سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 230

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار غزل عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

در بین تمام ویژگیهایی که شما دارید و باعث شده که زندگیتون انقدر پر از برکت و سعادت و عشق و خوشحالی باشه ، چند مورد که خودتون هم بهش اشاره کردین در این قسمت ، نظرم رو جلب کردن.:

1- منعطف بودن: اینکه سریعا بتونی بر هر چیزی که الان دم دستت هست چیره بشی و بتونی ازش استفاده کنی. نه اینکه بگی نع من نمیتونم و دلم نمیخواد از فلان چیز استفاده کنم!

وقتی منعطف باشی همه دنیا میتونن بهت خدمت کنن. وقتی منعطف باشی ذهنت هم آرومتره. چون به هر چیزی گیر الکی نمیده و نمی خواد که حتما اونطوری پیش بره که خودش میخواد و این باعث میشه که زندگی دلخواهتر باشه. بیشتر خوش بگذره و سپاسگزارتر هم باشیم چون اینطوری جهان به کرنش در میاد در مقابل این قدرت فوق العاده. چون اینطوری دست جهانو باز میذاریم تا بهمون لذت و شادی بده و چه خوب که شما این ویژگی رو دارید .

2_ متمرکز بودن: این ویژگی یک قدرت فوق العاده به ما میده که بتونیم توجه و تمرکز مونو دقیقا جایی معطوف کنیم که خودمون قدرتمندانه و آگاهانه تصمیم میگیریم و انتخابش میکنیم. وقتی تلاشمون بر متمرکز بودنه خیلی سریع و راحت الهامات رو دریافت میکنیم. صدای هدایت رو میشنویم. مسیرهای بهتر رو با ندای قلبمون انتخاب میکنیم و طبق قانون جهان هربار به جای بهتر و زیباتر و شگفت انگیزتر هدایت میشیم. دقیقا همونطور که شما تجربیه ش کردین و با ما به اشتراک گذاشتین‌.

3_ سپاسگزار بودن: به تازگی بیشتر درک کردم که وقتی از خدماتی که جهان در اختیارت میزاره تعریف کنی، چون داری به اون نعمت ها توجه میکنی، پس اون خدمات هربار بیشتر و بهتر میشه .

وقتی که شما انقدر وقت گذاشتین که تراک کمپر رو بشورید و تمیز کنید و لوازمشو جا بجا کنید ، کمپر رو پایین بیارید و هربار هم ازش تعریف میکنید. یعنی دارید بهش احترام میذارید و من چند روزه که متوجه شدم که پول و ثروت و امکاناتی که دارم رفتار منو متوجه میشن مثل یک کودک. وقتی که من به کودکم بی احترامی کنم یا اگر متوجهش نباشم و بی اعتنایی کنم نسبت بهش طبیعتا اون زمانی که من انتظار توجه و احترام ازش دارم، بهم بی اعتنایی و بی توجهی و بی احترامی میکنه. طبیعیه که نخواد با من وقت بگذرونه. 

وقتی که من از نعمتهای زندگیم به درستی استفاده نکنم، طبیعیه که دارم پیام میفرستم براشون که: من نه لایق اینهمه خدمتی که شما به من میکنید هستم و نه میتونم ازاین نعمات استفاده کنم.‌ خب پس طبیعیه که نعمت ها هم بیشتر نشن. طبیعیه که وقتی از نعمات و خدماتی که جهان بهم ارائه میکنه دفاع نکنم و هواشونو نداشته باشم اوناام از من حمایت نمیکنن. 

وگرنه این جهان جهانِ حمایت گره. این جهان جهانیه سخاوتمنده. هرلحظه داره با عشق و مهر خدماتش رو ارائه میکنه. اگر من نتونم ببینم اون خدماتو و همش غر بزنم یا سپاسگزار نباشم خب طبیعیه که جهان نعمتشو به اونی میده که سپاسگزار تر و متوجه تره. و چه خوبه که من این ویژگی ها را در شما میبینم و برام یادآوری میشه که کدوم رفتار قشنگتره .

