سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 216

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار حسین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

طبیعتی که تشریف بردین خیلی زیبا و فوق العادس محیطی ساکت و آروم با دریاچه آروم چقدر رنگ دریاچه آبی و زیباست چقدر این کوه های اطراف دریاچه زیبا کردن دریاچه رو دقیقا مثل کارت پستال میمونه خدارو شکر. خیلی ابر ها زیبا هستن. الله اکبر از آسمون به این زیبایی. ابرها به این سفیدی دریاچه زیبا محیط آروم واقعا خدارو بی نهایت شکر بابت این حجم از زیبایی. اون خونه ها که اون طرف دریاچه بودن معلوم بود خیلی ویوو زیبایی رو تجربه میکنن و بسیار محیط آروم و بی سر صدایی دارن چقدر خوبه من اصلا فضای شهری رو دوست ندارم چند روز پیش رفته بودم (ارم سبز )شهر بازی ولی حس خوبی نداشتم ولی وقتی میرم یه جایی که خیلی خلوته اونجا حسم خیلی خوبه خداروشکر که حالم با خودم عالیه

خیلی برام جالب بود که اونور دریاچه سبز و اینور خشک بود چقدر جالب بود و این موضوع خیلی زیباتر کرده بود محیط رو این متفاوت بودن این ور و اون ور دریاچه. تصور میکنم قایق انداختم سمت کویری دریاچه و دارم پارو میزنم و میرم اونور دریاچه و میگم woow چقدر سرسبزه اینجا و کلی لذت میبرم خدایا عاشقتم. اون نیروگاه برق خیلی جالب بود ساختمونش انگار یه پایگاه نظامی بود خیلی باحال درستش کرده بودن

اون دِرُنِ هم خیلی کار کرد باحالی داره توی یه جاده سرسبز رانندگی کنی آهنگ مورد علاقت هم پلی کنی و این درن بچه دنبالت کنه خیلی زیبا میشه واقعا زندگی میتونه بسیار زیبا باشه.

چقدر خوب بود اونجایی که پارک کردین لب دریاچه ،پله داشت ، سرویس داشت، نیمکت داشت، واقعا خیلی لذت بخشه وقتی جایی زندگی کنی که این حد از احترام و آرامش و احساس خوب هست واقعا آدم خیلی بیشتر به درونش وصل میشه و سپاسگزار تر هم میشه. 

واقعا هرچقدر آمریکا رو تحسین کنم بازم کمه. اصلا کیفیت موج میزنه توی آمریکا اون تیکه ایی که از شهر فیلم گرفته بودین چقدر فضا تمیز ،ماشینها فوق العاده ،خونه ها بزرگ و بی نظیر واقعا تحسین بر انگیزه خدارو صد هزار مرتبه شکر اصلا کیفیت یه چیز دیگس بی نهایت سپاسگزارم اون جیپ هارو هم 6 تا بودن چقدر جالب بودن چه لاستیک های هیولایی داشتن چه جالب خدایا شکرت

اون خانم هایی که امدن بودن از یه ایالت دیگه واقعا دمشون گرم تحسین بر انگیزه اصلا سفر یکی از لذت بخش ترین تجربه هاست خدارو سپاس گذارم چقدر خوبن آمریکایی ها راحت و آسوده خاطر لذت میبرن دمشون گرم واقعا تحسین بر انگیزه خدارو صد هزار مرتبه شکر

اون باغ هم بسیار زیبا بود از مغازه هایی که داشت از نوع و تنوع گل هایی و درخت هایی که داشت از تریل های زیبای که داشت و خداروشکر کلی لذت بردم ازتون سپاسگزارم.

اون زنبور ها هم منو یاد آیه ایی از قرآن انداخت که خداوند می فرماید ما به زنبور عسل وحی میکنیم بعد استاد هم توی یه فایل میگن که خداوند به همه وحی میکنه همه رو هدایت میکنه و مثال آیه زنبور عسل رو میزنین خدایا شکرت سپاسگزارم استاد عزیزم.

چقدر من لذت میبرم از دیدن این فورد زیبا مخصوصا شبکه و چراغ های جلوش و واقعا دمشون گرم میری TA ماشینتو میشوری و آب هم پر میکنی و بنزین هم بابت قدردانی میزنی واقعا بی نهایت سپاسگزارم از خداوند و مریم خانم خیلی زیبا گفتن که توی لحظه پاسخ داده میشه وقتی پای در راه میزاری و هیچی نمی پرسی میگی خدایا من میخوام لذت ببرم خودت هدایتم کن نیازها در لحظه برآورده میشه دقیقا همون موضوع زمان مناسب مکان مناسب اتفاق میفته.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 216
    498MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 9
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    به نام خداوندی که زیباست و خالقِ زیبایی ها

    سلام به همه ی دوستانِ نازنینِ این سایتِ نازنین

    یه چیزِ باحال خلق کردم امروز طبقِ قانون.

    دیروز که این فایل رو دیدم و زوم کردن مریم جون روی گلها و حشرات زیبای روی اونها، و توجه کردم به این قشنگی ها (قلبی)، امروز خودم تو مجتمع مون دور گلهای صورتیِ خوشگل دو تا پروانه رنگی و خوش طرح دیدم که دور گلها دقایق زیادی بازی میکردن و نشستن روی گلها.

    اینطوری بود که تو همزمانی وقتی داشتم رد میشدم از اون قسمت یهو دیدمشون و رفتم سمتشون.

    دو تا پروانه دوقولوی خوشگل و کمی بزرگتر از پروانه سفیدهای فراوانی که هر روز میبینم.

    هم عکس گرفتم ازشون و هم فیلمبرداری کردم.

    دقیقا یاد مریم جون و این ویدئو افتادم، دیدم چه باحال و چه سریع جذب و خلق شد این توجهِ قلبی.

    نکته اش برام اینه: توجهِ عمیق، سرعت خلق رو بالا میبره.

    شاید اینایی که مینویسم و میگم بدیهی باشه و بگیم بله دیگه اصل و قوانینه، اما خیلی فاصله هست بین وقتی که آدم قانون رو میشنوه با وقتی که قانون رو تجربه، حس و درک میکنه.

    من هر وقت قانون رو درک، حس و تجربه میکنم به وجد میام.

    فرقی هم نداره چند بار اتفاق بیوفته، انگار عادی نمیشه برام، چون عینِ معجزه عمل میکنه برام و سورپرایزم میکنه.

    شاید بعدا که باورم قوی تر شه برام قابل قبول تر هم بشه.

    یه تجربه ی جالب دیگه هم داشتم.

    امروز، داشتم لذت میبردم.

    خیلی ساده.

    بدون پیچیدگی.

    فقط با این فکر که الان که اینجام، دارم راه میرم، پروانه دیدم، چقدر قشنگن، همینا عالیه دیگه، چیکار دارم بابا، چیز خاصی نمی خواد بشه…

    همین لحظه که یه بار اومدم خونه بعد از پیاده روی، دوباره رفتم بیرون برای خرید (هدایتی بود کاملا، چون قبلا اگه تازه می‌رسیدم خونه عمرا دوباره میرفتم بعدش) به راحتی و با عشق.

    این شد که وقتی برگشتم پروانه ها رو دیدم و کیف کردم.

    گلهای بنفش رو که دیدم توجه کردم که چقدر دوستشون دارم.

    گفتم سمانه بگی الهی شکرت خوبه ها، ولی اینو بدون خدا و جهان دنبال کلمه های تو نیستن فقط.

    دنبالِ حسِ قلبیِ تو هستن، همون فرکانسی که استاد همیشه میگن، جهان به فرکانس تو پاسخ میده نه کلام و رفتارت…

    گفتم چه باحال همینی که من گلهای بنفش رو میبینم و کیف میکنم از رنگ و جذابیتشون، در عمل یعنی الهی شکرت حتی اگه از زبونم خارج نشه…

    والا اگه خود خدا انقدر سخت بگیره که ما گاهی سخت میگیریم تو اصول و قواعدِ سپاس گزاری…

    مگه سپاس گزاری و تحسین قواعد داره اصلا؟

    نه بابا، نداره.

    یه لذت جدیدی هم داره برام تازه جا میوفته، اینکه یه طوری غذا بخور که بفهمیش، فارغ از حجم و نوع غذا…

    بفهم غذا رو.

    حس کن غذا رو.

    یعنی وقتی میشینه روی پرزهای زبونت، بفهمی طعمش چیه.

    خوردن غذا حتی با حجم وسیع یا کم، لزوما لذت بخش نمیشه واسه من.

    چیزی که دوست دارم تجربه کنم اینه که هر چقدر غذا میخورم بتونم بفهمم و از قلبم خارج شه بَه بَه چه خوشمزه است، چه خوش طعمه.

    یکی از خوش طعم ترین ها همیشه اولین لقمه ی غذاست…

    برای همین توجهم جلب شده که ببین کدوم لقمه است که میفهمیش…

    روی زبون و قلبت میشینه و میگی به به.

    ببین از کجا اون حس نیست دیگه باهات، همونجا پروسه ی غذا خوردن رو متوقف کن.

    الان میدونم این یه حسِ قشنگه و لذت بخشه.

    میدونم برای رسیدن به همین آگاهی هم زمان لازم دارم تا به درستی درک و عملیاتی اش کنم.

    چون باید واسه ذهن و مغزم تفهیم کنم برنامه ی لذت بردن از غذا یعنی چی.

    فهمیدن همین نکات تو زندگی خیلی لذت بخشه.

    انگار یه دریچه به روم باز شده و داره بهم آموزش میده چطوری به سمت زندگیِ لذت بخش حرکت کنم.

    لذت بردن از زندگی در ظاهر خیلی ساده است.

    انگار آموزش دادنی نیست، انگار همه بلدیم، اما در واقع بلد نیستیم چطوری میتونیم لذت ببریم.

    نسخه ی لذت بردن هر کسی از زندگی واقعا متفاوته، هر کی باید نسخه ی خودشو پیدا کنه.

    اتفاقا دیشب داشتم کامنت غزل جانم (عطایی جان) رو میخوندم روی این فایل که از نحوه ی سپاس گزاری و لذت بردنِ عزیزانش (مادربزرگ، برادر، همسر، مادرشوهر و …) از زندگیشون میگفت، چقدر کیف کردم با مثال‌هاش…

    صبح تو پیاده روی یاد سبک رفتاریِ مادرشوهر نازنینش افتادم که حتی اگه یه دونه میوه حتی له شده از باغ روی زمین بیوفته برمی‌داره و احترام میذاره واسه نعمتهای خدا…

    فکر کردم سبک من چیه؟

    دیدم نه من اینو بلد نبودم و تازه فهمیدم چقدر اهمیت داره به میوه و محصولاتی که روی زمین میوفتن هم باید احترام بذارم و بی تفاوت رد نشم…

    چقدر این کامنت‌هایی که بچه ها با مثال از خودشون و زندگیشون و اطرافیانشون مینویسن عالیه، اینطوری تمرین عملی میشه، تکرار قوانین تو کامنتها خوبه اما حالتِ رشد یافته ترش اینه مثال بزنیم.

    من در حد بضاعت و درکم سعی میکنم تو کامنتهام با مثال یه حسی رو توضیح بدم، اینطوری خودم بیشتر دوست دارم و بیشتر یاد میگیرم.

    امروز یه کوچولو فهمیدم لذت بردن یعنی الان که رفتی بیرون و برگشتی، دوباره رفتی خرید و برگشتی خونه، این یعنی زندگی، چون تو حست خوبه الان پس همین یعنی داری لذت میبری دیگه…

    بدو بدو نداریم که یعنی چی؟

    حالا سه ساعت دیگه چه کنم؟

    چی میشه؟

    چطوری پربارتر و خاص تر شه؟

    هیچی بابا.

    آروم باش.

    زندگی خودش جاریه، خودش حرکت میکنه، خودش میگه حرکت بعدی چیه، چه باید بکنی…

    مگه من میدونستم میخوام بیام کامنت بنویسم الان؟

    نه.

    اصلا مگه اولش میدونستم قراره انقدر طولانی بشه نوشته ام یا چطوری جلو میره؟

    نه

    خودش جاری شده.

    منم دارم لذت میبرم.

    همینه.

    تمام.

    حتی اهمیت نداره تا پایان روز چقدر لذت خواهم برد یا نه.

    مهم الانه فقط.

    بعد، خودش خودشو تعریف میکنه.

    قبل شروع نوشتن این کامنت داشتم توجه به نکات مثبت و سپاس گزاریِ قلبی و حسی مینوشتم، که هدایت شدم به سایت.

    در تکمیل هم هستن.

    همشون عبادت هستن، صلات هستن، در تکمیل همون پیاده رویِ صبح و توجه به زیبایی های مسیر، سپاس گزاری هام با چشم هام از طبیعتِ خدا، گفتگوهام با سمانه جانم، گفتگو با خدا و درخواست‌های کمک از خدا، تحسین ورزشکارانی که تو پارک دیدم و …

    اینا همه یه روند هستن، سلسله وار بهم میچسبن، نمیشه تفکیکشون کرد…

    آشپزی، مرتب کردن خونه، رسیدگی به امور منزل و هر کاری که در شبانه روز واسه خودم و منزل و زندگیم انجام میدم، همه ی تفریحاتی و …

    همه شون یه روندِ سریالی هستن که چسبیدن به هم تا لحظات منو بسازن.

    چطوری میسازن؟

    اونطوری که من تو افکارم میگذره.

    بعصی روزها خوب، بعضی روزها کمتر خوب…

    خوبیش اینه متوجه شدم چطوری میتونم از ناخوب سوئیچ کنم روی خوب…

    درسته تلاش میخواد ولی خوبه که راه حل داره و میشه رسید به خوب.

    خوشم میاد که این سوال رو از خودم پرسیدم که هدفت از انجام این کار چیه؟

    اگه بخوای لذت ببری از انجامِ این کار، باید چطوری عمل کنی؟

    اینطوری لذت بخشش میتونم بکنم برای خودم و از حالتِ روتین و تکراری و کلافه کننده خارجش میکنم.

    یه دکمه شروع و یه دکمه ی توقف داره انجام هر کاری که زدنِ به موقع و در زمان درست اون دکمه میتونه پروسه ی لذت بردن رو فعال کنه، در غیر اینصورت فقط انجام میشه از سرِ رفعِ تکلیف…

    و جزو عمر محسوب میشه نه زندگی…

    زندگی یعنی زنده باشی و همونو حس و تجربه کنی، یعنی جریان داشته باشه حس خوب در روح و جسم ادم، چشمهای آدم برق بزنه، صورت و قلب آدم آروم باشه و از درون و بیرون بخنده.

    لذت بردن از زندگی این نیست که یه فرمولِ ثابت و اجتماع پسند رو دائم تکرار کنم.

    زندگی کردن یعنی احساس طراوت کنم که زنده ام و میتونم تجربیات واسه امروزم خلق کنم، هر چی، هر چی که دوست داشته باشم و خوشحالم کنه.

    غیر این یعنی فقط دارم عمر میکنم نه زندگی.

    خدایا شکرت که فرصت های بی نظیری در اختیارم میذاری تا با خودم گفت و گو کنم.

    خدایا شکرت برای همه چی و برای همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام از سومین روزِ پاییزِ زیبایِ خدا.

    چقدر آسمان و ابرهای ابتدای فایل جذاب هستن، یه طوریه انگار کیفیت ابرها از فاصله ی خیلی نزدیک بهم هست و میتونم بگیرمشون تو دستم…

    یه قاب شگفت انگیز دیدم.

    هر کجایی که آب حضور داشته باشه من ذوق میکنم.

    دریاچه ی اول فایل شگفت انگیز بود، همینطور آخر فایل تو باغ شگفت زده شدم آب از لابه لای سنگ ها به اون زیبایی جاری بود.

    باغ رو با اون همه گل دیدم به وجد اومدم، مخصوصا اینکه دوست دارم مریم جون زوم میکنه روی گلها و حشراتی که روشون نشستن.

    آخه خودمم وقتی یه زنبور یا هر حشره ای میبینم روی گل عکس میگیرم ازش.

    امروز یه طور دیگه لذت بردم از پیاده رویم…

    هوا یه طورِ ملیحی بود، من لذت بردم از مسیر سایه و آفتاب که اصلا اذیتم نکرد.

    یه عالمه بچه با لباسِ فرمِ مدرسه دیدم و لبخند نشست روی صورتم.

    تو مسیر با خودم کلی صحبت کردم و قشنگ حسِ خوب رو لمس کردم از نزدیک.

    خیلی سپاس گزار خدا هستم برای تمام لحظاتی که حسم خوبه و در ادامه اش یه عالمه زیبایی رو بهتر میتونم درک و حس کنم.

    فکر میکنم حس خوب و درکِ زیبایی ها چسبیده به هم هستن، حسم که خوبه بهتر میفهمم و درک میکنم زیبایی هارو، و برعکس وقتی زیبایی هارو هم که میبینم منجر به خلقِ حسِ خوب میشن واسم.

    وقتی متوجهِ زیبایی ها نمیشم و حسشون نمیکنم، متوجه میشم فرکانسم افت کرده و احتمالا حالم میزون نیست، وگرنه به صورت طبیعی و فطری باید از دیدنِ زیبایی ها به وجد بیام، یعنی این اصلش هست، مگه اینکه من از مسیر خارج شده باشم.

    مثل الان که دارم مینویسم و صدای آواز پرنده ها رو دارم میشنوم، خبر از این میده که حالم خوبه، فرکانسم میزونه که میتونم این زیبایی رو حس کنم.

    چقدر انسان میتونه قوانین رو به سادگی فراموش کنه…

    داشتم فایل هدف گزاری و تاثیر آن در زندگی رو گوش میدادم که متوجه یه نکته ی مهم شدم.

    استاد گفتن مسیرِ رسیدن به خواسته رو نبندین روی مواردی که خودتون بلدین و فکر میکنین جواب میده، به خدا بسپرین اجازه بدین بگه بهتون از چه مسیری…

    یهو این یادآوری عینِ یه چراغ تو قلبم نور رو منتشر کرد.

    در عجبم از ذهنِ انسان که چقدر فرّاره.

    باید دائم یادآوری شه بهم تا نهادینه شه درونم.

    بسیار خوشحالم که سر بزنگاه خدا یادآوری ام میکنه همیشه و دستمو میگیره و بلندم میکنه.

    از دیشب یه رهایی از بندهایِ ذهنی مو تجربه کردم روی یه موضوعِ مهم برام که خیلی مهمه و بابتش خوشحالم و سپاس گزار…

    مامانم هم امروز یادآوری کرد بهم:

    حست باید خوب باشه از کاری که انجام میدی…

    و من قشنگ متوجه شدم قطع کردن یه مسیرِ اشتباه، خودش شجاعت میخواد…

    وقتی سخته یه چیزی غلط داره جلو میره.

    یا من آماده اش نشدم و الکی دارم زور میزنم فقط برسم.

    مثل اینکه من خودم نقطه ی 1 هستم ولی ایده آل و ذهنم نقطه ی 10 رو میخواد، منم چون فکر میکنم الان باید برسم، به زور 1 رو به 10 وصل میکنم نتیجه اش میشه حسِ بد، حالِ بد، لذت نبردن از زندگی و …

    در حالیکه باید یاد بگیرم سمانه جون خوبه رسیدن به نقطه 10، اما اول ببین کجایی الان؟

    نقطه ی1

    مرحله بعدی رسیدن به نقطه 2 هست نه بیشتر…

    کی با عجله و شتاب رسیده که تو برسی.

    یه درصد هم برسه با خوشحالی و لذت نیست.

    خیلی نیاز دارم صبر، روند تکاملی رو یاد بگیرم.

    خیلی نیاز دارم بفهمم بین 0 تا 100 یه عالمه عدد وجود داره، کلی عدد ممیز دار هم هست، کلی راه هست، یه شبه نیست که…

    همونقدر که 100 زیباست، صفر هم زیباست، نیم هم زیباست…

    من باید اینارو اینجا بنویسم برای خودم تا کم کم متوجهِ بازیِ زندگی بشم.

    استقبال میکنم از تجربیاتم.

    تجربیاتی که میخوام در زمان کم برسم و نمیرسم ولی درسش رو میگیرم.

    تجربیاتی که بهم نشون میده تو وظیفه ته که تو مسیر رسیدن به خواسته هات خیلی لذت ببری از زندگیت، اگه لذت نمیبری و عینِ یه ربات جلو میری بدون و آگاه باش یه جای کار غلطه، برگرد درست فکر کن …

    این سری فایلهای استاد منو تو مدار نگه میداره، میام بنویسم، سَرِ حرف با خودم باز میشه…

    یهو به خودم میام میبینم شیرجه زدم تو زندگی و احوالات و احساساتِ خودم.

    خوشحالم این فضای امن رو دارم و میتونم بنویسم.

    ممنونم از خدا برای آشنایی با استاد جان و مریم جون و سایت و بچه ها.

    الهی شکرت که یادم انداختی وظیفه ام هست از لحظاتم لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    سلام به همه ی نازنینانِ سایت.

    الان اومدم سایت و دیدم فایلِ 216 اومده، سریع زدم دانلود.

    اصولا دوست دارم بامداد سورپرایز میشم فایل جدید میاد روی سایت.

    مشغولِ نوشتنِ سپاس گزاریِ قلبی هستم و گوش دادن به پوشه ی آهنگ های توحیدیِ محبوبم.

    امشب از خداوند درخواست کمک کردم در رابطه با یه موضوعی که ظاهر خوبی داره ولی برام خیلی سخت و نازیبا شده بود کم کم…

    خداوند کمکم کرد، اعتبار آرامش و حس خوبی که الان داخلشم و با بند بند وجودم دارم تجربه اش میکنم و سپاس گزارشم، از اللهِ یکتاست.

    امشب درس مهمی تو گفتگو با همسرم به شدت برام یادآوری شد:

    روند تکاملی

    دوری از شتاب

    پله پله جلو رفتن

    آروم بودن، با لذت جلو رفتن…

    سمانه جون، به نظرِ خودم یه پله بزرگتر شد، حسم که اینو میگه، اگه این نبود به آرامش و حس خوب نمی‌رسیدم الان…

    خدایا ازت سپاس گزارم که هر لحظه حواست بهم هست و به درخواست‌های کمکم پاسخ سریع میدی.

    فایل این قسمت رو یه طور دیگه میبینم، چون امروز روستا و رودخانه و زیبایی رو جذب کردم، میخوام خوب تحسین کنم تا بازم زیبایی های طبیعت رو جذب کنم.

    بنا به دلایلِ امشب و گره ای که ازم باز شد، دوست دارم صبح بشه و برم یه پیاده رویِ دلچسب و پر انرژی و پر گفتگو با اللهِ یکتا ان شاالله.

    استاد جان و مریم جان ازتون صمیمانه تشکر میکنم که با نمایش زیبایی ها، بهمون این فرصت رو میدین که ببینیم و تحسین کنیم و تو زندگیِ خودمون هم خلقشون کنیم.

    از بچه های سایت هم خیلی سپاس گزارم که کامنتهای عالی مینویسن و قوانین و آگاهی ها رو با مثال‌های واقعی از زندگی هاشون یادآوری میکنن.

    خدایا شکرت که هستی و کمکم میکنی توی همه ی درخواستهام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام فرزانه جانم.

    چقدر کیف کردم از نشونه هات تو مسیر مدرسه و جریاناتِ داخلِ مدرسه خوندم.

    منم دقیقا تو پمپ بنزین بودم دیدم روی شیشه ی یه ماشین نوشته بود حسبی الله.

    یه آقایی رو دیدم تو پمپ بنزین گردنبند الله به گردنش بود…

    اینا نشونه است.

    کد هست.

    که یعنی همه چیز درست میشه.

    من زیبا چیدمان میکنم برات.

    مرسی که این ماجرا رو نوشتی.

    من عاشقِ مثال های حقیقیِ زندگی هامون هستم که بچه ها تو کامنتهاشون مینویسن.

    مرسی که با نوشتنش باورسازی رو تقویت میکنی برامون.

    آغازِ سال تحصیلی برات زیبایی آورده.

    ان شالله تا پایان سال تحصیلی، و سال‌های آتی پر از لحظات خوش باشی همیشه.

    خوش باشی و خوش بدرخشی خانمِ معلمِ ارزشمندِ سایت، فرزانه جانم.

    خانمِ پر از شایستگی و مهربانی و عشق.

    ماچ بهت.

    خدایا شکرت که هدایتم میکنی به کامنتهای دلچسب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    به نام خداوند مهربون و هدایتگرم

    سلام به همه.

    سلام به اقا احسانِ ارزشمند، دوستِ تلاشگرم.

    داشتم فایل توحید عملی9 رو گوش میدادم و مینوشتم که یه لحظه به یاد شما افتادم، گفتم برو ببین اقا احسان جدید چی داره برامون:)

    اخرین کامنتی که هست این بود و شروع کردم به خوندن.

    اونم در پاسخ به کامنتِ شگفت انگیزِ غزلِ نازنینم.

    این دومین باریه که امروز ازش یاد میکنم تو کامنتم، و برام نشونه شد که خودم حتما براش پاسخ بنویسم ان شاالله.

    از توی دل کامنتهای شما من همیشه میوه برداشت میکنم، به اندازه ی فرکانس و مداری که داخلشم.

    خوندنِ این عبارات برام شیرین و دلچسب اومد:

    کسی که قانون رو یاد میگیره از قلبش پیروی میکنه و احساسش میشه الویت زندگیش

    همیشه تو هر روز آدم یه حال یکسان نداره

    همیشه آدم‌های اطراف ما مطابق میل ما رفتار نمیکنند

    بنابراین نمیشه یه دستورالعمل خاص رو برای همه روزها و ساعت‌ها به‌شکل یکسان استفاده کرد

    این قسمت مثلِ یه فرمول می مونه.

    فرمولی که وقتی آدم خودش تو در و دیوار بودن رو تجربه کرده باشه، میتونه قشنگ تشخیص بده که بله، چقدر درسته.

    البته که راهکارِ ثابت برای من وجود نداره، چون به قول شما یه وقتایی حوصله ی خودمم ندارم چه برسه به فایل…

    گاهی با شنیدن اسماء الحسنی یا پوشه ی آهنگهای توحیدی ام به آرامش یک درجه ای میرسم از احساساتِ پرتلاطم.

    گاهی نوشتن خط با دست چپ کمکم میکنه.

    گاهی فایلهای استاد.

    گاهی پیاده روی.

    گاهی رنگ آمیزی.

    گاهی خواب.

    گاهی معاشرت با عزیزان.

    گاهی مشغولِ کارِ خانه شدن.

    گاهی کامنت نوشتن.

    گاهی سازماندهی کردن وسایلم.

    و ….

    هر لحظه باید اجازه بدم خودِ حسم بگه چه کنم که بهبود پیدا کنم.

    امروز از اون روزهای موجِ مثبت و عالیمه از صبح.

    نه اینکه تُهی از نجوا باشم، نه، ولی همون اول صبح تو پیاده روی به خدا گفتم تو کنترل ذهن خودت کمکم کن و من الان میخوام قشنگی هاتو ببینم و کیف کنم، همینم شد…

    الان روی یه موجی از آرامش هستم که انگار جهان سکوت شده، صدای یه نسیمِ ملایم پَس زمینه ی جهان میاد با آوازی از پرندگان.

    قبل از نوشتن، با یه صلح درونی و ارامشِ بی نظیر رفتم آشپزخونه مشغولِ انجام کارهام شدم، کاملا با صبر و لذتی شگفت انگیز، موازی کاری رو که از مریم جون یاد گرفتم کاملا پیاده کردم تو انجامِ کارهام.

    اینجور لحظات حسِ پرنده ای رو دارم که پرواز میکنه، یعنی یه طورِ رها و سبک و خوشحال و پرنشاط و بسیار آروم…

    نمیدونم ولی حس میکنم عین یه نی نی شدم که تازه به دنیا اومده، انقدر سبکبال و رها و فارع از هر چیزی…

    ممنونم که مینویسی، خوب مینویسی، خوب مثال میزنی و با کامنت هات کمک میکنی به تقویتِ باورسازی های مفید و کمک کننده.

    بسیار کیف کردم از جمع بندی هات مثل همیشه آقا احسانِ نازنین.

    چقدر خوب روی شخصیت و عملکردت داری تجزیه و تحلیل میکنی و بهبود میدی خودتو.

    اینو کاملا از لابه لای خطوطت میشه تشخیص داد.

    برای شونصدمین بار از شما و بقیه ی بچه ها که کامنتهاشون با مثال از خودشون و زندگیِ حقیقی شون همراهه، سپاس گزارم.

    خدایا مرسی که بهم یاد میدی چطوری میتونم لذت ببرم از زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام به سعیده جانِ نازنینم.

    خیلی لذت بردم از کامنتت.

    از تجربه ی مسافرت با خانواده همسر بدونِ خودِ همسر :)

    منم مثل شما تجربه کردم و اتفاقا تجربه ی جدید و بکری بود.

    منم شاید اگه سمانه قبلی بودم نمی‌رفتم، ولی خدارو شکر نگاهم عوض شده پس رفتارم هم عوض میشه کم کم.

    کیف کردم از تصویرسازیِ فضای ویلا و آلاچیق و حسِ بارون.

    اتفاقا اینکه به آدم بارون ندیده بگن خیلی خوبه، این یعنی اون آدم به زیبایی ها عادت نکرده و همیشه ذوق میکنه.

    مگه میشه بارون رو دید، بویِ بارون بخوره به مشامِ آدم و آدم ذوق نکنه؟

    اگه ذوق نکنم میفهمم یه چیزیم شده، فرکانسم پایینه و حسم ناخوب هست.

    خوابیدن زیرِ آلاچیق با صدای بارون…

    من غَش

    من ضعف

    چه کیفی داره

    کاملا میتونم حس کنم چقدر کیف کردی.

    صدای زمینه بارون، هوای مطبوع، زیرِ آسمانِ زیبای خداوند، بَه بَه.

    میدونی امروز چی داشتم فکر میکردم؟

    اینکه سعی کنم لحظات لذت بخش واسه خودم خلق کنم.

    یا وقتی تو یه لحظه لذت بخش هستم صریح و مستقیم به خودم یادآوری کنمش.

    دیشب تلویزیون یه برنامه ای میداد از مرحوم بانو هما روستای عزیز یاد می‌کرد و فیلم و سریال‌ها و تیاترهاشون.

    یه جمله به نقل قول از ایشون گفت که درونم زلزله ایجاد کرد…

    یهو میخکوبم کرد در لحظه…

    انگار که من زدم اون شبکه تا اینو بشنوم:

    هیچکس از فرداش خبر نداره

    و حس کردم بهتره هر روز بگم به خودم که فقط امروز رو زندگی کن سمانه.

    چون هیچکس از فردا خبر نداره.

    معلوم نیست فردا چی میشه.

    پس امروز رو در بهترین حالت لذت ببر از زندگیت…

    از لذت های نابِ امروزم میتونم به هوای به شدت عالی و مطبوعِ صبح هنگام پیاده روی اشاره کنم، انقدر شگفت انگیز بود که هی با ذوق میگفتم خدایا شکرت برای این هوا.

    به دو تا خانم غریبه سلام صبح به خیر گفتم با عشقِ قلبی، انقدر قشنگ و با نشاط جوابمو دادن که خودم بعدش تا چند دقیقه ذوق داشتم از واکنششون.

    رفتم نون بخرم برای مامانم، آقای نانوا با مهربانی نون رو دقیقا از تنور در می‌آورد میذاشت محلِ تجمعِ نون های من، یعنی من خیلی راحت نون رو میشمردم فقط، اون یکی آقای نونوا هم که دید میخوام 40 تا لواش رو بذارم مشما اشاره کرد صبر کنم خودش اومد برام نونهامو گذاشت تو مشما…

    انقدر ذوق کردم از محبت دو تا آقای نانوا که حد نداره…

    دقیقا وقتی این لذت ها رو تجربه میکنم میگم قانون همینه ها سمانه خانم.

    تو فرکانست خوبه، حالت خوبه، حست خوبه، برات خوبی و زیبایی ها اتفاق میوفتن.

    یاد حرف استاد میوفتم که میگن خدا دلها رو برای تو نرم میکنه.

    صبح رفتم پیاده روی برنامه ای نداشتم برم خونه مامانم، تو مسیر یهو به دلم افتاد برم بعد از خدا هدایت خواستم برم؟ برام نشونه بفرست.

    دقیقا ماشینی که نشونه ام هست (جک s5) رو سرِ همون خیابونی که میره به سمت مامانم دیدم و گفتم بَه بهَ جواب اومد، اونم چه جوابِ واضح و شفافی.

    دقت کردم هر مغازه ای میرم، خیلی خوش اخلاق و خوشرو هستن.

    من، همسرم، مامانم همیشه تحسین میکنیم مغازه دارهای خوشرو رو و دقیقا سرِ راهمون میان.

    با مادرم رفتیم مرغ بخره، صاحب مغازه آقای بسیار باشخصیت و خوشرویی هست از هموطنانِ پاکیزه ی عزیزم.

    انقدر از روی خوش و خندانش خوشم اومد که حد نداشت و بلافاصله یادِ پاکیزه جانم افتادم که هم خودش بسیار مهربان و دوست داشتنیه، هم هم وطنانِ عزیزش.

    چون مامانم مشتری اونجاست، به محضِ ورودش انقدر قشنگ و با لبخند به مامانم سلام داد که من کیف کردم از این ارتباط های قشنگ آدم ها با هم.

    از کجا رسیدم به کجا…

    اومدم تحسینت کنم که این لذت هایی که تجربه کردی رو با ما به اشتراک گذاشتی به این زیبایی، یاد لذت های امروز خودم افتادم :)

    یکی دیگه از سورپرایزهای امروزم هم این بود که دیدم دوره احساس لیاقت آماده شده و رفته روی سایت…

    چشم هام گرد شد از ذوق.

    حس میکردم نزدیک شدیم به اومدن دوره اما نمیدونستم کی میاد و امروز خیلی خوشحال شدم.

    خدا رو شکر برای تجربه ی سفرِ دلنشینت و لذتی که بردی نوشِ جانت سعیده جان.

    در رابطه با خلقِ رابطه ی خوب که نوشتی هم خیلی خوشم اومد.

    منم یه تجربه مشابه دارم.

    با یه بنده خدایی از نزدیکترین اقوامم تو رابطه به چالش خوردیم، دومین بار به خودم گفتم سمانه بهت اجازه نمیدم بار سوم بی احترامی ببینی و مسیرمو عوض کردم…

    الان طوری شده اون بنده خدا که خیلی هم برام عزیزه، خودش میاد ابراز محبت و عشق میکنه بهم…

    من تو دلم میگم خدایا چه میکنی برای من…

    خدا رو شکر برای تک تک بهبودها و رشدهامون.

    وقتی مثال میزنی خیلی بهتر میتونم درک کنم.

    وقتی خودمم اون مثال رو تجربه کردم باز درک و باورپذیری هام بالاتر میرن.

    مرسی که با مثال از زندگیِ حقیقیت کامنت نوشتی و کمک میکنی به همه مون بهتر متوجه بشیم قوانین رو.

    مرسی که نوشتی و بهم انگیزه دادی بنویسم.

    عاشق این نوشتن های یهویی و هدایتی ام.

    ماچ و بغل و عشق از سمانه جانم به سعیده جانم.

    خدایا شکرت برای آموزش های نابِ استاد که برای بهبودمون واقعا معجزه وار عمل میکنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام آقای امیریِ عزیز.

    منم مثل اکثر بچه های سایت از خوندن کامنتهای عالی شما لذت میبرم و اینکه دیروز دیدم پاسخی از طرف شما دارم راستشو بگم سورپرایز شدم.

    پاسخ نوشتن برای محبت دوستانی که برام کامنت مینویسن رو من از شما و سعیده جانم (شهریاری جان) یاد گرفتم و الگوبرداری کردم.

    نمیگم همیشه ولی سعی ام رو میکنم محبت دوستانم رو بی پاسخ نذارم.

    اینکه شما انقدر به پاسخ نوشتن برای بچه ها ارزش قائلین برام خیلی جالب بود و ارزشمند و انگار مجدد بهم یادآوری کردین پاسخ بنویسم برای دوستانم .

    ممنونم که با ادب و نزاکت تون در رفتار، چیزهای زیادی رو به من یادآوری میکنین.

    ممنونم از کامنت تون و مثالِ پوشیدنِ لباس و برداشتنِ وسایلِ مورد نظر.

    به شخصه چون با مثال درکم بهتر میشه، میخوام ازتون تشکر ویژه کنم برای مثال های واقعی از زندگی شخصی، که مینویسین تو کامنت هاتون.

    در پناهِ رب العالمین نازنینم باشین همیشه، همه مون باشیم.

    خدایا شکرت برای تمامِ آگاهی های این سایتِ ارزشمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام به سعیده ی نازنینم از تو دلِ طبیعتِ زیبای خدا.

    عطر طبیعت از لابه لای کامنتت کاملاً حس میشه.

    وقتی از صدای زنگوله ی گوسفندان عزیز گفتی دلم رفت که…

    چقدر بکره این صداهای عمقِ طبیعت تو روستا و …

    بارون، نون محلی، کره، تخم مرغ، صدای رودخانه، کوه های سرسبز…

    یاد این شعر افتادم با این پکیجِ رویایی:

    ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

    نوشِ جانت تمامِ لحظاتِ سرشار از زیبایی و حسِ خوب.

    نوشِ جانت باشه این روزی های خدا که خودت دسترسی تو باز کردی بهشون.

    تشکرت برای سفرهات بهم یادآوری کرد منم تشکر کنم برای دو سفر به روستای کلیجار نزدیک کاشان و یه سفر به رشتِ زیبا امسال تا الان+ روستای برغان.

    فرکانسِ پاک و خالص و دلچسبت دریافت شد کاملاً و نشست به قلبم.

    سورپرایز شدم نقطه ی آبی رو دیدم و پیامت رو خوندم.

    میدونی ظهر برای حسِ خوبم چه کردم برای سمانه؟

    چند تا اهنگِ شاد و قِر طوری واسه سمانه جانم دانلود کردم و از اسپیکر پخش کردم و باهاش شادی کردم و تو آشپزخونه مشغولِ کار شدم :)

    هر بار به رنگِ خوشرنگِ لاک های دستهام نگاه میکنم دلم غش میره براشون…

    تغییر زیاده…

    از کسی که لاک براش ناپسند بود تبدیل شدم به کسی که با خودش و لاک های رنگ و وارنگش عشق میکنه و شادی :)

    مرسی که رفتی بیرون و شروع به کامنت نوشتن کردی در فضای باز.

    عطرش اومده تو کامنتت.

    مگه میشه آدم حسش خوب باشه و تو صورت و صدا و فرکانس و کلامش مشخص نشه؟

    صبح که رفتم خونه مامانم، خواهرم حرفی زد که مطابق با قانون بود.

    گفت دیشب حدس میزده من صبح بیام و به مامانمم گفته.

    من گفتم من خودمم نمیدونستم میام که…

    گفت وقتی حال آدم خوبه حرکت های قشنگِ بیشتری انجام میده.

    دیدم کاملا راست میگه.

    من چند روزی هست که یه فشار رو از دوشم برداشتم و بسیار سبکبال و خوشحالم.

    بذار از عمقِ احساسم بگم بهت:

    دو پاراگرافِ اولت منو میخکوب کرد یهو.

    قشنگ محبتِ خدا رو برداشتم از کلامِ محبت آمیزت و کاملا به وجد اومدم.

    همه ی زیبایی های جهان از اللهِ یکتاست و بنده های قشنگی مثلِ تو این زیبایی ها رو که از درونِ خودشون میاد، رو به اشتراک میذارن با بقیه.

    خودم نمیتونم الان تشخیص بدم صدای من بم با تُن آهسته هست یا نه:))))

    فقط میدونم صدام قشنگه، مخصوصا وقتی روی موجِ حس خوب و زیبایی ها هستم، صلح درون و آرامش دارم.

    هر چی هست خوبه، چون از درونِ سمانه جونم میاد :)

    یه نفسِ عمیق میکشم از دور از فضای لطیف و بارونی که داخلش بودی.

    من عاشقِ بارونم و مطمئنم به زودی ها دریافتش میکنم.

    امشب چشم هام مزین شد به دیدنِ رویِ ماهِ ماه، که میدرخشید تو آسمون.

    حسِ خوبی بهم منتقل کردی، شونصد برابرش برگرده سمتِ خودت سعیده جان عزیزم.

    ماچ به روی ماهِ خودت و ترانه ی قشنگت.

    مرسی برای تحسین ها و عشقی که بهم دادی (ایموجی چشمهای قلبی قلبی)

    این قسمت کامنتت رو که خوندم بهت افتخار کردم:

    از یه جایی به بعد دیگه اینجا واسه کسی نمی نویسم، فقط واسه دل خودم می نویسم حتی اگر هیچکس کامنتمو نخونه. اوایل که متوجه قضیه امتیاز و رای و … شده بودم از مسیر درست خارج شده بودم و دلم می خواست رای جمع کنم ولی بعدش خدای بزرگ راهنماییم کرد گفت ببین خانم خوشگله این راهش نیست، از جاده خاکی برگرد بیا پیش خودم، و الی الله عاقبت الامور // و الیه المصیر

    احسنت به تو.

    خدایا شکرت برای سورپرایزهای نقطه ی آبی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام به ناعمه جانِ پرتلاش، آرام و صبور.

    خیلی لذت بردم که کامنتت رو خوندم.

    قبلش میخوام سپاس گزاری کنم از خدا جان که مثل دیروز، منو ساعت 4 بامداد بیدار کرد و اومدم تو سایت…

    از بیداری تا حالا دارم کامنتهای عالی میخونم.

    دیشب دلم میخواست هدایت شم به خوندنِ کامنتهای کاربردی و حال خوب کن و جذاب.

    الان اجابت شده، خدا رو شکر.

    تبریک ویژه و صمیمانه ی من خدمت تو، دوست عزیزم، برای افتتاح مغازه ی لوازم تحریرت که به فضلِ خدا همه ی کارهاش عینِ هلو، عینِ کره و عسل، برات شیرین جلو رفته.

    وقتی خوندم لوازم التحریر، یه قندی تو دلم آب شد که نگو.

    من عاشقِ لوازم تحریرم.

    مطمئنا که با صبر و حس خوب و باورهای خوب و سپاس گزاری و مخصوصا خوش اخلاقی در کارت، به موفقیت های فراوان میرسی.

    این مسیر روشن و نورانیه.

    مرسی که این کامنت زیبا رو نوشتی از نتایجت و افکارت.

    خیلی عالی و باور ساز هست برای همه مون، که میشه…

    تحسینت میکنم برای شجاعتت، جسارتت، اقدام های عملی ات و کوششت.

    بهترین ها در همه ی ابعاد زندگی، نصیبِ قلبِ بزرگ و تلاشگرت.

    جالبه واسم، دومین روزی هست که خیلی هدایتی ستاره قطبیمو اینجا مینویسم به جای دفترم:

    خدایا میخوام امروزمو به بهترین شکل واسم کارگردانی و چیدمان کنی. (به قول آقا احسان مقدم نازنین)

    خدایا میخوام امروز تا پایانش کلی لذت ببرم از همه چیزِ زندگیم و همه ی لحظاتم، هر چی بیشتر بهتر.

    خدایا میخوام امروز ظرفِ لذت بردنم رو حسابی پُر و پیمون کنم.

    خدایا میخوام منو بذاری تو مدارِ دریافت دوره احساس لیاقت، تو میتونی و میدونم که میشه، مثلِ تمامِ نعمتهایی که از فضلت دادی بهم بدون اینکه من تلاشِ خاصی بکنم، فقط به تو گفتم و روی تو حساب کردم و تو بهم دادی.

    خدایا مرسی واسه روزیِ امروز، بیداری 4 صبح، خوندنِ کامنتهای عالی، انرژیِ خوب، آغاز روزی پر از لذت در 10 مهرِ زیبای 1402.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: