دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سِودا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
روز دوم تمرین پینگ پونگ و کلی آگاهی ناب:
نکته اول: یادگیری اصولی و درست هر چیزی کمک میکنه تو در همون ابتدای مسیر یه کار درست رو تکرار کنی به حدی که بشه عادت رفتاری تو بره تو شخصیت تو و سبک و اصول زندگی تو بشه و خوب مسیر زندگی تو راحت و ساده و زیبا طی میشه. استاد جان تحسین میکنم این حد از ارزشی که برای این ورزش قائل هستید با اینکه ققط برای لذت بردن بو کنترل ذهن و ورزش کردن بازی میکنید اما به مرور سعی کردید اصولی تر و درست تر این ورزش رو انجام بدید و براش زمان و انرژی و هزینه صرف میکنید تا با پرداخت بها و ارزشمند دونستن بازیتون نتیجه بهتری بگیرید.
چقدر نکات مهمی رو گفتید که اگر اصولی و درست کاری رو یاد نگیری بعدش برای تغییر اون باید انرژی زیادی بزاری چون اون تکرار باعث ایجاد یه عادت شده و تغییرش نیاز به تلاش مستمر داره. یادمه تو یکی از فایلهای سفر به دور آمریکا گفتید که مایک عزیز بارها از شما می خواست که شما بهش رانندگی یاد بدید و شما با اینکه رانندگی و دست فرمون خوبی دارید اما همیشه به مایک عزیز میگفتید که باید در زمان مناسب برند آموزشگاه رانندگی رو اصولی یاد بگیرند تا با رعایت قوانین رانندگی درست در جاده ها به خودشون و دیگران آسیب نزنند و از رانندگی لذت ببرند
باورها هم همینجوری شکل میگیره چه درست چه نادرست انقدر تکرار میشه که تبدیل میشه به رفتاری که ناخودآگاه بر گرفته از اون باور داری انجام میدی و عادت تو شده و داره نتایج تو رو اون باور رقم میزنه. من خودم دارم سعی میکنم متمرکز بشم به رفتارهایی که ناخودآگاه انجام میدم طبق عادت بعد ببینم این رفتار از چه باوری در من ایجاد شده و اگر درسته آگاهانه اون رفتار رو بیشتر انجام بدم و اگر نادرست آگاه بشم بهش و هربار سعی کنم کمی بهتر عمل کنم و تکاملی تغییر بدمش.
به لطف هدایت قدرتمند خداوند از زمانی که در این مسیر الهی قرار گرفتم خیلی از رفتارهای من عادتهای نادرست من با تغییر درست باورهام و تعهد و استمرار تونستم تغییرش بدم و عادتها و رفتارهای درست رو که برگرفته از باورهای درست بود رو بهش آگاه تر شدم و برام ارزشمند شد و همیشه خودمو تحسین میکنم و سعی میکنم بهش متعهدتر باشم. عادتهای رفتاری نادرست در مورد سبک تغذیه ،عدم تحرک ورزشی ،عدم کنترل ورودیها ،عدم درک لیاقت و ارزشمندی درونیم ،باورهای محدود کننده و نادرست در مسائل مالی در مورد روابط همه این موارد خیلی تکاملی تغییر کرده و نتایج هم به طبع بهتر شده.
اما گاها باورهای نادرست ریشه داری در ذهن من هست که تغییرش برام زمان بر شد به دلیل اینکه زیاد تکرار شده و جزو عادتهای فکری من و بعد رفتاری من شده و نیاز به استمرار و تکرار بیشتر برای تغییر اون باور دارم و اگر انقدر این باور در من بر اثر گذشت زمان نهادینه و تکرار نمیشد در همون ابتدای تشکیل باور نادرست بودم راحتر میتونستم تغییرش بدم و زمان کمتری میبرد ولی به میزانی که با تعهد و استمرار کمی بهتر میشم مسیرم آسونتر و روشنتر میشه.
نکته دوم: استاد جان و مریم عزیزم تو این خونه وقتی دید هود اشپزخونه مشکل داره و دود و بوی غذا تو خونه میمونه، اولا به صاحبخونه این مسئله رو گفتید دوما با خرید یه دستگاه گریل جدید و عالی به راحتی مسئله رو حل کردید که به این خونه هم آسیبی نرسه تمیز بمونه انگار تو خونه خودتون هستید و برای این خونه و وسایل ارزش قائل شدید و استفاده از برق و کولر همه به اندازه نیازتون هست و با این گریل عالی به راحتی غذا رو تو خونه پختید و چقدر به گریل بهتر و راحتر و سبک تر هدایت شدید پاداش این کار درست رو با این گریل عالی گرفتید و پاداش اصلی این احساس خوب و آرامشی هست که از انجام کار درست دارید و مورد حمایت خداوندم هستید
سوالی که من سعی میکنم همیشه در شرایط خاصی که پیش میاد از خداوند بپرسم اینه که الان کار درست چیه ؟ و سعی میکنم کار درست رو انجام بدم هر چند بهش مقاومت هم داشته باشم شاید به خاطر مثلا هزینه ای که میشه یا زمان و وقت و انرژی که صرف میشه ولی وقتی درک میکنم این کار درسته دیگه انجامش میدم و بها رو پرداخت میکنم.
مریم جانم گفتند که بعد از پایان اقامت خونه رو کاملا تمیز تحویل میدند و این اصول رو ایشون دارند که هر چقدر در مسیر زندگی خودشون کاری رو به زیبایی و درستی با گذاشتن صفر تا صد توانشون اگاهیشون انجام بدند خداوند هم ایشون رو در مسیر درست و راحت و زیبایی هدایت میکنه و این فرکانس صددرصد طبق قانون بدون تغییر خداوند پاسخ داده میشه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 241254MB19 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: «بکشیدش یا بسوزانیدش.» ولى خدا او را از آتش نجات بخشید. آرى، در این [نجات بخشى خدا] براى مردمى که ایمان دارند قطعاً دلایلى است.
=====================================
سلام به استاد عزیزم،سلام به استاد شایسته ی قشنگم،بانوی اول دربار توحیدی،سلام به رفیق های نازنین غار حرای من
سلااااام
و
سلااااامتی
و
نووووور
و
عشششق
و
رحمتتت الله مهربانم
به جسم و جان وروح توحیدی عزیز و قلب سلیمتون
خداروصدهزار مرتبه شکر برای فرصت یک صلات دیگه،خدایا ازت ممنونم که قدم به قدم ،فرکانس به فرکانس منو آوردی بالاتر،قسمت اول دوره ی جدید سریال رو اصلا نتونستم ببینم ،بعدی رو دیدم و دسترسی به فرکانس کامنت نوشتن نداشتم ولی سومی رو از دست ندادم ،هم دیدم هم لذت بردم هم هدایتم رو از صحبت های استاد دریافت کردم و هم به لطف الله دارم مینویسم.خدایا ازت ممنونم.
یک اعلام موقعیت کنم،عصر توحیدی دلچسب کنار پنجره ی نورگیر خونه،جزیره ی زیبای توحیدی کیش همراه با یک فنجون قهوه ی عصرگاهی،یک قلب روشن و یک روح آروم و یک دنیا امید…
امید…امید…امید …
به قول استاد این امید که کارهارو پیش میبره،این توکل که کارها رو انجام میده،خیلی از موقعیت ها هست نمیتونی ذهنت رو کنترل کنی ،اگر ایمان نداشته باشی اگر توکل نکنی کارت تمومه …
من این رو هفته ی پیش درک کردم،بعد از سه چهار روزی که دخترا کنارم بودن و دیگه وقت رفتنشون شده بود ،زمانی که داشتم بلیط برگشتشون رو میگرفتم احساس میکردم دارم با پای خودم میرم تو قتلگاه …
واقعاهمیشه به داستان های قرآنی فکر میکنم به اینکه ابراهیم با چه ایمانی رفت تو دل آتیش؟مادر موسی با چه ایمانی بچه رو روی آب رها کرد؟مریم پاکدامن با چه ایمانی بچه بغل رفت توی شهر؟
ایمان …ایمان …ایمان …
ایمانی که عمل بیاورد ایمان است،ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.
استاد تو یکی از جلسات قدم هشت درمورد عمل به ایده های الهامی میگه،میگه مسیر ترسناک هست ولی سخت نیست،ترسناکه که بگن چاقو رو بزار زیر گلوی بچه ت،ولی ابراهیم رفت و انجامش داد و سر بلند بیرون اومدو شد خلیل الله
هر روز به داستان های ابراهیم فکر میکنم،هر روز به عملکردش فکر میکنم،به اینکه یک انرژی که خالق و مالک و مربی جهانه و خودش رو توی قرآن الله معرفی کرده،ابراهیم رو دوست خودش معرفی میکنه.واقعا خیلی هیجان انگیزه خدا تورو دوست خودش بدونه!
ولی به قول استاد میخوای ابراهیم باشی؟
باید بتونی چاقو رو بزاری زیر گلوی بچه ت…
ما کجا و امتحانات ابراهیم کجا؟
لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا
مثلا به من در این حد تکلیف میکنه که میخوای مثل ابراهیم رفتار کنی؟نگران بچه هات نباش،دلتنگی رو تحمل کن،بفرستشون برن،روزی هزار بار با خودت تکرار کن همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم ایمان بیار که همون خدایی که داره تورو هدایت میکنه،همون هوای نیلانیکا رو هم داره،نمیخواد چاقو بزاری زیر گلوی بچه ها،چاقو رو بزار زیر احساسات مادرانه ت و قربانی کن.
روزی صدبار ذهنم ازم میپرسه:
تو اینجا چیکار میکنی؟
تو اینجا تنهایی چیکار میکنی؟
تو اینجا بدون بچه هات چیکار میکنی؟
منم بهش میگم :
من نمیدونم
من نمیدونم
من نمیدونم
خدای من میدونه
اون گفت بیا و من اومدم،من فقط باید تسلیم باشم،هیچ کس نمیتونه از پلن خداوند سر دربیاره،فقط باید مسیر رو ادامه بدی بعدا که به نتیجه رسید میفهمی آها به این دلیل به اون دلیل این اتفاقات افتاد.مثل داستان رسیدن موسی به مادرش.
بازم به قول استاد کدوم ذهن منطقی میتونه حدس بزنه چطور یک بچه روی رود نیل صحیح و سلامت برسه به قصر فرعون؟
هدایت رو نمیشه با ذهن منطقی تحلیل کرد،فقط باید انجامش بدی،بعدا که نتیجه اومد همه ش برات منطقی میشه.
بگذریم:)
یکمم توجهمون روی بزاریم روی زیبایی ها واتفاقات خوب
استاد دور کله ی مبارکت بگردم ک توی عکس شبیه پروژکتور شده،همکار منم کله ش مثل شماست:))) بعد همه ش میگه کسی شامپوی ضدنریزش سراغ نداره؟من نخوام موهام دربیاد باید کیو ببینم؟
عجیب این دنیا پر از تنوع و خواسته های متفاوته،هرکسی هم به یک روشی به خواسته ش رسیده …
مهم نیست توی میخوای مو داشته باشی یا میخوای مو نداشته باشی !
خواسته ت رو مشخص کن،بعد به سمتش حرکت کن،تو بهش میرسی!
کُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ ۚ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا
همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطاى پروردگارت پى در پى خواهیم داد، زیرا عطاى پروردگارت را از کسى باز ندارند.
دیروز صبح قرار جلسه کاری ٣ نفره داشتیم،تو تاکسی که نشستم هندزفری گذاشتم به قرآن گوش بدم تا برسم به کافه ،دیدم هی هندزفری میفته،بعد احساس کردم خدا میخواد ی چیزی بهم بگه ،گفتم جان ؟گفت صبح مگه نگفتی با من حرف بزن؟گفتم خب؟گفت ی دقه هندزفری نزار به صدای ضبط گوش کن،آقا منو داری ،اصلا شوکه شدم همون لحظه این آهنگ شروع شد:
دنیا؛ مالِ همه… بیخیالِ همه… من با تو خوبه حالم، فقط بگو راحت، چته؟! من؛ حواسم بهته… کم نشه یه تارِ مو، ازت! هر جای عالمی؛ وقتی دلتنگمی… من؛ خودموُ بهت می رسونم می خوامت، بی حساب! من بیدارم، تو بخواب… سرد بشه؛ روتوُ بپوشونم…
اصلا چشماااام قلبی شده بود خداوکیلی ،گفتم دمت گرم خدا،مرسی که هستی،منم عاشقتم و بوسه به کله ت و ازین حرفا…وکلی انرژیم مثبت شد.
بعد که رفتم تو کافه دیدم اونجا خودش یک پا حنابندونه،به همکارم گفتم بابا به حاجی بگو جای قرار هامون رو عوض کنه :) من آدم نزده به رقصیم،نمیتونم خودمو کنترل کنم :)))خلاصه که خداروشکر یکم حاجی دیر رسید ،منم از فضای حنابندون استفاده ی مفید کردم :)))
استاد این جلسه از ساعت ١١ونیم تا ساعت ٣ونیم بعدازظهر ادامه داشت!!!نان استاپ!!!همه ش حرف از قانون ،از اخلاق در کار،از کارکرد جهان هستی،از طرز صحبت با فروشنده یا مشتری،از جایگاه شرکت و حفظ ارزشش …
راستش من قبلاً جلسه کاری زیاد داشتم که توی بیمارستان برگزار میشد،یک تایمی از شیفت رو یک جایی تو بخش مینشستیم،یا بهت صندلی میرسید یا بزور خودتو کنار یکی باید جا میدادی،یا باید وایمیستادی،پذیرایی مذیرایی هم یُخ،خبری نبود.کل جلسه هم اعتراض به نداشته ها و کمبود ها و ناخواسته ها بود وتوسر وکله ی همزدن.
من اصلا چه جوری میتونم این جلسه کاری رو با قبلی ها مقایسه کنم؟؟؟حتی محتواش هم یک به هزار قابل قیاس نیست چه برسه به فضای بی نظیرش،به آبی بیکران دریای جنوب که از هرجای کافه قابل مشاهده بود،از مدیر عامل و همکار ارزشمندم،از فضای لاکچری و آهنگ های شاد،از صندلی راحت ،از پذیرایی …
برای بچه ها چایی بیارید لطفا ،دوباره چایی بیارید ،نوشیدنی چی دارید ؟هرچی بچه ها میل دارند بیارید،بچه ها صبحونه خوردید؟اگر نخورید بگم براتون بیارن!!!!
من هیچ جوری و از هیچ زاویه ای نمیتونم این محیط کارم رو با محیط کار قبلیم مقایسه کنم،من اصلا توی یک جهان دیگه م،خاصیت تکامل توحیدی اینجوریه،فرمون رو بدی دستش،همه چیز رو کنفیکون میکنه!
من؟به عقل من اگر بود من الان باید آماده میشدم میرفتم شیفت شب اورژانس کودکان گرگان ،و بدون آب و غذا،تا صبح میدوئیدم و آخرشم چهارتا فحش از والدین بچه ها میخوردیم و خسته و کوفته برمیگشتیم خونه.
کی میتونست این کارا هارو بکنه اصلا ؟از دست کی برمیومد؟
همونی که یک تک سلول رو به میلیارد ها سلول تبدیل میکنه ،همون که درجواب ذکریا که مثل ما ذهن منطقیش پرسیده چطوری؟ چطوری خدا؟ بهش میگه :
قَالَ کَذَٰلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ ۖ
گفت: پروردگار تو اینچنین گفته است: این براى من آسان است.
وگرنه منی که قدرت مدیریت یک نفسم رو ندارم،چطور میتونستم اوضاع رو از شمال جوری مدیریت کنم که وصل بشم به این شرکت بزرگ و این مدیر عامل توحیدی توی جنوب!!!!
نه الان توی کامنتم،روزی صدبار به خودم میگم،به خدا میگم،مینویسمش که خدایا من هیچی نمیدونما،من هیچی بلد نیستما،تو میدونی تو بلدی تو منو آوری اینجا،بقیه ش هم با خودت !
برسم دوباره به جمله ی آقای ظاهری عزیز :با رسیدن به خواسته شما تکرار میشی!همون شخصیتی که بودی !
الان من توی کیش همون کارهای رو میکنم که تو شمال انجامش میدادم ،همون شکرگزاری همون ستاره قطبی ،همون گوش دادن به آموزش های استاد،همون قرآن خوندن،همون توجه به زیبایی ها …
دنیای اطراف من عوض شد،صدتا پله عوض شد ولی من همون آدمم!
من اینجا تو محل کارم همونجوری میخندم که توی icu به کسی که همه ش داره میخنده معروف بودم،من همون ارتباط و صمیمیت رو با آدم ها دارم که با همکارام داشتم ،من همون تمرکز روی ویژگی های مثبت آدم ها دارم که قبلاً داشتم …
اینجا صحبت استاد عزیزم روهایلایت بنویسم:
رسیدن به خواسته ها شمارو به احساس بهتر نمیرسونه،رسیدن به احساس بهتر شمارو به شکل طبیعی و بدیهی به خواسته هاتون میرسونه
و من این رو کاملا تجربه کردم،واقعا هرچقدر توی خودم کنکاش میکنم میبینم، سعیده ای که توی کافه ساحلی کیش نشسته بود ،همونجوری مشغول بزن و برقص وخندیدن بود که توی icu هم بود !
حالا چون من شخصیتم از قبل بزرگتر شده،راحت تر دارم مسائل رو هندل میکنم ،اینم بخاطر طی کردن تکامله،سال اولی که با استاد آشنا شده بودم به تعبیر دوره ی عزت نفس اندازه من ١ بود و اگر یک مشکلی اندازه ش ٢ بود سر راهم قرار میگرفت،میتونست جلوی من رو مثل سد بگیره،ولی چون من روی خودم کار کردم شخصیتم رسیده به ١٠ به راحتی از مسئله ای که اندازه ش 5 رد میشم.
همین الان که نگاه میکنم میبینم به نسبت من خیلی کارهای بزرگتری مثل انصراف از کار رسمی،مثل مهاجرت تنهایی،مثل تحمل دوری بچه ها،مثل شروع شغلی که هیچی ازش نمیدونم رو دارم انجامش میدم اما اون عزت نفس خودساخته باعث شده نزارم احساسم بد باشه یا توی احساس بد بمونم، باعثشده با اینکه میترسم حرکت کنم ونزارم این مسائل من رو از حرکت روبه جلو باز نگه داره و به من جسارت کارهایی رو بده که تا الان بهش فکر نمیکردم .
مثلا توی جلسه ی کاری به مدیرعاملی که ٣٠سال توی کیش داره زندگی میکنه و کلا عمرش رو تاجر بوده بیام پیشنهاد بدم این کارو میشه اینجوری هم انجام داد ،یا بگم من این ایده رو دارم برای فروش بیشتر که هم به فروش شما کمک بشه و هم درآمد خودم بره بالاتر!
همین ایده دادن من باعث شد مدیرعاملم نتنها بگه من به پیشنهادات فکر میکنم که خودش باز یک ایده بده بگه اگر بتونیم این بازار رو هدف قرار بدیم هرچی سودش شد بشه برای شما دوتا !
بعد از جلسه همکارم بهم زنگ زده میگه آبجی مرسی بابت ایده های اقتصادی که دادی،اینارو پیگیری کن،من این همه مدت اینجا بودم اصلا به این فکر نکرده بودم دمت گرم و …
من بهش گفتم من از روز اولی که اومدم توی این شرکت به این فکر میکردم چطور بهتر ،چطور درآمد بیشتر !بزار پیش بریم درستش میکنیم حتما به لطف خدا …
استاد اینا همه ش نتیجه ی آموزش های شماستا!همه ش لطف خدا و هدایت هاشه،من از خودم هیچی ندارم .
یا مثلا من الان وسیله ی نقلیه ندارم،هزینه ی رفت و آمد با تاکسی هم توی کیش به نسبت بالاست،چندین بار دارم میشنوم دیگه باید وام بگیری حداقل یک موتور بخری برای خودت!
وام ؟وام خط قرمزِ قرمز منه!از خرمشهر خونین تر!
من اگر کل حقوقم رو پای رفت و آمدم بدم وام نمیگیرم ،من نمیدونم چه جوری،خدا باید یک جوری درستش کنه و وسیله ی من رو برسونه!
من وظیفه م بندگیه،من وظیفه م ایمانه،من وظیفه م عمل صالحه،بقیه ش دیگه با اونه،خودش هم توقرآنه گفته شما درست بندگی کنید،مابقی چیزا با کاروانه!
من اگر انقدری بی پول بشم که توی این گرما و شرجی پیاده برم و بیام وام نمیگیرم حالا اینا تا قیامِ قیامت دم گوش من بخونند.
این وایسادن روی اصول رو هم از شما یاد گرفتم استاد،و همیشه تلاش کردم از اصول زندگیم یک قدم به عقب برنگردم.
نوشتن این صلات از عصر شروع شد و تا به الان که نیمه شبه ادامه داشت ،چون یک وقفه بینش افتاد و من رفتم تا میکامال رو برگشتم.
عجب مجتمع تجاری خفنیه،هر طبقه ش رو باید یک روز زمان بزاری بگردی …دمش گرم ،دم سازنده ش گرم.
توی همین جزیره ی پر از ثروت و نعمت و فراوانی آدم هایی هستند که مالک این مرکز تجاری هان،آدم هایی هم هستند که توی کانکس میخوابن و با کارگری توی این گرما فقط اندازه ای که بخور نمیر باشه پول درمیارن.
مهم نیست که تو کجایی ،مدار تو مهمه ،حتی مدار من و همکارم که باهم توی این شرکتیم باهم فرق میکنه!
یاد صحبت استاد توی قدم نه افتادم که میگفت :موفقیت مالی در رقابت با آدم هایی که از قانون بی خبرند،اصلا کار سختی نیست ،کافیه درست فکر کنی و درست عمل کنی و بعد ثروت و نعمت به دنبالت میاد.
من زیاد تو سایت کامنت گذاشتم ،بعید میدونم کسی انقدر واضح از مسیری که اومده توی هر شرایطی که بوده رد پا گذاشته باشه،ولی من از همون روزی که وارد سایت شدم یک انرژی من رو دعوت میکرد بنویسم و از خودم رد پا بزارم تا نقشهی راهی کهاومدم واضح وروشن باشه.
حالا این جدیدترین ردپای من در این قسمت دیوار غار حراست به تاریخ شروع تابستان ١4٠٣:
من به دنبال الهامم اومدم به جزیره ی کیش،خداوند من رو هدایت کرد به کارشناس فروش یک شرکت بزرگ و یک تاجر توحیدی.
الان توی یک خونهی 6٠ متریِ اجاره ای ،تنها زندگی میکنم ودارم هرروز تلاش میکنم با کار کردن روی باورهام و ادامه دادن مسیر درست، اوضاع رو بهتر و بهتر کنم .
ایمان دارم اگر من سمت خودم رو خوب انجام بدم،خداوند سمت خودش رو عالی انجام میده،این وعده ی خداونده که هرکسی تقوا داشته باشه درها براش از جایی باز میشه که فکرش رو نمیکنه :
«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا»
بریم برای خلق یک تابستان توحیدی دلچسب در این جزیره یتوحیدی پر از ثروت و نعمت و فراوانی با رعایت قانون تکامل !
استاد جانم،همون همیشگی باشه ؟دوستت دارم از روشنی قلبم !
به امید دیدارت در بهترین زمان ومکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از جنوب ایران به قاره ی توحیدی آمریکا