4-بازگو کردن نعمات: بیاید تصور کنیم نعمتهایی که داریم مثل یک کودک پاک و نازنین هستن . اگر ما ازین کودک تعریف نکنیم. اگر کارهای خوبشو تحسین نکنیم و درباره ش صحبت نکنیم هم اون بچه بزرگ میشه. اما از نظر عزت نفس پایینِ پایینِ. همینطور وقتی تحسین و تعریف نکنیم، نمیتونیم ویژگیهای عالی اون بچه رو برانگیخته کنیم. وقتی شما از تراک کمپر و تمام امکاناتی که داره با دقت تعریف میکنید و وقت میذارید برای توجه و صحبت کردن درباره شون، طبیعیه که این بچه بهتر و عالی تر کار کنه. طبیعیه که اونم از شما حمایت کنه. کارشو عالی انجام بده .

من یک گلی داشتم که حالش روبراه نبود . هدایت شدم بگذارمش پشت پنجره تا هر روز چند ساعت آفتاب بگیره و حالا هرروز صبح که از خواب بیدار میشم میرم بهش سرمیزنم‌. هربار که یه گل جدید جوونه میزنه میارمش به همسرم نشون میدم. هرروز درباره شون صحبت میکنم و این چند وقت متوجه شدم که همه گلهای تو خونه هر روز دارن زیباتر و شفاف تر و شاداب تر میشن. تند تند جوونه میزنن و بزرگ میشن . انگار همه چی درباره گلهام رفتن رو دور تند.

در چند قسمت قبل که عکس زیبای مریم جان روی صفحه اول اون قسمت از سفرنامه بود با خودم فکر کردم که چقدر پوستشون روشن و زیباتر شده. الان که از ننوشیدن چای صحبت کردین، دلیلش رو بیشتر متوجه شدم .چون دیگه خیلی روشن و شفاف بودن مریم جان :)

من به خاطر نوشیدن صبح و عصر چای پوستم و چشمهام خشک تر میشد، داخل بینیم هم همینطور . تا اینکه یروز هدایت شدم به نوشیدن دمنوش پونه . من دیدم فردای اون روز همه اینا کمتر شدن.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 230
    520MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

375 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «بهار بختیاری» در این صفحه: 10
  1. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    به نام خداوند به موقع و دقیق

    او که میدهد و میدهد

    استاد عزیزم سلام

    مریم جانم سلام

    و سلام به تو دوست هم فرکانس که هدایت شدی به این نوشته…

    تصمیم گرفتم به ایران بروم و دو هفته بعد برگردم و بعد برای انجام امور ازدواجم اقدام کنم.

    سه ماه پیش.

    موقع خروج از مرز فهمیدم که به دلایلی باید سه ماه ایران بمانم.

    یعنی برنامه ی دو هفته ای اختیاری ام تبدیل شد به برنامه ی سه ماهه ی اجباری…

    در حالی که یک ماه دیگر مدارس باز میشود و من هم، کارم آموزش هست و طبق باور قدیمی، باید بالای سر کارم می بودم.

    اسمش را می‌گذاریم تضاد، ناخواسته.

    و خدا شاهده من آرام بودم. می‌دانستم خداوند برای من پلن جذابی ریخته است. دااااایم به خودم میگفتم، قرار است ظرفم بزرگتر شود، قرار است خواسته ی دیگری برایم رقم بخورد، قرار است درس های جدید بیاموزم.

    تقریبا سه ماه پیش همان موقع ها بود که این سری جدید سفر به آمریکا آغاز شده بود…

    استادم با آزادی مالی، زمانی و مکانی اش شروع به سفر کرده بود و خداوند هم، هم زمان میخواست به من بگوید، تو به خواسته ات رسیدی، تو نیز آزادی مکانی و زمانی و مالی داری.

    هواپیما نشست و سه ماه من آغاز شد.

    شاگرد خصوصی داشتم که آنلاین بهش درس میدادم.

    دختری ازبک، نمکی و پر استعداد

    واریزی هایش وقتی خواب بودم به حسابم می‌نشست.

    واااااای من سرشار از ذوق میشدم،

    میگفتم: ببین بهار فرسنگ ها فاصله داری با شاگردان، ولی پول به حسابت می آید، حتی وقتی خوابی.

    کلمات برای توصیف حس آزادی ام کم هستند.

    آزادی مکانی

    به جایی وصل نیستم و در هر مکانی میتوانم کارم را انجام دهم و پول بسازم.

    واااای واااای واااای

    خدایا سپاسگزارم.

    من بیشتر میخواهم.

    شاگردهای حضوری ام تماس می‌گرفتند و من میگفتم از این به بعد من فقط غیر حضوری درس میدهم.

    و درآمدم افزایش یافت.

    مدرسه ها شروع شدند و درخواست اجرای سیستم زبان من در مدارس آغاز شد.

    از ایران اقدام به استخدام معلم کردم. آگهی درج کردم و هر کس تماس می‌گرفت میگفتم مصاحبه ی شغلی مان آنلاین هست.

    به این شکل دو تا معلم استخدام کردم.

    معلمانی که تاکنون همدیگر را رو در رو ندیده آیم ولی من تصمیم گرفتم از سر راه خدا کنار بروم و الحق که او به بهترین شکل کارها را انجام میدهد.

    معلم را ندیده ام، مشتری را ندیده ام، مدرسه را ندیده ام و خدا به من می‌گوید، تو فقط لذت ببر این ها همه با من.

    هزاران بار این اتفاق افتاده، هزاران بااااار.

    حالا قرار است ماهانه شانزده هزار لیر به حسابم بیاید بدون ذره ای کار فیزیکی من.

    تاکید میکنم هیچ کار فیزیکی ای لازم نیست، فقط کافی است کار ذهنی انجام بدهم. زیرا ثروت ساختن، یک کار ذهنی است. حق طبیعی من است که با باورهای درست و احساس لیاقت وارد زندگی ام خواهد شد.

    در همین اصناف بود که یک مشتری از ایران از من درخواست پیاده سازی سیستم را کرد.

    قیمت دادم ماهانه بیست میلیون

    پذیرفت.

    برای ایران هم آنلاین مصاحبه کردم و استخدام صورت گرفت.

    بهترین معلم ها به سمت من هدایت شدند.

    بی نظیرترین، متعهد ترین، درستکار ترین و …

    اصلا هدایت جنسش این است. ناب ترین ها راه حل ها به سمتت می آید.

    بیزنسم بدون حضور فیزیکی من میچرخد.

    خدایا شکرت

    پیغام تشکر از هر طرف به سمت من روانه میشد. بایت روش آموزش و کاربلدی معلمانم.

    خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

    دخترم را فرستادم استانبول تا از آغاز سال تحصیلی در مدرسه باشد.

    معجزه وار رفتنش پیش رفت.

    دختری دوازده ساله، قرار است و مجبور است طعم استقلال را بچشد.

    من باید بفهمم که وابستگی دارم به دخترم.

    این هم یک خیر دیگر.

    تا قبل از آن میگفتم من رها هستم، به دخترم وابسته نیستم، ولی بودم و هنوز هم هستم.

    این ماندن اجباری سه ماهه در ایران، بهم فهماند باید روی این قسمت هم کار کنی.

    حال دخترم رفت، سیستم کاری ام خودش در حال کار کردن هست و مدیریت و بازاریابی و حسابداری اش با خداست، من چه کنم؟

    لذت و لذت و لذت

    گشتم، ایده هایم را امتحان کردم، ظرفم را بزرگ کردم، از آزادی زمانی و مکانی ام لذت بردم، فهمیدم در ایران هم میشود ثروت ساخت، مثل آب خوردن، در ایران هم میشود با کیفیت زندگی کرد، مثل همه ی دنیا…

    میدانید چرا میگویم؟

    چون قبل از مهاجرتم و قبل از آشنایی با استاد این باور را داشتم که من وقتی ثروتمند میشوم که مهاجرت کنم ، اصلا یکی از دلایل دوست داشتن مهاجران این بود و همین باور قوی باعث شد که بعد از مهاجرت به داشتن کسب و کار و آشنایی با استاد برسم.

    «در ایران نمیشه ثروتمند شد.»

    داشتم این باور را و خیلی وقت بود که میگفتم طبق شواهد در همه جا میشود ثروتمند شد.

    مثل عباس برزگر

    مثل استاد

    مثل بی نهایت ایرانی ای که در ایران به ثروت رسیده آمد.

    نوش جانشان

    و حالا باید در مرحله ی عمل ایمانم را نشان دهم و در ایران ثروت بسازم.

    ساختم.

    به قلبم الهام شد برو کیش.

    لبیک کردم.

    از آزادی مکانی و زمانی ام استفاده کردم و آزادی مالی اجازه داد که بهترین سفر عمرم را تجربه کنم و یکی از رویاهایم را تبدیل به واقعیت کنم.

    تا دو سال پیش سفر به کیش برایم سفر لوکس و پر خرجی بود ولی الان همه چیز مثل آب خوردن اتفاق میافتد.

    راحت بلیط میخرم، راحت هتل میگیرم ، راحت کنسرت میروم، راحت رستوران میروم و…

    خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    در کیش به قلبم الهام شد:« تو در آستانه ی پایان سه ماه حضوری اجباری ات در ایران هستی، قبل از سفر به استانبول ، به دبی سفر کن و از دبی به استانبول برو»

    لبیک کردم.

    اعتراف میکنم قبل از سفر به کیش و دبی میترسیدم.

    یعنی قشنگ می‌فهمیدم حس درونی به ترس آمیخته است.

    اتفاقات جدیدی بودند ولی من عهد کردم تا آخر عمرم، وارد ترس هستیم شوم، آنها را قربانی کنم.

    من روی عهدم هستم.

    من تنها نیستم، من حمایت شده ام من با خدایم هستیم. او مسایل را حل میکند.

    از کیش برگشتم، مقدمات سفر به دبی را چیدم، ویزا گزفتم، هدایتی

    بلیط گرفتم، هدایتی

    هتل نگرفتم و گفتم می‌روم و آنجا هتل میگیرم.

    تصمیمم این بود که به خودم ثابت کنم، خدا میزبانی ات را میکند، تو در زمین او سفر میکنی، او برایت مکان میشود.

    و شد.

    دو روز اقامت رویایی در شارجه و دو روز اقامت رویایی در دبی

    رویایم را واقعی کردم، از قدرت ذهنی ام برای خلق اتفاقات استفاده کردم و بار دیگر به خودم ثابت کردم:« تو قدرت خلق اتفاقات را صد در صد داری»

    استاد جان بعد از سفر به دبی من بهاره ی دیگری شدم.

    استاد میفهمم که مدارم تغییر کرد و من به خلق رویاهای دیگرم نزدیک تر شدم. خیلی نزدیک.

    حس زن حامله ای را دارم که میداند به زودی وضع حمل میکند و فرزندش، رویایش، خلقش را به زودی در آغوش می‌گیرد.

    پاداش هایم در راهند.

    فرکانس توحید، لذت، فراوانی، زیبایی، شجاعت که ارسال کردم بزودی در زندگی ام نمود فیزیکی پیدا میکند.

    و حال استاد هم زمان با پایان سفر شما، من نیز به استانبول برگشتم.

    شما آدمهای دیگری شدید و من هم.

    اصلا سفر خیلی سریع مدارهای تو را به منبع نزدیک میکند.

    در این سه ماه تمام فایل های توحیدی را دیدم، دوره ی احساس لیاقت را خریدم، دوازده قدم را که شروع کرده بودم ادامه دادم، روی فایل های عشق و مودت کار کردم و لذت بردم و لذت بردم و لذت بردم.

    استاد بی نهایت دستاورد بدست آوردم که در دوره احساس لیاقت خواهم نوشت.

    معجزاتی که رقم خورد فقط به این دلیل که من باور کردم، لایقش هستم.

    همه ی اینها از فضل پروردگارم هست.

    خدایا سپاسگزارم.

    سپاس

    سپاس

    من باز هم میخواهم ، بیشترش ، همه چیز را با هم میخواهم.

    الله اکبر

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 345 رای:
  2. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    مهسا جانم

    سلام

    من شب ساعت دوازده این فایل را دیدم و خوابیدم به حدی خوابن می آمد که دقایق آخر فایل گاها چرت میزدم.

    خوابیدم و خداوند ساعت چهار و نیم مرا بیدار کرد و گفت الان بنویس و این موضوع را بنویس.

    آخر این خدا کارش درست است، دقیق است، کامنت من باید اولای این صفحه باشد تا زیبارویانی همچون شما که دنبال حقیقت هستند هدایت شوند.

    الله اکبر از این خدای هاااادی و دقیق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام وجیهه ی زیبای من

    خوش آمدید به کامنت من.

    کلامی که خداوند بر قلبم الهام کرد و من فقط نوشتم.

    انگشتانم، فرود کلمات تماما هدایت الله ام بود.

    او گفت بنویس:

    «و سلام به تو دوست هم فرکانس که هدایت شدی به این نوشته…»

    خوش آمدی به این کامنت.

    نوش جانت عروسک

    برایت بهترین ها را میخواهم از خداوندم که او فقط بهترین ها را میدهد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام به زهرای توحیدی سایت مان

    چقدر تحسین میکنم تورا

    توحیدی را

    تسلیمت را

    اعتماد به نفست را

    نوشتنت را

    ممنونم مرا مهمان کردی به نقطه ی عطف زندگی ات.

    دختر تو چقدر شجاعی

    مینویسی و فقط حقیقت را مینویسی

    خدا را شکر میکنم برای آرامش خودت و دخترت

    برای موفقیت خودت و دخترت

    دختر عروسکت را از طرف من ببوس.

    عاشقت هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سارا جانم قشنگم

    چقدر من کامنت های تو

    صلح درونی تو

    صداقت تو

    و قدرت تحسین کردنت را

    دوست دارم

    بی نظیری تو.

    ممنونم عزیز دلم

    سپاسگزارم برای لطفی که به من داشتی.

    برایت از رب العالمینم میخواهم

    ثروت را کرور کرور

    عشق را بی نهایت

    شادی را به اندازه ی برگ های دنیا

    خداوند به تو خیر دهد در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام نسیم جان

    چقدر زیبا هستید و چه عکس پروفایل زیبایی

    درست درک کردید نسیم جان

    تفاوت ها در برخورد با ناخواسته ها شکل میگیرد.

    برای من سه ماه ماندن در ایران به جای دو هفته یعنی

    سه ماه دور از خانه ام

    سه ماه ماندن در خانه پدر و مادرم

    یعنی عدم دسترسی به اینترنت سریع و نامحدود

    یعنی دوری از کارم

    یعنی کنترل ذهن هر لحظه

    و

    و

    و

    ولی خدا را شاهد میگیرم وقتی شنیدم باید سه ماه بمانم، در حالی که اصلا انتظارش را نداشتم، برایم پیغام پروردگار بود.

    خدا را شکر که سربلند شدم در ایمان به غیب، به چیزی که نمی‌دیدم ولی قلبم گواهی میداد، هست.

    سپاسگزارم برای لطفت نسبت به من

    خداوند شما را در بهترین اتفاقات شریک خودش کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام زری جان

    لطف همیشگی شما قلب مرا باز میکند.

    سپاسگزارم دوست طلایی من

    چقدر زیبا رحمانیت و وهابیت رب العالمینم را اثبات کرد.

    آری او فقط میدهد، هر آنچه بخواهی.

    او شریک تجاری ام، مرا در نعمت هایش غرق کرده و من بیشتر میخواهم.

    من لایقش هستم.

    از همه چیز بیشتر میخواهم حتی از دوستان با کیفیتی همچون زری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام حسین جان

    سپاسگزارم دوست عزیزم که برایم نوشتید و بار دیگر با نوشته ی شما، قدرت باورها بهم ثابت شد.

    قدرت احساس لیاقت را در پس نوشته ی شما بار دیگر حس کردم.

    من هم منتظر نتایج بی نظیر شما هستیم.

    برایت سبد سبد عشق، خروار خروار ثروت و از زمین تا آسمان شادی و آرامش آرزومندم.

    موفق باشید دوست من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام سعیده جانم

    در سرم دومینوی اتفاقات حرکت میکند و من مانده ام از کجا برایت بنویسم.

    بگذار از اینجا شروع کنم که مثل همیشه کامنت های فایل جدید را به ترتیب امتیاز مرتب کردم و کامنت شما را دیدم.

    مثل همیشه با دیدن کامنت شما در اولین کامنت تحسینتان کردم.

    من دوست دارم این حد از تأثیرگذاری در شما را.

    نمیدانم با تکنیک های نویسندگی می‌نویسید یا خیر، اما هر چه هست که همانطور که خودتان هم گفتید باورهای تان کامنت های شما را تاثیرگذار میکند، برایم بی نهایت تحسین برانگیز است.

    من در حال نوشتن کتاب خودم هستم و میخواهم آگاهانه با تحسین کردنِ قلم شیوای شما، تأثیرگذاری فراتر از مرز شما، باورهای درست تان و توحید جاری در قلمتان، کتاب تأثیرگذار و ثروت سازی بنویسم.

    همانطور که در دلم تحسین میکردم و می‌خواندم ، به اسم خودم رسیدم.

    خداوند قند را دل دلم آب کرد. خواسته ای دارم که این که نامم در کامنت شما آمده بود، وعده ی حق الهی و نشانه ی تحقق خواسته ام بود.

    به فال نیک گرفتم و تا پایان کامنت شما نه یک بار بلکه هزاران بار با شما همزاد پنداری کردم.

    آسان شدن تان برای آسانی ها را تحسین کردم و تایید کردم و گفتم نوش جانت این مدیر عامل و همکار توحیدی.

    آمدم برایتان بنویسم. دستم نرفت.

    چون میخواستم از نشانه ای که در کامنت شما بود حرف بزنم و میدانم آنقدر کوتاه میشد که سایت نمی‌پذیرفت.

    و بووووم

    معجزه رخ داد.

    سعیده جانم برایم نوشته بود.

    هم صحبتی من و شما از قبل رقم خورده بود و فقط باید با کمی صبر شکل فیزیکی به خود می‌گرفت.

    سعیده جانم

    در استانبول هستم و بیش از یک ماه هست که دخترم در ایران هست.

    یاس در ایران دو تا مقر دارد. یکی پدر و مادر من، دیگری پدرش.

    تا وقتی پیش خانواده ی من است دسترسی بهش آسان هست ولی وقتی پیش پدرش هست، تقریبا بهش دسترسی ندارم. چون پدرش خیلی اهل اینترنت و فضای مجازی و اپلیکیشن ها نیست و علاوه بر آن، وقتی پیش پدرش هست، آنقدر عمو و خانواده ی پدری شلوغی دارد که عملا پیش پدرش هم نیست.

    خلاصه که سه هفته قبل رفت پیش پدرش و منی که دوازده سال بیست و چهاری با یاس بودم، در این سه هفته، سه بار باهاش تصویری حرف زدم.

    قسمت جالب ماجرا که ربط به کامنت من در یک سال پیش دارد، بهبود وابستگی من به یاس بود.

    قشنگ فهمیدم که بزرگ تر شدم. رها تر شدم.

    و خدا را شکر کردم.

    خیالم راحت هست که هر دوی ما (من و یاس) به وقتش، دور از هم و عاشقانه میتوانیم زندگی آرام و شادی داشته باشیم.

    سعیده جانم، امسال برای من سال روابط و خرید خانه است.

    رابطه برای من هم پاشنه ی آشیل هست و در حال بهبود آن هستم.

    تنها راهش تمرکز بر نکات مثبت افراد هست و امیدوارم زودتر تکاملم را طی کنم.

    بگذار برای خودم تکرار کنم که تنها راهش تمرکز بر روی نکات مثبت افرادی هست که در زندگی ام بودند، هستند و خواهند آمد.

    حال اجازه بده در قسمت پایانی کامنتم داستانی را که همین هفته ی پیش رخ داد را برایتان بازگو کنم و کامنتم را به پایان برسانم.

    من برای آموزش زبان با یک موسسه همکاری ام را آغاز کردم.

    به من یک شاگرد خصوصی دادند که چهل ساعت باید بهش تدریس می‌شد از قرار ساعتی صد و پنجاه لیر.

    هر روز سه ساعت درس را شامل می‌شد. روز اول یک ساعت و نیم دیر آمد و عملا من در حال انجام کارهای خودم داشتم حقوق هم می‌گرفتم. یک ساعت و نیم روز اول را درس دادم ولی من حقوق سه ساعت را گرفتم.

    روز دوم من رفتم آموزشگاه و او نیامد. سه ساعت حقوق گرفتم در حالی که داشتم کامنت های روانشناسی ثروت یک را می‌خواندم.

    صدایی در ذهنم شروع کرد به چرخیدن…

    گفت:«یعنی چی نیامد ، اینطوری که نمیشه برو بگو اگر سختشه بیاد من صبح ها بیارمش، یا اصلا میخوای بگو من آنلاین هم میتونم درس بدم. یعنی چی که نشستی و نیومد و حقوق میگیری ؟»

    در جا بهش گفتم:« من امروز تو ستاره قطبی، راحت پول درآوردن خواستم، اجابت شد. من امروز میخواستم رو این باور کار کنم که “پول درآوردن لزوما کار جسمی نمی‌خواد” و خدا با این شاگرد داره بهم ثابت میکنه، لطفا ساکت شو!!!»

    هر بار صدا چرخید من آرامش کردم.

    تا شد فردا.

    فردا هم همان آش و همان کاسه.

    شاگردم نیومد و من با نشستن زیر کولر و خواندن کامنت ها پول درآوردم.

    فکر می‌کنی اون صدا راحتم گذاشت؟

    خیر!!!

    منم جوابش را دادم.

    گفتم ببین میشه کارها جوری پیش بره که کاری نکنی و پول در بیاری.

    جانم برات بگه پنج روز به همین شکل گذشت.

    و روز پنجم گفتن این شاگرد که نمیاد شما فلان کلاس گروهی ما را درس بده!!!

    پانزده ساعت، از قرار ساعتی صد و پنجاه لیر از خزانه ی غیب خدا به جیب من فر ریخت و فکر میکنم باید بیشتر روی احساس لیاقت راحت پول درآوردن کار کنم.

    پول درآوردن و پر شدن حسابم به کار فیزیکی من ربط ندارد.

    بابا خواهر خودم من، به اصطلاح خانه داره، کلاس یوگا و زبان می‌ره و ماهانه حسابش پر میشه.

    ولی پر است از احساس لیاقت، فراوانی و اینکه همه چیز باید راحت و باب میلش پیش بره.

    تحسینش میکنم و نوش جانش.

    سعیده ی قشنگم

    پیغام تلگرافی ‌ات مستقیم به قلبم نشست.

    تو بالکن روی زمین جا انداختم و امشب میخواهم زیر سقف آسمان بخوابم.

    دستم را گذاشتم روی قلبم.

    همان جایی که مستقیم پیغامت فرود آمده.

    شب و روزت پر از آسانی ، نعمت، عشق، خنده، توحید، احترام، ثروت

    ثروت ثروت عشق عشق عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    عاطفه ی عزیزم

    سلام

    چقدر زیبا تحسین میکنی و چقدر با جزییات درس های آموخته تان را می‌نویسید

    حتی خود من از کامنت شما چقدر یاد گرفتم.

    چقدر شما زیبا هستید

    چقدر چشمان زیبا و تاثیر گذاری دارید.

    با دستان الهی تان نوشتید و پیغام الهی را به من رساندید.

    سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: