سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 227

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار سمانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد جان یه چیزی توی این قسمت برام خیلی جالب بود. اینکه شما فارغ از نگاهِ اعتقادیِ خودتون، به راحتی میرین جاهای مختلف، عقاید دیگران رو می شنوید و تجربه های متفاوتی رو به دست میارین.

داشتم فکر میکردم خودِ من وقتی صحبت از اعتقادی، غیر از اعتقادات درک شده و پذیرفته شده ی خودم بشه، اصلا اونجا نمیرم، چه برسه به اینکه بخوام بی طرفانه حضور داشته باشم و با عقاید دیگه آشنا یا روبه رو شم.

درسته در حال تغییر و رشد و بهبود هم هستم، اما متوجهم این یه باگه و باعث تعصب میشه. برام جالب بود شما در مورد نگاه انجیل و تورات صحبت کردین و روایات انجیل از نوحِ پیامبر و …  رو کاملاً غیرِ متعصبانه خوندید. حتی خود قرآن رو هم با آرامش و بی تعصب وسط اوردین.

خب این به من تفهیم میکنه من تعصبات مذهبیِ ریشه داری دارم که با اینکه تو این سالها کمی کمرنگ شده اما تو اون عمقش چسبیدم به بعضیاش.

یکیش این که: چیزی که من میدونم یا فکر میکنم میدونم درسته و مابقی میرن تو هاله ای از ابهام و شک…

یه چیز جالب گفتین: اینکه نمیان حرفها رو با فیزیک و قانون تطبیق بدن و صحتش رو بررسی کنن. بلکه میخوان هر طور شده، باورها رو منطبق کنن با واقعیت. این یه تلنگر هست برای من من بابِ همون تعصبی که حرفش رو زدم.

از کشتیِ نوحِ شبیه سازی شده خوشم اومد، عینِ یه موزه بود.

نوحِ نبی که داشت توضیح می‌داد شگفت زده ام کرد. هم طراحیِ مجسمه ی متحرکش و هم این که چقدر طبیعی صورتش طراحی و اجرا شده بود و هم سوالات هوشمندی که از طریق یه صفحه نمایش توسط کاربر انتخاب میشن و توضیح داده میشن.

حقیقتا دَمِ هنرمندانش گرم.

همینطور سایر کاراکترهای کشتی، انسان ها و حیوانات.

بعضی حیوانات خیلی گوگولی بود، چشم های نازی داشتن، آشپزخونه ی کشتی خیلی باحال بود، صداهای محیطی اونجا باحال بود، مثلاً زمزمه ی آواز طورِ بانویی که تو آشپزخونه بود، یا آقای آهنگر و …

به صورت کلی جزئیات زیادی اونجا بود که کشتی رو شگفت انگیز می‌کرد. استاد اولش گفتن یه مجتمع هست و واقعا مثلِ یه تورِ سیاحتی بود داخلِ کشتی. مسیرِ باغ طوری که ورودیِ کشتی بود با اون فضای زیبا، چشمم رو نوازش داد.

ماهِ بزرگِ زیبا، میتونم تصور کنم چقدر زیبا بوده، چون خودمم چند بار ماه رو به صورتِ خیلی بزرگ دیدم و تعجب کردم از سایزش، چون اکثرا دور و کوچک بوده. اینم از جذابیت های بی شمارِ جهانِ زیبای خداوند هست.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 227
    567MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

323 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رضا احمدی» در این صفحه: 3
  1. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1765 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر استادعباس منش عزیز و بانو شایسته گرامی و همه دوستان توحیدیِ نازنینم در این جمعِ زیبا و بهشتی

    سلامی به زیبایی امید به الله یکتا ، که به برکت وجود استاد عباس منش در دل ما زنده شد…

    داستانِ امید داشتن به خدا…

    اینکه در همه حال به خودِ خودِ خودش امید داشته باشیم و در هیچ حال ناامید نباشیم…

    ناامید نباشیم از اینکه چرا خیارسبز از کیلویی 10 هزارتومان تبدیل شد به کیلویی 11 هزار تومان؟! ، بلکه امیدوار باشیم به فضل و فراوانی خداوند و شاد باشیم به وعده فراوانی او و رزّاق بودن او….

    …وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَهࣰ مِّنۡهُ وَفَضۡلࣰا وَٱللَّهُ وَ ٰ⁠سِعٌ عَلِیمࣱ

    [سوره البقره ٢68]

    به قول مولانا که از زبان خدا به همه ما میگوید…

    شاد باشُ و فارغُ و ایمن که من

    آن کنم با  تو که  باران با  چمن

    و در بیت بعدی چقدر زیبا ، این سخن را از زبان خدا به ما میگوید که…

    من غم تو میخورم ، تو غم مخور

    بر تو من  مُشفق ترم از  صد  پدر

    حکایت زیبایی است در قرآن از ابراهیم‌ نبی علیه السلام که آن مامورین خدا ، به او و همسرش ساره خانم ، وعده فرزندی بنام اسحاق را میدهند و حضرت ابراهیم از این وعده خدا تعجب میکند و با حالت سوالی می پرسد که…

    (قَالَ أَبَشَّرۡتُمُونِی عَلَىٰۤ أَن مَّسَّنِیَ ٱلۡکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ)

    ابراهیم گفت : آیا با وجود اینکه الان من پیر شده ام ، بشارت فرزندی را به من میدهید؟! با چه نشانه ای مرا بشارت میدهید تا باور کنم؟

    [سوره الحجر 54]

    خب کنجکاوی ، چیز زیبایی است و حضرت ابراهیم هم دوست دارد بداند که آخه چجوری من در این سن میخواهم بچه دار شوم؟! که در اینجا جواب میشنود که…

    (قَالُوا۟ بَشَّرۡنَـٰکَ بِٱلۡحَقِّ فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡقَـٰنِطِینَ)

    آن ماموران الهی گفتند که ما تو را به حق بشارت دادیم و دیگه خیالت تخت باشه و از این سوالا هم نپرس ، در ضمن از گروه ناامیدان هم مباش

    [سوره الحجر 55]

    و در اینجا حضرت ابراهیم جمله ای بسیار زیبا میگوید که آقا پناه بر خدا که من از ناامیدان باشم ، زیرا که….

    (قَالَ وَمَن یَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَهِ رَبِّهِۦۤ إِلَّا ٱلضَّاۤلُّونَ)

    حضرت ابراهیم این چنین گفت که آیا جز گمراهان ، شخص دیگری از رحمت پروردگارش ناامید میشود؟

    [سوره الحجر 56]

    این آیات زیبا مقدمه ای باشد برای یک آگاهی زیبایِ قرآنی در مورد امید به خدا… ، یک آگاهی ناب که مهمان یکی از بزرگان تاریخ هستیم بنام حضرت صادق علیه السلام…

    چون سخن ایشان مفصل است ، من فقط قسمت ابتدایی سخن ایشان را ذکر میکنم و ما بقی آن را به زبان ساده تر تفسیر میکنم…

    پس بسم الله…

    یک شرابِ ناب از این بزرگمرد که میفرمایند…

    کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو

    به آنچه که امیدش را ندارى امیدوارتر باش نسبت به آنچه بدان امید دارى…

    (برای ادامه سخن متن عربی را نمی آورم و فقط فارسی آن را به زبان ساده تری نقل میکنم و هر کس که دوست داشت متنِ کاملِ عربیِ این‌ سخن را بیابد ، میتواند ادامه آن متن بالا را در اینترنت جستجو کند و…)

    چقدر این قسمت سخن زیبا است و میخواهد بگوید که…

    دوست عزیز ، تو به این امید داری که در آخر این هفته ده میلیون تومان پول بسازی و هیچ امیدی به این نداری که تا اخر این هفته 100 میلیون تومان پول بسازی ، پس بیا یکم دیوانه بازی در بیار و نسبت به خلق 100 میلیون تومان پول امیدوارتر باش…

    دوست عزیز ، تو امشب را در حالی میخوابی که فردا هیچ امیدی نداری که وقتی از خواب بیدار میشوی ، بتوانی با یک خبر مواجه بشوی که یک پیشنهاد کاری چند صد میلیونی به تو داده شود ، پس بیا یکم دیوانه باشیم و نسبت به این اتفاق امیدوارتر باشیم

    دوست عزیز ،….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

    آره ، بیا دیوانه بازی دربیاریم و نسبت به آن چیزهایی که امیدی به آنها نداریم ، امیدوارتر باشیم ، خدا را چی دیدی؟! شاید شد ، به قول خودِ خودِ خودش…

    …لَا تَدۡرِی لَعَلَّ ٱللَّهَ یُحۡدِثُ بَعۡدَ ذَ ٰ⁠لِکَ أَمۡرࣰا

    تو چه میدانی ، شاید بعد از این امر ، یک اتفاق جدیدی افتاد

    [سوره الطلاق 1]

    یکم مطلب سنگینه…. ، آخه یعنی چطوری؟؟؟!!! پس نیاز به یک منطق قوی دارد تا این جمله را باور کنیم و سعی کنیم از این آگاهی به نحو احسنت استفاده کنیم و منطق قوی ما سه داستان از قرآن است ، قرآنی که حقانیت آن برای من ثابت شده که از جانب یک آگاهی برتر به حضرت محمد نازل شده است…

    داستان اول ، داستان ملکه سبا و حضرت سلیمان نبی است

    اگر در این داستان تامل کنیم متوجه میشویم که ملکه سبا به این نیت و امید ، به دیدار سلیمان نبی میرود تا به عنوان ملکه سبا با حضرت سلیمان که پادشاهی ثروتمند بود ، یک دیدار و گفتگویِ دو جانبه برگزار کند و اصلا هیچ امیدی نداشت که مسلمان شود و به آیین سلیمان نبی که همان یکتاپرستی بود روی آورد ولی داستان چه شد؟! او مسلمان شد

    …قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَـٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ

    [سوره النمل 44]

    داستان دوم ، داستان حضرت موسی است که با اهل و عیال خود در بیان تاریک گذر میکرد و…

    در این داستان تامل کنیم که حضرت موسی بعد از اتمام قرارداد چند ساله چوپانی خود که بین او و حضرت شعیب بود ، دست زن و بچه خود را میگیرد تا راهی مکانی دیگر شود و برای این امر راهی بیابان میشود و در آن شبِ بیابانِ سرد و تاریک یک نوری را میبینید و به خیال اینکه آن نور یک آتش است ، به اهل و عیالش میگوید که شما اینجا بایستید تا من برم از آن نور آتشی بیاورم که روشنی بخش مسیرمان و گرمابخشِ تن های سرمازده مان باشد ولی نتیجه چه میشود؟؟؟!!!

    او میرود به این نیت و امید که آتشی برای اهل و عیالش بیاورد ولی در آنجا با خدا ملاقات میکند و حکم پیامبری خود را میگیرد و با چنین حکمی به نزد خانواده اش برمیگردد ، حکمی که در آن لحظات ، اصلا هیچ امیدی که به آن نداشت که هیچ ، بلکه اصلا به ذهنش هم خطور نمیکرد که من الان لایق همصحبتی با خدا میشوم و حکم پیامبری از او دریافت میکنم

    خوب در این داستان قرآنی تامل کنیم تا معنای ابتدای آن سخن را بفهمیم…

    (إِذۡ رَءَا نَارࣰا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوۤا۟ إِنِّیۤ ءَانَسۡتُ نَارࣰا لَّعَلِّیۤ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدࣰى…)[سوره طه ١٠ و ادامه اش]

    این داستان را به صورت مفصل در قرآن مطالعه بفرمایید

    و اما داستان سوم که من بسیار بسیار بسیار آن را دوست دارم ، داستان ساحران فرعون است…

    تامل کنیم در این داستان زیبا که این ساحران فرعون ، خود را آماده کرده بوند با این نیت و امید که با سحر و جادوی خود ، موسی را شکست دهند و در نزد فرعون عزت و پُست و مقامی کسب کنند ، به تعبیر قرآن…

    (فَلَمَّا جَاۤءَ ٱلسَّحَرَهُ قَالُوا۟ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَـٰلِبِینَ ۝  قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذࣰا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ)

    [سوره الشعراء 41 – 42]

    و این در حالی بود که آنها اصلا امیدی نداشتند که بعد از این ماجرا ، چنان ایمانی وجود آنها را فرا بگیرد که با وحشیانه ترین تهدیدهای فرعون متزلزل نشود ولی آخر داستان چه شد؟؟؟!!!

    چنان ایمانی وجود آنها را فرا گرفت که در مقابل تهدید وحشیانه فرعون گفتند…

    (قَالُوا۟ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّاۤ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ)

    هه… ، ما رو از چی میترسونی داداش؟! بیا بکش ما رو ، ما دیگه انتخاب خودمون را کردیم و به سمت رب العالمین روی آوردیم و از این انتخاب خود عقب نمیکشیم

    [سوره الشعراء 50]

    تصورش را بکنید از قعر مدار گمراهی به چنان درجه ای از ایمان رسیدند که….(خوشا به حالشان…)

    این بود داستان امید به خدا…

    و چه زیبا بود این آگاهی که درک و هضم کردنش با انسان کاری را میکند که همواره در بالاترین سطح فرکانسی باشد ، یعنی امیدوار باشد ، امیدوار نه ، امیدوااااااار ؛ آنهم به خدایی که وعده داده است…

    (فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسࣱ مَّاۤ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعۡیُنࣲ جَزَاۤءَۢ بِمَا کَانُوا۟ یَعۡمَلُونَ)

    پس هیچ کس نمیداند که خداوند چه چشم روشنایی هایی برای آنان به پاس اعمال و فرکانس هایشان ، در نظر گرفته که فعلا از دید آنها پوشیده است

    [سوره السجده ١7]

    و در آخر با الهام گرفتن از این داستان زیبای ساحران فرعون ، یاد یکی از شاگرد زرنگ های خدا افتادم که این داستان را خوانده بود و در عاشقانه هایش در “دعای عرفه” به خدا گفت که…

    یا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَهَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْ غَدَوْا فى نِعْمَتِهِ ، یَاْکُلُونَ رِزْقَهُ وَیَعْبُدُونَ غَیْرَهُ وَقَدْ حاَّدُّوهُ وَناَّدُّوهُ وَکَذَّبُوا رُسُلَهُ 

    گفت : عه خدایا پس اینجوریاس؟! ، تو این ساحران فرعون را که عمری نعمت های تو را خوردند و بر علیه تو تبلیغ میکردند تا در نزد فرعون به پُست و مقامی برسند را نجات دادی و ایمانی غیر قابل تزلزل به آنها دادی

    حالا نمیخواهی با منی که لااقل مثل آنها نبودم که بر علیه تو تبلیغ بکنم و حداقل بر سر زبانم ذکر “دوست داشتن تو را” فریاد میزدم ، چنین کاری بکنی و یک ایمانی محکم و غیر قابل تزلزل ، به من عطا کنی؟

    و نتیجه چه شد ، چنان ایمانی خدا به او عطا کرد که بدون هیچ ترسی از شمشیر و لشکریان بی شمارِ دشمن ، به قربانگاه رفت و….

    به قول مولانا

    هین بیا زین سو ببین کین اَرغنون

    می‌زند   یا   لیت   قومی   یعلمون

    همواره امیدوار باشیم ، امیدوار باشیم در‌ محضر خدایی که با عظمت و نظم بی نظیر سیارات و ستارگان و کهکشانها و مدیریت بسیار زیبای گردش خون در رگ های من و…. ، قدرت خودش را به رُخ من کشیده تا در مرحله اول به او اعتماد کنم تا بتوانم وارد مرحله بعد که تسلیم است ، شوم و هیچ گاه با وجود او ناامید نباشم ، به قول حافظ شیرازی…

    هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب

    باشد  اندرد پرده  بازی‌هایِ  پنهان  غم  مخور

    خدایا شکرت

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 104 رای:
  2. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1765 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر وجیهه خانمِ بزرگوار و همسرعزیزشان آقا سید حبیب حافظان عزیز

    آقا سید حبیب چقدر باید خوشبخت باشند که شما را دارند و میتوانند  یک محفلِ شبِ شعری دو نفره با شما داشته باشند ، محفل شعری با چاشنی مثنوی خوانی و حافظ خوانی و مناجات خواجه عبدالله انصاری و….

    من این ذوق هنری و شاعرانه شما را تحسین میکنم که ابیاتی را انتخاب میکنید و در اینجا منتشر میکنید و ما به عنوان یک شرابِ ناب ، نوش جان میکنیم…

    نه نه نه ، جمله ام را باید اصلاح کنم…

    ابیاتی را که او انتخاب میکند….

    به قولِ استاد الهی قمشه ای که میفرمایند

    “ما چه کاره ایم؟! به ما گفتند که برو این را بگو و من هم فقط آن را گفتم”

    بسیار ممنونم بابت این ابیات ناب که شما قبلا یک دو بیتی را از مولانا به من هدیه دادین که هنوز که هنوز است گاهی اوقات آن را زیر لب زمزمه میکنم و در حال هضم آن دو بیتی هستم ، خاصتا این مصراع آن را….

    “مَن مَشو ، از منَ بِشو تا مَن شَوی”

    و اما اینجا هم این دو بیتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری ، یادگاری شما شد برای من ، خاصتا مصرع دوم…

    “آهِ شب و گریه سحرگاهم ده”

    حکایت آهِ شب و گریه سحرگاه….

