دیدگاه زیبا و تاثیرگذار سمانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد جان یه چیزی توی این قسمت برام خیلی جالب بود. اینکه شما فارغ از نگاهِ اعتقادیِ خودتون، به راحتی میرین جاهای مختلف، عقاید دیگران رو می شنوید و تجربه های متفاوتی رو به دست میارین.
داشتم فکر میکردم خودِ من وقتی صحبت از اعتقادی، غیر از اعتقادات درک شده و پذیرفته شده ی خودم بشه، اصلا اونجا نمیرم، چه برسه به اینکه بخوام بی طرفانه حضور داشته باشم و با عقاید دیگه آشنا یا روبه رو شم.
درسته در حال تغییر و رشد و بهبود هم هستم، اما متوجهم این یه باگه و باعث تعصب میشه. برام جالب بود شما در مورد نگاه انجیل و تورات صحبت کردین و روایات انجیل از نوحِ پیامبر و … رو کاملاً غیرِ متعصبانه خوندید. حتی خود قرآن رو هم با آرامش و بی تعصب وسط اوردین.
خب این به من تفهیم میکنه من تعصبات مذهبیِ ریشه داری دارم که با اینکه تو این سالها کمی کمرنگ شده اما تو اون عمقش چسبیدم به بعضیاش.
یکیش این که: چیزی که من میدونم یا فکر میکنم میدونم درسته و مابقی میرن تو هاله ای از ابهام و شک…
یه چیز جالب گفتین: اینکه نمیان حرفها رو با فیزیک و قانون تطبیق بدن و صحتش رو بررسی کنن. بلکه میخوان هر طور شده، باورها رو منطبق کنن با واقعیت. این یه تلنگر هست برای من من بابِ همون تعصبی که حرفش رو زدم.
از کشتیِ نوحِ شبیه سازی شده خوشم اومد، عینِ یه موزه بود.
نوحِ نبی که داشت توضیح میداد شگفت زده ام کرد. هم طراحیِ مجسمه ی متحرکش و هم این که چقدر طبیعی صورتش طراحی و اجرا شده بود و هم سوالات هوشمندی که از طریق یه صفحه نمایش توسط کاربر انتخاب میشن و توضیح داده میشن.
حقیقتا دَمِ هنرمندانش گرم.
همینطور سایر کاراکترهای کشتی، انسان ها و حیوانات.
بعضی حیوانات خیلی گوگولی بود، چشم های نازی داشتن، آشپزخونه ی کشتی خیلی باحال بود، صداهای محیطی اونجا باحال بود، مثلاً زمزمه ی آواز طورِ بانویی که تو آشپزخونه بود، یا آقای آهنگر و …
به صورت کلی جزئیات زیادی اونجا بود که کشتی رو شگفت انگیز میکرد. استاد اولش گفتن یه مجتمع هست و واقعا مثلِ یه تورِ سیاحتی بود داخلِ کشتی. مسیرِ باغ طوری که ورودیِ کشتی بود با اون فضای زیبا، چشمم رو نوازش داد.
ماهِ بزرگِ زیبا، میتونم تصور کنم چقدر زیبا بوده، چون خودمم چند بار ماه رو به صورتِ خیلی بزرگ دیدم و تعجب کردم از سایزش، چون اکثرا دور و کوچک بوده. اینم از جذابیت های بی شمارِ جهانِ زیبای خداوند هست.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 227567MB30 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیم
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش به او وسوسه می کند، می دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم.
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ
[یاد کن] دو فرشته ای را که همواره از ناحیه خیر و از ناحیه شر، ملازم انسان هستند و همه اعمالش را دریافت کرده و ضبط می کنند.
مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ
هیچ سخنی را به زبان نمی گوید جز اینکه نزد آن [برای نوشتن و حفظش] نگهبانی آماده است
وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ
به راستى که بیهوشى مرگ فرامىرسد. این است آنچه از آن مىگریختى.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،به استاد شایسته ی شایسته ی تحسین،سلام به عزیزترین دوستان زندگی من،به تکه های ارزشمند روح خداوند …
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی قشنگتون
خداروصدهزار مرتبه شکر برای فرصت یک روز دیگه بندگی و عشق بازی با خدا،برای فرصت دیدن زیبایی های جهان از قاب دوربینِ استاد های ابراهیم نشانم و همچنین دیدن زیبایی های اطرافمون با دوربین خداداد یا همون چشم های نازنینمون …
دویست و بیست و هفتمین اردوی یک روزه در بلاد توحیدی آمریکا رو در حالت خواب و بیداری بعد از شبکاری دیدم …
٣٠ دقیقه تمرکز بر مثبت ترین زاویه های جهان و بعد هم خواب راحت و لذت بخش …ستاره قطبی ازین بهتر …؟
چقدر کشتی نوح رو قشنگ ساختن ،چقدر همه چیز پرفکت بود …استاد یاد اون طنز توی توئیتر افتادم که یکی پرسید:
باشه اصلا نوح از هر حیوونی یه جفت برداشت برد تو کِشتیش…! چه جوری راضیشون کرد نخورن همو …؟
یکی دیگه هم جواب داده بود:
زنگ زد به سلیمان،گذاشت روی اسپیکر :))))))
حالا اینکه سلیمان زبان دایناسور هارو میدونست یا نه رو دیگه باید از اونایی که گفتن دایناسور هم توی کشتی بوده، بپرسیم :))))
استاد های عزیزم ،بینهایت ازتون ممنونم مارو در دیدن این همه زیبایی سهیم میکنید،قَدرِ این دوربین به دست بودنتون و ادیت کردن و آپلود کردنش روی سایت رو میدونیم با چشم هامون …
وقتی میخواستم کامنتم رو شروع کنم طبق معمول، وضو گرفتم و از قرآن طلب هدایت کردم و گفتم خدایا خودت میدونی میخوام درمورد چی بنویسم ،لطفا منو هدایت کن به آیه های که با کامنتم در ارتباط باشه …و باز هم ایه ١6 سوره ق و ادامه ش… ازین هماهنگ تر نمیشد واقعا …
یک وقتایی انقدر دقیق و واضح و روشن باهام حرف میزنه که همون موقع که یک نگاه به چپ و راستم میکنم میگم کجایی دلبر ؟ بیا بغلم بابا! غریبی نکن!
اون لحظه واقعا حس میکنم کنارم نشسته ،دستش گذاشته زیر چونه ش،با لبخندش میگه جانم ؟ شما بپرس …من جواب بدم …
منم براش میخونم …
جان وُ دلم میرود؛ غرقِ تمنای تو..
عشق به من میرسد؛ وقتِ تماشای تو
عشقِ تو؛ آرامشـم…
نازِ تو را می کشـــم…
تا دلِ تو نرم شود؛ غرقِ همین خواهشم…
چون تو شدی جانموُ؛ قدرتو میدانموُ…
تا که نفس می کشم؛ پیشِ تو می مانموُ…
راهوُ نشانم بده… همسفرت می شوم
در رهِ عشقت ببین؛ تا به کجا میروم…
وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ
و در راه خدا چنانکه حق جهاد [در راه] اوست جهاد کنید، اوست که شما را [براى خود] برگزیده و در دین بر شما سختى قرار نداده است. آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود که قبلاً شما را مسلمان نامید، و در این [قرآن نیز همین مطلب آمده است] تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید. او مولاى شماست؛ چه نیکو مولایى و چه نیکو یاورى.
خدا وکیلی بعد خوندن این آیه !آدم دلش میاد برای رسیدن به این خدا جهاد نکنه ؟دور سرش نگرده؟ از جان و مال وروح و تنش براش نگذره ؟
چِشممون از خودمون بوده ؟ یا قلبمون؟ یا دست و پامون؟ یا میتونیم ادعا کنیم روحمون ازخودمونه ؟
همه چیییز از خودشه ..همه چیز ….
انگار میخوای به یکی هدیه بدی …هر چیزی رو نگاه میکنی میبینی هیچی از خودت نداری بهش بدی…هرچیزی بهش بدی مال خودش بوده ….
اینجاست که خدا میگه :
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ
ای انسان، چه باعث شد که به خدای کریم بزرگوار خود مغرور گشتی
هروقت این آیه رو میخونم میدونید بیشتر از چی شگفت زده میشم ؟
که خدا در برابر ناسپاسی انسان نگفته ،چی تورو به این خدای قدرتمند،یا جبار،یا قهار،یا منتقم،یا … مغرور کرده…؟
از صفت کریم خودش استفاده کرده …
با تموم قدرتش..!
که اگر اراده کنه میتونه همه ی مارو از بین ببره …
میگه چی تورو به خدای کریمت مغرور کرده بچه ؟
رفتم معنی دقیق کریم رو سرچ کردم و بیشتر خجالت زده ی این خدا شدم:
صفت «کریم»، -بر وزن فَعیل، به معناى فاعل- از ریشه «کَرَمَ» به معنای «بخشنده»، «جوانمرد»، «سخاوتمند» و «بزرگوار» است.
خدایا خدایا …
از دست و زبان که بر آید
کز عهدهٔ شکرش به در آید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
دلم میخواد همینطوری بنویسم …فقط بنویسم …
هرچقدر بیشتر از عشقش مینویسم ،قلبم روشن تر میشه،درک خودم بیشتر میشه از عظمتش …برای خودم مینویسم …برای سعیده … برای درک عظمتش …
چند شب پیش ،شیفت شب بودم .یک مریض بدحال داشتم که اوضاعش نامساعد بود …
ساعت ٢ صبح ،به صورت ناگهانی ،نوار قلبش صاف شد،انقدر این اتفاق یکدفعه ای رخ داد که من یک لحظه شک کردم شاید سیمِ مانیتور قطع شده!
فقط سریع پریدم کنار تختش و انگشت های دستمو توهم گره زدم و ماساژ رو شروع کردم …
همزمان همکارم رو که تازه رفته بود برای استراحت با صدای بلند صدا زدم ،بیا سریع کد ٩٩ پِیج کن،مریض ایست قلبی داده …
عملیات cpr از ساعت ٢تا ٢:4٠ بامداد ادامه داشت و درنهایت بعد از 4٠ دقیقه ماساژ و دارو … و برنگشتن ضربان قلب … ختم cpr اعلام شد..
هربار که حین cpr دستمو میزاشتم روی شریان گردن مریض تا ببینم نبض داره یا نه …یاد کامنت خودمو و این آیه میفتادم :
وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم
تجربه ی جالبی بود،شاید تا حالا ازین زاویه به cpr نگاه نکرده بودم
من دستمو میزاشتم روی رگ گردن مریض ببینم که تلاش ما برای برگرداندن قلبش نتیجه داده یا نه …
نبضی که زدن و نزدنش دست خداست …
بعد خدا رو میدیدم که میگفت:
بِبببییییییییین ! من ازین نبض هم نزدیکترم سعیده !
من به واسطه ی شغلم و اعضای کد cpr بودن،زیاد تجربه احیا موفق و ناموفق دارم ،اما اینبار همه چیز به چشمم یک جور دیگه بود …
وقتی دستگاه هارو از مریض جدا کردند …
وایسادم کنار تختش و همینطوری نگاهش کردم.
هم به جسم این بنده ی خدا که روحش رفته بود در آغوش خداوند و هم به تخت بغلی که در آرامش خوابیده بود!
همکارم رو صدا زدم گفتم ی دقیقه بیا! تو الان فرقی بین این دوتا میبینی؟انگار هردوتاشون خوابیدن ،نه ؟
گفت آره راست میگی.واقعا انگار هردو خوابن…
وقتی داشتن این جسم خاکی رو آماده میکردن برای رفتن توی کاور و انتقال به سردخونه ،دیدم انگشت های شست پاشو با نخ بهم بستن …
تو دلم گفتم:دیگه کجا میخواد بره؟الان که دیگه هیچ احتیاجی به این پاها نداره،پاشو بستین برای چی …؟
گفتم سعیده ببین …الان حواست باشه کجا میری …حواست باشه با این پاها کجا قدم میزاری …
دیدم توی ملافه پیچیدنش …
گذاشتنش توی کاور جسد و یک صدای زیپ…
کاور بسته شد …
تمام ….
همین ؟
آره سعیده همین !
به همین راحتی !
خدا توی آیه ٣4 سوره انبیا به پیامبر میگه :
وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ ۖ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ
و ما به هیچ کس پیش از تو عمر ابد ندادیم ،آیا اگر تو بمیری آنان ابدا به دنیا زنده مانند؟!
انگار داره به عزیزکرده ش میگه،تو که انقدر عزیز منی،رحمت عالمینی،تو که پیامبر منی،تو که انقدر به من وصلی،تو که همچین ماموریت بزرگی داری ،بالاخره مرگ رو تجربه میکنی ،بقیه چطور فکر میکنند زنده میمونند…؟
من نمیدونم چند نفر این کامنت رو میخونند،ولی وقتی از خدا برای نوشتن موضوع ،هدایت قرآنی خواستم و آیه های ١6 تا 19سوره «ق»رو دوباره آورد برام
حجت بر من تمام شد برای نوشتنش،ظرف سعیده در برابر دریافت جریان هدایت هنوز خیلی ضعیفه،پرت میشه ،ترک برمیداره، اما مینویسم …
مینویسم برای خودم …
سعیده قبل ازینکه پاهات رو بهم ببندن،حواست باشه با این پاها کجا میری …
سعیده قبل اینکه با باند فک و صورتت رو ببندند تا دهنت بسته بمونه ،حواست باشه دهنت رو کجا باز میکنی و چی میگی …
سعیده قبل ازینکه چشم هات رو با چسب ببندن تا برای همیشه بسته بمونه ،حواست باشه با این چشم ها به چی نگاه میکنی …
سعیده قبل اینکه دستات رو به تنت ببندن…حواست باشه با این دست ها چه کارهایی رو انجام میدی …
سعیده قبل ازینکه سوراخ های گوشت رو با پنبه ببندن… حواست باشه داری به چیا گوش میدی …
سعیده سعیده سعیده …
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ
هر کسى چشنده طعم مرگ است. و به سوى ما بازگردانده شوید.
یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
[در] روزی که زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضد آنان به گناهانی که همواره انجام می دادند، شهادت دهند.
خدای عزیز و دلبر و مهربون و شیرین زبونم،من شهادت میدم برای تجربه ی آتیش جهنم،نیازی به تجربه ی مرگ نیست!
هربار که نور شمارو توی زندگیم گم کردم،گرمای آتیش رو با تموم وجودم احساس کردم.
خدایا ،آتیش جهنمی وجود نداره،این نبودنت شماست که آدم رو میسوزونه …
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ
و کافران اعمالشان مانند سرابی در بیابانی مسطّح و صاف است که تشنه، آن را [از دور] آب می پندارد، تا وقتی که به آن رسد آن را چیزی نیابد، و خدا را نزد اعمالش می یابد که حسابش را کامل و تمام می دهد، و خدا حسابرسی سریع است.
أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
یا به ظلمات دریای موّاج عمیقی ماند که امواج آن بعضی بالای بعضی دیگر دریا را بپوشاند و ابر تیره نیز فراز آن برآید تا ظلمتها چنان متراکم فوق یکدیگر قرار گیرد که چون دست بیرون آرد آن را نتواند دید، و هر که را خدا نور نبخشید هرگز (جان) روشنی نخواهد یافت.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور آسمانها و زمین است. مثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد. نورى افزون بر نور دیگر. خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه مىنماید و براى مردم مثَلها مىآورد، زیرا بر هر چیزى آگاه است.
نورِآسمون ها و زمین …خودت گفتی :وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا
تو که به ضعف ما آگاهی …مارو در پناه نور خودت حفظ کن…از شر همزات شیطان به تو پناه میاریم که پناه عالمی ،خدایا دست مارو بگیر و مارو در مسیر درست حفظ کن.خدایا اگر تو دستمون رو نگیری و هدایتمون نکنی،ما گمراه و تاریک و بی توشه ایم….
فرمانروا ….
رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ
پروردگارا! بی تردید ما [صدای] ندا دهنده ای را شنیدیم به ایمان فرا می خواند که به پروردگارتان ایمان آورید. پس ما ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را بیامرز، و بدی هایمان را از ما محو کن، و ما را در زمره نیکوکاران بمیران.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١١ابراهیم﴾
پیامبرانشان به آنان گفتند: یقینی است که ما بشری مانند شما هستیم، ولی خدا به هر کس از بندگانش که بخواهد،منّت می نهد و ما را نسزد که جز به اجازه خدا معجزهای برای شما بیاوریم، و باید مؤمنان فقط بر خدا توکل کنند.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿١٢ابراهیم﴾
و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما میرسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند.
=====================================
نشانه ی امروز من:سوم بهمن ماه 1403
خداروصد هزار مرتبه شکر برای تک به تک رد پاهای قبلی که هر کدوم مثل یک نوری راهم رو روشن و روشن تر میکنه …
خداروصد هزار مرتبه شکر که وقتی بهم گفته شد،هربار که میخوای کامنت بنویسی از قرآن هدایت بگیر و هر آیه ای اومد بنویسش،من بدون هیچ مقاومتی قبول کردم.
خداروصد هزار مرتبه شکر که وقتی امروز از خدا خواستم قلب من رو محکم کنه،یک کور سوی امیدی برام باز کنه و من رو از نجواها نجات بده،با خوندن همون آیه ی اول،تموم ترس ها و نگرانی ها و همزات شیطان رو ازم دور کرد.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
خداروصد هزار مرتبه شکر برای فرصت تجربه ی پرستاری در بخش icu که بی نهایت ازش خاطره ی خوب دارم و بسیار زیاد به رشد شخصیت من کمک کرد و از من،منِ توحیدی تر ساخت.
خیلی جالبه که حتی اون لحظه ای که کنار تخت،ایستاده بودم و به اون بنده ی خدایی که فوت شده بود نگاه میکردم روهم یادمه،یادمه تخت ١ icu بود،تخت 1 خیلی به استیشن نزدیک بود، نصف شب بود که دیدم یکدفعه خط مانیتور صاف شده…مثل جت پریدم و عملیات cpr رو شروع کردم،یادمه انقدر یهویی این اتفاق افتاد که من به سیم وایر ها شک کردم که نکنه کنده شده باشه و مریض زنده ست بعد دیدم نه بابا،بنده ی خدا به فرشته ی مرگ لبیک گفته و رفته …ولی به هرحال ما همیشه موظف بودیم عملیات cpr رو تا انتها انجام بدیم حتی اگر میدونستیم،هیچ فایده ای نداره…
یاد یک خاطره ی خنده دار افتادم،یک همکار آقا داشتم هم سن و سال بابام،خیلی باحال بود،علی بی غم،شاد،فقط به خودش و اهدافش فکر میکرد،با اون سنش داشت زبان دانمارکی میخوند که خیلی هم زبان سختیه…همه بهش میگفتن پیرمرد تو کجا میخوای پذیرش بگیری ؟!اون ولی کار خودشو میکرد …از هر فرصتی برای زبان خوندن استفاده میکرد …و بعله…ایشون در حال حاضر دانمارکه و داره حالشومیبره:)
بگذریم،خاطرهه این بود،یک شب توی icu بین همه ی مریض ها،یک مریض از همه بد حال تر بود،همه منتظر بودن کد بخوره،خلاصه شیفت خواب میشه،این همکار آقای ما هم میره میخوابه،تا اینکه یهو تو بخش،کد ٩٩ اعلام میکنند،ایشون با همون حالت خواب آلودگی مستقیم میره سر تخت همون مریض بدحاله،و تق ،با مشت میکوبه تو قفسه ی سینه ش(قبلا cpr رو اینجوری شروع میکردن:) )تا مشت رو میزنه،مریض داد میزنه آاااااااااااخ :)و یک همکار دیگه ازونور بخش داد میزنه فلانی بیا اینجا،این مریض کد خورده نه اون بنده ی خدا :)))))))))
چقدر خودش با تعریف کردن این خاطره می خندید،کلا آدم باحال و بیخیالی بود،همین بیخیالش هم هدایتش کرد به خواسته ش..مهاجرت به دانمارک …
چقدر قانون دقیق و بدون نقص عمل میکنه …
بیخیالی.بیخیالی.بیخیالی.
یکم بیخیال باش سعیده.خودت رو رها کن.خودت رو رها کن در آغوش خدا…اون قدرتمنده،اون عالم به همه چیزه،اون میدونه،اون میتونه …اون همه چیز رو باهم درست میکنه …تو فقط خودت رو رها کن …
الهی شکرت برای یک دوربرگردون دیگه به سمت تو.دوستت دارم خدا و تو بزرگترین سرمایه ی زندگیمی.روزم رو با نور تو شروع کردم و میدونم تموم روزم رو پر از نور خودت میکنی …
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ
سلام به روی ماه پسر قشنگم،محمد حسن جان
خاله ازت بینهایت ممنونم که شروع کردی به نوشتن،وقتی نامه هات رو میخونیم حالمون خیلی خوب میشه.
امیدوارم خیلی زود با اسم خودت نامه هات رو بنویسی تا ده سال دیگه ،ببینی چه رد پاهایی توی این غارحرا به جا گذاشتی و از کجا به قله ی موفقیت رسیدی.
از طرف من ،کله ی مبارک مامان بابات رو ببوس که همچین پسر صالحی رو تربیت کردند.
مرسی که هستی محمدحسن جان
خیلی خوشحالم که اینجایی
دعا میکنم در بهترین زمان و مکان ببینمت.
عااششششقتم ،باشه ؟!
داداش علی عزیزم ،سلام
ازت سپاسگزارم که هر با نقطه ی آبیت،قلبم رو روشن میکنی.
من کجا و خواهر روحانی کجا؟:))))
من کامنتام غلط اندازه :))) وگرنه شما خواهر روحانی دیدی عین چوپان ها هرجا هست آهنگش همراش باشه،با قر و بشکن کار کنه:)))
روح هرچی خواهر روحانی رو به لرزه درآوردی :)
من فکر میکنم، پاهامو با نخ ببندن،دستامو با ملافه،چشم هامو با چسب،باز ازون زیر دارم بشکن میزنم و میخونم :
دل باصفا نداشتم که داشتم
با تو وفا نداشتم که داشتم
برای با تو بودن گذشتها نداشتم که داشتم
گذشتها نداشتم که داشتم
خوبی یا بد ما دو تا کنار هم خوشبختیم
کنار من نباشی
بای بای ما رفتیم
بای بای ما رفتیم
بای بای ما رفتیم
سلااااام به رویِ ماه یاسِ من
ازت سپاسگزارم که لطف کردی وبرامنوشتی.
درواقعا هربار سعادت هم صحبتی باشما پیش میاد،یعنی فرکانس های خوبی ارسال کردم من :)))
دوستت دارم رفیق.
امیدوارم قبل از رفتنم به ابدیت …روی ماهت رو ببینم و درآغوش بکشمت.
بوووس به کله ت فراوانِ فراوان
برادر عزیزم آقاسید،سلام بروی ماه شما و خانوم قشنگتون
سلام و سلامتی ونورو عشق ورحمت الله به قلب و روح خانواده ی عزیزتون
بینهایت از لطفتون سپاسگزارم،ازونجا که یک کامنت جواب نداده به شما برادر بزرگترم دارم که همیشه گوشه ی ذهنم هست که جواااب آقاسید رووو ندااادی سعیده!
اینبار دیگه گولِ کمالگرایی رو که میگه باشه سر فرصت مناسب رو نخوردم و به محض خوندن کامنتتون زدم روی پاسخ
ازتون ممنونم،الهی که همیشه با این عکس های دونفره ی قشنگتون نورِ عشق توحیدی رو به غار حرا بپاشید…
دوستون دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
شینای عزیزم
سلااااام به روی ماهت خاله
چقدررر خودت زیبایی،چقدررر اسمت قششنگه،چقدر عزیز دردونه ی خدایی که از الان شمارو گذاشته روی دوش خودش …
بهت افتخار میکنم خاله،بینهایتِ بینهایت
شما فرشته ی این غار حرایی
همیشه بنویسو قلب مارو با کامنتات روشن کن
بوووس به صوررت ماهت
قلبِ فراوانِ رنگی رنگی
من عاشقتم،باشه؟