سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 236

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سلما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

این فایل توجه من رو از روی موضوعی که منو ناراحت کرده بود برداشت و گذاشت روی موضوعات خوشایند که آرزومه تجربه کنم. از همون لحظه اول فایل، زیبایی های به صورت رگباری شروع شد که من بعضی از اونها رو نام می برم:

خیابونهای بزرگ و تمیز و خلوت و آروم، برج های زیبا و شیک، درختای نخل کنار جاده، چمن های مرتب و یکدست، ماشین های مدرن، وجود ایستگاه های اتوبوس توی شهر، گلکاری های کنار جاده، گلهای قرمز پررنگ، حوالی Harbour way E، خدای من چه شهر زیبایی، پل زیبا روی آب، برجهای کنار دریا.

چه ویوی بی نظیری مخصوصا طبقات بالای برج دارن، آقایی که داره روی پل پیاده روی میکنه، یک خانم و آقای دیگه هم با لباس اسپرت راحت دارن پیاده روی میکنن، واقعا پیاده روی توی همچین فضایی میچسبه.

خدایا شکرت بخاطر نعمت آزادی، آمریکا کشور آزاد، بهشت زیبای روی زمین. ساحل رویایی با درختچه های عجیب و غریب، اتصال دریا به آسمون و یه منظره بی انتها، آسمون ابری و انتظار یک بارون رحمت الهی، تمیزی ساحل مثل همیشه که قابل تحسینه.

خانم شایسته رها و ریلکس در حال لذت بردن و کیف کردن و عکس گرفتن با لبخندی ملیح بر لب. گذر از یک منطقه زیبا و یک جاده رویایی دیگه با درختای عجیب و غریب که تنه ها و شاخه ها از روی زمین به هم پیوستن و یکی شدن.

بازم فراوانی بسیار زیاد ماشین های شیک به روز دنیا، جاده خلوت، ترافیک روون، جاده تمیز و مرتب و خط کشی شده، ابرای پودری پراکنده توی آسمون آبی، ویلای خوشگل کنار جاده. یه جاهایی شاخه های درختای دو طرف جاده به هم رسیدن و جاده رویایی شده، یه تیکه هایی از جاده کاملا آفتابه یه جاهایی کاملا سایه اس، خدایا شکرت خیلی زیبا و چشم نوازه!

خداروشکر رسیدیم به Fairchild, Tropical Botanic Garden که 83 ایکر مساحت داره. هوا هم رویاییه. خانم شایسته جان با لباس خوش نقش و نگار، اشاره به هدایت خداوند داره.

خدایا شکرت این زیبایی ها به قول خانم شایسته عزیز واقعا آدمو به وجد میاره، مرسی که فیلمشو گرفتین.

درختهای ژوراسیکی پارک، چقدر تنوع شکل برگهای درختان زیاده! خدایا شکرت هر درختی برگش یه شکله، چقدر فراوانی! خدای من! به عجب جایی هدایت شدین!

موجودات جالب که مثل مجسمه خشکشون زده فک کنم اسمشون ایگوانا هست و سیگنیچر فلوریدان! چه نقش و نگاری دارن، آفرین خانم شایسته جان که نترسیدید و ازشون فیلم گرفتید، کلی هم باهاشون گپ زدین و دختر خاله شدین! ولی گویا باید برای صمیمی شدن تکامل رو آهسته تر طی کنین! خیلی بامزه بود! خیلی جالبه که اینا کنار آبن یا توی آب هم میتونن برن!

پرنده های بامزه ای که مرغابین ولی یکمی شبیه کرکس هستن و خیلی جالب راه میره و سر به زیرن و تمرکزشون تو کار خودشونه و اصلا هم نمیترسن. چه ترکیب رنگی زیبایی هم دارن.

مامی مرغابی با جوجه های نازنازی مشغول گردشه. چقدر اینجا امن و با آرامش و آسایش زندگی میکنن! چقدر این حیوونا خوشبختن! خیلی اینجا جادوییه و همه جور زیبایی اینجا جمع شده!

