دیدگاه زیبا و تاثیرگذار بهار عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
این اولین کامنت من در سایت بعد از 8 ماه گوش دادن به فایل های رایگان استاد (حدود دو سوم فایل ها که هنوز فایل های سفر به دور امریکا و سریال زندگی در بهشت رو شروع نکردم و آغاز دیدن سفر به دور آمریکا با این سفر جدید برای من رقم خورد) و مصادف شد با اولین کامنت در این فایل امشب بعد از چندبار چک کردن سایت گفتم خدایا یعنی میشه رفرش کنم صفحه رو و فایل جدید باشه و دیدم بله به به فایل جدید.
بنا به گفته استاد میخوام شروع کنم تحسین زیبایی هارو و ردپا بگذارم برای ادامه رشد و تغییر.
استاد منِ منفی نگر در تمام عمر، دارم یاد میگیرم از شما دیدن و تحسین زیبایی هارو.
از دریاچه فوق العاده بزرگ و آب شفافی که داشت وزش باد و حرکتی که اب داشت برای اینکه راکد نشه و این به من این پیامو داد راکد نباش یک جا ساکن نباش و حرکت کن تا زلال و شفاف باشی تا تازه باشی و طراوتت رو حفظ کنی تا دچار رکود نشی
واقعا دوست داشتم که یک قایق میداشتم و درون اون دریاچه زیبا حرکت میکردم.
از آسمان آبی بگم که انگار با گواش نقاشی شده بود و ابرهای سفیدی که مثل پنبه جایگذاری شده بودن
از طبیعت کنار دریاچه که چند رنگ نارنجی و سبز و زرد و قهوه ایی رو کنار هم داشت و ترکیب اینها کنار هم خیلی قشنگ بود
از سه تا گل بنفش رنگی که کنار سنجاب بود و وسط اون سبزی متفاوت و خاص بود و میدرخشید.
از کوه هایی که شکوه و عظمت رو به من نشون میدادن
از درختان سبزی که تمام قد ایستاده بودن کنار هم به صورت طبقه ایی و قشنگی کوه رو چند برابر کرده بودن دیدن این درخت ها و زیاد بودنشون باور فراوانی رو در من ایجاد کرد
از مریم جونی که نگاه کردن بهش حس خوبی به من میده چه قدر ناز و کیوتی مریم جون با اون لباس صورتی و چه قدر تحسین کردم مریم جونو که داشتن خودشون موهاشونو کوتاه میکردن و این توانمندی به چشم من اومد. چون همیشه از دیگران خواهش میکردم برای کوتاه کردن موهام و این توانمندی و خودکفا بودن خیلی خوب بود.
این نکته رو بگم که: در دنیایی که جامعه این باور رو به خانمها میده که برای زیبا بودن بی نقص بودن در ظاهرت کلی هزینه کن و زمان بذار، استاد با جمله اینکه شما حتی بدون مو هم زیبایی احساس ارامش رو منتقل کردن احساس اینکه زیبایی در درون آدم هاست – جدا از آراستگی ظاهری – و مریم جون همه جوره زیباست.
از تغییرات استاد من این چند وقت فایل های قبلی رو میدیدم و این ورزیدگی بدن استاد و این حجم از تغییر در ظاهر من رو شگفت زده کرد و اصلا باورم نمیشه که ایشون همون استادن با این حجم از تغییرات، این نشون میده که اگر بخوایم میشه.
از سکه ایی که در دل طبیعت پیدا شد و این رو یک نشونه بدونیم برای هممون که ثروت وارد زندگیمون میشه بیشتر و بیشتر و اینکه ثروت خدا روی زمین زیاده کافیه روی خودت کار کنی باورهاتو درست کنی و ثروت هارو از روی زمین خدا جمع کنی و برای خودت لذت ببری.
تصویر آخری که در ذهن من ثبت شد دیدن عروس و داماد بسیار ساده و خندان در کنار اون چند شخصی که داشتن از اون صحنه عبور میکردن با عصا و سنشون بالا بود یک پیام رو به من داد اینکه اون عکاسی عروسی تولد مدرسه دانشگاه شاغل شدن هر کدوم یک فریم از زندگیه یک شات از هر بخش زندگیه یک تیکه از پازل و در نهایت کهنسالی و پیری که جز تیکه های اخر پازل هست انیمیشین up رو برای من یادآوری کرد و پیامش برای من این بود که از صحنه به صحنه و تیکه تیکه پازل زندگیم لذت ببرم. کاری که تا به حال انجام ندادم….
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 218498MB26 دقیقه
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
سلام
واقعاً اللهاکبر
انسان چه میتواند بگوید از وجود اینهمه زیبایی اینهمه تنوع اینهمه نظم اینهمه آراستگی و پیوستگی و موزونی
واقعاً که انسان نسبتبه پروردگارش ناسپاس است، به خودم میگویم که چقدر چشمانم بر روی نعمت ها بسته بود و زیباییها را نمیدیدم.
تقریباً سه هفته میشود که وارد مرحله جدیدی از زندگیام شدهام و زندگیم نسبت به مراحل قبلی متفاوت شده است، که از توکل سرچشمه میگیرد. توکل کردم و وارد این برهه از زندگی شدم، توکل کردم و تصمیم گرفتم، توکل کردم و اقدام کردم، چه اقدامی
ماه گذشته برایم ماه سفر رفتن به دل طبیعت بود یعنی تعطیلات پایان هفتهها را پشت سر هم به آغوش طبیعت میرفتم و تجارب بینظیری داشتم و بعد از آن هم تصمیمی جسورانه مرا وارد مرحلهی جدیدی از زندگیام کرد. در این ماه تصمیم گرفتم که هر هفته یک شب را در دل طبیعت بهتنهایی سپری کنم و دیشب اولین هفته ای بود که این تصمیمم را عملی کردم به جنگلهای شهرهای همجوار رفتم و تنهایی در دل طبیعت با خدایم خلوت کرده بودم.
جانم برایتان بگوید دیشب در سکوتی دلنشین با خدایم گفتوگو می کردم، خدایی که بسیار بسیار به من نزدیک بود و در آسمان پرستاره عظمتش را نظاره میکردم. جاییکه بودم که مطلقاً هیچ هیاهوی شهری وجود نداشت، هیچ صدایی جز صدای خداوند طبیعت وجود نداشت.
اللهاکبر
باید اعتراف کنم که من عاشق صبح طبیعت هستم یعنی وقتیکه چشمانت را باز میکنی در دل طبیعت باشی و برخیزی و هوای تازه طبیعی را به ریههایت هدیه بدهی و مناظر زیبای طبیعت را ببینی و مخصوصاً تسبیح پرندگان صبح را بشنوی.
آری این تجربهی امروزم بود ای کاش میشد تصاویر را اینجا به اشتراک گذاشت ولی همینکه میتوانم در اینجا بنویسم برایم بسیار لذتبخش است، گویی که دوباره به آنجا برگشتهام.
به ندای درونیام گوش کردم و پیادهروی صبحگاهی را شروع کردم و به سوی دره ای که صدای خروش آب از آن به گوش میرسید حرکت کردم و قدم به قدم هدایت شدم قدم به قدم به ندای درونم گوش سپردم و به آب رسیدم.
به قول استاد واقعاً اللهاکبر، چه منظرهی زیبایی چه حس فوقالعادهای و چه شوری
در مسیر آب کمی پیاده رفتم و در کنار آب نشستم و شعر پروین اعتصامی را که دیشب خوانده بودم دوباره آنجا در کنار آب مرور کردم که درمورد این بود که
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل …
که استاد در فایلی هم درمورد آن صحبت کرد. این برایم سرآغاز مراقبهای دلنشین در دامان رود بود و چه حس فوقالعادهای بود.
چه احساسی قدم به قدم فقط زیبایی بود، عطر طبیعت بود، خروش رود و نمای آبشار و سنگ و درخت و بوته بود. تکتک اینها برایم همچون نمازی زنده بود و من این نماز را زندگی کردم. من در رکعات این نماز متبلور و متجلی شدم …
بعد دوباره به محل اقامتم برگشتم و در مسیر باز نشانهها باز حضور باز تجلی دوست بود
آری دوست حقیقی
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
وقتیکه دوباره به کمپ اولیه برگشتم دیگر به بالاترین سطح احساس تشکر رسیده بودم و برای تکتک اجزای حیات خانه امروزم خدا را شکر می کردم و اشک می ریختم.
چه حس فوق العاده ای بود، که شرحش در زبان نمی گنجد
تازه اینجا بود که به حقیقت این دعای ابراهیم علیه السلام پی می بردم
رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاهِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
خدایا، کاری کن که من و بچهها و نسلم اهل نماز باشیم . خدایا، دعایم را برآورده بفرما.
امروز صبح خیلی بهتر فهمیدم که هدف از زندگی ام در لحظه بودن است، وقتی که در لحظه باشی خوب متجلی می شوی و حواست به خودت و خدایت هست، شاد سپاسگزار این بودن هستی و همین که هستی شکر گزار می شوی.
خلاصه که مثل یک باتری موبایل بودم با شارژی 100 ، فول فول
این فایل دوباره تک تک تجربه های امروزم را به پیش چشمم آورد و اشک شوقم را سرازیر کرد…
واقعا که الله اکبر
سپاس سپاس سپاس
یا رفیق
ناعمه جان سلاااااااااام
اول، باید از تو بابت این کامنتت تشکر کنم و از ته دل میگویم سپاسگزارم از وجود دوستی چون شما.
دوم اینکه چه صورت و سیرت زیبا و چه نام زیبایی دارید.
ناعمه یعنی کسی که به او نعمت دادهشده، نرم و لطیف.
و سوم، داستان هدایت الهی من است در این یک ماه که تصمیم به تغییر جدیدی گرفتهام، باید این حرف استاد را با آب طلا بنویسیم که: ((خدا با شجاعان است.))
هر بار تجربه خلوت کردن من با خودم در دل طبیعت وحشی و مواجهه شدن با ترسهایم یک عطیه بزرگ را به من هدیه میدهد. هربار مرا دلگرمتر و باایمان تر به وجود یک دوست و رفیقی بینظیر میکند که در هر لحظه با من است و بینهایت هوایم را دارد، به خودش قسم که گاهی چنان سخنانش در وجودم طنینانداز میشود که فقط اشک شوق میریزم.
اینبار در مسیر برگشتم از طبیعت و جنگل به شهرم سمنان، در کنار چشمه ای نشستم و دو درخواست بسیار جدی و نزدیکم را با او ((دلی)) در میان گذاشتم، یعنی در چهارشنبه هفته قبل نوزده مهرماه. اولی ماشینی بهتر از پرایدم و دومی عشقی که جایش در سیاحتهایم در دل طبیعت بسیار خالی است.
امروز که این مطلب را برایت مینویسم دوشنبه بیست و چهار مهرماه است و خواسته اولم به بهترین وجه ممکن اجابت شد، یک هیوندای ورنای فوقالعاده تمیز و سالم که وقتی پیش مکانیک و معاینه فنی بردم با تعجب میگفتند: این را تو از کجا پیدا کردی!!!!!!!!
واقعاً چه میتوانستم به آنها بگویم…
این دو سه روز که مشغول کارهای نقلوانتقال ماشین بودم از سایت و فضای بهشتی اش دور بودم، ولی بسیار سعی میکردم تا به نشانهها و زیباییها توجه کنم و انصافاً خدای من این رفیق بی نظیرم، برایم سنگ تمام گذاشت.
وقتی وارد سایت شدم دایره آبی کنار اسمم مرا خوشحال کرد و به اینجا رسیدم. این کامنت تو برایم سرشار از نشانه هست و بوی رفیقم را میداد و مرا دوباره به چهارشنبه صبح و آن حس پاک الهی و نیز در شب و آن کامنت هدایتی برد (اصلاً بنا نداشتم که کامنتی در زیر آن فایل بگذارم ولی وقتیکه آن قسمت را دیدم دیگر دست خودم نبود و هدایت شدم که بنویسم او میگفت و من مینوشتم)
آری تصمیم گرفتم وقتیکه برای تعویض پلاک ماشینم میروم همانجا آن را پلاک بینالمللی بزنم و طرف خودم را برای رفتن در مدار جدیدتر انجام بدهم تا خدا هم سفرم را و هم همسفرم را به من برساند و یقین دارم که او نعم المجیبون است.
امیدوارم که آرامشی الهی و اطمینانی قلبی قرین تو باشد.
بسیاااااار ممنونم ازت.
ناعمه جان سلاااااام
امیدوارم در هر لحظه در حال خوب الهی باشی
خیلی خیلی متشکرم برای کامنت سرشار از نکته و پندت و ممنونم بابت ذوق و اشتیاقی که نسبتبه این نوشتهها و تجربیاتم داشتی
میلی درونی مرا به نوشتن برایت ترغیب میکند گویی که با آشنایی دیرین صحبت میکنم
خوشحالم که با عزیزی آگاه میتوانم درمورد تجربیات تخصصی و ظریفم حرف بزنم که سراسر پند و تذکر و منفعت است
به یاد این حدیث پیامبر میافتم که: ((مؤمن آینهی مؤمن است))
از وقتی تجربه شب تنها بودن در دل طبیعت را شروع کردم هر بار به میزان یک مدار رشد کردهام. اولینبار بر روی پشتبام خانهای در کنار کلاتهی پدربزرگم سپری شد که با امنیتی نیمبند شب را به صبح رساندم، دفعات بعد در کنار چشمه ای در اطراف روستایم شب را سپری می کردم و سپس برای رفتن به جنگل ابر و تنهایی دو شبه در طبیعت وحشی و مواجهه شدن با حیواناتش اقدام کردم (همه را او می گفت و من فقط با شهامت اجرا می کردم) بعد از این تجربه فوقالعاده ارزشمند، گویی چند مدار رشد کرده بودم و توانستم تصمیمات اساسی را بگیرم و تغییر زندگیام را تغییر رویه بدهم بدون هیچ دورنمایی. یکی از آن تصمیمات هر هفته یک شب تنها بودن در طبیعت است که به لطف خدا دارم انجامش میدهم.
فصل مشترک تمام این تجربهها احساس ترس خوشایندی است که هر بار به صورتی جدید خودش را به من میچسباند و به نظرم این ترسها نعمت است، چون به من میفهماند که تو به مرز دایره راحتی ات رسیدهای و میخواهی از آن عبور کنی و رشد کنی و رشد علت شوق من برای زندگی در این جهان است، هرچند که فراموشش کرده باشم.
لذا هر بار به شوق ایمانی که میخواهد از دل ترسهایم ظاهر شود دست به تجربه ناشناختههایم میزنم، البته بهاندازهی ظرف خودم و مداری که در آن هستم.
جانم برایت بگوید که چه درک هایی را وقتیکه با او هستم دارم، چون دقیقاً بر سر یک کلاس خصوصی حاضر میشوم که هیچکسی جز من و او نیست و نشانه و تجربه بهترین راه ارتباط او با من است، وقتیکه ذهنت را و دلت را پاک میکنی و منتظر درس جدید هستی او آرام و مطمئن همچون استادی دانا و صبور با تو درس را شروع میکند، قسمت جالب و زیبای ماجرا این است که هر جلسه فکر میکنی این بهترین چیزی است که دریافت کردهای. هر بار درکم از این اقیانوس بینهایت عشق و آگاهی و لذت بیشتر میشود و ظرف درونی ام افزایش مییابد.
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد فرصت یکروزهای
چه کسی گفته که خدا با من حرف نمیزند؟!!! او در هر لحظه در حال صحبت با من است، این من هستم که گوش نمیکنم و به ایدههایی که به من میگوید عمل نمیکنم (انصافاً خیلی بهتر از گذشته به ایدهها عمل میکنم و نتیجههای فوقالعادهاش را میگیرم) چون هم چیز خود اوست یعنی تکتک برنامههای بودن با او را هم خودش میچیند من فقط اجرایش میکنم، یعنی فقط وظیفه لذت بردن از این مسیر را دارم.
چهارشنبه هفته قبل که برای وعده هفتگی ام به نزدش می رفتم او عصر این شعر مولوی را به سرم انداخت
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
…
و آهنگی از محسن چاوشی را برایم آماده کرد که من بارها و بارها آن را زندگی کردم و تا شب گوشش دادم. قبلاز خواب درخواست خوابی زیبا را از او کردم
سبحان الله
چه میتوانم بگویم از اینهمه عشق و لطف و حمایت، خیلی بهتر این آیات را می فهمم.
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
آیا خدا کفایتکنندۀ بندهاش نیست؟! که تو را از غیرخدا میترسانند. هرکه را خدا بهحال خودش رها کند، هیچ راهبری ندارد
وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ۗ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ
و دست هرکه را خدا بگیرد، دیگر کسی او را به بیراهه نمیبرد. آیا خدا شکستناپذیرِ انتقامگیرنده نیست؟! زمر 36 و 37
صبح بعد از برخاستن حس خوبی داشتم و این بودن را با تمام وجود درک می کردم، سپس شروع به پیادهروی در کنار رودخانه کردم و کمکم حرف زدن هایش با من شروع شد و یکییکی افکار را با دقتی بینظیر وارد ذهنم میکرد، چون دیگر ذهنی وجود نداشت همهچیز با خواب پاک شده بود و صبح و هوا و صفایش مرا پذیرای تکتک افکارش کرده بود، یکییکی درسهایی را که در این هفته میبایست بگیرم را به من گفت، وقتیکه برگشتم به من گفت که در اینترنت سرچی برای تعبیر خوابت بزن و من سریع اجرایش کردم
اللهاکبر اللهاکبر اللهاکبر
به خودش قسم که زبانم قاصر از عظمت و بزرگیاش است و هر بار شگفتزدهام میکند و ارمغان و افقی فوقالعاده از زندگیام را به من نشان می دهد، من دیگر به سر ذوق آمده بودم، باز گفت که صحبت کن (من یک کانال کوچکی در ایتا دارم که هر وقت حال خوبی دارم صحبتهایم را در آن جا میگذارم و چندنفری هم عضو دارد) دقیقاً بیست دقیقه زبان او شدم و او میگفت من حکایت میکردم، بعد از آن گفت که این شعر نظامی را بخوان
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده…
بعد آهنگی با صدای محمد اصفهانی را دانلود کردم و وجد و سماعم شروع شد بینظیر بینظیر بینظیر بود بینظیر شد و دوباره پر شدم دوباره سرریز از عشق و رحمت و آگاهی شدم هر بار که خودم را به او میسپارم اینگونه مرا از خود بیخود میکند اینگونه به من قدرت میدهد، قدرت و پذیرشی برای تجربه دوباره زندگی اجتماعی با همهی اجزایش.
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیس
بسیار ممنونم که گوشی برای شنیدن این اسرار شده ای و تو را به او می سپارم.
تا بعد…