    به قول شاعر

    خواهند اگر ببخشند از مُجرمی گناهی

    اول وِرا نوازند با سوز و اشک و آهی

    خوش بحال آنها که سوزُ و اشکُ و آهی دارند ، زیرا این موارد مژده ای هستند به شخص که آقا قبول شدی ، وارد شو…

    و خوش بحال آنهایی که وقتِ عاشقی با او دارند ، خاصتا در سحرگاه ‌، وقت عاشقی به شوق رسیدن به “مَقَامࣰا مَّحۡمُودࣰا” به قول قرآن

    (وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَهࣰ لَّکَ عَسَىٰۤ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامࣰا مَّحۡمُودࣰا)

    [سوره اﻹسراء 79]

    چه زیباست این وقتِ عاشقی با او در سحرگاهان ، و اگر با یک آه همراه شود ، دیگه “نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ” است ، به قول شاعر

    دریای عفو جوشد از اشک دردمندی

    اوراق  جُرم  سوزد از آهِ  صبحگاهی

    خدیا چنین “آهِ صبحگاهی” و “اشک دردمندی” روزی ما بگردان

    اشک و آهی که جنسش فرق فرق میکند و ساقی آن خودِ خودِ خودش است ، اویی که “وَأَنَّهُۥ هُوَ أَضۡحَکَ وَأَبۡکَىٰ” است

    تشکر میکنم وجیهه خانم بخاطر وجودتان در اینجا و مکتوب کردن این آگاهی های زیبا….

    برای شما و آقا سید حبیب عزیز ، زیباترین و عالی ترین درجه ها را از خداوند متعال ، خواستارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1765 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر سعیده خانمِ شهریاری بزرگوار و در جستجوی حقیقت و غرقِ در نورِ خدا…

    واقعا شما خودتون این کامنت ها را مینویسید یا….

    …وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ وَلَـٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ….

    [سوره اﻷنفال ١٧]

    از خواندن کامنت هایتان سیر نمیشوم…

    و خدا را شکر که در مدار خواندنِ این کامنت شما بودم…

    همین یک نکته در کامنت شما برایم کافیست که آن لحظه ای را بیاد بیاورم که انگشتان پای مرا هم با یک نخ بهم میبندند و…

    چنین صحنه ای را همه ما تجربه خواهیم کرد…

    أَیۡنَمَا تَکُونُوا۟ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ…

    [سوره النساء 78]

    لحظه ی آسمانی شدن…

    لحظه ی رهایی حقیقتِ اصلی من از این گورِ جسم خاکی که حکم قفسی را برای من دارد…

    و خوش به حال آنانکه قفلِ این قفس را شکستند و…

    و خوشا بحال آنانکه به قول حضرت محمد سلام الله علیه…

    مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا…

    بمیرید قبل از آنکه بمیرید…

    با اختیار خویش ، میمیرند قبل از اینکه آن مرگ اصلی به سراغشان آید و غرور و منیت های خود را قربانی میکنند و در وجود خودِ خودِ خودش فانی میشوند به شوق “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” شدن…

    خوشا بحالشان که میمیرند و تبدیل به نیستی مطلق میشوند به شوق اینکه تنها هستی مطلق چون خدا ، در وجود آنها به جلوه گری بپردازد و برایشان “وَ مَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” شود ، به قول مولانا

    بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

    کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

    خوشا به حالشان….

    برایتان و برای خودم و همه دوستانم ، چنین لحظات نابی را آرزومندم

    خدا را شاکرم بخاطر وجود شما در این غارحرا که همه ما از منفی های جامعه به آن پناه آورده ایم به شوق رسیدن به جایگاهی که تجربه کنیم لحظه ای را که لایق شویم برای شنیدن

    ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ

    [سوره العلق 1]

    همانگونه که حضرت محمد در آن غار حرا در مدار شندین چنین چیزی شد و….

    سپاسگزارم بابت نگارش تجربه تان از لحظه آسمانی شدن آن مریض در cpr که تلنگری بسیار دل نشین برای من بود…

    خدا کند آن لحظه ای که جسم خاکی ما را درون کاور میگذارند و زیپ آن را میکشند ، نام ما به همراه جسم ما درون آن کاور نرود ، بلکه در تاریخ ماندگار شود…

    به قول یکی از شهدا که در وصیت نامه خود جمله ای را نوشته بود که برایم بسیار الهام بخش بود…

    “جسمم را به خاک ، روحم را به خدا و راهم را به شما میسپارم…”

    خدا کند که راه ما ماندگار باشد ، همانگونه که راه و رسم حضرت ابراهیم و نوح و سلیمان و….ماندگار شده و نامشان به نیکی در تاریخ ماندگار است…

    باز هم سپاسگزارم از شما بابت نگارش این کامنت فوق العاده زیبا و دل نشین و….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای: