سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 220

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار افسانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

امروز سفرمون شروع شده با فیلمبرداری درون جان عزیزمون از این دریاچه ی زیبای رویایی تا این دریاچه رو از نمای بالا هم ببینیم. 

از این سبزی درختا، از این عروس و داماد خوشگل و جذابمون که اینقدر با خودشون در صلحن. این دو سه تا عروس دامادی که در قسمت های اخیر دیدم، واقعا خیلی بهم میومدن انگار برای هم ساخته شدن.

خیلی این تصویر رو دوسش داشتم که: نور زیبای خورشید در دریاچه افتاده، سبزه های شفاف و بعضا بعضی قسمتها طلایی رنگ با ترکیب این درختای زیبا و رویایی و کوههای دوردست که به رنگ آبیه آسمون در اومدن، از این حیوونای زیبامون نمیدونم آهو ان یا شبیه آهو…

از این مسیر زیبای درختای دو طرف جاده ،از این ماشینهای لوکس و مدل بالا و گرون قیمتی که توی این ترافیک میبینم خدایا شکرت واسه این همه فراوانی ثروت.

بعد هم کوههایی که هنوز رد پای برف روشون هست چقدر زیباست. تا حالا از نزدیک این صحنه رو ندیدم. اون قسمتی که برف آب شده و آب به رنگ سبز فیروزه ای زیبایی ای در اومده و بعد استادم این نکته رو یادآور شدین که:

روی تابلونوشته “به حیوونا غذا ندین که با این محبت و دلسوزی بیجا باعث مرگشون میشید”. 

من هم این موضوع رو در قسمت قبل عنوان کردم و شما واقعا همیشه استاد حرف درست و بر پایه ی قوانین خداوند میزنید. باشد که ما هم در مدار دریافت و درک و عمل به آموزه های شما باشیم. یعنی با خودم میگم یا حرف استاد رو گوش میکنی و عمل میکنی یا باید اینقدر ضربه بخوری که خودت بهش برسی. چون قوانین خداوند ثابت و بدون تغییره…

خانم شایسته این نکته رو گفتید که قبلاً سخت میگرفتید به خودتون و از دستشویی و حموم عمومی استفاده نمیکردین. ترجیح میدادین از حمام و دستشویی تراک کمپر استفاده کنید که تصمیم گرفتید روی این موضوع کار کنید. اولا که تحسینتون میکنم که روی بهبود شخصیتتون همیشه کار میکنید و این بهبود همیشگی و تا ابد ادامه داره و ما هر بار میتونیم شخصیتمون رو بهتر کنیم و نهایتی براش نیست.

این رو نوشتم برای یاد آوری به خودم که نخوام کامل باشم و یک نقطه ی پایانی برای خودم تعیین کنم. بلکه هر روز میتونیم بهتر از قبل باشیم اما نمیتونیم کامل باشیم .

و اینکه گفتید من در خدمت اون قالب محدودی بودم که برای خودم تعیین کرده بودم و خواستم که این نقطه ضعف شخصیتی رو روش کار کنم و الان اومدین در این فضا و دستشویی عمومی والمارت که انصافا تمیز و خوبه. من هم بگم که خیلی رفتار های وسواس گونه و حساس این چنینی قبلا داشتم و هنوزم دارم و دارم روشون کار میکنم که واقعا برام تغییرش یکم سخته. ولی به خودم میگم دختر اگه برای خودت ارزش قائل باشی و خودتو دوست داشته باشی، هیچ وقت به خودت اینقدر سخت نمیگیری.

مگه وجود تو ارزشمندتر از این حساسیت هایی که روی کارها و وسایلی که داری نیست. پس چرا به خودت اینقدر سخت میگیری؟!

چقدر سرویس بهداشتی والمارت تمیزه. این روشویی حتی برا بچه ها و این قسمتی که برای خواباندن بچه روش و پوشک عوض کردنش و دستورالعمل کاملی که گذاشتن؛ این کاورهایی که برای روی توالت فرنگی گذاشتن، کا رو خیلی تمیز تر و بهداشتی تر کرده.

هیچ وقت از نکات مثبت سرویس بهداشتی با این جزئیات و دید مثبت و احساس خوب نگفته بودم که به لطف شما خانم شایسته ی عزیزم یاد گرفتم هر جایی و در هر مکانی توجهم روی زیبایی ها و نکات مثبت و خوب اون باشه.

و در نهایت، به این موزه ی زیبا و جادویی رفتیم که چه نورپردازی خفنی داره، مخصوصا سقف و ستون ها خیلی قشنگه. نورپردازی این فضا مثل فیلمای جادویی و سحرآمیزه. این فضایی که با کتاب ایجاد کردن بالای مبل خیلی قشنگ و خلاقانست.

استاد جالبه که هرجا شما لبخند میزنید به دوربین، اینققدر که من بدون هیچ مانعی شما رو میبینم و با شما همراهم که منم به دوربین لبخند میزنم بهتون و همیشه همه جا خودم رو باهاتون حس میکنم. پس اگر فکر کردین که شما خودتون دونفر فقط توی این مسافرت و فضا ها هستید سخت در اشتباهید. من هم با شما هستم. همیشه حواستون به منم باشه.

اینو بگم استاد ماشالله واقعا اندامتون قابل مقایسه با اندام قبلی تون نیست. ماشالله استاد خیلی جذاب تر شدین بزنم به تخته. الهی که همیشه سالم و سلامت و پر انرژی باشید سایتون بالا سر ما باشه استاد خوبم.

خانم شایسته جونم عاشق شمام که با این مجسمه ی پیرزنه عکس گرفتید، دست رو سرش میکشید… عاشق این شیطنت های شمام 

عاشق این کودک درون فعال تونم که داخل این طرحهای نوری میپرین. ندیدم خانمی در این سن اینقدر در صلح با خودش باشه و اینقدر ذوق کنه از این پریدن در این نورها. عین یه دختر کوچولو شده بودین. تحسین برانگیز بود این رفتارتون.

یک نکته ای برام بولد شد تو این قسمت از اول فایل حیفم میاد که نگم. اونم این که شما با اینکه اینقدر ثروتمندین، رفتار شما جوری هست که من واقعا بعضی وقتا یادم میره شما اینقدر ثروتمند هستید. بس که شما رها و آزادین در مورد ثروت و داشته هاتون و فقط لذت میبرید و اصلا هویت و شخصیتتون وابسته به ثروت و داشته هاتون نیست. اصلا غرور و منیت خاصی ندارین. من بعضا در اطرافیان میبینم یکم که به ثروت بیشتری می رسند یا ثروتمندترند، پر افاده و مغرورند. این شخصیت توحیدی و خداگونه ی شما رو میبینم که بدون هیچ وابستگی به هیچ چیز و بدون غرور و منیت خاصی با این تواضع. واقعا شما در خیلی موارد الگوی بسیار عالی ای برای ما هستید. به اصل و قانون و چیزهایی که آموزش می دید عمل میکنید.

غذا رو هم در همین پارکینگ موزه خیلی راحت و آسون درست کردید در این دستگاه در کمترین زمان. واقعا برای من این موضوع تحسین برانگیزه. این حد از آسونی و راحتی در زندگیه شما که آسون شدین برای آسونی ها  و خودتون رو لایق این آسونی و راحتی میدونید و شکر خدا بهتون داده شده. انشالله منم همین قدر راحت و آسون گیر بشم به زندگیم…

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 220
    503MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

319 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سارا صمدی پور» در این صفحه: 1
  1. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1564 روز

    به نام الله صمد

    سلام دوستای عزیزدل و استاد بزرگوارم، الان اتفاقی افتاد که نتونستم برم سر کارام و ترجیح دادم اول اینجا ثبتش کنم که بارها و بارها بخونمش بعدا و یادم باشه خدا چطور مارو هدایت میکنه

    من تو کامنت های قبلیم توضیح داده بودم که مشکلاتی توی کارم واسم پیش اومده و به قول استاد یه سری افراد شیطونی هایی کردن که نذارن من کار کنم و جلوی فعالیت منو بگیرن

    خب من از این طریق هدایت شدم به پروسه مهاجرت و دقیقا الان که دارم مدرک زبانم رو میگیرم و به امتحانم خیلی نزدیک هستم، دوباره پرونده من به جریان افتاده و دادگاه و… از روزی که دوباره پیامک دادگاه واسم اومد یکم ترسیدم اما خیلی کمتر از دفعه قبل

    رفتم اونجا، و متوجه شدم چطور تضاد ها مارو رشد میدن! دفعات قبلی چون بار اولم بود و خیلی شرک بیشتری داشتم و‌ میترسیدم بدترین کارمند ها به پستم میخوردن و حتی خودشون کلی منو تهدید و سرزنش میکردن با اینکه خیلی خوب میدونستن همه اینا پرونده سازیه…

    ولی این دفعه اوضاع فرق میکرد، ادما هایی کارهای من رو انجام دادن بسیار صبور و خوش برخورد، کلی بهم امید دادن و گفتن که اصلا ممکنه تبرئه بشم و نباید انقدر بترسم و یه سری موارد قانونی رو توضیح دادن واسم… خب خیلی خوشحال شدم چون یادمه این دفعه وقتی داشتم میرفتم از خدا خواستم باهام بیاد و نذاره کسی بهم توهین کنه و منو بترسونه

    با اینکه هنوز نمیدونم جواب دادگاه چی میشه و همش میترسم تو پروسه مهاجرتمم تاثیر بذاره و سختش کنه یا مجبور شم از طریق دیگه ای برم، اما باز این چند روز همش از خدای درونم راهنمایی خواستم و هی گفت سپاسگزاری، سپاسگزاری، سپاسگزاری

    منم گوش دادم و سعی کردم اروم اروم اخلاق سپاسگزاری مداوم رو توی خودم نهادینه کنم! امروز داشتم سپاسگزاری میکردم به محض بیدار شدن و اصلا تو یه حال و هوای عرفانی بودم، یهو یاد یکی از حرفای اقای عطار روشن افتادم که گفتن وقتی بدهی سنگینی داشتن تو دفترشون نوشتن : خدایا بدهی بندتو پرداخت کن

    نمیدونم یه حسی بهم گفت بنویس، اخه من همیشه فقط شکرگزاری میکردم هیچ وقت درخواست نمیکردم ( باور غلط اینکه ما باید خدارو واسه خودش بخوایم نه اینکه ازش درخواست کنیم)

    خلاصه یهو اینو از ته قلبم نوشتم ، گفتم خدایا فضلت رو شامل حال من کن نه عدل ت ، چون میدونم گناهکارم و اشتباهات زیادی داشتم اما من واقعا جرمی که به من نسبت دادن رو مرتکب نشدم

    من هیچ کاری نکردم همیشه وجدان داشتم تو کارم و همه ازم راضی بودن، خودت حق بنده ت رو بگیر و اگه گناهی کردم منو ببخش و کمکم کن تبرئه بشم

    قرآن رو باز کردم اومد :

    در هر وضع و حالی که باشی و هر بخشی از قران را که تلاوت کنی ، و هر عملی انجام دهید جز این نیست که ما شاهد بر شما هستیم همانگاه که در آن مشغول شدید، نه چیزی به وزن ذره ای در آسمان ها و زمین از دید پروردگارت پنهان میماندو نه کوچکتر و بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتاب مبین است… ( یونس 61)

    اصلا یه آرااااامشی گرفتما، گفت دارم نگاهت میکنم! گفت فراموشت نکردم

    گفتم خدایا با این ترس چیکار کنم، رفتم آیه بعدی، گفت :

    اولیای خدا نه غمی بر آن هاست ( گذشته) نه ترسی دارند ( آینده) ( یونس 62)

    خلاصه باز آرامشم بیشتر شد و تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم تو لحظه حال زندگی کنم

    تو دفترم نوشتم، چطور جز اولیای خدا باشم؟

    آیه بعدی جواب داد :

    ایمان بیار و تقوا پیشه کن ( یونس 63)

    ایمان رو که دارم روش کار میکنم و همون توحید هست، تو ذهنم گفتم تقوا رو چیکار کنم؟ گفتم اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سریال مورد علاقه ام رو حذفش کنم، چون شبا دقیقا قبل خواب میبینم و باعث میشه سپاسگزاری شبانه نداشته باشم و هی بگم حسش نیست

    فعلا واسه قدم اول کنترل نفس این رو انتخاب میکنم

    رفتم آیه بعد، گفت بشارت ویژه آن هاست هم در دنیا هم آخرت (یونس 64)

    یعنی گفت اگه هرکاری هم میکنی برای دنیا و اخرت خودت خوبه، و باعث میشه زندگی راحتی داشته باشی

    تو دفترم نوشتم، خدایا من میخوام با عزت و سربلندی مهاجرت کنم، من نمیخوام از کسی بترسم

    میخوام اون جوری شایسته و لایق من هست بتونم برم نه اینکه هر روز بترسم

    رفتم آیه بعدی و تیر خلاص رو به قلبم زد :

    و سخنان آنان تورا اندوهگین نکند، بی تردید تمام عزت از آن خداست، اوست بسیار شنوا ( به درخواست های تو) و بسیار آگاه ( به نیاز های تو)

    وااای اصلا باورتون نمیشه، من دقیقا به سوره ای هدایت شدم که دونه دونه تو دفترم ترسام رو نوشتم و توی هر آیه جوابشو گرفتم

    یکم بامزه بود ، انگار داشتم با خدا چت میکردم :)

    یعنی هرچی پرسیدما، درجااااا جوابمو داد

    اصلا قلبم یه جوری شد و هنوزم همونجوریه

    خیلی ایمان اوردم که این تضاد اومده زندگیمو متحول کنه ، و به خودم قول دادم هرچی شد فقط به خدا ایمان بیارم که بهترین هارو سر راهم میذاره

    ایمان بیارم هرکی میخواد بهم صدمه بزنه فقط رایگان داره به من خدمت میکنه، فارغ از اینکه نیت درونیش چی باشه

    ایمان آوردم که عزت تماما مال خداست و اون بهم گفت سخنانشون تورو اندوهگین نکنه ، قول دادم تقوا داشته باشم و نذارم صداهای ذهنم من رو بترسونه

    دیگه از دادگاه و قاضی و نظام پزشکی نمیترسم، خیلی خیلی حس قدرت دارم که واقعا تا حالا تو‌ عمرم همچین احساسی رو تجربه نکرده بودم! حس میکنم هرچی پیش بیاد مهم نیست چون یه قدمه واسه رسیدن به خواسته هام حتی اگه به چشمم زشت باشه

    مثل این تضاد که اولش واسم زشت ترین و تلخ ترین اتفاق دنیا بود اما الان میفهمم انقدر منو به خدا نزدیک کرده که تا سوال میپرسم جواب میده :) مطمئنم یه روزی بالاخره میام مینویسم که چطور این تضاد من رو به بزرگترین و قشنگ ترین موفقیت های زندگیم هدایت کرده

    با یه آرامش درونی منتظر اون روزم…

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: