https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/208.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-08 23:34:582024-08-22 19:38:50سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 208
478نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است.
در کشور خدا (آمریکا) همه نژادهای مختلف به وسعت گستردگی خود این کشور وجود داره ،اما تک تک اونا هیچ کدوم به یک اندازه از موهبت های الهی بهره نمی برند.
الان دیگه میدونیم چرا
همه آدمهایی که در کنار آبشار و یا در اون آبهای معدنی گرم شنا می کنند ، به یک اندازه لذت نمیبرند
لذت خوردن یک غذا در کنار هم و به دست یک آشپز از یک نوع گوشت برای استاد عباس منش و استاد بانوی شایسته به یک اندازه نیست.
پس دریافت لذت و کیفیت و زیبایی از یک مکان و یک سوژه برای هیچ دو انسانی به یک اندازه نیست.
چرا اینارو گفتم ؟ چون باید تفکر کنیم تا سوال پیش بیاد و تا سوالی پرسیده نشه، پاسخی دریافت نمیشه و هر پاسخ ، دنیایی از آگاهی رو یه روی ما باز میکنه
آقا اتفاقا این مطلبی بود که موقع نوشتن کامنت خودم تا حدودی به صرافت آن افتادم، ولی تلالو کاملی نداشت و مثل یک جرقه آمد و رد شد.
شما خیلی خوب مطلب را بسط دادید. مثل همیشه که تلمذ در کلاس نکته سنجی شما، برای من سبب خیر و برکت و احساس خوب بوده، این بار هم موجی از معرفت، در این کلام ساری و جاری شد و سبب شادمانی نهانی..
اینکه تقوا ملاک و خط کش یافتن سعادت در دنیا و آخرت عنوان شده ، در این ، خیلی نکته هست…یعنی چیزی هست که مته به خشخاش گذاشتن و زیاده روی در آن، ضرر ندارد و نافع است .
خداوند در خدایی کردن برای ما کم نگذاشته…این ماییم که سستی و تزلزل باعث میشود زودی بسمان شود و بیش از حدی را باور نکنیم و…بیشتر نمیشود!
یافتن این مفهوم برای من هیجان انگیز است . به خاطر متذکر شدن آن از شما سپاسگزارم.
با نام الله مهربانم شروع میکنم به نوشتن از هدایت های بیکرانش بی نهایتش،
می نویسم از قول هایی که خدای مهربان داد، که بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا…
این خدای همیشه به موقع، این خدایی که زیر قولش نمیزنه،
این خدایی که عاشق بنده های منظبتش هست، کسانی که پیرو قوانینش هستند و بهش عمل می کنند،
کسانی که زیر قولشون نمی زنن و متعهد هستند رو هر لحظه شاد میکنه، خدایی که وعده حق داده و عمل کرده،
خدایی که خطا نمی کنه و ما هرگز نمی تونیم توصیفش کنیم.
سلام به اساتید گرانقدر و دوستان عزیزم …
این فایل بقدری زیبا بود بقدری فوق العاده بود که تمام دلمو رو پر از خواهش کرد ، پر از خواستن …
نیم ساعت پیش رفتم توی حیاط و با خدا حرف زدم و خودمو توی اینه نگاه کردم و به خودم گفتم تو لیاقتت خیلی بالاست…. تو مثل همون ستاره توی آسمون ، میدرخشی …زیبا هستی و جایگاهت پیش خدا خیلی بالاست…
اومدم سایت رو باز کردم …
اوه مای گاد…فایل جدید….چه منظره ای…چه عکسی !!!!!
بله …. با تمام وجودم غرق شدم توی ابهت این عکس که استاد با هیکل ورزیده اش… زیبایی این عکس رو تکمیل کردن…
چقدر خواستن توی وجودم شکل گرفت…..با دیدن فایل….
خود استاد همیشه میگن….
«««« کههههه توجهههه کنید به چیزی که میخوااااید
من توجه کردم
من توجه کردم
من دیدم
مطمئن باشید…..قانون جواب میده »»»»
همونجور که خانوم شایسته نازنینم همیشه گفتن
“وقتی که تمرکز می کنی روی نکات مثبت، روی خواسته هات و ذهنتو و کانون توجهت رو کنترل میکنی فارق از اینکه اون بیرون چه خبره، فارق از اینکه قانون ملت ها و شرکت ها چیه خداوند تورو به اون چیزی که میخوای هدایت میکنه”
¶ بچه هایی که فایلایی سفر به دور امریکارو با عشق دنبال میکنید
شک دارید که خودتون تجربه اش میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما من نمیخوام شک کنم…
نمیخوام شک کنم….
میخواااااام باور کنم…..!!!!!
سی سال به روش خودم به همه کسانی که موفق شدن و….شک کردم و حسادت کردم…
اما الان من الگوهای محشری توی همین سایت میبینم ، که با همین قوانین الهی تونستن……خواستن و توانستن!!!!!!
پس چی باعث میشه من نتونم؟؟؟
مگه ما چه فرقی باهم داریم؟؟؟؟
همه از جنس الله یکتا هستیم….
اونی که تونسته…..فقط خواسته ، تمام وجودش خواستن و باور کردن قوانین بود….
اگه من نتونستم ….چون ایمانم ضعیفه …چون وقتی این فایلهای زیبا و بهشت گونه رو میبینم ….میگم خب اینکه چیزی نیست….خودمو لایق نمیدونم…برام دست نیافتنی هست…
یا اصلا فکر میکنم من به این سطح زندگی تعلق ندارم…به حداقل ها راضی هستم….!!!!!
به یه زندگی آپارتمانی، توی اهواز، حقوق کارمندی ، راضی هستم….میگم خب آرامش کافیه!!!!!!!!
ناشکری نمیکنم نه اصلا…
راضی هستم…اما میتونم بیشتر بخوام….چرا نمیخوام؟؟؟
چون چشمم باور نکرده
چون میگم من کجا …این کجا!!!!!
خیلی برام دست نیافتنیه…
چرا دست نیافتنیه؟؟؟
یعنی خدارو اینقدر کوچیک دیدم در مقابل خواسته هام که میگم نمیشه؟؟؟؟
خدارو بزرگ کن توی ذهنت فرزانه……بزرگ و مهربان و بخشنده ..بهش نزدیک شو……توکل کن بهش….از خودش فقط بخواه……تسلیمش شوووووو…. نگاهتو بدوززززز به دستای بخشندش فرزانه……
اون برای تو کافی ،کافیه…..فرزانه….!!!!!!! دلتو بسپار بهش…
اما اون همه آدم اونجا توی استخر….از هر نژادی بود…پس من چی کم دارم که نتونم!!!!!؟؟؟
میخوام با اون کودک درونم توی وجودم آشتی کنم…بهش بگم عزیزم تو لیاقتش رو داری فرزانه ارزشمندم….عاشقتم ..
√ من لیاقت رانندگی با ماشین بی نظیر فورد توی همچین جاده رویایی توی این شهر کوهستانی زیبای بهشتی که عین کارت پستال میمونه رو دارم….
√ چشمای قشنگ من، لیاقت دیدن این مناظر باشکوه ، این آسمون آبی با ابرای پفکی خوشگل این کوهای فوق العاده قشنگی که درختان کاج به زیبایی هرچه تمامتر اونارو پوشاندن ، رو دارم….
√ چشمای قشنگ من…دیدن این خونه های زیبای رنگی رنگی ، که چه معماری و طراحی زیبایی دارن رو داره…….
چرا که نه؟؟؟؟؟؟؟
من لیاقت اینو دارم که توی جاده های رانندگی کنم که اینقدر قشنگ و دقیق خط کشی شدن و راننده ها اینقدر به حقوق همدیگه احترام میزارن و حق تقدم رو رعایت میکنن و با بوق زدن های بیخود و ….اعصاب همدیکه رو خورد نمیکنن…
√ من لیاقت اینو دارم که ریه هامو پر از هوای پاک و بکر کوهستانی این شهر آمریکایی زیبا کنم….
√ من لیاقت اینو دارم که ماشین خوشگل و آمریکایی خودمو رو کنار ماشین های میلیاردی و زیبا آمریکایی پارک کنم…..
√ خدای من ، من لیاقت اینو دارم که کنار اون حوض جادویی قدم بزنم حوضی که پر از مااااهی های خوشگل نارنجی و آبی و و لاک پشت هایی با لاک های خیلی خیلی زیبا و بقیه ماهی های که زبانم قاصره از توصیف زیبایی شون …
و چقدر زیبا و هدایت شده و در صلح با هم توی این استخر زندگی میکنن…و عشقم و عزیردلمازم عکس های خوشگل بگیره و زیباترین کلمات عاشقانه رو توی گوشم زمزمه کنه…
«« ذهنم داره نجوا میکنه که کمی خجالت بکش»»
از چی خجالت بکشم ذهن خوشگلم….دقیقا از چی؟؟؟؟؟
از طبیعی ترین حالت زندگی انسان ها…از عشق گفتن و از عشق شنیدن..خجالت بکشم!!!!!!؟!!
از شنیدن کلمات زیبا و عاشقانه خجالت بکشم؟؟؟؟؟
مگه گناهه؟؟ مگه معصیته؟؟؟ مگه نازیباست…؟!!!!
چه چیزی قشنگ تر و روحانی تر و معنوی از عشق دادن و محبت دادن دو انسان به همدیگه؟؟؟؟؟!!!
من اینو حق طبیعی خودم میدونم ذهنم قشنگم…بیا و با من همقدم شو….تا باهم به ارامش برسیم!!!!
«« چرا که سید حبیب حافظان با یک ترانه عاشقانه زیبا با قدمت 31 سال ، گفته با عشق میشه رستگار شد……»»
درود میفرستم به سید حبیب حافظان عزیزم اسطوره عشق که مردانه عشق خودش رو فریاد میزنه…جاودانه بمانید الهی.…
خدای من چقدر اون سگ زیبا خوشگل بود…چه چشمای خوشگلی داشت…چه موهای ناز و تمیزی داشت…چقدر پوزه اش خوشگل بود…
دلم میخواست بوسش میکردم…
سگ ها عاشق نوازش هستن..
√ خدای من کنار خیابون چقدر ماشین های خوشگل خوشگل با فراوانی زیااااااد پارک شده بود….دمت گرممممممممممم آمریکا……
چقدر مردم آمریکا پولدار و ثروتمند و غنی هستن….. درود میفرستم به مردم آمریکا…
√ من لیاقت اینو دارم که جایی زندگی کنم که حتی یه زباله کوچیک هم روی زمین نندازن…..چون خودم اندازه یه برگ کاغذ کوچیک هم زباله نمیریزم روی زمین….
√ من لیاقت اینو دااااارم که آزادانه قشنگ ترین مایو رو بپوشم ، تو این استخر آب گرم توی این فضای بهشتی ، کنار همسر بی نظیرم و بچه ی خوشگلممممون ، شنا کنیم…بازی کنیم….
«« خدایا اون بچه کوچوووووولو چقدررررر ناز بود…عین یه زردآلوی خوشمزه بود…فتبارک الله احسن الخالقین..»»
بسکتبال بازی کنیم….و از همه لاین های این استخر بی نظیر ، استخر روباز بدون حصار، استخری که وقتی واردش بشیم نخواد چکمون کنه که موبایل با خودمون داخل نبریم….
استخری که پیر و جوان و مرد و زن و بچه و باحجاب و بی حجاب ، آزاااااادانه…..در کنار همدیگه توی این بهشت زمینی با صلح و آرامش در حال استفاده و لذت بردن از این فضا هستن…..
.جایی که هیچ نگاهی روی دیگری پر ازخشم از بی حجابی یا با حجابی نیست ….
جایی که نگاه ها پر از عشق و صلح و نوع دوستی و احترام هست….
√ من لیاقت یه زندگی شاد و ثروتمند توی آمریکای با عظمت رو دارم….
√ من لیاقت اینو دارم که با همسرم بی نظیرم ، پا به پای این کوه رو بالابریم و بهم عشق بدیم و تحسین کنیم خودمون رو ، جهان رو ، این طبیعت بکرو بهشتی رو…
√ من لیاقت اینو دارم که زیر این آبشار شگفت انگیز که قطرات آب بسان الماس های زیبا به زمین فرود میان ، دستامو باز کنم و خودمو ، تنم رو بسپرم به لطافت و پاکی آب…..این آب مایه حیات……عشق کنم و لذت ببرم و فریاد بزنم که خدایا شکررررررت
من خاستم و شد……تووووو دادی این شهد شیرین رو….الهی شکرررررت
و بعد بیام یه گشت بزنم شهر و پرچم قشنگ امریکا رو لمس کنم و ببوسم …لایق احترام هست این پرچم….
چون که هرکاری هربرنامه ای هرچی چیزی رو که پیاده کرده ، در راستای احترام و شادی و عشق و لذت دادن به مردمش بوده ….
دوستت دارم آمریکا…..
تو نشون دادی خدا زیباست….
جهان زیباست ..
زندگی زیباست……
نشون دادی ما لیاقتمون بالاست..
نشون دادی و ثابت کردی زندگی قشنگه و آسونه…..چون تو ای آمریکا هرکاری کردی …… آسون شدن برای آسانی ها بود…..
استاد عزیزم ،خانم شایسته زیبا بی نهایت سپاسگزارم که تجربه های قشنگ و بی نظیر این سفرهای شگفت انگیز رو به سرزمین های بهشتی خداوند رو با ما به اشتراک میزارید…. خیلی دوستتون دارم
نوش جونتون… گوارای وجودتون…
دوستان عزیز و ارزشمندم برای همه شما ، تجربه همچین بهشت های بکری رو آرزو میکنم
سلااااام به سمانه عزیزمممممممم ….وای چقدر خوشحالم که بعد چند روز غیبت ، دوباره سمانه تحویل گرفته و برام نوشته…
اونم توی خماری داروهای حساسیتی که اینروزا بخاطر تغییر فصل دارم میخورم و سرم سنگینه همش…
سمانه عزیزم صبح برات نوشتم و
الان ساعت چهار و بیست دقیقه است که باید آماده شم برم آرایشگاه…نقطه آبی از دریافت کردم اووووونم دوتا….چقدر خوشحال شدم…
سمانه وایبیییییی توهم 66 هستی ….منم 66…اونم ماه 6….
چه خوشبختی و خوش وقتی زیادی نصیبم شد امروز ….کاش سمانه منم مثل تو به این قلب بزرگتر و روشن تر و نورانی تر برسم….
حقیقتش حسودیم میشه یه جورایی بهت…
سمانه بخدا من اصلا هیچوقت نه به جایگاه دیگران نه به پولشون حسادت نکردم همیشه خواهرم بهم میگفت تو اصلا حسود نیستی یعنی اصلا به اون دوستت حسادت نمیکنی….
با تعجب میگفتم نه ..چرا حسادت کنم!!!!!!!!!؟؟؟
ولی سمانه من اینجا توی این سایت حسودی میکنم….میگم کاش منم مثل مثلا سعیده یا آقای خوشدل یا حتی خودت که کامنت دیشبت نامبر وان بود اینقدر توحید رو درک کنم اینقدر به خدا نزدیک بشم اینقدر زیااااااد …….میخوام منم خدارو بی نهایت حس کنم و غرق بشم توش…..
به اینا حسودیم میشه …!!!!!!!!!!
اما خب به لطف الله مهربان، خیلی هم توی این مدت کم موفق بودم و یاد گرفتم وقتی به تضاد و نگرانی میرسم با خودش خلوت کنم و نزارم حالم بد بشه …اینو خوب یا گرفتم وقتی توی تضاد گیر کنم دیگه غرق نمیشم توش…محکم بلند میشم و میرم توی حیاط( خونه پدرم ویلایی هست) با خدا حرف میزنم و بهش میگم هیچی نمیدونم هیچی ….تو کمکم کن تو نشونم…بخدا چه به چند ساعت نمیرسه راه حل جلومه…
ولی یه فایلی چند روز پیش از استاد عزیزم دیدم که گفت…حتی خودتون رو هم قضاوت نکنید ..چه برسه دیگران!!!!
بخاطر همین باید خیلی ذهن عصیانگرم رو کنترل کنم تا حتی این حسادت رو هم نداشته باشه ….
چی از این بهتر که دوستان نازنینم یه پله یا چند پله از من تازه وارد جلوتر باشن تا من ازشون یاد بگیرم …
خیلی هم بهشون افتخار میکنم و خوشبختم که بین همچین عزیزانی هستم….
میتونستم بین آدمایی باشم با افکااااار چیپ!!!
ولی جایی هستم که همه رستگاری میخوان و چی بهتر از این !!!!!
سمانه عزیزدلم اینقدر خوشحالم اینقدر. خداروشکر میکنم که میای از. چیزایی که بهشون رسیدی و از آگاهی های که بهشون رسیدی ، برام میگی…
بخدا باااال درمیارم
چون میگم خدایا ببین چقدر دوستم داری…سمانه یکی از دستای سعادتمندت توی روزی که کامنت برتر پر ستاره رو گرفته… درسی که از تضادش رو گرفته و اتفاقا خوراک خاموش کردن ذهن منم هست رو اومده یک راست و رایگان و بدون منت ، برام نوشته ….
الهی قربون خدا بشم اول که سمانه رو بواسطه این تضاد یا هرچیزی که باعث شد آگاهی محشری به قلبش برسه به مدار بالاتری رسوند
بعد همون سمانه رو فرستاد که برو اینم به بنده پشت سریت بگو اونم فیض ببره و زنجیره رو قطع نکن
انکار همون چیزی که خدا بهت وحی کرده رو میای به من میگی….
دورت بگردم سمانه قشنگمممممممم… عاشقتم بووووووس به روی ماهت
اتفاقا توجه کرده بودم چند روز کمرنگ بودی ..اما فکر نمیکردم خودت هم بهت تلنگر خورده که داری دور میشی….
ببین ببین هرچیزی که توش گیر کردی و باعث شد تو درستو گرفتی و بعدش اومدی اون کامنت پرستاره رو گذاشتی و اینجوری خدا مزد کنترل ذهنت رو بهت داد
نووووووش جونت قشنگم…
سمانه میدونی چیه …بخدا هر روز که میگذره بیشتر داره باورم میشه که قوانین درستن ..باورم داره بهتر میشه و ایمانم بیشتر…..
میدونی احساس میکنم کنترل ذهن مثل سایه بالای سر همه قوانینی که باید بدونیم و عملی کنیم ایستاده. و ذهن کارش اینع هی بیاد وسط قدم های محکمی که برمیداریم یه تیر توی تاریکی میندازه تا شاید منصرف بشیم….
حالا یا این تیر باعث میشه ما متوقف نشیم یا مارو زخمی کنه و درسی بهمون بده و دوباره بلند بشیم یا کلا متوقفمون کنه…
که اینجا باید خودمون رو نشون بدیم ..اونم با سلاح توحید و ایمان به پروردگار…………
سمانه عزیزم میدونم خودت اینارو حفظی …
ولی میدونی تکرار خیلی خوبه خیلی خیلی….
واقعا کنترل ذهن اساسی ترین ، چیزی هست که ما باید هر لحظه تلاش کنیم تا بیشتر و آگاهانه تر بهش دسترسی داشته باشیم…..
عزیزدلم الهی چشمای قشنگت و قلب مهربانت و لب های قشنگت سراسر ذوق و شوق و لبخند برای شادی های خداوند باشه …..
ممنونم قشنگمممممممم که افتخار دادی و نوشتی برام و گل لبخند و عشق و دوستی رو توی قلبم نشوندی و عشق رو. پراکنده کردی و الهی هزار برابرش به سمتت به قلبت به زندگیت بباره……
سمانه جاااااان لیاقتمون خیلی بالاست خیلی …..
همین آیه انا نالله و آنا الیه راجعون..
ارزشمندی و لیاقت مارو ثابت میکنه……….
چون داره میگه
ما از خداییم و در نهایت به سوی خدا برمیگردیم
آیا چیزی ارزشمندتر از خدا توی جهان هستی ، هست؟؟؟؟!!!!!!
پس ما از یه جای با ارزشی اومدیم و در نهایت به مبدا برمیگردیم ….
پس لیاقتمون خیلی بالاست …
من واقعا دیگه خودمو لایق همه قشنگی های زندگی میدونم
خیلی دارم سعی میکنم خودمو به هیچ راه و روش غلط و بی ارزشی نه وارد کنم نه اذیت کنم….
میدونی گاهی بعضی چیزها بهونه میشه تا ما بیایم به دوستمون سر بزنیم.
تعداد روز عضویتت که 66 هست امروز و مطابق شده با سال تولد من، بهانه داد دستم تا بیام بهت سر بزنم و از احوالاتت بپرسم.
یه چیزِ خیلی جالبی رو تجربه کردم این چند روزِ اخیر.
اینکه داشتنِ نوسان، در این مسیرِ توحیدی، طبیعیه انگار، من نباید سخت بگیرم به خودم، باید رها باشم، بیام جلو، درست میشه…
انگار اینم جزئی از مسیره.
جزئی از گذار هست.
چرا اینو میگم؟
چون یه کشفی کردم در مورد خودم:
اینکه وقتی من میام تو مدارِ توحید یا یه هدفی رو میخوام متعهدانه انجام بدم یا مدارم میره بالاتر، از اون ور شیطان و نجواهاش بیکار نمیشینن، تمامِ زورشون رو میخوان بزنن که من دور شم از حسِ خوب و نابِ توحیدی و ارتباط با خدا که پیدا کردم…
میاد کرم میریزه میره…
متوجه شدم که به قولِ کامنتِ سعیده جانم (شهریاری جانم) بگم:
بگو: اى پروردگار من، از وسوسههاى شیطان به تو پناه مىآورم.
الله اکبر
خدا فکر همه جاشو کرده.
میدونه نجواها میان سراغمون، راهِ درمان رو تو قرآن گفته تا بدونیم و آگاه شیم.
طبقِ آخرین اکتشافاتِ سمانه جون و کشف و شهودهاش، کاشف به عمل اومد ضلیل مرده شیطان از طریقِ نجواهای متفاوت به انسان حمله میکنه، البته بگم وقتی انسان یادِ خدا تو دلش باشه، شیطان هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
چون خدا جان خودش به شیطان گفته تو هیچ تسلطی بر بندگان من نداری…
مگه اینکه ما خارج شیم بر اثر غفلت و ناآگاهی از زمره ی بندگان خدا تا شیطان بتونه نفوذ کنه در ما…
البته اینم اصلا دور نیستا…
مالِ همسایه نیستا…
همین خودِ سمانه جون عزیزم از راه های متفاوتی که کشف کردم در مورد خودم، از مدار خدا دور میشم میرم تو مدار شیطانِ رجیم…
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به قضاوتِ دیگری.
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به صحبت در مورد شخصی و بعد بدم میاد ازش.
– وقتی تو ذهنم حسادت میکنم به کسی.
– وقتی با بی ادبی و خشن صحبت میکنم با کسی.
– وقتی الفاظِ نازیبا از دهنم خارج میشه.
– وقتی به یه فکرِ نازیبا(هر چی میخواد باشه، فرق نمیکنه) اجازه ی جولان میدم تو ذهنم و ادامه میدمش.
– وقتی کدورت به دل میگیرم از کسی و قهر و لجبازی میکنم.
– وقتی ….
شونصدتا رفتار و افکار نازیبا وجود دارن که با لحظه ای غفلت از کنترل ذهن دچارشون میشم و بلافاصله فرکانسم میاد پایین.
اینجاست که تاکیید شدید استاد مبنی بر کنترلِ ذهن و کنترلِ ورودی ها بیشتر برام آشکار میشه.
استاد جان مرسی.
خدایا شکرت که خودت هستی و دست من و بقیه رو میگیری تا بیایم بیرون از مدار شیطان و برگردیم تو بغلِ امن و گرم و نرمِ خودت.
استاد تو فایلی گفتن، قلبتون رو پاک کنین تا بشنوین صدای خدا رو…
هر چی پاکسازیِ قلب بیشتر باشه، بهتر متوجه الهامات، ایده ها و هدایتها میشم…
نمونه اش چند ساعت پیش دوباره خدا باهام گفت و گو کرد و یه سری نکته مهم رو بهم یادآوری کرد:
شاید بعضی از این یادآوری ها جملاتی باشه که از استاد شنیدم، بازم همونه، فرقی نمیکنه، خدا به استاد گفته، استاد به ما میگه، بعد قلبم دوباره بهم یادآوری میکنه، سر و ته و وسط این چرخه خداست، حرفهای خداست چون به دل میشینه…
حالا منم میام تو چرخه یادآوری شاید به تو یا بقیه هم کمک کنه.
این جملات رو گفت، من همون ثانیه نوشتم رو کاغذ، با پروانه هام خوشگلش کردم، ابر کشیدم دور نوشته ها، چسبوندم روی دیوار…
این دیوار و کاغذها نعمت خدا هستن برای من، چون یه لحظه ای گفته من نوشتم تا واسم یادآوری شه…
1- باور دیگران مالِ خودشونه، به تو ربطی نداره.
حاصل تفکر، درک و تجربیات اوناست، نه تو.
گوش نکن، توجه نکن، باور نکن، تکرار نکن، دور بریز، برای تو واقعی نیستن.
2- سمانه جان
تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی، وقتی خودش نمی خواد.
حواس و تمرکزت رو بذار روی خودت.
3- سمانه جان
خداوند خودش راه حلِ هر چیزی رو بهت میگه و نشون میده، تو با ذهنت ورود نکن. با منطق ورود نکن.
4- سمانه جانم
وقتی ناراحت میشی یعنی به اون چیز یا آدم وابسته ای، رهاش کن.
چقدر امروز ذوق کردم که خدا شفاف باهام، اینگونه صحبت کرد و منم مثل یه دختر خوب سریع نوشتم گذاشتم جلوی چشمم تا یادآوری شه واسم…
اتفاقا فرزانه جان، امروز یه لحظه یادِ حرف تو افتادم که نوشته بودی هر برگه ای که افتاد بهت بگم، الحمدالله همه دوستان سر جاشونن، جالبه گاهی یهو توجهم میره روی یکی از نوشته ها و حس میکنم حتما نیاز اون لحظه ام بوده که نگاهم هدایت شده به سمتش.
الهی شکر با اعماقِ قلبم.
اومدم با تو احوالپرسی کنم، همه اش خودم صحبت کردم:))))))))
وقتی میرم تو موودِ لحظاتِ ناب و توحیدی، بیرون کشیدنم سخت میشه :)
جلوی نگاه، گوش، بینی، احساس، ادراک، دست، پا، قلب و همه ی وجودت کلی زیبایی بیاد تا فول شارژ شی از زیبایی های بی انتهای خدا.
ماچ به رویِ ماهت خانم معلم جانم.
میدونی چیه فرزانه جان.
یه چیزی دیروز تو مخم رفته بود که نکنه از مدار مطالعه و نوشتن کامنت دور شدم؟
که کمتر از قبل میخونم و مینویسم؟
واقعیتش یه کوچولو هم ترسیدم.
تا دیشب که با پاسخی که دوستام فرستادن و پاسخی که من فرستادم براشون، برام کاشف به عمل اومد، نترس خانم، نترس سمانه جون، مگه تو نمیخواستی هدایتی و توحیدی بخونی و بنویسی؟
خب الان تو اون مدار رفتی دیگه دخترِ خوب.
و اینگونه شد که خیالم راحت شد.
مگه من یه درصد میدونستم قراره الان واسه تو کامنت بنویسم؟
این چیزها رو بنویسم؟
نه.
خب همینه دیگه تو آروم باش، به وقتش هدایت میشی واسه هر چیزی.
فقط آروم باش.
هول نشو.
شتاب نکن.
نترس.
خدایا شکرت، از کدوم قسمت شکر کنم؟ آهان. مرسی امروز انقدر شفاف باهام صحبت کردی و پیامآور رسوندی بهم.
لذت بردم از کامنتتون از اگاهیهایی ک توش بود سپاسگزارم ازتون
ی لحضه داشتم ب فروش زمینمون
فکر میکردم ک بفروشمش بعد با پولش ی کاری رو شروع کنم بعد حس خوبی هم دیدم تو این فکره نیست ی لحضه بلند شدم براش ک بشین سر جات خاستی چیزی بخری تا سود کنی پولشو میسازی بعد میخری
پولشو میسازی 1000تا زمینم میخری تو جاهای متفاوت دنیا اوکی
گفتم ببین این افکار رو این راه هارو چرا ذهن بی خیال نمیشه اینارو چرا یادش نمیره
نمیبینه تکامل رو
ک از یک تمنی ک داری باید شروع کنی تا رشد و پیشرفت و ساخته شدنت لذت بخش باشه برات اونم با توکل و امید ب خداوند و قدرتش و چه لذتی داره وقتی از راه درست ب مقصد رسید
ارزوی سعادت و حس حضور خدارو دارم برای خودم شما و دوستان
چقدر تحسینت کردم عزیزم،آزاد ورها خواستهاتو بیان کردی ومطمئنن با این باور قشنگی که واسه خودت ساختی وایمان وتوکلی که داری قطعا به تمام خواستهات میرسی.
خداروصدهزاربار شکر میکنم بخاطر اینکه دراین مسیر الهی درکنار همچین دوستهای با ایمان وقوی قرار گرفتم که با صحبتهاشون ورسیدن به خواسته هاشون مناسب ترین الگو میشن واسه امثال من که به خود باوری برسم وآزادی زیاد بخام وباورش داشته باشم به تمام خواسته هام میرسم.
•• خداروشکر میکنم در فصل جدید سفرنامه 90درصد کامنتای هر قسمت رو میخونم نکته برداری میکنم دیدگاههای دوستان خوبم رو تحسین میکنم. در کامنتها ،دوستان از سفرهایی که براشون پیش اومده مینوشتن مثل آقا ابراهیم، آقای زرگوشی،خانم سلطانی ،آقای فتحی و دیگر دوستان عزیز چقدر حالم خوب میشد از سفرهای دوستان ، از درسهایی که تو سفر گرفتن از تجربیات بینظیرشون از احساس نابشون…..
برای منم سفری کوتاه پیش اومد و قبلش از خدا خواسته بودم تجربیات این سفر متفاوتتر از قبل باشه و خداوند عزیز که همیشه سنگ تموم میذاره اینبار هم وظیفه خودشو به نحو احسن انجام داد خدایاشکرت
•• تو این سفر کوتاه سعی کردم کمی بهتر از قبل باشم کارهایی انجام دادم که تاحالا نکرده بودم ، با شعاری که در این فصل سفرنامه یاد گرفتم ««محیطی که در اون هستیم رو تمیزتر از قبل تحویل بدیم »» برای ناهار وسط جنگل گلستان نشسته بودیم بخاطر قدردانی از طبیعت و اینکه پذیرای ما شده اونجا رو تمیز کردم و هیچ اثری از خودمون بجا نگذاشتم به همسفرام که خواهر و برادر و خواهرزاده ام بودند این شعارو گفتم واونها در نظافت همکاری کردند ، در نزدیکی جاده جنگلی آتیش کوچیکی در حال خاموش شدن بود ما تصمیم گرفتیم زباله های اطراف رو جمع کنیم و بسوزونیم با اینکار خیلی احساس بهتری داشتم.
•• بخاطر وجود حیوونای مختلف مثل گراز و خرس و پلنگ و مار و…. هیچوقت داخل جنگل گلستان نمیرفتیم و بعداز چندصدمتر برمیگشتیم ولی ایندفعه در وسط جنگل یک تریل زیبا دیدیم و رفتیم حسابی پیاده روی کردیم و خداوند زیبایی های بینظیری بهمون نشون میداد مثلا درختی که تمام ریشه هاش بیرون از خاک بود یا درخت عظیمی که داخلش مثل یک غار توخالی بود و میشد اونجا پناه گرفت درختی که تمام تنه اش با خزه پوشیده بود و بصورت مارپیچی رشد کرده بود پرنده های قشنگی که برامون آواز میخوندن سوسک درختی که دست و پاش مثل چوب ضخیم بود درختان قشنگی که برگاشون قرمز شده بود و صحنه بینظیری بود
اطلاعاتی از جنگل گلستان یا همون نشنال پارک گلستان برای شما دوستان عزیزم مینویسم انشاالله زیبایی های بینظیر ایرانو ببینن:
•• یکی از بزرگ ترین پارک های طبیعی ایران پارک ملی گلستان است که در مرز بین استان گلستان، خراسان شمالی و سمنان واقع شده است. تنوع زیست محیطی در این جنگل شباهت بسیار زیادی با کشورهای اروپایی دارد. علاوه بر این در این پارک قدیمی بیش از نیمی از پستانداران کشور در آن زندگی میکنند. زیبایی طبیعی این منطقه در کنار آبشارها، دریاچهها، حیات وحش و غیره باعث شده است تا این منطقه جز یکی از دیدنیترین مناطق ایران به شمار بیاید. پارک ملی گلستان به عنوان قدیمی ترین پارک ملی ایران، پناهگاه و محل زندگی بسیاری از حیوانات است و از نظر تنوع زیستی و جانوری جزو یکی از با ارزشترین مناطق ایران به شمار میرود. همین موضوع باعث اهمیت این جنگل شده است.
جنگل بکر و دستنخورده ملی گلستان، در قسمت انتهایی شرق البرز و جنگلهای شمالی ایران واقع شده است. سمت غربی این جنگل از روستای تنگراه شروع شده و در سمت شرقی به روستای رباط قرهبیل خراسان شمالی خاتمه مییابد. قسمت بسیار زیادی از این پارک جنگلی در استان گلستان واقع شده است و تنها بخش کمی از آن در استان خراسان شمالی و سمنان قرار گرفته است.
جنگل گلستان به عنوان نگین سرسبز شمال برای اولین بار در سال 1336 مورد حفاظت کانون شکار قرار گرفت. این منطقه حفاظت شده در ابتدا با نام آلمه وایشکی شناخته میشد. بعدها در سال 1342 این جنگل به پارک محمدرضاشاه تغییر نام پیدا کرد و در 22 فروردین 1343 شمسی نام پارک وحش را برای آن انتخاب کردند.
در شهریور 1350 محدودهای با وسعت 34 هزار هکتار با نام قرخود، به قسمت شرقی این پارک اضافه شد و سرانجام در سال 1353 عنوان این جنگل به پارک ملی تغییر نام پیدا کرد. پارک ملی گلستان در سال 1354 به عنوان اولین پارک ملی ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است. در واقع این پارک به دلیل وسعت جنگل و انواع پوشش گیاهی خود، جزو 50 ذخیرگاه زیست محیطی کره زمین به حساب میآید.
دو منطقه قرخود و آلمه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 1357 دوباره از یکدیگر جدا شدند و نام این پارک به نام فعلی آن تغییر پیدا کرد. این منطقه در حال حاضر تحت حفاظت سازمان محیط زیست قرار گرفته است. جنگل ملی گلستان در سوم دی ماه سال 1387 هجری شمسی به عنوان میراث طبیعی ایران به ثبت رسیده است.
بیش از یک سوم از پرندگان و نیمی از پستانداران کشور در این منطقه زندگی میکنند. تنوع پستانداران این منطقه به 69 گونه میرسد. از جمله گوشتخواران بزرگ پارک ملی گلستان میتوان به پلنگ، خرس قهوهای و سمور جنگلی اشاره کرد.
پستانداران مهم این منطقه شامل به مَرال، گوسفند وحشی و یا همان قوچ و میش، گراز، بز کوهی، آهوی ایرانی، گربه جنگلی، روباه سرخ، گرگ، وشق، روباه ترکمنی، تشی و غیره هستند. همچنین در این منطقه بیش از 18 گونه خفاش زندگی میکند.
یکی از حیوانات منحصر به فرد این منطقه گوسفند وحشی اوریال است که به عنوان نماد پارک ملی شناخته میشود. این گونه گوسفندی به عنوان یکی از بزرگترین و قدیمیترین گوسفندهای وحشی ایران به شمار میرود. جمعیت این گونه حیوانی نادر در سال 1350 به 150 هزار راس میرسید. در واقع سه چهارم کل جمعیت این گونه گوسفندی در جهان در این منطقه وجود داشت.
در این منطقه در حدود 149 گونه پرنده یافت شده است. از این تعداد تنها 62 گونه به صورت دائم در این منطقه زندگی میکنند و 48 نوع آن تنها در فصل بهار و تابستان به این منطقه میآیند.
از جمله مهمترین پرندگان پارک گلستان میتوان به بلدرچین معمولی، بلبل، زنگوله بال، کبک، قرقاول، تیهو، زنگوله بال، ابیا، کوکر سینه سیاه، توکای باغی، زرده پرهها، زنبورکها، دمسرخها، سهرهها، دارکوب سیاه و غیره اشاره کرد. همچنین پارک ملی گلستان زیستگاه پرندگان شکاری از جمله جغد خالدار، عقاب دوبرابر، عقاب دریایی دمسفید، دلیجه، سارگپه پابلند، سارگپه، قرقی، هما، بالابان، دال سیاه، دال و غیره است.
چقدر خوبه که هر جای زیبا که میرید اونجا رو تمیز تر از قبل ترک میکنید ، تحسینتون میکنم
از اطلاعات خوبی که در مورد پارک ملی گلستان در اختیار ما قرار دادید خیلی سپاسگزارم
و دارم تجسم میکنم که اونجا باید منطقه بسیار زیبا باشه
من عاشق کوه ، جنگل ، رودخانه ، چشمه و زیبایی های طبیعتم
من حدود 18 سال پیش بمدت چند ماه تو گنبد و مینودشت زندگی میکردم و متاسفانه فرصت نشد به این پارک برم ولی بارها تنگه مینودشت رفتم و خیلی جای بینظیر و زیبایی بود و با توضیحات شما دوباره یاد اون مناطق زیبا افتادم و احساس خوبی پیدا کردم
امیدوارم که همیشه در پناه الله یکتا شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشید و به بهترین و زیباترین نقاط سفر کنید
بعد هم اون ماهی های زیبا و رنگارنگ،چقدر اون دوتا ماهی بزرگ بودن
استاد اُدبی هم داشت تو جزیره آفتاب میگرفت
سگ هاسکی با رنگ چشم های مختلف،اولین بارم بود که همچین چیزی میدیدم یک چشم آبی و یک چشم قهوه ای و خانم شایسته ای که به راحتی با هر چیزی ارتباط دوستانه برقرار میکنه
چقدر همه چیز برنامه ریزی شده استخرها تفکیک شده براساس درجه دمای آب،تمیز،خلوت
اون تیکه ای مریم جون اشاره داشتن هر شخصی با هر پوششی میتونه این جا بیاد و از این فضا استفاده کنه
خانم شایسته چه لباس زیبایی پوشیدید رنگ رنگینکمان استاد هم با اون هیکل و اندام زیبا و سفید چقدر عالی هستن به لطف دوره قانون سلامتی
و از آن اوست همهی کسانى که در آسمانها و زمیناند و همگى در برابر او خاضع و مطیعاند.
بله همه چیز در آسمان و زمین است پیوسته در حال تسبیح خدای متعال هستند
خدای مهربانم این شهرهای کوچولوی زیبایی که در دامنه این کوههای زیبای سرسبز هستند چقدر پر از آرامش و مهربانی و زیبایی هستندخیابونهای زیبای و تمیز و پهن که تهش به کوهها ختم میشه
خونه های رنگی رنگی و خوشگل ماشینهای خفن همه چی عالیه خدایا این مردم چطوری به درگاهت شکر گزاری کردن که پاداششون زندگی در این محل زیبا شده به همه ما هم شکر گزاری درست رو یاد بده
خدا جونم این ساختمون سبز زیبا چه رنگ قشنگی داره چه نمای زیبایی داره
چقدر خوبه رنگ ونمای خونه مون این شکلی باشه چقدرم با کیفیت درست شده
خدااااااااااااااااا این آبشارو نگاهههه الهیییی چقدر زیباست چقدر حال میده زیر این آبشار یه دوش بگیری البته سرعت آب اینقدر ریاده که نمیشه وفقط باید کنار وایساد این مردم چقدر برای طبیعت ارزش قائل هستند خیلی تمیز و دست نخورده ست همه چیز . خدایا شکرت برای همه چیز
با تمام وجودم حس میکنم بودن در نزدیک این آبشار رو حس خیس شدن حس برخورد قطرات آب به صورت و بدنم حس خیس شدن لباسهایم حس شنیدن صدای آبشار رو حس گرفتن دستم زیر آب رو احساس سردی آب
وااااااااااااای خدا خیلی عالیه مگه میشه برای این نعمت و این احساس قیمت گذاشت
بله حتی این قطرات آب این تک تک سنگها این برگ برگ درختان این تمام ملکولهای هوا و همه چیز درحال تسبیح خدای متعال هستند حتی سلوهای بدن ما هم در حال تسبیح خدا هستند ولی گوش ما توان شنیدن این تسبیح رو نداره خدایا شکرت برای این همه زیبایی
بخدا رنگ این سنگها خیلی زیباست چقدر آب زلال و شفافه چه صدای دلپذیری داره مگه میشه سیر شد از دیدنش باید بشینی و نگاه کنی و لذت ببری و یه چایی بزنی بر بربدن و حالشو ببری
بخدا از زیبایی این ماهی های خوشگل دیگه نمیدونم چی بگم اون آبیا نارنجیا صورتی خداااااااا چی آفریدی برای ما آخه دستت درد نکنه
مریم بانو عکست با ماهیا خیلی قشنگ بود الهی مبارکتون باشه دعوت خدا به این همه زیبایی این همه نعمت این همه رزق این همه سفر زیبا . خدایا شکرت برای همه ماهم از این دعوتنامه ها هم بفرست
در مورد این حوضچه های آب گرم من دیگه حرفی ندارم حس نشستن توی این حوضچه های آب گرم طبیعی که به تدریج آبشون گرمتر میشه حس شنا کردن در این آب گرم حس اینکه چقدر بدنم لذت میبره از این آب حس اینکه این آب چقدر بهم سلامتی میده و چقدر املاح لازم بدن منو بهم میده
حس سرحال شدن بدنم از نشستن توی این آب گرم حس آرامش که از این آب میگیرم حس نشستن توی این آبگرم و تماشای خوشحالی مردم تماشای کوه استوار دیدن آسمون آبی
خداااااااااااااااااا خیلی عالی بود دستت درد نکنه من که نمیتونم برای ساعتی بودن در این حوضچه ها قیمتی بزارم خیلی شکرت خدا خیلی شکرت خدا
خداااااا اون نی نی گوگولی چه لپهایی داره چه حس خوبیه بغل کردنش بوسیدنش چه حالی میده لبخندش خدایا شکرت
خدا جونم همه ما رو دعوت کن به دیدن و لذت بردن از این همه زیباییها اینها همش نتیجه و پاداش یکتاپرستی و توحید و توکل فقط به رب هستش
چقدر عکس این فایل و کلا استخرهای آبِ گرمِ این فایل و تمامِ مناظرِ پیرامونش که کوهستانه جذابه.
یه طوریه انگار زمینی نیست.
یه طوریه انگار یه کانال و دریچه ی بهشتی باز شده روی زمین.
زیبایی های خدا یه طوریه که نه تنها تموم نمیشه، بلکه هر لحظه بیشتر و بیشتر هم میشه، کاملا متنوع هست، هر لحظه یه ورقِ دیگه از این زیبایی های بی انتهای خدا رو میشه…
انگار هر دفعه دارم کتابِ بی انتهایِ زیبایی های خدا رو ورق میزنم، و هر بار هم سورپرایز میشم.
دیشب به محضِ اینکه بنرِ فایل جدید رو دیدم، ذوق کردم، دانلود کردم، تماشا کردم…
اولین کلمه به محضِ دیدن استاد داخل اون استخر، این بود:
چقدر رویاییه
اطراف این استخرِ آب گرم احاطه شده با کوه های پوشیده از درخت، سقف این منظره یه آسمون خیلی قشنگه، یعنی یه قابِ شگفت انگیز ساخته شده…
انسان هایی که این استخرهای با درجه حرارتِ بالا رو اونجا تو اون محیط ساختن، عجب ذهن ها و قلب های خلاق و زیبا بینی داشتن…
اون نی نیِ لُپالویِ خوشگل و خوش انرژیِ داخل استخر هم خیلی برام جذاب بود.
چقدر خوبه که استاد و مریم جون زوم میکنن روی قشنگی های کوچک و بزرگِ اطراف تو هر فایل.
خوشم اومد اون خانم، تنهایی داشت توی اب توپ ها رو داخل حلقه میکرد و خودش با خودش لذت میبرد و لحظه ای که توپ داخلِ حلقه رفت هم توسطِ دوربینِ زیبایبینِ مریم جون شکار شد.
و چقدر هم خوشم اومد از تحسینِ مریم جون، و هم اینکه با مهربونی توپِ ایشون رو که بیرون افتاده بود بهش دادن.
چقدر منحصر به فرد بود اون آبشار بسیار کوچولوی توی فایل، همونی که عکس استاد هم کنارشونه.
این فایل خیلی متفاوت بود…
این همه فایل دیدیم تو سفر به دور امریکا، لبِ ساحل، استخرهای داخلِ کشتیِ کروز و شنا در دریاچه ی خودِ پردایس…
اینجا یه ورژنِ متفاوت تر دیدم، اینجا فضایی بود که احاطه شده بود با زیبایی های فراوان و قابی به شدت رویایی…
من سپاس گزارتونم استاد جان و مریم جون برای ضبط و تهیه و به اشتراک گزاریِ تک تکِ فایلهایِ سراسر زیباتون با ما.
بی نهایت زیبایی وارد زندگیتون بشه، وارد زندگیِ تک تکمون بشه که میبینیم و کیف میکنیم.
دیشب هیچ چیز به قلبم نیومد که بنویسم.
امروز چندین قسمت از گفتگوی استاد با دوستان رو شنیدم و انگار بیشتر بهم یادآوری شد دریچه های سپاس گزاری تو بازتر کن سمانه.
این شد که الان یهویی هدایت شدم که بیام و این فایلِ منحصر به فرد و شگفت انگیز بنویسم به اندازه ی ظرفِ وجودیِ خودم.
الان هم بادِ عالی و دلبری داره میاد که یهو این حس رو بهم داد که:
بَه بَه
آخ جون
هوا چقدر عالیه
بوی پاییز هم که داره میاد…
استاد تو فایلِ 49 گفتگوی استاد با دوستان از این زیبایی ها میگن:
سپاس گزاری، تا بر شما افزوده شود.
سعی کنیم لحظاتِ بیشتری از روز رو در حسِ خوب داشتن، سپری کنیم.
احساس خوب هم از توجه به زیبایی ها میاد…
از سپاس گزاری میاد…
از کنترل ذهن میاد…
از اینکه طوری به هر چیزی فکر کنیم (غالباً نه یکی دو بار فقط) که بهمون حسِ خوب بده، آرامش بده، آسانی بده، لذت و شادی و شیرینی بده.
استاد سپاس گزارتونم برای همه ی فایلهاتون، فایلهای دانلودیِ ارزشمندتون، محصولاتِ شگفت انگیزتون، فایلهای سریالی و تصویریِ فوقِ جذاب و انگیزه دهنده تون.
سپاس بی نهایت.
الهی شکرت برای جذابیتِ طبیعتی که خلق کردی انقدر هنرمندانه و منحصر به فرد.
چون به قول اسدله در حال کاراموزی و تجربه و سفر کاریم بودم وقت نداشتم کامنت بنویسم ولی دلم پیش شما بود و همش قانونو تکرار میکردم برای خودم و عملی انجام میدادم و کلی حس و حالم عالی بود
احساس میکردم به منبع وصل وصلم چون هرجیزی میخاستم بخاطر حال خوبم خدا اجابت میکرد و قشنگ ترین لحظات داشتم خدایا شکرت
سپاسگزارم سمانه جان که برامون نوشتی
خیلی قشنگ نکات مهم و زیبایها رو با نگاه ریز بین دقت کرده بودی و برای ما هم نوشتی
در بهترین زمانِ ممکن، نقطه آبی جان، پیامِ قشنگت رو رسوند دستم و سرشار شدم از خوشحالی.
امروز تا الان، کامنتی ننوشتم و از دلم دوست داشتم حداقل یه کامنت داشته باشم واسه امروز برای تعهدی که به خودم دادم مبنی بر اینکه هر روز کامنت بنویسم…
اما چیزی نداشتم بنویسم، یا چیزی که قلبمو تکون بده بخوام بنویسم موجود نبود، یعنی دو بار امروز اومدم بنویسماااا ولی دستم جلو نرفت…
تا الان، کامنتِ پاکیزه جانم که همیشه با محبته و از نورِ خودش بهم هدیه میده، رسید دستم.
چه دلیلی برای نوشتن بالاتر از تشکر ازت برای ارسالِ این هدیه.
چند دقیقه پیش از خدا خواستم خودش بگه کجا، چی بنویسم…
که چند دقیقه طول نکشید که نقطه آبی جان رو دیدم.
و برسیم به یه خبرِ خوب.
امروز نمیدونستم کجا باید بنویسمش، و نجواها هم میگفتن نمیخواد بنویسی…
تا اینکه الان متوجه شدم اینجا، جاشه که بنویسم.
به لطف و فضلِ خدای مهربون و هدایتگرم، دوباره واردِ مدارِ زیبای دوره ی شگفت انگیزِ قانونِ سلامتی شدم…
4 روز هست که دوباره واردِ بهشت شدم…
خیلی خوشحالم.
خیلی ذوق دارم.
اعتبار 100 درصدی اش با اللهِ یکتاست…
این چند وقت خودِ سمانه خیلی تلاش کرد و خورد تو در و دیوار، آخه فکر میکرد خودش همه کاره است…
فقط روی خدا حساب کن، نه خودت. نه دیگران.
خدا آماده ام کرد این مدت، کم کم، خودمم میفهمیدم، ولی نمیدونستم کی شروع میشه…
که خودش استارت رو از 16 شهریور جان برام زد.
دوره ی قانونِ سلامتی منو واردِ بهشت کرد با اون همه منفعت.
این دو سه ماهی که از بهشت خارج بودم باعث شد حسابی متوجه شم کجا بودم، چه شرایطی رو تجربه کردم…
اهرم رنج و لذتم اینبار خیلی قوی تر نوشته شد، چون به چشم 5 ماه دیدم چه نعمتهایی رو دریافت کردم، و در اون 2، 3 ماهی که خارج شدم کاملا متوجه شدم چی رو کنار گذاشتم و چی به دست آوردم…
برای من لازم بود…
مامانم پرسید لذت میبردی (خروج از دوره و خوردنِ خوراکی های ناسازگار با بدنم)؟
گفتم مامان دو تا لذت داریم:
یه لذت سطحی و کوتاه و موقت داریم.
یه لذت عمیق، بلند و پایدار…
دوره قانون سلامتی بهم لذت عمیق و پایدار تو غالبِ لحظه هامو داد.
یکی از دلایلِ بزرگم واسه برگشت، همین تجربه ی لذت عمیقم بود، در ظاهر وقتی خوراکیِ ناسازگار با بدنم میخوردم لذت میبردم در لحظه ولی بعدش از درون شاد نبودم، به خودم که نمیتونم دروغ بگم.
آخه من یه بار طعم شیرینِ این دوره رو چشیدم.
این دوره خواب منو تنظیم کرد، به طوریکه شب میخوابیدم صبح بسیار زود بدون حس خواب آلودگی و بدون زنگ ساعت، خودجوش بیدار میشدم…
برای نوشتن، پیاده روی، توجه به زیبایی ها، انجام فعالیتهای منزل و …
انرژیم بیشتر بود، سبک بودم، هر لباسی که دلم میخواست میپوشیدم، پوست صورتم روشنتر شده بود، لرزش دستهام رفته بود و یه عالمه نعمت ریز و درشت …
حالا تو این 2،3 ماهِ خروج از بهشت:
پوستم تیره تر شد، جوش زدم، نفخ داشتم، سنگین شدم، چون کربوهیدرات وزنم رو افزایش داد و یه عالمه چربی برگشت به من…
و چقدر دلم برای دیدنِ دنده هام تنگ شده، برای فرمِ قشنگ و دلبرِ کمرم…
خواب آلودگیِ این روزهام حسابی کلافه ام کرده بود.
تو بهشت، خوابم کم و کوتاه شده بود و بسیار باکیفیت.
یکی از چیزهایی که به شدت اذیتم کرد این مدت حساسیت فصلی ام بود که تو اون 5 ماه نیست و نابود شده بود.
این روزها به شدت علائمش پدرمو در آورده بود:
آبریزش بینیِ شدید، عطسه، خارشِ چشم و صورت، کیپ بودنِ بینی، اینکه نمیتونستم با بینی هوا رو بدم داخل، تنفسم سخت شده بود …
قشنگ دارم گودبای پارتی میگیرم براش که بره و برنگرده به یاری اللهِ یکتا…
اهرمِ رنجم اینا رو نوشتم با اعماقِ وجودم:
میخوای برگردی به حساسیت با اون همه اذیتی که شدی؟
صورتت جوش زد، میخوای؟
خوابِ تنظیم شدت خارج شد، خوابالو شدی، صبح های نازنین رو از دست میدی، میخوای؟
لرزش دستت برگشت، میخوای؟
اون لباسهای خوشگلی که تو اندامِ خوش تراشت میپوشیدی، همه خارج شدت از مدارت، میخوای؟
تنفست سنگین شد، خودت سنگین شدی، اینو میخوای؟
و…
اینا رو میخوای سمانه؟
نه نمیخوام…
اذیت شدم، نمیخوام دیگه اذیت شم…
میخوام از هر لحظه ام، از خودم، از سلامتیِ جسم و روحم کامل لذت ببرم…
خدایا مرسی که تفاوتِ بهشت(دوره قانون سلامتی) و خروج از بهشت رو بهم نشون دادی.
سمانه لازم داشت این درسِ بزرگ و سنگین رو بگیره و به خودش بیاد..
الان، صبورم و از مسیر لذت میبرم تا بدنم پاکسازی شه به لطفِ خدا.
تو این مدت اما حلقه ی اتصالم با دوره قانون سلامتی و سلامتیِ روحم وصل بود، پیاده روی
خدا رو شکر.
من این آغاز رو از خدا دارم…
خیلی ازش خواستم، از خودش خواستم.
گفتم من نمیتونم، حریفِ خودم نمیشم، اون دفعه هم که شدم خودت کمکم کردی، الان نمیتونم تنهایی خودت بیا کمکم کن…
و کمکم کرد.
خیلی سپاس گزارشم.
چون برام خیلی مهم بود و هست…
حالم از اعماقِ وجود با خودم و علائمی که روز به روز شاهدشون بودم خوب نبود…
یه جایی تسلیم شدم.
چون فهمیدم کار من نیست، خودش باید ورود کنه…
که ورود کرد.
الهی شکر بی نهایت.
تو دلم رد شده بود که یه هفته بگذره بعد بنویسم، اما یهو به نظرم رسید همینجا و امشب بنویسم و به نجواها اجازه ندم کوچک ببینن این نعمتِ بزرگِ منو.
این کمکِ خدا بهم ثابت کرد، من هر چیزی رو فقط از خودش بخوام، امیدوار باشم، صبوری کنم…
میشه…
حتما میشه…
من امیدوار بودم و دیدم که شد.
من خیلی بیشتر قدرِ این دوره رو میدونم چون تجربه اش کردم، چون میدونم چی در انتظارمه…
خدایا شکرت.
پاکیزه جانم ممنونم که برام نوشتی و بهم انگیزه دادی منم بنویسم.
بهترین ها برای تو و قلبِ نازنینت.
یه چیزی رو متوجه شدم:
من رودربایستی داشتم با دوره قانون سلامتی، ازش خجالت میکشیدم وقتی از مدارش خارج شدم.
اما چند وقت پیش تو کامنتها با قلبم تحسینش کردم و حس میکنم با همینکار تونستم کم کم به مدارش نزدیک شم.
درسِ من:
به هر چی میخوای برسی، با قلبت تحسینش کن، حتی اگه خودت نداریش، فکر نکن که چون میخواهیش تحسینش کنی، فارغ از خواستنش صادقانه تحسینش کن، اینطوری به مدارش نزدیکتر میشی.
صبح، تو صفحه ی اول کلاسورِ دوره قانون سلامتی ام، که از نتایجم مینویسم توش، یه چیز خیلی مهم نوشتم:
نوشتم خداوند خودش هر خوراکی که در دوره میخوام و با بدنم سازگاره، با کیفیتِ عالی، بهم میرسونه.
خودش کمک و هدایتم میکنه تو کنترل ذهن، تو شجاعت، تو زندگی به سبک قانون سلامتی، تو بی توجهی به نظر و افکار دیگران، تو بی توجهی به تحسین یا انتقاد دیگران، تو رعایت صحیح دوره و …
و کلی چیز مهم دیگه که روحم نیاز داشت بدونه خدا خودش بهم میرسونه و برام انجام میده، من فقط نترسم و فقط روی خودش حساب کنم…
روز اول که قشنگ معجزه شو بهم ثابت کرد و محکم ترم کرد که فقط روی خودش حساب کنم، نه خودم، نه دیگران…
پاکیزه جانم
دوستت دارم
مثل هر بار که میای و خوشحالم میکنی
امشب هم دست خدا شدی و خوشحالم کردی.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت برای ورودِ مجددم به بهشتِ دوره ی قانونِ سلامتی
خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشهای که از تلألؤ آن گویی ستارهای است درخشان، و روشن از درخت مبارک زیتون که (با آنکه) شرقی و غربی نیست (شرق و غرب جهان بدان فروزان است) و بیآنکه آتشی زیت آن را برافروزد خود به خود (جهانی را) روشنی بخشد، پرتو آن نور (حقیقت) بر روی نور (معرفت) قرار گرفته است. و خدا هر که را خواهد به نور خود (و اشراقات وحی خویش) هدایت کند و (این) مثلها را خدا برای مردم (هوشمند) میزند (که به راه معرفتش هدایت یابند) و خدا به همه امور داناست!
سلام به همه دوستان غار حرای من
سلام به دو فرشته زندگی من
شاید این کامنت من طولانی بشه ولی گفتم باید بگم
و شاید این کامنت من ربطی به فایل نداشته باشه اما میخام از خودم و نتایج سفر و تجربه کاریم بگم تا هم برای خودم ردپایی بمونه که از کجا به کجا میرسم و هرلحظه در حال پیشرفت باشم و هم برای دوستان عزیزم
داستان از اینجا شروع شدکه من تو خرداد ماه تصمیم گرفتم تمرکزی رو خودم کار کنم به دلایل تضادی که تو رابط عاطفیم گفته بودم و چند بار تو کامنتهام بهش اشاره کرده بودم
تصمیم گرفتم پارتنرم رو رها کنم با وجود اینکه همو دوست داشتیم و برای خودم ارزش قائل بشم و لیاقت خودمو به جهان نشون بدم.
اولین کاری که کردم
کل رابطه 4یا5 ساله با پارتنرم رو با تمام قشنگیش رها کردم
دقیقا داستان ابراهیم تکرار شد و به دنبال رسالت و هدفم رفتم و این قدم اول بود
و گفتم خدای من محافظ منه و پناه منه من میرم دنبال تغیبر و رسالتم اگه ایشون هم مدار من باشه میاد تو زندگی من نباشه بهترش میاد
قدم دوم بعد از چند روز بهم گفته شد دقیقا
آزاده یک ساله این پیج کاری رو داری بجز یه تعداد کمی مشتری چه دستاوردی برات داشته
کلی هم حالت بد میشه از اینکه بری هی فالو و انفالو کنی یا کامنت بزاری یا هرروز پست بزاری چون من کلا از قلبم مخالف این کار بودم و حسم بد میشد و پیشرفتی هم تو کارم نداشتم تنها دستاوردی که داشت که من بابتش خداراشکر میکنم این بود که:
من تو همین پیج شروع کردم از خودم فیلم گرفتن و درمورد کارم یه چن تا پست آموزشی گذاشتم ینی یه جوری تکاملم بود که بیام جلو دوربین و شجاعتمو نشون بدم و عزت نفسمو بالا ببرم و نترسم و راحت جلو دوربین صحبت کنم و آموزش بدم و این کار حالمو خوب میکرد
ینی هر اتفاقی تو زندگی ما میفته شاید به ظاهر بد باشه اما خیریتی توشه
و این رفتن جلو دوربین بدون ترس از قضاوت شدن و خجالت کشیدن برای من کلی خیر داشت و بابتش خداراشکر میکنم
اینجا با تموم این دستاوردش گفته شد دقیقا به من الهام شد خدای را گواه میگیرم که پیج و حذف کن
اولش گفتم شاید این فکر حذف پیج یه لحظه به فکرم اومده و بهش فکر کردم بخاطر اون بوده که بهم الهام شده اما سر نماز مغرب بودم یه حسی هی به من گفت پیج و حذف کن با صدای بلند میگفت حذف کن آزاده نترس حذف کن
همون لحظه انقد این ندا قوی بود گوشی اوردم و اینستارو حذف کردم و شماره تماس پیجهایی که برای سفارش متریال محصولم لازم داشتم برداشتم و گفتم اگه باز لازم داشتم با اکانت خواهرم میرم سفارش میدم
قدم سوم که به من گفته شد این بود من برای سفارش یه دونه از موادی که لازم داشتم رفتم یه برش لیزری ببینم این مواد ندارن که ایشون گفتن شهر ما صحنه کلا نداره منی که همش یه قدم راه میرفتم خسته میشدم و همیشه با تاکسی میرفتم اون لحظه یه حسی به من گفت پیاده این مسیر و برو
و من در طی مسیر یهو چشمم افتاد به یه شیشه بری گفتم شما از این نوع قاب دارید برای این تابلو ایشون گفتن نه ولی یه گالری نقاشی هست چند متر پایین تر داره
رسیدم به گالری نقاشی(من عید این گالری رفته بودم دختر این اقا تو گالری بود و بهش در مورد کارم گفتم وعکس کارامو نشون دادم ایشون به من گفتن اینجا تو گالری ما هفت سین گرون نمیخرن مردم بیشتر ارزونه و ببر مغازه های دیگه)و من دیگه به این گالری نرفتم تا اون روزی که خدا گفت.وقتی رسیدم خود صاحب گالری بودش یه آقای فوق العاده مهربان و با شخصیت و خوش برخورد بود من عکس کارمو نشون دادم که از این قاب دارید و ایشون از من سوال کردند کارخودتونه و کلی از کارم تعریف کردن و به من گفتن آموزش هم میدید منم یه لحظه هنگ کردم من شاید نتونم و قوی نباشم گفتم نمیدونم ولی میتونم گفتن شما یه نمونه کار بیار بزار اینجا اگ کسی خواست من معرفی میکنم
بعد گفتن ما هر جمعه تو دربند میریم کارامونو میزاریم برای فروش که منم گفتم اتفاقا من تصمیم گرفتم برم کارهامو بزارم تو پارک ورودی شهر
همینو که گفتم ایشون به من گفتن نه کارهاتو بیار من میبرم دربند میفروشم چون اون چیزی که تو میگی حالت بساط داره و جالب نیست برای کار هنری
منم گفتم باشه کارهام اماده که شد حتما میارم.شماره منو هم گرفت
و من چقدر خوشحال شدم که ببین خدا چه راحت داره کارها رو انجام میده
قدم چهارم این بود من پولی نداشتم مواد رزین بخرم.چون از عید سفارشی نداشتم و اینکه من باورهای پولی فقیری داشتم و هرپولی بدستم میومد سریع هزینه میکردم دیگه پولی نداشتم
اینجا گفتم خدایا به من بگو چکار کنم من پول ندارم. چجوری سرمایه جور کنم که همون دوستم که عضو سایت هم هستش و این وسط کلی راهنمایم میکرد گفت برو از خانواده یا کسی بگیر و درخواست کردن و یاد بگیر .گفتم اخه من داداشام الان خودشون کلی قسط دارن نمیتونن به من پولی بدن گفت تو درخواست کن اگ هم ندن مهم نیست چون درخواست کردن رو یاد میگیری.حالا من تو درخواست کردن موردی نداشتم زیاد ینی 70 درصد بعضی جاها راحت درخواست میکردم
بعد به دوتاشون تماس گرفتم که دارید 3یا4 تومن به من بدید برای خرید مواد کارم که گفتن این ماه نداریم اما ماه بعد بهت میدیم گفتم موردی نیست
بعد گفتم خدایا تو بگو چکار کنم که اون لحظه گفتم بهتر از پسرخاله ام بگیرم چون من با پسرخاله ام راحت بودم و ایشون قبلا هرموقع پول لازم داشتم کمکم میکرد اما یه مدت که عروسی کرده بود دیگه من چیزی ازش نخواستم گفتم شاید الان عروسی کرده نداشته باشه
اما دیگه چون بهم گفته شد گفتم چشم و بهش پیام دادم که میتونی انقد پول بهم بدی اما من ندارم پسش بدم از قرض کردن هم خوشم نمیاد اگ میخای بده به عنوان کمک بده یا درصدی از کارم بهت میدم یا بعدا یه تابلویی چیزی بهت میدم موردی نداری ایشون گفتن نه من اصلا عشق کردم برای خودت پول بریزم به حساب بدون اینکه بهم برگردونی
خلاصه شماره کارت گرفت گفت تا اخرشب میریزم اما نریخت روز بعد هم گفت تا غروب میریزم که من منتظر بودم و ایشون نریخت تا شب گفتم اقا شاید اصلا لازم داره خودش و من چرا اصرار کنم حتما خداوند از راه بهتر برام پول جور میکنه و بهش پیام دادم اک نداری موردی نیست توام مثل داداشام من ناراحت نمیشم خودتو اذیت نکن
دیگه تصمیم گرفتم که برم مثل رزا از رستوران جایی شروع کنم
که همون لحظه باز یه ندای خیلی قوی هی به من میگفت برو اون چن تیکه طلا که داری بفروش
دیگه تصمیم گرفتم یه اتگشتر و دستبند داشتم برم تعویض کنم هم یه جفت گوشواره باهاش بخرم هم پول مواد کارم جور بشه(اینجا قشنگ خدا هدایت کرد طلاهامو تعویض کردم یه جفت گوشواره خریدم و یه انگشتر سبک تر حدود 4 تومن هم برای کارم کنار گذاشتم)
این وسط هم اون اقایی که گالری داشت هی به من پیام میداد چی شد نمونه کارهاتو بیار منم گفتم اماده نیست اماده شد میگم
رفتم مواد کارمو سفارش دادم اینجا من چن تیکه مولتی استایل ایه قرانی لازم داشتم که این پبجی که سفارش دادم گفت من اماده میکنم برات(البته همیشه من پیش این پیج سفارش داشتم دو روزه به دستم رسیده اما چون مولتی ها باید طراحی بشه طول میکشه نه انقد زیاد حداقل دوسه روز. خلاصه حدود یک ماه من منتظر این مولتی ها بودم اماده بشه نشد.اخرش تصمیم گرفتم بهش پیام دادم اقا من نمیخام جایی دیگه سفارش دادم چون کار باید ساده انجام بشه.
رفتم یه پیج دیگه مولتی خارجی سفارش دادم گرونتر بود اما خارجی بود وباکیفیت و سریع اماده میشد
اون اقای که گالری داشت هم دیگه ازش خبری نبود
حالا من طی این یک ماه رو عزت نفسم داشتم کار میکردم مواد من تو تیر ماه بدستم رسید و شروع کردم به تولید کارهام
در حین اینکه رو عزت نفسم کار میکردم تصمیم گرفتم برای سلامتی بیشتر باشگاه برم
چند روز از باشگاه رفتم گذشته بود یه لحظه یه ندایی گفت برو خوشنویسی با خودکار نسخ یاد بگیر.چون من این نوع خط دوست داشتم وقبلا ینی یکی دو سال پیش تصمیم کرفته بودم برم اما گفتم فعلا رو نقاشی خط یا کالیگرافی کار میکنم بعدا هدایت میشم به این خط هم
که رفتم از یه پیجی که کارش اموزش مجازی بود دوره اشو بخرم که یهو گفت دوره اش 600 تومن با تخفیف 350
گفتم نه الان من این مبلغ ندارم بعدا شرکت میکنم که همون لحظه باخواهرم صحبت کردم اینو گفتم که گفت راستی ببین اقای فلانی خوشنویسی معروفی تو شهرمون برای امیر حسین داره
اینو که گفت یهو بادم افتاد خواهرم چند وقت پیش یه اطلاعیه برام فرستاده بود که اداره ارشاد کلاس خوشنویسی برگزار میکنه که رفتم بنرشو پیدا کنم دیدم عه تو این کلاس خط نسخ هم اموزش دارن
من با یه شماره تماس گرفتم ایشون گفت من ریس انجمن خوشنویسان صحنه هستم 4 شنبه بیا برای ثبت نام البته ما نستعلیق اموزش میدیم اما باهم صحبت میکتیم
4 شنبه بعد باشگاه رفتم بااین ریس خوشنویسان صحبت کردم گفت که یه اقایی تو صحنه کارش نسخه اما فک نکنم برای یک نفر بیاد من اون لحظه میدونستم که برای من ایشون میاد گفتم ما درخواست میکنیم اگ اومد چه بهتر نیومد هم مهم نیست
(همین حین من به این اقای ریس گفتم من کار کالیگرافی هم انجام دادم ببین نمونه کارهامو البته رو بوم انجام ندادم و رو ورق گلاسه بوده.به خانونی اونجا بودن گفتن ببینم کارتونو همزمان که داشتم کارهای کالیگرافیمو نشون میدادم یهو عکس چن تا از کارهام تو اون قسمت گالریم بود که یهو خانوم گفت عه شما کار رزینید گفتم بله گفت اخه ما عید تو دربند غرفه داشتیم با یه خانومی اشنا شدم ایشون کارشون رزینه
بعد گفتن که ما غرفه گلیم بودیم اون خانوم رزین و چن تا غرفه دیگه .البته غرفه گلیم و رزین فروش نداشته چون مسافر کارهای ریز میبره و بقیه فروش داشتند.گفتم چجوری غرفه بهتون دادن گفت برو اداره میراث فرهنگی اونجا پیش فلان اقا ثبت نام کن برای عید گفتم اوکی
اینجا خدا چقدر قشنگ مسیر و برای من باز کرد چون من فقط به چیزی که میگفت عمل میکردم
روز اول یکم ترس داشتم اما همین که با اون اقایی که گالری داشت اشنا شدم ترسم ریخت و گفتم عه خدا چه راحت کارها رو انجام میده دیگه ترسی نداشتم و راحت قدم میزاشتم
روزبعد من رفتم اداره میراث درخواست بدم که اقای ریس اداره منو معرفی کرد به یه اقایی که تو کار چوب و رزین بود و کارگاه داشت(من نمبدونستم اصلا تو شهرمون کسی کار رزین انجام میده یا ن چون جایی ندیده بودم ازشون و من اولین نفرم اما خدا انقد قشنگ و قدم به قدم منو هدایت کرد با کسایی اشنا شدم راحت کارهامو انجام میدادن و فهمیدم 4 نفر تو شهرمون تو حیطه رزین بودن البته تو شاخه های مختلفش..
و اون اقایی که کار رزین داشت گفت برای غرفه ها من باهاتون تماس میگیرم حتی گفتن ما موادشم تا حدودی داریم و گفتن کارگاهشون فلان جا هستش
الله اکبر کارگاه ایشون تو محله ما بود
کارها به راحتی داشت پیش میرفت منم هیچ مقاومتی نداشتم و فقط عمل میکردم.
اقای ریس اداره میراث به من گفتن احتمالا برای اربعین ما کنار موکبها غرفه بزنیم خبر میکنم
در ضمن اینجا من با اقایی که کار نسخ هم انجام میداد تماس که گرفتم ایشون سریع گفتن بالاخره یه فرصت من میام
توی این مدت من چن تا تابلو وساعت تولید کردم که حدود یه 7.8 روزی مونده بود اربعین که رفتم کلاس خط
با اون خانوم که راهنمایم کرده بود دوست شده بودم
یه خانوم مهربان و با عاطفه و خوش برخورد و خانوم به تمام معنا بودن
و ازشون پرسیدم راستی اگ اطلاعیه دادن برای ثبت نام و درخواست غرفه به من اطلاع بده چون دیگه نزدیک اربعینه
که یهو ایشون گفتن دیشب اطلاعیه دادن شماره تو بده من برات پیامشو بفرستم گفتم سپاسکزارم
شب پیام اطلاعیه رو فرستادن که دیدم مهلت ثبت نام 23 مرداد بوده من 24 خبر دار شدم اون لحظه گفتم خدایا من نمیدونم من چیزی نمیفهمم من این کارو میخام و دوست دارم شرکت کنم تو این نمایشگاه اگ هم نشد من تسلیم توام مطمینم از جایی دیکه بهم میدی
بعد همون لحظه یاد اون اقایی که رزین انجام میداد افتادم گفتم باهاش تماس میگیرم چون کارهای ثبت نام غرفه رزین با ایشون بود.گفتم تماس میگیرم یا میشه یا ن.مهم نیست هرجی شد خیریتی توشه
تماس که گرفتم گفتم ظاهرا من از اطلاعیه خبر نداشتم که مهلتش تموم شده
که ایشون گفتن شما روز شنبه تشریف بیار اداره میراث خودمم میام و درخواست بده مهلتش تایک شنبه تمدید شده
گفتم الله اکبر چقد تو بزرگی
روز شنبه رفتم درخواست دادم و نشستم یکی دوتا نمونه کار 20 سانتی هم زدم گفتم میرم یا میفروشم یا نه مهم تجربه اس
این وسط همش نجوا بود همش ترس بود.اگه نشه چی خانواده چی میگن.مسخرت میکنن.اگ به درامد نرسی جی.هی باخودم و خدا صحبت میکردم خدایا تو با منی.تو همه چیزی .من با تمام ترسم پا تو این مسیر گذاشتم کمکم کن
تو کنارم باش
که همزمان شده بود فایلهای سفرنامه و من تعهد دادم هر روز کامنت بزارم که حس و حالم بهتر بشه
یهو چند روز مونده بود به شروغ غرفه ها قرار بود غرفه منو اون خانومی که عید غرفه رزین داشت باهم باشه من شمارشو گرفتم و باهاش تماس گرفتم که باهم باشیم و بهش گفتم من صندلی ندارم .میز هم ندارم.باید چه چیزایی باخودم بیارم.که ایشون گفتن شما هیچ نیار من خودم همه چی دارم ماشینم دارم هرروزی که همسرم خونه باشه مارو میرسونه
فقط شکرگزاری میکردم که چقد راحت همه چیز برای من اماده کردی
که این خانوم به من جمله ای گفت باعث شو تمام وجودمو ترس بگیره
ایشون گفت کارهای بزرگ همون تابلو و ساعت کسی نمیبره اینا کارهای کوچک میبرن ما عید ضرر کردیم اگه میتونی چن تا کار کوچک زیورآلات بزن گفتم الان دیگه پولی ندارم مهم نیست من میام تجربه کسب کنم اگ چیزی هم نفروختم مهم نیست
رفتم همین صحبت این خانوم رو با همون دوستم که تو سایت استاد هستش مطرح کردم که اینها ای حرفای منفی میگن
که یهو دوستم گفت باید تو از تجربه دیگران هم استفاده کنی این وسط.فک کن خودت مسافری ایا چیز درشت میخری
اصلا میتونی سوغاتی بزرگ با خودت ببری و بخری
چرا ذهنتو محدود میکنی به یه چیز و کار درشت
اینو که گفت انگار زیر پام خالی شد ینی یه جوری احساس کردم زمین زیر پامو خالی کرد و افتادم ته زمین
حسم و حالم بد شد.اصلا مغزم کار نمیکرد.اون لحظه گفتم باشه من الان پولی ندارم اما یکم پارافین دارم چن تا شمع درست میکنم ولی حسم بد بود
سعی کردم بخابم که خوابم نبرد همش تو ذهنم نجوا بود .ترس بود.ناراحتی بود .ساعت 4 قرار بود برم باشگاه حین اینکه خواستم اماده بشم برای باشگاه یه آیینه نگاه کردم .یهو شروع کردم گریه کردن باخدا
که خدایا تو رب منی.تو قدرت برتری.بزار بقیه بکن نمیشه تو بخای میشه.اصلا برام مهم نیست چی بشه.من نمیدونم من نمیفهمم.من تسلیم توام به هر خیری از سوی تو فقیرم تو کمکم کن تو دستمو بگیر.تو یی که تا اینجا منو اوردی بقیشم میاری.دیگه نمیترسم اگه خانواده ام مسخره کنن.یا بگن چیزی نفروختی.تو برام همه چی میشی.مهم نیست دیگه فقط کنارم باش.
اینارو میگفتم و اماده شدم رفتم باشگاه که تو مسیر باشگاه هم این صحبتها رو انجام میدادم.رسیدم باشگاه دیگه کلا یادم رفت چه اتفاقی افتاده .و من حسم بد بوده.
دیگه به آرامش رسیده بودم.برام چیزی مهم نبود.رها بودم .نگران نبودم
که شب یهو یه ایده به ذهنم رسید که چن نمونه کار کوچک 10 سانتی بزنم
سریع به اقایی کهcncانجام میدن پیام دادم که از صحنه کسی میاد شهرتون که من این ام دی اف بهش بدم برام برش بزنی که ایشون گفتن بله با این اقا هماهنک کن
(من هروقت ام دی اف برای کارم خواستم چون این اقا تو یه شهر دیگه است همیشه چوبهایی که اماده میکنه میده ام دی اف کارهای صحنه برام بیارن که من دیگه هزینه ماشین ندم برم تا شهر دیگه برای یه دونه ام دی اف)
خلاصه من چوبو دادم منتطر بودم که ایشون برام بیاره که گفتن مسیولcnc نبوده من چوبو گذاشتم اونجا که برات برش بزنن بعدا
(و اتفاق جالب دیگه افتاد این اقا چوبو که برش میزنن به شخصی میگه برای من ببره که یادشون میره و همون روز تو غرفه یه خانومی از تو غرفه ها همون کی منو با ماشین میرسوند گفت برام یه جا کلیدی بزن و من سریع به چوب دیگه 20 سانت سفارش دادم گفت اون اقا یادشون رفته دوتاشو باهم میدم یه اقایی دیگه
اینو تو پرانتز گفتم که خدا چجوری کارها رو ردیف میکنه و هدایت میکنه به راحتی و میانبر زدم اینجا.حالا ادامه ماجرا)
که از اداره تماس گرفتن که فردا باید غرفه ها رو تحویل بگیرید بیای اداره
اون خانوم که غرفه امون قرار بود باهم باشه روز بعدش با من تماس گرفت اومد دنبالم رفتیم وسایل بردیم برای غرفه ها
این خانوم هی غر زد که اینجا از شهر دوره من نمیتونم بیام من بخاطر ریس اداره میراث میخام بیام چون خیلی برام زحمت کشیده
و از این حرفا
اونجا که رفتیم سر گرفتن غرفه یکم ایشون یا یکی بحث کرد همسرش گفت بحث نکن بیا بریم
من بهش گفتم ببین به اینکه اولین غرفه باشی یا اخرین مهم نیست خدا انقد رزاقه که بالای کوه باشی روزیتو میده پس نگران نباش.چون من از خونه زدم بیرون گفتم خدایا بهترین غرفه رو برای ما در نظر بگیر و هر غرفه ای باشه همون بهترینه
خلاصه یه غرفه به ما دادن یکی به اخر مونده و چون برای اقایی که قرار بود نگهبانی غرفه ها رو بده جا نبود ایشون وسایلشو اورد تو غرفه ما شدیم 3 نفر تو یه غرفه
حالا این اقای نگهبان هم محل ما بود من نمیدونستم که روز بعد خانومش اومد شناختم
به اون خانوم هم غرفه ایم گفتم ببین اینجا بهترین غرفه اس چون این اقای نگهبانم تو غرفه ماهستش راحت از وسایلمون نگهبانی میده و نگران چیزی نیستیم .و خدا اینو برامون در نظر گرفته
روز بعد خواستم برم اولین روز شروع غرفه که با خانوم هم غرفه ایم تماس گرفتم ایشون گفتن من نمیام چون دیشب رفتم بنر سر در غرفه رو پیدا کنم از رو پله افتادم (اینجا خدا ادمی که هم مدار من نبود جدا کرد)
ولی دستی از خدا بود که کارهای منو انجام بده
این خانوم میز و صندلی و حتی رومیزی و گونی در غرفه و سیم مفتول و یه موکت برای داخل غرفه و همه وسایل خودش اورد.حتی بنر هم قرار بود بیاره و من هیچ چیزی باخودم نبردم و نداشتمم ببرم که ایشون گفتن نمیخاد چیزی بیاری من خودم میارم.و نمیخاد ماشین بگیری برای رفت و امد ما میرسونیمت.غذا هم که موکبها میدادن
الله اکبر وقتی به این چیزا فکر میکنم میگم من چقد به راحتی کارم پیش رفت.که هیچ کدام از اون کسایی که غرفه داشتن مثل من نبودن
چون یه خانوم بود کلی پوا کرایه آژانس داد ولی من به راحتی برام همه چی ردیف شد
چه کسی میتونه دلها رو نرم کنه برام جز خدا)
ایشون گفتن نمیان من گفتم باشه منم بخاطر اینکه تابلو هامو ببرم یه آژانس گرفتم رفتم وسایل چیدم داخل غرفه
قبل از رفتن به اونجا گفتم خدایا تو که تا اینجا منو به راحتی اوردی خودت ماشیننم جور کن که من کرایه ندم چون برام کرایه گرون نشینه
همین که سوار آژانس شدم به خدای احد و واحد اون خانوم با من تماس گرفت گفت خانوم کاکاوند بجای من یه خانوم دیگه میاد بهش گفتم برای رفت و امد خانوم کاکاوندم با خودتون بیارین و ببرین ماشین نداره
وقتی اینو گفت فقط من شکرگزاری میکردم
و ایمانم قوی تر میشد
غرفه کناری من یه خانوم اقا بودن باهم کار میکردن کارشون خراطی بود و کارهای چوبی درست میکرد کلی کار قشنگ داشت
با این خانوم و اقا دوست شدم
چقد رابطه قشنگی با هم داشتن.با بچه هاشون داشتن.مهربان و آروم و صبور.اهل هیچ غیبت و قضاوتی نبودن
ناخوداگاه به قانون عمل میکردن و من لذت میبردم
نزدیک نهار شد ما نهار که خوردیم نوشیدنی دوغ خنگ بهمون دادن.تو غرفه ای اون خانوم اقای خراط بودن
یه اقا پسر 20وچند ساله اومد به اسم پارسا که یه اقایی 16و17 سالم باهاش بود اومدن نوشیدنی و یخ و سوغات کرمانشاه میخاستن بفروشن و اینها میز و گذاشته بودن جلو خودشون نشسته بودن نوشیدنیها رو عقب گذاشته بودن همشم میگفت چرا نمیان بخرنمنم که شخصیتم اینه کلا زود ارتباط میگیرم گفتم اقا پارسا شما خودتون جلو میز نشستین نوشیدنیهات ته غرفه گذاشتید انتطار دارید کسی بیاد بخره.بابا داد بزن نوشیدنی سرد .گفتش وای من این کار و نمیکنم .زشته.منو همون خانوم خراط گفتیم باشه به حالت شوخی هرکی میومد میگفتیم نوشیدنی سرد بیا ببر.یهو دیدم نیم ساعت بعد پارسا خودش داد میزد نوشیدنی سرد
وای فقط میخندیدیمگفتم دیدی چجور راه افتادی .یاد گرفتی
بخدا انقد سرش شلوغ شد که نگو
بعد نهار که دادن کنارش دوغم دادن من به شوخی به اون پسری که کنار پارسا بود گفتم برو دوتا دوغ دیگه بیار که ایشون برگشت دیدم 4 تا دوغ اورد دوتا به غرفه ما داد دوتا به اون خانوم و اقای خراطگفتم اقا من نمیتونم بخورم سیرم شوخی کردم.رفتم دوغ گذاشتم داخل نوشیدنیهای پارسا که یهو خانومی اومد گفت اقا ما اون دوغها رو میخایم هممال من هم اون خانوم خراط
پارسا اومد بگه اینها فروشی نیست منم یه لحظه اشاره کردم بده بفروش بیخیالمن که پولشو ندادم اما خدا روزیمو داد و این شد اولین فروش من خندمون فضا رو گرفته بود
که اقایی که نگهبان بود و هم غرفه ای من بود دوتا نوشابه خرید یکیشو داد من گفتم من نمبخورم نمیتونم گفت بعدا بخورش پولشم نگرفت ازمن
و من رفتم نوشابع رو به پارسا دادم گفتم بعدا میام میبرمش.
بعد یه ساعت رفتم گفتم پارسا نوشابه امو بده گفت مگه نوشابه به من دادی گفتم خسته نباشی مگه نزاشتم اینجا سرد بشه گفت فروختمشو 10 تومن دیگه بهم داد ینی شد 30 تومن بدون اینکه من چیزی بخرم 30 تومن سود کردمفقط به حرکات و حرفای خودمون میخندیدم و لذت میردیم
ینی من برای اون 30 تومن کلی ذوق کردم و گفتم خدا روزیمو داده و خوشحال شدم
قانون میگه برای هرچیزی حست خوب باشه و شاد باشی اتفاق خوب برات میفته و استاد میگه برای چیز کوچک خوشحال باشی ذوق کنی خدا چیزهای بزرگ و میاره تو زندکیت
ینی هرچیزی رو تحسین کنی و توجه کنی به زیبایها و چیزهای ببشتر و بزرگتر هدایت میشی.البته من واقعا ناخوداگاه کلا شخصیتم اینه برای هرچیز کوچک ذوق میکنم
که من همون بعدظهر یه دیوارکوب فروختم
چیزی که میگفتن کارهای من بزرگه و مسافرها چیز کوچک میخرن اما من فروختم .خدا برای من مشتری شد.خدایا شکرت
خلاصه
که یهو اون خانومی که قرار بود به جای دوستم بیاد تو غرفه اومد دیدم ایشون چهره اشون اشناست.همسرشم یه نقره فروش معرف تو شهرمونه.من باهاشون دوست شدم
وای خدا من این خانوم فامیلیش سیمانی بود بخدا قسم یه خانوم شایسته دیگه بود که من دیدم
ایشون تا اومدن سریع یه رومیزی خوشگل رو میز انداختن دوتا گلدون داخل اب خوشگل رو میز گذاشتن وسایل منو مرتب با نظم چیدن.وسایل خودشو مرتب چیدن.گونی دور غرفه رو مرتب کردن.همسر ایشون نشسته بودن و من فقط این خانوم نگاه میکردم یاد خانوم شایسته میفتادم.این خانوم سیمانی اصلا درخواستی از همسرش نکرد که بیا کمک کن بیا اینو توانجام بده من یه زنم نمیتونم
بدون اینکه بگه دقیقا مثل خانوم شایسته همه کارها رو خودشون انجام دادن و من فقط لذت میبردم و خوشحال بودم که خدا الگوی واقعی برای من اورد و باهاش هم غرفه ای شدم
خانواده ای بودن فوق العاده اروم.روابط زیبا با بچه هاش .مهربان.مستقل.تمیز و مرتب و منظم.خلاق.زرنگ
من همون لحظه به همسرش گفتم ماشالا برای خانوم سیمانی چقد قشنگ بدون اینکه به کسی بگه اینجا رو مرتب کرد چقد منظم چقد تمیز.سریع همسرش گفت این کلا تو خونشه بسیار خلاقه.اصلا به کسی نمیگه خودش انجام میده
و یاد استاد افتادم میگفت خانوم شایسته این رفتارها تو ذاتشه تو خونشه تو شخصیتشه و خودش انجام میده
بعد این خانواده اهل هیج غیبت و قضاوتی نبودنکاملا باخودشون در صلح بودن
چقدر منو دوست داشتن و ازم تعریف مبکردند
این خانوم سیمانی انقد محو تماشای کارهای من شده بود تند تند ازشون عکس مینداخت گفت بزارم تو کانال خودمون
گفتم کانال چیه .گفت که ادمین یکی از کانالهای شهر صحنه ام
الله اکبر این خانوم بدون اینکه من بهش بگم گفت آموزشم میدی گفتم اگ کسی باشه بله.
رفت عکس کارهای منو گذاشتن داخل کانال و کارمو تبلیغ کردن.همون لحظه که داشت تبلیغ کارمو میکرد یهو گفت ما برای تبلیغ 100 هزار مبگیریم اما من برای شما رایگان گذاشتم چون دوستمی
بعد من گفتم اره خبر دارم چون چندماه پیش رفتم از ادمین کانال پرسیدم یه اقایی بوده گفته 100 تومن هزینه داره و من گفتم نمیخام
گفت منو اون اقا باهم ادمینیم
همینو که گفتم گفت ببین خدا چجور برات رایگان انجامش داد
خدایاشکرت واقعا
هرلحظه ایمانم بیشتر میشد.روز اول من پر از شادی و حال خوب و خوشحالی و تبلیغ کارم بود
حتی هرکسی میومد میپرسید این فرصت پیش اومده بود من شماره تماس و آیدی تلگزاممو میدادم و کار خودمو بدون یک ریال تبلیغ میکردم
خدا خیلی راحت هم دستانشو برام فرستاد برای تبلیغ
که همون شب دونفر از طریق همون کانال شهرمون
اومدن شرایط اموزشو پرسبدن.درسته شرکت نکردن اما من حتی مکانی برای اموزش نداشتم.گفتم مکانشو پیدا میکنم.و روز بعد یادم اومد خانومی که قرار بود هم غرفه ای من بشه و نشد خورده بود زمین
ایشون با کسی شریکی کارگاه داره اجاره میدهند
من باایشون تماس گرفتم اگ کسی برای آموزش خواست میتونم بیام کارگاهتون گفت بله گفتم یه مقدار هم اجاره میدم گفت باشه مشکلی نیست
که اینم حل شد
یهو ابنو بادوستم که تو سایته مطرح کردم گفت امورش مجازی هم شروع کن گفتم بعد پایان غرفه شروع به ضبط میکنم امیدخدا
مطمینم در این راه کمکم میکنه
من تویه یه تکنیک از همین رزین خیلی قوی هستم گفتم این تکنیک به عنوان تک تکنیک فعلا اموزش میدم بعدا هدایت میشم به تکنینهای دیگه
روز اول قشنگ ترین روز زندگیم بود همه چی راحت برام پیش رفت
روز بعد بعدظهرش یکی از دخترخانومهای که خادم بودن و به موکبها کمک میکردن
بعد پایان کارشون اومده بود غرفه ها رو بگرده که ببینه چیا دارن که این خانوم هدابت شد غرفه من .البته من قبلا تو طرحهای هجرت میدیمش و میشناختمش
پرسبد عه کار رزین انجام میدی من عاشفشم.بعد یهو شروع کرد حرف زدن از ترسهاش و از اینکه داره رو شخصیتش کار میکنه.همینو که گفت من ایه هایی از داستانهای ابراهیم و موسی روگفتم
این خانوم فقط میپرسبد و من صحبت میکردم و قانون برای خودم تکرار میکردم اصلا برام مهم تبود ایشون تغیبر کنه یا ن برای خودم تکرار میشد و حسم خوب میشد صخبت میکزدم.مثال میزدم ار خدا میگفتم.از اینکه تو این مسیر چطور دلها رو برای من نرم کرد .ازاینکه مسیر و کارها رو برای من راحت انجام داد.ار اینکه مشتری شد برای من.از اینکه آرامش شد برای من.از اینکه من هیچ وسیله ای نداشتم اما خدا برام تو این مسیر وسیله شد.ماشین رفت و امدم شد. دوستان خوب.ادمهای خوب شد تو زندگیم
الگوهای واقعی اورد تو زندگیم.باورهامو قوی تر کرد
این خانوم فقط گوش میداد و اشتیاقش بیشتر میشد.و حتی خانومی که خراط بود همون حرفای منو تایید میکرد و میگفت همش خداست.همع چیز خداست
همه چیز دست اونه.اون قدرت برتره.و ناخوداگاه طبق باورهاش بدون اینکه تو مسبر قانون جذب باشه صحبت میکرد در مورد قانون و عملی شدن کارهاش
بعد چند ساعت که این خانوم از پیش ما رفتن
اقای هم غرفه ای من گفت من حرفاتونو گوش ندادم اما شده بودی مشاور.گفنم من مشاوره نمیدادم این خانوم سوال پرسبد من جوابشو طبق باورهام در مورد خدا دادم.گفت چطور تو این همه غرفه اومد پیش تو این برای مشاوره.گفتم کار خداست .خدا هدایتش کرده.و این اقا اصلا هنگ کرده بود که چرا تو این همه ادم نزد من اومد
روز بعدش باز این خانوم اومد همش میگفت برام بگو .سوال میپرسبد و میگفت.منو اون خانوم خراط هم جوابشو میدادیم.
داستان حضرت ابراهیم دوباره گفتم
یهو برگشت گفت ایمان به خدا داشتن به این نیست که حتما مذهبی باشی یا نباشی
من وجود خدا را توی این غرفه پیش شما تو همین غرفه حس کردم
خدا همین جاست بخدا قسم
ن داخل اون موکبها اونجا خدا نیست .اونجا همش ریا وجود داره
الله اکبر وقتی اینو گفت بدنم سیخ سیخ شد.ایمانم قوی تر شد راهم درسته.و حسم عالی تر
انقد لحظات قشنگ و آرامشی من تو این غرفه ها داشتم در عمرم نداشتم.انقد حس و حالمون خوب بود میگفتیم و میخندیدیم .نگران مشتری نبودم.همین تجربه ها برای من کافی بود .
همین ارتباطهای قشنگ
همین ثروت و نعمت هایی که میدیم و ماشبنهای 10 میلیازدی گرون قیمت
همین تراول و اسکناسهای دست و جیب مردم.
انقد خرید میکردن از غرفه ها باورهام قوی تر میشد.
و اینگونه خدا برای من خدا شد و من فهمیدم همش حس و حال خوب و آرامش و توکل و ایمان به خدا هستش
تازه وقتی که من تو غرفه ها بودم یکی از اقوام دور پدرم بعد از چند سال میاد خونمون و میگه اومدم یه مقدار پول کادو بدم آزاده
اینو کی اورد جز خدا.من کرایه برگشت وسایلمو با همون خانوم سیمانی که رفتارش شبیه خانوم شایسته بود شریکی از پولی که این فامیلمون بهم داده بود پرداخت کردم نه پول خودم اونم یه مبلغ کم چون کسی که وسایلمونو بار زد اشنامون بود و کرایه کمی گرفت ازمون
امروزاخرین روز غرفه ها بود و ما وسایلو اوردیم
و غرفه ها تموم شد و تحویل دادیم
ما نمیدونستیم امروز اخرین روزهه چون به ما گفته بودن فردا هستش و من ازخدا خواستم این دوسه تا کار باقیمانده منو بفروش برسونه(چون من کمترین نمونه کار تو غرفه ها داشتم یه جورایی کارهای من بزرگ بود دوتا تابلو .دوتا ساعت.3 تا جاکلیدی که دوتاش قبلا درست کرده بودم و داشتم و 5 تا دیوارکوب 20 سانتی که بجز تابلوها و یه دونه ساعت همه رو فروختم.خدا مشتری شد برام
هرچند اگ هم نمیفروختم مهم نبود برام چون این تجربه های لذت بخش کافی بود
و من از چیزی که داشتم شروع کردم نگفتم کارم کمه گفتم مهم نیست.خدا روزی منم داد این وسط
تمام کسایی که اونجا غرفه داشتن بالای 20 میلیون سرمایه کارشون بود اما من 3وخورده بود همش
ولی شروع کردم با توکل الله
به قول اقای زرگوشی این دوره کارورزی من بود
تو همون غرفه اعلام کردند برای نمایشگاه بین المللی اصفهان که چون باید پول پرداخت میکردی و من فعلا نمیتونستم گفتم بعدا در زمانش شرکت میکنم
که دو روز پیش اعلام کردند برای نمایشگاه بین المللی زنجان رایگان هستش و اسکان هم میدن
منم از خدا خواستم من نمیدونم چجوری ولی من ارزوم بود تو نمایشگاه شرکت کنم و تو خواسته هام بود.
تو زمستون تو خواسته هام نوشته بود شرکت در نمایشگاه چون اون زمان تو اینستا پر بود و هزینه داشت به خدا گفتم در زمانش منو هدایت میکنی
که الان به لطف خدا این فرصت پیش اومده
انشالله بتونم شرکت کنم
تازه تابلوهامو اماده شده دارم برای نمایشگاه زنجان به امید خدا
باز امشب خدا از راهی که به ذهنم نمیرسید روزی منو داد
پسرخاله اینام بهد از چن سال اومدن خونمون و کلی پول به من کادو دادن.ولی خیلی خوشحال شدم
تازه راهایی دیگه باز شد برام
چقدر از من تعریف کردن هم پسرخاله اینام هم تمام کسایی که اونجا تو غرفه ها باهاشون دوست شدم.
درامد من فعلا 4 برابر شده تو این یک هفته فقط که ادامه داره
انقد دستهای خدا اومدن برای من تبلیغ کردند.کلی ایده دادن.کلی شمارمو دادم برای تبلیغ از شهرهای مختلف منم چیزی نمیگفتم ها خودشون میگفتن بده
مثلا یه اقایی بود شمالی بود گفت من کانال ایتا دارم با تولید کننده ها همکاری میکنم ایتا نصب کردی شما رو اد میکنم
و امروز خدا به من گفت ایتا نصب کنم و این کارو انجام دادم دیگه به بقیش کاری ندارم چی میشه فقط من قدم برمیدارم و سمت خودمو انجام میدم بقیش دست خداست
یا خانومی بود میخاست سفارش بده یزدی بود شمارمو گرفت گفت تو یزد شعبه ندارید که اینم یه ایده ای بود برای بعدا گفتم در زمانش اونم میزنم
چقدر روابطم عالی ترشد
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
میدونم کامنتم طولانی شد اما گفتم از نتایجم توی این 3 ماه بگم
و مطمینم خدا نتایج بیشتری هم وارد زندگیم میکنه اگ ادامه بدم
استاد عزبزم و مریم خانوم
و همه دوستای خوبم شما عزیزترین دوستان من هستید و من خدا را بابت وجود شما تو زندگیم بارها سپاسگزارم
همینطوری با شور و عشق داشتم ماجرای جذابت رو میخوندم که رسیدم به قسمتی که با دو نفر مواجه شدی که گفتن کارِ بزرگ مشتری نداره…
بدو بدو اومدم اینو بنویسم برات.
چون دو روز پیش خدا بهم مستقیم گفت:
سمانه جان، حرف های دیگران رو باور نکن، اینا مالِ اوناست نه تو، حاصلِ طرز فکر و تجربیاتِ اوناست نه تو، باورشون نکن.
بعدا یادم افتاد تو سفر به دور امریکا، تو فروشگاه یه نفر به مریم جون گفته بود از آمیش ها فیلم نگیر، خوششون نمیاد…
مریم جون گفت این باور اون آدمه نه من، من میخوام با دوربینم از قشنگیها فیلم بگیرم و گرفت…
خیلی مهمه تاکید کنم به خودم، هر کسی هر حرفی میزنه که بوی ناامیدی، شک، تردید، حس منفی میده رو باور نکنم.
مسیر خودمو برم.
گوش هام نشنیده بگیرن.
راستی اجازه بده تحسینت کنم خانم هنرمندِ رزین کار.
من نمونه هاشو تو اینستا دیدم، یکی از دوستام هم کار میکنه، بسیار زیبا و شگفت انگیزه، انگار با رزین، داری دست میکنی تو دلِ طبیعت و میاریش بیرون، و تبدیلش میکنی به اثرِ هنری.
خب حالا میرم ادامه ماجرا و هدایتهای شگفت انگیز خدا برات، رو بخونم.
امروز و دیروز هدایت شدم گفتگوی دوستان با استاد رو بشنوم که مدتی بود مقاومت داشتم نسبت به شنیدنش…
عجب شگفت انگیزن این فایلها.
داشتم کامنتتو میخوندم دقیقا حس کردم دارم یه فایل دیگه گفتگوی دوستان با استاد، و نتایجِ بچه ها رو میشنوم…
عالی بود، عالی.
تحسینت میکنم با تجربیاتت در این مدت
برای شجاعتت
برای اقدامِ عملی ات
برای گوش دادن و چشم گفتن هات به هدایتِ اللهِ یکتا
برای توحیدی عمل کردنت.
هم خودت شگفت انگیزی هم کامنتت.
غرفه ی زنجان یا هر جایی که خودت بخوای هم عالی و ساده و شیرین برات فراهم میشه.
با همین فرمون برو جلو.
نوشِ جانت پولی که با هنر و ارزشی که خلق کردی، برای خودت خلق کردی عزیزم.
خوب شد که نوشتی.
واسه همه مون خوبه، باورهامون محکمتر میشه…
مصداقِ بارزِ فقط روی خدا حساب کن، نه خودت، نه دیگران رو توی این کامنتِ فوق العاده دیدم.
تو خوندنِ کامنتت، یادِ مناجاتِ ملاصدرایِ جان افتادم که میگه:
خدا همه چیز میشه، برای همه کس…
برای تو غرفه شد، دوست شد، وسیله ایاب ذهاب شد، ثروت شد، تجربه شد، باور شد و …
یه معجزه و لحظه ی ناب رو بهت بگم؟
من کامنتتو که میخوندم تو هدفون آهنگهای توحیدی گوش میدادم.
دقیقا رسیدم به این متنت:
خدا همین جاست بخدا قسم
دقیقا اون آهنگه با همین محتوا تو گوشم پخش شد، دقیقا همون لحظه، بدونِ 1 ثانیه اینور یا اونور…
این یعنی چی؟
یعنی تایید چیزی که نوشتی همزمان برای من، توسطِ گوشِ خودم…
الله اکبر
حسابی شارژم کردی امشب، خدا شارژ و فول انرژیت کنه هر لحظه آزاده جانم.
ماچ به روی خندان و زیبا و خوش اخلاقت.
راستی اولین فرصتی که صورتِ قشنگت رو تو آینه دیدی، از طرفِ من، یه بوس بذار روی لپ هات.
غفلت نکنیا، من میبینم، میفهمم :))))
امروز که هیچ کامنتی نداشتم تا بنویسم، از ساعت 9 تا 11 شب تبدیل شد به نوشتنِ 5 کامنت با قلبم…
اصلا دستم نمیره به نوشتنِ کامنتِ فرمالیته یا ذهنی.
خدا رو شکر مطالعه و نوشتنِ کامنتهای توحیدی، نصیبم شد و دسترسیم بهش باز شد امشب.
الهی شکر.
بَه بَه، چشمم به دیدنِ بنر جدید سایت، فایل 209، روی ماهِ مریم جون، آشکار شد.
آخ جون فایلِ جدید و زیبایی های خدا.
خدایا شکرت هدایتم کردی این کامنتِ توحیدیِ ناب رو بخونم.
انقد کامنتی که برام نوشتی زیبا بود فقط لبخند رو لبم بود
سپاسکزارم که نوشتی برام
یه چیزی بگم سمانه جان باور کن لحظه ای که این کامنتو مینوشتم خودم یاد گفتگو با دوستان افتادم که عه چقدر مثل اونا ریز به ریز جزییاتو گفتم و انگار کلی مثل اونها نتایجم بزرگ بود و این نشونه ای بود برام که از قلب مهربان تو برام نوشتی که حتما نتایج بزرگ هم میگیری و برای دوستان به اشتراک میزاری
اگ همین مسیر و ادامه بدیم هرلحظه پیشرفت میکنیم
اینکه در مورد هنر رزین گفتی باور کن سمانه جان وقتی یه ساعت حالا یا جا کلیدی چیزی درست میکنم خودم ساعتها محو تماشاش میشم انقد که زیباست این هنر و انگار به قول شما دست میکنی تو دل طبیعیت و این هنر رو ازش بیرون میاری
درمورد مناجات ملاصدرا این روزها فقط این فایل گوش میدم که خدا همه چیز میشود همه کس رو
بارها و بارها گوشش میدم اصلا یه حس و حال عجیبی بهم میده که اقا تو فقط رو خدا حساب باز کن
مشتری میخای .همسر عالی میخای.ثروت میخای.فرزند میخای.ارامش میخای هرچیزی که میخای فقط کافیه خداراباور کنی اون همه چیز میشه برات
و لذت میبرم از شنیدن این مناجات ملاصدرا.چون تمام حس و حالم رو خدا فرا میگیره
خدا همین جاست بخدا قسم
خیلی قشنگ بود سپاسگزارم که برام نوشتی و حس و حال خوبتو بهم منتقل کردی عزیزدلم
منم میبوسمت عزیزدل خدا
میدونی خیلی دوست دارم
دلت غرق نور خدا و زندگیت سراسر عشق و ارامش و نعمت و ثروت باشه
احسنت دختر چقدر از کلمه به کلمه کامنتت ،هدایتهات لذت بردم آزاده پر انرژی وباذوق چقدر لذت بردم از توکل وایمانت بخداوند
حس کردم وقتی از لحظه به لحظه اتفاقات تعریف میکردی کنارت بودم با ذوق وشوق به حرفات گوش میدادم وتحسینت میکردم از آن اتفاقی که در کامنت قبلی برام تعریف کردی اگر اشتباه نکنم مربوط به همین اتفاقات بود
چقدر خندیدم از حرفی که به آقا پارسا ودوستانش زدی وچقدر تحسینت کردم به خاطر این حست واین پویایی ات
ممنون که نوشتی وچه خوب کردی که تمام وکمال نوشتی
آزاده عزیزم هدایتهای خداوند بینظیره وخداروشکر که به نشانه ها توجه کردی
خواستم شب برات کامنت بزارم ولی دلم نیومد گفتم قبل اینکه برم فیزیوتراپی برات بنویسم تا در حال واحساس خوب تو شریک بشم وانرژی دو برابر وحس عالی برم فیزیوتراپی
به قول خودت دوست داشتم اینجا بودی همه رو با همین شوز و شوق و هیجان تعریف میکردم چون وقتی برای کسی که هم مدارمه تعریف میکنم شور و شوقم دو چندان میشه
اون داستانی که تعریف کردم مربوط به همین کامنت بود عزیزم
باور میکنی بعضی تیکه ها رو یادم رفته بنویسم
مثلا من حتی پول نگهبانی ندادم همه نفری 120 دادن ولی اون اقایی که هم غرفه ایم بود و نگهبانی میداد من بهش گفتم ببین من که غرفه ام پیش خودتون بود من چقدر بهت بدم .سریع گفت من اصلا ازت پول نمیگبرم و از تنها کسی تو غرفه ها پول نگرفتن من بودم
حتی روز بعدش بهش تماس گرفتم 120 نمیگیری اما یه مقدار میدم بگو چقدر بدم گفت اصلا اسمشو نیار
در این حد خدا هدایتم کرد
و چقدر ایمان و توکلم قوی تر شد.و چقدر حرفای استاد و قانونش برام تکرار شد
از اینکه من خالق 100 درصد زندگیم هستم
از اینکه خدا همه چیز میشه برات به شرط ایمان و باور قلبی
از اینکه کارها به راحتی پیش میره
از اینکه مشتری به راحتی میاد
ثروت به راحتی هست
فراوانی هست
پول هست.نعمت هست.زیبایی هست
از اینکه توجه کنی به زیبایها و نعمتهای کوچک خدا هدایتت میکنه به نعمتها و زیبایهای بزرگتر
اگ سپاسگزار باشی خدا نعمت بیشتر وارد زندگیت میکنه
از اینکه راحت به دیگران خوبیهاشونو میگم تحسین میکنم
یه خانوم شمالی اومده بود هم از من هم از اون خانوم خراط وسیله خرید همش میگفت اینجا چقدر انرژیش مثبته
چقدر سرسبزه مثل شمال خودمون چقدر شکرکزاری کردم.اب هم داره زیباست فراوانیه و فقط تعریف میگرد
چقدر با فرهنگهای مختلف اشنا شدم
چقدر روابطم بهتر شد
چقدر رابطع های قشنگ دیدم
از اون دوتا خانواده که باهاشون دوست شدم.تا مسافرهابی که رفته بودن زیارت بعد همشون دخترو پسر جوان بودند و دست همو گرفته بودن در صلح و آرامش بودن
ازاینکه اقایون چقدر سخاوتمندهستند چون خیلی از اقایون به راحتی خرید میکردند و به خانومهاشون میگفتن حتما باید خرید کنی هرچی بخای بخر نگران پول و جیزی نباش
چقدر دختربچه و پسربچه ها خوش ذوق و سلیقه بودند و مادراشون کلی بخاطرشون خرید میکردند از کارهای منم حتی و رابطه های قشنگی با هم داشتن
خانومهایی که راحت خرید میکردن
وووو بخام بشینم حرف بزنم هی میتونم بگم برات فهمیه جان
یه چیز دیگع یادم اومد بگم
یه اقایی از خادمهای موکب بود غروب همون روز اومد پیش پارسا نوشابه خرید بعد دیر ما راحت با همه رابطه میگیریم میخندیدم باور کن دلش نمیخاست بره داخل موکب انقد صحبت کرد و ایده داد به پارسا چطور بفروشه و چکار کنه و چیا بیاره و وقتی خواست بره گفت بعد شام میام اینجا
ممنون و سپاسگزارم که دوباره بهم لطف داشتی و نوشتی برام
حتما این بار به فارسی هم ترجمه اش میکنم
یه چیزی بگم فقط بخندی به قول اسداله به سه زبان دنیا صحبت میکنممن چون لک زبانم ..لک هم یه قول بزرگ تو ایران و شجره نامه داره خخخ ولی من اصلا اطلاعات درموردش ندارم اینم که یاد گرفتم خانوم و آقایی که هم غرفه ایم بودن و تو کار نقره بودم و گفتم منو با ماشینشون میرسوند دم خونه الله اکبر فامیلی اون آقا کاکاوندی بود ولی خب ما شیعه بودیم اونا اهل حق
تو صحنه پر از اهل حق یا علی الاهی هستن که نمیدونم در موردشون شنیدی یا ن اما یه مختصری بهت میگم
اهل حقها حضرت علی خیلی میپرستند در حد خدا البته نه اینکه بگن خداست اما در حد خدا میپرستند و همه ام شاید 90 درصدشون ثروتمندند
و چه آدمهای با فرهنگی هستند اصلا اهل غیبت و قضاوت و دورویی نیستند خیلی هم خوش رو و خوش برخوردند و سرزبان دار.با محبت و مهربان
چقد پشت هم کیش خودشون رو دارند اخه معتقد هستند دولت اصلا اهل حق و دراویش و برای استخدامی قبول نمیکنه تفاوت قایل میشه دولت بین شیعه و سنی و اهل حق و دراویش
اینا پیر دارند ینی یه کسایی رو میپرستند و زیارتشون میکنن و زیارتگاه دارند مثل امامزاده های ما (مثلا سید فرضی.سید بنیامین.بابا یادگار.سلطان یا گَرَه بان..وووو خیلی کسایی دیگه که من نمیشناسمشون اما همین بابا یادگار بزنی تو گوگل هم بالا میاره تو قصر شیرین کرماتشاه هستش یا سلطان همون قصر شیرینه از زیبایی اونجا حد نداره انقدر خوشگله و مکان تفریحی هست.
یا بزن گَرَه بان چقدر خوشگلن مکانهای تفریحیش البته اینها سبیل میزارن همه در حدی که سبیلهاشونو کوتاه نمیکنن و بعضیاشون خیلی تعصب دارن رو دینشون و نماز و روزه نمیگیرن مثل شیعه ها اما در سال 3 روز نذر دارن و روزه بدون نماز میگیرن ینی اعتقاد دارن به جای نماز اون نذر و نیازی که میکنن مهمه و عید میگیرن روز سومشون
ولی بهت بگم خدا شاهده اعتقادی که به خدا دارن از ما شیعه ها بهتره و بیشتر
یا به نذر خودشون
قسمهاشونم به نذری قسم به سلطان قسم به داوِت یا داوود قسم به خدا قسم
خیلی معتقد هستن
یا موسیقی سنتی خیلی علاقه دارند اصلا تو خونشونه و همه ام چه خودشون چه بچه هاشونو کلاس تنبور و سنتور و تار میزارن و همه ام حرفه این
بعد شهر ما چون کوچکه فرهنگ شهر کوچک هم پایینه نسبت ب شهر بزرگ اگ یه شیعه بره این کلاس تار اینا شرکت کنه فک میکنن اهل حقهبعد خیلی هم مسخره اش میکنن البته قدیم بود الان که شعیه و اهل حق نداره همه بجه هاشونو میفرستند کلاسهای موسیقی ولی کلا
صحنه و استان کرمانشاه منبع موسیقی سنتیه چون میگم 90 درصداهل حقها موسقی میرن و خودشون استادن و حتی ساز درست میکنن و میفروشن
مثلا استاد شهرام ناظری شوالیه ایران از همین اهل حقهای کرمانشاه بزن گوگل بالا میاره
خلاصه طولانی در موردشون بگم شاید همسرت اطلاعاتی داشته باشه بپرسی ازش در این حد من گفتم بهت
این اقای کاکاوندی گفت ما دختر عمو پسرعمو هستیم خخخ و کلی از شجره نامه گفت که 700 سال قدمت داره و در مورد قوم لک گفت من اصلا چیزی نمیدونستم
زبون صحنه ایها شبیه کرمانشاه و ایلامه البته یه تفاوتهای کوجک داره بعد من وقتی میخام با یکی مثل زبان اونها مثلا با همین صحنه ایهای خودمون یا با ایلام و کرمانساهیها صحبت کنم کلا قاطی صخبت میکنمیه کلمه رو به سه زبان میگم تو صحبتهام چون نمیتونم دقبق مثل اونا صحبت کنم بلدم ها اماچون هی لکی صحبت کردیم نمیتونم مثل اونا صحبت میکنم
الان تو کامنتی که برای اقای زرگوشی همین پایین کامنتم نوشتم یه کلمه ای گفتم(دَسَه مَلَه)ینی شنا کردن
دیارَه ینی مشخصه
هرجایی هیت ینی هستی اگ ویس داشت کامل برات میگفتم تا تلفظشم بدونی
یا بِرا ینی برادر
لویت ینی لبت
البته مه هی میگم لب اما اقاب زرگوشی اینا میگن لویت
وَلیت ینی بهت
خوت ینی خودت
نوشتم هرجایی هستی بهت خوش بگذره دلت شاد و لبت خندان به جای منم بپر تو اب شنا کن مشخصه که تو شنا بلدی ولی مه بلد نیستم
اینو گفتم
حالا سعی میکنم فارسیشم بگم از این به بعد اخه وقتی به زبان کوردی تعریف میکنی خیلی هیجانی میشه تا فارسیه ولی سعی خودمو میکنم اون هیجان رو انتقال بدم
سلام آزاده عزیز ودوست داشتنی طاقت نیاوردم برات ننویسم میدونم که باور میکنی که اگر بهت بگم از خوشحالی گریه ام گرفت من شور وشوق رو از کلمه به کلمه ای که برام بفارسی گفتی دریافت کردم صمیمانه ازت سپاسگزارم بی نهایت ازت ممنونم که سرم منت گذاشتی وبرام نوشتی
آزاده عزیزم این انرژی خوبم رو هزار برابرش برات آرزو میکنم همسرم بهم قول داده همه شهرهای ایران رو به من نشون بده البته که خودش اکثر شهرها رفته حالا یا ماموریت بوده سفر کاری یا برای تفریحی
از معجزات این فایلها برات بگم
آزاده عزیزم همسرم دوشب هست که کنار من یا میگه یه فایل بزار که استادت صحبت میکنه یا من دارم کامنت میخونم میگه بلند بخوان درصورتی که خداشاهده من هیچ وقت حرفی بهش نزدم ودیشب هم صحبت از مهاجرت میزد
سپاسگزارم برام نوشتی و حس و حال قشنگتو به اشتراک گذاشتی برام
مطمئنا تمام این دعاهایی که در حق من کردی هزار برابرش به خودت برمیگرده
ممنون که کلی ایده و حس و حال خوب بهم دادی
سپاسگزارم که از تجربه هات برام نوشتی حتما ازشون استفاده میکنم
راستی کامنت قبل گفتی دوره آسانسور شرکت کردی خیلی خوشحال شدم برات دیگه نترس مطمین باش خدا یاریت میکنه جون منم اولش میترسیدم ترسمم از چسبیدن به خواسته ام بود همین که رها کردم همه کارهام به راحتی پیش رفت
و خداراشکر الان نتیجه تو دستمه اگ ذهنم بخاد منو بترسونه میگم هیس ساکت باش من نتیجه دارم
اینجوری ذهنممنطقی میشه برای نتایج بزرگتر
سپاسگزارم برای قلب بزرگت که گفتی کمکت میکردم مطمینا پاداش بزرگی بخاطر نیت خوبت میگیری
اون جمله ای که گفتی برام خیلی قشنگ بود
شما کارتون هنریه ”
و به ازای هنرت و
مهارتت پول میگیری
از خداوند شاکر باش
شما مثل یک کارگر نیستی به ازای زمان پول بگیری
شما به ازای هنرت، فکرت
خلاقیتت پول میگیری ”
خیلی درس داشت برام.چند بار این تیکه رو خوندم که بیشتر توجه کنم
بازم ممنون و سپاسگزارم ازت عظیم عزیز
منم خیلی دوست دارم
خداوند درهای نعمت و ثروت بیشتر رو به رویت باز کنه و دلت را شادتر
خدا رو شکر میکنم که شروع کردین، نتایج خوبی هم گرفتین، دوست داشتم بدونم کارتون به کجا رسید و امشب هدایت شدم به کامنتتون و خوندم و لذت بردم و خدا رو شکر کردم، تبریک میگم بابت شجاعتتون و قدم برداشتنتون.
خداوند هیچ ایمانی رو ضایع نمیکنه و مطمئنم تازه شروع کاره و قراره کلی نتایج عالی بگیرید و لذت ببرید.
از اینکه کلی باور در مورد و خدا و مشتری بهم دادی و دقیقا از همونا استفاده کردم که خدا مشتری منه خدا برام همه چیز میشه .ثروت باعث پیشرفت و گسترش جهان میشه
خدا از بی نهایت طریق ثروت و مشتری رو وارد زندگیم میکنه
از اینکه گفتی نترس و تو مسبر قدم بردار خدا هدایتت میکنه
خیلی خیلی از راهنمایت استفاده کردم سپاسگزارم ازت
خیلی دوست دارم برادر عزیزم
دلت شاد و زندگیت پر از نور و شادی خدا و ثروت بی نهایت و آرامش باشه
بعنوان یه بانوی قوی و خودساخته بهتون افتخار می کنم و آفرین میگم به این همت و تلاش مردانه ات.
گرفتن هر کدام از این تصمیمات اراده و عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی میخواد و چقدر برای من لذت بخش بود وقتی از تلاش ها و راههایی که رفتی میخوندم و در دلم تحسینت میکردم.
خواهر عزیزم این راهی که انتخاب کردید راه درستی است که شما رو به نعمت و ثروت میرساند و ظرف وجودتان را رشد می دهد. ممنونم که به تصمیماتی که گرفتید متعهد موندید و احساساتت رو در مسیر سازنده ای هدایت کردید. پیامت برایم درسها داشت و ممنونم که تجربیاتتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. در پناه حق دوست عزیز
وقتی کامنتتون رو خوندم اشک از چشمهام جاری شد و فقط هر لحظه از صحبتهایتان خدا را حس کردم تقریبا شبیه به هدایتی ک شدید برای من هم پیش آماده و من فقط اشک شوق میریختم از هدایت خداوند و انسانهای خوب ک سر راهم قرار می گیرند و فقط میتوانم تحسینتان کنم و به خدایم بگویم سپاسگذارم ک مرا آفریدی تا تو را و جهانت را بیشتر درک کنم و سپاسگذار نعمتهایت باشم و شکر ک به کامنت شما هدایت شدم و بسیار لذت بردم دوست عزیز در پناه خداوند بلند مرتبه شاد و سلامت و ثروتمند باشید .
خسته نباشید و خداقوت میگم بهتون و امیدوارم اینقدر این سفر به شما خوش بگذره که حالا حالا ها بگردین و برامون فایل بگیرین.
چند روزی فایلهای سفر به دور آمریکا را میبینم ولی کامنت نمیذارم نمیدونم چرا
اما در این روزها با استفاده از تمرین ستاره قطبی حالمو عالی نگهداشتم و اتفاقات خیلی خوبی برام رخ داد.
اصلا میدونی چیه استاد حس میکنم اون قانون تصاعد بعد از قانون تکامل شامل حال منم شده
واقعا خیلی راحت پول خلق میکنم.
خیلی راحت با ساعات کاری خیلی جزئی پول خوبی میسازم و لذت میبرم.
یه نمونه را میگم تا دوستان امیدوار بشن و ادامه بدن.
استاد همین ماه شهریور که الان دو سوم ماه را سپری کردیم بنده با ساعات کاری کمتر از 10ساعت کار مفید خیلی راحت بالای 30میلیون سود خالص داشتم.
نکته جالب اینه که من عاشق کارم هستم و حین کار لذت میبرم و قطعا به فایلهای استاد هم گوش میدم حین کار.
استاد جان اینجاست که میفهمم چقدر لطف خدا شامل حال من شده چون باجناق بنده کارمند هستن و هرروز صبح ساعت 7 تا ساعت 3 بعد از ظهر سرکار هست و ماهی 15میلیون حقوق میگیره.
واقعا خداروشکر میکنم که اینقدر من راحتم.
صبح تا شب پیش دختر قشنگم هستم و باهم بازی میکنیم.
غذاهای خیلی عالی و لاکچری میخوریم و انواع و اقسام گوشتها از جمله گوشت قرمز و گوشت مرغ و بلدرچین و بوقلمون و… میگیرم و با عزیزدلم کباب میکنیم.
اصلا هم لنگ پول نیستم همیشه پول دارم زیاد هم دارم..
دو سال پیش یادمه وقتی شما در یک فایل گفتین قرار نیست همیشه تکاملی و یواش یواش پیشرفت کنید یروز میرسه وارد قانون تصاعد میشین و پول و نعمت زیاد زیاد وارد زندگیتون میشه اون موقه من هیچی نداشتم و یخچالای داغون میخریدم تعمیر میکردم و میفروختم یادمه وقتی حرف شمارا شنیدم گفتم مگه میشه!!!!!!!!
ولی الان شده آره استاد فقط با آموزشهای شما شده فقط با استمرار در این مسیر.
الان من ده عدد یخچال آماده دارم درحالی که قبلاً بعد از فاکتور کردن یخچال پول از مشتری میگرفتم و با پول مشتری موتور و لوازم میخریدم و یخچال را آماده میکردم ولی الان من ده عدد آماده دارم.
موجودی یخچالام بیش از 30 عدد هست.
9 عدد هم یخچال فوق العاده زیبا و حرفه ای سفارش دادم بسازن برام و درحال ساخت هستن.
دو سال پیش جا نداشتم برای یخچالام ولی الان فروشگاه 80متری برای خودم ساختم.
دوسال پیش ابزار کار مناسب نداشتم و موقه کار زجر میکشیدم ولی الان بهترین و گرون قیمت ترین ابزار کار را دارم و از هر کدوم چندین تا دارم.
دو سال پیش با ترس هزینه میکردم ولی الان بهترینها را برای خودم و زندگیم میگیرم.
آخه دلیلی نداره خرج نکنم و حال نکنم وقتی خیلی راحت میتونم پول بسازم.
هرموقه هم بخوام برم جایی کار داشته باشم زنگ میزنم دومادمون با ماشین صفر کیلومتر میاد دنبالم منو میبره و برمیگردونه و عاشق این هست با من باشه چون هم خیلی آدم دل پاک و خوش اخلاق هستم هم کرایه مناسب و نقد میدم بهش.
استاد میدونی چیه این مسیر الهی که بهمون یاد دادی واقعا حرف نداره و لذت میبرم.
خدا شمارو حفظ کنه.
الان درک میکنم چرا شما میرین مسافرت و عشق و حال چون هرآنچه از خدا خواستین بهتون داده و مطمئن هستین بیشتر هم میده بنابراین دلیلی نداره مسافرت دورآمریکا نرین.
واقعا از زیبایی های دیوانه کننده این فایل لذت بردم.
ممنونم ازتون بابت این همه حال خوبی که با این فایلها بهمون میدین
خداروشکر بابت رسیدن تون ب قانون تصاعد، اینکه با عزت نفس و احساس لیاقت بالا میگید دارم خیلی راحت پول میسازم با ساعت کاری خیلی کم.
واقعا امید میدید و الگو میشید سپاسگزارم، من همیشه از شنیدن نتایج دوستان لذت میبرم
حدود 20 روز 30 میلیون سود خالص ساختین دمتون گرم.
ثروت چقدر عالیه ک شما آزادی زمانی دارین ک زندگی رو کنار خانواده تون سپری کنید، اینکه آزادی مالی دارید تا انواع اقسام تفریحات و لذت هارو از بهترینش تجربه کنید و هم ب خودتون و هم ب کلیییی آدم و پیشرفت جهان کمک کنید.
به قول خودتون دو سال استمرار در این مسیر و تعهد و ایمان تون این نتایج رو خلق کرده براتون. خداروشکر ک الله بار سنگین را از دوشتان برداشت و آسان شدین برای آسانی ها.
آخه دلیلی نداره خرج نکنم و حال نکنم وقتی خیلی راحت میتونم پول بسازم.
این نگاه باور ب رزاقیت خدا و فراوانی جهان رو من طبق ثروت خودم انجام میدم خیلی لذت بخشه هرچی لازم دارم رو باکیفیت ترینش رو بدون نگرانی و ترس میخرم و اینطور احساس لیاقت رو در خودم پرورش میدم
من کامنت شما رو فعال کردم خیلی خوشحال میشم از موفقیت هاتون مخصوصا در زمینه مالی برامون بازم بنویسید حتی خرید گوشت ها نوش جان تون، الگویی عالی هستید برای همه ما درپناه الله شاد و موفق و ثروتمند باشید دوست خوبم.
خدارا بینهایت شکر سپاسگزارم ازت مه اوضاع عالی مالیت را با این دقت شرح دادی خدارا بینهایت شکر الهی شکر خدارا شکر انشا الله روزی کامنت بنویسی 3000 یخچال اماده داری که قراره 10 کانتینرش صادر بشه و حسابهای دلاریت اینقدر زیاده که نمیدونی کدام سفر را بری الهی شکر از تمام وجودت تحسینت میکنم که با استمرار ادامه دادی مسیر را خدارا شکر این مسیر تنها مسیر موفقیت ابدی ودایمی و همه چی با هم هست هیچ حای دیگه خبری نیست هرچی هست اینجاست درست اومدیم فقط باید این نجواها را خاموش کنیم من برای خاموش کردنشم از خدا کمک میخواهم میدونم همینم بخشی از مسیر خوشبختی منه میدونم اینم حاصل فرکانس های قبل منه و نشونه ها نشان میده که تو وحید در مسیر درستی ادامه بده
الان دچار نجوا شده بودم گفتم میرم سایت از 37 صفحه کامنت دوستان عدد 9 انتخاب کردم و بعد از دوکامنت دوستان به کامنت شما هدایت شدمو لذت بردم کم میبینم افرادی مثل شما که بیزنس منی کامنت بزارن دقیقا شرح مار شما تا حدودی شبیه من هست منم الان با پول پیش فاکتور مشتری مواد اولیه میخرم وموجودی انبارم در حدی نیست که تخت گاز برم ولی دارم ادامه میدم و ادامه میدم از هیچ چیزی هم نمیترسم حتی مرگ من با ایمان به مسیرم ادامه میدم خداوند وعده اش حقه و من به وعدش ایمان دارم من کسی را جز خدای ارحم الراحمین ندارم با تکیه با اون همونی که منا از داخل پارکینگ 20 متری برادرم که محل کارمبود صاحب کارخانه ای کرده که 9 نفر پرسنل دارم که با عشق کار میکنند 10 تا دستکاه مدل 2021 دارم و عالی ترین کیفیت محصول را در ایران دارم که هر کسی میخواهد بهترین تشک را تولید کنه از نوارهای من استفاده میکنه
همون خدا که منا از اونجا به اینجا رسونده الباقی مسیرم قطعا نشونم میده بارها و بارها و بارها بهم نشون داده بارها شکم را به یقین تبدیل کرده بارها شگفت زده ام کرده بارها مسانی فکر میکردن این دیگه نفس اخرمه ولی دوباره منا بالا برده
همون خدا الانم منا میبره بالا من ایمان دارم بهش با تک تک سلول های بدنم ایمان دارم ترس توهمی بیش نیست
ممنونم داداش گلم که باعث شدی بیاد بیارم کجا بودمو الان کجام
خدایا با تمام وجود ازت سپاسگزارم
خدایا اگر جایی ناسپاسی کردمو در حق خودم ظلم کردم اکنون منا ببخش و همانطور کهموسی را از دریا عبور دادی من را هم به سلامت به ساحل امن و نعمت و فراوانی برسان و همینطور همه دوستان عزیزم در این سایت الهی را آمین یا رب العالمین
ممنونم داداش
برات ارزوی بهترین ها را دارم در پناه رب العالمین باشی
خیلی خوشحال شدم خوندن کامنت من حس خوبی به شما داده و از آرزوهایی قشنگی که برام داشتین ازتون ممنونم.
قطعا یروز میاد سوله شیک و تمیز و بسیار بزرگ برای خودم میسازم و حداقل 1000عدد موجودی تکمیل و آماده تحویل خواهم داشت بلطف استفاده از قوانین بدون تغییر خداوند و دوره های روان شناسی ثروت ها.
من یاد گرفتم از داشته های حالم لذت ببرم تا خیلی راحت سمت هدفهام هدایت بشم.
سلام خدمت دو عزیزه دوست داشتنی و همه ی همراهان این سفر زیبا
نمیدونم چرا وقت دیدن این فایل سراسر زیبایی،این آهنگ رو زیر لب زمزمه کردم…
یک شهر رویایی و ثروتمند دیگه، که پراست از ماشین های فورد و لاکچری و انبوه زیاد درختان و جاده های تمیز و باصفا و قدرت خداوندی که در همه جا کشیده شده است،کوههای پوشیده شده از درخت و آسمانی که به مانندش در هیچ کجا نیست!خنکی هوا رو از گلهای شکفته شده ی کناره خیابون میشه احساس کرد!خدایا هزاران هزار بار شکرت…میشه این حجم از زیبایی و رنگ رو با کلام و نوشته بیان کرد!؟
مردمان این کشور سراسر زیبایی،خیلی عالی رنگ خونه هاشون رو ترکیب کردند و از رنگ های پاستیلی بسیار خوش رنگ هم در ساختمون ها و نمای خانه ها و هم در ماشین هاشون به خوبی استفاده کردن!ماشین های فورد صورتی،قرمز،سبز پاستیلی،زرد،مشکی،سفید و…انگار وارد یه شهر کارتونی شدیم شهر لی لی پوت!صبح بلند شی و در این مسیر زیبا دوچرخه سواری کنی!!!!
ما بچه های سایت خیلی عادت کردیم به این نوع زندگی و فارق از هیاهوی شهر و قیل و قال دنیا!اینجا بهمون خیلی خوش میگذره…
دوباره یه آبشار دیگه و شوق و ذوق استاد برای رسیدن به این آبشار و دیدنش از نزدیک تر!اینجا اعتراف میکنم که من بعده دیدن آبشارهای قبلی دیگه نمیتونستم این مسیر سنگی رو پیاده روی کنم تا دوباره به یه آبشار دیگه برسم ولی فرق من و استاد و خانم شایسته در اینه….
با اینکه ذهن حتی در منظر تصویر هم نمیخواست دیدن این آبشار رو تجربه کنه ولی ارزشش رو داشت که در مقابل نجواهاش بایستم واقعا رویایی و زیبا بود ریزش آب از بلندای صخره ها و شوق و ذوق استادی که انگار برای اولین بار آبشار میدیدن!منم باید این روحیه ی جستجو گر و کاوشگر رو در خودم پرورش بدم که از دیدن زیبایی ها سیر نشم و جاه طلب و زیاده خواه باشم در کسب این گونه تجربه ها(خدایا شکرت مچ این ذهن رو اینجا گرفتم تا عادی نشه زیبایی ها و نعمت ها براش)
ماهی های قرمز و زرد و نارنجی و آبی و خاکستری با لاک پشت های زیبا در آب بسیار روان و آرام!خدایا چطوری میشه شکر این همه نعمت تو رو بجای آوردطوری که رنگ ماهی ها رو نمیتونم بشمارم؟گونه ی ماهی ها رو نمیتونم تشخیص بدم؟چگونه شکر این همه نعمت و زیبایی تورو بجا بیارم معبودم؟!و حدیثی که میگه!خدایا ما تو را آنگونه که لایق و شایسته ی توست عبادت نکردیم و آنگونه که باید نشناختیمت!!!!خدایا کمک کن آنگونه که لایق و شایسته ی شکر و سپاسگذاری هستی همان گونه ستایشت کنیم!!!!چقدر لذت بخش دیدن این ماهی ها؟میشه ساعت ها نشست و به زیبایی خالق اونا فکر کرد و لذت برد!عین کارت پستال!!!اون قدر امن و سیفه جاشون که حتی ماهی های بزرگترم شکارشون نمیکنن یا پرنده های بزرگ! این آب اون قدری زلال و شفافه که هر پرنده ای رو وسوسه میکنه ولی در امنیت کامل هستند و هیچ خطری براشون نیست!(دوباره و هزاران بار دیگه شکرت)
منم همرا مریم جان کناره ماهی ها ایستادم و عکس گرفتم چون نهایت رنگ و آرامش رو داشتند!!!
سگ هاسکی فوق العاده زیبایی که رنگ چشمانش بسیار جای فکر و تامل در کاره خدا رو داشت!یه چشمش آبی و یکی قهوه ایی!یه زمانی ما هم از این سگ هاسکی ها داشتیم اونم سفید و سیاه بود رنگ موهاش ولی چشماش دو رنگی بودن و خیلی سگ باوفا و دوست داشتنی،قد بلند و زیبا و بسیار وفادار و خوش رو!هر وقت میدیدیش یه لبخندی داشت روی صورتش و تو رو وادار به نوازشش میکرد…
وااای خدای من!آب معدنی هایی با درجه و دماهای متفاوت و یک ویوی بسیار زیبا که از روبه رو میشه کوهها رو مشاهده کرد یعنی در بهترین مکان و بهترین زمانه این آب معدنیه که میشه کلی لذت برد و خستگی مسیر های طولانی رو در بیاره!
تحسین کردم استمرار استاد رو تو ورزش کردن که قبل داخل شدن به آبهای معدنی داغ،درجه ی بدنشون رو با شنا کردن تنظیم کردند،تحسین کردم راحتی خانم شایسته رو،تحسین کردم ساعت اپل واچ ضد آب استاد رو،تحسین کردم رابطه ی زیبای این دو زوج رو که اصلا همدیگر رو قضاوت نمیکنند،تحسین کردم مردمان آزاد و با حجاب رو که هر دو آزادانه و بدون هیچ گونه برچسبی با خیال راحت در این کشور پهناور در حال لذت بردن هستند…
و سپاس خدای رو برای وجود ارزشمند شما!که این زیبایی ها رو با ماتقسیم می کنید.
اگر خداوند (از روی مشیت یعنی با توجه به قوانین، یعنی بازتاب افکار و اعمال خودمان) زیانی به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نمی سازد؛ و اگر (از روی مشیت) اراده ی خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد و او آمرزنده و مهربان است.
این آیه ای بود که امشب بهش هدایت شدم.
خدایا شکرت که بعد از مدتی دوباره به من اجازه ی نوشتن در این خانه ی خودت رو دادی، اجازه ی دیدن زیبایی هایی که دو فرشته ی محبوبت با عشق با ساکنین این خونه قسمت می کنن…زیبایی هایی که با کلمات نمیشه توصیفشون کرد.
آسمون انگار نقاشیه! اون آبشار و اون صخره چه عظمت و هیبتی داره که فقط وقتی استاد رفتن جلوش معلوم شد!
خدایا شکرت که این مریمِ نازنینِ ما انقدر علاقه داره به فیلم گرفتن از هر آنچه که خودش رو به ذوق میاره و لحظه به لحظه ما رو با خودش همراه می کنه!
خدایا شکرت به خاطر این سایت، این خونه ای که تو در اون جاری هستی، که پناهگاه ماست برای کنترل ذهن، برای غلبه بر ترس ها، برای تصفیه ی روح و برای رسیدن به احساس خلوص!
…
خدایا، من این زیبایی ها و این احساس عمیق خوشبختی استاد و مریم جان رو می بینم و باور می کنم که اگر اونا تونستن تجربه کنن، منم می تونم. اینا افسانه و رویا نیست، اینا یک واقعیت ساده ست.
خدایا، تو به یک اندازه به همه ی بندگانت نزدیک هستی…
تفاوت انسان ها در تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت توست.
خدایا می دونم من خیلی ذهنم محدوده هنوز، کمکم کن بتونم بیشتر به تو قدرت بدم، هر روز بیشتر و بیشتر…
خدایا اگر ضرری به من برسه فقط تویی که می تونی برطرفش کنی، و اگر خیری به من برسه فقط از طرف توست…
چقدررررر زیبا حرف های دلم را یاد آوری کردی یاسمن جانم
رفیق هر وقت من که این زنده گی زیبایی استاد را میبینم خداوند یک کلمه برایم میگوید بیبین پاکیزه بیبین به من توکل کن از زمین و زمان برایت نعمت و ثروت میفرستم عشق میفرستم
خداوند به این فایل ها من را شما را تمام بچه های که این جا حضور دارد به یک علت هدایت کرده هست که بیبییننید بخواهید و برای تان میشود این وعده من هست ایمان بیاورید که وعده رب تان حق هست
من زنده گی تک تک شما را بهشت میسازم من شما را به آغوش زیبایم دعوت میکنم
و در اخیر هم این جملات قشنگ خودت
خدایا، من این زیبایی ها و این احساس عمیق خوشبختی استاد و مریم جان رو می بینم و باور می کنم که اگر اونا تونستن تجربه کنن، منم می تونم. اینا افسانه و رویا نیست، اینا یک واقعیت ساده ست.
خدایا، تو به یک اندازه به همه ی بندگانت نزدیک هستی…
تفاوت انسان ها در تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت توست.
خدایا می دونم من خیلی ذهنم محدوده هنوز، کمکم کن بتونم بیشتر به تو قدرت بدم، هر روز بیشتر و بیشتر…
خدایا اگر ضرری به من برسه فقط تویی که می تونی برطرفش کنی، و اگر خیری به من برسه فقط از طرف توست…
به نام خداوند زیبا آفرین
سلام بر دو استاد عشق و عاشقان زیبایی ها
همیشه برام مهمه که کیفیت رو فدای کمیت نکنم.
برام مهمه که چیزی بگم که مفید واقع بشه و برای وقت دوستی که این کامنتو میخونه ارزش قائل هستم.
پس علاوه بر تحسین این همه زیبایی و سپاسگزاری از نعمتهای خداوند ، نکاتی رو هم یادآوری می کنم.
این مناظر زیبا و محسور کننده که با قلم جادویی خداوند ترسیم شده ، فراتر از ستایش و تحسین بنده محدودشه
این همه نعمت برای من یادآور یک باوره، باور فراوانی ، باور عظمت خداوند و نعمتاش ، باور احساس لیاقت و شایستگی برای دریافت نعمت های الهی
باور به قانون ارتعاش و فرکانس و کانون توجه و صلوه
اینکه تو برای رسیدن به این لیاقت و دریافت این همه نعمت باید از مسیر بندگی عبور کنی
تو بندگی کن و بعد زندگی کن
خدا که تعللی در خداوندی خودش نداشته و نداره و پیش از خلقت ما نیاز های مارو خلق کرده
این سوال در ذهن شکل میگیره که چرا همه به یک اندازه از موهبت های الهی بهره مند نیستند؟
ذهن میپرسه و قلب پاسخ میده:
چون همه به یک اندازه باور به فراوانی و احساس لیاقت ندارند، چون همه حال خوب رو به یک اندازه ندارند،
چون همه به یک اندازه به خدا اعتماد و ایمان ندارند و قطعاً من و ابراهیم در ایمان و یقین به خداوند در یک جایگاه نیستیم
چون
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است.
در کشور خدا (آمریکا) همه نژادهای مختلف به وسعت گستردگی خود این کشور وجود داره ،اما تک تک اونا هیچ کدوم به یک اندازه از موهبت های الهی بهره نمی برند.
الان دیگه میدونیم چرا
همه آدمهایی که در کنار آبشار و یا در اون آبهای معدنی گرم شنا می کنند ، به یک اندازه لذت نمیبرند
لذت خوردن یک غذا در کنار هم و به دست یک آشپز از یک نوع گوشت برای استاد عباس منش و استاد بانوی شایسته به یک اندازه نیست.
پس دریافت لذت و کیفیت و زیبایی از یک مکان و یک سوژه برای هیچ دو انسانی به یک اندازه نیست.
چرا اینارو گفتم ؟ چون باید تفکر کنیم تا سوال پیش بیاد و تا سوالی پرسیده نشه، پاسخی دریافت نمیشه و هر پاسخ ، دنیایی از آگاهی رو یه روی ما باز میکنه
این بنده چه داند که چه می باید جست؟
داننده تویی، هرچه تو دانی آن ده
پس آگاه شو تا رستگار شوی( ان شاءالله)
هزاران درودی پر مهر از قلبم به قلب پر مهرت
وقتی کامنتت رو خوندم و به این قسمت رسیدم :
تو بندگی کن بعد زندگی کن
این شعر در ذهنم زمزمه شد:
بندگی کن، تا که سلطانت کنند
تن رها کن، تا همه جانت کنند
خوی حیوانی، سزاوار تو نیست
ترک این خو کن، که انسانت کنند
بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل الله دورانت کنند
جسم لاهوتی اگر داری، بیا
تا به بزم قرب، مهمانت کنند
(البته بعضی ابیاتشو حذف کردم )
انگار معنی و مفهوم خلقت ما فقط در آگاهی خلاصه میشه هاا…
آگاهی از بندگی
آگاهی از عشق
آگاهی از توحید
و در نهایت آگاهی از خالقمون…
چقدرررررررررررررر زیاد باهات موافقم عزیزم که :
آگاه شو تا رستگار شوی
هر زمان بدون آگاهی قدمی برداشتم چک و لگد شوخوردم .. بَدم خوردم…
و الان خیلی بهتر میفهمم که چرا خداوند از خودِعزیزش و قرآن مبارک عنوان « نور » رو بکار برده ….
چون در تاریکی و ظلمت هیچ چیزی برای دیدن و بهرمند شدن برای ما انسانها وجود نداره…
خدایاااااااااااااااا زندگانی ما رو غرق در نور و آگاهی کن..
الهی آمین
ممنونم و سپاسگزارتم حبیب جانم ، که نوشتی تا اندیشیدن رو آغاز کنم..
تا فکر کنم و از ملکوت لایزال سوال کنم و پاسخ های مبارکی دریافت کنم…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
غرق در نور و عشق الهی باشی حبیب جانم
سلام بر عالیجناب عشق
آقا اتفاقا این مطلبی بود که موقع نوشتن کامنت خودم تا حدودی به صرافت آن افتادم، ولی تلالو کاملی نداشت و مثل یک جرقه آمد و رد شد.
شما خیلی خوب مطلب را بسط دادید. مثل همیشه که تلمذ در کلاس نکته سنجی شما، برای من سبب خیر و برکت و احساس خوب بوده، این بار هم موجی از معرفت، در این کلام ساری و جاری شد و سبب شادمانی نهانی..
اینکه تقوا ملاک و خط کش یافتن سعادت در دنیا و آخرت عنوان شده ، در این ، خیلی نکته هست…یعنی چیزی هست که مته به خشخاش گذاشتن و زیاده روی در آن، ضرر ندارد و نافع است .
خداوند در خدایی کردن برای ما کم نگذاشته…این ماییم که سستی و تزلزل باعث میشود زودی بسمان شود و بیش از حدی را باور نکنیم و…بیشتر نمیشود!
یافتن این مفهوم برای من هیجان انگیز است . به خاطر متذکر شدن آن از شما سپاسگزارم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام بر دوست جانانه ام
استاد
من معتقدم برای آموختن در محضر اساتید ، باید زانوی ادب زد اما
با شکست نفسی و تواضع مخالفم
شما بزرگوار در قلب من جایگاه ویژه ای دارید.
حساب غرور رو از تکبر جدا کردم و برای عزت نفسم چاشنی غرور رو لازم میدونم .
و مفتخر و مغرورم از داشتن دوستانی که با سینه ای ستبر و سری برافراشته منو سر بلند میکنند.
و منتظر قلمتون بر کاغذ مینشینم تا دُر ببارد.
سپاسگزارم از بذل الطاف حضرت عالی
درود
بسم الله النور
سلام به آقای حافظان
جمله ی زیبا و تفکر برانگیز و پر از شکرگزاری بود برای من
توبندگی کن بعد زندگی
یا
با خداباش پادشاهی کن
این روزها این جمله تون رو خیلی با خودم تکرار میکردم اما با کلماتی متفاوت
من بندگی خودم رو میکنم و میدونم که خداوند هم خدایی خودش رو میکنه
ایمان دارم خداوند در پاسخ به بندگی من پاداشهای عظیم و لذتبخشی همراه داره
ممنونم به خاطر در اولویت قرار دادن کیفیت از کمیت
خدایا شکرت
خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین در پناه خدای مهربانم باشید
به نام خدایی که آسمان را بر روی زمین آفرید
بانوی آسمانی از شما سپاسگزارم که از وقت گرانقدرتون الطفات کردید.
در دو سوره یاسین و الرحمن خداوند بخش های کوچکی از بهشت رو وصف کرده که پاداش متقین و پرهیزکارانه
تقوا پاداشی جز بهشت نداره اما کنترل ذهن و نفس واقعا سخته
«آسمان بار امانت نتواند که کشید
قرعه و فال به نام من دیوانه زدند»
هیچ موجودی تاب تحمل بر رخت تقوا رو نداشت جز آدم که اگر آدم بمونه
الهم اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
آمین
با نام الله مهربانم شروع میکنم به نوشتن از هدایت های بیکرانش بی نهایتش،
می نویسم از قول هایی که خدای مهربان داد، که بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا…
این خدای همیشه به موقع، این خدایی که زیر قولش نمیزنه،
این خدایی که عاشق بنده های منظبتش هست، کسانی که پیرو قوانینش هستند و بهش عمل می کنند،
کسانی که زیر قولشون نمی زنن و متعهد هستند رو هر لحظه شاد میکنه، خدایی که وعده حق داده و عمل کرده،
خدایی که خطا نمی کنه و ما هرگز نمی تونیم توصیفش کنیم.
سلام به اساتید گرانقدر و دوستان عزیزم …
این فایل بقدری زیبا بود بقدری فوق العاده بود که تمام دلمو رو پر از خواهش کرد ، پر از خواستن …
نیم ساعت پیش رفتم توی حیاط و با خدا حرف زدم و خودمو توی اینه نگاه کردم و به خودم گفتم تو لیاقتت خیلی بالاست…. تو مثل همون ستاره توی آسمون ، میدرخشی …زیبا هستی و جایگاهت پیش خدا خیلی بالاست…
اومدم سایت رو باز کردم …
اوه مای گاد…فایل جدید….چه منظره ای…چه عکسی !!!!!
بله …. با تمام وجودم غرق شدم توی ابهت این عکس که استاد با هیکل ورزیده اش… زیبایی این عکس رو تکمیل کردن…
چقدر خواستن توی وجودم شکل گرفت…..با دیدن فایل….
خود استاد همیشه میگن….
«««« کههههه توجهههه کنید به چیزی که میخوااااید
من توجه کردم
من توجه کردم
من دیدم
مطمئن باشید…..قانون جواب میده »»»»
همونجور که خانوم شایسته نازنینم همیشه گفتن
“وقتی که تمرکز می کنی روی نکات مثبت، روی خواسته هات و ذهنتو و کانون توجهت رو کنترل میکنی فارق از اینکه اون بیرون چه خبره، فارق از اینکه قانون ملت ها و شرکت ها چیه خداوند تورو به اون چیزی که میخوای هدایت میکنه”
¶ بچه هایی که فایلایی سفر به دور امریکارو با عشق دنبال میکنید
شک دارید که خودتون تجربه اش میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما من نمیخوام شک کنم…
نمیخوام شک کنم….
میخواااااام باور کنم…..!!!!!
سی سال به روش خودم به همه کسانی که موفق شدن و….شک کردم و حسادت کردم…
اما الان من الگوهای محشری توی همین سایت میبینم ، که با همین قوانین الهی تونستن……خواستن و توانستن!!!!!!
پس چی باعث میشه من نتونم؟؟؟
مگه ما چه فرقی باهم داریم؟؟؟؟
همه از جنس الله یکتا هستیم….
اونی که تونسته…..فقط خواسته ، تمام وجودش خواستن و باور کردن قوانین بود….
اگه من نتونستم ….چون ایمانم ضعیفه …چون وقتی این فایلهای زیبا و بهشت گونه رو میبینم ….میگم خب اینکه چیزی نیست….خودمو لایق نمیدونم…برام دست نیافتنی هست…
یا اصلا فکر میکنم من به این سطح زندگی تعلق ندارم…به حداقل ها راضی هستم….!!!!!
به یه زندگی آپارتمانی، توی اهواز، حقوق کارمندی ، راضی هستم….میگم خب آرامش کافیه!!!!!!!!
ناشکری نمیکنم نه اصلا…
راضی هستم…اما میتونم بیشتر بخوام….چرا نمیخوام؟؟؟
چون چشمم باور نکرده
چون میگم من کجا …این کجا!!!!!
خیلی برام دست نیافتنیه…
چرا دست نیافتنیه؟؟؟
یعنی خدارو اینقدر کوچیک دیدم در مقابل خواسته هام که میگم نمیشه؟؟؟؟
خدای باعظمت……به سلیمان داده…به عباسمنش داده….به توهم میده…..
خدارو بزرگ کن توی ذهنت فرزانه……بزرگ و مهربان و بخشنده ..بهش نزدیک شو……توکل کن بهش….از خودش فقط بخواه……تسلیمش شوووووو…. نگاهتو بدوززززز به دستای بخشندش فرزانه……
اون برای تو کافی ،کافیه…..فرزانه….!!!!!!! دلتو بسپار بهش…
اما اون همه آدم اونجا توی استخر….از هر نژادی بود…پس من چی کم دارم که نتونم!!!!!؟؟؟
میخوام با اون کودک درونم توی وجودم آشتی کنم…بهش بگم عزیزم تو لیاقتش رو داری فرزانه ارزشمندم….عاشقتم ..
√ من لیاقت رانندگی با ماشین بی نظیر فورد توی همچین جاده رویایی توی این شهر کوهستانی زیبای بهشتی که عین کارت پستال میمونه رو دارم….
√ چشمای قشنگ من، لیاقت دیدن این مناظر باشکوه ، این آسمون آبی با ابرای پفکی خوشگل این کوهای فوق العاده قشنگی که درختان کاج به زیبایی هرچه تمامتر اونارو پوشاندن ، رو دارم….
√ چشمای قشنگ من…دیدن این خونه های زیبای رنگی رنگی ، که چه معماری و طراحی زیبایی دارن رو داره…….
چرا که نه؟؟؟؟؟؟؟
من لیاقت اینو دارم که توی جاده های رانندگی کنم که اینقدر قشنگ و دقیق خط کشی شدن و راننده ها اینقدر به حقوق همدیگه احترام میزارن و حق تقدم رو رعایت میکنن و با بوق زدن های بیخود و ….اعصاب همدیکه رو خورد نمیکنن…
√ من لیاقت اینو دارم که ریه هامو پر از هوای پاک و بکر کوهستانی این شهر آمریکایی زیبا کنم….
√ من لیاقت اینو دارم که ماشین خوشگل و آمریکایی خودمو رو کنار ماشین های میلیاردی و زیبا آمریکایی پارک کنم…..
√ خدای من ، من لیاقت اینو دارم که کنار اون حوض جادویی قدم بزنم حوضی که پر از مااااهی های خوشگل نارنجی و آبی و و لاک پشت هایی با لاک های خیلی خیلی زیبا و بقیه ماهی های که زبانم قاصره از توصیف زیبایی شون …
و چقدر زیبا و هدایت شده و در صلح با هم توی این استخر زندگی میکنن…و عشقم و عزیردلمازم عکس های خوشگل بگیره و زیباترین کلمات عاشقانه رو توی گوشم زمزمه کنه…
«« ذهنم داره نجوا میکنه که کمی خجالت بکش»»
از چی خجالت بکشم ذهن خوشگلم….دقیقا از چی؟؟؟؟؟
از طبیعی ترین حالت زندگی انسان ها…از عشق گفتن و از عشق شنیدن..خجالت بکشم!!!!!!؟!!
از شنیدن کلمات زیبا و عاشقانه خجالت بکشم؟؟؟؟؟
مگه گناهه؟؟ مگه معصیته؟؟؟ مگه نازیباست…؟!!!!
چه چیزی قشنگ تر و روحانی تر و معنوی از عشق دادن و محبت دادن دو انسان به همدیگه؟؟؟؟؟!!!
من اینو حق طبیعی خودم میدونم ذهنم قشنگم…بیا و با من همقدم شو….تا باهم به ارامش برسیم!!!!
«« چرا که سید حبیب حافظان با یک ترانه عاشقانه زیبا با قدمت 31 سال ، گفته با عشق میشه رستگار شد……»»
درود میفرستم به سید حبیب حافظان عزیزم اسطوره عشق که مردانه عشق خودش رو فریاد میزنه…جاودانه بمانید الهی.…
خدای من چقدر اون سگ زیبا خوشگل بود…چه چشمای خوشگلی داشت…چه موهای ناز و تمیزی داشت…چقدر پوزه اش خوشگل بود…
دلم میخواست بوسش میکردم…
سگ ها عاشق نوازش هستن..
√ خدای من کنار خیابون چقدر ماشین های خوشگل خوشگل با فراوانی زیااااااد پارک شده بود….دمت گرممممممممممم آمریکا……
چقدر مردم آمریکا پولدار و ثروتمند و غنی هستن….. درود میفرستم به مردم آمریکا…
√ من لیاقت اینو دارم که جایی زندگی کنم که حتی یه زباله کوچیک هم روی زمین نندازن…..چون خودم اندازه یه برگ کاغذ کوچیک هم زباله نمیریزم روی زمین….
√ من لیاقت اینو دااااارم که آزادانه قشنگ ترین مایو رو بپوشم ، تو این استخر آب گرم توی این فضای بهشتی ، کنار همسر بی نظیرم و بچه ی خوشگلممممون ، شنا کنیم…بازی کنیم….
«« خدایا اون بچه کوچوووووولو چقدررررر ناز بود…عین یه زردآلوی خوشمزه بود…فتبارک الله احسن الخالقین..»»
بسکتبال بازی کنیم….و از همه لاین های این استخر بی نظیر ، استخر روباز بدون حصار، استخری که وقتی واردش بشیم نخواد چکمون کنه که موبایل با خودمون داخل نبریم….
استخری که پیر و جوان و مرد و زن و بچه و باحجاب و بی حجاب ، آزاااااادانه…..در کنار همدیگه توی این بهشت زمینی با صلح و آرامش در حال استفاده و لذت بردن از این فضا هستن…..
.جایی که هیچ نگاهی روی دیگری پر ازخشم از بی حجابی یا با حجابی نیست ….
جایی که نگاه ها پر از عشق و صلح و نوع دوستی و احترام هست….
√ من لیاقت یه زندگی شاد و ثروتمند توی آمریکای با عظمت رو دارم….
√ من لیاقت اینو دارم که با همسرم بی نظیرم ، پا به پای این کوه رو بالابریم و بهم عشق بدیم و تحسین کنیم خودمون رو ، جهان رو ، این طبیعت بکرو بهشتی رو…
√ من لیاقت اینو دارم که زیر این آبشار شگفت انگیز که قطرات آب بسان الماس های زیبا به زمین فرود میان ، دستامو باز کنم و خودمو ، تنم رو بسپرم به لطافت و پاکی آب…..این آب مایه حیات……عشق کنم و لذت ببرم و فریاد بزنم که خدایا شکررررررت
من خاستم و شد……تووووو دادی این شهد شیرین رو….الهی شکرررررت
و بعد بیام یه گشت بزنم شهر و پرچم قشنگ امریکا رو لمس کنم و ببوسم …لایق احترام هست این پرچم….
چون که هرکاری هربرنامه ای هرچی چیزی رو که پیاده کرده ، در راستای احترام و شادی و عشق و لذت دادن به مردمش بوده ….
دوستت دارم آمریکا…..
تو نشون دادی خدا زیباست….
جهان زیباست ..
زندگی زیباست……
نشون دادی ما لیاقتمون بالاست..
نشون دادی و ثابت کردی زندگی قشنگه و آسونه…..چون تو ای آمریکا هرکاری کردی …… آسون شدن برای آسانی ها بود…..
استاد عزیزم ،خانم شایسته زیبا بی نهایت سپاسگزارم که تجربه های قشنگ و بی نظیر این سفرهای شگفت انگیز رو به سرزمین های بهشتی خداوند رو با ما به اشتراک میزارید…. خیلی دوستتون دارم
نوش جونتون… گوارای وجودتون…
دوستان عزیز و ارزشمندم برای همه شما ، تجربه همچین بهشت های بکری رو آرزو میکنم
دوستتون دارم زیااااد
سلام بر بانوی ارزشمند
شما لایق تمام خواسته هاتون هستید و هر آرزو و خواسته ای که به قلبتون جاری میشه
یعنی قطعاً بهش می رسید چرا که منوی انتخاب در پیش روی شماست و خداوند شمارو مخیر کرده که به اندازه وسعت لیاقت تون اونو نوش کنید و شما قطعا لایقش هستید.
من فقط منتظر خوندن خبرها از جانب شما هستم تا یکی یکی شونو برامون بنویسید.
خوشبخت باشید و کامروا و رستگار
سلام به سید بزرگوار، آقا حبیبِ وجیهه جانم.
چقدر این جمله توش آگاهی و یادآوری داره برام:
چرا که منوی انتخاب در پیش روی شماست و خداوند شمارو مخیر کرده که به اندازه وسعت لیاقت تون اونو نوش کنید و شما قطعا لایقش هستید.
اینکه بدونم:
به اندازه ای برداشت میکنم که خودم، خودمو آماده کردم براش.
خودم، خودمو لایقش میدونم.
مرسی از این یاداوریِ ناب.
همیشه نباید تو یه کامنتِ شونصد کیلومتری دنبالِ آگاهی بود، گاهی تو یه کامنت جمع و جور و مختصر مفید، یه دنیا اگاهی وجود داره.
سپاس گزارتونم.
در پناهِ الله یکتا باشیم همیشه.
خدایا مرسی هدایتم میکنی به کامنتهای توحیدی.
سلام به بهترین مردی که این روزا توی ذهنم نقش بسته ….
هرجا سخن از عشق و مردانگی باشه…من سید حبیب حافظان عزیز برام تداعی میشه ….
متشکرم بی نهایت …برادر بزرگوارم….منت گذاشتین و برام نوشتین و قلبم رو پرشور کردین از این حس لیاقتی که به من بخشیدین…
سرشار از نور و بو و رنگ خدا باشید کنار بهشتی ترین همسر دنیا…
دوستتون دارم
با قلب فراوووننن
به نام خدا
یا خدا
فرزانه چقدر قشنگ نوشتی.
من قبل از خوندن این کامنتت، با قلبم برات کامنتِ قبلی رو نوشتم.
بعد گفتم حالا برو کامنت فرزانه رو بخون، انگار یه زمان بندی بوده که من اطلاعی نداشتم ازش…
خوندم و غش کردم.
خوندم و حضِّ وافر بردم.
خوندم و حس کردم مدارت رفته بالاتر.
خوندم و تحسینت کردم.
خوندم و گفتم آفرین فرزانه، چه زیبا و با چه نگاهِ زیبایی از این فایل نوشتی.
واقعیتش من تو کامنتها دنبالِ خوندن کامنتهایی هستم که از جنس متفاوت مینویسن از فایل، یعنی نگاهِ زیبابینِ متفاوت…
کامنت تو همونیه که میخواستم.
تو کامنت قبلی که برات نوشتم، گفتم از خدا خواستم چند وقتیه منو هدایت کنه به کامنتهای توحیدی که بخونم و بنویسم…
دیدی، الان دقیقا یکی از همونا رو خوندم و کیف کردم…
انقدر جذاب بود که با عشق میخوندم میومدم پایین.
انقدر سعادت داشتم تو مدار دریافتش باشم و لذت ببرم.
سپاس گزارم از همه ی بچه ها که با قلبِ قشنگشون کامنت مینویسن.
کامنتت رفت نشست روی قلبم، عین عسل.
تو با نوشتن از حسِ لیاقت، بهم یادآوری کردی که هر چقدر خدا رو ببینم، خدا همون اندازه میشه برام…
مسئله از خدا نیست.
مسئله از کوچکیِ ذهن و باورهای من میاد…
خدایا باورهامو بیگِ بیگِ بیگ کن.
گفتم بنویسم بیگ اندازه اش بزرگتر میشه تا بنویسم بزرگ :)
ماچ به صورتِ قشنگ و توحیدیت جانِ دلم.
خدایا شکرت برای هدایتم به این کوچه، به این خونه، خونه ی فرزانه جانِ ارزشمندِ خودم.
سلااااام به سمانه عزیزمممممممم ….وای چقدر خوشحالم که بعد چند روز غیبت ، دوباره سمانه تحویل گرفته و برام نوشته…
اونم توی خماری داروهای حساسیتی که اینروزا بخاطر تغییر فصل دارم میخورم و سرم سنگینه همش…
سمانه عزیزم صبح برات نوشتم و
الان ساعت چهار و بیست دقیقه است که باید آماده شم برم آرایشگاه…نقطه آبی از دریافت کردم اووووونم دوتا….چقدر خوشحال شدم…
سمانه وایبیییییی توهم 66 هستی ….منم 66…اونم ماه 6….
چه خوشبختی و خوش وقتی زیادی نصیبم شد امروز ….کاش سمانه منم مثل تو به این قلب بزرگتر و روشن تر و نورانی تر برسم….
حقیقتش حسودیم میشه یه جورایی بهت…
سمانه بخدا من اصلا هیچوقت نه به جایگاه دیگران نه به پولشون حسادت نکردم همیشه خواهرم بهم میگفت تو اصلا حسود نیستی یعنی اصلا به اون دوستت حسادت نمیکنی….
با تعجب میگفتم نه ..چرا حسادت کنم!!!!!!!!!؟؟؟
ولی سمانه من اینجا توی این سایت حسودی میکنم….میگم کاش منم مثل مثلا سعیده یا آقای خوشدل یا حتی خودت که کامنت دیشبت نامبر وان بود اینقدر توحید رو درک کنم اینقدر به خدا نزدیک بشم اینقدر زیااااااد …….میخوام منم خدارو بی نهایت حس کنم و غرق بشم توش…..
به اینا حسودیم میشه …!!!!!!!!!!
اما خب به لطف الله مهربان، خیلی هم توی این مدت کم موفق بودم و یاد گرفتم وقتی به تضاد و نگرانی میرسم با خودش خلوت کنم و نزارم حالم بد بشه …اینو خوب یا گرفتم وقتی توی تضاد گیر کنم دیگه غرق نمیشم توش…محکم بلند میشم و میرم توی حیاط( خونه پدرم ویلایی هست) با خدا حرف میزنم و بهش میگم هیچی نمیدونم هیچی ….تو کمکم کن تو نشونم…بخدا چه به چند ساعت نمیرسه راه حل جلومه…
ولی یه فایلی چند روز پیش از استاد عزیزم دیدم که گفت…حتی خودتون رو هم قضاوت نکنید ..چه برسه دیگران!!!!
بخاطر همین باید خیلی ذهن عصیانگرم رو کنترل کنم تا حتی این حسادت رو هم نداشته باشه ….
چی از این بهتر که دوستان نازنینم یه پله یا چند پله از من تازه وارد جلوتر باشن تا من ازشون یاد بگیرم …
خیلی هم بهشون افتخار میکنم و خوشبختم که بین همچین عزیزانی هستم….
میتونستم بین آدمایی باشم با افکااااار چیپ!!!
ولی جایی هستم که همه رستگاری میخوان و چی بهتر از این !!!!!
سمانه عزیزدلم اینقدر خوشحالم اینقدر. خداروشکر میکنم که میای از. چیزایی که بهشون رسیدی و از آگاهی های که بهشون رسیدی ، برام میگی…
بخدا باااال درمیارم
چون میگم خدایا ببین چقدر دوستم داری…سمانه یکی از دستای سعادتمندت توی روزی که کامنت برتر پر ستاره رو گرفته… درسی که از تضادش رو گرفته و اتفاقا خوراک خاموش کردن ذهن منم هست رو اومده یک راست و رایگان و بدون منت ، برام نوشته ….
الهی قربون خدا بشم اول که سمانه رو بواسطه این تضاد یا هرچیزی که باعث شد آگاهی محشری به قلبش برسه به مدار بالاتری رسوند
بعد همون سمانه رو فرستاد که برو اینم به بنده پشت سریت بگو اونم فیض ببره و زنجیره رو قطع نکن
انکار همون چیزی که خدا بهت وحی کرده رو میای به من میگی….
دورت بگردم سمانه قشنگمممممممم… عاشقتم بووووووس به روی ماهت
اتفاقا توجه کرده بودم چند روز کمرنگ بودی ..اما فکر نمیکردم خودت هم بهت تلنگر خورده که داری دور میشی….
ببین ببین هرچیزی که توش گیر کردی و باعث شد تو درستو گرفتی و بعدش اومدی اون کامنت پرستاره رو گذاشتی و اینجوری خدا مزد کنترل ذهنت رو بهت داد
نووووووش جونت قشنگم…
سمانه میدونی چیه …بخدا هر روز که میگذره بیشتر داره باورم میشه که قوانین درستن ..باورم داره بهتر میشه و ایمانم بیشتر…..
میدونی احساس میکنم کنترل ذهن مثل سایه بالای سر همه قوانینی که باید بدونیم و عملی کنیم ایستاده. و ذهن کارش اینع هی بیاد وسط قدم های محکمی که برمیداریم یه تیر توی تاریکی میندازه تا شاید منصرف بشیم….
حالا یا این تیر باعث میشه ما متوقف نشیم یا مارو زخمی کنه و درسی بهمون بده و دوباره بلند بشیم یا کلا متوقفمون کنه…
که اینجا باید خودمون رو نشون بدیم ..اونم با سلاح توحید و ایمان به پروردگار…………
سمانه عزیزم میدونم خودت اینارو حفظی …
ولی میدونی تکرار خیلی خوبه خیلی خیلی….
واقعا کنترل ذهن اساسی ترین ، چیزی هست که ما باید هر لحظه تلاش کنیم تا بیشتر و آگاهانه تر بهش دسترسی داشته باشیم…..
عزیزدلم الهی چشمای قشنگت و قلب مهربانت و لب های قشنگت سراسر ذوق و شوق و لبخند برای شادی های خداوند باشه …..
ممنونم قشنگمممممممم که افتخار دادی و نوشتی برام و گل لبخند و عشق و دوستی رو توی قلبم نشوندی و عشق رو. پراکنده کردی و الهی هزار برابرش به سمتت به قلبت به زندگیت بباره……
سمانه جاااااان لیاقتمون خیلی بالاست خیلی …..
همین آیه انا نالله و آنا الیه راجعون..
ارزشمندی و لیاقت مارو ثابت میکنه……….
چون داره میگه
ما از خداییم و در نهایت به سوی خدا برمیگردیم
آیا چیزی ارزشمندتر از خدا توی جهان هستی ، هست؟؟؟؟!!!!!!
پس ما از یه جای با ارزشی اومدیم و در نهایت به مبدا برمیگردیم ….
پس لیاقتمون خیلی بالاست …
من واقعا دیگه خودمو لایق همه قشنگی های زندگی میدونم
خیلی دارم سعی میکنم خودمو به هیچ راه و روش غلط و بی ارزشی نه وارد کنم نه اذیت کنم….
عاشقتم عزیزم ….
مااااااچ به روی ماهت….
فرزانه ی عزیزم سلام به روی ماهت
میدونی گاهی بعضی چیزها بهونه میشه تا ما بیایم به دوستمون سر بزنیم.
تعداد روز عضویتت که 66 هست امروز و مطابق شده با سال تولد من، بهانه داد دستم تا بیام بهت سر بزنم و از احوالاتت بپرسم.
یه چیزِ خیلی جالبی رو تجربه کردم این چند روزِ اخیر.
اینکه داشتنِ نوسان، در این مسیرِ توحیدی، طبیعیه انگار، من نباید سخت بگیرم به خودم، باید رها باشم، بیام جلو، درست میشه…
انگار اینم جزئی از مسیره.
جزئی از گذار هست.
چرا اینو میگم؟
چون یه کشفی کردم در مورد خودم:
اینکه وقتی من میام تو مدارِ توحید یا یه هدفی رو میخوام متعهدانه انجام بدم یا مدارم میره بالاتر، از اون ور شیطان و نجواهاش بیکار نمیشینن، تمامِ زورشون رو میخوان بزنن که من دور شم از حسِ خوب و نابِ توحیدی و ارتباط با خدا که پیدا کردم…
میاد کرم میریزه میره…
متوجه شدم که به قولِ کامنتِ سعیده جانم (شهریاری جانم) بگم:
وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ
بگو: اى پروردگار من، از وسوسههاى شیطان به تو پناه مىآورم.
الله اکبر
خدا فکر همه جاشو کرده.
میدونه نجواها میان سراغمون، راهِ درمان رو تو قرآن گفته تا بدونیم و آگاه شیم.
طبقِ آخرین اکتشافاتِ سمانه جون و کشف و شهودهاش، کاشف به عمل اومد ضلیل مرده شیطان از طریقِ نجواهای متفاوت به انسان حمله میکنه، البته بگم وقتی انسان یادِ خدا تو دلش باشه، شیطان هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
چون خدا جان خودش به شیطان گفته تو هیچ تسلطی بر بندگان من نداری…
مگه اینکه ما خارج شیم بر اثر غفلت و ناآگاهی از زمره ی بندگان خدا تا شیطان بتونه نفوذ کنه در ما…
البته اینم اصلا دور نیستا…
مالِ همسایه نیستا…
همین خودِ سمانه جون عزیزم از راه های متفاوتی که کشف کردم در مورد خودم، از مدار خدا دور میشم میرم تو مدار شیطانِ رجیم…
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به قضاوتِ دیگری.
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به صحبت در مورد شخصی و بعد بدم میاد ازش.
– وقتی تو ذهنم حسادت میکنم به کسی.
– وقتی با بی ادبی و خشن صحبت میکنم با کسی.
– وقتی الفاظِ نازیبا از دهنم خارج میشه.
– وقتی به یه فکرِ نازیبا(هر چی میخواد باشه، فرق نمیکنه) اجازه ی جولان میدم تو ذهنم و ادامه میدمش.
– وقتی کدورت به دل میگیرم از کسی و قهر و لجبازی میکنم.
– وقتی ….
شونصدتا رفتار و افکار نازیبا وجود دارن که با لحظه ای غفلت از کنترل ذهن دچارشون میشم و بلافاصله فرکانسم میاد پایین.
اینجاست که تاکیید شدید استاد مبنی بر کنترلِ ذهن و کنترلِ ورودی ها بیشتر برام آشکار میشه.
استاد جان مرسی.
خدایا شکرت که خودت هستی و دست من و بقیه رو میگیری تا بیایم بیرون از مدار شیطان و برگردیم تو بغلِ امن و گرم و نرمِ خودت.
استاد تو فایلی گفتن، قلبتون رو پاک کنین تا بشنوین صدای خدا رو…
هر چی پاکسازیِ قلب بیشتر باشه، بهتر متوجه الهامات، ایده ها و هدایتها میشم…
نمونه اش چند ساعت پیش دوباره خدا باهام گفت و گو کرد و یه سری نکته مهم رو بهم یادآوری کرد:
شاید بعضی از این یادآوری ها جملاتی باشه که از استاد شنیدم، بازم همونه، فرقی نمیکنه، خدا به استاد گفته، استاد به ما میگه، بعد قلبم دوباره بهم یادآوری میکنه، سر و ته و وسط این چرخه خداست، حرفهای خداست چون به دل میشینه…
حالا منم میام تو چرخه یادآوری شاید به تو یا بقیه هم کمک کنه.
این جملات رو گفت، من همون ثانیه نوشتم رو کاغذ، با پروانه هام خوشگلش کردم، ابر کشیدم دور نوشته ها، چسبوندم روی دیوار…
این دیوار و کاغذها نعمت خدا هستن برای من، چون یه لحظه ای گفته من نوشتم تا واسم یادآوری شه…
1- باور دیگران مالِ خودشونه، به تو ربطی نداره.
حاصل تفکر، درک و تجربیات اوناست، نه تو.
گوش نکن، توجه نکن، باور نکن، تکرار نکن، دور بریز، برای تو واقعی نیستن.
2- سمانه جان
تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی، وقتی خودش نمی خواد.
حواس و تمرکزت رو بذار روی خودت.
3- سمانه جان
خداوند خودش راه حلِ هر چیزی رو بهت میگه و نشون میده، تو با ذهنت ورود نکن. با منطق ورود نکن.
4- سمانه جانم
وقتی ناراحت میشی یعنی به اون چیز یا آدم وابسته ای، رهاش کن.
چقدر امروز ذوق کردم که خدا شفاف باهام، اینگونه صحبت کرد و منم مثل یه دختر خوب سریع نوشتم گذاشتم جلوی چشمم تا یادآوری شه واسم…
اتفاقا فرزانه جان، امروز یه لحظه یادِ حرف تو افتادم که نوشته بودی هر برگه ای که افتاد بهت بگم، الحمدالله همه دوستان سر جاشونن، جالبه گاهی یهو توجهم میره روی یکی از نوشته ها و حس میکنم حتما نیاز اون لحظه ام بوده که نگاهم هدایت شده به سمتش.
الهی شکر با اعماقِ قلبم.
اومدم با تو احوالپرسی کنم، همه اش خودم صحبت کردم:))))))))
وقتی میرم تو موودِ لحظاتِ ناب و توحیدی، بیرون کشیدنم سخت میشه :)
جلوی نگاه، گوش، بینی، احساس، ادراک، دست، پا، قلب و همه ی وجودت کلی زیبایی بیاد تا فول شارژ شی از زیبایی های بی انتهای خدا.
ماچ به رویِ ماهت خانم معلم جانم.
میدونی چیه فرزانه جان.
یه چیزی دیروز تو مخم رفته بود که نکنه از مدار مطالعه و نوشتن کامنت دور شدم؟
که کمتر از قبل میخونم و مینویسم؟
واقعیتش یه کوچولو هم ترسیدم.
تا دیشب که با پاسخی که دوستام فرستادن و پاسخی که من فرستادم براشون، برام کاشف به عمل اومد، نترس خانم، نترس سمانه جون، مگه تو نمیخواستی هدایتی و توحیدی بخونی و بنویسی؟
خب الان تو اون مدار رفتی دیگه دخترِ خوب.
و اینگونه شد که خیالم راحت شد.
مگه من یه درصد میدونستم قراره الان واسه تو کامنت بنویسم؟
این چیزها رو بنویسم؟
نه.
خب همینه دیگه تو آروم باش، به وقتش هدایت میشی واسه هر چیزی.
فقط آروم باش.
هول نشو.
شتاب نکن.
نترس.
خدایا شکرت، از کدوم قسمت شکر کنم؟ آهان. مرسی امروز انقدر شفاف باهام صحبت کردی و پیامآور رسوندی بهم.
سلام سمانه خانوم عزیز
لذت بردم از کامنتتون از اگاهیهایی ک توش بود سپاسگزارم ازتون
ی لحضه داشتم ب فروش زمینمون
فکر میکردم ک بفروشمش بعد با پولش ی کاری رو شروع کنم بعد حس خوبی هم دیدم تو این فکره نیست ی لحضه بلند شدم براش ک بشین سر جات خاستی چیزی بخری تا سود کنی پولشو میسازی بعد میخری
پولشو میسازی 1000تا زمینم میخری تو جاهای متفاوت دنیا اوکی
گفتم ببین این افکار رو این راه هارو چرا ذهن بی خیال نمیشه اینارو چرا یادش نمیره
نمیبینه تکامل رو
ک از یک تمنی ک داری باید شروع کنی تا رشد و پیشرفت و ساخته شدنت لذت بخش باشه برات اونم با توکل و امید ب خداوند و قدرتش و چه لذتی داره وقتی از راه درست ب مقصد رسید
ارزوی سعادت و حس حضور خدارو دارم برای خودم شما و دوستان
سلام فرزانه جانم
سپاسگزارم ازت عزیزم کامنتتو خوندم چقدر لذت بردم چقدرخوب با خدای خودت خلوت کردی وحرف دلتو زدی
چقدر تحسینت کردم عزیزم،آزاد ورها خواستهاتو بیان کردی ومطمئنن با این باور قشنگی که واسه خودت ساختی وایمان وتوکلی که داری قطعا به تمام خواستهات میرسی.
خداروصدهزاربار شکر میکنم بخاطر اینکه دراین مسیر الهی درکنار همچین دوستهای با ایمان وقوی قرار گرفتم که با صحبتهاشون ورسیدن به خواسته هاشون مناسب ترین الگو میشن واسه امثال من که به خود باوری برسم وآزادی زیاد بخام وباورش داشته باشم به تمام خواسته هام میرسم.
سپاسگزارم عزیزم انشاالله شادوسلامت وثروتمند وموفق باشی.
سلام دوست مهربان و پاک دل خودم
ازتون سپاسگزارم که انقدر با حوصله و عشق و محبت برای من کامنت نوشتید
الهی که همیشه سالم و سلامت باشید
تک تک بچه های این سایت حتی اگر کاری ام نکند به خودی خود ارزشمند هستند
با یک جمله نگاه هر شخصی ممکنه تغییر کنه
با یک پیغام دلی رو شاد میکنید
و شاید همین کامنتها باعث بشه افرادی که هنوز دو دل هستند به ادامه مسیر مشتاق تر بشم و شاید با یه کامنت تلنگری بهشون وارد بشه و ثابت قدم شن
خیلی خوبه که به احساستون عمل میکنید.
دوستتون داررررم زیاد فاطمه نازنینم…لایق همه ی زیبایی های این دنیا هستین…
بنام خالقمون
سلام و خسته نباشید
خدمت خواهر بی نظیرم
خدمت جواهر زیبا ”
که درونش اینقدر زیباست ”
شما بی نظیری ”
شما لیاقت داری ”
امیدوارم حالتون عالی باشه ”
خیلی دلم برات تنگ شده ”
و مشتاق دیدارم ”
نقطه ی آبی جواهر رو دیدم و پر کشیدم ” و کلی انرژی مثبت گرفتم ”
ازتون کمال تشکر رو دارم
فدای خواهر ”
که منو تحسین کردی ”
حقیقت باید به روز کنی خود تو ،
و جا نمونی؟
چون علاقه ی فراوانی به برق و کارهایی برقی دارم ”
هشدار ها و نداها میومد که سید عظیم جا نمون ” و حرکت کن ”
آب هم حرکت نکنه ” متعفن میشه ”
برامون دعا کنید و احتیاج مبرم دارم. جواهرم ”
کمی آرام باش
توکل کن و تفکر کن ”
آنگاه دستان خدا رو میبینی از تو زودتر دست بکار شده
است ..
انشاءالله به بهترین روابط
وهدایت میشی ”
و بهترین ها رو تجربه میکنی ”
به شرط ایمان”
به شرط پاکی دل ”
من چند سالی از شما بزرگترم ”
تصمیم بگیر”
و دیگه به هیچی فکر نکن ”
هدف هاتو مشخص و واضح بنویس ”
راستی کامنت آزاده رو خوندی”
براش نوشتم ”
که اول مسیر یکم سختی داره و عادی هست و هدایت میشی ”
تو بخواه
تو هماهنگ شو با کائنات
تو هماهنگ شو با خواسته هات ”
تو برادریتو ثابت کن ”
بازم گل کاشتی ”
میخام چندتا دعا که در حق آزاده کردم برای شما هم آرزو کنم .جواهر نازنینم”
الهی درهای مهربانی همیشه
به روت باز بشه ”
الهی نسیم عشق
نوازشگر لحظه هات باشه ”
الهی ”
همیشه هوای جواهر منو داشته باش ”
الهی هم سو بشی با کائنات
خدایا هرگز خواهر رو رها نکن ”
الهی عشق تو بی قید و شرط است.
الهی
عاقبت محمود گردان .
خیلی خیلی دوست دارم
و عاشقتم ”
ای فرشته ی لایق “
سلام به برادر بزرگه..سید عظیم جانانم..
سید عظیم وقتی کامنت پر از کلمات قشنگت رو میخونم…
انگار دارم یه غزل زیبا رو میخونم…که قاطی یک مناجات زیبا هم شده….
جان خواهر….دل من هم برای لوس شدن با کلمات قشنگت تنگ شده بود….
بخاطر دل صاف و بی ریایی که داری سید عظیم …مطمعنم روزی بر بلندای قله ها میبینمت.
لطفا لطفا خیلی بدرخش….
اون لحظه ست که دوست دارم از غروری کی توی چشمات موج میزنه، اشک شوق بریزم…
لطفا خیلی خیلی ثروتمند و موفق شووووو
خیلی تلاش کن ..خیلی به این مسیر متعهد شو…
خیلی لیاقتشو داری….
خیلی خدایی هستی….
هیچوقت نایست….
دوستت دارم خیلی
برو بالااااااااا
بنام خالقمون
سلام گرم دارم خدمت
تاج سرم ”
گل عاشقم ”
جواهر ارزشمندم ”
خواهر بی نظیرم ”
مرسی که برام نوشتید ”
چقدر انرژی کامنتت بی نظیر و فوق العاده بود ”
اونم از زبون خواهری که،
دوسش داشته باشی و بهش عشق بورزی ”
الله اکبر
خواهر گلم شما برای من مهمی ”
امروزه، مرا پر کردی از عشق ”
و زندگی مرا به سمت شادی و رضایت بردی ”
چقدر برایم ارزش داری؟
عشق برادر ”
چقدر خوشحالم برای خواهری مثل شما ”
دنیای مرا رنگی کردی؟
بهترین آرزوها رو برات دارم ”
یک تن سالم و پراز عشق ”
شما لایق بهترین ها هستی ”
از تو فقط یک دونه هست ”
مواظب خودت باش ”
شنیدی میگن ” یک خواهر باش ولی همیشگی باش ”
هر چی آرزوی خوبه مال تو ”
حال دلم خوب میشود
با حرف های شما ”
حالا یک آرزو برات دارم ”
.
.
.
می نویسم ، و تا کامنتی دیگر و لحظه ی دیدار دیگر…
به الله مهربان می سپارمت.
برایت دنیای به زیبایی
آنچه تو زیبایش ”
میدانی آرزو میکنم ”
اینم برات اختصاصی نوشتم ”
دنیایت زیبایی تمام
حاجات و آرزوهایت
دوست دارم و
عاشقتم
برو بالا …. من بیشتر
سلام فرزانه عزیز سپاسگزارم از
کامنت بسیار زیبا و ارزشمند شما
همه ما جزیی از خداوندیم و لایق بهترینها هستیم و باید خودمون رو ارزشمند بدونیم و هر روز عزت نفسمون رو تقویت کنیم
از خداوند بزرگ بهترینها رو برای شما آرزومندم
موفق باشی
سلام دوست خوبم آقای محمد عزیز
از شما بی نهایت سپاسگزارم ، که وقت با ارزش خودتون رو برای کامنت نوشتن به من اختصاص دادید..
قلبم رو پر از شادی و نور کردید…
از خدا خیلی خیلی سپاسگزارم که بین بهترین و زیباترین و پاک تربن و الهی ترین بنده هاش توی مسیر قشنگی دارم حرکت میکنم..واقعا احساس نابی دارن
بهترین بنده های خدا اینجا هستن…
بخاطر همین در لیاقت خودم شک میکنم …چه چیزی ارزشمندتر از بودن بین بهترین انسان ها…
عین خود بهشته….
متشکرم باز هم که منت گذاشتین و برام عشق و محبت خودتون رو پراکندین…
همه این عشق ، از سوی خدا به بهترین شکل به سمت شما برگرده…
دوستتون دارم
با درود فراوان
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام استاد عزیز،مریم خانم ،دوستان خوبم
امیدوارم حالتون عالی باشه و دلتون شاد.
•• خداروشکر میکنم در فصل جدید سفرنامه 90درصد کامنتای هر قسمت رو میخونم نکته برداری میکنم دیدگاههای دوستان خوبم رو تحسین میکنم. در کامنتها ،دوستان از سفرهایی که براشون پیش اومده مینوشتن مثل آقا ابراهیم، آقای زرگوشی،خانم سلطانی ،آقای فتحی و دیگر دوستان عزیز چقدر حالم خوب میشد از سفرهای دوستان ، از درسهایی که تو سفر گرفتن از تجربیات بینظیرشون از احساس نابشون…..
برای منم سفری کوتاه پیش اومد و قبلش از خدا خواسته بودم تجربیات این سفر متفاوتتر از قبل باشه و خداوند عزیز که همیشه سنگ تموم میذاره اینبار هم وظیفه خودشو به نحو احسن انجام داد خدایاشکرت
•• تو این سفر کوتاه سعی کردم کمی بهتر از قبل باشم کارهایی انجام دادم که تاحالا نکرده بودم ، با شعاری که در این فصل سفرنامه یاد گرفتم ««محیطی که در اون هستیم رو تمیزتر از قبل تحویل بدیم »» برای ناهار وسط جنگل گلستان نشسته بودیم بخاطر قدردانی از طبیعت و اینکه پذیرای ما شده اونجا رو تمیز کردم و هیچ اثری از خودمون بجا نگذاشتم به همسفرام که خواهر و برادر و خواهرزاده ام بودند این شعارو گفتم واونها در نظافت همکاری کردند ، در نزدیکی جاده جنگلی آتیش کوچیکی در حال خاموش شدن بود ما تصمیم گرفتیم زباله های اطراف رو جمع کنیم و بسوزونیم با اینکار خیلی احساس بهتری داشتم.
•• بخاطر وجود حیوونای مختلف مثل گراز و خرس و پلنگ و مار و…. هیچوقت داخل جنگل گلستان نمیرفتیم و بعداز چندصدمتر برمیگشتیم ولی ایندفعه در وسط جنگل یک تریل زیبا دیدیم و رفتیم حسابی پیاده روی کردیم و خداوند زیبایی های بینظیری بهمون نشون میداد مثلا درختی که تمام ریشه هاش بیرون از خاک بود یا درخت عظیمی که داخلش مثل یک غار توخالی بود و میشد اونجا پناه گرفت درختی که تمام تنه اش با خزه پوشیده بود و بصورت مارپیچی رشد کرده بود پرنده های قشنگی که برامون آواز میخوندن سوسک درختی که دست و پاش مثل چوب ضخیم بود درختان قشنگی که برگاشون قرمز شده بود و صحنه بینظیری بود
اطلاعاتی از جنگل گلستان یا همون نشنال پارک گلستان برای شما دوستان عزیزم مینویسم انشاالله زیبایی های بینظیر ایرانو ببینن:
•• یکی از بزرگ ترین پارک های طبیعی ایران پارک ملی گلستان است که در مرز بین استان گلستان، خراسان شمالی و سمنان واقع شده است. تنوع زیست محیطی در این جنگل شباهت بسیار زیادی با کشورهای اروپایی دارد. علاوه بر این در این پارک قدیمی بیش از نیمی از پستانداران کشور در آن زندگی میکنند. زیبایی طبیعی این منطقه در کنار آبشارها، دریاچهها، حیات وحش و غیره باعث شده است تا این منطقه جز یکی از دیدنیترین مناطق ایران به شمار بیاید. پارک ملی گلستان به عنوان قدیمی ترین پارک ملی ایران، پناهگاه و محل زندگی بسیاری از حیوانات است و از نظر تنوع زیستی و جانوری جزو یکی از با ارزشترین مناطق ایران به شمار میرود. همین موضوع باعث اهمیت این جنگل شده است.
جنگل بکر و دستنخورده ملی گلستان، در قسمت انتهایی شرق البرز و جنگلهای شمالی ایران واقع شده است. سمت غربی این جنگل از روستای تنگراه شروع شده و در سمت شرقی به روستای رباط قرهبیل خراسان شمالی خاتمه مییابد. قسمت بسیار زیادی از این پارک جنگلی در استان گلستان واقع شده است و تنها بخش کمی از آن در استان خراسان شمالی و سمنان قرار گرفته است.
جنگل گلستان به عنوان نگین سرسبز شمال برای اولین بار در سال 1336 مورد حفاظت کانون شکار قرار گرفت. این منطقه حفاظت شده در ابتدا با نام آلمه وایشکی شناخته میشد. بعدها در سال 1342 این جنگل به پارک محمدرضاشاه تغییر نام پیدا کرد و در 22 فروردین 1343 شمسی نام پارک وحش را برای آن انتخاب کردند.
در شهریور 1350 محدودهای با وسعت 34 هزار هکتار با نام قرخود، به قسمت شرقی این پارک اضافه شد و سرانجام در سال 1353 عنوان این جنگل به پارک ملی تغییر نام پیدا کرد. پارک ملی گلستان در سال 1354 به عنوان اولین پارک ملی ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است. در واقع این پارک به دلیل وسعت جنگل و انواع پوشش گیاهی خود، جزو 50 ذخیرگاه زیست محیطی کره زمین به حساب میآید.
دو منطقه قرخود و آلمه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 1357 دوباره از یکدیگر جدا شدند و نام این پارک به نام فعلی آن تغییر پیدا کرد. این منطقه در حال حاضر تحت حفاظت سازمان محیط زیست قرار گرفته است. جنگل ملی گلستان در سوم دی ماه سال 1387 هجری شمسی به عنوان میراث طبیعی ایران به ثبت رسیده است.
بیش از یک سوم از پرندگان و نیمی از پستانداران کشور در این منطقه زندگی میکنند. تنوع پستانداران این منطقه به 69 گونه میرسد. از جمله گوشتخواران بزرگ پارک ملی گلستان میتوان به پلنگ، خرس قهوهای و سمور جنگلی اشاره کرد.
پستانداران مهم این منطقه شامل به مَرال، گوسفند وحشی و یا همان قوچ و میش، گراز، بز کوهی، آهوی ایرانی، گربه جنگلی، روباه سرخ، گرگ، وشق، روباه ترکمنی، تشی و غیره هستند. همچنین در این منطقه بیش از 18 گونه خفاش زندگی میکند.
یکی از حیوانات منحصر به فرد این منطقه گوسفند وحشی اوریال است که به عنوان نماد پارک ملی شناخته میشود. این گونه گوسفندی به عنوان یکی از بزرگترین و قدیمیترین گوسفندهای وحشی ایران به شمار میرود. جمعیت این گونه حیوانی نادر در سال 1350 به 150 هزار راس میرسید. در واقع سه چهارم کل جمعیت این گونه گوسفندی در جهان در این منطقه وجود داشت.
در این منطقه در حدود 149 گونه پرنده یافت شده است. از این تعداد تنها 62 گونه به صورت دائم در این منطقه زندگی میکنند و 48 نوع آن تنها در فصل بهار و تابستان به این منطقه میآیند.
از جمله مهمترین پرندگان پارک گلستان میتوان به بلدرچین معمولی، بلبل، زنگوله بال، کبک، قرقاول، تیهو، زنگوله بال، ابیا، کوکر سینه سیاه، توکای باغی، زرده پرهها، زنبورکها، دمسرخها، سهرهها، دارکوب سیاه و غیره اشاره کرد. همچنین پارک ملی گلستان زیستگاه پرندگان شکاری از جمله جغد خالدار، عقاب دوبرابر، عقاب دریایی دمسفید، دلیجه، سارگپه پابلند، سارگپه، قرقی، هما، بالابان، دال سیاه، دال و غیره است.
درپناه حق تعالی شاد باشید.
بنام خدای زیبایی ها
سلام خانم نجمه دوست همفرکانسی خوبم
چقدر خوب در مورد این طبیعت زیبا نوشتید
من احساس کردم خودم رفتم به این مکان زیبا
چقدر خوبه که هر جای زیبا که میرید اونجا رو تمیز تر از قبل ترک میکنید ، تحسینتون میکنم
از اطلاعات خوبی که در مورد پارک ملی گلستان در اختیار ما قرار دادید خیلی سپاسگزارم
و دارم تجسم میکنم که اونجا باید منطقه بسیار زیبا باشه
من عاشق کوه ، جنگل ، رودخانه ، چشمه و زیبایی های طبیعتم
من حدود 18 سال پیش بمدت چند ماه تو گنبد و مینودشت زندگی میکردم و متاسفانه فرصت نشد به این پارک برم ولی بارها تنگه مینودشت رفتم و خیلی جای بینظیر و زیبایی بود و با توضیحات شما دوباره یاد اون مناطق زیبا افتادم و احساس خوبی پیدا کردم
امیدوارم که همیشه در پناه الله یکتا شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشید و به بهترین و زیباترین نقاط سفر کنید
سلام حمید عزیز
خیلی ممنون برای آرزوی قشنگی که برام داشتید انشاالله نصیب خودتون بشه
انشاالله در بهترین زمان هدایت بشید به سمت گلستان و این پارک ملی زیبا، و مکانهای بینظیرش رو تجربه کنید و تجدید خاطره ای هم بشه از سالهای پیشتون.
در پناه حق تعالی شاد و سعادتمند باشی
به نام خدا
سلام و درود بر استاد و خانم شایسته
به به چه شهر کوچک ولی پر از جاذبه های گردشگری
چه آبشار بلندی با اون سنگ های صیقلی شده
بعد هم اون ماهی های زیبا و رنگارنگ،چقدر اون دوتا ماهی بزرگ بودن
استاد اُدبی هم داشت تو جزیره آفتاب میگرفت
سگ هاسکی با رنگ چشم های مختلف،اولین بارم بود که همچین چیزی میدیدم یک چشم آبی و یک چشم قهوه ای و خانم شایسته ای که به راحتی با هر چیزی ارتباط دوستانه برقرار میکنه
چقدر همه چیز برنامه ریزی شده استخرها تفکیک شده براساس درجه دمای آب،تمیز،خلوت
اون تیکه ای مریم جون اشاره داشتن هر شخصی با هر پوششی میتونه این جا بیاد و از این فضا استفاده کنه
خانم شایسته چه لباس زیبایی پوشیدید رنگ رنگینکمان استاد هم با اون هیکل و اندام زیبا و سفید چقدر عالی هستن به لطف دوره قانون سلامتی
با سلام به همگی مهربانان
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ [26 روم]
و از آن اوست همهی کسانى که در آسمانها و زمیناند و همگى در برابر او خاضع و مطیعاند.
بله همه چیز در آسمان و زمین است پیوسته در حال تسبیح خدای متعال هستند
خدای مهربانم این شهرهای کوچولوی زیبایی که در دامنه این کوههای زیبای سرسبز هستند چقدر پر از آرامش و مهربانی و زیبایی هستندخیابونهای زیبای و تمیز و پهن که تهش به کوهها ختم میشه
خونه های رنگی رنگی و خوشگل ماشینهای خفن همه چی عالیه خدایا این مردم چطوری به درگاهت شکر گزاری کردن که پاداششون زندگی در این محل زیبا شده به همه ما هم شکر گزاری درست رو یاد بده
خدا جونم این ساختمون سبز زیبا چه رنگ قشنگی داره چه نمای زیبایی داره
چقدر خوبه رنگ ونمای خونه مون این شکلی باشه چقدرم با کیفیت درست شده
خدااااااااااااااااا این آبشارو نگاهههه الهیییی چقدر زیباست چقدر حال میده زیر این آبشار یه دوش بگیری البته سرعت آب اینقدر ریاده که نمیشه وفقط باید کنار وایساد این مردم چقدر برای طبیعت ارزش قائل هستند خیلی تمیز و دست نخورده ست همه چیز . خدایا شکرت برای همه چیز
با تمام وجودم حس میکنم بودن در نزدیک این آبشار رو حس خیس شدن حس برخورد قطرات آب به صورت و بدنم حس خیس شدن لباسهایم حس شنیدن صدای آبشار رو حس گرفتن دستم زیر آب رو احساس سردی آب
وااااااااااااای خدا خیلی عالیه مگه میشه برای این نعمت و این احساس قیمت گذاشت
بله حتی این قطرات آب این تک تک سنگها این برگ برگ درختان این تمام ملکولهای هوا و همه چیز درحال تسبیح خدای متعال هستند حتی سلوهای بدن ما هم در حال تسبیح خدا هستند ولی گوش ما توان شنیدن این تسبیح رو نداره خدایا شکرت برای این همه زیبایی
بخدا رنگ این سنگها خیلی زیباست چقدر آب زلال و شفافه چه صدای دلپذیری داره مگه میشه سیر شد از دیدنش باید بشینی و نگاه کنی و لذت ببری و یه چایی بزنی بر بربدن و حالشو ببری
بخدا از زیبایی این ماهی های خوشگل دیگه نمیدونم چی بگم اون آبیا نارنجیا صورتی خداااااااا چی آفریدی برای ما آخه دستت درد نکنه
مریم بانو عکست با ماهیا خیلی قشنگ بود الهی مبارکتون باشه دعوت خدا به این همه زیبایی این همه نعمت این همه رزق این همه سفر زیبا . خدایا شکرت برای همه ماهم از این دعوتنامه ها هم بفرست
در مورد این حوضچه های آب گرم من دیگه حرفی ندارم حس نشستن توی این حوضچه های آب گرم طبیعی که به تدریج آبشون گرمتر میشه حس شنا کردن در این آب گرم حس اینکه چقدر بدنم لذت میبره از این آب حس اینکه این آب چقدر بهم سلامتی میده و چقدر املاح لازم بدن منو بهم میده
حس سرحال شدن بدنم از نشستن توی این آب گرم حس آرامش که از این آب میگیرم حس نشستن توی این آبگرم و تماشای خوشحالی مردم تماشای کوه استوار دیدن آسمون آبی
خداااااااااااااااااا خیلی عالی بود دستت درد نکنه من که نمیتونم برای ساعتی بودن در این حوضچه ها قیمتی بزارم خیلی شکرت خدا خیلی شکرت خدا
خداااااا اون نی نی گوگولی چه لپهایی داره چه حس خوبیه بغل کردنش بوسیدنش چه حالی میده لبخندش خدایا شکرت
خدا جونم همه ما رو دعوت کن به دیدن و لذت بردن از این همه زیباییها اینها همش نتیجه و پاداش یکتاپرستی و توحید و توکل فقط به رب هستش
الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
به نام خالقِ زیبایی ها
چقدر عکس این فایل و کلا استخرهای آبِ گرمِ این فایل و تمامِ مناظرِ پیرامونش که کوهستانه جذابه.
یه طوریه انگار زمینی نیست.
یه طوریه انگار یه کانال و دریچه ی بهشتی باز شده روی زمین.
زیبایی های خدا یه طوریه که نه تنها تموم نمیشه، بلکه هر لحظه بیشتر و بیشتر هم میشه، کاملا متنوع هست، هر لحظه یه ورقِ دیگه از این زیبایی های بی انتهای خدا رو میشه…
انگار هر دفعه دارم کتابِ بی انتهایِ زیبایی های خدا رو ورق میزنم، و هر بار هم سورپرایز میشم.
دیشب به محضِ اینکه بنرِ فایل جدید رو دیدم، ذوق کردم، دانلود کردم، تماشا کردم…
اولین کلمه به محضِ دیدن استاد داخل اون استخر، این بود:
چقدر رویاییه
اطراف این استخرِ آب گرم احاطه شده با کوه های پوشیده از درخت، سقف این منظره یه آسمون خیلی قشنگه، یعنی یه قابِ شگفت انگیز ساخته شده…
انسان هایی که این استخرهای با درجه حرارتِ بالا رو اونجا تو اون محیط ساختن، عجب ذهن ها و قلب های خلاق و زیبا بینی داشتن…
اون نی نیِ لُپالویِ خوشگل و خوش انرژیِ داخل استخر هم خیلی برام جذاب بود.
چقدر خوبه که استاد و مریم جون زوم میکنن روی قشنگی های کوچک و بزرگِ اطراف تو هر فایل.
خوشم اومد اون خانم، تنهایی داشت توی اب توپ ها رو داخل حلقه میکرد و خودش با خودش لذت میبرد و لحظه ای که توپ داخلِ حلقه رفت هم توسطِ دوربینِ زیبایبینِ مریم جون شکار شد.
و چقدر هم خوشم اومد از تحسینِ مریم جون، و هم اینکه با مهربونی توپِ ایشون رو که بیرون افتاده بود بهش دادن.
چقدر منحصر به فرد بود اون آبشار بسیار کوچولوی توی فایل، همونی که عکس استاد هم کنارشونه.
این فایل خیلی متفاوت بود…
این همه فایل دیدیم تو سفر به دور امریکا، لبِ ساحل، استخرهای داخلِ کشتیِ کروز و شنا در دریاچه ی خودِ پردایس…
اینجا یه ورژنِ متفاوت تر دیدم، اینجا فضایی بود که احاطه شده بود با زیبایی های فراوان و قابی به شدت رویایی…
من سپاس گزارتونم استاد جان و مریم جون برای ضبط و تهیه و به اشتراک گزاریِ تک تکِ فایلهایِ سراسر زیباتون با ما.
بی نهایت زیبایی وارد زندگیتون بشه، وارد زندگیِ تک تکمون بشه که میبینیم و کیف میکنیم.
دیشب هیچ چیز به قلبم نیومد که بنویسم.
امروز چندین قسمت از گفتگوی استاد با دوستان رو شنیدم و انگار بیشتر بهم یادآوری شد دریچه های سپاس گزاری تو بازتر کن سمانه.
این شد که الان یهویی هدایت شدم که بیام و این فایلِ منحصر به فرد و شگفت انگیز بنویسم به اندازه ی ظرفِ وجودیِ خودم.
الان هم بادِ عالی و دلبری داره میاد که یهو این حس رو بهم داد که:
بَه بَه
آخ جون
هوا چقدر عالیه
بوی پاییز هم که داره میاد…
استاد تو فایلِ 49 گفتگوی استاد با دوستان از این زیبایی ها میگن:
سپاس گزاری، تا بر شما افزوده شود.
سعی کنیم لحظاتِ بیشتری از روز رو در حسِ خوب داشتن، سپری کنیم.
احساس خوب هم از توجه به زیبایی ها میاد…
از سپاس گزاری میاد…
از کنترل ذهن میاد…
از اینکه طوری به هر چیزی فکر کنیم (غالباً نه یکی دو بار فقط) که بهمون حسِ خوب بده، آرامش بده، آسانی بده، لذت و شادی و شیرینی بده.
استاد سپاس گزارتونم برای همه ی فایلهاتون، فایلهای دانلودیِ ارزشمندتون، محصولاتِ شگفت انگیزتون، فایلهای سریالی و تصویریِ فوقِ جذاب و انگیزه دهنده تون.
سپاس بی نهایت.
الهی شکرت برای جذابیتِ طبیعتی که خلق کردی انقدر هنرمندانه و منحصر به فرد.
سلام سمانه جان
این مطلبی که راجع به سپاسگزاری نوشتید…اینکه با سپاسگزاری ظرف وجودمان بزرگتر میشود، قشنگ بود
تذکر به جا بود
مرسی سمانه جان
از شما متشکرم که سپاسگزاری از استاد را کلید زدید…ویژه و خاص خودش!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید
سلام علی اقایِ عزیز.
ممنونم که برام پاسخ گذاشتین و تحسینم کردین.
سپاس گزارم از قلبِ مهربونتون که باعث شده پاسخ بنویسین و تحسین کنین.
درونِ زیباتون، تحسین برانگیزه.
خدا رو شکر که در این سایت، دوستانِ بی نظیر و مهربونی دارم که با کامنتهاشون منو یادِ محبتِ خدا نسبت بهم، میندازه.
همگی در پناه رب العالمین نازنینم باشیم.
خدایا سپاس گزارتم.
بنام خالق هستی
سلام و درود فراوان بر خواهر عزیزم
بر جواهر بی نظیرم
که واقعا قلبش یک رنگه
و کامنتاش خوش رنگه
امیدوارم هر کجا هستی
حالتون عالی و متعالی باشه و ،
در کنار خانواده ی خوبتون
لحظات خوبی رو سپری کنید
خیلی دلم براتون تنگ شده …
مرسی که نوشتی ” برامون
با اون احساس لطیف و تسکین دهنده ات ،
با اون قلب مهربونت.
با اون حس قشنگت.
لحظات خوبی رو ، برات آرزومندم
ارادت مارو تو اون سررسید ت تیک بزن”
خداوند رو شاکرم برای وجودت
الهی درهای مهربونی همیشه به روی دلت باز باشه ”
الهی ”
هم سو بشی به کائنات
الهی هم سو بشی به خواسته هات ”
خداوند هرگز ما رو رها نخواهد کرد ”
عشق او بی قید و شرط
است.
وجودت پر از عشق ”
اندازه ی اون حس های قشنگ توی کامنتت ”
دوست دارم .
فرشته ی روی زمین
سمانه ی توحیدی “
سلام به برادر عزیزم، سید جان.
چی میتونم بنویسم جز سپاس گزاری ازت؟
که هر بار نورِ وجودِ خودت رو به من و همه بچه های سایت هدیه میدی؟
بی نهایت نور، شادی، سلامتی، حس خوب، اتفاقات خوب، روابط خوب، ارامش، ثروت، سعادت، آرامش سرریز شه تو زندگیت سید جان.
در پناه رب العالمین نازنینم باشی سید جان، همه مون باشیم.
از قلبم برات میخوام بهترین و زیباترینها رو ببینی و بشنوی و حس کنی و تجربه کنی در این جهانِ زیبایِ خداوند.
عمیقا سپاس گزارم برای دعاهای قشنگی که با قلبِ توحیدی و مهربانت، نوشتی برام.
خدایا شکرت برای استاد و مریم جون و تمام دوستانم در این سایت، که از جنس آب زلال هستن و پاک و توحیدی.
سلام به سمانه عزیزم
اقا چقدر دلم تنگتون شده بود
چون به قول اسدله در حال کاراموزی و تجربه و سفر کاریم بودم وقت نداشتم کامنت بنویسم ولی دلم پیش شما بود و همش قانونو تکرار میکردم برای خودم و عملی انجام میدادم و کلی حس و حالم عالی بود
احساس میکردم به منبع وصل وصلم چون هرجیزی میخاستم بخاطر حال خوبم خدا اجابت میکرد و قشنگ ترین لحظات داشتم خدایا شکرت
سپاسگزارم سمانه جان که برامون نوشتی
خیلی قشنگ نکات مهم و زیبایها رو با نگاه ریز بین دقت کرده بودی و برای ما هم نوشتی
انگار دوباره فایلو دبدم
سپاسگزار وجودتم عزیزم
خیلی دوست دارم
سلام به آزاده جانِ نازنینم.
خدایا چه میکنی با من؟
من رفتم که بخوابم امشب ساعت 9.
رفتم پایِ نتایج دوره قانون سلامتی که کامنت بنویسم، پشیمون شدم، همون لحظه نقطه ی آبی رو دیدم، هدیه ی پاکیزه جانم رسید دستم.
خوندم، کیف کردم، پاسخ نوشتم از نعمتِ این 4 روزی که واردش شدم…
هیچ نقطه آبی نداشتم تا الان، که پاسخ پاکیزه جانم رسید.
بلافاصله بعدش، دوباره نقطه آبی روشن شد…
آزاده جانم
آزاده جانم
آقا علیِ بردبارِ عزیز
برادر عزیزم سید عظیمِ بساطیان…
والا من تسلیم و راضی شده بودم که امشب خبری از نقطه آبی نیست و میرفتم که بخوابم…
اما پاسخ ها دونه به دونه آشکار شدن؟
خیلی خوشحال شدم و شگفت زده.
آزاده جانم مرسی که برام دو کامنتِ عشقولانه و خواهرانه نوشتی.
گذاشتمشون روی قلبم، خیلی هم لذت بردم، سفر و شغل و تجربه هات نوشِ جانت، آن شاالله سرشار از شادی و حس خوب شده باشی و همچنان بشی…
ممنونم که با عشق و مهر، کامنتمو خوندی و تحسینم کردی.
اتصالت با منبع مبارکت باشه، هر لحظه فرکانسِ اتصالت با خدا قوی و قوی تر شه آزاده جانِ مهربانم…
دقایقی پیش قبل از دیدن نقطه آبی فکر کردم از مدارِ کامنت خوندن و نوشتن دور شدم، نقطه آبی هم که نبود، ولی امشب متوجه شدم اشتباه فکر کردم…
حتما خیریتی توش هست…
خدا بهم نشون داد همیشه حواسش به من، خواسته هام و احساسم هست…
آزاده جانم
دوستت دارم بی نهایت.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت که حضور و حمایتت رو اینچنین و در هر لحظه بهم نشون میدی.
به نام خداوند عاشق و مهربانننن
به نام خدای عزیز و دوست داشتنی
سلام به بنده عزیز خدا سمانه خوش قلبم
سلام بر خواهر بهشتی من سمانه عزیزم
چقدررر کمنتت زیبا و عالی و دل انگیز بود
فقط زیبایی ها را بیان کرده بودی او هم به زیبای
چقدررررر من تحسینت میکنم و قشنگ از کمنتت درک کردم که بیشتر شکارچی نکات مثبت شدی و قشنگ سپاسگذاری میکنی
انشالله به بهترین زیباترین ها هدایت شوی خواهر خوش قلب من
همین حالا کممنتتت را دیدم و خواندم و عشقت در دلم بیشتر شد
چقدرررر دلم برایت تنگ شده بود چند روز با کمنت هایت مواجه نمیشدم و امروز در بهترین زمان خداوند هدایتم کرد ( ایموجی چشم قلبی )
دوستتت دارم عزیز من
هر جا باشی غرق عشق او باشی
همیشه شراب عشقش را بنوشی و مست اوباشی
واااااای چقدر شعر عالی ساخته شد همش بخاطر وجودش قشنگ خودت هست
هر جا باشی با حضرت یار باشی سمانه مهربانم
سلام به پاکیزه جانِ نازنین و خوش قلبم.
در بهترین زمانِ ممکن، نقطه آبی جان، پیامِ قشنگت رو رسوند دستم و سرشار شدم از خوشحالی.
امروز تا الان، کامنتی ننوشتم و از دلم دوست داشتم حداقل یه کامنت داشته باشم واسه امروز برای تعهدی که به خودم دادم مبنی بر اینکه هر روز کامنت بنویسم…
اما چیزی نداشتم بنویسم، یا چیزی که قلبمو تکون بده بخوام بنویسم موجود نبود، یعنی دو بار امروز اومدم بنویسماااا ولی دستم جلو نرفت…
تا الان، کامنتِ پاکیزه جانم که همیشه با محبته و از نورِ خودش بهم هدیه میده، رسید دستم.
چه دلیلی برای نوشتن بالاتر از تشکر ازت برای ارسالِ این هدیه.
چند دقیقه پیش از خدا خواستم خودش بگه کجا، چی بنویسم…
که چند دقیقه طول نکشید که نقطه آبی جان رو دیدم.
و برسیم به یه خبرِ خوب.
امروز نمیدونستم کجا باید بنویسمش، و نجواها هم میگفتن نمیخواد بنویسی…
تا اینکه الان متوجه شدم اینجا، جاشه که بنویسم.
به لطف و فضلِ خدای مهربون و هدایتگرم، دوباره واردِ مدارِ زیبای دوره ی شگفت انگیزِ قانونِ سلامتی شدم…
4 روز هست که دوباره واردِ بهشت شدم…
خیلی خوشحالم.
خیلی ذوق دارم.
اعتبار 100 درصدی اش با اللهِ یکتاست…
این چند وقت خودِ سمانه خیلی تلاش کرد و خورد تو در و دیوار، آخه فکر میکرد خودش همه کاره است…
فقط روی خدا حساب کن، نه خودت. نه دیگران.
خدا آماده ام کرد این مدت، کم کم، خودمم میفهمیدم، ولی نمیدونستم کی شروع میشه…
که خودش استارت رو از 16 شهریور جان برام زد.
دوره ی قانونِ سلامتی منو واردِ بهشت کرد با اون همه منفعت.
این دو سه ماهی که از بهشت خارج بودم باعث شد حسابی متوجه شم کجا بودم، چه شرایطی رو تجربه کردم…
اهرم رنج و لذتم اینبار خیلی قوی تر نوشته شد، چون به چشم 5 ماه دیدم چه نعمتهایی رو دریافت کردم، و در اون 2، 3 ماهی که خارج شدم کاملا متوجه شدم چی رو کنار گذاشتم و چی به دست آوردم…
برای من لازم بود…
مامانم پرسید لذت میبردی (خروج از دوره و خوردنِ خوراکی های ناسازگار با بدنم)؟
گفتم مامان دو تا لذت داریم:
یه لذت سطحی و کوتاه و موقت داریم.
یه لذت عمیق، بلند و پایدار…
دوره قانون سلامتی بهم لذت عمیق و پایدار تو غالبِ لحظه هامو داد.
یکی از دلایلِ بزرگم واسه برگشت، همین تجربه ی لذت عمیقم بود، در ظاهر وقتی خوراکیِ ناسازگار با بدنم میخوردم لذت میبردم در لحظه ولی بعدش از درون شاد نبودم، به خودم که نمیتونم دروغ بگم.
آخه من یه بار طعم شیرینِ این دوره رو چشیدم.
این دوره خواب منو تنظیم کرد، به طوریکه شب میخوابیدم صبح بسیار زود بدون حس خواب آلودگی و بدون زنگ ساعت، خودجوش بیدار میشدم…
برای نوشتن، پیاده روی، توجه به زیبایی ها، انجام فعالیتهای منزل و …
انرژیم بیشتر بود، سبک بودم، هر لباسی که دلم میخواست میپوشیدم، پوست صورتم روشنتر شده بود، لرزش دستهام رفته بود و یه عالمه نعمت ریز و درشت …
حالا تو این 2،3 ماهِ خروج از بهشت:
پوستم تیره تر شد، جوش زدم، نفخ داشتم، سنگین شدم، چون کربوهیدرات وزنم رو افزایش داد و یه عالمه چربی برگشت به من…
و چقدر دلم برای دیدنِ دنده هام تنگ شده، برای فرمِ قشنگ و دلبرِ کمرم…
خواب آلودگیِ این روزهام حسابی کلافه ام کرده بود.
تو بهشت، خوابم کم و کوتاه شده بود و بسیار باکیفیت.
یکی از چیزهایی که به شدت اذیتم کرد این مدت حساسیت فصلی ام بود که تو اون 5 ماه نیست و نابود شده بود.
این روزها به شدت علائمش پدرمو در آورده بود:
آبریزش بینیِ شدید، عطسه، خارشِ چشم و صورت، کیپ بودنِ بینی، اینکه نمیتونستم با بینی هوا رو بدم داخل، تنفسم سخت شده بود …
قشنگ دارم گودبای پارتی میگیرم براش که بره و برنگرده به یاری اللهِ یکتا…
اهرمِ رنجم اینا رو نوشتم با اعماقِ وجودم:
میخوای برگردی به حساسیت با اون همه اذیتی که شدی؟
صورتت جوش زد، میخوای؟
خوابِ تنظیم شدت خارج شد، خوابالو شدی، صبح های نازنین رو از دست میدی، میخوای؟
لرزش دستت برگشت، میخوای؟
اون لباسهای خوشگلی که تو اندامِ خوش تراشت میپوشیدی، همه خارج شدت از مدارت، میخوای؟
تنفست سنگین شد، خودت سنگین شدی، اینو میخوای؟
و…
اینا رو میخوای سمانه؟
نه نمیخوام…
اذیت شدم، نمیخوام دیگه اذیت شم…
میخوام از هر لحظه ام، از خودم، از سلامتیِ جسم و روحم کامل لذت ببرم…
خدایا مرسی که تفاوتِ بهشت(دوره قانون سلامتی) و خروج از بهشت رو بهم نشون دادی.
سمانه لازم داشت این درسِ بزرگ و سنگین رو بگیره و به خودش بیاد..
الان، صبورم و از مسیر لذت میبرم تا بدنم پاکسازی شه به لطفِ خدا.
تو این مدت اما حلقه ی اتصالم با دوره قانون سلامتی و سلامتیِ روحم وصل بود، پیاده روی
خدا رو شکر.
من این آغاز رو از خدا دارم…
خیلی ازش خواستم، از خودش خواستم.
گفتم من نمیتونم، حریفِ خودم نمیشم، اون دفعه هم که شدم خودت کمکم کردی، الان نمیتونم تنهایی خودت بیا کمکم کن…
و کمکم کرد.
خیلی سپاس گزارشم.
چون برام خیلی مهم بود و هست…
حالم از اعماقِ وجود با خودم و علائمی که روز به روز شاهدشون بودم خوب نبود…
یه جایی تسلیم شدم.
چون فهمیدم کار من نیست، خودش باید ورود کنه…
که ورود کرد.
الهی شکر بی نهایت.
تو دلم رد شده بود که یه هفته بگذره بعد بنویسم، اما یهو به نظرم رسید همینجا و امشب بنویسم و به نجواها اجازه ندم کوچک ببینن این نعمتِ بزرگِ منو.
این کمکِ خدا بهم ثابت کرد، من هر چیزی رو فقط از خودش بخوام، امیدوار باشم، صبوری کنم…
میشه…
حتما میشه…
من امیدوار بودم و دیدم که شد.
من خیلی بیشتر قدرِ این دوره رو میدونم چون تجربه اش کردم، چون میدونم چی در انتظارمه…
خدایا شکرت.
پاکیزه جانم ممنونم که برام نوشتی و بهم انگیزه دادی منم بنویسم.
بهترین ها برای تو و قلبِ نازنینت.
یه چیزی رو متوجه شدم:
من رودربایستی داشتم با دوره قانون سلامتی، ازش خجالت میکشیدم وقتی از مدارش خارج شدم.
اما چند وقت پیش تو کامنتها با قلبم تحسینش کردم و حس میکنم با همینکار تونستم کم کم به مدارش نزدیک شم.
درسِ من:
به هر چی میخوای برسی، با قلبت تحسینش کن، حتی اگه خودت نداریش، فکر نکن که چون میخواهیش تحسینش کنی، فارغ از خواستنش صادقانه تحسینش کن، اینطوری به مدارش نزدیکتر میشی.
صبح، تو صفحه ی اول کلاسورِ دوره قانون سلامتی ام، که از نتایجم مینویسم توش، یه چیز خیلی مهم نوشتم:
نوشتم خداوند خودش هر خوراکی که در دوره میخوام و با بدنم سازگاره، با کیفیتِ عالی، بهم میرسونه.
خودش کمک و هدایتم میکنه تو کنترل ذهن، تو شجاعت، تو زندگی به سبک قانون سلامتی، تو بی توجهی به نظر و افکار دیگران، تو بی توجهی به تحسین یا انتقاد دیگران، تو رعایت صحیح دوره و …
و کلی چیز مهم دیگه که روحم نیاز داشت بدونه خدا خودش بهم میرسونه و برام انجام میده، من فقط نترسم و فقط روی خودش حساب کنم…
روز اول که قشنگ معجزه شو بهم ثابت کرد و محکم ترم کرد که فقط روی خودش حساب کنم، نه خودم، نه دیگران…
پاکیزه جانم
دوستت دارم
مثل هر بار که میای و خوشحالم میکنی
امشب هم دست خدا شدی و خوشحالم کردی.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت برای ورودِ مجددم به بهشتِ دوره ی قانونِ سلامتی
سلام به سمانه عزیزم
من دیشب برات کامنت گذاشتم اما نمیدونم چرا پاک شده حتی دیدم یا شایدم خطای دید بوده که تایید شد اما به هرحال حکمتی داشته حتما
گفتم امروز دوباره بنویسم برات
چقدر دلم براتون تنگ شده بود این 7یا8 روزی که نبودم
نتونستم کامنت بنویسم ولی گاهی میخوندم کامنتها رو
یه جورایی عادت کردیم به این سایت
چون تو همون سفر یا تجربه کاری به قول اسداله کاورزی بودمنتونستم کامنت بنویسم ولی
خیلی تجربیات قشنگی کسب کردم همه رو تو کامنت نوشتم
سپاسگزارم که کامنت نوشتی خیلی نکات مهمی توش بود
مخصوصا این تیکه از کامنتت
سعی کنیم لحظاتِ بیشتری از روز رو در حسِ خوب داشتن، سپری کنیم.
احساس خوب هم از توجه به زیبایی ها میاد…
از سپاس گزاری میاد…
از کنترل ذهن میاد…
از اینکه طوری به هر چیزی فکر کنیم (غالباً نه یکی دو بار فقط) که بهمون حسِ خوب بده، آرامش بده، آسانی بده، لذت و شادی و شیرینی بده
بازم ازت ممنونم که نوشتی
خیلی دوست دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشهای که از تلألؤ آن گویی ستارهای است درخشان، و روشن از درخت مبارک زیتون که (با آنکه) شرقی و غربی نیست (شرق و غرب جهان بدان فروزان است) و بیآنکه آتشی زیت آن را برافروزد خود به خود (جهانی را) روشنی بخشد، پرتو آن نور (حقیقت) بر روی نور (معرفت) قرار گرفته است. و خدا هر که را خواهد به نور خود (و اشراقات وحی خویش) هدایت کند و (این) مثلها را خدا برای مردم (هوشمند) میزند (که به راه معرفتش هدایت یابند) و خدا به همه امور داناست!
سلام به همه دوستان غار حرای من
سلام به دو فرشته زندگی من
شاید این کامنت من طولانی بشه ولی گفتم باید بگم
و شاید این کامنت من ربطی به فایل نداشته باشه اما میخام از خودم و نتایج سفر و تجربه کاریم بگم تا هم برای خودم ردپایی بمونه که از کجا به کجا میرسم و هرلحظه در حال پیشرفت باشم و هم برای دوستان عزیزم
داستان از اینجا شروع شدکه من تو خرداد ماه تصمیم گرفتم تمرکزی رو خودم کار کنم به دلایل تضادی که تو رابط عاطفیم گفته بودم و چند بار تو کامنتهام بهش اشاره کرده بودم
تصمیم گرفتم پارتنرم رو رها کنم با وجود اینکه همو دوست داشتیم و برای خودم ارزش قائل بشم و لیاقت خودمو به جهان نشون بدم.
اولین کاری که کردم
کل رابطه 4یا5 ساله با پارتنرم رو با تمام قشنگیش رها کردم
دقیقا داستان ابراهیم تکرار شد و به دنبال رسالت و هدفم رفتم و این قدم اول بود
و گفتم خدای من محافظ منه و پناه منه من میرم دنبال تغیبر و رسالتم اگه ایشون هم مدار من باشه میاد تو زندگی من نباشه بهترش میاد
قدم دوم بعد از چند روز بهم گفته شد دقیقا
آزاده یک ساله این پیج کاری رو داری بجز یه تعداد کمی مشتری چه دستاوردی برات داشته
کلی هم حالت بد میشه از اینکه بری هی فالو و انفالو کنی یا کامنت بزاری یا هرروز پست بزاری چون من کلا از قلبم مخالف این کار بودم و حسم بد میشد و پیشرفتی هم تو کارم نداشتم تنها دستاوردی که داشت که من بابتش خداراشکر میکنم این بود که:
من تو همین پیج شروع کردم از خودم فیلم گرفتن و درمورد کارم یه چن تا پست آموزشی گذاشتم ینی یه جوری تکاملم بود که بیام جلو دوربین و شجاعتمو نشون بدم و عزت نفسمو بالا ببرم و نترسم و راحت جلو دوربین صحبت کنم و آموزش بدم و این کار حالمو خوب میکرد
ینی هر اتفاقی تو زندگی ما میفته شاید به ظاهر بد باشه اما خیریتی توشه
و این رفتن جلو دوربین بدون ترس از قضاوت شدن و خجالت کشیدن برای من کلی خیر داشت و بابتش خداراشکر میکنم
اینجا با تموم این دستاوردش گفته شد دقیقا به من الهام شد خدای را گواه میگیرم که پیج و حذف کن
اولش گفتم شاید این فکر حذف پیج یه لحظه به فکرم اومده و بهش فکر کردم بخاطر اون بوده که بهم الهام شده اما سر نماز مغرب بودم یه حسی هی به من گفت پیج و حذف کن با صدای بلند میگفت حذف کن آزاده نترس حذف کن
همون لحظه انقد این ندا قوی بود گوشی اوردم و اینستارو حذف کردم و شماره تماس پیجهایی که برای سفارش متریال محصولم لازم داشتم برداشتم و گفتم اگه باز لازم داشتم با اکانت خواهرم میرم سفارش میدم
قدم سوم که به من گفته شد این بود من برای سفارش یه دونه از موادی که لازم داشتم رفتم یه برش لیزری ببینم این مواد ندارن که ایشون گفتن شهر ما صحنه کلا نداره منی که همش یه قدم راه میرفتم خسته میشدم و همیشه با تاکسی میرفتم اون لحظه یه حسی به من گفت پیاده این مسیر و برو
و من در طی مسیر یهو چشمم افتاد به یه شیشه بری گفتم شما از این نوع قاب دارید برای این تابلو ایشون گفتن نه ولی یه گالری نقاشی هست چند متر پایین تر داره
رسیدم به گالری نقاشی(من عید این گالری رفته بودم دختر این اقا تو گالری بود و بهش در مورد کارم گفتم وعکس کارامو نشون دادم ایشون به من گفتن اینجا تو گالری ما هفت سین گرون نمیخرن مردم بیشتر ارزونه و ببر مغازه های دیگه)و من دیگه به این گالری نرفتم تا اون روزی که خدا گفت.وقتی رسیدم خود صاحب گالری بودش یه آقای فوق العاده مهربان و با شخصیت و خوش برخورد بود من عکس کارمو نشون دادم که از این قاب دارید و ایشون از من سوال کردند کارخودتونه و کلی از کارم تعریف کردن و به من گفتن آموزش هم میدید منم یه لحظه هنگ کردم من شاید نتونم و قوی نباشم گفتم نمیدونم ولی میتونم گفتن شما یه نمونه کار بیار بزار اینجا اگ کسی خواست من معرفی میکنم
بعد گفتن ما هر جمعه تو دربند میریم کارامونو میزاریم برای فروش که منم گفتم اتفاقا من تصمیم گرفتم برم کارهامو بزارم تو پارک ورودی شهر
همینو که گفتم ایشون به من گفتن نه کارهاتو بیار من میبرم دربند میفروشم چون اون چیزی که تو میگی حالت بساط داره و جالب نیست برای کار هنری
منم گفتم باشه کارهام اماده که شد حتما میارم.شماره منو هم گرفت
و من چقدر خوشحال شدم که ببین خدا چه راحت داره کارها رو انجام میده
قدم چهارم این بود من پولی نداشتم مواد رزین بخرم.چون از عید سفارشی نداشتم و اینکه من باورهای پولی فقیری داشتم و هرپولی بدستم میومد سریع هزینه میکردم دیگه پولی نداشتم
اینجا گفتم خدایا به من بگو چکار کنم من پول ندارم. چجوری سرمایه جور کنم که همون دوستم که عضو سایت هم هستش و این وسط کلی راهنمایم میکرد گفت برو از خانواده یا کسی بگیر و درخواست کردن و یاد بگیر .گفتم اخه من داداشام الان خودشون کلی قسط دارن نمیتونن به من پولی بدن گفت تو درخواست کن اگ هم ندن مهم نیست چون درخواست کردن رو یاد میگیری.حالا من تو درخواست کردن موردی نداشتم زیاد ینی 70 درصد بعضی جاها راحت درخواست میکردم
بعد به دوتاشون تماس گرفتم که دارید 3یا4 تومن به من بدید برای خرید مواد کارم که گفتن این ماه نداریم اما ماه بعد بهت میدیم گفتم موردی نیست
بعد گفتم خدایا تو بگو چکار کنم که اون لحظه گفتم بهتر از پسرخاله ام بگیرم چون من با پسرخاله ام راحت بودم و ایشون قبلا هرموقع پول لازم داشتم کمکم میکرد اما یه مدت که عروسی کرده بود دیگه من چیزی ازش نخواستم گفتم شاید الان عروسی کرده نداشته باشه
اما دیگه چون بهم گفته شد گفتم چشم و بهش پیام دادم که میتونی انقد پول بهم بدی اما من ندارم پسش بدم از قرض کردن هم خوشم نمیاد اگ میخای بده به عنوان کمک بده یا درصدی از کارم بهت میدم یا بعدا یه تابلویی چیزی بهت میدم موردی نداری ایشون گفتن نه من اصلا عشق کردم برای خودت پول بریزم به حساب بدون اینکه بهم برگردونی
خلاصه شماره کارت گرفت گفت تا اخرشب میریزم اما نریخت روز بعد هم گفت تا غروب میریزم که من منتظر بودم و ایشون نریخت تا شب گفتم اقا شاید اصلا لازم داره خودش و من چرا اصرار کنم حتما خداوند از راه بهتر برام پول جور میکنه و بهش پیام دادم اک نداری موردی نیست توام مثل داداشام من ناراحت نمیشم خودتو اذیت نکن
دیگه تصمیم گرفتم که برم مثل رزا از رستوران جایی شروع کنم
که همون لحظه باز یه ندای خیلی قوی هی به من میگفت برو اون چن تیکه طلا که داری بفروش
دیگه تصمیم گرفتم یه اتگشتر و دستبند داشتم برم تعویض کنم هم یه جفت گوشواره باهاش بخرم هم پول مواد کارم جور بشه(اینجا قشنگ خدا هدایت کرد طلاهامو تعویض کردم یه جفت گوشواره خریدم و یه انگشتر سبک تر حدود 4 تومن هم برای کارم کنار گذاشتم)
این وسط هم اون اقایی که گالری داشت هی به من پیام میداد چی شد نمونه کارهاتو بیار منم گفتم اماده نیست اماده شد میگم
رفتم مواد کارمو سفارش دادم اینجا من چن تیکه مولتی استایل ایه قرانی لازم داشتم که این پبجی که سفارش دادم گفت من اماده میکنم برات(البته همیشه من پیش این پیج سفارش داشتم دو روزه به دستم رسیده اما چون مولتی ها باید طراحی بشه طول میکشه نه انقد زیاد حداقل دوسه روز. خلاصه حدود یک ماه من منتظر این مولتی ها بودم اماده بشه نشد.اخرش تصمیم گرفتم بهش پیام دادم اقا من نمیخام جایی دیگه سفارش دادم چون کار باید ساده انجام بشه.
رفتم یه پیج دیگه مولتی خارجی سفارش دادم گرونتر بود اما خارجی بود وباکیفیت و سریع اماده میشد
اون اقای که گالری داشت هم دیگه ازش خبری نبود
حالا من طی این یک ماه رو عزت نفسم داشتم کار میکردم مواد من تو تیر ماه بدستم رسید و شروع کردم به تولید کارهام
در حین اینکه رو عزت نفسم کار میکردم تصمیم گرفتم برای سلامتی بیشتر باشگاه برم
چند روز از باشگاه رفتم گذشته بود یه لحظه یه ندایی گفت برو خوشنویسی با خودکار نسخ یاد بگیر.چون من این نوع خط دوست داشتم وقبلا ینی یکی دو سال پیش تصمیم کرفته بودم برم اما گفتم فعلا رو نقاشی خط یا کالیگرافی کار میکنم بعدا هدایت میشم به این خط هم
که رفتم از یه پیجی که کارش اموزش مجازی بود دوره اشو بخرم که یهو گفت دوره اش 600 تومن با تخفیف 350
گفتم نه الان من این مبلغ ندارم بعدا شرکت میکنم که همون لحظه باخواهرم صحبت کردم اینو گفتم که گفت راستی ببین اقای فلانی خوشنویسی معروفی تو شهرمون برای امیر حسین داره
اینو که گفت یهو بادم افتاد خواهرم چند وقت پیش یه اطلاعیه برام فرستاده بود که اداره ارشاد کلاس خوشنویسی برگزار میکنه که رفتم بنرشو پیدا کنم دیدم عه تو این کلاس خط نسخ هم اموزش دارن
من با یه شماره تماس گرفتم ایشون گفت من ریس انجمن خوشنویسان صحنه هستم 4 شنبه بیا برای ثبت نام البته ما نستعلیق اموزش میدیم اما باهم صحبت میکتیم
4 شنبه بعد باشگاه رفتم بااین ریس خوشنویسان صحبت کردم گفت که یه اقایی تو صحنه کارش نسخه اما فک نکنم برای یک نفر بیاد من اون لحظه میدونستم که برای من ایشون میاد گفتم ما درخواست میکنیم اگ اومد چه بهتر نیومد هم مهم نیست
(همین حین من به این اقای ریس گفتم من کار کالیگرافی هم انجام دادم ببین نمونه کارهامو البته رو بوم انجام ندادم و رو ورق گلاسه بوده.به خانونی اونجا بودن گفتن ببینم کارتونو همزمان که داشتم کارهای کالیگرافیمو نشون میدادم یهو عکس چن تا از کارهام تو اون قسمت گالریم بود که یهو خانوم گفت عه شما کار رزینید گفتم بله گفت اخه ما عید تو دربند غرفه داشتیم با یه خانومی اشنا شدم ایشون کارشون رزینه
بعد گفتن که ما غرفه گلیم بودیم اون خانوم رزین و چن تا غرفه دیگه .البته غرفه گلیم و رزین فروش نداشته چون مسافر کارهای ریز میبره و بقیه فروش داشتند.گفتم چجوری غرفه بهتون دادن گفت برو اداره میراث فرهنگی اونجا پیش فلان اقا ثبت نام کن برای عید گفتم اوکی
اینجا خدا چقدر قشنگ مسیر و برای من باز کرد چون من فقط به چیزی که میگفت عمل میکردم
روز اول یکم ترس داشتم اما همین که با اون اقایی که گالری داشت اشنا شدم ترسم ریخت و گفتم عه خدا چه راحت کارها رو انجام میده دیگه ترسی نداشتم و راحت قدم میزاشتم
روزبعد من رفتم اداره میراث درخواست بدم که اقای ریس اداره منو معرفی کرد به یه اقایی که تو کار چوب و رزین بود و کارگاه داشت(من نمبدونستم اصلا تو شهرمون کسی کار رزین انجام میده یا ن چون جایی ندیده بودم ازشون و من اولین نفرم اما خدا انقد قشنگ و قدم به قدم منو هدایت کرد با کسایی اشنا شدم راحت کارهامو انجام میدادن و فهمیدم 4 نفر تو شهرمون تو حیطه رزین بودن البته تو شاخه های مختلفش..
و اون اقایی که کار رزین داشت گفت برای غرفه ها من باهاتون تماس میگیرم حتی گفتن ما موادشم تا حدودی داریم و گفتن کارگاهشون فلان جا هستش
الله اکبر کارگاه ایشون تو محله ما بود
کارها به راحتی داشت پیش میرفت منم هیچ مقاومتی نداشتم و فقط عمل میکردم.
اقای ریس اداره میراث به من گفتن احتمالا برای اربعین ما کنار موکبها غرفه بزنیم خبر میکنم
در ضمن اینجا من با اقایی که کار نسخ هم انجام میداد تماس که گرفتم ایشون سریع گفتن بالاخره یه فرصت من میام
توی این مدت من چن تا تابلو وساعت تولید کردم که حدود یه 7.8 روزی مونده بود اربعین که رفتم کلاس خط
با اون خانوم که راهنمایم کرده بود دوست شده بودم
یه خانوم مهربان و با عاطفه و خوش برخورد و خانوم به تمام معنا بودن
و ازشون پرسیدم راستی اگ اطلاعیه دادن برای ثبت نام و درخواست غرفه به من اطلاع بده چون دیگه نزدیک اربعینه
که یهو ایشون گفتن دیشب اطلاعیه دادن شماره تو بده من برات پیامشو بفرستم گفتم سپاسکزارم
شب پیام اطلاعیه رو فرستادن که دیدم مهلت ثبت نام 23 مرداد بوده من 24 خبر دار شدم اون لحظه گفتم خدایا من نمیدونم من چیزی نمیفهمم من این کارو میخام و دوست دارم شرکت کنم تو این نمایشگاه اگ هم نشد من تسلیم توام مطمینم از جایی دیکه بهم میدی
بعد همون لحظه یاد اون اقایی که رزین انجام میداد افتادم گفتم باهاش تماس میگیرم چون کارهای ثبت نام غرفه رزین با ایشون بود.گفتم تماس میگیرم یا میشه یا ن.مهم نیست هرجی شد خیریتی توشه
تماس که گرفتم گفتم ظاهرا من از اطلاعیه خبر نداشتم که مهلتش تموم شده
که ایشون گفتن شما روز شنبه تشریف بیار اداره میراث خودمم میام و درخواست بده مهلتش تایک شنبه تمدید شده
گفتم الله اکبر چقد تو بزرگی
روز شنبه رفتم درخواست دادم و نشستم یکی دوتا نمونه کار 20 سانتی هم زدم گفتم میرم یا میفروشم یا نه مهم تجربه اس
این وسط همش نجوا بود همش ترس بود.اگه نشه چی خانواده چی میگن.مسخرت میکنن.اگ به درامد نرسی جی.هی باخودم و خدا صحبت میکردم خدایا تو با منی.تو همه چیزی .من با تمام ترسم پا تو این مسیر گذاشتم کمکم کن
تو کنارم باش
که همزمان شده بود فایلهای سفرنامه و من تعهد دادم هر روز کامنت بزارم که حس و حالم بهتر بشه
یهو چند روز مونده بود به شروغ غرفه ها قرار بود غرفه منو اون خانومی که عید غرفه رزین داشت باهم باشه من شمارشو گرفتم و باهاش تماس گرفتم که باهم باشیم و بهش گفتم من صندلی ندارم .میز هم ندارم.باید چه چیزایی باخودم بیارم.که ایشون گفتن شما هیچ نیار من خودم همه چی دارم ماشینم دارم هرروزی که همسرم خونه باشه مارو میرسونه
فقط شکرگزاری میکردم که چقد راحت همه چیز برای من اماده کردی
که این خانوم به من جمله ای گفت باعث شو تمام وجودمو ترس بگیره
ایشون گفت کارهای بزرگ همون تابلو و ساعت کسی نمیبره اینا کارهای کوچک میبرن ما عید ضرر کردیم اگه میتونی چن تا کار کوچک زیورآلات بزن گفتم الان دیگه پولی ندارم مهم نیست من میام تجربه کسب کنم اگ چیزی هم نفروختم مهم نیست
رفتم همین صحبت این خانوم رو با همون دوستم که تو سایت استاد هستش مطرح کردم که اینها ای حرفای منفی میگن
که یهو دوستم گفت باید تو از تجربه دیگران هم استفاده کنی این وسط.فک کن خودت مسافری ایا چیز درشت میخری
اصلا میتونی سوغاتی بزرگ با خودت ببری و بخری
چرا ذهنتو محدود میکنی به یه چیز و کار درشت
اینو که گفت انگار زیر پام خالی شد ینی یه جوری احساس کردم زمین زیر پامو خالی کرد و افتادم ته زمین
حسم و حالم بد شد.اصلا مغزم کار نمیکرد.اون لحظه گفتم باشه من الان پولی ندارم اما یکم پارافین دارم چن تا شمع درست میکنم ولی حسم بد بود
سعی کردم بخابم که خوابم نبرد همش تو ذهنم نجوا بود .ترس بود.ناراحتی بود .ساعت 4 قرار بود برم باشگاه حین اینکه خواستم اماده بشم برای باشگاه یه آیینه نگاه کردم .یهو شروع کردم گریه کردن باخدا
که خدایا تو رب منی.تو قدرت برتری.بزار بقیه بکن نمیشه تو بخای میشه.اصلا برام مهم نیست چی بشه.من نمیدونم من نمیفهمم.من تسلیم توام به هر خیری از سوی تو فقیرم تو کمکم کن تو دستمو بگیر.تو یی که تا اینجا منو اوردی بقیشم میاری.دیگه نمیترسم اگه خانواده ام مسخره کنن.یا بگن چیزی نفروختی.تو برام همه چی میشی.مهم نیست دیگه فقط کنارم باش.
اینارو میگفتم و اماده شدم رفتم باشگاه که تو مسیر باشگاه هم این صحبتها رو انجام میدادم.رسیدم باشگاه دیگه کلا یادم رفت چه اتفاقی افتاده .و من حسم بد بوده.
دیگه به آرامش رسیده بودم.برام چیزی مهم نبود.رها بودم .نگران نبودم
که شب یهو یه ایده به ذهنم رسید که چن نمونه کار کوچک 10 سانتی بزنم
سریع به اقایی کهcncانجام میدن پیام دادم که از صحنه کسی میاد شهرتون که من این ام دی اف بهش بدم برام برش بزنی که ایشون گفتن بله با این اقا هماهنک کن
(من هروقت ام دی اف برای کارم خواستم چون این اقا تو یه شهر دیگه است همیشه چوبهایی که اماده میکنه میده ام دی اف کارهای صحنه برام بیارن که من دیگه هزینه ماشین ندم برم تا شهر دیگه برای یه دونه ام دی اف)
تماس گرفتم گفتن فردا هرساعتی رفتم من میگم چوبو برام بیاری
خلاصه من چوبو دادم منتطر بودم که ایشون برام بیاره که گفتن مسیولcnc نبوده من چوبو گذاشتم اونجا که برات برش بزنن بعدا
(و اتفاق جالب دیگه افتاد این اقا چوبو که برش میزنن به شخصی میگه برای من ببره که یادشون میره و همون روز تو غرفه یه خانومی از تو غرفه ها همون کی منو با ماشین میرسوند گفت برام یه جا کلیدی بزن و من سریع به چوب دیگه 20 سانت سفارش دادم گفت اون اقا یادشون رفته دوتاشو باهم میدم یه اقایی دیگه
اینو تو پرانتز گفتم که خدا چجوری کارها رو ردیف میکنه و هدایت میکنه به راحتی و میانبر زدم اینجا.حالا ادامه ماجرا)
که از اداره تماس گرفتن که فردا باید غرفه ها رو تحویل بگیرید بیای اداره
اون خانوم که غرفه امون قرار بود باهم باشه روز بعدش با من تماس گرفت اومد دنبالم رفتیم وسایل بردیم برای غرفه ها
این خانوم هی غر زد که اینجا از شهر دوره من نمیتونم بیام من بخاطر ریس اداره میراث میخام بیام چون خیلی برام زحمت کشیده
و از این حرفا
اونجا که رفتیم سر گرفتن غرفه یکم ایشون یا یکی بحث کرد همسرش گفت بحث نکن بیا بریم
من بهش گفتم ببین به اینکه اولین غرفه باشی یا اخرین مهم نیست خدا انقد رزاقه که بالای کوه باشی روزیتو میده پس نگران نباش.چون من از خونه زدم بیرون گفتم خدایا بهترین غرفه رو برای ما در نظر بگیر و هر غرفه ای باشه همون بهترینه
خلاصه یه غرفه به ما دادن یکی به اخر مونده و چون برای اقایی که قرار بود نگهبانی غرفه ها رو بده جا نبود ایشون وسایلشو اورد تو غرفه ما شدیم 3 نفر تو یه غرفه
حالا این اقای نگهبان هم محل ما بود من نمیدونستم که روز بعد خانومش اومد شناختم
به اون خانوم هم غرفه ایم گفتم ببین اینجا بهترین غرفه اس چون این اقای نگهبانم تو غرفه ماهستش راحت از وسایلمون نگهبانی میده و نگران چیزی نیستیم .و خدا اینو برامون در نظر گرفته
روز بعد خواستم برم اولین روز شروع غرفه که با خانوم هم غرفه ایم تماس گرفتم ایشون گفتن من نمیام چون دیشب رفتم بنر سر در غرفه رو پیدا کنم از رو پله افتادم (اینجا خدا ادمی که هم مدار من نبود جدا کرد)
ولی دستی از خدا بود که کارهای منو انجام بده
این خانوم میز و صندلی و حتی رومیزی و گونی در غرفه و سیم مفتول و یه موکت برای داخل غرفه و همه وسایل خودش اورد.حتی بنر هم قرار بود بیاره و من هیچ چیزی باخودم نبردم و نداشتمم ببرم که ایشون گفتن نمیخاد چیزی بیاری من خودم میارم.و نمیخاد ماشین بگیری برای رفت و امد ما میرسونیمت.غذا هم که موکبها میدادن
الله اکبر وقتی به این چیزا فکر میکنم میگم من چقد به راحتی کارم پیش رفت.که هیچ کدام از اون کسایی که غرفه داشتن مثل من نبودن
چون یه خانوم بود کلی پوا کرایه آژانس داد ولی من به راحتی برام همه چی ردیف شد
چه کسی میتونه دلها رو نرم کنه برام جز خدا)
ایشون گفتن نمیان من گفتم باشه منم بخاطر اینکه تابلو هامو ببرم یه آژانس گرفتم رفتم وسایل چیدم داخل غرفه
قبل از رفتن به اونجا گفتم خدایا تو که تا اینجا منو به راحتی اوردی خودت ماشیننم جور کن که من کرایه ندم چون برام کرایه گرون نشینه
همین که سوار آژانس شدم به خدای احد و واحد اون خانوم با من تماس گرفت گفت خانوم کاکاوند بجای من یه خانوم دیگه میاد بهش گفتم برای رفت و امد خانوم کاکاوندم با خودتون بیارین و ببرین ماشین نداره
وقتی اینو گفت فقط من شکرگزاری میکردم
و ایمانم قوی تر میشد
غرفه کناری من یه خانوم اقا بودن باهم کار میکردن کارشون خراطی بود و کارهای چوبی درست میکرد کلی کار قشنگ داشت
با این خانوم و اقا دوست شدم
چقد رابطه قشنگی با هم داشتن.با بچه هاشون داشتن.مهربان و آروم و صبور.اهل هیچ غیبت و قضاوتی نبودن
ناخوداگاه به قانون عمل میکردن و من لذت میبردم
نزدیک نهار شد ما نهار که خوردیم نوشیدنی دوغ خنگ بهمون دادن.تو غرفه ای اون خانوم اقای خراط بودن
یه اقا پسر 20وچند ساله اومد به اسم پارسا که یه اقایی 16و17 سالم باهاش بود اومدن نوشیدنی و یخ و سوغات کرمانشاه میخاستن بفروشن و اینها میز و گذاشته بودن جلو خودشون نشسته بودن نوشیدنیها رو عقب گذاشته بودن همشم میگفت چرا نمیان بخرنمنم که شخصیتم اینه کلا زود ارتباط میگیرم گفتم اقا پارسا شما خودتون جلو میز نشستین نوشیدنیهات ته غرفه گذاشتید انتطار دارید کسی بیاد بخره.بابا داد بزن نوشیدنی سرد .گفتش وای من این کار و نمیکنم .زشته.منو همون خانوم خراط گفتیم باشه به حالت شوخی هرکی میومد میگفتیم نوشیدنی سرد بیا ببر.یهو دیدم نیم ساعت بعد پارسا خودش داد میزد نوشیدنی سرد
وای فقط میخندیدیمگفتم دیدی چجور راه افتادی .یاد گرفتی
بخدا انقد سرش شلوغ شد که نگو
بعد نهار که دادن کنارش دوغم دادن من به شوخی به اون پسری که کنار پارسا بود گفتم برو دوتا دوغ دیگه بیار که ایشون برگشت دیدم 4 تا دوغ اورد دوتا به غرفه ما داد دوتا به اون خانوم و اقای خراطگفتم اقا من نمیتونم بخورم سیرم شوخی کردم.رفتم دوغ گذاشتم داخل نوشیدنیهای پارسا که یهو خانومی اومد گفت اقا ما اون دوغها رو میخایم هممال من هم اون خانوم خراط
پارسا اومد بگه اینها فروشی نیست منم یه لحظه اشاره کردم بده بفروش بیخیالمن که پولشو ندادم اما خدا روزیمو داد و این شد اولین فروش من خندمون فضا رو گرفته بود
که اقایی که نگهبان بود و هم غرفه ای من بود دوتا نوشابه خرید یکیشو داد من گفتم من نمبخورم نمیتونم گفت بعدا بخورش پولشم نگرفت ازمن
و من رفتم نوشابع رو به پارسا دادم گفتم بعدا میام میبرمش.
بعد یه ساعت رفتم گفتم پارسا نوشابه امو بده گفت مگه نوشابه به من دادی گفتم خسته نباشی مگه نزاشتم اینجا سرد بشه گفت فروختمشو 10 تومن دیگه بهم داد ینی شد 30 تومن بدون اینکه من چیزی بخرم 30 تومن سود کردمفقط به حرکات و حرفای خودمون میخندیدم و لذت میردیم
ینی من برای اون 30 تومن کلی ذوق کردم و گفتم خدا روزیمو داده و خوشحال شدم
قانون میگه برای هرچیزی حست خوب باشه و شاد باشی اتفاق خوب برات میفته و استاد میگه برای چیز کوچک خوشحال باشی ذوق کنی خدا چیزهای بزرگ و میاره تو زندکیت
ینی هرچیزی رو تحسین کنی و توجه کنی به زیبایها و چیزهای ببشتر و بزرگتر هدایت میشی.البته من واقعا ناخوداگاه کلا شخصیتم اینه برای هرچیز کوچک ذوق میکنم
که من همون بعدظهر یه دیوارکوب فروختم
چیزی که میگفتن کارهای من بزرگه و مسافرها چیز کوچک میخرن اما من فروختم .خدا برای من مشتری شد.خدایا شکرت
خلاصه
که یهو اون خانومی که قرار بود به جای دوستم بیاد تو غرفه اومد دیدم ایشون چهره اشون اشناست.همسرشم یه نقره فروش معرف تو شهرمونه.من باهاشون دوست شدم
وای خدا من این خانوم فامیلیش سیمانی بود بخدا قسم یه خانوم شایسته دیگه بود که من دیدم
ایشون تا اومدن سریع یه رومیزی خوشگل رو میز انداختن دوتا گلدون داخل اب خوشگل رو میز گذاشتن وسایل منو مرتب با نظم چیدن.وسایل خودشو مرتب چیدن.گونی دور غرفه رو مرتب کردن.همسر ایشون نشسته بودن و من فقط این خانوم نگاه میکردم یاد خانوم شایسته میفتادم.این خانوم سیمانی اصلا درخواستی از همسرش نکرد که بیا کمک کن بیا اینو توانجام بده من یه زنم نمیتونم
بدون اینکه بگه دقیقا مثل خانوم شایسته همه کارها رو خودشون انجام دادن و من فقط لذت میبردم و خوشحال بودم که خدا الگوی واقعی برای من اورد و باهاش هم غرفه ای شدم
خانواده ای بودن فوق العاده اروم.روابط زیبا با بچه هاش .مهربان.مستقل.تمیز و مرتب و منظم.خلاق.زرنگ
من همون لحظه به همسرش گفتم ماشالا برای خانوم سیمانی چقد قشنگ بدون اینکه به کسی بگه اینجا رو مرتب کرد چقد منظم چقد تمیز.سریع همسرش گفت این کلا تو خونشه بسیار خلاقه.اصلا به کسی نمیگه خودش انجام میده
و یاد استاد افتادم میگفت خانوم شایسته این رفتارها تو ذاتشه تو خونشه تو شخصیتشه و خودش انجام میده
بعد این خانواده اهل هیج غیبت و قضاوتی نبودنکاملا باخودشون در صلح بودن
چقدر منو دوست داشتن و ازم تعریف مبکردند
این خانوم سیمانی انقد محو تماشای کارهای من شده بود تند تند ازشون عکس مینداخت گفت بزارم تو کانال خودمون
گفتم کانال چیه .گفت که ادمین یکی از کانالهای شهر صحنه ام
الله اکبر این خانوم بدون اینکه من بهش بگم گفت آموزشم میدی گفتم اگ کسی باشه بله.
رفت عکس کارهای منو گذاشتن داخل کانال و کارمو تبلیغ کردن.همون لحظه که داشت تبلیغ کارمو میکرد یهو گفت ما برای تبلیغ 100 هزار مبگیریم اما من برای شما رایگان گذاشتم چون دوستمی
بعد من گفتم اره خبر دارم چون چندماه پیش رفتم از ادمین کانال پرسیدم یه اقایی بوده گفته 100 تومن هزینه داره و من گفتم نمیخام
گفت منو اون اقا باهم ادمینیم
همینو که گفتم گفت ببین خدا چجور برات رایگان انجامش داد
خدایاشکرت واقعا
هرلحظه ایمانم بیشتر میشد.روز اول من پر از شادی و حال خوب و خوشحالی و تبلیغ کارم بود
حتی هرکسی میومد میپرسید این فرصت پیش اومده بود من شماره تماس و آیدی تلگزاممو میدادم و کار خودمو بدون یک ریال تبلیغ میکردم
خدا خیلی راحت هم دستانشو برام فرستاد برای تبلیغ
که همون شب دونفر از طریق همون کانال شهرمون
اومدن شرایط اموزشو پرسبدن.درسته شرکت نکردن اما من حتی مکانی برای اموزش نداشتم.گفتم مکانشو پیدا میکنم.و روز بعد یادم اومد خانومی که قرار بود هم غرفه ای من بشه و نشد خورده بود زمین
ایشون با کسی شریکی کارگاه داره اجاره میدهند
من باایشون تماس گرفتم اگ کسی برای آموزش خواست میتونم بیام کارگاهتون گفت بله گفتم یه مقدار هم اجاره میدم گفت باشه مشکلی نیست
که اینم حل شد
یهو ابنو بادوستم که تو سایته مطرح کردم گفت امورش مجازی هم شروع کن گفتم بعد پایان غرفه شروع به ضبط میکنم امیدخدا
مطمینم در این راه کمکم میکنه
من تویه یه تکنیک از همین رزین خیلی قوی هستم گفتم این تکنیک به عنوان تک تکنیک فعلا اموزش میدم بعدا هدایت میشم به تکنینهای دیگه
روز اول قشنگ ترین روز زندگیم بود همه چی راحت برام پیش رفت
روز بعد بعدظهرش یکی از دخترخانومهای که خادم بودن و به موکبها کمک میکردن
بعد پایان کارشون اومده بود غرفه ها رو بگرده که ببینه چیا دارن که این خانوم هدابت شد غرفه من .البته من قبلا تو طرحهای هجرت میدیمش و میشناختمش
پرسبد عه کار رزین انجام میدی من عاشفشم.بعد یهو شروع کرد حرف زدن از ترسهاش و از اینکه داره رو شخصیتش کار میکنه.همینو که گفت من ایه هایی از داستانهای ابراهیم و موسی روگفتم
این خانوم فقط میپرسبد و من صحبت میکردم و قانون برای خودم تکرار میکردم اصلا برام مهم تبود ایشون تغیبر کنه یا ن برای خودم تکرار میشد و حسم خوب میشد صخبت میکزدم.مثال میزدم ار خدا میگفتم.از اینکه تو این مسیر چطور دلها رو برای من نرم کرد .ازاینکه مسیر و کارها رو برای من راحت انجام داد.ار اینکه مشتری شد برای من.از اینکه آرامش شد برای من.از اینکه من هیچ وسیله ای نداشتم اما خدا برام تو این مسیر وسیله شد.ماشین رفت و امدم شد. دوستان خوب.ادمهای خوب شد تو زندگیم
الگوهای واقعی اورد تو زندگیم.باورهامو قوی تر کرد
این خانوم فقط گوش میداد و اشتیاقش بیشتر میشد.و حتی خانومی که خراط بود همون حرفای منو تایید میکرد و میگفت همش خداست.همع چیز خداست
همه چیز دست اونه.اون قدرت برتره.و ناخوداگاه طبق باورهاش بدون اینکه تو مسبر قانون جذب باشه صحبت میکرد در مورد قانون و عملی شدن کارهاش
بعد چند ساعت که این خانوم از پیش ما رفتن
اقای هم غرفه ای من گفت من حرفاتونو گوش ندادم اما شده بودی مشاور.گفنم من مشاوره نمیدادم این خانوم سوال پرسبد من جوابشو طبق باورهام در مورد خدا دادم.گفت چطور تو این همه غرفه اومد پیش تو این برای مشاوره.گفتم کار خداست .خدا هدایتش کرده.و این اقا اصلا هنگ کرده بود که چرا تو این همه ادم نزد من اومد
روز بعدش باز این خانوم اومد همش میگفت برام بگو .سوال میپرسبد و میگفت.منو اون خانوم خراط هم جوابشو میدادیم.
داستان حضرت ابراهیم دوباره گفتم
یهو برگشت گفت ایمان به خدا داشتن به این نیست که حتما مذهبی باشی یا نباشی
من وجود خدا را توی این غرفه پیش شما تو همین غرفه حس کردم
خدا همین جاست بخدا قسم
ن داخل اون موکبها اونجا خدا نیست .اونجا همش ریا وجود داره
الله اکبر وقتی اینو گفت بدنم سیخ سیخ شد.ایمانم قوی تر شد راهم درسته.و حسم عالی تر
انقد لحظات قشنگ و آرامشی من تو این غرفه ها داشتم در عمرم نداشتم.انقد حس و حالمون خوب بود میگفتیم و میخندیدیم .نگران مشتری نبودم.همین تجربه ها برای من کافی بود .
همین ارتباطهای قشنگ
همین ثروت و نعمت هایی که میدیم و ماشبنهای 10 میلیازدی گرون قیمت
همین تراول و اسکناسهای دست و جیب مردم.
انقد خرید میکردن از غرفه ها باورهام قوی تر میشد.
و اینگونه خدا برای من خدا شد و من فهمیدم همش حس و حال خوب و آرامش و توکل و ایمان به خدا هستش
تازه وقتی که من تو غرفه ها بودم یکی از اقوام دور پدرم بعد از چند سال میاد خونمون و میگه اومدم یه مقدار پول کادو بدم آزاده
اینو کی اورد جز خدا.من کرایه برگشت وسایلمو با همون خانوم سیمانی که رفتارش شبیه خانوم شایسته بود شریکی از پولی که این فامیلمون بهم داده بود پرداخت کردم نه پول خودم اونم یه مبلغ کم چون کسی که وسایلمونو بار زد اشنامون بود و کرایه کمی گرفت ازمون
امروزاخرین روز غرفه ها بود و ما وسایلو اوردیم
و غرفه ها تموم شد و تحویل دادیم
ما نمیدونستیم امروز اخرین روزهه چون به ما گفته بودن فردا هستش و من ازخدا خواستم این دوسه تا کار باقیمانده منو بفروش برسونه(چون من کمترین نمونه کار تو غرفه ها داشتم یه جورایی کارهای من بزرگ بود دوتا تابلو .دوتا ساعت.3 تا جاکلیدی که دوتاش قبلا درست کرده بودم و داشتم و 5 تا دیوارکوب 20 سانتی که بجز تابلوها و یه دونه ساعت همه رو فروختم.خدا مشتری شد برام
هرچند اگ هم نمیفروختم مهم نبود برام چون این تجربه های لذت بخش کافی بود
و من از چیزی که داشتم شروع کردم نگفتم کارم کمه گفتم مهم نیست.خدا روزی منم داد این وسط
تمام کسایی که اونجا غرفه داشتن بالای 20 میلیون سرمایه کارشون بود اما من 3وخورده بود همش
ولی شروع کردم با توکل الله
به قول اقای زرگوشی این دوره کارورزی من بود
تو همون غرفه اعلام کردند برای نمایشگاه بین المللی اصفهان که چون باید پول پرداخت میکردی و من فعلا نمیتونستم گفتم بعدا در زمانش شرکت میکنم
که دو روز پیش اعلام کردند برای نمایشگاه بین المللی زنجان رایگان هستش و اسکان هم میدن
منم از خدا خواستم من نمیدونم چجوری ولی من ارزوم بود تو نمایشگاه شرکت کنم و تو خواسته هام بود.
تو زمستون تو خواسته هام نوشته بود شرکت در نمایشگاه چون اون زمان تو اینستا پر بود و هزینه داشت به خدا گفتم در زمانش منو هدایت میکنی
که الان به لطف خدا این فرصت پیش اومده
انشالله بتونم شرکت کنم
تازه تابلوهامو اماده شده دارم برای نمایشگاه زنجان به امید خدا
باز امشب خدا از راهی که به ذهنم نمیرسید روزی منو داد
پسرخاله اینام بهد از چن سال اومدن خونمون و کلی پول به من کادو دادن.ولی خیلی خوشحال شدم
تازه راهایی دیگه باز شد برام
چقدر از من تعریف کردن هم پسرخاله اینام هم تمام کسایی که اونجا تو غرفه ها باهاشون دوست شدم.
درامد من فعلا 4 برابر شده تو این یک هفته فقط که ادامه داره
انقد دستهای خدا اومدن برای من تبلیغ کردند.کلی ایده دادن.کلی شمارمو دادم برای تبلیغ از شهرهای مختلف منم چیزی نمیگفتم ها خودشون میگفتن بده
مثلا یه اقایی بود شمالی بود گفت من کانال ایتا دارم با تولید کننده ها همکاری میکنم ایتا نصب کردی شما رو اد میکنم
و امروز خدا به من گفت ایتا نصب کنم و این کارو انجام دادم دیگه به بقیش کاری ندارم چی میشه فقط من قدم برمیدارم و سمت خودمو انجام میدم بقیش دست خداست
یا خانومی بود میخاست سفارش بده یزدی بود شمارمو گرفت گفت تو یزد شعبه ندارید که اینم یه ایده ای بود برای بعدا گفتم در زمانش اونم میزنم
چقدر روابطم عالی ترشد
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
میدونم کامنتم طولانی شد اما گفتم از نتایجم توی این 3 ماه بگم
و مطمینم خدا نتایج بیشتری هم وارد زندگیم میکنه اگ ادامه بدم
استاد عزبزم و مریم خانوم
و همه دوستای خوبم شما عزیزترین دوستان من هستید و من خدا را بابت وجود شما تو زندگیم بارها سپاسگزارم
دوستون دارم
سلام آزاده جانم.
همینطوری با شور و عشق داشتم ماجرای جذابت رو میخوندم که رسیدم به قسمتی که با دو نفر مواجه شدی که گفتن کارِ بزرگ مشتری نداره…
بدو بدو اومدم اینو بنویسم برات.
چون دو روز پیش خدا بهم مستقیم گفت:
سمانه جان، حرف های دیگران رو باور نکن، اینا مالِ اوناست نه تو، حاصلِ طرز فکر و تجربیاتِ اوناست نه تو، باورشون نکن.
بعدا یادم افتاد تو سفر به دور امریکا، تو فروشگاه یه نفر به مریم جون گفته بود از آمیش ها فیلم نگیر، خوششون نمیاد…
مریم جون گفت این باور اون آدمه نه من، من میخوام با دوربینم از قشنگیها فیلم بگیرم و گرفت…
خیلی مهمه تاکید کنم به خودم، هر کسی هر حرفی میزنه که بوی ناامیدی، شک، تردید، حس منفی میده رو باور نکنم.
مسیر خودمو برم.
گوش هام نشنیده بگیرن.
راستی اجازه بده تحسینت کنم خانم هنرمندِ رزین کار.
من نمونه هاشو تو اینستا دیدم، یکی از دوستام هم کار میکنه، بسیار زیبا و شگفت انگیزه، انگار با رزین، داری دست میکنی تو دلِ طبیعت و میاریش بیرون، و تبدیلش میکنی به اثرِ هنری.
خب حالا میرم ادامه ماجرا و هدایتهای شگفت انگیز خدا برات، رو بخونم.
امروز و دیروز هدایت شدم گفتگوی دوستان با استاد رو بشنوم که مدتی بود مقاومت داشتم نسبت به شنیدنش…
عجب شگفت انگیزن این فایلها.
داشتم کامنتتو میخوندم دقیقا حس کردم دارم یه فایل دیگه گفتگوی دوستان با استاد، و نتایجِ بچه ها رو میشنوم…
عالی بود، عالی.
تحسینت میکنم با تجربیاتت در این مدت
برای شجاعتت
برای اقدامِ عملی ات
برای گوش دادن و چشم گفتن هات به هدایتِ اللهِ یکتا
برای توحیدی عمل کردنت.
هم خودت شگفت انگیزی هم کامنتت.
غرفه ی زنجان یا هر جایی که خودت بخوای هم عالی و ساده و شیرین برات فراهم میشه.
با همین فرمون برو جلو.
نوشِ جانت پولی که با هنر و ارزشی که خلق کردی، برای خودت خلق کردی عزیزم.
خوب شد که نوشتی.
واسه همه مون خوبه، باورهامون محکمتر میشه…
مصداقِ بارزِ فقط روی خدا حساب کن، نه خودت، نه دیگران رو توی این کامنتِ فوق العاده دیدم.
تو خوندنِ کامنتت، یادِ مناجاتِ ملاصدرایِ جان افتادم که میگه:
خدا همه چیز میشه، برای همه کس…
برای تو غرفه شد، دوست شد، وسیله ایاب ذهاب شد، ثروت شد، تجربه شد، باور شد و …
یه معجزه و لحظه ی ناب رو بهت بگم؟
من کامنتتو که میخوندم تو هدفون آهنگهای توحیدی گوش میدادم.
دقیقا رسیدم به این متنت:
خدا همین جاست بخدا قسم
دقیقا اون آهنگه با همین محتوا تو گوشم پخش شد، دقیقا همون لحظه، بدونِ 1 ثانیه اینور یا اونور…
این یعنی چی؟
یعنی تایید چیزی که نوشتی همزمان برای من، توسطِ گوشِ خودم…
الله اکبر
حسابی شارژم کردی امشب، خدا شارژ و فول انرژیت کنه هر لحظه آزاده جانم.
ماچ به روی خندان و زیبا و خوش اخلاقت.
راستی اولین فرصتی که صورتِ قشنگت رو تو آینه دیدی، از طرفِ من، یه بوس بذار روی لپ هات.
غفلت نکنیا، من میبینم، میفهمم :))))
امروز که هیچ کامنتی نداشتم تا بنویسم، از ساعت 9 تا 11 شب تبدیل شد به نوشتنِ 5 کامنت با قلبم…
اصلا دستم نمیره به نوشتنِ کامنتِ فرمالیته یا ذهنی.
خدا رو شکر مطالعه و نوشتنِ کامنتهای توحیدی، نصیبم شد و دسترسیم بهش باز شد امشب.
الهی شکر.
بَه بَه، چشمم به دیدنِ بنر جدید سایت، فایل 209، روی ماهِ مریم جون، آشکار شد.
آخ جون فایلِ جدید و زیبایی های خدا.
خدایا شکرت هدایتم کردی این کامنتِ توحیدیِ ناب رو بخونم.
سلام به سمانه قشنگم
انقد کامنتی که برام نوشتی زیبا بود فقط لبخند رو لبم بود
سپاسکزارم که نوشتی برام
یه چیزی بگم سمانه جان باور کن لحظه ای که این کامنتو مینوشتم خودم یاد گفتگو با دوستان افتادم که عه چقدر مثل اونا ریز به ریز جزییاتو گفتم و انگار کلی مثل اونها نتایجم بزرگ بود و این نشونه ای بود برام که از قلب مهربان تو برام نوشتی که حتما نتایج بزرگ هم میگیری و برای دوستان به اشتراک میزاری
اگ همین مسیر و ادامه بدیم هرلحظه پیشرفت میکنیم
اینکه در مورد هنر رزین گفتی باور کن سمانه جان وقتی یه ساعت حالا یا جا کلیدی چیزی درست میکنم خودم ساعتها محو تماشاش میشم انقد که زیباست این هنر و انگار به قول شما دست میکنی تو دل طبیعیت و این هنر رو ازش بیرون میاری
درمورد مناجات ملاصدرا این روزها فقط این فایل گوش میدم که خدا همه چیز میشود همه کس رو
بارها و بارها گوشش میدم اصلا یه حس و حال عجیبی بهم میده که اقا تو فقط رو خدا حساب باز کن
مشتری میخای .همسر عالی میخای.ثروت میخای.فرزند میخای.ارامش میخای هرچیزی که میخای فقط کافیه خداراباور کنی اون همه چیز میشه برات
و لذت میبرم از شنیدن این مناجات ملاصدرا.چون تمام حس و حالم رو خدا فرا میگیره
خدا همین جاست بخدا قسم
خیلی قشنگ بود سپاسگزارم که برام نوشتی و حس و حال خوبتو بهم منتقل کردی عزیزدلم
منم میبوسمت عزیزدل خدا
میدونی خیلی دوست دارم
دلت غرق نور خدا و زندگیت سراسر عشق و ارامش و نعمت و ثروت باشه
سلام آزاده زیبا ودوست داشتنی
احسنت دختر چقدر از کلمه به کلمه کامنتت ،هدایتهات لذت بردم آزاده پر انرژی وباذوق چقدر لذت بردم از توکل وایمانت بخداوند
حس کردم وقتی از لحظه به لحظه اتفاقات تعریف میکردی کنارت بودم با ذوق وشوق به حرفات گوش میدادم وتحسینت میکردم از آن اتفاقی که در کامنت قبلی برام تعریف کردی اگر اشتباه نکنم مربوط به همین اتفاقات بود
چقدر خندیدم از حرفی که به آقا پارسا ودوستانش زدی وچقدر تحسینت کردم به خاطر این حست واین پویایی ات
ممنون که نوشتی وچه خوب کردی که تمام وکمال نوشتی
آزاده عزیزم هدایتهای خداوند بینظیره وخداروشکر که به نشانه ها توجه کردی
خواستم شب برات کامنت بزارم ولی دلم نیومد گفتم قبل اینکه برم فیزیوتراپی برات بنویسم تا در حال واحساس خوب تو شریک بشم وانرژی دو برابر وحس عالی برم فیزیوتراپی
میبوسمت وعاشقتم
سلام به فهمیه عزیز
خواهر عزیزم
میدونی خیلی دوست دارم
به قول خودت دوست داشتم اینجا بودی همه رو با همین شوز و شوق و هیجان تعریف میکردم چون وقتی برای کسی که هم مدارمه تعریف میکنم شور و شوقم دو چندان میشه
اون داستانی که تعریف کردم مربوط به همین کامنت بود عزیزم
باور میکنی بعضی تیکه ها رو یادم رفته بنویسم
مثلا من حتی پول نگهبانی ندادم همه نفری 120 دادن ولی اون اقایی که هم غرفه ایم بود و نگهبانی میداد من بهش گفتم ببین من که غرفه ام پیش خودتون بود من چقدر بهت بدم .سریع گفت من اصلا ازت پول نمیگبرم و از تنها کسی تو غرفه ها پول نگرفتن من بودم
حتی روز بعدش بهش تماس گرفتم 120 نمیگیری اما یه مقدار میدم بگو چقدر بدم گفت اصلا اسمشو نیار
در این حد خدا هدایتم کرد
و چقدر ایمان و توکلم قوی تر شد.و چقدر حرفای استاد و قانونش برام تکرار شد
از اینکه من خالق 100 درصد زندگیم هستم
از اینکه خدا همه چیز میشه برات به شرط ایمان و باور قلبی
از اینکه کارها به راحتی پیش میره
از اینکه مشتری به راحتی میاد
ثروت به راحتی هست
فراوانی هست
پول هست.نعمت هست.زیبایی هست
از اینکه توجه کنی به زیبایها و نعمتهای کوچک خدا هدایتت میکنه به نعمتها و زیبایهای بزرگتر
اگ سپاسگزار باشی خدا نعمت بیشتر وارد زندگیت میکنه
از اینکه راحت به دیگران خوبیهاشونو میگم تحسین میکنم
یه خانوم شمالی اومده بود هم از من هم از اون خانوم خراط وسیله خرید همش میگفت اینجا چقدر انرژیش مثبته
چقدر سرسبزه مثل شمال خودمون چقدر شکرکزاری کردم.اب هم داره زیباست فراوانیه و فقط تعریف میگرد
چقدر با فرهنگهای مختلف اشنا شدم
چقدر روابطم بهتر شد
چقدر رابطع های قشنگ دیدم
از اون دوتا خانواده که باهاشون دوست شدم.تا مسافرهابی که رفته بودن زیارت بعد همشون دخترو پسر جوان بودند و دست همو گرفته بودن در صلح و آرامش بودن
ازاینکه اقایون چقدر سخاوتمندهستند چون خیلی از اقایون به راحتی خرید میکردند و به خانومهاشون میگفتن حتما باید خرید کنی هرچی بخای بخر نگران پول و جیزی نباش
چقدر دختربچه و پسربچه ها خوش ذوق و سلیقه بودند و مادراشون کلی بخاطرشون خرید میکردند از کارهای منم حتی و رابطه های قشنگی با هم داشتن
خانومهایی که راحت خرید میکردن
وووو بخام بشینم حرف بزنم هی میتونم بگم برات فهمیه جان
یه چیز دیگع یادم اومد بگم
یه اقایی از خادمهای موکب بود غروب همون روز اومد پیش پارسا نوشابه خرید بعد دیر ما راحت با همه رابطه میگیریم میخندیدم باور کن دلش نمیخاست بره داخل موکب انقد صحبت کرد و ایده داد به پارسا چطور بفروشه و چکار کنه و چیا بیاره و وقتی خواست بره گفت بعد شام میام اینجا
ینی در این حد همه فقط دوست داشتن پیش غرفه ما باشن
خلاصه خیلی حرفها هست
سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزدلم
خیلی دوست دارم
انشالله مسافرت بیای این منطقه ما و لذت ببری
سلام آزاده عزیز خوش ذوق
خیلی لذت بردم از آن فضا شور وشوقی که گفتی وآنهمه انرژی قشنگ خودم رو تصور کردم تو آن فضا چقدر لذت بردم
عزیزدلم از صمیم قلبم تحسینت میکنم که هرجا هستی با انرژی وحال خوبی که داری بقیه رو به سمت خودت جذب میکنی
دوست دارم بی نهایت
آزاده عزیز برو پیش به سوی موفقیتهای بیشتر وبزرگتر انشاالله
راستی آزاده آن تیکه کلامهای کردیت رو میشه به فارسی هم بنویسی منم یاد بگیرم
بوووووووس به چهره خندان وهمیشه شادت
سلام قشنگم
فهیمه عزیزم
ممنون و سپاسگزارم که دوباره بهم لطف داشتی و نوشتی برام
حتما این بار به فارسی هم ترجمه اش میکنم
یه چیزی بگم فقط بخندی به قول اسداله به سه زبان دنیا صحبت میکنممن چون لک زبانم ..لک هم یه قول بزرگ تو ایران و شجره نامه داره خخخ ولی من اصلا اطلاعات درموردش ندارم اینم که یاد گرفتم خانوم و آقایی که هم غرفه ایم بودن و تو کار نقره بودم و گفتم منو با ماشینشون میرسوند دم خونه الله اکبر فامیلی اون آقا کاکاوندی بود ولی خب ما شیعه بودیم اونا اهل حق
تو صحنه پر از اهل حق یا علی الاهی هستن که نمیدونم در موردشون شنیدی یا ن اما یه مختصری بهت میگم
اهل حقها حضرت علی خیلی میپرستند در حد خدا البته نه اینکه بگن خداست اما در حد خدا میپرستند و همه ام شاید 90 درصدشون ثروتمندند
و چه آدمهای با فرهنگی هستند اصلا اهل غیبت و قضاوت و دورویی نیستند خیلی هم خوش رو و خوش برخوردند و سرزبان دار.با محبت و مهربان
چقد پشت هم کیش خودشون رو دارند اخه معتقد هستند دولت اصلا اهل حق و دراویش و برای استخدامی قبول نمیکنه تفاوت قایل میشه دولت بین شیعه و سنی و اهل حق و دراویش
اینا پیر دارند ینی یه کسایی رو میپرستند و زیارتشون میکنن و زیارتگاه دارند مثل امامزاده های ما (مثلا سید فرضی.سید بنیامین.بابا یادگار.سلطان یا گَرَه بان..وووو خیلی کسایی دیگه که من نمیشناسمشون اما همین بابا یادگار بزنی تو گوگل هم بالا میاره تو قصر شیرین کرماتشاه هستش یا سلطان همون قصر شیرینه از زیبایی اونجا حد نداره انقدر خوشگله و مکان تفریحی هست.
یا بزن گَرَه بان چقدر خوشگلن مکانهای تفریحیش البته اینها سبیل میزارن همه در حدی که سبیلهاشونو کوتاه نمیکنن و بعضیاشون خیلی تعصب دارن رو دینشون و نماز و روزه نمیگیرن مثل شیعه ها اما در سال 3 روز نذر دارن و روزه بدون نماز میگیرن ینی اعتقاد دارن به جای نماز اون نذر و نیازی که میکنن مهمه و عید میگیرن روز سومشون
ولی بهت بگم خدا شاهده اعتقادی که به خدا دارن از ما شیعه ها بهتره و بیشتر
یا به نذر خودشون
قسمهاشونم به نذری قسم به سلطان قسم به داوِت یا داوود قسم به خدا قسم
خیلی معتقد هستن
یا موسیقی سنتی خیلی علاقه دارند اصلا تو خونشونه و همه ام چه خودشون چه بچه هاشونو کلاس تنبور و سنتور و تار میزارن و همه ام حرفه این
بعد شهر ما چون کوچکه فرهنگ شهر کوچک هم پایینه نسبت ب شهر بزرگ اگ یه شیعه بره این کلاس تار اینا شرکت کنه فک میکنن اهل حقهبعد خیلی هم مسخره اش میکنن البته قدیم بود الان که شعیه و اهل حق نداره همه بجه هاشونو میفرستند کلاسهای موسیقی ولی کلا
صحنه و استان کرمانشاه منبع موسیقی سنتیه چون میگم 90 درصداهل حقها موسقی میرن و خودشون استادن و حتی ساز درست میکنن و میفروشن
مثلا استاد شهرام ناظری شوالیه ایران از همین اهل حقهای کرمانشاه بزن گوگل بالا میاره
خلاصه طولانی در موردشون بگم شاید همسرت اطلاعاتی داشته باشه بپرسی ازش در این حد من گفتم بهت
این اقای کاکاوندی گفت ما دختر عمو پسرعمو هستیم خخخ و کلی از شجره نامه گفت که 700 سال قدمت داره و در مورد قوم لک گفت من اصلا چیزی نمیدونستم
زبون صحنه ایها شبیه کرمانشاه و ایلامه البته یه تفاوتهای کوجک داره بعد من وقتی میخام با یکی مثل زبان اونها مثلا با همین صحنه ایهای خودمون یا با ایلام و کرمانساهیها صحبت کنم کلا قاطی صخبت میکنمیه کلمه رو به سه زبان میگم تو صحبتهام چون نمیتونم دقبق مثل اونا صحبت کنم بلدم ها اماچون هی لکی صحبت کردیم نمیتونم مثل اونا صحبت میکنم
الان تو کامنتی که برای اقای زرگوشی همین پایین کامنتم نوشتم یه کلمه ای گفتم(دَسَه مَلَه)ینی شنا کردن
دیارَه ینی مشخصه
هرجایی هیت ینی هستی اگ ویس داشت کامل برات میگفتم تا تلفظشم بدونی
یا بِرا ینی برادر
لویت ینی لبت
البته مه هی میگم لب اما اقاب زرگوشی اینا میگن لویت
وَلیت ینی بهت
خوت ینی خودت
نوشتم هرجایی هستی بهت خوش بگذره دلت شاد و لبت خندان به جای منم بپر تو اب شنا کن مشخصه که تو شنا بلدی ولی مه بلد نیستم
اینو گفتم
حالا سعی میکنم فارسیشم بگم از این به بعد اخه وقتی به زبان کوردی تعریف میکنی خیلی هیجانی میشه تا فارسیه ولی سعی خودمو میکنم اون هیجان رو انتقال بدم
مرسی بخاطر وجودت خیلی دوست دارم
سلام آزاده عزیز ودوست داشتنی طاقت نیاوردم برات ننویسم میدونم که باور میکنی که اگر بهت بگم از خوشحالی گریه ام گرفت من شور وشوق رو از کلمه به کلمه ای که برام بفارسی گفتی دریافت کردم صمیمانه ازت سپاسگزارم بی نهایت ازت ممنونم که سرم منت گذاشتی وبرام نوشتی
آزاده عزیزم این انرژی خوبم رو هزار برابرش برات آرزو میکنم همسرم بهم قول داده همه شهرهای ایران رو به من نشون بده البته که خودش اکثر شهرها رفته حالا یا ماموریت بوده سفر کاری یا برای تفریحی
از معجزات این فایلها برات بگم
آزاده عزیزم همسرم دوشب هست که کنار من یا میگه یه فایل بزار که استادت صحبت میکنه یا من دارم کامنت میخونم میگه بلند بخوان درصورتی که خداشاهده من هیچ وقت حرفی بهش نزدم ودیشب هم صحبت از مهاجرت میزد
منم قند دردلم آب شد گفتم توکل برخدا هرچی خیره
میبوسمت زیبای من
دوست دارم خیلی زیاد
یاحق
بنام خالقمون
سلام مجدد دارم خدمت خواهر شیرین تراز جانم”
خدمت گل سر سبد قلبم ”
توی کامنت نوشتی من ذوق میکنم باید ذوق کنی ” تا جهان بهت ذوق و شوق بیشتری نشون بده ”
ثروت مثل قطرات بارون میمونه ” اولش قطره قطره
میباره بعدش شر شر میباره
قوانین ثروت آفرینی رو یاد بگیر”
اگردرست عمل کنی
از خداوند طلب رزق کن
و روزی حلال کن
ثروت آفرینی یک مهارت است
مهارت است .مهارت است
مهارت کسب کن
آموزش ببین
هر روز ارتباط برقرار کن
با خودت
با مشتری
با خدا
ایده بده ”
شما کارتون هنریه ”
و به ازای هنرت و
مهارتت پول میگیری
از خداوند شاکر باش
شما مثل یک کارگر نیستی به ازای زمان پول بگیری
شما به ازای هنرت، فکرت
خلاقیتت پول میگیری ”
قوانین رو یاد بگیر قطعا به ثروت های فراوانی میرسی.
از فرصت هات استفاده کن
از فکرت ایده بگیر ،
ممکنه یک ایده تو رو ثروت فراوان برسونه ”
این دشت خدا پراز فرصت هاست برای پولدار شدن
انشاءالله به هر آنچه که میخواهی برسی .
دوست دارم و
همیشه باش.
بنام خدای رزاق
سلام گرم دارم خدمت نازنین خواهر ”
اینجا باید بگم خواهر شجاع و توحیدام ”
کامنت تو خوندم ”
من مطمئنم و بهت اطمینان میدم تو کارت بهترین ”
بهترین میشی ”
کاش شرایط طوری بود می تونستم کمکت کنم و من عاشق این کارم ”
برات خیلی خیلی آرزوی
موفقیت دارم ”
انشاءالله کارتو ببینم و لذت ببرم ”
انشاءالله و به یاری خدا
و ایمانی که داری و تعهد ی که داری ، پیروزی ”
شک نکن ”
مرسی که نوشتی
دمت گرم ” تو شجاعی
خواهر گلم ”
من توی کامنت قبلی گفتم برامون بنویس ”
خسته نباشید ”
لطفتون کردی ”
منم اولا مثل شما بودم ” توی کار برق ”
جرات نمی کردم
ترس داشتم، کسی بهمون کار نمیداد،
آرزو داشتم کارو دست اول بگیرم . من مثل شما گریه میکردم. با یه دوستی آشنا شدم واقعا بسیار آدم مومنی بود و کلی ازش یاد گرفتم.
بچه ی مشهد بود و تو تهران خونه داشت و هر شب میرفتیم خونشون ”
نگران نباش ”
یواش یواش تکامل تو طی کن .
می تونی آموزش بدی ”
و بی نهایت ثروت بسازی ”
همه ی ما اینجوری بودیم ”
من خودم میرفتم میپرسیدم
سوال میکردم ”
خیلی مثال دارم برات بزنم
کامنتم طولانی میشه ”
و به صورت خلاصه یکی رو می نویسم.
یه دوست داشتم از من بیشتر کار کرده بود و وارد بو د. غروب که میشد میومد مسجد برای نماز .منم منتظر می موندم نماز بخونه و سوال هامو ازش بپرسم.
خدا رو شکر الان من از اونا الان بهترم و اونا سوالی دارن میان پیش من …
اینها همش ردپای توعه.
به روحیه ی خوبی که داری
من مطمئنم موفق میشی.
انشاءالله کارهاتو ببینم و
بهتون افتخار کنم و بگن شاگرد خانم استاد کاکاوندی بودیم ”
و بدرخشی”
چند تا دعا برات دارم
تقدیم میکنم به وجود خواهرم
خواهر شیرین تر از جانم ”
یه چیز بگم این داستان رو گفتی بیشتر دوست دارم ،
الهی درهای مهربونی
همیشه به روی دلت باز بشه ”
الهی
نسیم عشق نوازشگر لحظه هات بشه ”
الهی
خواهر گلم رو به حق سادات
هم سو کن با خواسته هاش
الهی آمین
یا رب العالمین ”
اندازه
کارهای هنریت ”
اندازه ی حس قشنگت
اندازه ی پلک زدنات
اندازه ی خندهات
دوست دارم و عاشقتم
برو بالا…..
دوست دارم من بیشتر….
سلام به مهندس عزیز
سپاسگزارم برام نوشتی و حس و حال قشنگتو به اشتراک گذاشتی برام
مطمئنا تمام این دعاهایی که در حق من کردی هزار برابرش به خودت برمیگرده
ممنون که کلی ایده و حس و حال خوب بهم دادی
سپاسگزارم که از تجربه هات برام نوشتی حتما ازشون استفاده میکنم
راستی کامنت قبل گفتی دوره آسانسور شرکت کردی خیلی خوشحال شدم برات دیگه نترس مطمین باش خدا یاریت میکنه جون منم اولش میترسیدم ترسمم از چسبیدن به خواسته ام بود همین که رها کردم همه کارهام به راحتی پیش رفت
و خداراشکر الان نتیجه تو دستمه اگ ذهنم بخاد منو بترسونه میگم هیس ساکت باش من نتیجه دارم
اینجوری ذهنممنطقی میشه برای نتایج بزرگتر
سپاسگزارم برای قلب بزرگت که گفتی کمکت میکردم مطمینا پاداش بزرگی بخاطر نیت خوبت میگیری
اون جمله ای که گفتی برام خیلی قشنگ بود
شما کارتون هنریه ”
و به ازای هنرت و
مهارتت پول میگیری
از خداوند شاکر باش
شما مثل یک کارگر نیستی به ازای زمان پول بگیری
شما به ازای هنرت، فکرت
خلاقیتت پول میگیری ”
خیلی درس داشت برام.چند بار این تیکه رو خوندم که بیشتر توجه کنم
بازم ممنون و سپاسگزارم ازت عظیم عزیز
منم خیلی دوست دارم
خداوند درهای نعمت و ثروت بیشتر رو به رویت باز کنه و دلت را شادتر
بنام خدای وهاب
سلام گرم دارم به جواهر خودم”
به خواهر بی نظیرم ”
امیدوارم حالت عالی
و متعالی باشه .
نمیدونم چی بگم برات .
از کجا بگم”
کامنت هایی رو که دوستان برات نوشتن رو خوندم و کلی لذت بردم.
آزاده ی عزیز قدر این کامنت و این دوستان رو بدون ”
چقدر خوشحال شدن
از نتایجت ”
چقدر دوست دارن بچه ها ” دمشون گرم
چقدررئوف و مهربان هستند ”
یه سری اتفاقات رو نگفتی … توی کامنتت دختر ”
چقدر بی نظیر ”
کار خدا رو ببین ”
بذار او بچینه ”
اون بهتر میچینه ” الله اکبر
ای نتایج رو هی تکرار کن .هی بنویس ”
هی بگو…
پیش دوستان هم فرکانسیت ”
هی دم بزن ”
هی ذوق کن
و هی شوق داشته باش”
حرفهایی رو که در کامنتی که به فهیمه ی عزیز خواهر گلم ،نوشتی “آزبس خوشحال شدم
گریه کردم .الله اکبر
دست گلت ”
توی دست الله ”
مواظب خودت باش ”
خواهر گلم”
انشاءالله می آیم ، پیشت تمام دوستان و از کارات دیدن میکنیم ”
هنرمند و استاد خانم کاکاوندی ”
خودمونیم،
اسمت و فامیلیت میخوره ”
وجودت پر از عشق
خیلی خیلی دوست دارم
و عاشقتم ”
الهی به حق سادات
عاقبت بخیر شی ”
الهی، همیشه سلامتی و موفقیت و شادی و ثروت رفیق باشه ”
روزگارت شاد شاد
قلب مهربانت از غصه دور
خواهر ناز و قشنگم ”
دنیا برات بهشت بشه و بهشت رو اینجا توی این دنیا تجربه کنی ”
آمین یا رب العالمین “
سلام دوست عزیز
خدا رو شکر میکنم که شروع کردین، نتایج خوبی هم گرفتین، دوست داشتم بدونم کارتون به کجا رسید و امشب هدایت شدم به کامنتتون و خوندم و لذت بردم و خدا رو شکر کردم، تبریک میگم بابت شجاعتتون و قدم برداشتنتون.
خداوند هیچ ایمانی رو ضایع نمیکنه و مطمئنم تازه شروع کاره و قراره کلی نتایج عالی بگیرید و لذت ببرید.
به خداوند بزرگ میسپارمت دوست عزیز
سلامی گرم به آقا یوسف عزیز
برادر توحیدی و با ایمانم
سپاسکزارم از توجه شما به من
ممنون که برام کامنت گذاشتی و تحسینم کردی
ممنون که کلی راهنمایم کردی در این مسیر
از اینکه کلی باور در مورد و خدا و مشتری بهم دادی و دقیقا از همونا استفاده کردم که خدا مشتری منه خدا برام همه چیز میشه .ثروت باعث پیشرفت و گسترش جهان میشه
خدا از بی نهایت طریق ثروت و مشتری رو وارد زندگیم میکنه
از اینکه گفتی نترس و تو مسبر قدم بردار خدا هدایتت میکنه
خیلی خیلی از راهنمایت استفاده کردم سپاسگزارم ازت
خیلی دوست دارم برادر عزیزم
دلت شاد و زندگیت پر از نور و شادی خدا و ثروت بی نهایت و آرامش باشه
سلام آزاده عزیز
خدا قوت
کامنتت خیلی قشنگ بود وتوضیحاتت کامل،چقدر قشنگ هدایت رو درک کردی وچقدر عالی خداوند شما رو هدایت کرد و شما پذیرفتی
جهان جهان فرآوانی و وفور نعمته و خدا هم با توجه به باورهایی که داریم بهمون نعمت وثروت میده
باور کن تو لیاقت داشتن درآمد عالی از کارهات رو داری و باور کن همون خدایی که هدایتت کرد میتونه مشتریهای زیادتر و سرمایه اولیه بیشتر برات جور کنه
باور کن و دستهای خدا رو باز بزار برای اینکه هدایت کنه به مکانها،افراد و کلا دستهای بیشتر
آزاده عزیز همه بندگان خدا به یک اندازه به خدا نزدیک هستند و من وتو هم دستانی میشویم برای دیگران
برات آرزوی بهترین نعمتها دارم
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لضالین
سپاسگزارم
سلام به ابراهیم عزیزو توحیدی
داستان هدایتت رو خوندم و کلی لذت بردم و خداراشکر رابطه فوق العاده ای با همسر و فرزندان و خانواده ات داری
خداراشکر به درامدکه میخای رسیدی و خدا خودش به ثروت بی نهایت هم تو رو میرسونه
سپاسگزارم که برام نوشتی
و سپاسگزارم بخاطر باورهای قشنگی که درمورد خدا و مشتریهای فراوان و لیاقت بهم دادی
سپاسگزارم ازت
در پناه الله باشی برادر عزیزم
خیلی دوست دارم
خداوند شمارو به ثروت بی نهایت و آزادی زمانی ومالی و مکانی هدایت کنه
امین یا رب العالمین
سلام و درود خداوند به روی ماه خوشکه نازارم
خدا قوت عزیز بابت این کامنتی که نوشتی!
بعنوان یه بانوی قوی و خودساخته بهتون افتخار می کنم و آفرین میگم به این همت و تلاش مردانه ات.
گرفتن هر کدام از این تصمیمات اراده و عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی میخواد و چقدر برای من لذت بخش بود وقتی از تلاش ها و راههایی که رفتی میخوندم و در دلم تحسینت میکردم.
خواهر عزیزم این راهی که انتخاب کردید راه درستی است که شما رو به نعمت و ثروت میرساند و ظرف وجودتان را رشد می دهد. ممنونم که به تصمیماتی که گرفتید متعهد موندید و احساساتت رو در مسیر سازنده ای هدایت کردید. پیامت برایم درسها داشت و ممنونم که تجربیاتتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. در پناه حق دوست عزیز
سلام به برای عزیزم
هرجایی هیت انشالله دلت شاد بو و لویت خنه
ولیت خوش بگذره و جی منی بپره نام آوه شنا بکه
یه دسه مله قشنگه بچو مه که بلد نیم ولی دیاره خوت استادی
سپاسگزارم که برام نوشتی
ممنونم بخاطر تحسبن کردنات
قطعا که این مسیر بهترین مسیره و خیلی راضیم و برام لذت بخشه
انشالله نتایج بزرگ هم برای هممون میاد به امید الله
باورهام خیلی قوی تر شده
در امان خدا بویت خوتو و خانواده عزیزت
سلام به شما دوست عزیز
وقتی کامنتتون رو خوندم اشک از چشمهام جاری شد و فقط هر لحظه از صحبتهایتان خدا را حس کردم تقریبا شبیه به هدایتی ک شدید برای من هم پیش آماده و من فقط اشک شوق میریختم از هدایت خداوند و انسانهای خوب ک سر راهم قرار می گیرند و فقط میتوانم تحسینتان کنم و به خدایم بگویم سپاسگذارم ک مرا آفریدی تا تو را و جهانت را بیشتر درک کنم و سپاسگذار نعمتهایت باشم و شکر ک به کامنت شما هدایت شدم و بسیار لذت بردم دوست عزیز در پناه خداوند بلند مرتبه شاد و سلامت و ثروتمند باشید .
سلام سهیلا جان
ممنون و سپاسگزارم که برام کامنت نوشتی
خدارا شکر میکنم که وقتی رو خدا تنها حساب باز میکنی خدا بهترین افراد رو سر راهت قرار میده و با عشق حاضرند برات کار کنند بدون اینکه تو بهشون بگی
عزیزم سهیلا جان تحسینت میکنم که خداوند خیلی دوست داره و ایمانت به خدا انقد قویه که همچین نتایجی گرفتی و خدا از بی نهایت طریق راها رو برات باز کرده
بازم سپاسگزارم که برام نوشتی
دوست دارم
زندگیت پر از نعمت و ثروت بی نهایت خداوند باشه عزیزدلم
بنام الله مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم گل و مهربان
خسته نباشید و خداقوت میگم بهتون و امیدوارم اینقدر این سفر به شما خوش بگذره که حالا حالا ها بگردین و برامون فایل بگیرین.
چند روزی فایلهای سفر به دور آمریکا را میبینم ولی کامنت نمیذارم نمیدونم چرا
اما در این روزها با استفاده از تمرین ستاره قطبی حالمو عالی نگهداشتم و اتفاقات خیلی خوبی برام رخ داد.
اصلا میدونی چیه استاد حس میکنم اون قانون تصاعد بعد از قانون تکامل شامل حال منم شده
واقعا خیلی راحت پول خلق میکنم.
خیلی راحت با ساعات کاری خیلی جزئی پول خوبی میسازم و لذت میبرم.
یه نمونه را میگم تا دوستان امیدوار بشن و ادامه بدن.
استاد همین ماه شهریور که الان دو سوم ماه را سپری کردیم بنده با ساعات کاری کمتر از 10ساعت کار مفید خیلی راحت بالای 30میلیون سود خالص داشتم.
نکته جالب اینه که من عاشق کارم هستم و حین کار لذت میبرم و قطعا به فایلهای استاد هم گوش میدم حین کار.
استاد جان اینجاست که میفهمم چقدر لطف خدا شامل حال من شده چون باجناق بنده کارمند هستن و هرروز صبح ساعت 7 تا ساعت 3 بعد از ظهر سرکار هست و ماهی 15میلیون حقوق میگیره.
واقعا خداروشکر میکنم که اینقدر من راحتم.
صبح تا شب پیش دختر قشنگم هستم و باهم بازی میکنیم.
غذاهای خیلی عالی و لاکچری میخوریم و انواع و اقسام گوشتها از جمله گوشت قرمز و گوشت مرغ و بلدرچین و بوقلمون و… میگیرم و با عزیزدلم کباب میکنیم.
اصلا هم لنگ پول نیستم همیشه پول دارم زیاد هم دارم..
دو سال پیش یادمه وقتی شما در یک فایل گفتین قرار نیست همیشه تکاملی و یواش یواش پیشرفت کنید یروز میرسه وارد قانون تصاعد میشین و پول و نعمت زیاد زیاد وارد زندگیتون میشه اون موقه من هیچی نداشتم و یخچالای داغون میخریدم تعمیر میکردم و میفروختم یادمه وقتی حرف شمارا شنیدم گفتم مگه میشه!!!!!!!!
ولی الان شده آره استاد فقط با آموزشهای شما شده فقط با استمرار در این مسیر.
الان من ده عدد یخچال آماده دارم درحالی که قبلاً بعد از فاکتور کردن یخچال پول از مشتری میگرفتم و با پول مشتری موتور و لوازم میخریدم و یخچال را آماده میکردم ولی الان من ده عدد آماده دارم.
موجودی یخچالام بیش از 30 عدد هست.
9 عدد هم یخچال فوق العاده زیبا و حرفه ای سفارش دادم بسازن برام و درحال ساخت هستن.
دو سال پیش جا نداشتم برای یخچالام ولی الان فروشگاه 80متری برای خودم ساختم.
دوسال پیش ابزار کار مناسب نداشتم و موقه کار زجر میکشیدم ولی الان بهترین و گرون قیمت ترین ابزار کار را دارم و از هر کدوم چندین تا دارم.
دو سال پیش با ترس هزینه میکردم ولی الان بهترینها را برای خودم و زندگیم میگیرم.
آخه دلیلی نداره خرج نکنم و حال نکنم وقتی خیلی راحت میتونم پول بسازم.
هرموقه هم بخوام برم جایی کار داشته باشم زنگ میزنم دومادمون با ماشین صفر کیلومتر میاد دنبالم منو میبره و برمیگردونه و عاشق این هست با من باشه چون هم خیلی آدم دل پاک و خوش اخلاق هستم هم کرایه مناسب و نقد میدم بهش.
استاد میدونی چیه این مسیر الهی که بهمون یاد دادی واقعا حرف نداره و لذت میبرم.
خدا شمارو حفظ کنه.
الان درک میکنم چرا شما میرین مسافرت و عشق و حال چون هرآنچه از خدا خواستین بهتون داده و مطمئن هستین بیشتر هم میده بنابراین دلیلی نداره مسافرت دورآمریکا نرین.
واقعا از زیبایی های دیوانه کننده این فایل لذت بردم.
ممنونم ازتون بابت این همه حال خوبی که با این فایلها بهمون میدین
عاشقتونم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوست عزیز آقای موسوی
خداروشکر بابت رسیدن تون ب قانون تصاعد، اینکه با عزت نفس و احساس لیاقت بالا میگید دارم خیلی راحت پول میسازم با ساعت کاری خیلی کم.
واقعا امید میدید و الگو میشید سپاسگزارم، من همیشه از شنیدن نتایج دوستان لذت میبرم
حدود 20 روز 30 میلیون سود خالص ساختین دمتون گرم.
ثروت چقدر عالیه ک شما آزادی زمانی دارین ک زندگی رو کنار خانواده تون سپری کنید، اینکه آزادی مالی دارید تا انواع اقسام تفریحات و لذت هارو از بهترینش تجربه کنید و هم ب خودتون و هم ب کلیییی آدم و پیشرفت جهان کمک کنید.
به قول خودتون دو سال استمرار در این مسیر و تعهد و ایمان تون این نتایج رو خلق کرده براتون. خداروشکر ک الله بار سنگین را از دوشتان برداشت و آسان شدین برای آسانی ها.
آخه دلیلی نداره خرج نکنم و حال نکنم وقتی خیلی راحت میتونم پول بسازم.
این نگاه باور ب رزاقیت خدا و فراوانی جهان رو من طبق ثروت خودم انجام میدم خیلی لذت بخشه هرچی لازم دارم رو باکیفیت ترینش رو بدون نگرانی و ترس میخرم و اینطور احساس لیاقت رو در خودم پرورش میدم
من کامنت شما رو فعال کردم خیلی خوشحال میشم از موفقیت هاتون مخصوصا در زمینه مالی برامون بازم بنویسید حتی خرید گوشت ها نوش جان تون، الگویی عالی هستید برای همه ما درپناه الله شاد و موفق و ثروتمند باشید دوست خوبم.
سلامدوست عزیزم سید علی عزیز
خدارا بینهایت شکر سپاسگزارم ازت مه اوضاع عالی مالیت را با این دقت شرح دادی خدارا بینهایت شکر الهی شکر خدارا شکر انشا الله روزی کامنت بنویسی 3000 یخچال اماده داری که قراره 10 کانتینرش صادر بشه و حسابهای دلاریت اینقدر زیاده که نمیدونی کدام سفر را بری الهی شکر از تمام وجودت تحسینت میکنم که با استمرار ادامه دادی مسیر را خدارا شکر این مسیر تنها مسیر موفقیت ابدی ودایمی و همه چی با هم هست هیچ حای دیگه خبری نیست هرچی هست اینجاست درست اومدیم فقط باید این نجواها را خاموش کنیم من برای خاموش کردنشم از خدا کمک میخواهم میدونم همینم بخشی از مسیر خوشبختی منه میدونم اینم حاصل فرکانس های قبل منه و نشونه ها نشان میده که تو وحید در مسیر درستی ادامه بده
الان دچار نجوا شده بودم گفتم میرم سایت از 37 صفحه کامنت دوستان عدد 9 انتخاب کردم و بعد از دوکامنت دوستان به کامنت شما هدایت شدمو لذت بردم کم میبینم افرادی مثل شما که بیزنس منی کامنت بزارن دقیقا شرح مار شما تا حدودی شبیه من هست منم الان با پول پیش فاکتور مشتری مواد اولیه میخرم وموجودی انبارم در حدی نیست که تخت گاز برم ولی دارم ادامه میدم و ادامه میدم از هیچ چیزی هم نمیترسم حتی مرگ من با ایمان به مسیرم ادامه میدم خداوند وعده اش حقه و من به وعدش ایمان دارم من کسی را جز خدای ارحم الراحمین ندارم با تکیه با اون همونی که منا از داخل پارکینگ 20 متری برادرم که محل کارمبود صاحب کارخانه ای کرده که 9 نفر پرسنل دارم که با عشق کار میکنند 10 تا دستکاه مدل 2021 دارم و عالی ترین کیفیت محصول را در ایران دارم که هر کسی میخواهد بهترین تشک را تولید کنه از نوارهای من استفاده میکنه
همون خدا که منا از اونجا به اینجا رسونده الباقی مسیرم قطعا نشونم میده بارها و بارها و بارها بهم نشون داده بارها شکم را به یقین تبدیل کرده بارها شگفت زده ام کرده بارها مسانی فکر میکردن این دیگه نفس اخرمه ولی دوباره منا بالا برده
همون خدا الانم منا میبره بالا من ایمان دارم بهش با تک تک سلول های بدنم ایمان دارم ترس توهمی بیش نیست
ممنونم داداش گلم که باعث شدی بیاد بیارم کجا بودمو الان کجام
خدایا با تمام وجود ازت سپاسگزارم
خدایا اگر جایی ناسپاسی کردمو در حق خودم ظلم کردم اکنون منا ببخش و همانطور کهموسی را از دریا عبور دادی من را هم به سلامت به ساحل امن و نعمت و فراوانی برسان و همینطور همه دوستان عزیزم در این سایت الهی را آمین یا رب العالمین
ممنونم داداش
برات ارزوی بهترین ها را دارم در پناه رب العالمین باشی
وحید ربانی
سلام میکنم خدمت دوست عزیزم وحید خان
خیلی خوشحال شدم خوندن کامنت من حس خوبی به شما داده و از آرزوهایی قشنگی که برام داشتین ازتون ممنونم.
قطعا یروز میاد سوله شیک و تمیز و بسیار بزرگ برای خودم میسازم و حداقل 1000عدد موجودی تکمیل و آماده تحویل خواهم داشت بلطف استفاده از قوانین بدون تغییر خداوند و دوره های روان شناسی ثروت ها.
من یاد گرفتم از داشته های حالم لذت ببرم تا خیلی راحت سمت هدفهام هدایت بشم.
خیلی خیلی ممنونم ازتون بخاطر تبادل حس خوب.
عاشقتونم
به نام صاحب اختیار عالم
درود برسید علی یکتا پرست و ثروتمند
به رسم ادب و همیشه ،شاکر خداوند مهربان هستم بابت همه نعمتها و موهبتهای که به جمع ما عنایت کرده
دم شما گرم ، خیلی دل نوشته زیبا و پر از آگاهی رو نوشتی
ازت ممنون ، دمت گرم که مثال خوبی رو زدی از خودت و دلمون رو گرمتر کردی.
برقرار باشی رفیق.آمین
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
به نام خداوند زیبایی ها
سلام خدمت دو عزیزه دوست داشتنی و همه ی همراهان این سفر زیبا
نمیدونم چرا وقت دیدن این فایل سراسر زیبایی،این آهنگ رو زیر لب زمزمه کردم…
یک شهر رویایی و ثروتمند دیگه، که پراست از ماشین های فورد و لاکچری و انبوه زیاد درختان و جاده های تمیز و باصفا و قدرت خداوندی که در همه جا کشیده شده است،کوههای پوشیده شده از درخت و آسمانی که به مانندش در هیچ کجا نیست!خنکی هوا رو از گلهای شکفته شده ی کناره خیابون میشه احساس کرد!خدایا هزاران هزار بار شکرت…میشه این حجم از زیبایی و رنگ رو با کلام و نوشته بیان کرد!؟
مردمان این کشور سراسر زیبایی،خیلی عالی رنگ خونه هاشون رو ترکیب کردند و از رنگ های پاستیلی بسیار خوش رنگ هم در ساختمون ها و نمای خانه ها و هم در ماشین هاشون به خوبی استفاده کردن!ماشین های فورد صورتی،قرمز،سبز پاستیلی،زرد،مشکی،سفید و…انگار وارد یه شهر کارتونی شدیم شهر لی لی پوت!صبح بلند شی و در این مسیر زیبا دوچرخه سواری کنی!!!!
ما بچه های سایت خیلی عادت کردیم به این نوع زندگی و فارق از هیاهوی شهر و قیل و قال دنیا!اینجا بهمون خیلی خوش میگذره…
دوباره یه آبشار دیگه و شوق و ذوق استاد برای رسیدن به این آبشار و دیدنش از نزدیک تر!اینجا اعتراف میکنم که من بعده دیدن آبشارهای قبلی دیگه نمیتونستم این مسیر سنگی رو پیاده روی کنم تا دوباره به یه آبشار دیگه برسم ولی فرق من و استاد و خانم شایسته در اینه….
با اینکه ذهن حتی در منظر تصویر هم نمیخواست دیدن این آبشار رو تجربه کنه ولی ارزشش رو داشت که در مقابل نجواهاش بایستم واقعا رویایی و زیبا بود ریزش آب از بلندای صخره ها و شوق و ذوق استادی که انگار برای اولین بار آبشار میدیدن!منم باید این روحیه ی جستجو گر و کاوشگر رو در خودم پرورش بدم که از دیدن زیبایی ها سیر نشم و جاه طلب و زیاده خواه باشم در کسب این گونه تجربه ها(خدایا شکرت مچ این ذهن رو اینجا گرفتم تا عادی نشه زیبایی ها و نعمت ها براش)
ماهی های قرمز و زرد و نارنجی و آبی و خاکستری با لاک پشت های زیبا در آب بسیار روان و آرام!خدایا چطوری میشه شکر این همه نعمت تو رو بجای آوردطوری که رنگ ماهی ها رو نمیتونم بشمارم؟گونه ی ماهی ها رو نمیتونم تشخیص بدم؟چگونه شکر این همه نعمت و زیبایی تورو بجا بیارم معبودم؟!و حدیثی که میگه!خدایا ما تو را آنگونه که لایق و شایسته ی توست عبادت نکردیم و آنگونه که باید نشناختیمت!!!!خدایا کمک کن آنگونه که لایق و شایسته ی شکر و سپاسگذاری هستی همان گونه ستایشت کنیم!!!!چقدر لذت بخش دیدن این ماهی ها؟میشه ساعت ها نشست و به زیبایی خالق اونا فکر کرد و لذت برد!عین کارت پستال!!!اون قدر امن و سیفه جاشون که حتی ماهی های بزرگترم شکارشون نمیکنن یا پرنده های بزرگ! این آب اون قدری زلال و شفافه که هر پرنده ای رو وسوسه میکنه ولی در امنیت کامل هستند و هیچ خطری براشون نیست!(دوباره و هزاران بار دیگه شکرت)
منم همرا مریم جان کناره ماهی ها ایستادم و عکس گرفتم چون نهایت رنگ و آرامش رو داشتند!!!
سگ هاسکی فوق العاده زیبایی که رنگ چشمانش بسیار جای فکر و تامل در کاره خدا رو داشت!یه چشمش آبی و یکی قهوه ایی!یه زمانی ما هم از این سگ هاسکی ها داشتیم اونم سفید و سیاه بود رنگ موهاش ولی چشماش دو رنگی بودن و خیلی سگ باوفا و دوست داشتنی،قد بلند و زیبا و بسیار وفادار و خوش رو!هر وقت میدیدیش یه لبخندی داشت روی صورتش و تو رو وادار به نوازشش میکرد…
وااای خدای من!آب معدنی هایی با درجه و دماهای متفاوت و یک ویوی بسیار زیبا که از روبه رو میشه کوهها رو مشاهده کرد یعنی در بهترین مکان و بهترین زمانه این آب معدنیه که میشه کلی لذت برد و خستگی مسیر های طولانی رو در بیاره!
تحسین کردم استمرار استاد رو تو ورزش کردن که قبل داخل شدن به آبهای معدنی داغ،درجه ی بدنشون رو با شنا کردن تنظیم کردند،تحسین کردم راحتی خانم شایسته رو،تحسین کردم ساعت اپل واچ ضد آب استاد رو،تحسین کردم رابطه ی زیبای این دو زوج رو که اصلا همدیگر رو قضاوت نمیکنند،تحسین کردم مردمان آزاد و با حجاب رو که هر دو آزادانه و بدون هیچ گونه برچسبی با خیال راحت در این کشور پهناور در حال لذت بردن هستند…
و سپاس خدای رو برای وجود ارزشمند شما!که این زیبایی ها رو با ماتقسیم می کنید.
به نام خدای آسمان ها و زمین
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
اگر خداوند (از روی مشیت یعنی با توجه به قوانین، یعنی بازتاب افکار و اعمال خودمان) زیانی به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نمی سازد؛ و اگر (از روی مشیت) اراده ی خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد و او آمرزنده و مهربان است.
این آیه ای بود که امشب بهش هدایت شدم.
خدایا شکرت که بعد از مدتی دوباره به من اجازه ی نوشتن در این خانه ی خودت رو دادی، اجازه ی دیدن زیبایی هایی که دو فرشته ی محبوبت با عشق با ساکنین این خونه قسمت می کنن…زیبایی هایی که با کلمات نمیشه توصیفشون کرد.
آسمون انگار نقاشیه! اون آبشار و اون صخره چه عظمت و هیبتی داره که فقط وقتی استاد رفتن جلوش معلوم شد!
خدایا شکرت که این مریمِ نازنینِ ما انقدر علاقه داره به فیلم گرفتن از هر آنچه که خودش رو به ذوق میاره و لحظه به لحظه ما رو با خودش همراه می کنه!
خدایا شکرت به خاطر این سایت، این خونه ای که تو در اون جاری هستی، که پناهگاه ماست برای کنترل ذهن، برای غلبه بر ترس ها، برای تصفیه ی روح و برای رسیدن به احساس خلوص!
…
خدایا، من این زیبایی ها و این احساس عمیق خوشبختی استاد و مریم جان رو می بینم و باور می کنم که اگر اونا تونستن تجربه کنن، منم می تونم. اینا افسانه و رویا نیست، اینا یک واقعیت ساده ست.
خدایا، تو به یک اندازه به همه ی بندگانت نزدیک هستی…
تفاوت انسان ها در تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت توست.
خدایا می دونم من خیلی ذهنم محدوده هنوز، کمکم کن بتونم بیشتر به تو قدرت بدم، هر روز بیشتر و بیشتر…
خدایا اگر ضرری به من برسه فقط تویی که می تونی برطرفش کنی، و اگر خیری به من برسه فقط از طرف توست…
خدایا، من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم
در پناه حق باشید!
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به یاسمن زیبا رو و زیبا دل
سلام به چهره خندانت عزیزم
چقدررررر زیبا حرف های دلم را یاد آوری کردی یاسمن جانم
رفیق هر وقت من که این زنده گی زیبایی استاد را میبینم خداوند یک کلمه برایم میگوید بیبین پاکیزه بیبین به من توکل کن از زمین و زمان برایت نعمت و ثروت میفرستم عشق میفرستم
خداوند به این فایل ها من را شما را تمام بچه های که این جا حضور دارد به یک علت هدایت کرده هست که بیبییننید بخواهید و برای تان میشود این وعده من هست ایمان بیاورید که وعده رب تان حق هست
من زنده گی تک تک شما را بهشت میسازم من شما را به آغوش زیبایم دعوت میکنم
و در اخیر هم این جملات قشنگ خودت
خدایا، من این زیبایی ها و این احساس عمیق خوشبختی استاد و مریم جان رو می بینم و باور می کنم که اگر اونا تونستن تجربه کنن، منم می تونم. اینا افسانه و رویا نیست، اینا یک واقعیت ساده ست.
خدایا، تو به یک اندازه به همه ی بندگانت نزدیک هستی…
تفاوت انسان ها در تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت توست.
خدایا می دونم من خیلی ذهنم محدوده هنوز، کمکم کن بتونم بیشتر به تو قدرت بدم، هر روز بیشتر و بیشتر…
خدایا اگر ضرری به من برسه فقط تویی که می تونی برطرفش کنی، و اگر خیری به من برسه فقط از طرف توست…
چقدررر دوستت دارم
هر جا باشی غرق شگفتی های رب باشی عزیز من
سلام به پاکیزه جان!
ازت سپاسگزارم که باز هم به من لطف داشتی و برام پاسخ نوشتی!
واقعاً خدا رو شکر که ما رو هدایت کرد به دیدن این همه زیبایی و فرصت تمرکز کردن بر زیبایی ها، به جای دنبال کردن اخبار و اتفاقات جامعه!
من هم دوسِت دارم عزیزم و در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو می کنم :)