https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/01/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-01-07 11:12:092024-01-12 03:42:55سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 231
318نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا شکرت که امروز به این فایل هدایت شدم واسه دیدن این همه زیبایی.
خدایا شکرت واسه این دریاچهی زیبا ، خدایا شکرت واسه خونه چوبی زیبای استاد که وسط دریاچه قرار داره.
خدایا شکرت واسه این همه نعمت و ثروت و فراوانی و عشقی که زندگی استادم داره.
خدایا شکرت واسه این همه ماشینهای زیبا، موتورهای زیبا و فراوانی که دیدم،اسکوتر،دوچرخه و این همه ثروت و فراوانی.
چقدر همه چیز تمیز و مرتب و با نظم چیده شده بود. واقعاً دست گل خانم شایسته درد نکنه.
خدایا شکرت که قرار استاد عزیزم به جنوب فلوریدا سفر کنه. ولی اینبار متفاوت با تجربههای جدید.
خدااااااای من چه خونه نقلی قشنگی چقدر در عین سادگی زیبا دیزاین شده. چقدر مرتب و خوش سلیقه و چه حیاط دلنشین و گوگولی داره. گریل،میز و صندلیو از وسایل ساده و ابتدایی که اونا رو رنگ کردن به عنوان گلدون کنار حیاط که توش گیاه کاشتن استفاده بهینه کردن.من که عاشق این خونه شدم و خودمو اونجا تصور کردم.
چه نمایشگاه جالبی خیلی واسم تازگی داشت.این همه اسلحه با مدلهای مختلف و اندازههای متفاوت چقدر تنوع خدای من.فروشنده های صبور و خوش برخورد.
البته منم مثل استاد عزیز مخالف داشتن اسلحه هستم. چون معتقدم داشتن اسلحه به آدم حس آرامش نمیده بلکه بدتر احساس نا امنی میده و همش تو فکر چطور و چه موقع استفاده کردن از اون هستیم و خود به خود تو مدارش قرار میگیری.
البته این نظر شخصی منه و دیگران نظرشون محترمه چه موافق چه مخالف.هر کسی دنیا رو از دید خودش میبینه ،یکی مثل استاد عزیز و بانو شایسته ترجیح میدن که خداوند اونا رو به بهترین نحو ممکن محافظت کنه و در مدار امنیت،آسایش،رفاه و فراوانی قرار بگیرند که اونم حاصل توجهشون به نکات مثبت و زیباییها ست.
این همه ثروت فراوانی زیبایی عشق آرامش و امنیت گوارای وجودتان.
استاد نمیدونید چقدر خوشحال شدم که دیدم قسمت جدید سفر به دور امریکا اومده چون چند وقته همزمان با دوره 12 قدم دارم تمرکزم رو میزارم بر زیبایی ها و سعی میکنم قسمت های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو دوباره ببینم و از هر کدومش کلی نکته قشنگ یاد میگیرم
اول اینکه من عاشقتمممم مریم جون که اینقدر زیبا و خوش رنگ شدی اصن رنگ موهات خیلی زیبا شده و چقدر موی بلند بهت میاد
و همش در این قسمت داشتم تحسین میکردم زیبایی و شخصیتت رو خواستم بگم روز به روز زیباتر میشی چون شخصیتت زیباست چون وجودت سرتاسر پاکی و مهربانی هست.
من تو دوره ی دوازده قدم یادگرفتم که تمرکز بر نکات مثبت تا چه حد مهمه برای همین
از اون موقع به بعد یک جوری ویدیوهارو میبینم انگار دارم خودم فیلم میگیرم و ذوق میکنم
اصن عشق میکنم میبینم دوباره دارین میرین سفر و چقدر خونه ای که گرفتید زیبا بود چه رنگ آبی آرامش بخشی سرتاسرش بود اصن ادم کیف میکنه از این همه جزئیات قشنگ تو آشپزخونه و روی دیوار ها و همینطور حیاط
حیاطش اینقدر سبزه هاش خوش رنگ بود دلم میخواست دراز بکشم و فقط به آسمون نگاه کنم
اون ریسه چراغ ها بالا سر استاد وقتی داشت تو حیاط صحبت میکرد اینقدر زیبا بود و فقط داشتم به این باد ملایمی که داره درخت ها رو تکون میده و اون ریسه و چراغ ها تکون میخوره دقت میکردم و همش داشتم تجسم میکردم که به چه هوای دلنشینی الحمدالله
انگار خودم اونجام اینطوری ذوق میکنم
بعدم چقدر استاد قشنگ گفت که قبل سفر میگم «خدایا مارو همیشه در مسیر درست و صحیح قرار بده و هادی و هدایت گر ما باش»
اتفاقا من هم دارم میرم سفر این اخر هفته و این الگو رو از استاد یادگرفتم که در همه ی نکات کوچک از خدا هدایت بطلبم .
چقدر نمایشگاه اسلحه و ملزومات جنگی باحال بود یک خورده ترسناک بود ولی خیلی برام جالب بود مخصوصا ذوقی که مریم جون داشت باعث میشد فکر کنم که اگر منم اونجا بودم مثل مریم جون کیف میکردم و از تجربه های جدیدم لذت میبردم ،چقدر استاد شما فوق العاده اید
چقدر صحبت های تکمیل کننده اخر این ویدیو زیبا بود که در مورد دیدگاه صحبت کردید واقعا همینه کانون توجه هرکس به هر سمتی باشه جهان هم همون رو به طرفش میبره
اینکه شما به آمریکا هدایت شدید خودش نشون دهنده افکار عالی شماست و اینکه اینقدر زندگی سرتاسر آرامش و لذتی که دارید.
حرفاتون دوباره باعث شد به یادبیارم که با این دیدگاه وارد مهاجرت بشم که اون کشور الان کشور من هست نه اینکه مهاجر هستم
و همینطور که مریم جون گفت بچه ها تو آمریکا از کودکی تعلیم میبینن با آگاهی و ذهنی باز رشد میکنن و باعث میشه که در آیندشون بهتر عمل کنند چون تجربه کردن و آزادی داشتن
چقدر آمریکا زیباست چقدر این زیباس که این فرکانس رو دارم که بتونم ویدیو های شما رو ببینم و لذت ببرم از اعماق قلبم اینقدر هر دفعه میگم به زیبایی بیشتر زهرا
کانون توجه تو بیار به سمت قشنگی ها و احساس میکنم قلبم داره باز میشه
و اینکه اون پرچم امریکا خیلی جملش قشنگ بود نوشته بود « من و خانه ام به خدای بزرگ خدمت میکنیم»Joshua 24:15 چقدر زیبا بود
من همیشه زیبایی های که در جملات بایبل هم میشنوم تحسین میکنم چرا که هر کسی با هر کلامی میتونه خدای بزرگ رو گرامی بداره.
زیبایی در این ویدیو بسیار هست .
و الحمدالله بابت این آگاهی
و مچکرم از استاد عزیزم و همینطور مریم جانم با لباس مشکی قشنگش که خیلی بهش میومد.
سلام دوستای عزیزم که تو جمع صمیمی خانواده عباسمنش هستین.
این متن رو یکی دو روز پیش تو برنامه ورود روی سیستمم نوشته بودم و قصدم بود هر چی زودتر روی سایت قرار بدم که نشد و امروز براتون ارسال میکنم.
فکر کنم یه چیزی داشته که نشده.
دوشنبه / 18 دیماه 1402
امروز صبح حالم یه کم روبهراه نبود. ناراحت بودم از خیلی از مسائلی که مربوط به زندگیم بود و روی احوالاتم اثر گذاشته بود و البته بیشتر بحث مالی.
دوستم تمام تلاشش رو میکرد که آرومم کنه و بهم میگفت تو مقصر نیستی.
اما صحبتهای استاد تو گوشم زنگ میخورد که ما باید مسئولیت همه اتفاقایی که تو زندگیمون میافته رو بپذیریم. اینو برای چندمین بار که داشتم فایل (تمرکز بر آنچه میتوانم بهبود دهم) رو گوش میدادم از زبون استاد شنیدم.
به دوستم گفتم نه، به قول استاد هر اتفاقی که میافته عوض مقصر دونستن بیرون از خودمون باید به خودمون رجوع کنیم. مقصر خودمم اما راهش رو پیدا نمیکنم. باید پیداش کنم و درست کنم این مسیر رو.
وقتی ازش جدا شدم به طور رندم یه فایل از فایلهای استاد رو پلی کردم داشتم گوش میدادم
قسمت چهارم فایل هادی ترابی بود.
داشتم آروم میشدم از طوفانی که نیمساعت پیش تو ذهنم بود و داشتم دور میشدم. یاد حرف استاد افتادم که میگفت به زیباییها توجه کنیم. و من شروع کردم به دیدن چیزهای زیبا:
از تو کوچمون پیچیدم تو خیابون ولیعصر.
کوهها از دور خودنمائی میکردند. یه سفیدی سبکی روی اونها نشسته بود.
آسمون آبی بود با تیکههای ابر.
وزش یه نسیم خنک و ملایم.
یه بچه دست تو دست مادرش داشت مدرسه میرفت.
یه ماشین نیسان که بار پرتقالش رو که از ساری اورده بود داشت وزن میکرد و توی توریهای بستهبندی بهطور یکسان جمع میکرد.
وارد مترو شدم. از پلهها که پائین میرفتم صدای هادی تو گوشم بودم. «اصل صداقت رو رعایت کنم»
نمیدونم چرا یهو این جمله برام خیلی بُلدتر شد.
با گوش دادن به ادامه فایل رفتم پی زیبائیها:
فکر اینکه این مترو هست و دارم ازش استفاده میکنم حس خوب بهم داد.
به مقصد رسیده بودم. وسط راه تصمیم گرفتم یهکم موزیک گوش بدم. جدیدترین موزیکی که همین دیشب دستم رسید رو پلی کردم. یه موزیک قشنگ و عاشقانه.
از پلههای مترو اومدم بالا.
آسمون ابری و انعکاس نور خورشید داشت از در خروجی مترو خودنمائی میکرد.
بیرون که رسیدم دوباره هوای خنک به صورتم خورد.
بازم تو ذهنم مرور شد صدای استاد که دنبال زیباییها باش.
به درختای کنار خیابون که رخت برگهاشون رو تازه داشتن میتکوندند و یه چندتا برگ روشون مونده بود، با عشق نگاه کردم.
پیچیده بودم تو خیابون بهار.
یه کامیون جلوی برج بهار بار خالی میکرد.
این ساعت تک و توک بودن آدمهایی که وارد برج بهار میشدند.
میخواستن سیسمونی بگیرن.
مثل اینکه قراره حضور یه بچه به یه خانواده گرمی ببخشه.
تصور چهره آروم و خواب یه بچه تو بغل پدر و مادرش چقدر زیبا بود.
بازم در پی کشف زیباییهای دیگه بودم.
نگاهم به تصویر کوه افتاد که از دور مشخص بود.
بین چندتا قابی که از کوه سرراهم هست این بهترین قابی هست که هر روز با عشق نگاهش میکنم.
رسیده بودم محل کارم.
زهرا امروز نیست. پیام دادم بهش که: «چیزی برای من نداری؟؟» آخه همیشه یه پیغامی برای من داره و بهم میگه.
(اینم بگم زهرا هم از بچههای سایت هست و هم از همکارام)
ازم پرسید فایل سفر به آمریکا رو دیدم یا نه.
بهش گفتم که:
«دیروز که روی بنر سایت دیدم کلی ذوق کردم.
کلی حس خوب.
شروع یه سری اتفاق تازه برای من.
همون دیروز که دیدم رفته رو سایت
با یه ذوقی بازش کردم که حد نداشت
اینکه دوباره چیزای قشنگ میبینم
چیزای قشنگ میسازم تو ذهنم
حال میکنم باهاشون
و بعد یهو میبینی وسط شلوغی شهر تهران
یه چیزی که توقعش رو نداری به چشمت میخوره
مثل سنجاب پارک سرخهحصار.»
جریان سنجاب رو شماها نمیدونید.
براتون بگم که سری قبلی که استاد سفر رو شروع کرد (همین سری آخریه) داشتم قسمت به قسمتش رو میدیدم.
معرکه بود.
عالی.
همش از کوه بالا میرفتند.
پیادهروی داشتند.
یه جاهائی سنجاب دیدن و … و انقدر اینا تو ناخودآگاهم نشسته بود که یه روزی که چندتا همکار خانم قرار گذاشتیم با هم بریم بیرون گوشهای از اون تصاویر برام تکرار شد.
رفته بودیم سرخهحصار. و من تجربه دیدن یه سنجاب شیطون رو داشتم.
تجربه بالارفتن از کوه رو اونجا داشتم و تنهایی تا یه مسیری رو رفتم و برگشتم.
در ادامه به زهرا گفتم که:
«من یه کمی از سفرنامه رو دیدم
بعد یه جایی هست که استاد با دوچرخه میاد سمت خونه که مریم ایستاده و داره فیلم میگیره
و با اون عشق همیشگیش خطاب به مریم میگه عاشقتم
اونجا بود که پاوز کردم و گفتم اینو نباید تنهایی ببینم
باید با دوستم ببینم.»
و وقتی خونه رفتم با دوستم وقت گذاشتیم و با هم به تماشای این قسمت نشستیم و کلی هم از توش مطلب کشیدیم بیرون و کلی هم لذت بردیم از دیدهها
از صبحتها
و برای هم هی تکرار کردیم و درموردش حرف زدیم
کلی کیف کردیم
از چیزایی که دیدیم و حس کردیم
ازم تشکر هم کرد که چه خوب اینو باهم دیدیم.
یه جایی از این فایل
وقتی که استاد تو حیاط محل اسکانشون رفته بود و قشنگیهاش رو داشت نشونمون میداد
گفت که میخواد سرچ کنه ببینن چه جاهای زیبایی وجود داره تو اون شهر تا برن ببین.
استاد میگفت:
«وقتی ذهنت رو از قبل آماده میکنی برای دیدن زیباییها
و میای در مورد چیزهای زیبایی که میخواد اتفاق بیفته صحبت میکنی
و انتظار دیدن زیباییهای بیشتر رو داری
و این باعث میشه هدایت بشی به جاهای زیبا.»
منم همین کار رو کرده بودم صبح.
هدایت میشم به چیزهای قشنگ و زیبا.
هدایت میشم به اتفاقهای خوب.
هدایت میشم به آدمهای درست.
هدایت میشم به مکانهای درست.
چقدر قشنگه.
با دیدن یه زیبایی کوچیک. یهو میرسی به چیزهای بزرگ.
کنار همه این صحبتها من محو بکگراند استاد بودم.
هوای ابری.
ورزش باد.
حرکت درختا تو دستهای نرم باد.
بوی هوای ابری و بارونی رو حس میکردم.
حس یه طراوت و تازگی.
نمیدونم کسی تا حالا بوی هوا رو احساس کرده یا نه.
یه عطر خاص و نازی داره و من عاشق این حسم.
استاد عزیزم
میخوام بگم که ازت ممنونم که این سفر رو شروع کردی
و بیشتر از خدا ممنونم که این همه زیبایی را افرید
تا از طریق این فایلها دنبال کنم این همه قشنگیها رو،
که تو ذهنم تداعی کنم
تا وسط شلوغی تهرون یهو یه مورد جالب رو ببینم.
مثل دیدن اون سنجاب شیطون.
ممنونم مریمبانو که حوصله به خرج میدی و فیلم میگیری.
این مورد رو از استاد شنیدم که 95درصد این فایلها به خاطر تو هست که داره ضبط میشه.
مرسی که همه رو با ما به اشتراک میذاری.
تو این مورد یه جورائی شبیه همیم.
مسافرت که میریم کل مسیر رو فیلم میگیرم.
اکثر اتفاقات رو.
خندهها.
شادیها و …..
هم اون لحظه از دیدن اون قشنگیها لذت میبرم و هم اینکه دوباره میبینمشون و لذت میبرم.
شاید اون لحظه همراهان بگن بیخیال بابا چرا فیلم میگیری
اما بعد از سفر میگن چه خوب گرفتی.
بارها خود خواهرم بهم گفت که اگه این فیلم و عکسهایی که تو میگیری نبود چه جوری میتونستیم خاطراتمون رو مرور کنیم و لذت ببریم.
خوشحالم که دوباره با این سری فایلها همسفرتون شدم
میبینم،
میشنوم،
حس میکنم،
تصویرسازی میکنم
و اما بگم از امروز:
هوای تهران رو هیچوقت انقدر قشنگ ندیده بودم
همین یکی دو ساعت پیش که از در خونه بیرون زدم یه لایه شفاف از طراوت و تازگی رو روی همه چیز دیدم.
شفافیت درختها،
شفافیت اتوبوس brt،
شفافیت پرتقالهای تازه رسیده از مازندران که داشت بازم بستهبندی میشد تو توری.
حتی اون نیسان آبی که این بار رو اورده بود شفاف بود.
شفافیت نون سنگک دست اون اقائی که چند قدم جلوتر بود. حتی عطر نون سنگک هم خیلی شفاف میزد.
شفافیت ابرهایی که تو آسمون بودن و نرم روی هم سر میخوردند.
شفافیت بادی که از روی صورتم عبور میکرد.
شفافیت تصویر کوه تو انتهای خیابون ولیعصر.
بیاغراق بگم یه تصویر جلوی روی من بود مثل تمام عکسهایی خارجی که میتونی تو اینترنت سرچ کنی و ببینی.
مرسی خدا جونم.
مرسی که جلوی چشمم این همه قشنگی رو ردیف کردی و میگی
رویای من، ببین و لذت ببر. اینا خاص واسه اینه تا چشمای قشنگت ببینشون.
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته و تمام دوستانم در این سایت الهی . وقتی خانم شایسته گفت که من به جای اینکه سلاح داشته باشم ترجیح میدهم که روی باورهایم کار کنم و به مسیر های خوب و صلح و دوستی هدایت شوم یاد جملهای از فرمانده ارتش چین افتادم که گفت بزرگترین سلاح جنگی روحیه است. یعنی سربازی که روحیه داشته باشد مهمترین سلاح را برای موفقیت و پیروزی در جنگ به همراه دارد. در جنگهایی که پیامبر انجام داد هم داشتن روحیه جنگی ایمان به کمک و حمایت خداوند باعث شد که در تمام جنگهایش پیروز شود در جنگ احد هم تا لحظات آخر پیروز شده بودند اما خارج شدن سپاهیان از مسیر درست باعث شد که در آن جنگ شکست بخورند. در جنگ ایران و عراق هم چیزی که باعث شد که ایران در این جنگ پیروز شود و دشمن را تا خاک خودش به عقب براند و قسمتهایی از عراق را هم تصرف کند ایمان به حمایت خداوند و ایمانی بود که امام خمینی داشت و آن را به ارتش ایران هم میداد که بتواند در این جنگ پیروز شود. امام خمینی با ایمان تزلزل ناپذیر خود و روحیه بالایی که داشت توانست در این جنگ کمک کند که ایران به موفقیت برسد. در حالی که کل دنیا به عراق سلاح میفرستاد و از آن حمایت میکرد تا در این جنگ پیروز شود. در واقع در این جنگ ارتش ایران به کل دنیا فایق آمد و پیروز شد و این نتیجه ایمانی بود که امام خمینی و ارتش ایران داشت.
استاد در دوره کشف قوانین مثالی از قرآن زد که گفت به دلیل ایمانی که سپاهیان پیامبر داشتند دشمن آنها را دو برابر میدید. یعنی ایمان باعث میشد که دشمن تعداد و قدرت سپاهیان پیامبر را بیشتر از آن چیزی که بود ببیند و در نتیجه ترس در دلشان میافتاد و شکست میخوردند. منظور خانم شایسته این بود که ذهنش را کنترل کند و به سمت زیباییها و نکات مثبت ببرد تا به سمت مکانها و موقعیتهایی هدایت شود که در آنها صلح و آرامش و دوستی وجود دارد و نیازی به جنگیدن نیست. یادم هست که استاد از نمایشگاه اسلحهای که قبلاً بازدید کرده بود قسمتی را در اینستاگرام گذاشت و من آنجا نوشتم که بهترین سلاح توکل به خدا در مقابل نجواهای شیطان است. خانم شایسته هم بارها در توضیحات فایلها و در قسمت سوال دارم به جهاد اکبر اشاره کرده و برداشت من این است که اشاره به حدیثی از پیامبر است که بعد از جنگ خندق به سپاهیانش گفت که در این جنگ پیروز شدید اما مهمتر از آن پیروزی در جهاد اکبر است و وقتی سپاهیان پرسیدند جهاد اکبر چیست گفت جهاد با نفس. یعنی اینکه آدم همانطور که قرآن از این جهاد با عنوان تقوا نام میبرد این است که آدم ذهنش را کنترل کند و یک سری کارهایی که نباید انجام دهد و یک سری افکاری که نباید داشته باشد را کنار بگذارد و از آن طرف بتواند ذهنش را به سمت خواستههایش ببرد. دشمن مورد نظر در این حالت دستگاههای ذهن است. یک نیروی جنگی زمانی از دشمن خودش میترسد که نتواند به نجواهای ذهنش که به او احساس ناتوانی و ضعف در مقابل دشمن میدهند غلبه کند. در سریال مختارنامه هم نشان داده شد که بارها سپاه دشمن چند برابر سپاه مختار ثقفی بود اما او و ابراهیم بن مالک اشتر توانستند با ایمان و توکل خود پیروز شوند . اما برای ما چیزی که اسلحه محسوب میشود کنترل ذهنمان است اگر که من میخواهم به خواستههایم در زندگیم برسم و با ناخواستههای کمتری مواجه شوم باید این سلاح را در ذهنم تقویت کنم و در استفاده از این سلاح که ذهنم است مهارت کسب کنم. این سلاح می تواند به خودم هم آسیب برساند. اما میتواند من را در مقابل نجواهای شیطان و مسیرهای اشتباهی که نبابد بروم به پیروزی برساند. خدا در قرآن هم از شیطان به عنوان دشمن آشکار ما یاد میکند که تلاش میکند ما را غمگین کند
استاد هم به این موضوع اشاره کرد که بعضیها استفاده کردن از این سلاحها را بلد نیستند و ممکن است موقع گذاشتن آنها در کمرشان به خودشان آسیب بزنند یا آن را در جای نامناسبی بگذارند که باعث آسیب دیدن افراد شود. همان سلاحی که برای کمک کردن به ماست میتواند به خودمان هم صدمه بزند. ذهن هم سلاحی هست که میتواند به من کمک کند که در بازی زندگی پیروز شوم و میتواند به من آسیب هم بزند. بستگی به این دارد که چطور من از این سلاح استفاده بکنم و آن را در مسیر درست یا نادرست حرکت دهم.
وقتی به شیطان ذهنم اجازه پیشروی دهم که پیش روی کند و ذهنم را تصرف کند و به استعمار خودش در بیاورد آن وقت کنترل ذهنم را در دست میگیرد و به افکارم و اعمالم شکل میدهد. آن وقت ذهنم سلاحی میشود که به سمت خودم نشان گرفته شده و در حال آسیب زدن به خودم است. اما وقتی افسار ذهنم را در دستم بگیرم و شیطان را به عقب برانم و آن را از ذهنم خارج کنم آن وقت نجواهای شیطان آن قدر دور میشوند که خیلی کمرنگ میشوند. آن وقت ذهنم سلاحی میشود که به سمت نجواهای شیطان گرفته شده و آنها را شکست میدهد و از من دور میکند.
در سریال شبهای برره یک بار سربازان وقتی رفته بودند با دشمن فرضی شان بجنگند از آن شکست خوردند. آن موقع به این اتفاق میخندیدم اما الان میفهمم که مهران مدیری میخواست مفهوم بزرگتری را به ما برساند و آن دشمنی است که در ذهن خودمان است و اگر از آن مراقبت نکنیم از آن شکست میخوریم.
چند سال پیش من در یک موقعیت بسیار بدی گیر افتادم. آن موقع فهمیدم که به خاطر افکار اشتباهی که داشتم در آن موقعیت قرار گرفتهام. من شروع به سپاسگزاری از خداوند به خاطر زیباییها و نکات مثبتی که در محیطم میدیدم کردم و قدرت و حاکمیت خدا را به یاد آوردم و توحید و یگانگی خدا را برای خودم یادآور شدم و به تدریج احساسم بهتر شد. بعد دیدم که رفتار آدمها با من شروع به تغییر کرد و یک جایی احساس کردم مشکل کاملاً حل شده است به یک اطمینان درونی از خارج شدن از آن موقعیت رسیدم و و از اینکه هنوز در آن موقعیت بودم تعجب میکردم. خدا من را از آن مکان و از آن آدمها جدا کرد و من از آن موقعیت رها شدم و بارها از خدای خودم به خاطر این اتفاق سپاسگزاری کردم و آن را به عنوان یک نقطه مثبت در زندگیم دیدم. برای من که در آن موقعیت قرار نگرفته بودم تضاد بسیار بزرگ و غیر قابل درکی بود. اما بعد از اینکه با کنترل ذهنم توانستم از آنجا رها شوم فهمیدم که مهمترین سلاحی که من در زندگیم دارم کنترل ذهنم است. چقدر آن روز به خاطر توکل به خدا و سپاسگزاری و عبور کردن از ترسهایم و قدرت ندادن به غیر خدا حالم خوب شده بود و تاثیر آن را در اتفاقاتی که آن روز افتاد و رفتار آدمها با خودم و احساس اطمینانی که در من به وجود آمده بود دیدم.
سلام به استاد عزیز و مریم زیبا و همه دوستان همسفرم
چه قدر حسم خوب شد وقتی دوباره سفر به دور امریکا شروع شد، سری قبل من همسفرتون بودم و چه لذت هایی و موهبت هایی از این توجه به نکات مثبت برام ایجاد شد. دوباره شروع سفر توحیدی شما حال و هوای دفعه قبل رو برام ایجاد کرد.
چه دوستان خوبی که پیدا کردم و به چه درک های بهتری از قانون رسیدم. و اونجا واقعا کلمه خانواده صمیمی عباس منش رو زندگی کردم. چه همزمانی ها که درک کردم. و در راس همه در مدار دوره حس لیاقت قرار گرفتم.
بارها و بارها در مسیر جلسات دوره، شکر گذار خداوند بودم که سر این کلاس خودشناسی محض نشستم. و بودن در اون کلاس از برکات تعهد داشتن در همون سری قبل سفربه امریکا بود.
ممنونم ممنونم از استاد عزیز و هم چنین دوستان متعهدی که عاشقانه کامنت مینویسن و ایمان بقیه بچه ها رو قوی تر میکنن.
الانم در این مرحله زندگی بعد از کلی نشانه های در مورد حرکت کردن و اقدام و رفتن توی دل ترسها. ما با تکیه بر هدایت های حق و لطف و مدد الله اقدام کردیم.
و این روزا خیلی معنی کنترل ذهن که بارها استاد اشاره کردن و در دوره حس لیاقت هم بهش عمیقا پرداخته شد رو دارم بهتر درک میکنم. انشاالله میام و با ذوق و ایمانی قوی تر و راسخ تر مینویسم از نتایج.
و توی این فایل چقدر تحسین کردم مریم عزیز و زیبایی موها و پوست شفاف و زیبا شون.
توی این مدت حدودا 5 ماهه که متعهدانه از ناخواسته اعراض و دوری میکنیم و از همزمانی ها و نکات مثبت استقبال میکنیم.
خیلی از موارد که قبلا فقط شنیده بودم الان قابل لمس شده و دارم کمی کمی درک میکنم و میدونم تا زمانی که خودمون اون مسایل و موضوعات رو زندگی نکنیم و لمس نکنیم در وجودمون درونی نخواهد شد.
و چه قدر این سایت و این کامنت دوستان در مواقع مختلف به یادم اومد و به کنترل ذهنم کمک کرد.
انشاا… که من و همه بچه ها این سری هم بتونیم همسفر استاد و مریم عزیز باشیم و رفیق نیمه راه نشیم و متعهدانه با توجه به نکات مثبت و زیبایی های سفرنامه از برکات و میوه های اون بچینیم و رشد کنیم.
و اون اتاقی که اول نشون دادید با سرویس خوابی به طرح ستاره ها
خیلی این طرح رو دوست دارم و برام جالب بود که دقیقا مشابهش رو اینجا هم دیدم
و اون روتختی قرمز با برف های کریستالی
و اون حیاط کوچولو و مقبره سگشون
منم جوجه اردکم رو به خاک سپردم تو بچگی
و یچیزی که راجب امریکایی ها خیلی دوست دارم و تو سریال سفر به دور امریکا هی برام اثبات میشه اینه که به سبکی که خودشون دوست دارند زندگی میکنند و خیلی در قید و بند نگاه بقیه نسبت بهشون نیستن
مثلا همین که این عشق و محبت به حیوون خونگیشون رو با ساختن یه مقبره ناز گوشه حیاط همون خونه درست کنند
یا اینکه خنجر هایی با طراحی های اژدها و … داشته باشند
یا فستیوال های عجیب غریب به پا کنند
شبیه کودک هایی هستند که بالغ شدند
یعنی انگار اون شوق و شور بچگانه
اون کنجکاویه
اون هیجان طلبیه
و شادیه
هنوز به وضوح در وجودشون زنده هست
و فقط با رفتاری بالغانه تر کودکانی قانون مدار هستند و در سایه ی آرامش و امنیت به خوبی و خوشی زندگی میکنند
یه چیزی که تو صحبت های استاد بار ها و بار ها شنیدم و توجهم بهش جلب شده اینه که
استاد همیشه وقتی راجب تجربه های خودشون از یک موضوع مثلا زندگی کردن در امریکا میگن اشاره میکنند به اینکه این به خاطر باور های ما هست و ممکنه سایر افراد توی همین کشور با اینهمه ویژگی خوبی که ازش یاد شد به سبک کاملا متفاوتی زندگی کنند و دقیقا همینطوره
در یک شرایط یکسان همه نتایج یکسانی نمیگیرند
همه کسایی که روزی هشت ساعت کار میکنند که تعداد خیلی خیلی زیادی هستند نتیجه ی یکسانی از کارشون نمیگیرند ، در آمد یکسانی ندارند ، رضایت شغلی یکسانی ندارند ، سبک زندگی یکسانی ندارند
همه افراد یک کلاس که روزی هشت ساعت درس میخونند آخر سال مثلا توی کنکورشون نتیجه یکسانی نمیگیرند
و این موضوع فراتر از استعداد ذاتی
یا رسیدن و نرسیدن ارثیه و میلیون ها دلیلی که به اشتباه میاریم هست
وقتی در یک خانواده
با شرایط زندگی کاملاااا یکسان خواهر و برادر هایی با نتایج کاملا متفاوت میبینیم
یعنی موضوع چیزی فراتر از ظاهر قضیه هست
موضوع اون چیزیه که در درون ما اتفاق میفته
موضوع اون انتخاب هایی هست که در هر لحظه داریم که به زیبایی ها توجه کنیم یا نازیبایی ها
به خواسته هامون توجه کنیم یا تا خواسته ها
و این هاست که نتیجه نهایی مارو با اختلاف چشمگیری رقم خواهد زد
تجربه شخصی من از این قضیه اینه که
دوران راهنمایی ام
سر کلاس دبیری که همه یعنی همه ی بچها احساس فوق العاده منفی داشتند نسبت به اون دبیر من بیشترین لذت رو میبردم و واقعا با عشق میگذروندم اون یک ساعت و نیم در هفته رو
و آخر سال حس میکردم دلم تنگ میشه دوباره برای این کلاس
و تنها کسی هم که نمره ی کامل میگرفت از این دبیر من بودم با اینکه همه ی ما خیلی خوب تلاش میکردیم برا این درس
و خیلی اتفاقات مشابهی که برا یکسری ها ناجالب بود و اون تایم از زندگیشون رو به غیبت راجب یک نفر و حس منفی ایجاد کردن راجبش میگذروندند من تجربه ی بسیار خوبی داشتم از برخورد با همون شخص و در همون شرایط
و اینها کم کم من رو به این باور رسوند که از ظاهر بینی فاصله بگیرم و اهمیت حس هایی که دارم در درونم میسازم و بهش پرو بال میدم رو دریابم
ممنونم بابت فایل های قشنگ و جالب سریال سفر به دور امریکاتون این بار با سبکی متفاوت تر
١. قبل از شروع هر کاری سعی کنم ذهنم را آماده کنم برای دیدن زیباییها و با این دعا شروع کنم «با توکل به خداوند زیباییهای بسیار زیادی در انتظار منه»
و در مورد چیزهایی صبحت کنم که میخوام اتفاق بیفته نه در مورد چیزهایی که نمیخوام و انتظار دیدن زیبایی ها را داشته باشم آگاهانه توجه کنم روی زیبایی های مسیر پیش رو
«کسی که دنبال نازیبایی ها باشه تو بهشت هم پیدا میکنه»
٢. باورهای من و کانون توجه من هست که تجربیات و اتفاقات زندگی من را رقم میزنه پس توجه ام را به چیزهایی معطوف کنم که احساس بهتری به من میده و هماهنگی بیشتری با خواسته من داره
٣. اگرهم موردی پیش اومد که با خواسته من هماهنگ نبود ودوست نداشتم « بهش قدرت نمیدم» چه جوری؟ با توجه نکردن، اعراض کردن،غر نزدن، فکر نکردن در موردش، حرف نزدن در موردش، تا هدایت بشم به تجربه های بهتر
تاحالا چنین نمایشگاهی نرفته بودم و فکر میکردم جای جالبی نیست چون همش اسلحه هست و جذابیتی نداره اما شما که رفتید دیدم برای یکبار هم دیدنش بد نیست حالت تفریح داره
موقعی که شما به اینجا هدایت شدین من اون تیر اندازی یادم افتاد که در سفرتون داشتین و گفتم چقدر حستون خوب بوده که دقیقا این نمایشگاه دعوت شدین
چقدر جالب بود استتار تفنگ ها و چقدر تنوع
این تنوع و این رنگ ها و این امکانات عالیه
تمام مدت داشتم فکر میکردم به فراوانی
خدایا شکرت چقدر خریدار، خدایا شکرت چقدر امکانات خدایا شکرت مردم چقدر راحت برای خرید اسلحع هم پول میدن اینو بارها مرور میکنم چون یکباور اشتباه دارم که مردم برای جیزای ضروری مثل خوراک راحت پول میدن و این فیلمها کمک میده به خودم نشون بده ببینم برای تفنگ پول میدن اونم نه کم زیاد زیاد
خدایا شکرت چقدر این نمایشکاه بزرگ و متنوع بود
خدایا شکرت چقدر مشتری های زیادی داشت
خدایا شکرت چقدر همه چیز منظم بود
خدایا شکرت چقدر همه چیز خاص بود
بعد استاد شما هم که فقط برلی دیدن اومدین خرید کردین هم کلاه هم تابلو
دروووود بر اساتید عزیز و دوست داشتنی
درود بر دوستان هم فرکانسی
خدایا شکرت که امروز به این فایل هدایت شدم واسه دیدن این همه زیبایی.
خدایا شکرت واسه این دریاچهی زیبا ، خدایا شکرت واسه خونه چوبی زیبای استاد که وسط دریاچه قرار داره.
خدایا شکرت واسه این همه نعمت و ثروت و فراوانی و عشقی که زندگی استادم داره.
خدایا شکرت واسه این همه ماشینهای زیبا، موتورهای زیبا و فراوانی که دیدم،اسکوتر،دوچرخه و این همه ثروت و فراوانی.
چقدر همه چیز تمیز و مرتب و با نظم چیده شده بود. واقعاً دست گل خانم شایسته درد نکنه.
خدایا شکرت که قرار استاد عزیزم به جنوب فلوریدا سفر کنه. ولی اینبار متفاوت با تجربههای جدید.
خدااااااای من چه خونه نقلی قشنگی چقدر در عین سادگی زیبا دیزاین شده. چقدر مرتب و خوش سلیقه و چه حیاط دلنشین و گوگولی داره. گریل،میز و صندلیو از وسایل ساده و ابتدایی که اونا رو رنگ کردن به عنوان گلدون کنار حیاط که توش گیاه کاشتن استفاده بهینه کردن.من که عاشق این خونه شدم و خودمو اونجا تصور کردم.
چه نمایشگاه جالبی خیلی واسم تازگی داشت.این همه اسلحه با مدلهای مختلف و اندازههای متفاوت چقدر تنوع خدای من.فروشنده های صبور و خوش برخورد.
البته منم مثل استاد عزیز مخالف داشتن اسلحه هستم. چون معتقدم داشتن اسلحه به آدم حس آرامش نمیده بلکه بدتر احساس نا امنی میده و همش تو فکر چطور و چه موقع استفاده کردن از اون هستیم و خود به خود تو مدارش قرار میگیری.
البته این نظر شخصی منه و دیگران نظرشون محترمه چه موافق چه مخالف.هر کسی دنیا رو از دید خودش میبینه ،یکی مثل استاد عزیز و بانو شایسته ترجیح میدن که خداوند اونا رو به بهترین نحو ممکن محافظت کنه و در مدار امنیت،آسایش،رفاه و فراوانی قرار بگیرند که اونم حاصل توجهشون به نکات مثبت و زیباییها ست.
این همه ثروت فراوانی زیبایی عشق آرامش و امنیت گوارای وجودتان.
سلام النور
استاد نمیدونید چقدر خوشحال شدم که دیدم قسمت جدید سفر به دور امریکا اومده چون چند وقته همزمان با دوره 12 قدم دارم تمرکزم رو میزارم بر زیبایی ها و سعی میکنم قسمت های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو دوباره ببینم و از هر کدومش کلی نکته قشنگ یاد میگیرم
اول اینکه من عاشقتمممم مریم جون که اینقدر زیبا و خوش رنگ شدی اصن رنگ موهات خیلی زیبا شده و چقدر موی بلند بهت میاد
و همش در این قسمت داشتم تحسین میکردم زیبایی و شخصیتت رو خواستم بگم روز به روز زیباتر میشی چون شخصیتت زیباست چون وجودت سرتاسر پاکی و مهربانی هست.
من تو دوره ی دوازده قدم یادگرفتم که تمرکز بر نکات مثبت تا چه حد مهمه برای همین
از اون موقع به بعد یک جوری ویدیوهارو میبینم انگار دارم خودم فیلم میگیرم و ذوق میکنم
اصن عشق میکنم میبینم دوباره دارین میرین سفر و چقدر خونه ای که گرفتید زیبا بود چه رنگ آبی آرامش بخشی سرتاسرش بود اصن ادم کیف میکنه از این همه جزئیات قشنگ تو آشپزخونه و روی دیوار ها و همینطور حیاط
حیاطش اینقدر سبزه هاش خوش رنگ بود دلم میخواست دراز بکشم و فقط به آسمون نگاه کنم
اون ریسه چراغ ها بالا سر استاد وقتی داشت تو حیاط صحبت میکرد اینقدر زیبا بود و فقط داشتم به این باد ملایمی که داره درخت ها رو تکون میده و اون ریسه و چراغ ها تکون میخوره دقت میکردم و همش داشتم تجسم میکردم که به چه هوای دلنشینی الحمدالله
انگار خودم اونجام اینطوری ذوق میکنم
بعدم چقدر استاد قشنگ گفت که قبل سفر میگم «خدایا مارو همیشه در مسیر درست و صحیح قرار بده و هادی و هدایت گر ما باش»
اتفاقا من هم دارم میرم سفر این اخر هفته و این الگو رو از استاد یادگرفتم که در همه ی نکات کوچک از خدا هدایت بطلبم .
چقدر نمایشگاه اسلحه و ملزومات جنگی باحال بود یک خورده ترسناک بود ولی خیلی برام جالب بود مخصوصا ذوقی که مریم جون داشت باعث میشد فکر کنم که اگر منم اونجا بودم مثل مریم جون کیف میکردم و از تجربه های جدیدم لذت میبردم ،چقدر استاد شما فوق العاده اید
چقدر صحبت های تکمیل کننده اخر این ویدیو زیبا بود که در مورد دیدگاه صحبت کردید واقعا همینه کانون توجه هرکس به هر سمتی باشه جهان هم همون رو به طرفش میبره
اینکه شما به آمریکا هدایت شدید خودش نشون دهنده افکار عالی شماست و اینکه اینقدر زندگی سرتاسر آرامش و لذتی که دارید.
حرفاتون دوباره باعث شد به یادبیارم که با این دیدگاه وارد مهاجرت بشم که اون کشور الان کشور من هست نه اینکه مهاجر هستم
و همینطور که مریم جون گفت بچه ها تو آمریکا از کودکی تعلیم میبینن با آگاهی و ذهنی باز رشد میکنن و باعث میشه که در آیندشون بهتر عمل کنند چون تجربه کردن و آزادی داشتن
چقدر آمریکا زیباست چقدر این زیباس که این فرکانس رو دارم که بتونم ویدیو های شما رو ببینم و لذت ببرم از اعماق قلبم اینقدر هر دفعه میگم به زیبایی بیشتر زهرا
کانون توجه تو بیار به سمت قشنگی ها و احساس میکنم قلبم داره باز میشه
و اینکه اون پرچم امریکا خیلی جملش قشنگ بود نوشته بود « من و خانه ام به خدای بزرگ خدمت میکنیم»Joshua 24:15 چقدر زیبا بود
من همیشه زیبایی های که در جملات بایبل هم میشنوم تحسین میکنم چرا که هر کسی با هر کلامی میتونه خدای بزرگ رو گرامی بداره.
زیبایی در این ویدیو بسیار هست .
و الحمدالله بابت این آگاهی
و مچکرم از استاد عزیزم و همینطور مریم جانم با لباس مشکی قشنگش که خیلی بهش میومد.
دوستتون دارم
چهارشنبه / 20 دیماه 1402
سلام استاد گرامی و مریمبانوی زیبا.
سلام دوستای عزیزم که تو جمع صمیمی خانواده عباسمنش هستین.
این متن رو یکی دو روز پیش تو برنامه ورود روی سیستمم نوشته بودم و قصدم بود هر چی زودتر روی سایت قرار بدم که نشد و امروز براتون ارسال میکنم.
فکر کنم یه چیزی داشته که نشده.
دوشنبه / 18 دیماه 1402
امروز صبح حالم یه کم روبهراه نبود. ناراحت بودم از خیلی از مسائلی که مربوط به زندگیم بود و روی احوالاتم اثر گذاشته بود و البته بیشتر بحث مالی.
دوستم تمام تلاشش رو میکرد که آرومم کنه و بهم میگفت تو مقصر نیستی.
اما صحبتهای استاد تو گوشم زنگ میخورد که ما باید مسئولیت همه اتفاقایی که تو زندگیمون میافته رو بپذیریم. اینو برای چندمین بار که داشتم فایل (تمرکز بر آنچه میتوانم بهبود دهم) رو گوش میدادم از زبون استاد شنیدم.
به دوستم گفتم نه، به قول استاد هر اتفاقی که میافته عوض مقصر دونستن بیرون از خودمون باید به خودمون رجوع کنیم. مقصر خودمم اما راهش رو پیدا نمیکنم. باید پیداش کنم و درست کنم این مسیر رو.
وقتی ازش جدا شدم به طور رندم یه فایل از فایلهای استاد رو پلی کردم داشتم گوش میدادم
قسمت چهارم فایل هادی ترابی بود.
داشتم آروم میشدم از طوفانی که نیمساعت پیش تو ذهنم بود و داشتم دور میشدم. یاد حرف استاد افتادم که میگفت به زیباییها توجه کنیم. و من شروع کردم به دیدن چیزهای زیبا:
از تو کوچمون پیچیدم تو خیابون ولیعصر.
کوهها از دور خودنمائی میکردند. یه سفیدی سبکی روی اونها نشسته بود.
آسمون آبی بود با تیکههای ابر.
وزش یه نسیم خنک و ملایم.
یه بچه دست تو دست مادرش داشت مدرسه میرفت.
یه ماشین نیسان که بار پرتقالش رو که از ساری اورده بود داشت وزن میکرد و توی توریهای بستهبندی بهطور یکسان جمع میکرد.
وارد مترو شدم. از پلهها که پائین میرفتم صدای هادی تو گوشم بودم. «اصل صداقت رو رعایت کنم»
نمیدونم چرا یهو این جمله برام خیلی بُلدتر شد.
با گوش دادن به ادامه فایل رفتم پی زیبائیها:
فکر اینکه این مترو هست و دارم ازش استفاده میکنم حس خوب بهم داد.
به مقصد رسیده بودم. وسط راه تصمیم گرفتم یهکم موزیک گوش بدم. جدیدترین موزیکی که همین دیشب دستم رسید رو پلی کردم. یه موزیک قشنگ و عاشقانه.
از پلههای مترو اومدم بالا.
آسمون ابری و انعکاس نور خورشید داشت از در خروجی مترو خودنمائی میکرد.
بیرون که رسیدم دوباره هوای خنک به صورتم خورد.
بازم تو ذهنم مرور شد صدای استاد که دنبال زیباییها باش.
به درختای کنار خیابون که رخت برگهاشون رو تازه داشتن میتکوندند و یه چندتا برگ روشون مونده بود، با عشق نگاه کردم.
پیچیده بودم تو خیابون بهار.
یه کامیون جلوی برج بهار بار خالی میکرد.
این ساعت تک و توک بودن آدمهایی که وارد برج بهار میشدند.
میخواستن سیسمونی بگیرن.
مثل اینکه قراره حضور یه بچه به یه خانواده گرمی ببخشه.
تصور چهره آروم و خواب یه بچه تو بغل پدر و مادرش چقدر زیبا بود.
بازم در پی کشف زیباییهای دیگه بودم.
نگاهم به تصویر کوه افتاد که از دور مشخص بود.
بین چندتا قابی که از کوه سرراهم هست این بهترین قابی هست که هر روز با عشق نگاهش میکنم.
رسیده بودم محل کارم.
زهرا امروز نیست. پیام دادم بهش که: «چیزی برای من نداری؟؟» آخه همیشه یه پیغامی برای من داره و بهم میگه.
(اینم بگم زهرا هم از بچههای سایت هست و هم از همکارام)
ازم پرسید فایل سفر به آمریکا رو دیدم یا نه.
بهش گفتم که:
«دیروز که روی بنر سایت دیدم کلی ذوق کردم.
کلی حس خوب.
شروع یه سری اتفاق تازه برای من.
همون دیروز که دیدم رفته رو سایت
با یه ذوقی بازش کردم که حد نداشت
اینکه دوباره چیزای قشنگ میبینم
چیزای قشنگ میسازم تو ذهنم
حال میکنم باهاشون
و بعد یهو میبینی وسط شلوغی شهر تهران
یه چیزی که توقعش رو نداری به چشمت میخوره
مثل سنجاب پارک سرخهحصار.»
جریان سنجاب رو شماها نمیدونید.
براتون بگم که سری قبلی که استاد سفر رو شروع کرد (همین سری آخریه) داشتم قسمت به قسمتش رو میدیدم.
معرکه بود.
عالی.
همش از کوه بالا میرفتند.
پیادهروی داشتند.
یه جاهائی سنجاب دیدن و … و انقدر اینا تو ناخودآگاهم نشسته بود که یه روزی که چندتا همکار خانم قرار گذاشتیم با هم بریم بیرون گوشهای از اون تصاویر برام تکرار شد.
رفته بودیم سرخهحصار. و من تجربه دیدن یه سنجاب شیطون رو داشتم.
تجربه بالارفتن از کوه رو اونجا داشتم و تنهایی تا یه مسیری رو رفتم و برگشتم.
در ادامه به زهرا گفتم که:
«من یه کمی از سفرنامه رو دیدم
بعد یه جایی هست که استاد با دوچرخه میاد سمت خونه که مریم ایستاده و داره فیلم میگیره
و با اون عشق همیشگیش خطاب به مریم میگه عاشقتم
اونجا بود که پاوز کردم و گفتم اینو نباید تنهایی ببینم
باید با دوستم ببینم.»
و وقتی خونه رفتم با دوستم وقت گذاشتیم و با هم به تماشای این قسمت نشستیم و کلی هم از توش مطلب کشیدیم بیرون و کلی هم لذت بردیم از دیدهها
از صبحتها
و برای هم هی تکرار کردیم و درموردش حرف زدیم
کلی کیف کردیم
از چیزایی که دیدیم و حس کردیم
ازم تشکر هم کرد که چه خوب اینو باهم دیدیم.
یه جایی از این فایل
وقتی که استاد تو حیاط محل اسکانشون رفته بود و قشنگیهاش رو داشت نشونمون میداد
گفت که میخواد سرچ کنه ببینن چه جاهای زیبایی وجود داره تو اون شهر تا برن ببین.
استاد میگفت:
«وقتی ذهنت رو از قبل آماده میکنی برای دیدن زیباییها
و میای در مورد چیزهای زیبایی که میخواد اتفاق بیفته صحبت میکنی
و انتظار دیدن زیباییهای بیشتر رو داری
و این باعث میشه هدایت بشی به جاهای زیبا.»
منم همین کار رو کرده بودم صبح.
هدایت میشم به چیزهای قشنگ و زیبا.
هدایت میشم به اتفاقهای خوب.
هدایت میشم به آدمهای درست.
هدایت میشم به مکانهای درست.
چقدر قشنگه.
با دیدن یه زیبایی کوچیک. یهو میرسی به چیزهای بزرگ.
کنار همه این صحبتها من محو بکگراند استاد بودم.
هوای ابری.
ورزش باد.
حرکت درختا تو دستهای نرم باد.
بوی هوای ابری و بارونی رو حس میکردم.
حس یه طراوت و تازگی.
نمیدونم کسی تا حالا بوی هوا رو احساس کرده یا نه.
یه عطر خاص و نازی داره و من عاشق این حسم.
استاد عزیزم
میخوام بگم که ازت ممنونم که این سفر رو شروع کردی
و بیشتر از خدا ممنونم که این همه زیبایی را افرید
تا از طریق این فایلها دنبال کنم این همه قشنگیها رو،
که تو ذهنم تداعی کنم
تا وسط شلوغی تهرون یهو یه مورد جالب رو ببینم.
مثل دیدن اون سنجاب شیطون.
ممنونم مریمبانو که حوصله به خرج میدی و فیلم میگیری.
این مورد رو از استاد شنیدم که 95درصد این فایلها به خاطر تو هست که داره ضبط میشه.
مرسی که همه رو با ما به اشتراک میذاری.
تو این مورد یه جورائی شبیه همیم.
مسافرت که میریم کل مسیر رو فیلم میگیرم.
اکثر اتفاقات رو.
خندهها.
شادیها و …..
هم اون لحظه از دیدن اون قشنگیها لذت میبرم و هم اینکه دوباره میبینمشون و لذت میبرم.
شاید اون لحظه همراهان بگن بیخیال بابا چرا فیلم میگیری
اما بعد از سفر میگن چه خوب گرفتی.
بارها خود خواهرم بهم گفت که اگه این فیلم و عکسهایی که تو میگیری نبود چه جوری میتونستیم خاطراتمون رو مرور کنیم و لذت ببریم.
خوشحالم که دوباره با این سری فایلها همسفرتون شدم
میبینم،
میشنوم،
حس میکنم،
تصویرسازی میکنم
و اما بگم از امروز:
هوای تهران رو هیچوقت انقدر قشنگ ندیده بودم
همین یکی دو ساعت پیش که از در خونه بیرون زدم یه لایه شفاف از طراوت و تازگی رو روی همه چیز دیدم.
شفافیت درختها،
شفافیت اتوبوس brt،
شفافیت پرتقالهای تازه رسیده از مازندران که داشت بازم بستهبندی میشد تو توری.
حتی اون نیسان آبی که این بار رو اورده بود شفاف بود.
شفافیت نون سنگک دست اون اقائی که چند قدم جلوتر بود. حتی عطر نون سنگک هم خیلی شفاف میزد.
شفافیت ابرهایی که تو آسمون بودن و نرم روی هم سر میخوردند.
شفافیت بادی که از روی صورتم عبور میکرد.
شفافیت تصویر کوه تو انتهای خیابون ولیعصر.
بیاغراق بگم یه تصویر جلوی روی من بود مثل تمام عکسهایی خارجی که میتونی تو اینترنت سرچ کنی و ببینی.
مرسی خدا جونم.
مرسی که جلوی چشمم این همه قشنگی رو ردیف کردی و میگی
رویای من، ببین و لذت ببر. اینا خاص واسه اینه تا چشمای قشنگت ببینشون.
مرسی خالق این همه قشنگی.
در پرتو نگاه عاشق خداوند شاد و سلامت باشید
سلاااام
خوشحالم که دوباره ی سفر دیگه اغاز شد و منم همسفرتون هستم
امروز صب ک پسرم بیدارم کردم برای مدرسه
از پنجره بزرگ پذیرایی دیدم اسمون صورتی
پسرم هم بیدار شد و گفت مامان اسمون صورتی شده
و من رفتم کنار پنجره
خورشید هنوز از پشت کوه بالا نیومده بود
ولی اشعه هاش اسمون قشنگ کرده بود
ب خودم گفتم
ببین من قبلا اینقدر ب اسمون دقت نمیکردم
و از وقتی سریال سفر ب دور امریکا رو دیدم
ب اطرافم دقیق تر شدم
و خدا هدایتم کرد ب خونه ای
با ویو کوه
و اسمونی پهناور
و من تقریبا هر روز با عشق اسمون تماشا میکنم
استاد امروز صب ک بیدار شدم
دیدم حالم اوکی نیس
انگار گرفته ام
و همونی که شما گفتین توی دوره لیاقت
از خودم پرسیدم که من چِم شده
ی مدت بخاطر شرایط بیماری پدر همسرم
، همسرم از ما دور شده ( رفتن شیراز)
متوجه شدم با اینکه نمیخوام ب شرایط بیماری و پروسه درمان توجه کنم
ناخواسته اینقدرر ب من تلفن میشه که شرح شرایط بدم
( چون همسرم دیگه اعصابش کشش توضیح نداره)
و افتادم تو مسیر ناخواسته بیماری
در طول دو هفته چندین بار کلاسهام کنسل شد چون زبان اموزام مریض شدن
دوستم درگیر بیماری شده
اکثر کفتگوها حول بیماری میچرخه
البته دارم سعی میکنم که اعراض کنم
و بیشتر توجهم به کلاسهام ، نقاشی و باغچه مون هست
سبزی کاشتم
با پسرم کلاس خط میرم و تو خونه تمرین میکنم
معمولا وقتی گرفتم خرید حالم خوب میکنه
رفتم برای دفترچه تمرین خطم مقوا بخرم و استادم گفتن که توی درست کردن دفترچه ب من کمک میکنن
دوجا سر زدم و مقوای مد نظرم رو نداشتن
بیخیال شدم گفتم حتما الان وقتش نیس
و اومدم خونه
گفتم چیکار کنم؟؟؟
ب ذهنم رسید بیام سایت و فایل حدید تماشا کنم
و صحبتهای انتهای فایل برای من بود
توجه ب خواسته ها
اعراض از ناخواسته ها
صحبت در مورد خواسته ها و چیزایی که دوست داریم
هدایت الله ب مکان مناسب در زمان مناسب
و الان احساس میکنم حالم خیلی بهتر
پسرم دلش کتلت میخواد
کامنتم اینجا تمام میکنم و میخوام برم اشپزخونه کتلت درست کنم
و کنارش سبزی ارگانیک از باغچه قشنگم بچینم
خدایا شکرت
جای همگی سبز
دلتون شاد و تنتون سالم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته و تمام دوستانم در این سایت الهی . وقتی خانم شایسته گفت که من به جای اینکه سلاح داشته باشم ترجیح میدهم که روی باورهایم کار کنم و به مسیر های خوب و صلح و دوستی هدایت شوم یاد جملهای از فرمانده ارتش چین افتادم که گفت بزرگترین سلاح جنگی روحیه است. یعنی سربازی که روحیه داشته باشد مهمترین سلاح را برای موفقیت و پیروزی در جنگ به همراه دارد. در جنگهایی که پیامبر انجام داد هم داشتن روحیه جنگی ایمان به کمک و حمایت خداوند باعث شد که در تمام جنگهایش پیروز شود در جنگ احد هم تا لحظات آخر پیروز شده بودند اما خارج شدن سپاهیان از مسیر درست باعث شد که در آن جنگ شکست بخورند. در جنگ ایران و عراق هم چیزی که باعث شد که ایران در این جنگ پیروز شود و دشمن را تا خاک خودش به عقب براند و قسمتهایی از عراق را هم تصرف کند ایمان به حمایت خداوند و ایمانی بود که امام خمینی داشت و آن را به ارتش ایران هم میداد که بتواند در این جنگ پیروز شود. امام خمینی با ایمان تزلزل ناپذیر خود و روحیه بالایی که داشت توانست در این جنگ کمک کند که ایران به موفقیت برسد. در حالی که کل دنیا به عراق سلاح میفرستاد و از آن حمایت میکرد تا در این جنگ پیروز شود. در واقع در این جنگ ارتش ایران به کل دنیا فایق آمد و پیروز شد و این نتیجه ایمانی بود که امام خمینی و ارتش ایران داشت.
استاد در دوره کشف قوانین مثالی از قرآن زد که گفت به دلیل ایمانی که سپاهیان پیامبر داشتند دشمن آنها را دو برابر میدید. یعنی ایمان باعث میشد که دشمن تعداد و قدرت سپاهیان پیامبر را بیشتر از آن چیزی که بود ببیند و در نتیجه ترس در دلشان میافتاد و شکست میخوردند. منظور خانم شایسته این بود که ذهنش را کنترل کند و به سمت زیباییها و نکات مثبت ببرد تا به سمت مکانها و موقعیتهایی هدایت شود که در آنها صلح و آرامش و دوستی وجود دارد و نیازی به جنگیدن نیست. یادم هست که استاد از نمایشگاه اسلحهای که قبلاً بازدید کرده بود قسمتی را در اینستاگرام گذاشت و من آنجا نوشتم که بهترین سلاح توکل به خدا در مقابل نجواهای شیطان است. خانم شایسته هم بارها در توضیحات فایلها و در قسمت سوال دارم به جهاد اکبر اشاره کرده و برداشت من این است که اشاره به حدیثی از پیامبر است که بعد از جنگ خندق به سپاهیانش گفت که در این جنگ پیروز شدید اما مهمتر از آن پیروزی در جهاد اکبر است و وقتی سپاهیان پرسیدند جهاد اکبر چیست گفت جهاد با نفس. یعنی اینکه آدم همانطور که قرآن از این جهاد با عنوان تقوا نام میبرد این است که آدم ذهنش را کنترل کند و یک سری کارهایی که نباید انجام دهد و یک سری افکاری که نباید داشته باشد را کنار بگذارد و از آن طرف بتواند ذهنش را به سمت خواستههایش ببرد. دشمن مورد نظر در این حالت دستگاههای ذهن است. یک نیروی جنگی زمانی از دشمن خودش میترسد که نتواند به نجواهای ذهنش که به او احساس ناتوانی و ضعف در مقابل دشمن میدهند غلبه کند. در سریال مختارنامه هم نشان داده شد که بارها سپاه دشمن چند برابر سپاه مختار ثقفی بود اما او و ابراهیم بن مالک اشتر توانستند با ایمان و توکل خود پیروز شوند . اما برای ما چیزی که اسلحه محسوب میشود کنترل ذهنمان است اگر که من میخواهم به خواستههایم در زندگیم برسم و با ناخواستههای کمتری مواجه شوم باید این سلاح را در ذهنم تقویت کنم و در استفاده از این سلاح که ذهنم است مهارت کسب کنم. این سلاح می تواند به خودم هم آسیب برساند. اما میتواند من را در مقابل نجواهای شیطان و مسیرهای اشتباهی که نبابد بروم به پیروزی برساند. خدا در قرآن هم از شیطان به عنوان دشمن آشکار ما یاد میکند که تلاش میکند ما را غمگین کند
سوره المجادله، آیه 10: ﻫﺮ ﺁﻳﻨﻪ ﻧﺠﻮﺍﻛﺮﺩﻥ ﻛﺎﺭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﻫﻴﭻ ﺯﻳﺎﻧﻰ، ﺟﺰ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﻨﺪ.
استاد هم به این موضوع اشاره کرد که بعضیها استفاده کردن از این سلاحها را بلد نیستند و ممکن است موقع گذاشتن آنها در کمرشان به خودشان آسیب بزنند یا آن را در جای نامناسبی بگذارند که باعث آسیب دیدن افراد شود. همان سلاحی که برای کمک کردن به ماست میتواند به خودمان هم صدمه بزند. ذهن هم سلاحی هست که میتواند به من کمک کند که در بازی زندگی پیروز شوم و میتواند به من آسیب هم بزند. بستگی به این دارد که چطور من از این سلاح استفاده بکنم و آن را در مسیر درست یا نادرست حرکت دهم.
وقتی به شیطان ذهنم اجازه پیشروی دهم که پیش روی کند و ذهنم را تصرف کند و به استعمار خودش در بیاورد آن وقت کنترل ذهنم را در دست میگیرد و به افکارم و اعمالم شکل میدهد. آن وقت ذهنم سلاحی میشود که به سمت خودم نشان گرفته شده و در حال آسیب زدن به خودم است. اما وقتی افسار ذهنم را در دستم بگیرم و شیطان را به عقب برانم و آن را از ذهنم خارج کنم آن وقت نجواهای شیطان آن قدر دور میشوند که خیلی کمرنگ میشوند. آن وقت ذهنم سلاحی میشود که به سمت نجواهای شیطان گرفته شده و آنها را شکست میدهد و از من دور میکند.
در سریال شبهای برره یک بار سربازان وقتی رفته بودند با دشمن فرضی شان بجنگند از آن شکست خوردند. آن موقع به این اتفاق میخندیدم اما الان میفهمم که مهران مدیری میخواست مفهوم بزرگتری را به ما برساند و آن دشمنی است که در ذهن خودمان است و اگر از آن مراقبت نکنیم از آن شکست میخوریم.
چند سال پیش من در یک موقعیت بسیار بدی گیر افتادم. آن موقع فهمیدم که به خاطر افکار اشتباهی که داشتم در آن موقعیت قرار گرفتهام. من شروع به سپاسگزاری از خداوند به خاطر زیباییها و نکات مثبتی که در محیطم میدیدم کردم و قدرت و حاکمیت خدا را به یاد آوردم و توحید و یگانگی خدا را برای خودم یادآور شدم و به تدریج احساسم بهتر شد. بعد دیدم که رفتار آدمها با من شروع به تغییر کرد و یک جایی احساس کردم مشکل کاملاً حل شده است به یک اطمینان درونی از خارج شدن از آن موقعیت رسیدم و و از اینکه هنوز در آن موقعیت بودم تعجب میکردم. خدا من را از آن مکان و از آن آدمها جدا کرد و من از آن موقعیت رها شدم و بارها از خدای خودم به خاطر این اتفاق سپاسگزاری کردم و آن را به عنوان یک نقطه مثبت در زندگیم دیدم. برای من که در آن موقعیت قرار نگرفته بودم تضاد بسیار بزرگ و غیر قابل درکی بود. اما بعد از اینکه با کنترل ذهنم توانستم از آنجا رها شوم فهمیدم که مهمترین سلاحی که من در زندگیم دارم کنترل ذهنم است. چقدر آن روز به خاطر توکل به خدا و سپاسگزاری و عبور کردن از ترسهایم و قدرت ندادن به غیر خدا حالم خوب شده بود و تاثیر آن را در اتفاقاتی که آن روز افتاد و رفتار آدمها با خودم و احساس اطمینانی که در من به وجود آمده بود دیدم.
سلام به استاد عزیز و مریم زیبا و همه دوستان همسفرم
چه قدر حسم خوب شد وقتی دوباره سفر به دور امریکا شروع شد، سری قبل من همسفرتون بودم و چه لذت هایی و موهبت هایی از این توجه به نکات مثبت برام ایجاد شد. دوباره شروع سفر توحیدی شما حال و هوای دفعه قبل رو برام ایجاد کرد.
چه دوستان خوبی که پیدا کردم و به چه درک های بهتری از قانون رسیدم. و اونجا واقعا کلمه خانواده صمیمی عباس منش رو زندگی کردم. چه همزمانی ها که درک کردم. و در راس همه در مدار دوره حس لیاقت قرار گرفتم.
بارها و بارها در مسیر جلسات دوره، شکر گذار خداوند بودم که سر این کلاس خودشناسی محض نشستم. و بودن در اون کلاس از برکات تعهد داشتن در همون سری قبل سفربه امریکا بود.
ممنونم ممنونم از استاد عزیز و هم چنین دوستان متعهدی که عاشقانه کامنت مینویسن و ایمان بقیه بچه ها رو قوی تر میکنن.
الانم در این مرحله زندگی بعد از کلی نشانه های در مورد حرکت کردن و اقدام و رفتن توی دل ترسها. ما با تکیه بر هدایت های حق و لطف و مدد الله اقدام کردیم.
و این روزا خیلی معنی کنترل ذهن که بارها استاد اشاره کردن و در دوره حس لیاقت هم بهش عمیقا پرداخته شد رو دارم بهتر درک میکنم. انشاالله میام و با ذوق و ایمانی قوی تر و راسخ تر مینویسم از نتایج.
و توی این فایل چقدر تحسین کردم مریم عزیز و زیبایی موها و پوست شفاف و زیبا شون.
توی این مدت حدودا 5 ماهه که متعهدانه از ناخواسته اعراض و دوری میکنیم و از همزمانی ها و نکات مثبت استقبال میکنیم.
خیلی از موارد که قبلا فقط شنیده بودم الان قابل لمس شده و دارم کمی کمی درک میکنم و میدونم تا زمانی که خودمون اون مسایل و موضوعات رو زندگی نکنیم و لمس نکنیم در وجودمون درونی نخواهد شد.
و چه قدر این سایت و این کامنت دوستان در مواقع مختلف به یادم اومد و به کنترل ذهنم کمک کرد.
انشاا… که من و همه بچه ها این سری هم بتونیم همسفر استاد و مریم عزیز باشیم و رفیق نیمه راه نشیم و متعهدانه با توجه به نکات مثبت و زیبایی های سفرنامه از برکات و میوه های اون بچینیم و رشد کنیم.
سلام به استاد عزیزم و دوستانی که میخوانند
خیلی لذت بردم ازین فایل سفر به دور امریکاتون
مخصوصا از اون خونه ی زیبا با تم سفید آبی
خیلی ساده و زیبا و آرامش بخش دیزاین شده بود
و اون اتاقی که اول نشون دادید با سرویس خوابی به طرح ستاره ها
خیلی این طرح رو دوست دارم و برام جالب بود که دقیقا مشابهش رو اینجا هم دیدم
و اون روتختی قرمز با برف های کریستالی
و اون حیاط کوچولو و مقبره سگشون
منم جوجه اردکم رو به خاک سپردم تو بچگی
و یچیزی که راجب امریکایی ها خیلی دوست دارم و تو سریال سفر به دور امریکا هی برام اثبات میشه اینه که به سبکی که خودشون دوست دارند زندگی میکنند و خیلی در قید و بند نگاه بقیه نسبت بهشون نیستن
مثلا همین که این عشق و محبت به حیوون خونگیشون رو با ساختن یه مقبره ناز گوشه حیاط همون خونه درست کنند
یا اینکه خنجر هایی با طراحی های اژدها و … داشته باشند
یا فستیوال های عجیب غریب به پا کنند
شبیه کودک هایی هستند که بالغ شدند
یعنی انگار اون شوق و شور بچگانه
اون کنجکاویه
اون هیجان طلبیه
و شادیه
هنوز به وضوح در وجودشون زنده هست
و فقط با رفتاری بالغانه تر کودکانی قانون مدار هستند و در سایه ی آرامش و امنیت به خوبی و خوشی زندگی میکنند
یه چیزی که تو صحبت های استاد بار ها و بار ها شنیدم و توجهم بهش جلب شده اینه که
استاد همیشه وقتی راجب تجربه های خودشون از یک موضوع مثلا زندگی کردن در امریکا میگن اشاره میکنند به اینکه این به خاطر باور های ما هست و ممکنه سایر افراد توی همین کشور با اینهمه ویژگی خوبی که ازش یاد شد به سبک کاملا متفاوتی زندگی کنند و دقیقا همینطوره
در یک شرایط یکسان همه نتایج یکسانی نمیگیرند
همه کسایی که روزی هشت ساعت کار میکنند که تعداد خیلی خیلی زیادی هستند نتیجه ی یکسانی از کارشون نمیگیرند ، در آمد یکسانی ندارند ، رضایت شغلی یکسانی ندارند ، سبک زندگی یکسانی ندارند
همه افراد یک کلاس که روزی هشت ساعت درس میخونند آخر سال مثلا توی کنکورشون نتیجه یکسانی نمیگیرند
و این موضوع فراتر از استعداد ذاتی
یا رسیدن و نرسیدن ارثیه و میلیون ها دلیلی که به اشتباه میاریم هست
وقتی در یک خانواده
با شرایط زندگی کاملاااا یکسان خواهر و برادر هایی با نتایج کاملا متفاوت میبینیم
یعنی موضوع چیزی فراتر از ظاهر قضیه هست
موضوع اون چیزیه که در درون ما اتفاق میفته
موضوع اون انتخاب هایی هست که در هر لحظه داریم که به زیبایی ها توجه کنیم یا نازیبایی ها
به خواسته هامون توجه کنیم یا تا خواسته ها
و این هاست که نتیجه نهایی مارو با اختلاف چشمگیری رقم خواهد زد
تجربه شخصی من از این قضیه اینه که
دوران راهنمایی ام
سر کلاس دبیری که همه یعنی همه ی بچها احساس فوق العاده منفی داشتند نسبت به اون دبیر من بیشترین لذت رو میبردم و واقعا با عشق میگذروندم اون یک ساعت و نیم در هفته رو
و آخر سال حس میکردم دلم تنگ میشه دوباره برای این کلاس
و تنها کسی هم که نمره ی کامل میگرفت از این دبیر من بودم با اینکه همه ی ما خیلی خوب تلاش میکردیم برا این درس
و خیلی اتفاقات مشابهی که برا یکسری ها ناجالب بود و اون تایم از زندگیشون رو به غیبت راجب یک نفر و حس منفی ایجاد کردن راجبش میگذروندند من تجربه ی بسیار خوبی داشتم از برخورد با همون شخص و در همون شرایط
و اینها کم کم من رو به این باور رسوند که از ظاهر بینی فاصله بگیرم و اهمیت حس هایی که دارم در درونم میسازم و بهش پرو بال میدم رو دریابم
ممنونم بابت فایل های قشنگ و جالب سریال سفر به دور امریکاتون این بار با سبکی متفاوت تر
سلام سلام سلام
به استاد عزیز
مریم جان مهربان
ودوستان گلم
نکات طلایی این فایل را میگم برای یادآوری خودم
١. قبل از شروع هر کاری سعی کنم ذهنم را آماده کنم برای دیدن زیباییها و با این دعا شروع کنم «با توکل به خداوند زیباییهای بسیار زیادی در انتظار منه»
و در مورد چیزهایی صبحت کنم که میخوام اتفاق بیفته نه در مورد چیزهایی که نمیخوام و انتظار دیدن زیبایی ها را داشته باشم آگاهانه توجه کنم روی زیبایی های مسیر پیش رو
«کسی که دنبال نازیبایی ها باشه تو بهشت هم پیدا میکنه»
٢. باورهای من و کانون توجه من هست که تجربیات و اتفاقات زندگی من را رقم میزنه پس توجه ام را به چیزهایی معطوف کنم که احساس بهتری به من میده و هماهنگی بیشتری با خواسته من داره
٣. اگرهم موردی پیش اومد که با خواسته من هماهنگ نبود ودوست نداشتم « بهش قدرت نمیدم» چه جوری؟ با توجه نکردن، اعراض کردن،غر نزدن، فکر نکردن در موردش، حرف نزدن در موردش، تا هدایت بشم به تجربه های بهتر
دوستون دارم️
بسم الله الرحمن الرحیم
شکر خدا استاد دوباره مجدد رفتن سراغ سفر به دور آمریکا و لذت ببرند
چقدر جالب که استاد این سری تصمیم گرفتن که از هتل استفاده کنند و تجربه ی متفاوتی رو تجربه کنند.
انتظار دیدن زیبایی ها – تمرکز روی زیبایی ها و صحبت در مورد زیبایی ها
واو شکر خدا بابت دیدن این ورت بی نظیر و دوست داشتنی که همواره دیدنش من رو به وجد میاره و باعث میه از لحظه حال لذت ببرم…
واو ببین اینجا چه خبره
کلی تفنگ و چیز های جادویی
واقعا برای کسانی که عاشق شکار اند اینجا بهشته
چقدر صحبت های استاد تکمیلی بود و واقعا این فایل پر از اگاهی باحال بود و لذت بردم
چه در مورد اسلحه و چه آزادی که من همواره دنبالشم
بخصوص آزادی مالی – زمانی و مکانی..
شکر الله که امروز تونستم این فایل رو ببینم وازش لذت ببرم..
واقعا که آمریکا جای ارزشمندی هست برای زندگی کردن و لذت بردن…
نمایشگاه اسلحه های امریکا
تاحالا چنین نمایشگاهی نرفته بودم و فکر میکردم جای جالبی نیست چون همش اسلحه هست و جذابیتی نداره اما شما که رفتید دیدم برای یکبار هم دیدنش بد نیست حالت تفریح داره
موقعی که شما به اینجا هدایت شدین من اون تیر اندازی یادم افتاد که در سفرتون داشتین و گفتم چقدر حستون خوب بوده که دقیقا این نمایشگاه دعوت شدین
چقدر جالب بود استتار تفنگ ها و چقدر تنوع
این تنوع و این رنگ ها و این امکانات عالیه
تمام مدت داشتم فکر میکردم به فراوانی
خدایا شکرت چقدر خریدار، خدایا شکرت چقدر امکانات خدایا شکرت مردم چقدر راحت برای خرید اسلحع هم پول میدن اینو بارها مرور میکنم چون یکباور اشتباه دارم که مردم برای جیزای ضروری مثل خوراک راحت پول میدن و این فیلمها کمک میده به خودم نشون بده ببینم برای تفنگ پول میدن اونم نه کم زیاد زیاد
خدایا شکرت چقدر این نمایشکاه بزرگ و متنوع بود
خدایا شکرت چقدر مشتری های زیادی داشت
خدایا شکرت چقدر همه چیز منظم بود
خدایا شکرت چقدر همه چیز خاص بود
بعد استاد شما هم که فقط برلی دیدن اومدین خرید کردین هم کلاه هم تابلو
ببین چقدر فراوانی چقدر فروش
خدایا شکرت