینقدر دوستشون دارم ک بشینم فقط نگاهشون کنم. خداوند عجب خالق بزرگی هست. سنجابها در حال حرکت بدنشون ی شکلی هست. وقتی ک میخوان ی چیزی رو بخورن خودشون رو گرد میکنن. بعد اون صورتهای خشکلشون تپل میشه لپ پیدا میکنن. چقدر زیبا اون تخمه هایی ک از پرنده ها سالم پایین می افته رو باز میکنن مغزشونو میخورند. چقدر خط های روی تنشون زیباست چقدر دم بزرگی دارن ک دیگ خیلی زیباتر شون کرده. خدایا بابت تمام این آفریده های زیبات سپاسگزارم.
اونجایی ک پرنده ها فکر کنم آب بود میخواستن بخورن و اون زنبور زرد اجازه نمیداد، گفتم ببین خدایا یه موجودی که خودش غذای پرنده است به اون ریزی اومده قدرتمندانه از این آب محافظت کنه.
مریم جان شما به چه نکات جالبی توجه میکنید ازتون سپاسگزارم. چقدر این درب سطل زباله جالب بود.نمیخوان که حیوانات آسیب ببینن و یا دنبال غذا توی پسماند های انسان باشند. اونها باید توی طبیعت زیبا زندگی کنند به صورت طبیعی تغذیه بشن و لذت ببرن…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 207335MB18 دقیقه
جانِ جهان دوش کُجا بـودهای؟؟ نی غلطم در دل ما بـودهای!!
آه! که من دوش، چه سان بــودهام…
آه که تو دوش، کرا بودهای!! آه که تو دوش، کرا بودهای!!
رشک برم کاش، قبا بــودمی… چون که در آغوش، قبا بــودهای…
رشک برم کاش، قبا بودمی!! چون که در آغوش، قبا بودهای!!
زهره ندارم، که بگویــم تُرا… زهره ندارم، که بگویــم تُرا…
بی منِ بیچــاره، چرا بــودهای؟
آینه ی رنگ تــو عکس کسیست!! آینهی رنگ تــو عکس کسیست!!
تو زِ همه رنگ، جُدا بودهای… تو زِ همه رنگ، جُدا بودهای…
آینه ی رنگ تــو عکس کسیست!! آینهی رنگ تــو عکس کسیست!!
تو زِ همه رنگ، جُدا بودهای… تو زِ همه رنگ، جُدا بودهای…
رنگ رُخ خوب تو، آخر گواست!! رنگ رُخ خوب تو، آخر گواست!!
در حَـرم! در حَـرم! در حَـرم! لُطف خــدا بوده…
««بنام خداوند باعظمت و بی همتا»»
سلام به تنها مرد مبلغ توحید عصرما…سلام به یار و همدم بی نظیرشان …
الهی چشمای قشنگتون ، به دقت صدم ثانیه فقط زیبایی ها رو ببینه و شکار کنه…
سلام به یاران توحیدی و دوستان عزیزم….
سفر به دور آمریکا قسمت 206 ، برای من درس توحید بود….
ثانیه به ثانیه این فایل رو توحید دیدم….
اون جاده زیبا و رویایی و محشر، که بی نهایت زیبا بود….برای من نمود لطافت پروردگار بود…کوه ها سراسر پوشیده از درختان کاج بود…مگه چیزی جز توحید و هدایت و نور پروردگار میتونه این زیبایی رو خلق کنه؟؟؟
این تریل مهیج در دل کوه، برای من نشان از توحید بود..
چرا که الهام خدا و توحید و هدایت رب العالمین باعث شد به قلب بنده ضعیفش این الهام بشه که بیا این تریل رو بساز و اونم اینقدر قشنگ توی دل کوه بساز و با حفظ نکات ایمنی تا بنده هام آسیب نبینند…هدایت الله بود که باعث خلق همچین اثری در دل کوه شد….تا بنده های خدا ببینن عظمت خدارو….شگفتی های خدارو…
نور خدارو …از دل کوووووه
اینهمه تریل بسازی ،زحمت بکشی، هزینه کنی، جاده های صعب العبور رو فتح کنی… ریسک کنی ، از جان مایه بزاری….برای دیدن چی؟؟؟ آبشاری که توی دل کوه میجوشه؟؟؟؟
چرا آخه؟؟؟؟ مگه چی بود..جز آب؟؟؟
چرا اینقدر برای ما انسانها شگفت انگیزه…!!!!!!؟
اون هدایت الله بود اون توحید بود اون نور خدا بود که مارو ، انسانها رو میکشونه که به ما نشون بده مایه حیات ، آب… چقدر میتونه شگفتی کنه!!!!!!
آب رو نمیتونی توی دستت بگیری….
نه شکل داره نه بو نه مزه نه هیچی….
اما چقدر قدرتمنده….
کوه رو شکافته و راه خودشو باز کرده تا کیلومترهااااااااااااااا……رفته و رفته و در آخر شهری در کنارش حیات گرفته…..
این اگه توحید نیست پس چیه؟؟؟؟!!!
سنجاب های قشنگی که با هدایت خداوند، اینقدر زیبا در حال شکستن تخمه ها هستن…
آخه این سنجاب چیزی هم میفهمه؟؟؟
معلومه که میفهمه…میدونه کجا باید روزیشو بگیره…چطوری !!!!!
خدایی که اینقدر قشنگ خلقش کرده، نمیدونه چطوری باید سیرش کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همش و همش لطف الله یکتاااااااااا ست…
اون پرنده های خوشگل رنگی رنگی ، که آدم ذوق میکنه از وجودشون ..از شکل ظاهری شون، از پروازشون….از آوازشون….اونجوری با نوک کوچیکشون دونه رو برمیدارن و میخورن…
همش هدایت و توحید خواننده …
همش لطف الله یکتاااااااااا ست….
داشتم فکر میکردم من انسان نمیتونم یه دونه رو همینجوری قورت بدم!!!!!؟؟ با اینکه اختیار دارم… ولی نمیتونم..؟؟؟ حتما باید همراه آب اونو قورت بدم یا بجوم!!!
ولی این پرنده کوچیک زیبا ، براحتی و آسون پشت سرهم دونه هارو نوک میزنه و نوش جااااان میکنه!!!!!
تکیه دادن اون دختر زیبا به مادرش ،محبت بین اون ها، لبخندهای قشنگشون…. عکس گرفتن استاد عزیز از اونها…همش هدایت الله است…
همش توحیده..
همش لطف الله است….
لذتی که انسان ها دارن ، از این مناظر الهی میبرن، همش نور خداست…..شوق دیدن خداست…ذوق دیدن عظمت خداست……واقعا همینه…..
از توحید نوشتم…. چون همه چیز توحیده….چون از دیشب درگیر یه تضادی شدم که داشت آرامشم رو میگرفت….
قاطی کرده بودم…میدونستم باید رها باشم میدونستم ای بابا آروم باش….چته؟؟؟ از چی میترسی…؟!!!
اینارو به خودم میگفتم و آروم نبودم…
حساب خدارو بستم ولی دلم ندای خدارو سر میداد
عقلم داشت جولان میداد که به این پناه ببر ، با خواهرت مشورت کن ، از اینترنت راه حل بگیر…. با دوستت مشورت کن….
یعنی متاسفم برات فرزانه …
در آخرشب، به خواهرم پیام دادم که میترسم از این تضاد…استرس دارم، دستم پامو گم کردم….میترسم…
گفت چیه؟؟؟؟ لالایی بلدی، چرا خوابت نمیبره؟؟؟؟؟ از چی میترسی ؟؟؟؟
دقیقا عین پیامی بود که بهم داد….
««بگیرررر راحت بخاب ..هر چه از دوست رسد نکوست
شاید اصلا خدا خواس تورو از این مسیر سختی به یک اسونییی بیاره.دقیقاااا مثلع من
بعضی اتفاقات ظاهرشون بده …اما توووو نمیدونی خدااا دقیقااا از همان راههه میخاددد تورو بزرگت کنع بهت عزتتتت بده..ولی ما بنده های نادان با این عقل معیوب خودمون به او اعتماد نمیکنیم.. وهی میترسیم ونگرانیممممممممم ..اینها سم هستند تو باید در حال ارووووم باشی
کارت را بخدا بسپارررر وبگیرررر آروم بخاب»»
آروم شده بودم.….هرچی بدوبیراه بهم گفته بود…به جون و دل خریده بودم….حتی بهم گفت خاک بر سرت…..تو توی مسیر توحید هستی…خدارو ول کردی ..چسبیدی به من، راه حل میخوای؟؟؟؟؟
خواهر عزیزم، اگه کامنتم رو میخونی…. بهت از همین تریبون میگم از اینجا تا برلین دور سرت بگردم….. عاشقتم….
دوای درد من توحید بود…
دوای درد همه مون توحیده
حلال همه چیز توحیده…..
آرامش جان ، از توحیده….
خدایا دلم سر سپردگی میخواد ، سرسپرده آستان مقدس تو بشم ..غرق آغوش و بندگی تو بشم….
نیم ساعت پیش با اینکه هنوز ترس ریزی توی دلمبود
بلندشدم رفتم جلوی آینه و زل زدم توی چشمامو گفتم….خدایا تو هرچی بگی همونه…
اصلا مثل ابراهیم هرکاری بخوام بکنم از تو اجازه میگیرم و دستمو میزارم توی دستت…دیگه خیالم راحت راحته…
با خودم و خدا گفتم که…
خدایی که همیشه آبرومو حفظ میکنه ، کنارم هست و بهم عزت و احترام میده
سپاسگزارم ازت ای خدای بی همتای من
خداوند چون عاشق منه و خیلی دوستم داره همیشه به راحتی حسابامو و پر پول میکنه
که من سلامت و قوی و شاد و با آرامش و آزادانه زندگی کنم
پس من کاری به قانون کشورها و اتفاقات جامعه ندارم
من به لطف و توانایی خدای عزیزم ایمان دارم که بشدت برایم کافیست
چون خداوند سر چشمه همه خوبیهاست
سپاسگزارم خدای بخشنده و بی همتای من
خدای عزیز همه کارها را به سادگی برام انجام میده
که من فقط کیف کنم و لذت ببرم
خداروشکر سپاسگزارم یا رب
این کامنت رو نمیخاستم بنویسم …داشتم فکر میکردم چه لزومی داره هی بنویسم، ذهنم داشت بازی در میآورد..
یهو یادم اومد نیم ساعت پیش توی آینه به خدا قول داده بودم که خدایا حتی میخوام حرف بزنم دیگه از تو اجازه میگیرم….
میدونم خدا بهم اجازه داد که نوشتم
از اصل اول بندگی نوشتم…
از توحید…..
اولین نه …دومین ردپای توحیدی من….
بماند به یادگار….تا روزی بیاد و از شهد شیرین توکل به الله بنویسم …16 شهریور 1402….
فرزانه زیبای توحیدی…
درود میفرستم به آمریکای جاااان….
آمریکای ابرقدرت زیبا و توحیدی….
سلام منو پذیرا باش .. وجود منو هم پذیرا باش روزی توی سرزمین قشنگت که دیدنش چقدر زیبا و لذت بخشه…
که قشنگ نشستی تو آغوش خدا ای آمریکا…..
دوستای خوبم دوستتون دارم
سلام به سعیده نورانی پروردگار….
سلام به روی ماهت..
همیشه کامنت های شما الهام بخش وجود و روح منه..
از شما سپاسگزارم که تسلیم همزاد شیطان نمیشید و ندای حق رو لبیک میگید و مینویسید و الحق که نااااب و بهشتی مینویسید…
سعیده جان از صمیم قلبم برات آرزو میکنم که این بعد زمان و مکانی آمریکا ، در بهترین زمان و ساده و عزتمندانه ، الله یکتا برات رقم بزنه نازنینم.
عزیزدلم ….چقدر خودتو خوب شناختی و چقدر خوب موضوع روابط که اتفاقا پاشنه آشیل منم هست، رو باز کردین و راه حل دادین….
باید بی نیاز باشی…….
سعیده عزیزم الهی، عشق الله یکتا آرامش بخش وجود نازنینت بشه ، الحق که لیاقت این عشق بهشتی رو داری دوست خوبم….
دلم سراسر عشق میطلبه…
اما عشق به جانان، به الله…
همین نیم ساعت پیش ، بخاطر تضادی که داشتم و دیشب درگیر شرک و ندای شیطان بودم… بلند شدم و ندای حق درونم رو لبیک گفتم و توی آینه زل زدم به چشمام و با خدا حرف زدم…
یقین دادم به خودم و الله که نور آسمان ها و زمین الله ست..
عشق ، الله ست
پدر و مادر الله ست…
نور چشمانم الله ست
شنوایی گوش هم الله ست….
توانایی راه رفتم الله ست….
هرچی دارم و داده از الله ست…
زیبایی موها و چشمام و چهره ام از الله ست
عزت و ابروی من از الله ست
جایگاهی که دارم از الله ست….
پس من چرا برای نگرانی هام ، الله رو فراموش کنم….
توی چشمام، رو به خدا زل زدم و پر شور ازش خواستم که کمکم کنه…بهش قول دادم قوی تر و مومن تر از قبل بهش ایمان داشته باشم…
بهش قول دادم ، دیگه حتی راه هم برم، حرف هم بخوام بزنم…اول ازش اجازه بگیرم، صلاح هرچی خودش بخواد….
اینارو گفتم و آروم شدم ..و تصمیم گرفتم برای فایل جدید کامنت بنویسم اما خیلی اتفاقی هدایت شدم به دیدگاه نورانی شما….
عزیزدلم، الهی آرامش خدا مهمان قلب نورانی تو بشه و جاودانه….
دوستت دارم
واااااو …سید حبیب حافظان ، یار بهشتی وجیهه بانوووووووووووی زیبا….
سلامممممم
باز هم شاهد یک روایت زیبای عاشقانه از سید حبیب عزیز شدیم….
اینبار پرشورتر…
لذت بخش تررررر
قابل لمس تررررررررررر
چقدر احساس سرخوشی و ذوووووق دارم از دلبری های عاشقانه شما، دلنوشته های عاشقانه شما، توی این سایت الهی، که بیش از نصف دوستان عزیز، در جستجوی یار الهی خودشون هستن…
باید سید حبیب حافظان عزیز ، باشه و بنویسه و ما باورررررر کنیم جادوی عشق راااااا…..
زنده باد سید حبیب حافظان، خدایش نگهدارش باشد…
نگهدار این عشق بی نظیر و بی ادا و بدون بازی ….
«««««میخوام اینو برای همه عزیزانم فریاد کنم که : عشق بین دو بنده رو خدا برگزید ، خدا تداوم داد و خدا مراقبش بود .»»»»»
سپاسگزارم آقای سید حبیب جان، که جسورانه و مردانه عشق نورانی خودتون رو به یار بهشتی خود ، فریاد میزنید ….
سپاسگزارم از شما و حضور ارزشمند شما در این سایت…اینجا این غار حرای الهی…
تا ببینیم و باورمون بشه که هستن زوجهای عاشق و همراه و همدل با درخت تنومند عاشقی 31 سالشون…..
درود میفرستم به 31 سال عاشقانه های شما…..
درود میفرستم به لحظه ای که عشق رو آگاهانه انتخاب کردید و این نهال رو. تنومند کردین و عشق رو باور پذیر کردین….
لذت میبرم از کلمه به کلمه ای که نوشتین …
به جرات میگم، چیزایی که نوشتین توی هیچ کتاب عاشقانه ای نخوندم….
شاید چون از دل یه عاشق واقعی براومده که اینقدر واقعی هستند….
هرچه از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند..
کنار وجیهه بانوووووی زیبااااا تا خود خدااااا ، درگیر عشق جاودانه و الهی باشید، زیر سایه عشق الهی…
دوستتان دارم
با عشق فراواااااان
سلام به اسدالله عزیز..به کودک شاد و بازیگوش درون اسدالله یکتااااای نازنین….
حال و هوای عالی
نگم برات چه حالی
جای همگی خالی
همش تو عشق و حالم
به به…..
دوست خوبم ….وقتی از حال و هوای سفرت نوشتی….
برای شما خیلی خوشحال شدم که حال و هوای دلت عالی عالیه….
الهی همیشه غرق شادی باشی دوست عزیزم
دیروز خانواده ام…دوباره به روستای بکر و زیبا و بهشتی مون سفر کردن ..
اما من چون تابستون دوبار رفته بود..
گفتم دیگه حوصله ندارم…
همراهشون نرفتم….
اما ته دلم افسوس خوردم…گفتم تو دیگه کی هستی…نشستی توی این چاردیواری…هی میگی توحید!!!!
پس توخید عملی چی میشه…!!!؟؟؟
اینقدر لیاقتت کمه…که اون بهشت رو به این دیواری سنگی ترجیح دادی…
و به قول ابراهیم جان این هوای 50 درجه با رطوبت 80 درصد به اون هوای لطیف و بارونی ترجیح دادی….!!!!
سر شب دختر داییم پیام داد که میخوایم بریم ، میای بریم ؟؟؟؟ اولش مردد بودم ..
گفتم کلی کار دارم …قبل مهر باید انجام بدم….
داشتم کامنت هارو میخوندم ، رسیدم به کامنت شما… اومدم اولشو خوندم..
گفتم واااای آقای اسدالله چقدر بازیکوشه …بقول معروف کبکش، خروس میخونه….
حتما خیلی بهش خوش گذشته…
همون لحظه خواهرم پیام داد… فرزانهای هوا بهشتیه… چه بارونی میباره……
دیگه مطمعن شدم میخوام برم...من عاشق باااارونم …
به دختر داییم پیام دادم که میام….
همین الان کارامو انجام دادم….
برای بابا چند نوع غذا پختم ( آخه چند روز تنهاست ، بابا نگهبان خونه شده)) خخخخخ
و علیرغم مخالفت بابا….
آماده رفتن شدم
همین الان نشستم پای خوندن کامنت شما و روووووحم شااااد شد از اینهمه ذوووووق و شووووووق شما…..
منم مثل شما میخواااااام. اونقدرررررر این دفه لذت ببرم و شاااادی کنم و همه اون بهشت رو لمس کنم که تا یک سال دیگه ..ریه هام پر از هوای اونحا باشه ..
از آخر کامنتی که نوشتین مشخصه که چقدرررررر حالتون عالیه…..
بنده هم به نوبه خودم عااااااشق این سایت و دو استاد جان و همهی شما عزیزان هستم………
با قلببببب فراوان
دوستتون دارم
خیلی خوش بگذره بهت اسدالله جان عزیز
سلام احسان عزیز..
باز هم یک دیدگاه بی نظیر دیگه و پر از آگاهی های ناب و درس های توحیدی عمیق از شما….
دست مریزاد آقا احسان…
تحسین میکنم شمارو..
الهی آسون بشید برای اسونی ها پدر و مدار راحتی و آرامش واشتباق برای خواسته هاتون برسید….
یک سوال داشتم…
چطوری میخواید از احتیاج به اشتیاق رسیدن به خواسته هاتون برسید؟!!!!
متشکرم که صبورانه وقت گرانبهای خودتون رو در اختیار من میزارید…
با درود فراوان
سلام به روی ماه سید عظیم عزیزم..
عظیم جان، میدونی هدف زیبا نوشتن نیست…هدف زیبا دیدن و زیبا بودن و زیبا زندگی گردنه دوست خوب من….
قلب شما ، وجود شما ، سیرت شما و حتی نوشته های شما اینقدر زیباست …
اونقدر هر کلمه که مینویسید زیباترین کلمه ی دنیاست که من لذت میبرم از خوندن کامنت های شما عزیز مهربانم…
زیباترین کلمات و پاک تربن و ناب ترین کلمات رومن توی کامنت های شما دیدم…
سیدعطیم جان، بازی با کلمات مهم نیست…
هدف همون عشقی هست که شما دست و دلبازانه بذل و بخشششش میکنید
هدف صیقلی دادن قلب هامون برای عشق دادن به جهان هست…
همون کاری که همیشه میکنید….
همون صداقتی که در کلام و بیان شماست،بی نهایت ارزشمنده جان دل…
اینا ناب و بهشتی و خدایی هستن…
نشان از روح بزرگ شما داره…
تحسینت میکنم برادر خوبم…
همیشه بنویس ، اتفاقا همینقدر ساده و بی ریا…..که چقدر دل نشینه کامنت هاتون….
اصلا سخت نگیر ودرگیرحواشی خوب نوشتن نشو…
همین الان فوق العاده ای…..
دوستت دارم
سید عظیم…امشب خودمو وقف خودم و خدای خودم کردم.. خیلی آرام تر از فیلم…خیلی خدارو بیشتر باور کردم…
سیدجانم…نقطه ی آبی شما رو زمانی دریافتم که که الان ساعت 4: 09 بامداد هست…
بهترین زمان ممکن …از نظر فرکانسی منو به اوج آسمون بردی …
شب داشتم توی حیاط ، با خدا صحبت میکردم میگفتم خدایا من اینروزا بهترین دوستان رو دارم، قشنگ ترین کلمات عاشقانه و زیبا رو دارم میشنوم ( منظورم شما بودی و خیلی از دوستان عزیز که هر روز منو مورد لطف خودشون میکننظ)
عظیم عزیزم، چه قلب زیبایی داری…احساس میکنم فرشته خدایی…
چه دعاهای قشنگی در حق من کردی قربانت بشوم برادر خوبم..
راستی کلک دوره آسانسور اسم نوشتی…
الهییییی یکی از خوشنام ترین ، اسانسور سازان خاورمیانه بشوی…زیر سایه لطف و پروردگار..
خیلی زیاااااد زیادددد بدرخشی…
بروووو بالاااااااااا….
دوست دارم مهندس
سلام دوست مهربان و پاک دل خودم،
ازتون سپاسگزارم که انقدر با حوصله و عشق و محبت برای من کامنت نوشتید
منت گذاشتین و وقت با ارزش خودتون رو در اختیار من گذاشتین..
بی نهایت سپاسگزارم دوست عزیزم
الهی که همیشه سالم و سلامت باشید
تک تک بچه های این سایت حتی اگر کاری ام نکند به خودی خود ارزشمند هستند…همه توی این مسیر ،هدایت شدیم …و چه خوبه بی منت و با عشق، اونایی که جلوتر هستن دست پشت سری هارو میگیرن..
چقدر لذت بخش!!!
با یک جمله نگاه هر شخصی ممکنه تغییر کنه
با یک پیغام دلی رو شاد میکنید
و شاید همین کامنتها باعث بشه افرادی که هنوز دو دل هستند به ادامه مسیر مشتاق تر بشم و شاید با یه کامنت تلنگری بهشون وارد بشه و ثابت قدم شن
دوست عزیزم… در نیمه شبی که خوابم نمیبرد و با خودم و خدای خودم توی فرکانسی ترین ساعت ، نقطه آبی و آگاهی های ارزشمند شمارو دریافت کردم و قلبمو پر از عشق و نور کردین…
از خدای بزرگ برای شما ،هرانچه از قلبتون میگذره روخواهانم..
موفق و پیروز باشید احسان عزیزم