دیدگاه زیبا و تأثیرگذار آسمان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد تمیز کردن اطراف خودتون برای لذت بردن بیشتر از زیباییهای اطرافتون، نشون میده چقدر برای خودتون و طبیعت و نعمتهای خداوند احترام قایلید و ارزشمند میدونید خودتون رو و لایقِ بودن در طبیعت زیبا و تمیز.
چشمان خودتون رو لایق دیدن زیبایی و تمیزی میدونید .بلافاصله با ورودتون به این مکان زیبا، شروع به تمیز کردن کردید و در همون لحظات اولیه با تمیز کردن محیط اطرافتون باعث شدید دیگه نازیبایی در اطرافتون نباشه و فقط زیبایی باشه و تمیزی . این احترام گذاشتن، به نوعی سپاسگزاریه و باعث میشه خداوند نعمتها و زیبایی و تمیزی بیشتری رو به شما هدیه بده. همین حرکتهای به ظاهر کوچیک چقدر میتونه تغییرات بزرگی در زندگیمون داشته باشه که خیلی سطحی ازش میگذریم و اگر شما از کنار این مورد میگذشتین مثل خیلیها زندگیتون اینی که الان هست، نبود.
یک مقایسه بارز بین شما و افراد معمول جامعه:
اکثریت جامعه وقتی وارد این محیط میشن و این نا زیباییها رو میبینن خیلی عادی از کنارش عبور میکنن و با خودشون میگن خوب اونا ریختن ما هم میریزیم من که مسوول تمیز کردن نیستم شهرداری هست راهداری هست و ……که این وظیفه اوناست و با در کنار این نازیبایی بودن، نااگاهانه نازیبایی بیشتری رو میبینن و بعد میگن ما که رفتیم فلان جا فلان شهر چه جای نازیبایی بود. غافل از اینکه همون مکان برای شخصی مثل استاد عباسمنش و مریم جانم زیبا ترین مکان دنیاست و به قدری زیبایی خودنمایی میکنی که پر میشن از احساس خوب و عالی و هر بار خودشون رو لایق تر میدونن برای زیبایی دیدن، خداوند هم میگه بفرمایید این زیبایی…دو دستی تقدیمتون. لذت ببرید و بیشتر و بیشتر پر بشید از احساس عالی
چقدر در این سریالهای سایت میشه درک کرد تفاوت بین عمل و صحبت در خودم و شما رو، و بفهممم دلیل نتایجتون و هر بار هدایت شدن به زیبایی بیشتر چیه؟چرا هر بار استاد فایل میزاره از فایل قبلی زیباتره
مریم جان که برای سپاسگزاری از سخاوتمند بودن طبیعت، دست به کار شدن و با عشق اطراف رو تمیز کرد. طبیعت هم باز همون عشق رو به مریم جان برمیگردونه البته که چندین هزار برابر بیشتر. چقدر تابیدن نور طلایی نارنجی خورشید از بین درختان زیباست. مریم جان شما استادی هستید در همه جنبه ها برای من از نظر یک خانم مستقل بودن، یک خانوم کدبانو و خونه دار بودن، یک همراه خوب برای مردی که کنارم هست و کلی درسها از رفتار های شما یاد گرفتم و به امید عملی کردنشون
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 222410MB21 دقیقه
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام ب استادان عزیزم و دوستانم
استاد چقدر آخه خوبین شما، این فرهنگ سازی ک میکنید برامون خیلی جای تشکر داره، من همیشه سعی میکردم ک آشغال نریزیم وقتی میریم بیرون و مراقب بودیم تنها بابت آشغال های خودمون و این رفتار خوبه درسته ولی رفتار درست تر و بهتر اینه ک اون محیط رو پاکیزه کنم، اتفاقا توی سفر چند روز قبلم یکی از دوستان گفتن من هرجا میرم با تیم کوهنوردی میگم خب بچه ها نیم ساعت وقت میزاریم طبیعت رو تمیز میکنیم باهم.
چه رفتار زیبایی بهمون یاد دادین دوست دارم انجامش بدم من عاشق پاکسازی ام و مطمئنم ب قول خانم شایسته حس زیبایی ب آدم میده، این طبیعت سالها ب ما خدمت کرده و این وظیفه کوچیک ب عهده ماست ک با تمیز نگه داشتن و البته تمیز کردن اش ازش تشکر و قدردانی کنیم.
و فارغ از اینکه کسی ببینه یا نه تشویق بشیم یا نه اینکارو انجام بدیم. مطمئنم حتی اگر فردی هم ببینه این رفتارو بیشتر سعی میکنه آشغال نریزه و یا بعدا خودش هدایت بشه ب انجامش.
اینکه من محیط رو تمیز کنم بدون اینکه غر بزنم تو دلم و اینکه نجنگم، با حس بد اینکارو انجام ندم، کسی رو سرزنش نکنم و فقط و فقط برای طبیعت انجامش بدم خیلی رفتار درستیه. کاملا با صلح درونی این خدمت رسانی رو انجام بدم. این رفتار نتیجه درست میده.
حتی این صلح درونی شامل تمیز کردن خونه خودم هم میشه، من فقط سمت خودم رو با عشق و صلح انجام بدم، کاری ب رفتار بقیه نداشته باشم، قضاوت نکنم و از رفتار نادرست دیگران اعراض کنم و حتی با خودم هم صحبت نکنم درموردش. این رفتار من باعث میشه ناخودآگاه افراد اطرافم شروع ب کمک من کنن بدون اینکه من چیزی بگم و حتی قدردانی بیشتری از من میشه، چون من خودم این رو تجربه کردم و نتیجه خوبی داشته.
و پوینت بعدی اینکه من اگر میخوام در آینده با تمیزی بیشتری برخورد کنم ابتدا باید خودم آدم تمیز و پاکیزه ای باشم.یعنی اول خودت رو درست میکنی بعد جهان شرایط همسنگ اش رو برات بوجود میاره. نمیتونی همش غر بزنی از شرایط و انتظار داشته باشی در آینده شرایط خوب بشه.
استاد حتی من دقت کردم شما و خانم شایسته اول زیبایی های اطراف تون رو تحسین کردین و بعد با صلح درونی رفتین سراغ تمیز کردن محیط. و این ویژگی چشم مثبت نگر و تحسین کننده رو من باید خیلی یادش بگیرم. یعنی اگر نازیبایی هم دیدی اول بگرد خوبی ها و نیمه پر لیوان رو ببین بعد بیین چاره چیه و انجامش بده.
رابطه زیباتون رو ک نگم، انقدر احترام و تحسین و تشویق یکدیگر مشخصا باعث رشد طرفین میشه. من ک عاشق شماها هستم( با همون لحن شیرین خودتان ؛))) ) با این می بینی هاتون، تیکه کلام من هم شده موقع دیدن عظمت و زیبایی های خداوند.
اتفاقا موقعی ک این سنگ بزرگ رو دیدم گفتم ببین با چه دستگاه هایی روی هم گذاشتن یعنی چجوری؟؟؟و بعد دیدم استاد دانا و فهمیده ام ب زیبایی پاسخ دادن، استاد این ویژگی مطالعه و کنجکاوی و یادگیری شما برام خیلی قابل تحسینه.
استاد این حس انسان دوستانه تون، صلح درون تون،لبخند همیشه بر لب هاتون و تشویق افراد با لبخند و یا سر تکون دادن بسیار زیباست، اصلا اون حس خوب اثرش اول ب خود آدم برمیگرده، احساس میکنم روح آدم بزرگ میشه. من هم اینو یاد گرفتم از شما موقع هایکینگ لبخند میزنم ب مردم، تو مغازه بچه های کوچیک بهم میگن خاله شما خیلی مهربونید، از افرادی ک یک کار خاصی میکنن یا هنری دارن تعریف میکنم میرم و صحبت میکنم و خیلی ب من کمک کرده هم از لحاظ عزت نفس هم بزرگتر شدن شخصیتم.
تفریحات سالم و رایگانی ک این کشور آزاد و پر از نعمت برای شهروندانش فراهم کرده خیلی جای تحسین داره، این کشور افراد موفق تربیت میکنه، افراد ثروتمند و قدردان، خانواده های سالم با فرزندان صالح، افرادی ک قائم ب ذات و روی پای خودشون هستن و برای خودشون بیزنس دارن، افراد عاشق طبیعت و درصلح و بافرهنگ.
قدردانم بابت تهیه و تدوین این فایلهای گرانبها و هدیه
در پناه الله
به نام خداوندی ک هیچ وقت تنهایم نگذاشته و فراموشم نکرده
سلامی با عشق ب استاد عزیز، خانم شایسته زیبا و دوستانم. این فایل رو ندیدم ولی میخواستم کامنت دلی ای رو بنویسم.
صدای منو می شنوید از دل تاریکی شب،زیر نور ماه در بالکنی زیبا با ویوی کوهها و نور خانه ها ک مثل ستارگانی روی زمین پخش شده اند.
عزیزانم من هم سفر کردم، سفر ب سوی شناخت بیشتر خداوند و یک پله ایمان را بالا آمدن.
من هیچ نمیدانستم ک کجا برم ک چطور برم، نقشه راهم شده بود صحبت های وجیهه بانو و آقای حافظان.این فقط بک گراندی بود ک باید بهش ایمان می اوردم و باور میکردم همان خدایی ک تور لیدر سفرهای استاد،سفرهای دوستانم و ب تازگی سفر وجیهه بانو و همسرشان شده، تور لیدری مرا هم خوب میتواند کند.
سخت بود برایم، یکی از بزرگ ترین ترسهایی ک پریدم داخلش، ب خدا میگفتم میخوام برم ایمانم رو، خودم رو، اصلا خودت رو ب چالش بکشم، میخوام ببینم چطوری مواظبم هستی ؟ معجزه ی ایمان نشون دادن چیه؟ من میرم ببینم چطور برام خدایی میکنی.
قسمت سخت ماجرا راضی کردن پدر و مادر و حتی اعلام کردن این تصمیم بود، 3 روز قبلش با پدرم صحبت کردم و جوری خدا کلام شد بر لبانم ک پدر ب راحتی قانع شد و مرا درک کرد. البته میدونه من اگر بگم میخوام کاری رو انجام بدم حتما انجامش میدم و قبل از اعلام من همه تصمیماتم رو گرفتم و فقط اعلام میکنم، چون توی مکالمات مون میگه تو ک دیگه تصمیم ات رو گرفتی ؛)))
من قراره صبح زود فردا حرکت کنم، مادرم شب قبل سفر ساعت 11 شب از بیمارستان رسید خونه و تصمیم ام رو در عرض 15 دقیقه بهش گفتم و گفتم من کوله ام رو بستم معذرت میخوام من میرم. مادرم حرف از آینده ای زد ک با شوهرت میری چطور میخوای تنها بری؟ بهش گفتم یعنی اون فرد میتونه از من محافظت کنه ولی خدا نه ؟
سکوت کرد و با صحبت هایی ک زندگی خودمه و من میرم و من ب تو کاری ندارم های مادرم بحث تموم شد. فقط میخواستم بگم برای بیرون اومدن از منطقه امن و رفتن در دل ترسهامون شاید هیچ کس از اطرافیان تشویق مون نکنه ولی باید نشنید و صدای اون هارو کم کرد و بزاری اون صدایی ک از ایمان و شجاعت و امید ب روزهای خوب میده، صداش بلللند بپیچه تو مغزت.
ب مادرم گفتم من خیلی کارهای گذشته رو ک انجام دادم شما مخالفت کردی ولی من خیلی بزرگ شدم و اون کارا باعث پیشرفت من شده پس من اینکارو هم انجام میدم. شما همیشه میخوای من یه زندگی عادی داشته باشم و میگی کدوم دختر فامیل یا اطراف مون این کارا رو کرده؟ ولی من عقیده ام فرق داره و زندگی رو طور دیگه ای می بینم.
یادم افتاد ب ناعمه قبل، من همیشه توی تصوراتم سفرهام رو با پارنتری بودم، یعنی هیچ وقت فکرشم نمیکردم جرئت داشته باشم تنها برم سفر و با تنهایی خودم حال کنم.چرا فکر میکردم خودم نمیتونم حال خوب رو در خودم ایجاد کنم. وقتی این اتفاقات میوفته متوجه تغییرات شخصیتی ام میشم.
ذهنم آشفته شد کمی، پلی لیست قرآن با صدای استاد عبدالباسط رو باز کردم شافل، سوره ضحی
قسم ب روز در آن هنگام ک آفتاب برآید.
و سوگند ب شب در آن هنگام ک آرام گیرد.
ک خداوند هرگز تو را وا نگذاشته
و ب زودی پروردگارت آنقدر ب تو عطا خواهد کرد ک راضی شوی.
می ترسی ؟؟؟؟
آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد ؟
و تو را گشمده یافت و هدایت کرد؟
و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود؟
7 الی 8 بار با صدای رویایی عبدالباسط توی گوشم این آیات رو گوش دادم و اشکم جاری میشد.
ک چرا هنوز ایمان نداری برو عزیزم پر قدرت برو.
کوله سبکی بسته شد و ساعت کوک کردم، اسم آلارم رو برای تقویت ایمانم در شروع صبح گذاشتم سفر به سوی خودش تا چشمم رو با یاد ایمان باز کنم.
با اینکه تجربه اولم بود،دلی آرام داشتم، واقعا میگم ترسی نبود در قلبم، انگار کسی از قبل همه برنامه رو بهم گفته بود، گفته بود نگران نباش من هستم.
نشانه هایی برای قوت قلبم خدا جانم میفرستاد، اسنپ ساعت 7 و 7 دقیقه رسید، گوشی 77 درصد شارژ دارد، در راه کلیییی ماشین با پلاک 77 و جفت اعداد دیگر دیدم، ماشینی نوشته بود حسبی الله برای من نوشته بودش میدونم.
خواهر کوچیکم رو بغل کردم و گفت برو خوش بگذره مامان بابا رو ولش نگران شون نباش ؛) بدون جواب خداحافظی از سمت پدر و مادرم راه افتادم. جالبه با اینکه من بچه حرف نگوش کن شون هستم در مورد تصمیمات خودم، من رو بیشتر دوست دارن یعنی میفهمم اون احترام و عشق بیشترشون رو. ب دل نگرفتم و عاشق شون هستم بالاخره نگران بچه شون میشن، هنوز اون ایمان قوی و توحیدی رو در عمل ندارند خیلی.
در راه وقتی اسنپ از محل مون بیرون میودم گفتم اره واقعا سختی سفر اینه ک من چسبیدم ب محل مون، ب آدم هایی ک منو میشناسن، راهو بلدم، چاهو بلدم و این دل کندن ایمان میخواد، و حالا فهمیدم مهاجرت کردن چه ایمانی میخواد، دل بسته نبودن، وابسته نبودن، رها بودن ایمان میخواد.
وارد ترمینال شدم اولین فردی ک بهم گفتن کجا میرید خانم سوار شدم، عه اتفاقا من بچه فیلبند هستم.در دلم گفتم عه خب بسم الله خداوند اومد ب میزبانی برو بریم ک من به هر خیری ک از جانب تو برسد نیازمندم. دستا بالا من هیچی نمیدونم.
طبق نقشه آقای حافظان، سرچلاو پیاده میشم، اونجا کسی رو دارین ک بیان دنبال تون ؟ خیر پس چه جوری می رین بالا ؟ یه مسیری رو پیاده بقیه اشم با محلی های خود روستا. همسفر خانم و آقا از آقای راننده پرسیده بودن این خانم چطور داره تنها میره ایشون گفته بودن حتما تو خودش یه چیزی دیده ک داره میره. (منظورشون ایمان هست)
آقا پرسیدن لباس گرم آوردین فیلبند سرده. تازه یادم افتاد کاپشنم رو روی دسته مبل جا گذاشتم. گفتم آاااا جا گذاشتمش ولی خداروشکر یه بلیز بافت دارم تو کوله ام. یعنی ب قدری آرامش داشتم ک ذره ای احساسم بد نشد، بهم گفت خدا برای تو کاپشن میشود نگران نباش. البته ک انقدر هوا عالیه ک نیازی نداره ب کاپشن و گفتم حتما قراره هوا خوب باشه خدا گفته نمیخواد الکی بار اضافی بکشی ببری.
سرچلاو پیاده شدم، مسیر رو بهم گفتن، کوله ب پشت، مانند توریست هایی ک از بچگی کنار جاده میدیدم شون و براشون ذوق میکردم و تحسین شون میکردم و از خدا میخواستم اش، حالا خودم یکی از اون توریست ها بودم.کنار جاده میرفتم و از طبیعت لذت میبردم.
همان افراد محلی سوار بر ماشین ها و کامیون های بار ک برای وجیهه بانو و آقای حافظان در طول مسیر پیاده روی، دست تکان میدادند ب من دست تکان دادند، برایم دست زدند، بوق زدند، سر تکان دادند. پدر عزیزم زنگ زدن ک جویای احوالم بشه.قطع کردم و خنده ای کردم و با صدای بلند داد زدم عاششششقتم منننننن. سگ ها از مسیر من بلند می شدند و ب اون طرف جاده میرفتن، تنهایی مرا نترساند چون تنها نبودم.
طبق گفته آقای حافظان بعد از کمی پیاده روی ایستادم گفتم خدایا خودت دست بعدی ات رو بفرست. صدای ماشین اومد دستم رو بالا بردم همان نیسان آبی را فرستاد، گفتم میخوام برم فلیبند ولی شما تا هرجا رفتین اشکال نداره. راننده گفتن اتفاقا من میرم فیلبند بچه اونجا هستم، در تمام طول مسیر خنده از لبام گم نشد. چون خدا در همه جا بود در تک تک لحظاتم کنارم بود.
با ماشین از کنار همون بز و گاو و حیوانات در صلح جاده رد شدیم و عکس گرفتم برای تایید و منطقی برای ذهنم در مورد کانون توجهم.
حالا چه فردی بودن ایشون، اهل سفر، کوهنوردی، بسیار محترم، در طول مسیر کل مسیر رو بهم نشون دادن، گفتن اینجا چشمه داره زدن کنار. عکس گرفتم. از همان آب شیرینی ک استاد جانم بطری شون رو پر میکردن خوردم و گفتم اره استاد واقعا عین قند شیرینه. برام ازگیل چیدن، گفتن بلوبری هم داره ولی میگردم برات میچینم ب خودم گفتم وااای بلوبری.
از خاطرات سفرها و کوهنوردی هاشان گفتن، عکس هاشون رو نشون دادن. یک فرد محمد نامی رو چند سال پیش مثل من سوار کرده بودن و خاطرات ایشون رو بهم گفتن، که خداوند چطور نجاتش داده بوده با سگ محلی اونجا.
در راه پرسیدن حالا چطوری اینجا ب ذهن تون رسیده بود، گفتم یکی از دوستانم نوشته بود از سفرش بعد من گفتم خوووب همون خدایی ک برای دوستانم میزبانی کرده از من هم میزبانی میکنه. من مهمان خدا هستم. سرشون رو تکون دادن و خنده ای کردن.
مرا در خانه دخترخاله شان بردن، سفارشم را کردن،بهترین ویو رو داره این سوئیت. وقتی داشتن ب رحیمه خانم زنگ میزدن ک یه مسافر دارم، ایشون پرسیدن کیه؟ تک نفره. دختره. خنده میکنی؟ جدی میگم. من رو رسوندن سوئیت، چه خانم مهربانی، عین مادر مهربان، پرسیدن چطوری تنها اومدی؟ همینجوری برا خودت زدی ب دل جاده. اومدی تمرکز کنی. گفتم من تنهایی زیاد میرم یعنی دوست دارم این حالم رو.
طبق گفته آقای ملک شاهی راننده نیسان،اقیانوس ابر رو باخودم اوردم. گفتم بله ب پیشواز من اومدن. بعدازظهرش رحمیه خانم گفتن برو دشت.زدم بیرون در دشتی سبز، غروب آفتاب ب همراه اقیانوس ابر و هوای بهشتی. نمیدونم من ترکیبی بهتر از این تو عمرم ندیدم. راستی کاپشن عالیی هم رحمیه خانم بهم دادن ؛)) می بینی؟؟؟ از اون می بینی های استاد و خانم شایسته تو اون ارتفاعات دشت ب خودم میگفتم. بخودم میگفتم اینجا بهشت نیست احتمالا؟
سفرم ادامه داره … دوست دارم هر ماه سفری ب خودم هدیه بدم، انشالله انشالله.
دوستتان دارم، خرسندم از بودنم در اینجا، از استادان عزیزم، از دوستانم، از مسیرم از مسیرم
در پناه الله
سلام الهام جان دوست عزیزم
بسیار خوشحالم ک تجربیاتم ب ایمان افراد کمک میکنه، من خودم از خوندن تجربیات دوستان در سایت خیلی لذت میبرم، هم منطقی میشه برای خاموش کردن نجوا و ترسهاش، هم باعث تقویت ایمان و آرامش میشه. خودم هم ب همین دلیل این کامنت رو نوشتم.
عزیزم ب زودی تجربه اش میکنی، خیلی آسان بود، برای من بسیار آسان بود، ترسی نبود، میدونستم این خدا هیچ وقت بنده اش رو تنها نزاشته، مگه از بچگی ما خودمون رشد کردیم و بزرگ شدیم.نه همیشه در محافظت اون بودیم و خواهیم بود.
فقط افکار و ترس های انسان های دیگه رو خاموش کن و صدای الله رو زیادش کن ؛))
خدا ب زیبایی میزبانی میکنه عزیزم، من فقط میگفتم خدایا من مهمان تو ام، دارم میام سمت خودت ک بهتر بشناسمت، ایمانم رو تقویت کنم تو هم ک از من مشتاق تر، پس بسم الله.
من هم دوستت دارم الهام جان عزیزدردانه خداوند.
در پناه الله باشید.
سلام سلام ب وجیهه بانو عزیز و دوست داشتنی، چقدر شما محبت دارین سپاسگزارم بابت پاسخی ک برام نوشتین خیلی خوشحال شدم ؛))
از زیبایی اینجا نگم براتون ک میدونید خودتونم هنوز تو شوک ام، ینی میگم خوابم یا بیدار؟ این همون آرزوی بچگی ام عه ک الان دارمش، باورم نمیشه، ینی همین قدر ساده بوده؟ ولی من باید رشد میکردم ظرفم آماده میشد ک با لذت و قدردانی بیشتر این سفرو تجربه کنم.
الله اکبر از این فرکانس،دیروز ک دنبال چشمه ای ک آب پر از آهن داره میگشتم یه مسیری رو گم شدم، اتفاقا دیدم چند تا خانم دارن نون میپزن و بوی شامی کباب پیچید بیرون با خوشحالی وایستادم نگاه شون کردم تابلویی جلوی درشون بود، آشپزخانه خاله رقیه. عکس گرفتم اگر لازم شد، ولی آشی خوردم در هوای سرد رو ب ویوی کوهستان.
کامنت تون نشانه ای بود برام از سمت خدا، دیروز کلا من بیرون بودم در دشت ها میگشتم و میگشتم میرفتم پایین بالا میشستم دراز میکشیدم تنهای تنها.
شب موقع برگشت رحیمه خانم گفتن کجا رفتی تو از صبح نیستی؟ گفتم رفتم گشتم تو کوه و دشت، گفتن واااای چه نترسی تو ای دختر شجاع ای دختر شجاع.
دلم میخواست مسیر برگشت رو با کوله ام تنهایی برگردم نه با وانت از قبل هماهنگ شده، تا بیشتر ایمان بیارم، بیشتر زیبایی ببینم، ولی دیشب 4 نفر از محلی های اینجا میخواستن منو منصرف کنن، و حرف از احتیاط میزدن، گفتن اصلا اگه اجازه بدیم تو رو تنها بری، اسلحه چیزی داری تو مگه ک انقدر نترسی؟ آقا من هی میگفتم خدا هست مواظبت میکنه از من ولی حرف خودشون رو میزدن، منم سکوت و چشمی گفتم و اومدم.
شب ب خدا گفتم خودت بگو من حرف اینا رو نمیشنوم اصلا، مگه طبیعت ترس داره؟ من تو رو می بینم تو این کوه و دشتا، پس اینا چی میگن، ترس چی، مگه تا امروز من خودم از خودم محافظت کردم ؟
قرآن رو باز کردم
لشکریان آسمان و زمین از آن خداست.
مومنان تنها باید بر خدا توکل کنند. اشکی بود ک سرازیر میشد.
و امروز کامنت شما مهر تاییدی شد. سپاسگزارم بابت دعای پر خیر و برکت تون، در پناه الله باشید شاد و سلامت.
در آغوش خدا آرام و شاد سفر کنی و به سلامت با کوله باری از عشق و ایمان برگردی… الهی آمین
امیدوارم انقدر بیاییم از تجربیات ایمان مون بنویسیم ک دیگه شیطان و نجواهاش پیداشون نشه.
سلام آقای شاهین دوست خوبم
سپاسگزارم بابت محبت تون، تحسین هاتون، واقعا مشتکرم.
این شجاعت رو هم خودش بهم عطا کرده، با اون آرامش بینظیری ک قبل از سفر داشتم، خرجش فقط نترسیدن و اعلام کردن تصمیمم بود،چون میگفتم بعدش دیگه حله میسپرم ب خودت.
راستش من از طرف بعضیا مورد های و هوی قرار گرفتم بابت این تصمیمم، چون واقعا ایمان یه حس قلبی عه، من هرچی میخواستم بگم بابا ترس چی، اگه انقدر خدا خدا میکنید خوب خدا هست دیگه منو بسپارید بهش و تمام، سکوت میکردن و ذهن منطقی شون شروع ب صحبت میکرد، ولی کو گوش شنوا ؛)))
ب نظرم آدم باید یه سری مراحل ایمان رو بگذرونه و ب وقتش هدایت میشه ب اون چالش برانگیزها. ک اونم باز راحته چون کلییی منطق و تجربه داری برای خاموش کردن نجواها.
بازهم متشکرم، در پناه الله باشید دوست خوبم.
سلامی گرم و صمیمی ب دوست عزیزم، آقای چشمی
اومدم از تجربیاتم بنویسم براتون دیدم شما ک استاد بنده هستین، تمامش رو نوشتین در این کامنت و من تایید میکردم حرف هاتون رو.
درسته هرچه بیشتر تجربه سفر داشته باشیم، ارتباط بهتر، ایمان بالاتر و تجربیات بهتری داریم و من میخواهم این راه رو ادامه بدم ب یاری خدا.
درس هایم همین ها بود ولی درصدش بالاتر میره با هربار تجربه.
سفری برای شناختن او.
آری چون تو در او حل میشوی، تو او را بیشتر می بینی و بیشتر میفهمی، همنشینی ات با او بیشتر میشود.
سفری از خودبهخود از خود به خدا، از ترس به شجاعت و از عقل به ایمان
بله ایمانم قوی تر شد ب او، عزت نفسم، ترس هایم، هم صحبتی هایم با خودش، چیدن همزمانی هایش، فرستادن دستان الهی اش برای راحتی بیشتر من عشق و محبتی ک می ورزیدن از فضل خودش.
آرام تر و مطیع تر شدم، به قول شما دارم کم کم جای عقل رو ب ایمان میدم. چون قراره ب ایده های بعدیش بله کمی محکم تر بگم.
فهمیدم ک خدا هیچ وقت بارم را روی زمین نمی گذارد، هیچ وقت از من دور نمیشود، فهمیدم همان خدایی ک در رحم مادر از من مواظبت کرده بعد از این هم مراقبم هست.
چه زیبا میخواست اولین تجارب به یادماندنی ام، با خودش و توحید در ذهنم ثبت شود.چه شیرین بود.
دلم پر میکشد برای طبیعت،چرا ک احساس نزدیکی بسیاری هم ب خودم و هم ب خودش داشتم.یکی بودیم خودم خودش و طبیعت.
وقتی در اون دشت ها بالا و پایین میرفتم آرزویی ک از بچگی خواهانش بودم رو ب من داده بود، و من فقط سکوت کردم با دیدن عظمتش.
معنی رها بودن رو فهمیدم.عدم وابستگی.سخت بود برام مخصوصا شب ها. شب اول در تاریکی شب در بالکن ایستادم و ترسی منو ب خود گرفت. گفت اولین تجربه ات هست موردی نداره ناعمه جانم.
یاد گرفتم بیرون آمدن از منطقه امن مرا بزرگ میکند، ترس دارد ولی باعث رشدم میشود. معاشرت های جدید، مسیرهای جدید، فرهنگ های متفاوت. نچسبم ب افراد آشنایی ک اطرافم هستن و مرا دوست دارند، ب محلی ک آشنا هستم، ب مسیر رفت و برگشتی ک میدانمش. ب قول استاد ب شرایط استیبل.
فهمیدم رها بودن و وابسته نبودن سخت است و باید بری در دل این ترس تا خدا رو بشناسی. فهمیدم انسان هایی ک مهاجرت میکنن خیلی خیلی شجاع هستن.
بسیار سپاسگزارم بابت این شعر زیبا و محبت تون. معنی اش رو خوندم و فهمیدم همه چیز از حرکت بوجود اومده. شب، روز، گلستان، سیل،باران و… ما زنده به آنیم ک آرام نگیریم
سپاسگزارم از شما. در پناه الله باشید دوست خوبم.
سلام سلام پاکیزه جانم، دختر شیرین زبان و عزیز دل همه ما. من عاشق این محبت ها و عشق ورزیدن هات هستم. چه قلب پاکی داری تو عزیزم.بسیار تحسین ات میکنم. مطمئنم این محبت هارو بسیار بیشتر دریافت میکنی در زندگیت.
بله عزیزم حمایت خدا از سرمان هم زیاد هست.
عزیزم همانطور ک من روزی فکرشم نمیکردم بتونم ولی خداوند ایمان و شجاعت رو قلبم بوجود آورد و به راحتی نصیبم شد، برای تو هم رقم میخوره ب راحتی عزیزم میای و مینویسی برایمان ب زودی.
خداوند میزبان تو هم میشود زیبا جان.
من هم دوستت دارم، سپاسگزارم بابت محبت هایت عشق ورزیدن هایت.
در پناه خدا باشی عزیزم.
سلامی گرم ب برادر بزرگم آقا حبیب
سپاسگزار و قدردانم بابت نصیحت و پندهایی ک ب من آموختید، همیشه سعی میکنم گوش هام رو تیز کنم برای شنیدن تجربیات و نصیحت ها و خداوند یاری بده منو ک از عمل کنندگان هم باشم.
بهشت دقیقا همون جاییه که ما داریم ازش لذت میبریم ، جغرافیاش اصلا مهم نیست.
چقدر باید این آموزه هارو تکرار کنیم، نیاز داشتم ب شنیدن این جمله سپاسگزارم. الان ک فکر میکنم درسته واقعا من همون احساس خوب رو در پارک محل مون، صبح زود با صدای تسبیح گوی پرندگان هم داشتم، یا وقتی تو هوای بارونی تو پارک مون قدم میزدم همون هم صحبتی هارو همون نهایت لذت رو داشتم. ولی سفر روی ایمان من تاثیر گذاشت.
احترام به عزیزانمون به معنی اطاعت از غیر نیست ، بلکه احترام به احساسشونه بله چشم حتما. مشتکرم. من بسیار تغییر کردم در زمینه احترام مخصوصا ب پدر و مادرم ولی باز هم باید بهتر بشم، کاملا درست می فرمایید.
کتاب معبد سکوت (اگر اشتباه نکنم)، خلاصه ای در موردش خواندم، ب قول شما باید ب فرکانس و درکش برسم تا هدایت بشم ب مطالبش. ولی از اونجایی ک من عاشق شنیدن تجربیات انسانها هستم مطمئنم در زمان مناسبش ب آگاهی هاش میرسم.
باز هم ممنونم از شما لطف کردید.
در پناه الله باشید.
سلام ب دوست عزیزم، آقا محمد
مشتکرم چقدر شما چشم زیبابین و تحسین گری دارید، تبریک میگم بهتون. همیشه پاسخ هایی ک میزارید رو تحسین کردم ک انقدر دلی و پاک و بی ریا عشق می پراکنید.
خداروشکر ک دلی نرم دارید ک از شنیدن توحید و خداوند اشک تون سرازیر میشه، این خیلی زیباست. قدر خودتون رو بدونید.
منم میخوام بگم اون طبیعتی ک هستین، اون ژست زیباتون، شیپ عالی تون، حتی اون صندلی مسافرتی دلبر و خوشرنگ( قرار بود بخرم این رنگش خیلی زیباست؛)) و صورت و سیرت زیباتون عجیب خوشگل افتاده. من همون روزی ک عکس تون رو دیدم تحسین کردم. عکس های طبیعت و انسان در کنارش عجیب زیباست، چون وقتی در طبیعت خداوندی با او، با خودت با طبیعت یکی میشی.
جسارت، شجاعت، ایمان همه چیز خودش بود، من فقط کمی بند کفشم رو بستم و درصدی ایمان و آرامش داشتم و بعد چنان خدایی کرد ک شیطان و نجواهاش پیداش نمیشد.
براتون بهترین ها و لذت بخش ترین تجربیات رو خواهانم، باز هم ممنون لطف کردید.
در پناه الله باشید دوست خوبم.
به نام خداوندی ک می بخشد ب اندازه نیت من
سلام ب دوست خوبم اقای زرگوشی
اولا عکس تون خیلی زیباست، دختر کوچولوی عزیزتون رو خیلی دوست دارم، من عاشق بچه ها هستم.تحسین میکنم این رابطه زیباتون رو، در ضمن ماشین تون هم خیلی زیباست. این ویژگی تحسین کردن رو استاد یادمون دادن ک توی آمریکا چقدر مرسومه و چه فرهنگ زیبایی دارن، احساس خوبش ب خودم اول میرسه و بعد ب شما و احساس خوب شِیر کردن چه رسالت زیبایی عه.
و اینکه اینجا یک تشکر ویژه و تحسین ویژه میکنم از چشم مثبت نگر و زیبابین تون برای کامنت های پربار.
بله سفری پربار بود و شیرینی اش همیشه با من همراهه با تداعی خاطراتم.
اتفاقا توی معاشرت و گفت و گویی ک با آقای ملکشاه داشتم بهم توضیح دادن نسل ما از ایلام کوچ کردن و بعد بهمون اینجا جا دادن و موندگار شدیم، یک خاطره ای هم تعریف کردن ک یک سری محلی های قدیمی قدیمی ک شبیه ب انسانهای اولیه بودن و کمی ترسناک هههه لشکری از اونا رو دستگیر کردن و یکی از سربازان اتیکت لباس نظامی اش ملکشاهی بوده و باعث نجات جون لشکر و فرمانده شون شده و فرمانده اون سرباز رو راننده شخصی اش کردن.
بازهم ممنونم برای محبت تون و پاسخی ک نوشتین برام
در پناه الله در کنار خانواده تان موفق و ثروتمند و شاد زندگی کنید.