دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مرضیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت
به به لذت میبرم از این حس مسئولیت پذیری در شما. هر کسی وظیفه و کاری که میتونه انجام بده رو برعهده میگیره تا هم کارها به عهده یک نفر نیوفته و خسته و داغون بشه هم رابطه زیباتر و قشنگتر میشه، هم تمرین کار تیمی هست و بزرگتر شدن ظرف وجود به پشتوانه کاری که میتونی انجام بدی، هم کسب تجارب بیشتر، هم لذت مسافرت رو دو چندان میکنه. آفرین بر شما زوج هماهنگ، آگاه و کار درست.
لذت میبرم از اینکه میبینم استاد چقدر قشنگ اهمیت میدند به تمیزی شیشه ماشین که هم دید بهتری رو جاده داشته باشند، هم یه حالی به ماشین داده باشند و به این شکل ازش تشکر کنند، هم کمک کنند عزیز دلشون فیلمهای خوشگلترین بگیرند برای ما آفرین استاد گلم️
چه کار قشنگی که توی پمپ بنزین یه همچین امکانی رو قرار میدم که خودت با یه وسیله خیلی ساده و راحت شیشه ماشینت رو تمیز کنی. آفرین به این حد از درک و شعور و فکر زیبا که با یه حرکت ساده چقدر امکانات بیشتری به افراد داده میشه آفرین.
چقدر لذت میبره آدم با دیدن این افراد تو این سن و سال – که احتمالا بالای 60 سال بودند- ولی با چه انرژی هنوز موتور سواری میکنند. اونم این موتورهای هیولای سنگین و خدا میدونه چه مسافتهایی رو میرند ولی اجازه نمیدهند بالا رفتن اعداد شناسنامه مانعی بشه برای لذت بردن و استفاده از این همه نعمت خداوند براشون ایجاد کنه.
آفرین بر مریم عزیز که چقدر زیبا در عمل به آگاهی های دوره ارزشمند عشق و مودت به ما یاد میدند که می تونی از همون امکاناتی که هست، با کلام زیبات چنان عشقی ایجاد کنی، چنان احساس ارزشمندی در طرف مقابلت ایجاد کنی که باعث بشه این رابطه این قدر زیبا و متفاوت باشه.
گوشت رو استاد خریدند ها… مثل خیلی از آقایون دیگه که برای خونه خرید می کنند. اما فقط با گفتن این کلمات به ظاهر ساده اما کاملا جادویی، این احساس ارزشمندی، سپاسگزاری و مهم بودن رو به طرف مقابلت القا کنی. مسلما چنین جنسی از صلح درونی باعث میشه طرف مقابل هم تمام عشقش رو به پای تو بریزه.
بخدا آدم این حرکات ظریف رو میبینه باید فکر کنه که برای زیبا شدن روابط نیاز به شاخ غول شکستن یا هدایای آنچنانی خریدن نیست. فقط نیازه که با خودت در صلح باشی و وجودت سرشار از عشق به خودت باشه. اونوقت ناخودآگاه سر ریز شده اش شامل حال بقیه ام خواهد شد مثل مریم جون.
همه ما حتما حتی یک بارم شده این احساس رو تجربه کردیم. زمانی که اینقدر حالمون خوبه، اینقدر با خودمون در صلح هستیم، اینقدر احساس عشق درونی داریم که همینطور راه میریم دوست داریم این عشق رو خرج همه چیز و همه افراد کنیم و میبینیم اون روزها چقدر زندگی ما قشنگتر و پر بار تر هست.
خدایا شکرت برای این دو عزیز دل که هر روز کلی چیز دارم ازشون یاد میگیرم خدایا شکرت که منو با استاد و مریم عشقم هم مدار کردی با دیدن این همه زیبایی اون سر دنیا هم مدار کردی خدایا ازت سپاسگذارم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 211467MB24 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ۗ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ ۗ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ
چه ساده و صریح با همین یک جرعه نور بر تمام تاریکی ام تابیدی. حرفی برای گفتن ندارم جز ابراز بندگی و شرمندگی. هر آنچه اکنون می نویسم جز برای او نیست. او که همیشه حاضر و ناظر است و صفت خطاپوشی اش مرا به حرف آورد. او که عزت می دهد حتی اگر بنده در جمع بزرگان علم و یقین به گناهش معترف شود. الهی این اشک تواضع از من بپذیر.
در سمت توام دلم باران…
دستم باران دهانم باران چشمم باران!
روزم را با بندگی تو پاگشا میکنم…
هر اذانی که می وزد پنجره ها باز میشوند!
یاد تو کوران میکند هر اسم تو را که صدا میزنم
ماه در دهانم هزار تکه میشود کاش من همه بودم!
با همه دهان ها تو را صدا میزدم…
کفش های ماه را به پا کرده ام دوباره عازم توام!
تا بوی زلف یار در آبادی من است…
هر لب که خنده ای کند از شادی من است…
زندگی با توست زندگی همین حالاست!
خدای نزدیکم سلام. حال شما که خوب است. حال من اما کمی بهتر از اندکی پیش. از شما که پنهان نیست از خودم چه پنهان شرمندگی اجازه نوشتن نمی داد. از اینکه می دانم درست عمل نکردم. از اینکه صدای شما را شنیده بودم ولی مثل بنی اسرائیل که 30 روز به انتظار موسی نشست و چون 30 به 40 کشید دامنشان از دست برفت و گوساله سامری متولد شد…
حس بنی اسرائیل سامری همچو پتک بر فرق سرم می کوبید و خودم را لایق سخن از توحید نمی دانستم. خدایا ببخش که حالم خوب نبود. اکنون اما کمی بهترم… شکر!
الهی ضعف مرا ببخش. از بیچارگی ام بر تو پناه آورده ام. مرا در دستان حمایتگر خویش مأوا بده.
رب هدایتگرم اینگونه زیبا آفریدی. از درخت و برگ و گل و پرنده و آسمان و زمین و جنبندگان…
از رزق پاکت که بر من نازل کردی و مرا در حباب حفظ خویش پروراندی و من تمام تلاشم را نکردم که لایق بندگی تو باشم. الهی بر من ببخش.
خداوندگارا من به خطای خویش معترفم و هیچ حیله ای ندارم. دست تسلیمم بالاست و هیچ ایده ای ندارم که چگونه باشم و چه بگویم تا از راه ناصواب بازگردم به سوی تو. به سوی نور…
تو دستم شو. تو چرخش زبانم شو. تو بر گفتارم مسلط شو. تو بر قلبم جاری شو. تو تو تو فقط تو.
نور من شو. جسارت و شهامت من شو. خدایا تو بر من مسلط شو. الهی این تغییر را بر من ساده کن. برایم زیبا کن، آسان کن.
الهی تو صادق الوعدی. تو گفتی لا یکلف الله نفسا الا وسعها. این تکلیف برایم درد دارد. دردم را تسکین ده. ایمان ده. شهامت ده. رزق و فزونی ده. عزت ده. که مرا جز تو پناهی نیست. الهی و ربی من لی غیرک….
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
استادم ای نازنین لایق، ای آنکه سزاوار هر تمجید است، ندای حق شما سازوبرگ جهاد اکبر من است. استادم بیش از هر زمان دیگری تحسینتان می کنم چرا که از فرش یا حتی دونتر از آن به عرش رسیدید. اکنون که در بوته آزمایش قرار گرفته ام درک می کنم عمل به توحید، عمل به ایمان، چه صلابتی و همتی می طلبد. خوشحالم که در آزمون عمل قرار گرفته ام تا خودم را به خود اثبات کنم.
سلام به وجه نیکوی آدمیت. سلام به نام زیبای شما «احسان» که برازنده ترین نام برات انتخاب شده.
برادر زیبای من، نازنین پسر به قول مادربزرگ خدابیامرزم برات دعا می کنم اونچه که لایقته دریافت کنی. که کار جهان جز این نیست.
قلب نورانیت رو می بوسم که منو با نور پاشیده شده خودش امشب با خودم آشتی داد. اشک بندگیم رو سرازیر کرد.
حالم خوب نبود این چند روز. دستم برای نوشتن نمی رفت. از خدای خودم خجالت می کشیدم که بنویسم. دل و دماغ تحسین هم نداشتم.
الهی ازت عاجزانه طلب مغفرت دارم که بهشتت رو به سادگی از کنارش گذشتم. الهی با تمام قلبم ازت سپاسگزارم که هدایتم کردی به دلنوشته های احسان نازنینت که لرزه بر اندامم بندازه.
احسان جان رفیق خوبم شما خودت نمی دونی چه رنگی به دنیام بخشیدی با این کامنتت. نمی دونی در چه مدار پرانرژی داری سیر میکنی. منی که فاصله فرکانسی خودم رو با شما در این لحظه می بینم درک می کنم چقدر شما بالایی. چه عروجی! چه ملکوتی! چه پروازی! بهت تبریک میگم و ایستاده برات کف میزنم.
چقدر به حرفات نیاز داشتم. چقدر به مثال گاو بودن و کله پا شدن نیاز داشتم.
الهی ای رب ودود من ازت سپاسگزارم که دستمو بردی گذاشتی روی آیه 120 سپره بقره، سوره گاو….
و همون یک آیه جواب سوالمو داد.
حالم هنوزم خوب نیست. هنوزم توحید رو در عمل نتونستم درست پیاده کنم. دارم با سختی پوست میندازم. دردم میاد. درد داره. پوستم داره میسوزه. از درونم یک ندای محکم داره میگه برو به راست. از بیرون یکی دیگه داااائم میگه برو به چپ.
خدایا کمکم کن.
توی این تصمیم کبری تو زبونم شو.
تو قوتم بده. تو قدرتم شو.
تو نور قلبم شو. تو ذهنمو ساکت کن. خدایا تو جسارتم شو.
تو حرکت زبانم شو. تو حرکت دستام شو. تو حرکت پاهام شو. تو چرخش چشمام شو. خدایا کمکم کن من بشم تو.
خدایااااااا ازت ممنونم. احسان جانم ازت ممنونم برادر کوچیک قشنگم که به لحاظ فرکانسی ده ها سال از من بزرگتری.
خودت نمی دونی ولی با نوشتن قلبت روی این کاغذ 0 و 1، این بنده محتاج رو روزی رسوندی.
خدا بهت برکت بیشتر بده.