بادکنکای مارپیچی رنگارنگ توجه آدم رو جلب میکنه و جلوتر که میری ماهیا رنگی رو میبینی که همرنگ برگهای پاییزی هستن! خدای من اینجا چقدر انبوهه! برگهای درختا چقدر متنوعه! یه باغبون مشغول آبیاریه. دستگاه‌های تولید بخار هم رطوبت لازم برای گیاهان رو در زمستان که بارندگی شاید کمتره فراهم میکنن. تکنولوژی زیباست! آفرین به این ایده پردازها و اجرا کننده ایده ها! 

تکنولوژی اینقدر پیشرفت کرده که میخوان شرایط رشد گیاه در فضا رو فراهم کنن. خداوند به انسان چقدر قدرت ذهنی و خلاقیت عطا کرده و اونایی که از این قدرت استفاده میکنن تحسین برانگیزن! بشر هر کاری بخواد میتونه بکنه و این خلاقیت ها با برخورد به تضادها تو وجود آدم شکل میگیره!

خدای من بازم پروانه! شاید دوباره اینم یک نشونه اس برای من که میگه سبکبال بودن و رها بودن و وابسته نبودن رو از پروانه ها یاد بگیر تا بتونی هر جا که میخوای پرواز کنی و بری و لذت ببری و زندگی رو تجربه کنی!

فضاهای شیشه ای که داخلش حشرات رو به نمایش گذاشتن ایده جالبیه. سوسک ها چقدر خوشرنگ و زیبان. پیله های پروانه ها و روند تکاملی پروانه ها داره قانون تکامل رو نشون میده. یه پیله نه چندان زیبا با طی کردن تکامل تبدیل میشه به پروانه ای که زیباییش چشم نوازه!

خیلی حس خوبیه پروانه رو بدنت بشینه. دوست دارم تجربه اش کنم.

! خدایا شکرت یه آقایی که سن و سالش کم نیست با چه عشق و ذوقی از پروانه ها عکس میگیره.

درختای موز اصل استوایی ارگانیک چه گل زیبایی دارن و چقدر میوه دادن خیلی هیولاست. شمال ایران هم درخت موز داره که من دیدم و محو تماشای برگهای بزرگ و گلهای زیباش شدم!

 

خیلی جالبه که این خزنده که ظاهرا ترسناکه ولی کاملا بی آزاره و بعضیا به عنوان حیوون خونگی ازش نگهداری میکنن. ولی انصافا عجب ابهتی دارن!

 

مزرعه کاکتوس چقدر زیباست هر گلی زیبایی های خودشو داره حتی این خارها هم زیباست و این تنوع چقدر خوبه.

 

استراحتگاه و ننویی که برای رهگذران زیر درختای نارگیل آماده کردن، تجربه لم دادن توی این ننوی آرامش بخش و لذت بردن.

این فضا خیلی حرفه ای طراحی شده واقعا دمشون گرم.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 236
    723MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

280 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «هاجر صالحی» در این صفحه: 2
  1. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1669 روز

    سلام به استاد بینظیر و دوست داشتنی و خانم شایسته ی زیبا و لایق و دوستان عزیزم

    استاد من یک نتیجه ای که تو روابط گرفتم و سالها بدنبالش بودمو گرفتم رو مینویسم اینجا،اونم از دوره ی بینظیر احساس لیاقت که با خواهرم داریم کار میکنیم

    اول اینکه دارم سعی میکنم که آنچه شما میگین رو به عنوان وحی منزل بپذیرم و اجرا کنم، که البته اینم مدار میخاد، مثلا شما میگین بنویس بنویسم، این تمرین رو انجام بده بدم واقعا، ولی چیزی که الان درک کردم اینه که شنیدن تا مدار درک و عمل کردن فرق داره، که البته با تمرین مستمر و کنترل ذهن مستمر خودبخود روز به روز مدار آگاهی و درکت بالاتر میره وبیشتر میشنوی، راهش با تعهد ادامه دادن هست

    خب چرا اینا رو گفتم ، چون شمابارها تو دوره شیوه ی حل مسایل، کشف قوانین، احساس لیاقت میگین که بچه ها کوچترین نتایجتون رو بنویسین و سپاسگزار باشین و جشن بگیرین با خودتون که دیدی دارم پیشرفت میکنم،قانون جواب میده

    خب من اینکار رو نکردم اصلا، با وجود اینکه خیلی نتیجه گرفتم،خیلی زیاد،بخام بنویسم چند صفحه میشه،اصن یادم نمیاد خیلی هاشو،ولی چون دچار همون بیماری کمالگرایی بودم، و منتظر بودم تا نتیجه ی بزرگ بگیرم اینا اصن به چشمم نمیومد،غافل از اینکه اینطوری پیش میرفتم یه جا قرار بود بخورم زمین، ناامید بشم،خسته بشم،که چی اینهمه شب و روزمو دوختم ب این قوانین ولی نتیجه ای که میخاستم نیومده هنوز

    من مهاجرت کرده بودم به یک کشوری برای رفتن به یک کشور دیگه و اوضاع طوری ک پلان ریخته بودم پیش نرفت و ترمزها داشتن کار میکردن، خلاصه وارد یک دنیای جدید،شرایط جدید شده بودم و یک مسیر جدید، منی که آمادگیشو نداشتم ،منی که قبل از این سفر تو سایت استاد بودم نتیجه گرفته بودم،تونسته بودم بیزنسمو باز کنم ،ولی اصلا درکی از آموزش ها نداشتم، فقط مث آهنگ یا مسکن به فایلا گوش میکردم ، اصن معنای کنترل ذهن رو نمیفهمیدم یعنی چی، اینکه بخام اجراش کنم پیشکش.

    اتفاق چند روز پیش باعث شد که برگردمو نگاه کنم ب پشت سرم و خودمو محک بزنم که کجای کارم.

    نتایجی چیزایی مث فلان لباس،ایرپاد،کفش،خوراکی ،تفریح،فلان برخورد خاص از طرف خانواده،پول و این چیزایی ک تو ستاره قطبیم نوشتم خیلی زیاده که اصن یادم رفتن از بس زیادن

    نتیجه بزرگتر از همه دارم تو کنترل ذهن قوی میشم،دارم از تضادهام قویتر میشم، مثلا تضادایی ک دارمو و میتونم حالمو خوب کنم، اگر با شخصیت قبلیم بود اصن سکته زده بودم

    چیزایی که قبلا یک هفته منو درگیر میکرد الان شده چندساعت، اونایی که چندساعت درگیر میکرد شده ده دقه،نیم ساعت. و این چه پیشرفت بزرگیه که من به عنوان نتیجه حساب نمیکردم اصن

    شخصیت سپاسگزار پیدا کردم، قبل از مهاجرت با بیزنس،درآمد خونه اتاق جدا،کلی امکانات،تفریح،دوستای خوب حالم بیشتر اوقات گرفته بود ، من یادمه که میخاستم قانونو عمل کنم، درکی نداشتم که احساس هست که نتیجه رو رقم میزنه نه کلمات و نوشته ها، من خونده بودم که موقع خواب سپاسگزاری کنید از خیلی چیزا مخصوصا سقف بالاسر،موقع خواب تو اتاقم دراز میکشیدم تو جای گرم نرم آروم، برام خیلی احمقانه میومد که چی سقف بالاسر هم شکرگذاری داره،اینم مگه میشه نباشه، آدم تو کوچه بخابه، این دیگه بدیهیه، شکر زبانی میکردم و بدون هیچ احساسی همینطور در مورد بقیه نعمتام ، مثلا فروشم به یک عددی بود ،اونو نمیدیدم سپاسگزار نبودم، میگفتم چرا این عدد نشده، پدر مادر برادر خواهرم،عشقایی ک بهم میدادنو نمیدیدم ،فقط گیرها و نقاط منفیشونو میدیدم ،اینا رو مینویسم تا بگم تا چ حد شخصیت ناسپاس و خالی از عشق بودم قبلا.

    و افتادم تو ماجرایی ک یاد بگیرم درسامو، اومدیم این کشور ،دو هفته خونه نداشتیم و خونه مردم بودیم ،باورم نمیشد دیدم آره سقف بالاسر نعمتی هست که نمیشه وصفش کرد ، همه چیزا نعمت بودن

    حالا چطور شدم ، همه چیز رو به چشم نعمت میبینم، حتی تضادها رو، این رفتارها دارن ناخوداگاه میشن از بس عمل کردم، و قبلا خونه و بیزتس و سلامتی و دوستان و امکلنات زندگی و درآمد رو براش لحظه ای سپاسگزار نبودم،،اما الان چی شدم؟ تغییر شخصیتم تا کجا رفته الان پول و سقف بالاسر و سلامتی و خانواده و بقیه نعمت ها ک هزاران بار شاکرم، الان حتی برای یک مثال کوچیک ،ظرف میشورم، ناخوداگاه مرور میشه تو ذهنم که بیا اتفاقات مثبت رو مرور کتیم در این لحظه و شکر کنیم و ببینیم اوضاع چقدر خوبه، الان این ریکا نعمته ،این دستکش ک دستمه و پوست دستم خشک میمونه، ظرف میشورم یعنی غذا داشتیم،نعمت داشتیم،ظرف زیاد شده (قبلا مرگ بود برام ظرف شستن مخصوصا اگر زیاد بوذ) الان دیدگاهم اینه یعتی یک خانواده ای داریم ،درکنار همیم، یعنی من دستای سالمی دارم ،میدونی الان چتدهزار نفر تو دنیا میخان جای تو باشن و ظرف بشورن،یعنی سالمم،نعمت دارم و غرق در شادی میشم و حس خوب که اصن قلبم از جاش کنده میشه از خوشی،،مثلا تمیزکاری خونه قبلا زجر بود،الان دارم تمیز میکنم میگم ببین یعنی خونه ای هست که داری تمیزش میکنی حالا نتایج هم میاد در قالب سلامتی، پول، هی بهتر شدن خونه، نتایج ،هدایت ها، کشف ترمزام برای مهاجرت، و نتیجه ی بزرگترش احساس خوبیه ک دلرم اونم با یک چیز ساده، این حد از تغییر شخصیت چقدر نتیجه ی بزرگی هست

    از خونه که هی سپاسگزارتر میشدم و نکات مثبت و لذتش و چندماه بعد خونمون عوض میشذ و میرفتیم خونه ی بهتر،،منی که قبل از مهاجرت خونه ی خودمون بود و اصن کوچ کشی و صاحبخانه و این مسایل سرکار نداشتیم،اینجا اوایل شرایط سختی بود و خونه مشترک ولی تمرکز به شدت روی خوبی های همسایه و نکات مثبتش با اینکه نکات منفی زیاد بود، ولی تمروز میکزدمو و حس خوب و سپاسگزاری، هی خونه عوض میشد و بهتر و بهتر

    این تغییر شخصیت چقدر نتیجه ی بزرگیه

    همینکه جرات اینو داشته باشم و بیام از مسیر هدفی ک دارم بنویسم تغییره، قبلا میگفت ننویس،اگر به خواسته ت نرسیدی چی

    من که قبل از این سفر غرق در شرک بودم، و تمام امیدم ب آدما بود، و خوشبت شدن و بدبختت شدنم رو در کمک یا عدم کمک اونا میدیدم،، حتی برای یک کار کوچیک دنبال آشنا،پارتی بودم، برای خوب شدن حالم دنبال خواهرمو و پارتنر عاطفی بودم ، روزی رو تو مشتری ها میدیدم، مهاجرتمو تو کمک یک سری افراد میدیدم، فرکانس شرک ،فرکانس بدبختیه، خوردم چک و لگداشو،تنها شدم،دیدم جز افکارم و خدا کسی نمیتونه کمک کنه

    کار کردم ، ماه ها، تو شرایط عملیش قرار گرفتم لحظاتی اومد که انتخاب داشتم بین شرک و توحید،اوایل انتخابم شرک بودم، تا کم کم هی بهتر شدم، و هی آرام آزام به سمت توحید حرکت کردم، چون دیدم موقعیت هایی رسیدم که قبلا منو از پا مینداخت به جایی رسیذه بوذ که با توکل به خدا و یاد خدا چ آرام بوذم، تو شرایط چلنجیگ هم حتی انتخابم رفت رو توحید، حتی چلنجیگ ترین موقعیت ک چندوقت پیش طیق قانون جدید این کشور ما دیکه نمیتونستیم بمونیم،یا باید میرفتیم یا دپورت، ک برای یکسری افراد هم اتفاق افتاد، من با کنترل ذهن و کار کردن روی توحید دیکه دست بع عمل شرک آلودی نزدم، از کسی کمک نخاستم ، ابن باور ک خدا میشنوه میبینه کافیه، بقیه قدرتی ندارن رو تو اون شرایط چلنجیگ اجرا کردم و انصافا خدا هم یا عزت تمام نجات داد

    این شخصیت توحیدی و در مسیر توحید چ نتبجه ی بزرگی هست

    قبلا من درآمد داشتم میتونستم دوره های استاد رو بخرم ولی دوره ها بحث پول نیست،بحث مداره، وقتی من شروغ کردم متعهدانه کار کردن با فابل های رایگان با اینکه درآمدی هم نداشتم، در مدار دوره ها قرار گرفتمو و خواهرم دوره ها رو خرید و به منم داد، الان دوره ی کشف قوانین، احساس لیاقت، عزت نفس، راهتمای عملی رویاها،تا قدم سوم دوازده قدم،شیوه ی حل مسایل، کتاب چگونه فکر خذا را بخونیم قانون سلامتی رو دارم این چع نتیجه ی بزرگیه،چه مدار آگاهیی خوبیه

    تو روابط با خانواده م چقدر بهتر شدم، چقدر واکنشم کمتر شدع، آرامشم بیشتر شده، درکم بیشتر شده، پاشنه ی آشیلم نصبحت و انتقادم از دیگران بود ، چقدر کم شده ، چقدر احترام متقابل بیشتز شده، دیگه نمیخام تغییرشون بدم، آرام شدم، تمزکزم رفته روی خودم ک اینم یک مسیر تکاملی رو رفتم اوایل خسته کرده بودمشون از بس میگفتم

    اینا چ نتایج بزرگین

    درباره ی مهاجرت دومم، ترمزامو فهمیدم،دارم کار میکنم، حسم به نتبجه عوض شده، باور پذیرتر شده، از استیصال به آرامش رسیدم درباره ی مهاجرت، انقدر نشانه میبینم هر روز از در و دیوار، از آدما میشنوم،میبینم اطرافم،تو انترنت میبینم، در مدار آدمایی قرار گرفتم که هی دارن مهاجرت میکنن، نشون میده کم مونده، فاصله فرکانسیم کم شده، در مسیر درستم

    بیماری خود ایمنی پوستی که سالها داشتم ونه تشخیص میشد چیه،نه درمان، با برخوردن ب یک تضاد و تسلیم شدن ذر مدار قانون سلامتی قرار گرفتمو و توی 28 روز خوب شد، خود این نتیجع ای هست که اصلا فکر تمیکردم بگیرم ب این آسونی و سرعت

    از لحاظ مالی هر روز بهتر شدم، قدرت خرید بیشتر ، خدمات رفاعی بالاتر هر زوز نسبت به روز اولی ک اومدیم، و این نتیجه چقدر لذت بخشه

    با دوره ی احساس لیاقت میتونم در اکثر موارد نجواهامو تشخیص بدم، این چع نتیجه ی بزرگی هست، چه دستاورد بزرگی هست

    یکی از چیزایی که حالمو بدمیکرد و نمفهمیدم که همون مقایسع بود رو با دوره ی احساس لیاقت فهمیدم و این چقدر منو جلو انداخت از لحاظ احساسی، تونستم فضای مجازی رو کلا بذارم کنار با این منطق مقایسه

    قایم به ذات شدم، خودم میتونم به خودم امید بدم انگیزه بدم، حالمو خوب کنم، تنهایی مو پر کنم، این چه نتیجه ی بزرگی هست

    من با جلسه ی 9 و 10 راهنمای عملی دستیابی به رویاها خدای واقعی رو شناختم،عملکرد خدا رو، رابطه م با خدا که رابطه ی فرکانسیه نه کلامی، یادگرفتم چطور با این خدا ارتباط برقرار کنم و ازش نتیجه بگیرم، این چ نتیجه ی بزرگیه، آدما نسل در نسل میان و میمیرن و خدای واقعی رو نمیشناسن و تا آخر عمر برده ی مذهب میمونن و درگمراهی

    من مفهوم درست هدایت رو یادگرفتم که خدا من رو به مسیر درست هدایت نمیکنه،بلکه به کانون توجه م هدایت میکنه، این باعث میشه از گمراهیی دربیام که فارغ از اینکه من چ افکلری دارم، خدا منو به راه درست میبره،این باعث میشع رو خودم کار کنم، یکی از چیزایی ک باعث میشد من کار نکنم رو خودم این توهم بود که برداشت نادرست از مهربانی و فضل خدا،که خدا کارها رو انجام میده، خدا کی مهربانه کی فضلش رو نشون میده، زمانی ک من باورای درست دارم ،افکلر و احساس خوبی دارم درمسیر توحیدم

    در مسیر درک و خوندن قرآن قرار گرفتم، قبلا قرآن خوندن برام یکی از سحتترین و زجرآورترین کارای دنیا بود، الان برام یکی از آرامش بخشترین قسمت های زندگیمه

    این چه درک و نتیجه ی بزرگیه

    و خیلی نتیجه ی دیگه ک زیاده، چرا اینا رو نوشتم تا یادم یاشه، اینا رو هم یادم نبود

    از اونجایی که اول کمنت گفتم که استاد میگن که هر نتیجه رو بنویسین و تا سوختتون بشه برای حرکت در ادامه ی مسیر و من اینکار رو نکرده بودم، و فقط تمام موفقیت و نتیجه رو در این میدیدم که مهاجرت دومم نشده هنوز

    چند روز پیش نجواها منو گیر انداختن و قویتراز من شدن، و هر کاری کرذم نتونستم از پسشون، یک روز نتونستم از پسش بربیام، برام عجیب بود چون حتی تو چندتا موقیعت چلنجینگ به این حد نشده بودم، که نقدر برم پایین و ناامید بش

    تازه فهمیدم ،ناامیدی بردترین لول هست، وقتی خشم داری،دلهره استرس، ناراحتی حداقل بهتره چون یک خواسته ای هست ک داری براش تلاش میکنی امید و انگیزه ای هست

    روز دوم پا شدم دبدم خوب نمیشم، چنان ناامید و بی انگیزه شده بودم که حتی توان فزیکی نداشتم کارای روزمره مو انجام بدم، دعام فرق کرده بود، ازخدا نمیخاستم منو هدایت کنه به مهاجرت، میگفتم خدابا کمکم کن انگیزه و امید داشته باشم برای زنذگی بتونم سرپا وایسم،خلاصه نتونستم چنان پایین رفتم از لحاظ فرکانسی که عجیب بود تا دو روز پیشش در بهترین حالت بودم، چنان پایین که گفتم باشع من این خواسته رو داشتم نشد، نتونستم برسم بهش، من تسلیم شدم، ول کردم،اولین بار بود که طی این مدت تسلیم شده بودم، نرسیدن به خواسته م رو پذیرفته بودم،با اینکه شرایط بدتری رو هم داشتم، الان به ظاهر اتفاق جدیدی تضاد جدیذی هم نبود که اینطوری شدم، برام عجیب بود

    نجواهای ذهنی شروع شدن،، شروع کردن به تخریب بیشتر بعد از تسلیم شدنم و ول کردن هدفم و جمله ای گفت که زد وسط قلبم بقول استاد هات باتون، گفت تو یک آدم بی عرضه ای که هیچکاری برای هدفت نکردی

    اینو که گفت داغ کرذم،انگار دو نفر بوذیم داشتیم صحبت میکردیم، گفتم باشه من تسلیم شدم دیگع به هدفم نمیرسم،ولی به من بی عرضه نگو، نگو هیچکاری نکردم

    فقط برای اینکه تو کل کل به ذهنم بگم من چیکارا کردم تو ابن دوسال و اینکه درسته نرسیدم ولی نگو کاری نکردی،حتی زمانی که آموزه های استاد و جدی دنبال نمیکردم و تو مسیر غلط بودم،تمام اون کارایی رو ک اون زمان فکر میکردم درسته رو انجام دادم، اصن همون تعهد و پافشاری باعث شد که جهان این استمرارمو ببینه و هدایت کنه به مسیر درست ، یک دفتر برداشتم شروع کردم به نوشتن تمام کارا و دستاوردها ، هی نوشتم، شد چندبرابر نوشته های بالا،خیلیاشو ننوشتم اینجا

    دیدم چقدر تلاش کردم، چقدر نتبجه گرفتم ،دیدم جاهایی کارایی کردم که فقط بقول استاد یک درصد جامعه میتونن انجام بدن

    دیدم کم کم دارم آروم میشم،قلبم سبک میشه، حالم بهتر میشه،

    رسیدم به مداری کع تونستم از آگاهی های جلسه دوم احساس لیاقت استفاده کنم، انقذر پایین رفته بود تو دو روز ک در مدار استفاده از از این آگاهی ها هم نبودم

    شروع کردم مهرباننه صحبت کردن با خودم ،بدون فشار، بدون استرس، گفتم باشه اصن بیخیال این خواسته شدیم دیگه فشار نیار ب خودت ولی هاجر تو این کارا رو کردی،

    هی گفتم ، هی حالم بهتر شد،هی کم کم رفت به سمت حمایت،عشق،پذیرش خودم، اولین بار بود که چندساعت متوالی بدون استرس برا خودم وقت گذاشته بودم، از صبح شروع کردم تا بعداظر که ب آرامش رسیدم

    اصن تو ذهنم بازی عوض شد، از یک آدم بی عرضه ی بازنذه تو ذهنم تبدیل شده بودم به یک قهرمان دوست داشتنی و موفق و با عزت و ارزشمند

    رفتم پیاده روی و خرید برای خودم،مهمون کرذن خودم

    فهمیدم چقدر نتیجه گرفتمو و موفق بودم ، سوختم شد برای ادامه دادن با امید بیشتر،با انگیزه ی بیشتز،با ایمان بیشتر

    تلزه فهمیدم حکمت چی بوده که استاد میکن کوچترین نتایجتون رو بزرگ کنید، ی جا کم میارین، خسته میشین، به پوچی میرسین اکر فک کنید هیچ دستاوردی نداشتین تا الان

    استاد این نوشتن دستاوردام منو نجات داد تو اون لحظه ای که کم آورده بودمو و توان نداشتم برای ادامه، سوخت دوباره م شد،هم نپاشیدمو تسلیم نشدم و ادامه دادم و هم به یکی از خواسته هام در روابط رسیدم،خواسته ای که سالها داشتم

    من همیشه دوست داشتم تو روابط یک پارتنر عاطفی داشته باشم که چنین مواقعی بیاد منو دقیق درک کنه، حالمو خوب کنه،نازمو بکشه،ساعت ها با من حرف بزنه،صبر کنه،صبوری و عشق ب خرج بده تا حالم خوب یشه، منو ببره بیرون،خرید کنه

    اما تو روابطم این اتفاق نمیفتاد هیچوقت، وقتی هم ک به زور خودم درخواست میکردم، خیلی سطحی و زورکی بود و اون حرف دلمو نمیزدن و اون حس خوب دریافت نمیکردم،بازم دعوا و گله و توقع بیشتر میشد و حسم بذتر هم میشد نسبت به قبلش

    ولی الان اون آدمو پیدا کرد، خودم بودم، اینهمه وقت الکی بیرون از خودم میگشتم، خلا داشتم، از دل یک تضاد به چه خواسته ای رسیده بودم،برای اولین بار چندساعت با عشق برای خودم وقت گذاشته بودم،و خودمو نجات داده بودم. غرق شادی عشق آرامش و سپاسگزاری و امید ایمان و انگیزه شدمو برگشتم خونه و با ایمان و قدرت دارم ادامه میدم

    این فایل دوم احساس لیاقت اصن شاه کلیدی هست برای کنترل ذهن مخصوصا در مواقع چلنجیجگ

    استاد سپاسگزارم ازتون برای آموزش های بینظیرتون

    بهترینها رو براتون میخام با عشق بهترین استاد دنیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1669 روز

    سلام صدیقه جان

    سپاسگزارم عزیزم از محبتت

    این تیکه ی کمنتت اصن خشکم زد چه دیدگاه قشنگی، مرسی ک نوشتی و ب منم یاد دادی

    به نظر من این خود درونی من همون خداییه که همیشه با ماست و مارو بیشتر از هرکسی حتی خودمون دوست داره.

    این دیدگاه بینظیره سپاسگزارم ازت

    بهترین ها رو برات میخام عزبزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: