سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 215

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار حسین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

چقدر زیبایی در این ایالت وجود داره. این حجم از درخت کوه و چشمه های آب روان. واقعا سپاسگزارم از خداوند و سپاسگزارم از شما استاد عزیز و مریم خانم بابت اشتراک گذاری زیبایی ها با ما.

از طبیعت و جهان خیلی میشه درس گرفت. یکی از درس ها این هست که طبیعت و جهان و کل هستی روز به روز در حال پیشرفت هستن. روز به روز در حال بهتر شدن و زیباتر شدن هستن و منم جزئی از این انرژی هستم که قدرت خلق زندگیم به دست خودم  داده شده. پس چقدر خوبه و چقدر زیباست که در راستای رشد و پیشرفت خودم و جهانم تلاش کنم.

جایی که تشریف بردین فوق العادس یه دشت سرسبز با چشمه آب روان دور تا دور کوه و درختان همیشه سبز کاج

چقدر حس فوق العاده ایی هست شب صندلی رو بزاری کنار رودخونه و صدای آب رو بشنوی و خیره شی به آسمون و ستاره ها رو ببینی. صبح زود بیداری شی بری طبیعت اطراف رو بگردی و لذت ببری. چقدر بی نظیر و رویایی میتونه باشه زندگی اگر تسلیم باشیم.

اون لحظه که صندلی رو گذاشتین توی آب و نشستین خیلی من لذت بردم. استاد اون ور کره زمین من این ور ولی انگار خودم نشسته بودم روی صندلی. خیلی دیدن این لحظه از فیلم برام لذت بخش بود. اونم من که انقدر خوب ارتباط برقرار میکنم با قوه تجسمم.

همین الان توی یه ماشین نشسته بودم و گوشیم رو زدم شارژ و متوجه شدم بعد از یک دقیقه شارژ نمیکنه. هر دو درگاه ماشین رو امتحان کردم بعدم دیدم ماشین حتما باید روشن شه و شرایط روشن کردن ماشین رو هم نداشتم. یاد فورد اف 150 استاد افتادم که چه نعمت بزرگی داره که میتونه برق یه خونه رو تامین کنه بدون این که نیاز باشه ماشین مدام روشن باشه. فقط هرچند ساعت یک بار به صورت خودکار چند دقیقه ای ماشین روشن می شه و جنریتور رو شارژ میکنه و دوباره خودکار خاموش می شه.

در این لحظه که من تفاوت این دو ماشین رو دیدم. اونجا بود که گفتم خدایا شکرت بخاطر فورد اف 150 بخاطر این که روز به روز جهان در حال پیشرفت هست. خدایا بی نهایت بار شاکرم

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 215
    492MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

519 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 7
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    به نام خداوندِ زیبایی ها

    سلام به همه ی عزیزان.

    لذت بردم از قانونِ فرکانس.

    من تو این قسمت دیدم استاد پاشونو گذاشتن تو آب و رفتن وسط آب رودخانه رو صندلیشون نشستن.

    خیلی خوشم اومد.

    خودم خیلی غیر منتظره دعوت شدم به گردشی که اونجا رودخانه بود و دقیقا خودمم پامو گذاشتم تو آبِ به شدت خنک.

    تو شک بودم پامو بذارم تو آب یا نه، که یهو گفتم تو الان اینجایی، استفاده کن از این موقعیت.

    دیروز از دلم رد شد فردا تعطیله و چه کنم حوصله ام سر نره، همسرم هم شیفت هست.

    تا صبح خواهرم پیامک دادی بیداری بریم دَدَر.

    بریم روستا…

    یهو تو دلم گفتم خدایا چقدر سریع الاجابه هستی، برام برنامه تفریح جور کردی.

    رفتیم روستای برغان و کلی تو کوچه هاشون قدم زدیم با مامان و خواهرم و از بافت کوچه ها و درختها و هوای خوب و رودخانه لذت بردیم.

    تو راه کوههای تپه ای و ماسه ای فراوان و زیاد رو که میدیدم گفتم استاد قشنگی ها رو به ما نشون میده تا ما خوشمون بیاد و همونا رو جذب کنیم.

    که همینم شد.

    یه تکه آبشار کوچولو کنار اون رودخانه بود که شدیدا عاشقش شدم، صدای شر شر آب میداد و به خودم گفتم به به سمانه تو به دست آوردی اون قشنگیهایی که استاد به اشتراک گذاشته.

    قشنگی ها همه جا هستن، فقط کافیه ساده بگیرم و روم رو برگردونم تا ببینم اطراف خودمم چقدر قشنگی هست.

    ما به فاصله یک ساعت رسیدیم اونجا.

    به خواهرم گفتم اصلا لازم نیست 4 ساعت راه بریم شمال تا طبیعت و دریا و جنگل رو ببینیم.

    گاهی میشه بغلِ گوشِ آدم یه طبیعتِ ناب باشه که ما غافلیم و میتونیم کشفش کنیم.

    رفتم روستا.

    من عاشقِ روستا هستم.

    مامانم بسیار کنجکاو بود که آب این رودخانه از کجا میاد و انتهاش کجاست، از کجا ادامه پیدا میکنه و …

    که رفتیم و کشف کردیم.

    گفت خب خیالم راحت شد :)))

    دقیقا یاد نگاهِ کنجکاو و کاوشگر استاد افتادم وقتی کنجکاوی های شیرینِ مامانمو دیدم.

    خلاصه که خدایا شکرت از چندین بعد…

    هم روز تعطیل هدایتم کردی به تفریح در طبیعت.

    هم روستا رفتم.

    هم سرسبزی دیدم.

    هم آب و رودخانه دیدم.

    هم گردش کردیم تو کوچه پس کوچه های باصفای روستا.

    هم با مادر و خواهرم لذت بردم.

    هم متعهدانه به قانون سلامتی، فقط رفتم لذت بردم از طبیعتِ زیبای خدا.

    وقتی پامو گذاشتم توی اب حسِ کودکی رها رو داشتم، به آبجیم گفتم یه عکس ازم بگیره.

    میخوام یادم بمونه سبکبالی و رهایی چه حسی داشت واسم.

    اومدم هم مثل دخترهای خوب و مهربون، دارم برای سمانه جونم یه غذای فوق العاده به سبک قانون سلامتی درست میکنم تا نوشِ جان کنم.

    سمانه جونم تحسینت میکنم برای روزِ 18 قانون سلامتی و تعهد خوبی که داری و به لطف و کمک خدا، عالی جلو میری.

    یه چیزی بگم؟

    دقت کردین هر وقت تعهد میدین جهان آزمونهاشو میذاره پیش پاتون تا محک تون بزنه.

    جمعه پیش تولد خواهرزاده ام بود.

    این جمعه هم تولد خواهرم.

    خلاصه جهان داره سنگ تموم میذاره واسم تو دوره ی قانون سلامتی :)))))

    من از خدا کمک میگیرم واسه هر کاری.

    کنترل ذهن دوره سلامتی هم که جای خود داره.

    انقدر تولد قبلی عالی کمکم کرد که بی نهایت سپاس گزارشم.

    فردای تولد به خودم یه غذای عالی متناسب با دوره جایزه دادم، گفتم تو خیلی شایسته ای سمانه جونم، نوش جونت، اعتبارِ موفقیتهام از خداست، من هیچی.

    الهی شکرت برای پکیجِ زیبای امروزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام به همه ی عزیزان.

    بسیار لذت بردم از تماشا و شنیدن صدای آبِ جاری.

    چقدر دلچسب بود و شنیدنی.

    خدایا شکرت برای این همه زیبایی.

    چقدر قشنگه حیاطِ خونه ی آدم دشت باشه، کوه باشه، رودخانه باشه، آبِ شیرین و گوارا داشته باشه و هر وقت آدم اراده کنه بتونه بنوشه و لذت ببره.

    استاد جان و مریم جان، ممنونم که لذت این سفر رو با ما به اشتراک میذارین، از مسیر گرفته تا خودِ اقامتگاهتون.

    خدارو شکر که همه ی جهانِ خدا زیباست.

    گل‌هایی که گوشه کنار پیاده روها میبینم.

    برگ های پاییزی که دونه دونه با اذنِ خدا میوفتن روی زمین.

    و منو صدا میکنن که برگرد ببین سمانه، من (برگ) به اذنِ خدا زمین افتادم، اینچنین خدایی داری که کنترل و مدیریت همه چیز به عهده ی اوست.

    فقط روی خودش حساب کن، نه خودت نه دیگران…

    والله خیر الرازقین…

    چقدر زیباست که خدا بهترین روزی دهنده است.

    دیشب هدایت شدم به این آیه و باورِ امیدبخش.

    خوشحالم که نوشتن و خوندن تو این سایت منو تو مسیر و راه نگه میداره.

    الهی شکر برای همه ی نعمتهای بی پایانت خدای مهربونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    سلام به غزل زیبا و زیبا سخن.

    من عاشقِ این مناجات هام.

    عاشقِ نوشتن از زندگیِ حقیقیِ خودمون در لابه لای کامنت ها…

    اینطوری بهتر درک میکنم.

    یاد میگیرم.

    یادآوری میشه برام.

    دوست دارم بنویسم اولین روزِ پاییز مبارک همه مون باشه، هنوز یه ربع مونده تا وارد روز دوم پاییز بشیم.

    پاییز جان خوش آمدی قشنگم.

    غزلِ نازنینم، مبارکت باشه در آغوشِ خدا بودنت.

    در لابه لای خطوطت خودم و احساسم رو دیدم و پیدا کردم.

    دوست دارم بیشتر رفیق شم با خدا.

    انقدر که تو هر ثانیه قفل کردم و دلم یه رفیق خواست، یه حلّالِ مشکل خواست، یه هدایتگر خواست، یه کمک کننده خواست، یه روزی دهنده خواست، یه آرامش و امنیت خواست و کلا هر چی خواست، بدو برم سراغِ خودش بدونِ یه لحظه تعلل…

    خوب شدم، میخوام بهتر شم.

    دو روز هست خودش هدایتم کرده به سپاس گزاری در لحظه…

    منم در لحظه شروع میکنم به نوشتن هر اون چیزی که دارم و یادمه و دوست دارم…

    نمیرم سراغِ مواردی که تو نوشتنشون احساسی ندارم.

    دقیقا و به عمد میرم سراغِ نوشتن چیزهایی که دارم و دلم قنج میره براشون….

    فکر کنم همین فرکانسِ خالص تولید میکنه برام.

    قلبم روشن شد با خوندنِ کامنتت، دقیقا بعد از خوندنِ کامنتِ سعیده جانِ شهریاریِ نازنینم که در مورد دوران تحصیل خودش و داداشش نوشته بود، اومدم سراغِ کامنتت.

    و قلبم گفت بنویس برای غزل.

    چون غزل بهت حس خوب داده با کامنتش.

    باید که تحسین شه حتما.

    چقدر قشنگ دست گذاشتی روی اصل:

    فقط روی خدا حساب کن، نه خودت نه دیگران

    همون چیزی که روزهاست روش قفلی زدم و اتفاقا امروز تمرکز بیشتری روش گذاشتم، به عبارتی میخوام لیزر فوکس بذارم روش…

    من باید کنترل ذهن داشته باشم.

    اینطوری جواب میاد.

    قبلا تست کردم دیدم وقتی فقط روی خدا حساب کردم و نجواها رو ساکت کردم، چطوری ازم پذیرایی کرده خدا، انقدر که کَف کردم از حجم فراوانی و نعمتش، چیزی بیشتری از انتظار من…

    حالا هم وارد این تمرین جدی شدم، میدونم نجواها بیکار نمیشینن و حسابی وول میخورن تو ذهنم، اما من روی خدا حساب میکنم واسه کنترل ذهنم هم…

    خلاصه که دیدم نوشتی روی خدا حساب کن، نتونستم طاقت بیارم و بدو بدو اومدم بنویسم برات.

    آفرین بهت برای این مناجاتِ قشنگت با خدا که نوشتی و به اشتراک گذاشتی بینِ همه مون.

    آرزوی درخششی عظیم دارم برات.

    از همه ی ابعاد.

    بوس و عشق فراوان برای غزل عزیزم از طرف سمانه جانم.

    یه کشفی هم الان کردم و مشاهده کردم، ساعت ثبت کامنتهام تو سایت، همیشه یک ساعت جلو میزد، الان دیدم دقیق شده، ذوق کردم.

    خدایا شکرت برای کامنتهای دلبر سایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    سلام به فرزانه جانم.

    خانم معلم جان، مبارکت باشه آغازِ سال تحصیلی…

    امیدوارم امسال لذت متفاوتی ببری از معلم بودنت.

    چون تازه وارد مسیر زندگیِ حقیقی شدی، تو رابطه ی نزدیکتری با خدا قرار گرفتی و به نظر میاد جنسِ معلم بودنت فرق کنه چون تو فرق کردی، تو فرزانه ی پارسال یا چند ماه پیش نیستی.

    تو فرزانه ای هستی که تو بغل خدا بودن رو پیدا کردی و غرق لذت میشی.

    چقدر از تعبیرهات خوشم اومد وقتی استاد پاشون رو داخل آب گذاشتن….

    من یه کامنت خیلی مختصر و مفید گذاشتم برای این فایل، برای حفظِ ارتباطم با فرکانس و زیبایی ها.

    اما خودمم آگاهم تو نوشتن جوششم کمتر شده.

    فایل رو که دیدم حقیقتا عاشق فیلمبرداری تخصصی از صدای آب شدم…

    انقدر که چیز دیگه ای برام بالا نیومد که ازش بنویسم تو کامنتم.

    همینم خوبه.

    راضی ام.

    سخت نمیگیرم به خودم.

    درست میشه.

    اینم جزئی از مسیره.

    دیگه دوزاری ام افتاده نوسان هم دارم برخی روزها و فقط باید آروم باشم و مدیریتش کنم تا عبور کنم ازش.

    برات صبر، ارامش، لذت، تسلیم بودن در درگاهِ خدا رو میخوام.

    برای خودم و بقیه هم همینو میخوام.

    این درجه، یه دکمه نیست که اراده کنم و بزنم و همه چیز یهویی فعال شه.

    خیر سمانه جان، روند تکاملی داره.

    تو بغل خدا رفتن روند تکاملی داره.

    تسلیم خدا بودن روند تکاملی داره.

    خاموش کردن نجواها روند تکاملی داره.

    لطفاً هول نزن، عجله نکن سمانه جان، وگرنه واست چیزی جز ناامیدی و شکست نمیاره.

    آروم باش، آروم جلو برو، پله پله و کم کم بهتر شو…

    رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود.

    ماچ و بغل و عشق فراوان برای فرزانه ی ارزشمندم از طرف سمانه ی قشنگم.

    خدایا شکرت واسه احوالپرسی با دوستام از طریقِ کامنتهای سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    سلام به رویای نازنین.

    چقدر لذت بردم از کامنتت.

    این آیه رو تو نوت موبایلم ذخیره کردم:

    قالَ لا تَخافا ۖ إِنَّنی مَعَکُما أَسمَعُ وَأَرىٰ

    نترسید!من با شما هستم میبینم و میشنوم

    مرسی که نوشتیش.

    خیلی باحال و هیجان انگیز میشه که من یادم بمونه از کوچک تا بزرگِ درخواست هام، مواردی که کمک میخوام، مواردی که راهنمایی و مشورت می خوام، روزی می خوام، پول می خوام، آرامش می‌خوام، روابط خوب می خوام، کنترل ذهن می خوام، صلح درونی می خوام، اسان شدن بر اسانی می خوام، کلا هر چی میخوام رو از همون اول به خودِ خدا بگم…

    همون اصلِ مهم و حیاتی:

    فقط روی خدا حساب کن، نه خودت و نه دیگران

    چقدر عالی میشه زندگی وقتی همین یه دونه اصلِ توحیدی رو رعایت کنم تو لحظاتِ بیشتری از زندگیم…

    سپاس گزار خدا هستم که دائم و بدون توقف داره این اصل رو بهم یادآوری میکنه، الان هم از طریق کامنت خوب رویایِ نازنین، مامانِ قشنگِ دوقلوهای نازنین، مجدد بهم یادآوری کرد.

    کامنتت خیلی شیرین بود.

    خیلی دلچسب بود.

    عینِ عسل بود و رفت نشست روی قلبم….

    اینکه به خودش بگم…

    حتی لازم نیست به همسر بگم…

    به مادر بگم…

    به خانواده بگم…

    به دوست بگم…

    فقط به خودش بگم، بعد خدا خودش لشگری از دست هاشو بدونِ انتظارِ من میفرسته…

    خدایا شکرت که تو زندگیمی و هر لحظه کمکم میکنی.

    از کی کمک بگیریم که از خدا بهتر و کاملتر و مهربونتر و آگاه تر و باهوش تر باشه؟

    همچین کسی اصلا وجود نداره که من بخوام ازش کمک بگیرم.

    کسی که از همه ی ابعاد کامل و فراتر از کامل باشه….

    فقط خداست که فراتر از کامله تو همه ی ابعاد…

    حالا چی میشه که من یادم میره لحظاتی و متوسل میشم به خودم؟

    به دیگران؟

    از فراموشی و عجله ی من میاد…

    خدا بهم یادآوری میکنه و برمیگردم تو مسیر توحید…

    خوب شدم، انقدر که متوجه این نکات میشم یعنی خیلی پیشرفت دارم نسبت به قبلم که چیزی از این نکات درک نمیکردم و نمیدونستم.

    خدایا شکرت که هستی و هر لحظه کمکم میکنی و یادآوری ام میکنی که:

    فقط روی خدا حساب کن، نه خودت، نه دیگران

    رویای عزیزم، لحظاتی سرشار از حس نابِ توحید و تو بغلِ خدا بودن رو برای خودت، دوقلوهای نازنینت، همسر محترمت و خانواده ی عزیزت از خدا میخوام.

    برای همه مون همینو میخوام.

    بوس و بغل و عشقِ فراوان برای مامان رویایِ قشنگ و موحد.

    خدایا شکرت که کامنتهای توحیدی رو بهم نشون میدی تا بخونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    سلام به پاکیزه ی قشنگم.

    اومدم برات بنویسم چون یه لحظه دلم برات تنگ شد و به یادت افتادم.

    یکی از چیزهایی که تو کامنت هات به شدت برام جالبه و دوست دارم اینه که تو نوشته هات از شعر و روایت استفاده میکنی.

    بارها شعرهایی رو تو کامنتهات خوندم که تو دلم گفتم چه شعر زیبایی، به به.

    تحسینت کردم تو دلم برای ظرافتی که قائلی تو نوشتن کامنت هات.

    یکی دیگه از نکات تحسین برانگیزِ کامنت هات، دلی نوشتن هات هست، مناجات هات هست، ارتباط زیبات با اللهِ یکتاست که مکتوبش میکنی اینجا و بارها شده قلب من از جا کنده شده با خوندنشون.

    آفرین به تو و نگاه قشنگت پاکیزه جان.

    یکی دیگه از مواردِ برجسته ی تو اینه که آدم ها رو به سادگی و شیرینیِ خاصِ خودت و نحوه ی بیانِ منحصر به فردِ خودت تحسین میکنی.

    این شگفت انگیزه که تو قلب وسیعی داری برای تحسینِ دیگران.

    برات یه دنیا بوس و بغل و عشق فراوان میفرستم عزیزم.

    زیبایی و زیبابین.

    خدایا شکرت برای دوستانی از جنسِ زیبایی تو این سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    سلام سارای عزیزم.

    وقتی کامنتت رو دیروز خوندم، کنجکاو شدم و فیلم Laal Singh chaddha رو دانلود کردم و بلافاصله تماشا کردم.

    لال به نوعی منو یادِ شخصیتِ سگ تو انیمیشن گربه چکمه پوش 2 انداخت.

    با همون میزان سادگی در رفتار و خوش بینی و مهربونی.

    مرسی که فیلم رو معرفی کردی، خیلی دلم تماشای فیلم خوب میخواست، من یه خوره ی حسابیِ فیلم و سریال بودم و مدتهاست چیزی تماشا نکردم.

    تو که فیلمو معرفی کردی، دیشبش اتفاقا از دلم رد شده بود دلم فیلم میخواد…

    به خیر گرفتم و سریع فیلم رو دانلود و تماشا کردم.

    محمد باچی (دشمنی که بعدا تبدیل شد به دوست) آخر فیلم یه گفتگوی جالب داشت با لال …

    که بعدش تصمیم گرفت برگرده خونه:

    مذهب، گاهی باعث مالاریا میشه.

    (توضیح مالاریا در فیلم: تعصبات مذهبیِ منجر به جنگ از قول مادر به مالاریا تعبیر شد.)

    خدا در وجود همه ی ما هست.

    در تو هست، در من هست، در همه هست…

    واقعا تحت تاثیر قرارم داد این دیالوگ لال از قول مادرش…

    و اینطوری سیرِ تغییرات باور محمد پاچی رو هم دیدیم که از متعصبِ مذهبیِ جنگ طلب تبدیل شد به یه آدمِ دنبالِ خیر و خدا و صلح.

    در مجموع فیلم جالبی بود با فراز و نشیب های زندگی و احساسی.

    که این شخصیت با زیبابینیِ درونی که داشت میتونست از پس هر چیزی بر بیاد.

    مرسی که معرفیش کردی سارا جان.

    خدایا شکرت که به هر طرف نگاه کنیم تو رو می بینیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: