سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 214

به نام خدای رحمانم

سلام به استادان عزیزم،دوعشق پاک الهی

سلام دوستان

مگه میشه این طبیعت رو دید وعاشق خداوندنشد خدایی که اینجور سخاوتمندانه نعمتهاشو به پای بندگان مومنش می‌ریزه،خدایی که دردل سنگها وکوهای طبیعتش اینجور درختان وبوته ها وسبزه ها رو میرویانه،خدایی که آب پاک و زلالش رو در میان صخره هاش جریان میده،خدایی که در اوج گرمای تابستان روی قله کوهاش برف نگه میداره،خدایی که خوش رنگ ترین وزیباترین میوه اش رو درزیبایی های طبیعتش می آفریند تامن بیننده محو تماشای این شگفتی‌ها بشم وبیشتر قدرتش رو درک کنم،خدایی که وقتی استاد عزیزم در پرادایس بنا بر خواستی که داشتن،فواره خریدن تا از شنیدن صدای آب لذت ببرن وسپاسگزار خدواند بودن خداوندهدایتشون میکنه به این حد از زیبایی وآبشاره های بیشتر واینجور با یه خواسته به این زیبایی های بی نظیر هدایت میشن.چطور میشه عاشق این خدا نشد،خداجونم هزاران،هزاران،هزاران بارشکرت

دیروز صبح دوتا بچهای کوچیکم (زهرا8ساله،محمد3ساله) شبش زود خوابیده بودن صبح ساعت 5 هردتوتاشون بیدار شدن. بعداز اینکه صبحانه عشقم وپسر بزرگم که شیفت صبح کاریشون بود آماده کردم.بهشون گفتم بیاین بریم پیاده روی طلوع آفتاب هم ببینم،با کلی ذوق وشوق از اونجایی که هوا هم یکم خنک بود لباس پوشیدن وهمزمان با طلوع آفتاب پیاده رویمون رو شروع کردیم.

مسیر باغهارو انتخاب کردیم،تومسیر زهرا وقتی درختهای انار دید گفت مامان انار میخوام بهش یادآوری کردم میدونی که الان ما اجازه نداریم به این انارها دست بزنیم وباید از خدا درخواست انار کنی،گفت یدونه انار روزمین افتاده باشه من بردارم،گفتم یدونه چیه از خدا سبد اناربخوا. همینطور که داشتیم به مسیرمون ادمه میدادیم پای یکی از درختها چند تا انار به دلیل آفت زدگی ریخته بود،زهرا هم با کلی ذوق که به خواسته اش رسیده،یکی از این انارها رو برداشت بخاطر آفتی که زده بود پشه داشت زهرا دوست نداشت دست بگیره،گفتم اشکال نداره همینجا بزار روی سبزها توراه برگشت به خونه من واست میارم.

خلاصه مسیر پیاده رویمونو ادامه دادیم کلی هم هم بچها تو مسیر بازی کردن مسابقه دوو گذاشتن،نیتم بود یه چند قدم دیه ای که رفتیم برگردیم خونه…. همینجور که داشتم توذهنم به خودم میگفتم یه ماشین پیکان وانت که رانندش هم یه شخص میان سالی بود گویا صاحب یکی از این باغ ها از کنار ما رد شد ما همینطور که داشتیم به مسیرمون ادامه می‌دادیم یه وقت یکی از پشت سر با فاصله دورتر داره صدا میزنه که اگه انار میخواین بیاین من بهتون انار بدم اول که تشکر کردم گفتم ممنون ما همینجور واسه پیاده روی اومدیم همون لحظه یاد صحبت‌های استاد افتادم که گفته بودن درخواست‌ها تون رو بیان کنید،گفتم زهرا مامان انار میخوای زهرا هم گفت نمیدونم هرچی شما بگین.اون آقا هم گفت بیان من برم از درخت واستون بچینم،او رفت ماهم برگشتیم تا دم در باغ منتظر موندیم تا بیاد توذهنم داشتم خدارو شکر میکردم که سپاسگزارم خداجونم که اینقدر سریع به درخواست‌هامون پاسخ میدی. فکر میکردم حالا یکی دوتا انار میاره واسه بچها که بعداز چند دقیقه دیدم با یه سبد پر از انار اومد با روی خوش ولبخند،سبد رو داد دستم کلی ازش تشکر کردم وسپاسگزار خداوندم شدم گفتم زهرا ببین مامان خدا چجوری پاسخ درخواستت رو داد وای که چقدر زهرا ذوق کرده بود وبه ایمان رسید که چقدر خداوند بندهاشو دوست داره واینجوری خواسته هارو برآورده میکنه.

آره ما همچین خدای سخاوتمندی داریم سپاسگزارم خدا جونم

درپناه حق

سلام زهره جان

چقدرلذت بردم از کامنتتون عزیزم.

لذت بردم از ایمان وباور قویت،لذت بردم از پشتکارت،لذت بردم از دل پاکت وصداقتت،لذت بردم از کامنتهای زیبایی که نوشتی تا رد پایی باشه واسه خودت وراهنمایی باشه واسه ما

سپاسگزارم که با بیان زندگینامت،این باورهای واسه ما ساختی که می‌شود،می‌شود با هرشرایطی که هستی در هر مکانی که هستی رشدوپیشرفت کنی.

سپاسگزارم عزیزم دُرست قدم برداشتی ودستت رو در دست بهترین کَس قراردادتابه بهترین وزیباترین و راحت ترین مسیر،به سادگی وزیبایی وعزتمندانه هدایت بشی.

برای خودت وسه تا فرشته هات وبهترین عشقت آرزوی سلامتی ولذت وشادی بیشتر وسعادت وخوشبختی میکنم.درپناه حق

به نام خداوندم

سلام فاطمه جانم

زنده باشین،سپاسگزارم عزیزم نظرلطفتونه.

سپاسگزارم وقت گذاشتین کامنتم رو خوندید نظر دادین.

سپاسگزار خداوندم که این لیاقت رو بهم داد تا درکنار شما دوستان عزیز باشم واز انرژیی که از شما ها میگیرم به دُرست بودن مسیرم ایمان پیدا کنم وتسلیم وسوسها شیطان نشم وبا انگیزه ی بیشتر حرکت کنم

سپاسگزارم عزیزم که هستین.

درپناه حق آرزوی بهترین هارو دارم

سلام فهیمه جان

چقدر لذت بردم از کامنتتون ودرس گرفتم.

خیلی خیلی خیلی خوشحالم به هدفی که لیاقتشو داشتی رسیدی از طریق قانون جذب به مرد رویاییتون حتی بهتراز رویاتون رسیدین درپناه الله مهربان همیشه شاد وسالم درکنار هم به تمام آرزوهاتون برسیدوبراتون آرزوی بهترینها رو میکنم

فهیمه جان الان که دارم این کامنت رو واستون میزارم 6جلسه بعد این سفرنامه فایلش روی سایت گذاشته شده اما امروز خیلی هدایتی به این کامنت شما هدایت شدم توی کامنتتون کلمه یزد را دیدم،ازآنجایی که یزدی هستم. خیلی مشتاق شدم ببینم چی کامنت گذاشتین واهل کجا هستین.

سپاسگزار خداوندم سعادت آشنایی با شما رو بهم داد انشاالله شاهد موفقیت‌ها وپیشرفت هاتون درکنار همسر مهربونتون باشم.