سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 212

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مجید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت

در ابتدای این قسمت زمانی که داشتم لذت میبردم و تحسین میکردم اون آب و هوای بی نظیر رو، ناخودآگاه شکر کردم بخاطر پیشرفت علم و تکنولوژی که که باعث شده چنین تصاویر خیره کننده ای رو بوسیله یک ربات گرفت و به نمایش گذاشت.

چقدر زیبا بود این مناظر. هر چیزی که آدم از بهشت انتظار داره در این تصاویر وجود داره. هوای بینظیر، ابر های زیبا، رودخانه ی زیبا،درختان سرسبز ،طبیعت فوق العاده. کوه های زیبا…

این تصاویر رو فقط داخل نقاشی های کارتون ها میدیدم در بچگی. 

در ادامه چقدر زیبا بود که به چنین مکانی که آب گرم داشته باشه و خستگی سفر رو از تن آدم در بیاره هدایت شدیم. حتی دیدن این تصاویر، از لذت بخش ترین کارهای دنیاست. فضایی  که برای استفاده از آب گرم تعبیه کرده بودن، چقدر زیبا بود.

اون سالنی که برای استراحت درست کرده بودن که ادم وقتی داخل اون مکان که شبیه سونا بود می مونه، تونه یک استراحت بگیره و هوایی تازه کنه و دوباره بره از اون آب گرم استفاده کنه. من سپاسگزاری میکنم از خانم شایسته ی عزیزم و استاد که چقدر قشنگ حس اون مکان رو توصیف میکردن. واقعا میتونستم حس کنم اون مکان چه حس های زیبایی به آدم می تونه بده.

در ادامه باز هم هدایت شدیم به دیدن یک مکانی برای تفریح و استراحت. جایی که رودخونه هست، طبیعت زیبا داره و این تصاویر زیبا رو دوربین ضبط کرد.

اینجا باز هم استاد رفتن و یک نفر رو با استفاده از پرسیدن سوال درمورد مکان های زیبا و دیدنی اون منطقه، تخلیه اطلاعاتی کردن. چقدر من اینکار رو دوست دارم و از استاد عزیزم یادش گرفتم. هرموقع به مسافرت میرم این کارو میکنم و سوال میپرسم از افراد در مورد اون منطقه و اینطوری هدایت میشم به مکان های زیبا در یک منطقه.

واقعا چه جای دنج و خوبی بود. دیدن تمیزی محیط و اینکه مردم چقدر قشنگ رعایت میکنن قوانین رو که مثلا حیوانات خونگی با خودشون نبرن یا آتیش روشن نکن و موارد این چنینی…

در ادامه به چه مکان زیبایی هدایت شدن استاد برای توقف و نهار. آدم وقتی توجهش همش روی زیبایی ها و نکات مثبت باشه، جهان هم میبرتش به بی نهایت مکان هایی با نکات زیبا و مثبت بیشتر.

چقدر دیدن این صحنه که استاد در تمامی کارها و اقداماتشون، بدنبال راحت تر کردن کار ها هستن، لذت بخشه.

چه الگوی خوبی هستین.چقدر برای غذا درست کردن راحت می گیرین. چقدر راحت با ظروف ساده غذای خودتون رو میل میکنن و تمیزکاری بعد از غذا چقدر راحته و بدون درد سر های اضافی هست.

واقعا ساده تر کردن کار ها، از هر زاویه ای که بهش نگاه کنیم فوق العادست و لذت بخشه.

نکته دیگه ای که توجهمو جلب کرد این بود که استاد چقدر زیبا ، به عزیز دل میگن عاشقتم و ابراز محبت میکنن و این چقدر در طرف مقابل تاثیر مثبت میزاره. من چند روزه خیلی حواسم به این نکته هست و در ارتباط با مادرم، خیلی به ایشون ابراز علاقه میکنم و دارم معجزه این کار رو می بینم که چه رابطه ی فوق العاده ای ساخته برای من.

نکته ی دیگه سپاسگزاری استاد هستش که چقدر عالی و بینظیر از مریم جان سپاسگزاری کردن و چقدر حس فوق العاده در طرف مقابل ایجاد میکنه. استاد در خیلی فایل ها بر سپاسگزاری از طرف مقابل تأکید می کنن و الان میبینیم که چقدر زیبا خودشون همه ی این آگاهی ها رو در عمل اجرا می کنن بصورت ناخود اگاه (که ناشی از تمرین زیاد میتونه باشه).

دقیقا این هم نکته ای بود که من از استاد عزیزم یاد گرفتم و مدتهاست دارم تمرینش میکنم و در عمل از هر شخصی که کاری برام انجام میده، سپاسگزاری میکنم و بعضا معجزه ها کرده برای من. از طرف دیگه حس بسیار خوبی هم در خود من و هم در طرف مقابلم ایجاد کرده.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 212
    461MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

306 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «غزل عطائی» در این صفحه: 10
  1. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم و اساتید نازنینم .

    خیلی ازتون ممنون و سپاسگزار و قدردانم که اگاهیها و زیباییهارو به اشتراک میذارید . از همه دوستان توحیدی و لایقم هم سپاسگزارم که با نوشتن کامنتهاشون انقدر باعث گشایش قلب و روحمون میشن .

    استاد جان قلبم شاد شد از دیدن این قسمت. صبح توی تمرین ستاره قطبیم از خدا خواستم که خدایا بهم صحنه های زیبا نشون بده . و واقعا لذت بردم از دیدن اینهمه زیبایی. داشتم فکر میکردم که تو اگر هیچی هم نداشته باشی و از هیچی تو زندگیت رضایت نداشته باشی اما فقط سعی کنی با دقت سفرنامه رو ببینی و تحسین کنی و ذوق کنی و کامنت بخونی واقعا هدایت میشی .

    چند روز پیش یهو به خودم گفتم من اینهمه دارم واقعا تمرین میکنم و تلاش میکنم برای بهبود، اما یه سری نشتی های انرژی هم هستن که واقعا نمیتونم از زندگیم حذفشون کنم . واقعا نمیدونم چیکار کنم .

    بعدش یهو ناامید شدم . چون تو اون لحظه داشتم روی خودم حساب باز میکردم که من باید یه کاری کنم . خب منم دارم تمام تلاشمو میکنم واقعا اما دیگه راهی به ذهنم نمیرسید .

    وقتی داشتم قرآن میخوندم یک جمله ش دنیای منو عوض کرد. خدا اینطوری با اون جمله ش هدایتم کرد که ” حتی اگر توی شرایطی هستی که نمیتونی تغییرش بدی و بار روی دوشت سنگینه خداست که میتونه همراهیت کنه . اونه که مراقبته . قدرت دست اونه. نگران نباش ” اخ اخ انقدر قلبم آروم شد . بهش گفتم خدایا من غیر تو واااقعا ندارم کسیو . تو پناهم باش . تو همراهم باش . تو بهم کمک کن . من هیچ جوره توان تغییر شرایطو ندارم . تو بهم بگو و راهو نشون بده تا خودمو تغییر بدم تا شرایط تغییر کنه. تا دیدم تغییر کنه.

    تااینکه صبح شد و به طور کلییی روزمو شگفت انگیز کرد. خیلی دلم میخواست بریم بیرون به قصد تفریح‌. یک هفته کار داشتم و واقعا خسته شده بودم و چون دیروز 25 م بود و سالگرد شروع داستانهای سال پیش، همسرم گفت که ممکنه شهر شلوغ بشه و اون تفرجگاهی که قراره بریمو ببندن . منم گفتم اوکی . اشکالی نداره نریم. یکساعت بعدش داشتم فکر میکردم که چطوری میتونم امروزمو قشنگتر کنم درحالی که نمیتونیم بریم بیرون !(حالا همه چیزو هم آماده کرده بودم که بریم بیرون .حتی وقتی همسرم گفت نمیتونیم بریم و من گفتم اوکی ! غذارو هم آماده کردم و گذاشتم توی سبد )

    تااینکه خداوند روزمو تغییر داد. من به وضوح در هرلحظه دیدمش. عشقم اومد گفت غزل بیخیال پلیس و این داستانا . بیا بریم. گفتم کجا ؟ گفت هرجا تو بگی. حالا اونجا که میخواستیم بریم اسمش عینالی بود و برای اولین بار بود و من تو گوگل مپ عکساشو دیده بودم و دیدم خیلی سرسبز نیست.ولی قرار بود بریم یه جای جدید رو تجربه کنیم. وقتی همسرم‌گفت هرجا تو بگی؛ گفتم یه جای سرسبز ؛) مثل شاه‌گلی:))

    گفت پس اول میریم عینالی بعدشم میریم شاه گلی بعد شم میریم اون بالای عمارتش میشینیم بستنی میخوریم .خوبه؟

    حالا نوشتن اینهنه جزئیاتم اهمیت نداره ها اما من یه مدتی با یه دوست صحبت میکردم که داشت رو روابطش کار میکرد و قصدش ازدواج بود. هربار میگفتم بیا برات از روابط خوبم بگم و تو برای خودت تصویرسازی کن. دقیقا بعد چند وقت تونست یک رابطه عالیو خلق کنه . بعدا بهم میگفت همه چیزهایی که تو میگفتی و من تحسین و تجسم میکردم رو دارم تجربه میکنم. برا همین دلم گفت بنویسم‌

    وقتی رفتیم عینالی ماشینو پارک کردیم گفتیم بریم یه دور بزنیم ببینیم چه خبره . من همینطوری و بدون نیت خاصی گفتم اینجا تلکابینم داره. (به این خاطر میگم بدون نیت خاصی ، چون من بچه که بودم انقدر درخواست میکردم و با نیت خاصی صحبت میکردم مامان و بابام میگفتن اگر یبار نگی، برات میخریم :))) بعد نمیگفتم نمیخریدن اون آخر آخرا میگفتم پس چرا نخریدین ، میگفتن آه ببین . گفتی ! پس ایندفعه نمیخریم :)) یعنی یطوری یاد گرفتم که درخواست نکن . درخواستهاتو کم کن)

    اما همسرم اینطوری نیست . کافیه یه کلمه از دهن من دربیاد . میره همون کارو با همون کیفیتی که لازمه انجام میده .

    من یه کلمه گفتم تلکابینم داره . گفت پس بیا بریم سوار شیم . رفتیم سوار شدیم . باز من طبق بچگیم دیگه یه درخواست دیگه نمیتونستیم داشته باشیم(البته حق میدم به بابا و مامانم چون دیگه نمیتونستن هررچیزی که ما میگیم رو برامون فراهم کنن ‌ نهایتا نیازارو رفع میکردن و دیگه در ماه خرج خوراکمونو میدادن .وضع مالیمون متوسط بود. کارمند بودن. چیز خاصی نمیموند .به خاطر باورای اونموقع شون .به خاطر همین اگر ما میرفتیم سفر یا تفریح ، نهایتا یک چیز رو میتونستیم داشته باشیم و بخریم ‌ باید انتخاب میکردیم ‌) تو صف تلکابین که بودیم یه خانومی رو دیدیم که سوار کابینها میشه و به آدما میگه میخواید عکس بگیریم ازتون . بعد ازشون عکس میگرفت و وقتی تلکابین میرفت اون بالا ملت عکسهاشونو ازون بالا میگرفتن .

    بعد من طبق عادت درخواستی نداشتم (دارم کار میکنم رو این موضوع هاا ولی انقدر قدرتمند و قدیمیه که کار میبره ) همسرم خود جوش گفت غزل دوست داری عکس بگیریم ؟ به نظرم بگیریم .. یادگاریه دیگه .

    من تعجبببب ! چون اگر پدرم بود میگفت نههه بابا حالا خودمون با دوربین گوشی میگیریم حتما باید عکاس ازمون بگیره ؟؟

    خلاصه وقتی نوبت ما شد و سوار کابین شدیم عکسم گرفتیم .

    بعدش رفتیم اون بالا و دیدیم عکسا آماده چاپن با قیمت سر گردنه ! همسرم گفت عکسمون خوب شده بیا بدیم چاپش کنن :] درحالی که اگر من بودم اینکارو نمیکردم .

    حالا توی تلکابین رفتارای بامزه ای دیدم از همسرم که

    اگر پدر من بود :))) میگفت این جلف بازیاااا این مسخره بازیاااا ؟ چه معنایی داره ؟

    من عاشق پدرمم . واااقعا عاشقشم . حسش برام مثل حس داشتن بچه ست ‌. قلبم روشن میشه وقتی میبینمش اما خب یه باورایی داره و محدود کننده ست واقعا ‌! چند روز پیش با دوستم باهم داشتیم ریشه یابی میکردیم باورای مخربمونو .. تا این که یه بحثی شد اون وسط و من از همسرم و خانواده ش گفتم . گفت چه تفاوت ی بین مدار قبلیت و این مدار هست .. تو چقدر خوب خلق کردی این رابطه رو با اون باورا و اون تجربه ها … اینو نوشتم ،چون دیشب داشتم یادآوری میکردم به خودم که چون تو یبار تونستی خلق کنی و اینهمه ام عالی خلق کردی ،پس بازم میتونی تو حوزه های دیگه خلق های بزرگ و بینظیر داشته باشی.

    بعد تلکابین رفتیم روی بلندترین نقطه ایستادیم و کل شهرو دیدیم و از هواپیمایی که داشت به سمت فرودگاه میرفت فیلم گرفتیم.

    حالا جالبه که من دیشبش داشتم فکر میکردم که من خیلی دوست دارم توی بامِ یه جایی زندگی کنم که تمام شهرو ببینم . وقتی سوار تلکابین شدیم تمام شهر زیر پامون بود . از روی کوههای قرمز رد شدیم . دریاچه رو دیدیم . ماشینا و آدمای کوچولو . یه عالمه آپارتمان که خدا به هممممشون هرروز روزی میده .

    خیلی باشکوه بود .

    وقتی برگشتیم غذامونو خوردیم و یکم عکس گرفتیم و همسرم گفت حالا بریم شاه گلی ؟

    من عاااشق شاه گلی ام . اصلا الان که دارم مینویسم درباره ش قند تو دلم آب میشه . من همیشه با خودم میگفتم چه خوب میشه آدم توی تبریز یه خونه داشته باشه هرسال چند بار بیاد اونجا زندگی کنه.. خدا خواسته م رو براورده کرد و حالا من هربار که بخوام میتونم برم و عشق کنم و لذت ببرم

    توی شاهگلی یه عالمه مسافر اومده بودن . قایقا تو دریاچه بودن ‌.واقعا خداوند ثروت رو درقالب مسافرا و آدمای دیگه جاری کرده بود .همسرم میگفت غزل فیلم بگیر ازین مسیر به نظرم. مگه فقط (استاد) عباسمنش میتونه از اونجاهایی که میره فیلم بگیره :))

    یه عمارت هست در مرکز پارک شاهگلی که ویو فوق العاده ای داره شاه نشینش. رفتیم اونجا نشستیم و از دیدن اینهمه زیبایی صرف بینهایت لذت بردیم .

    من داشتم فکر میکردم که خدایا ما میتونستیم همون بیرون یه بستنی ای یه نوشیدنی ای چیزی بخریم. ولی این عمارت ته ته زیبایی بود که تو مارو آرودی اینجا و تو این ویو نشستیم . عکس گرفتیم منظره بینظیر بیرونو با اون همه مسافر دیدیم .عشقو تجربه کردیم .

    خدایا سپاسگزار بینهایت و همیشگی تو هستم من و بابت همین یه دونه نعمتت من نباید سر از سجده ی شکر بردارم ‌

    وقتی این قسمت سفر رو دیدم دیدم ببین من خیلی از مناظر زیبایی که تجربه کردم: دیدن طبیعت و قدم زدن در اون ، تجربه هوای عالی و دیدن سرسبزی ، آب، تلکابین، فیلم گرفتن از هواپیما ، تجربه عشق بیس و پایه ش تو این قسمت هست.

    شاهد اتفاقای زیباتر هم بودم .

    یه خانواده ای کنار عمارت تکیه داده بودن به دریاچه و یه دختری داشت از یک پسر جوون عکس میگرفت . یهو پسره دستاشو باز کرد و به یکی دیگه از دخترای اون جمع اشاره کرد که بیا عکس بگیریم ‌. دختره با ذوق رفت تو بغلش و عکس گرفتن ‌ .. خیلی صحنه ی زیبایی بود .

    وقتی داشتیم برمیگشتیم یه پسر و دختر جوون روی موتور در حال حرکت بودن دختره دستاشو حلقه کرده بود دور کمر پسره . یهو پسره دست دختره رو گرفت بوسید. خیلی خیلی دیدن این صحنه لذتبخش بود ‌

    داشتیم کنار دریاچه قدم میزدیم که یهو یکی از فواره ها روشن شد و حسابی آب میپاشید . من گفتم ببین این به افتخار ما بوداا . حالا خوبه بریم سمت اونیکی فواره اونم روشن شه.

    پنج دقیقه بعد وقتی کنار اونیکی داشتیم قدم میزدیم اونم روشن شد ‌:)) بعد همسرم با هیجان میگفت وااای تو پیامبری غزل ‌.من بهت ایمان آوردم…

    بعد من همون لحظه یاد یه آقایی افتاده بودم که دفعه قبل (یکی دوماه پیش) که رفته بودیم شاه گلی اونجا با لبخند داشت قدم میزد و من فقط یکبار ایشونو دیده بودم ‌. همین که از ذهنم گذشت دیدم داره از کنارمون رد میشه و نظرش جلب فواره شده .

    یه اتفاق قشنگ دیگه این بود که یه بچه نازنازی داشت از کنار نرده های دریاچه رد میشد یهو بیسکوییت توی دستشو نصف کرد یکیشو پرت کرد تو باغچه .

    وقتی رفتم جلوتر دیدم یه گربه وسط باغچه نشسته هی بچهه به گربه اشاره میکرد که بیسکوییت بخور :)).

    یه اتفاق قشنگ دیگه این بود که یه عالمه ماهی واقعا خوشگل کوچیک و بزرگ توی دریاچه بودن . وقتی آفتاب میخورد بهشون مشخص میشدن .

    خیلی قشنگ بود همه چیز ‌ ..

    وقتی تمام توجهم روی زیباییهای دیروز بود و دیشب ثبتشون کردم، امروز اول صبح زیبایی های دوچندان رو تجربه کردم با دیدن سفر امروز .

    نوش جانتون باشه تجربه اینهمه زیبایی و دیدن این طبیعت و تجربه غار آب گرم.

    نوش جانتون باشه لذت بردن ازون غذای خوشمزه .

    نوش جانتون باشه لذت کنار هم بودن و همفکر بودن و درصلح بودنتون باهم.

    نوش جانتون باشه داشتن این تراک کمپر و تجربه اون حیاط زیبا .

    سپاسگزارم که به اشتراک میذارید و همراهمون میکنید باخودتون .

    بوسِ از راه دور

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 101 رای:
  2. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام به روی‌ماهت سمانه جانم .

    سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزدلم .. خیلی احساسم عالیتر شد با خوندن پیام پر از محبت و قشنگت و دعای نابی که کردی ، خیلی چسبید . زیبایی های جهان، پیش چشمت باشن همیشه عزیزم. سربلند و ثروتمند باشی همیشه انقدر قشنگ بود که یاد سرود ملی تاجیکستان افتادم که همین الان بهش گوش دادم . اونم خیلی قشنگ و پرمحتوا بود و خیلی بهم چسبید گوش دادن بهش .

    نوش جان وجودت باشه . منم هربار که کامنتهای پرمحتوای شمارو میخونم هم خیلی یاد میگیرم هم لذت میبرم. و اسم شما جزو افرادیه که همیشه میگم این کامنت ازوناییه که باید خوند.

    بوس از راه دور :*

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام به روی ماه و قشنگت مهدیه جانم . عزیزم من ایمان دارم که به زود ی زووود خلق میکنی رابطه ی رویاییتو . خیلی نزدیکه . همین مدار بغلیه.

    اینو بهت میگم که ایمانت قویتر بشه .. استاد یه حرف خیلی خوبی زدن توی یکی از فایلهای قدم چهار . گفتن که خدا واقعا راضیم کرده . این جمله رو دقیقا من توی روابطم تجربه کردم . چون خیلی کار میکردم روی باورای مخربم . من 100 میخواستم خدا 100 هزارشو داد . من ایمان دارم که میتونی خلق کنی دقیقا هزاران برابر بهتر و باکیفیت تر ازونی که خودت تصور میکنی الان ‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام فاطمه جانم. خیلی خیلی ممنونم به خاطر اینکه کلام محبت آمیز و تحسین و آفرینت رو جاری کردی ..

    منم از خوندن پیام شما خیلی خوشحال شدم و انرژی گرفتم‌

    نوش جان شما باشه حس خوبی که بهت منتقل شد . منم برات زیباییهای دوچندان جهان رو آرزو میکنم در کنار زیباترین و خوش حسترین روابط همراه با ثروت و سعادت و سلامتی ‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام آقا ابراهیم عزیز. سپاسگزارم به خاطر حس خوبی که با نوشتن کامنتتون منتقل کردین.

    من کامنتهای بینظیر شمارو خوندم و خیلی تحسینتون میکنم به خاطر شیوایی سخنی که دارید و به خاطر تغییراتی که در روابطتون و کسب و کارتون به وجود آوردین . من ایمان دارم که نتایجتون روز به روز بزرگتر و گسترده تر میشن و شما با نوشتنش به قلب ما روشنایی میبخشید.

    راستش انقدر توی کامنتهای مختلف از قبل (خصوصا در عقل کل) ‌درباره روابط نوشته بودم ، دقیقا وقتی داشتم کامنت مینوشتم ذهنم میگفت تو هم که فقط همین نتیجه رو داری :))) فقط از همین یدونه هی میگی !

    کوتاهش کن دختر …

    اما از استقبال گرم شما و دوستان عزیز دیگه مون متوجه شدم که نتیجه ها هرچقدرم تکراری باشن باز هم الهام بخشن .

    سپاسگزارم به خاطر درخواستتون درباره نوشتن تجربیات زیبای بیشتر در روابطم.

    به امیدخدا و با هدایتش حتما مینویسم.

    شما هم همواره در آغوش خدای یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام زیبا جان نازنین . دوست خوس سخنم .

    سپاسگزارم از لطف و مهر شما و ازین که برای من نوشتین . خیلی لذت بردم که خدا از طریق نوشته ی شما درخواستم رو با عنوان یک نقطه ی آبی پرمحتوا براورده کرد.

    خداروشکر به خاطر حس خوبی که از خوندن این متن بهتون منتقل شد .

    منم برای شما زیبایی و شادی و سعادت و رزق بیحساب آرزو میکنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام آقا وحید. دوست متعهد به قانونم.

    سپاسگزارم که با نوشتن کامنتتون آگاهیهای ناب بیشتری رو منتقل کردین‌ و درباره خدای درونتون و الهاماتتون گفتین . خیلی ازتون یاد گرفتم و سعی میکنم در تمریناتم از کامنت ارزشمند شما استفاده کنم‌ تا ملکه ذهنم بشه .

    بی شک تاثیرات فراوونی داره .

    شما هم در پناه الله یکتای شنوا باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام مریم جان زیبا .

    عکستون چقدر قشنگه. چقدر با احساسه .. اون موهای قشنگ فرفری که اومده روی پیشونیتون چقدر زیباترتون کرده ‌ چقدر صورت روشن و نازنینی دارید .

    منم خیلی دلم میره وقتی یه کامنتی رو میخونم که توش درباره گفت و گو با خدا صحبت شده .

    چند روز پیش چند دقیقه ای واقعا احساس عجز کردم از تغییر شرایط بیرونی و حتی درونی . من هیچ وقت با اعماق قلبم یادم نمیومد که گفته باشم خدایا پناهم باش . درک نمیکردم این جمله رو .. اونروز خودش راهنماییم کرد که این جمله رو بگو

    خیلی جمله ی آرامبخشیه .

    منم از گفتنش آروم شدم .

    نوش جانتون باشه تجسم اون زیباییها . خیلی خیلی زیبا بود همه صحنه هایی که درباره شون نوشته بودم . در تک تک لحظاتش خدا به وضوح دیده میشد . در عشق، تلکابین ، فواره ها ، لقمه هایی که درست کرده بودم ، هواپیمایی که دیدیم ، خونه هایی که از روی بام دیده میشدن ، اون آقایی که از کنار فواره رد شد ، اون بچه ای که بیسکوئیتشو با گربهه تقسیم کرد ، اون عکاسه که از همه عکس میگرفت ، اون پسری که دستشو باز کرد برای اون دختره ، اون پسری که دست دختره رو روی موتور بوسید ، همشون همزمانی هایی بودن که خدا ایجادشون کرده بود تا از طریق من منتقلش کنه و هرکسی که میخونتش لذت ببره .

    من خیلی ازتون مننونم که برای من نوشتین‌ . بینهایت لذت بردم از دیدن روی ماهتون و خوندن متن قشنگتون و همینطور ممنونم به خاطر دعای خیر دلچسبتون. شماهم در پناه عشق و سعادت و ثروت باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام به پاکیزه ی عزیز و بااحساسم

    عزیز دلم منم هربار که کامنتهای شمارو میبینم و پروفایل قشنگت نظرمو جلب میکنه قلبم روشن میشه. منم تعهدت رو به اجرای قوانین بینهایت تحسین میکنم .

    زیبایی در وجود قشنگ شماام موج میزنه . هم در صورت، هم در سیرت.

    ممنونم ازینکه با احساس قشنگت برام نوشتی عزیزم.

    چه دعای قشنگی برام کردی .خیلی بهم چسبید پاکیزه جانم.

    الهی که شماام همیشه شاد و خندان باشی و عاشقانه آغوش خدای وهاب رو حس کنی و لذت ببری . و الهی که هرروزت، زندگی سرشار از عشق و محبت و شادی و سعادت باشه .

    میبوسمت از راه دوور :*

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام به دوست عزیز شیرین زبونم فهیمه خانوم‌.

    شایدباورتون نشه اما من الان پیام شمارو دیدم. بعد از گذشت تقریبا شش ماه

    داشتم فکر میکردم که شاااید تو یکی از پیاده رویهاتون در سطح شهر از کنار هم رد شده باشیم و همو ندیده باشیم. درحالی که من همیشه فکر میکنم که وای خدایا چقدر باحال میشه که من اینجا یک دوست ناب انرژی مثبت عباسمنشی داشته باشم.

    بعد از گذشت اینهمه مدت ، سپاسگزار مهرشما هستم دوست نازنینم.

    انشاالله که به خواسته های زیبای قلبیتون برسید و تجربه شون کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: