دیدگاه زیبا و تاثیرگذار دوستان عزیز هادی و مصطفی به عنوان متن انتخابی این قسمت
دیدگاه هادی عزیز:
25 دقیقه فارغ از هیاهوی جهان، مشغله و کار، تمرکز گذاشتم بر روی زیبایی و نکات مثبت.25 دقیقه شکرگزاری ….
واقعا خداروشکر بابت چنین مکانی و چنین افرادی. خدا رو شکر به خاطر هدایت به یکی از قشنگترین نقاط دنیا. از لحظه شروع فیلم تا انتها همه و همه زیبایی بود. از سبد گلی که برای خوش آمد گویی به مسافران وسط جاده در ورودی شهر قرار گرفته بود؛ تا آزادی انتخاب نوع پوشش زن ها و آبگرم های زیبا و عالی که منو یاد آب گرم های سفر به دور آمریکای فصل قبل انداخت.
چقدر همه چی سرجاش بود و نیاز نبود کسی به افراد برای رعایت حقوق دیگران تذکر بده. همه به خوبی بدون هیچ سر و صدای و مزاحمتی، تو استخر مشغول تجربه لذت بودند.
چقدر همه خوشحال و پر انرژی بودند. از اون نوزاد گرفته تا خانمی که بسکتبال توی آب بازی می کرد، همه حس عالی و پیام رو انتقال می دادند که:
تو این کشور نه سن مهمه و نه نژاد و نه مذهب. همه می تونن خوشحال و خرم در کنار هم از زندگی شون لذت ببرن.
دیدگاه مصطفی عزیز:
از ثانیه 40 به بعد نمیدونم چطور تونستید این زیبایی رو هضمش کنید…این ابهت و بزرگی کوه؛ این ابرهای پهناور آسمونی و این نور خورشیدی که از پشت ابرها پیدا بود.چقدر این صحنه فانتزی و رویایی و در عین حال واقعی.
از دیدن این استخرهای زیبا و این سکوت بی نظیرش واقعا به وجد اومدم. چقدر همهچیز آهستهتر و با آرامش بیشتری پیش میره. انگار هیچی و هیچکس عجلهای نداره جز لذت بردن همون لحظه. چقدر لازمه من به خودم یادآور بشم اگر نتونی الان از داشتن اینها لذت ببری چطور درخواست بیشتر رو میتونی برای خودت ‘واقعی و ممکن’ بدونی.
یاد تابلو اول فایل افتادم که روش نوشته 14 مایل. اینجا واقعا باید آهسته رفت. آهسته و آروم تا این زیبایی و قدرت خلقت آفریدگار رو مزه مزه کرد.
چقدر از تماشای این بچه کوچیکه خوشحال شدم که بی هیچ دلیلی اینقدر شاده و داره بازی میکنه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 208481MB25 دقیقه
به نام خداوند چشمه های جوشان
استادم سلام. امروز بیش از پیش خودم رو خوشبخت و در عین حال در برابر عظمت توحید شما کوچک می بینم. چاره ای ندارم جز بالا بردن دست تسلیم در برابر حقی که از دهان شما خارج میشه و در منش و کردارتون داره خودش رو فریاد میزنه.
استاد بیشتر از هر روز و شدیدتر از هر حالت روحی دیگه ای که در زندگیم توش قرار گرفتم شما رو تحسین می کنم و سر تعظیم فرود میارم در مقابل قلب خالصتون که ذوبش کردید در برابر عظمت الله. شما ذهن سرکش رو رام کردید. شما سخت ترین کار جهان رو ممکن کردید.
استاد امروز دلم می خواد تمام تحسینم رو معطوف شخص شما کنم.
درسته که توی قلبم همه اعتبارها از خداست، همه هدایتها و محبتها و فضل و ثروت از جانب خداست ولی….. ولی مهم اینجاست که کی شایسته دریافتش میشه؟ خدا که برای همه مون همون خداست. چرا برای یکی میشه فرشته عذاب و آیه بدبختی و مریضی و شکست و سقوط ولی برای کسانی دیگه همون خدا میشه خدای رحمان، خدای رحیم، خدای وهاب و کریم؟
چون اون بنده پا روی غم گذاشت. در دل ترس هجوم برد. منیت و غرور خودش رو با تبر تکه تکه کرد و در هر تکه ای در جستجوی اصل و اساس گشت.
کسی که در اجرای توحید در عمل صبوری کرد و به وعده صدق پروردگارش اعتماد کرد که خداوند به صابران پاداش می دهد. از خودش پاداش خواست و فقط به خودش رو کرد.
به الله رو انداخت نه به غیر.
به الله درخواست داد نه رییس و مدیر.
از الله استخاره کرد نه فالگیر.
از الله ترسید نه بنده ای که قادر نیست آزار یک مگس رو از خودش دفع کنه.
استاد شمایید که وجه قدرتمند و مهربان خدا رو به ما نشون دادید. شمایید که عزت الهی رو به ما معرفی کردید با نشون دادن عزت خودتون. استاد شمایید که لایق بودن رو تعریف کردید.
استاد من همیشه حتی وقتی درکی از قوانین به سبک و سیاقی که شما معرفی کردید نداشتم هم سپاسگزار خداوند بودم، ولی اون سپاس کجا و این کجا؟ و این کجا و ادامه مسیرم کجا؟
انقدر به روش و منش شما ایمان پیدا کردم که حتی حاضرم فراش منزل شما باشم ولی از نزدیکتر بتونم درکتون کنم. هرچی که میگید رو دارم عملا انجام میدم. توانم هنوز در کنترل ذهنم کمه ولی دارم تلاشم رو می کنم که شبیه شما رفتار کنم شاید سرعت رشد و تغییرم بیشتر بشه.
دلم نمی خواد بیام اینجا چهارتا حرف خوشگل بزنم ولی شب سرمو با عذاب وجدان بگذارم روی بالش. خودمو سرزنش کنم که چرا فلان کار کردی یا نکردی؟
از طرفی میگم گوشه نشین نشو، بنویس بذار روحت همیشه وصل بمونه. بذار قدرت کلامت تاثیرش رو روی ذهنت بگذاره. و می نویسم.
استاد وقتی احساس بهتری نسبت به خودم پیدا می کنم که می بینم بعضی نشانه هایی که از حال خوب و نعمت در سفرنامه شما می بینم داره وارد زندگیم میشه و مثل همین الان دیگه اشک شوق و سپاس امونم رو میبره.
بخدا دیروز یکی از بزرگترین روزهای زندگیم بود. باورم نمیشه چه بهشتی رو با چشمام دیدم. خدا چقدر به من فضل عطا کرده در حالیکه من کار بزرگی برای این همه نعمت نکردم. به ولله قسم من به اندازه 1 درصد هم کار شاقی نکردم ولی این نعمت خودش انگار اومد منو در آغوشش گرفت.
این ماهیهای رنگارنگ نااااااز رو که دیدم، بغضم ترکید چون دیروز من دقیقا همین ماهیها رو توی دریاچه مصنوعی باغ گلهای پارک چمران کرج دیدم.
بذارید از اولش بگم.
دیروز به همراه جمعی از خانواده همسرم رفتیم پارک چمران ناهار بردیم. جای همه دوستانم خالی.
خوب فضای پارک با سکوهای قشنگی که زیر انبوه درختای کهن و سرسبز میزبان مردم دلشاد هستند با یک جوی آب خنک چنان آرامشی به آدم میده یادش میره از کجا اومده و به کجا میخواد بره. بعد از صرف ناهار یک صحبت ناخواسته پیش اومد که ناراحت شدم. نه از دست کسی. دیدم فضا داره میره سمتی که دارم مظلوم نمایی می کنم و برای 5 دقیقه توجهم رفته روی ناخواسته ها و نازیباییها. همه هم دارن باهام همدردی می کنن و هرکسی یه حرفی میزنه که مثلا منو تسلا بده ولی این حالم رو بدتر کرد. داشتم خفه می شدم و ترجیح دادم فضا رو ترک کنم. ابراهیم عشق نازنینم هم متوجه شد و سریع گفت کفشاتو بپوش بریم یه دوری بزنیم. دست انداخت دور گردنم و با چندتا جمله آرومم کرد در حالیکه خودم مصمم بودم حالمو خوب کنم.
رفتم سرویس بهداشتی جلوی آینه ایستادم و گفتم تو میتونی با حال بد این بهشت رو برای خودت جهنم کنی و روز تفریحت رو زهرمار کنی. انتخاب کن. بعد مسئولیت شروع اون صحبت رو به عهده گرفتم و از خودم و خدای خودم عذرخواهی کردم. خودمو بخشیدم و بابت روز و لحظه و تمام عمرم سپاسگزاری کردم(در عرض 2 دقیقه) و تمااااام.
با انرژی پاک و حال عالی برگشتم به بهشت.
بعدش چندتا عکس گرفتیم و چون شنیده بودیم باغ گلها هم بازه بلیط گرفتیم و رفتیم باغ….
وای وای وااااااای نگم که دیوانه شدم….. به خدای احد و واحد قسم زیباتر از این باغ توی همه عمرم ندیده بودم با اینکه قبلا چند بار همین باغ رفته بودم ولی دیروز اصلا یه چیز دیگه بود.
اونهمه کل تر و تازه با رنگهای شفاف و درخشان. درختایی که شاید هزار رنگ سبز متفاوت رو با سایه روشنهای عجیب و غریبشون نشون می دادن.
دریاچه ای پر از ماهیهای زرد و نارنجی و قرمز و سفید و سیاه با دوتا قوی باشکوه سفید درخشان. چه عظمتی الله اکبر چه شکوه و ملکوتی! فتبارک الله احسن الخالقین.
چه عکسایی گرفتیم کاش میشد بذارم همه ببینن.
و این شد که دیروز که می تونست از نیمه به بعدش برام یه فاجعه باشه تبدیل شد به پردیس عشق و ملکوت پروردگار. باغ گلها شد یک محراب عبادت و کنترل ذهنم شد یک تمرین برای توحید عملی. 2 دقیقه بخدا فقط 2 دقیقه خلوت و محکم ایستادن روی اعتقاد قلبی اینهمه نعمت و برکت به روحم داد.
از طرفی انقدر حس خوبی از طرف خانواده همسرم دریافت کردم که هیچگونه دلسوزی هم توش نبود، انقدر راحت بودم چون دقیقا حس کردم قدرت روح منو درک کردن و منو بخاطر خودم دوست دارن. اینو دیروز و امروز لمس کردم. الهی شکر.
حالا با این حس قوی که در مورد دریافت نعمتها از طریق توجه به فایلهای سفرنامه شما استاد نازنینم دارم برمی گردم به زیباییهای این فایل فوق العاده.
از مریم جان عزیزم چیزی نگم واقعا نامردیه. این بانوی عزتمند و دوست داشتنی که با قلبش زندگی میکنه. مریم خانم شایسته شما رو باید قاب کرد و گذاشت روی طاقچه دل. مریم جان دلم از شما باید کتابها نوشت. از ادبتون. از شادی و نشاط درونیتون. به قول استاد کسی هستید که بیشترین صلح درونی رو با خودتون دارید. ناراحت ترین و منفی ترین موجودات جهان از 5 متری شما رد شدن آروم می گیرن. صورتت انقدر آرامش داره، انقدر بزرگمنشی انقدر به همه جهان حس خوب امنیت میدی که آدم نمیتونه شبفته رفتار و کردارت نشه عزیزدلم.
استادم دیدید اون عدم تقارن چشمهای هاسکی چقدر عجیب و زیباست. یکی آبی و یکی قرمز! یک استثناء جذاب. اینم یه نشانه برای کسانیکه یه استثناء مادرزادی دارن که بجای اینکه ازش خجالت زده باشن برعکس بهش افتخار کنن.
استاد ازتون یاد گرفتم برای هدف داشتن و طبق برنامه عمل کردن هیچ بهانه ای وجود نداره. در 5 دقیقه مابین برنامه های مختلف زندگی میشه ورزش کرد اونم جلوی جمع روی زمین. تازه چه زیباتر هم میشه تو طبیعت خدا. این یک جور ساسگزاری از جسم سالم هم هست. این یکجور عبادته که روی سنگ یا زمین ورزش کنی. این بندگی کردن از جنس توحید استاد ماست.
مریم جان قشنگم با بردن دوربین توی آب گرم اون گرمای شفابخش که هدیه کوهستان دست و دلباز خداست رو به همه ما منتقل کردی. با هر قدمت من حسش کردم. چقدر مایوی شما زیبا بود.چقدر پوشیدگیش رو دوست داشتم. فکر می کنم درستش اینه که آدم همیشه یک مقداری از بدنش رو پوشیده نگه داره و زیباتره که حرمت تنش رو حفظ کنه.
خیلی برام جذاب بود دیدن اون خانم مسلمان محجبه کنار استخر. لذت بردم از اون آزادی و درک عمیق مردم از ماهیت و احترام به پوشش همدیگه.
شناگرای حرفه ای رو دیدم که توی اون آب گرم چه انرژی مصرف می کنن و این چه قدرتی به بدنشون میده. شنا عارفانه ترین ورزش دنیاست. آدم وقتی روی آب شناور میشه انگار تنش رو به نیرویی می سپاره که از تمام جهان جداش میکنه. یادم اومد که منم مثل اون شناگرها بلدم سالتو بزنم. چه شناگر ماهری بودم و یادم رفته بود. باید دوباره استخر رفتن رو شروع کنم.
وااااای از اون نی نی تپل ناز با لپای خوردنیش. چقدر این نعمت بزرگه خدایا شکرت. واقعا آدم باید گهگاهی با بچه ها بخصوص نوزادهای زیر یک سال وقت بگذرونه. آخه اونا تازه از پیش خدا اومدن. کاملا یک فرشته هستن که بوی خدا رو میدن. دیدنشون روح آدم رو میبره به منتها الیه لطافت و شادی.
در آخر دلم می خواد احساس بندگی و سپاسگزاری خودم رو تقدیم کنم به خدای اون آبشار ابتدای فیلم. حسش کردم…. جشمامو بستم و قطرات آب پخش شده اش رو روی صورتم لمس کردم. خنکی نسیمش رو که توی موهام می پیچید حس کردم. بوی سنگهای نمدار…. شفافیت و درخشندگی سنگهای رنگارنگ که نمی دونم چند هزارساله که اونجا زندگی می کنن و از قدمهای بازدیدکنندگان با تن سختشون پذیرایی می کنن.
صدای پای آب همیشه برای من الهام بخش و سرشار از آرامش و روح زندگی بوده. استاد و بانوجان ازتون بی نهایت سپاسگزارم که چشمای منو مهمون این بزم الهی کردید. خدا بهتون عزت بیشتر و تندرستی در پناه عشق خودش عطا کنه. عاشقتونم.
سلام به آقا ابراهیم بزرگوار رفیق فولادین همه ما
از وقتی داستان استخدامت رو توی صنایع فولاد خوندم هروقت از خدا چیزی میخوام سعی می کنم به مدل شما ازش بخوام. بهش میگم یه جوری بهم بدش که ازش کتاب بنویسم. ولی راحت و بالذت.
خودت ماشاالله استادی در تشخیص اصل از فرع و تشخیص نیاز الانت. چرا که اوندی 9 تا که نه 900 تا نعمت موجود در حال حاضر زندگیت رو لیست کردی، داری تاییدشون می کنی و میدونی که روش به دست آوردن نعمت بیشتر حال بهتر مداوم داشتنه.
از طرف دیگه خیلی هوشمندانه و باذکاوت اون یکی نکته رو هم بهش اشاره کردی که باید اقدام کرد. پا روی ترس گذاشت و دل به دریای ناشناخته ها زد.
من که دارم این حرفها رو میزنم اعتراف می کنم که بسیار در این قضیه جای کار دارم و خودم هنوز می لنگم ولی حداقلش اینه که میدونم مسیر درست کدومه.
فقط میخوام بهت بگم به قول استاد خودمون رو سرزنش نکنیم و احساسمون به خودمون بد نشه از اینکه هنوز قدمون به دستگیره در نمیرسه. باید غذا بخوریم تا بزرگ شیم. غذامون چیه؟ همین فایلها و تمرینات. همین توجه به داشته هامون و زیبایی های اطرافمون.
می دونم که سخته با کسی زندگی کنی که باهاش تنش داری. همیشه انگار توی یک میدون جنگی که مجبوری برای مثبت و امیدوار موندن تلاش اضافه بکنی ولی مکه راه دیگه ای هم هست؟
هرآنچه مرا نکشد قویترم خواهد ساخت
من همیشه توی زندگیم سعی کردم داشته هام رو به رخ کسی نکشم چون ممکنه از درون احساس بدی پیدا کنه، غصه بخوره. بخاطر همین هیچوقت اهل استوری عاشقانه گذاشتن و اینم غذای امروزم واسه آقایی و این چرت و پرتهای خاله زنکی نبودم. در تمام شبکه های مجازی هم عکس تکی خودم رو می گذارم.
ولی این سایت قضیه اش فرق میکنه. اینجا اصلا دستم نمیره عکس تکی بذارم و یک بار هم که گذاشتم حسم گفت نه خانوادگی بذار و سریع عوضش کردم. چرا؟
چون اینجا اکثر آدمها دنبال حس خوب هستن. دنبال الگوی خوب می گردن. و من به نشانه سپاسگزاری از خداوندی که زندگی مشترک عالی رو به من عطا کرده عکس خودم رو در کنار همسر و دخترم میگذارم تا نوری در دل کسی روشن بشه و بگه آخیییششش چه حس خوبی داره این عکس! منم اینجوری میخوام.
برادر عزیزم دلم از ته ته ته اعماقش میخواد که همه عزیزانم در این فضای مقدس که اسم بلندمرتبه الله توش همیشه تکرار میشه، از نعمت زندگی مشترک سالم و عاشقانه برخوردار باشن و بابتش همیشه شکرگزاری کنن.
دلم میخواد حس خوب من منتقل بشه به کسی که الان در ظاهر اون نعمت رو نداره ولی تو قلبش مطمئن باشه که خواسته اش همین الان محقق شده فقط در دنیای محدود مادی هنوز به عینیت نرسیده. به قول پروین اعتصامی:
رهرو ما اینک اندر منزل است
شما اگر حس خوبی نسبت به وعده صدق خداوند داری، اگر ته دلت قرصه که رابطه دلخواهت شکل می گیره و لذت عشق الهی رو تجربه می کنی در کنار یک فرد هم فرکانس، پس همین الان داریش. خیالت تخت.
دفعه دیگه هم رفتی استخر یه استارت حرفه ای به جای من بزن. اصلا یه 200 متر کرال مدیونی اگر بجام نری. و یه 100 متر پروانه.
در پناه حق شاد باشی.
سعیده ای سعییییده ای سعیییدهههه چقدر چشمای (توحید) تو عاشق فریبه!!!!
ای سعیده ناز دلم سلام رفیق قشنگم دلم برای نوشتن برات تنگ شده بود.
اومدم برای قلب نورانیت بنویسم دیدم با تو نمیشه حرف ساده زد. باید با زبون خودت صحبت کرد. با فکت قرآنی.
رو کردم به کتاب نور و ببین چی اومد. سوره دلبر زمر آیات 22 تا 40.
دیدم قشنگ وصف حال زیبای شما در کنترل ذهنت بود. اشکم دوباره سرازیر شد…
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿٢٢﴾
آیا کسی که خدا سینه اش را برای [پذیرفتن] اسلام گشاده است، و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است [مانند کسی است که سینه اش از پذیرفتن اسلام تنگ است؟] پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند. (22)
خوب سرکار خانم تعهد میدن شرح صدر رو در عمل پیاده کنن و بخش ICU براشون میشه هلو بپر تو گلو. این از این….
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿٢٣﴾
خدا نیکوترین سخن را نازل کرد، کتابی که [آیاتش در نظم، زیبایی، فصاحت، بلاغت و عمق محتوا] شبیه یکدیگر است، مشتمل بر داستان های پندآموز [و امر، نهی، وعده، وعید، حلال و حرام] است؛ از شنیدن آیاتش پوست کسانی که از پروردگارشان می هراسند به هم جمع می شود، آن گاه پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم می گردد و آرامش می یابد. این هدایت خداست که هر که را بخواهد به آن راهنمایی می کند؛ و هر که را خدا [به کیفر کفر و عنادش] گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود. (23)
سرکار خانم پرستار تا یه وقت خالی پیدا میکنه بدو بدو میپره میره سراغ فایلهای استاد و قرآن گوشی که وقتی اونا رو لمس میکنه پوستش مورمورش میشه. بعد همون کسی که مو به تنش سیخ کرده خودشم تطمئن القلوبش میشه و این میشه جریان هدایت.
بعدش چی؟
وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ ۙ أُولَٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿٣٣﴾
و آنکه سخن راست و درست آورد و کسانی که آن را باور کردند، اینانند که پرهیزکارانند. (33)
استادش، پیامبرش و قرآنش از طرف الله سخن صدق آوردند و خانم پرستار باورش کرد. باور کرد نه اینکه فقط تایید کرد بلکه در عمل این باور خودش رو نشون داد. اثباتش کرد هر روز با هر تضاد این خانم خانما خواهری خودشو به قوانین دنیا اثبات کرد.
حالا خدا واسش چیکار میکنه؟ سعیده رضایی بشین و تماشا کن….
لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۚ ذَٰلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ ﴿٣4﴾
برای آنان نزد پروردگارشان آنچه بخواهند فراهم است؛ این است پاداش نیکوکاران؛ (34)
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَیَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٣5﴾
تا خدا [به رحمتش] زشت ترین اعمالی که انجام دادند از آنان محو کند، و آنان را بر پایه بهترین عملی که همواره انجام می دادند پاداش دهد. (35)
حتی بدترین کارهایی که تو عمرش کرده براش محو می کنیم. همه رو صفر می کنیم. رحمت و نعمت و ثروت که بماند به جای خود!
حالا این خانم پرستارمون که داره مدام تلاش خودش رو در باتقوا باقی موندن میکنه جهان میاد یخورده قلقلکش میده. یه همکار رومخی میفرسته که ببینه سعیده خانم چه تصمیمی می گیره؟ پاش میلغزه یا نه؟
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿٣6﴾
آیا خدا برای بنده اش [در همه امور] کافی نیست؟ و مشرکان [به پندار خود] تو را از کسانی که غیر خدا هستند، می ترسانند و هر که را خدا به کیفر [کفر و عناد] ش گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود؛ (36)
وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ۗ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ ﴿٣٧﴾
و هر که را خدا هدایت کند، او را هیچ گمراه کننده ای نخواهد بود. آیا خدا توانای شکست ناپذیر و صاحب انتقام نیست؟ (37)
خدا واسه بنده خودش کافیه. نیازی نیست اون بنده لب باز کنه و یک کلام جواب بده. عین یه دسته گل ساکت بی حرکت می شینه تا حرفای لغو تموم بشه. بعدشم می سپاردش به خدای عزیز ذی انتقام. به قول خودت ایزی ایزی تامام تامام!
دلم نمیاد اینم اضافه نکنم.
وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ۖ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿٣٨﴾
اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان ها و زمین را آفرید؟ بی تردید می گویند: خدا. بگو: پس مرا درباره معبودانی که به جای خدا می پرستید خبر دهید، که اگر خدا آسیبی را برای من بخواهد، آیا آنها می توانند آسیب او را از من برطرف کنند؟ یا اگر رحمتی را برای من بخواهد، آیا می توانند رحمتش را باز دارند؟ بگو: خدا مرا کافی است. توکل کنندگان فقط بر او توکل می کنند. (38)
قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ ۖ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣٩﴾
بگو: ای قوم من! شما بر همین حالت کفر و عنادی که هستید عمل کنید، من نیز [بر پایه ایمان و اخلاصم] عمل می کنم، سپس خواهید دانست، (39)
و باز هم عمل عمل عمل….
دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
و خانم پرستار موحد ما یک شیرزن اهل عمله. اینه تفاوتش با من و خیلیها
عاشقتم خانم پرستار
درود بر شما آقا ابراهیم عزیز.
چقدر همه ابراهیم هایی که من شناختم خوبن. الهی شکر
خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم از اینهمه لطف و توجه شما. با اجازه تون پیامتون رو که دیدم پروفایلتون رو چک کردم و دیدم ماشاالله تمام محصولات استاد رو خریدید. بی نهایت خوشحال شدم و تحسینتون کردم. امیدوارم که در پناه لطف و فضل الهی و با استفاده از آموزشهای بی نظیر استادمون در عمل در همه جنبه های زندگیتون بهترین نتایج رو بگیرید. دم شما هم گرم!
سلام به شما آقای خسروی عزیز
الهی شکر که در این مکان روحانی همه در کنار همدیگه داریم بزرگ میشیم. قد می کشیم و زیر سایه خدا رشد می کنیم. دیروز فایل نشانه تم منو هدایت کرد به گفتگوی استاد با یکی از عزیزان سایت که در نروژ زندگی می کنن و این خانم انقدر قشنگ از دیدگاه زیبای خودش کشور نروژ و مردمانش رو توصیف کرد که همون لحظه دلم خواست اونجا باشم. و استاد هم به زیبایی این آگاهی رو تکمیل کردن که بله، تا ذهن چیزی رو نبینه از وجودش و خصوصیاتش مطلع نمیشه و اونو آرزو نمیکنه.
به لطف خدا و آموزشهای استاد بهتر یاد گرفتم که باید دید و شنید. باید پای صحبت همه نشست تا از درونش خواسته ها رو پیدا کرد.
این روندیه که تا ابد ادامه داره و نتیجه اش قطعا اگه با باورهای درست و اقدام عملی ترکیب بشه بی نظیر خواهد بود. ان شاالله
براتون آرزوی بهترینها رو دارم.
ای جاااان دلم باز هم نوری از آینه قلب نازنین وجیهه بانو جانم!
سلام و تحیت الهی هزاران بار تقدیم به روح زیبای شما که اینهمه نور و آگاهی رو انتشار میدی و باعث میشی ما کوچیکترها دلگرم بمونیم به مسیرمون.
فرمودید که رد پا بجا بگذاریم تا چراغ راه آینده خودمون بشه. بله دقیقا همینه. من گاهی بخاطر عملکرد ضعیف خودم در عمل به قوانین از خودم شاکی میشم و عذاب وجدان می گیرم، ذهنم میگه ننویس چون نوشتنت ریاکارانه میشه. می دونم که داره سعی میکنه حالم رو بد کنه. چون وقتی می نویسم نه تنها احساسم بد نمیشه بلکه از هر احساسی تو دنیا برام لذتبخش تره.
و طبق قانون وقتی احساست خوبه یعنی کارت درسته. همون فرمون برو جلو. پس می نویسم و حرف لغو ذهنم رو باور نمی کنم.
می دونم و ایمان دارم که همین توجه به نکات مثبت و نوشتنها و نقطه آبی دریافت کردنها پله های صعود به خواسته هاست.
با دیدن و لمس کردن و تجسم کردنه که خواسته ها شکل می گیرن و با با مقایسه خودمون با ردپاهای قبلمون هست که سرعت حرکتمون رو می سنجیم. به فکر میفتیم که خودمون رو بهتر کنیم و با دیدن نتایج دوستان دلگرم میشیم تا استمرارمون رو حفظ کنیم.
عاشقتونم وجیهه بانوی عزیزم و امیدوارم روز دیدار از نزدیک به زودی برسه و حسابی لذتش رو ببریم.ممنونم از جریان مهر و عشقی که از قلب نازنینت روانه میکنی به قلبم.
سلام به گل سرسبد سایت. یل صنایع فولاد!!!!! (اگه اون کلیپ مهدی منجزی، مهدیییییی یل صنایع فولاد رو دیدی می دونی چی میگم!)
پییییعععع والا ایطور که تو با خدا سر جنگ نهادی همه مونه باهم سنگ اکنه!
امروز برای کاری با مترو رفتم تهران و توی مسیر رفت اومدم با هندزفری فایل جلسه 4 قدم 5 رو برای چندمین بار گوش بدم ولی یه چیزی ته دلم می گفت نه، یه چیز دیگه گوش بده. رفتم یه چرخی زدم تو سایت نقطه آبی قند تو دلم آب کرد. حرفهای دل نازنینت رو چندین بار خوندم و هربار هم اشک ریختم هم کلی خندیدم. گودوم جهندوم که مردم فکر کنن لیوه ووبیدوم، من که دارم کیف می کنم بذار اونا هم از خنده من شاد بشن.
روی یکی از جمله هات قفل شدم. روی نقطه ضعفم. اسماعیلمون ممکنه شروع یک شغل باشه….
هرکسی یکی یا چندتا پاشنه آشیل مهم و واضح داره که بخاطرش دست به دامن سایت عباسمنش.کام شده.
اگر افسار ذهن سرکش رو بسپره به دل، به جریان هدایت، به نور پاشیده شده به جهانش از طریق فانوس دریایی استاد عباسمنش، اگر با روح الهی خودش همون فطرت ابراهیمی خودش آشتی کنه، به همون میزان با توحید آشنا میشه.
حالا اگه مثل شما فنداسیون رو با پایه های توحیدی بسازه، با عزت نفس تقویتش کنه که نور علی نوره.
الهی شکر بعد از دو سه سال افتان و خیزان حرکت کردن بالاخره از اول امسال دروازه دلم به روی توحید باز شد. نمیگم اصلا ادعا نمی کنم انسان توحیدی شدم، شاید به اندازه 10 درصد بهتر از قبلم شدم در این موضوع ولی دارم نور می بینم. به قول قیصر امین پور:
این روزها که می گذرد، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند، احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود، یک آشنای دور صدا می زند… آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور، مثل عبور نوروز، مثل صدای آمدن روز است.
دقیقا گهگاهی صدایی می شنوم، نوری رو می بینم، که جنسش با تمام لحظات عمرم فرق میکنه. دوست دارم مثل خودت مثال بزنم. چون کلی نوشتن لطفی نداره. ازت یاد گرفتم و ممنونم ازت
به لطف نور هدایتی که از آموزشهای استاد دریافت کردم حواسم بیشتر به ندای درونیم هست. حرفشو بیشتر می شنوم و گوش میدم. و چقدر رفتارم با جهان بهتر شده. چقدر لبخند میزنم. سبکم، شادترم، مردم چقدر با من مهربونن و تحسینم می کنن. من چقدر همه رو با عشق تحسین می کنم.
مثلا دیشب خواهرشوهرم خونمون بود (به پیشنهاد و هزینه خودش اومد موهامو بوتاکس تراپی کرد) صبح که می خواست بره گفت بیا برسونمت تا مترو. گفتم نه گوشیم شارژ نداره تو برو من نیم ساعت دیگه خودم میرم. با عشق ازش تشکر کردم و رفت.
منم که حسسساس رو شارژ صحیح گوشیم، یک ساعت بعدش رفتم با اینکه می دونستم دیگه به قطار تندرو نمیرسم ولی برام مهم نبود. (بخاطر اعتقاد به همزمانیها و حکمت هر تاخیر) رفتم سوار شدم و دلم گفت روی این صندلی نه، اینم نه، بشین اینجا. نشستم.
دلم گفت الان فایل گوش نده. یه کار دیگه بکن. نشستم کامنت شما رو خوندم. روحم شاد شد. حالم عالی بود که یهو سر صحبتم با مادر و دختری که بغل دستم نشسته بودن باز شد.
اصلا رابطه رویایی که بین این دو نفر دیدم تو خوابم هم نمی دیدم. مادر چنان با عششششق به صورت دختر 29 ساله اش نگاه می کرد انگار که مثل فیلم هندیا بعد از 20 سال به هم رسیدن. همش درحال شوخی و خنده و عشق دادن به هم یگه بودن. و به من…
قضیه اش مفصله ولی طوری شد که ازشون شماره گرفتم بیشتر باهاشون آشنا بشم. بی نهایت شاد و مسلط به قوانین الهی بدون اینکه کسانی مثل استاد عباسمنش رو بشناسن یا حرفاشونو گوش داده باشن. مادری که وقتی همین دخترش 7 روزه بوده همسرش فوت میشه. پسرش هم در روز دامادیش که روز تولدش هم بوده فوت میشه ولی مادر انقدر آرومه که 9 تا از اعضای بدن پسرش رو اهدا میکنه. و الانم انقدر سرزنده و شوخ و با خودش در صلحه. این جمله اش تکونم داد که گفت اگه این دختر هم بره من بازم شاد میمونم و خدا رو شکر می کنم.
چطور شد که من با این دو نفر فوق العاده آشنا شدم؟ چطور شد که با مترویی رفتم که یه گیتاریست جوان فوق العاده با صدای محشرش اومد واگن بانوان و ما رو به چندتا آهنگ توپ تو مسیر مهمون کرد و روحمونو تازه کرد؟ همزمانی و لذت بردن از لحظه. تسلیم هدایت الله شدن…
بگذریم…. از مترو که پیاده شدم یه شماره بهم زنگ زد، دیدم خانم مدیر مدرسه غیرانتفاعیه که یک ماه پیش درخواست تدریس داده بودم. گفت می خوامت بیا!
من که عشق تدریس فیزیک و ریاضی ام بعد از چندین سال دور بودن از میادین دوباره امسال درخواست دادم و در اولین تلاش (حتی بدون داشتن برگه گزینش) ازم دعوت به کار شد. تازه من رشته ام فیزیکه ولی واسه ریاضی خواستنم. خانمه گفت خودم معرفیت می کنم واسه گزینش تو فقط بیا. نه همدیگه رو دیدیم نه می شناسیم. من فقط تلفنی باهاش حرف زدم یک بار. من قبلا توی دانشگاه آزاد و پیام نور شوشتر و دبیرستانهای اهواز تدریس می کردم. اصلا کسی منو تو کرج نمیشناسه.
خوب دو تا مثال از همین امروز زدم که بجز ردپای خدا توجیه دیگه ای ندارن، همون خدایی که تا کم میاریم مسلسل می گیریم سمتش.
اگه من تغییر نکرده بودم خدا میومد می گفت بیا عزیزم یه جا واست آماده کردم تو دانشگاه شریف برو فیزیک تدریس کن؟
نههههه، همونطوری که خودت به لطف خدا داری ذره ذره تغییر می کنی و منچ و ماکارونی دستپخت بی بی داره وارد زندگیت میشه، منم حس می کنم یه باریکه نوری داره تابیده میشه که اینم نتیجه اش.
چقدر بجا گفتی تا ولش کنی عین فنر درمیره. همیشه باید مراقب این نهال تازه روییده باشیم وگرنه خشک میشه.
بفرما منزل خودته برادر. با افتخار در خدمتیم. بی زحمت بادوم شور هم بیار با خوت.