دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سمیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد عزیزم، وقتی صحبت از قانون سلامتی میکنی ،با تمام وجودم حرفهات رو درک میکنم و لذت میبرم از ابن مسیر. منی که تا دوسال پیش پر از درد و خستگی بودم . چقدر به بدنم ظلم میکردم ،همیشه بی انرژی بودم،همیشه خسته بودم اما الان تبدیل شدم به کوه انرژی. دارم احساس میکنم روز به روز جوانتر و پر انرژی تر میشم. اونقدر ابن احساس سبکی و نشاط و پر انرژی بودن رو دوست دارم که این مسیر شده لایف استایل زندگی من. خدا رو هزاران بار شاکرم برای قرار گرفتن در مدار دوره ی سلامتی.
من تو این دوسال پیاده روی و کوهنوردی رو به صورت حرفه ای انجام میدم ولی در مقابل ورزشهای بدنسازی که گذاشته بودید و با باشگاه رفتن مقاومت داشتم. ولی به لطف خداوند حدود سه ماه است که هدایت شدم به یکی از بهترین مربی های دنیا به صورت آنلاین تو خونه ورزش می کنم و چقدر لذت میبرم از بدن زیبام که به قشنگی داره فرم میگیره. صحبتی که شما داشتید درباره عادت ها، دقیقا صحبت مربی م بود که تاکید کرد و مدام به ما یادآوری میکنه که در همین ابتدای مسیر، حتما حرکات رو درست و اصولی انجام بدیم واگر به صورت اشتباه انجام بدیم تبدیل به عادت میشه و بعد تغییر ش بسیار سخت و طاقت فرسا میشه. مثل خیلی از عادتهای ما که اشتباه هستن و ترک کردنشون ،احتیاج به جهاد اکبری داره . ولی میشه و امکان پذیر !
استاد صحبت از قدرت تحسین کردن کردید:
این رو از شما یاد گرفتم که هم خودم رو به خاطر کارهای خوب و نکات مثبتم تحسین کنم و مدام به خودم یاد آوری کنم و هم نکات مثبت دیگران رو بهشون بگم و حس خوب بهشون بدم در نتیجه متوجه شدم که چقدر دیدگاه دیگران نسبت به من عوض شده و اونها هم مدام از من تعریف میکنن و جز زیبایی ،چیزی دیگه ای نمیبینم. تو ورزش کوهنوردی ،چند مرد و زن سن بالا ، هفتاد سال به بالا با ما هستن ،که همیشه تحسینشون میکنم و بهشون میگم.
واقعا لذت میبرم آدمهای رو میبینم که تو این سن ،پا به پا ی من و حتی خیلی قوی تر از من در حرکت هستن و اصلا خستگی براشون معنا و مفهومی نداره. واقعا این باور اشتباه که سن بره بالا دیگه ،نمیشه ورزش انجام داد و باید بری یه گوشه بشینی و زندگی و لذت و ورزش و تفریح و مسافرت رو بزاری کنار . واقعا تو دوره ی سلامتی متوجه شدم که سن فقط یه عدد ،میشه روز به روز ،جوانتر و با نشاط تر و پر انرژی تر شد. چیزی که واقعا دارم زندگی میکنم. حتی فرزندانم به من میگن تو انرژیت از ما بیشتره.
استاد من اونقدر ،هیجان و شور و نشاطم بالا رفته،مثل یه دختر نوجوان ،همش در حال تجربه های پر هیجان هستم که هیچ وقت تو نوجوانی تجربه نکردم . و واقعا به معنای واقعی دارم زندگی رو زندگی میکنم.
اون دختر بچه ای که گفتید ،اتفاقا از روز اول من مدام به حرکاتش توجه میکردم . دختری که با خودش در صلح بود ،با عشق توپها،رو جمع میکرد. چقدر خوبه که نکات مثبت اطرافیان و بچه ها رو بهشون بگیم و تحسینشون کنیم. این کار باعث میشه که طرف مقابل بیشتر خودش و باور کنه.
وقتی اون پسر بچه ی کوچیک و دیدم که بازی میکرد، یادم اومد شما تو دوره لیاقت ،صحبت از یه پسر بچه ای کردید که گفتید حتی قدش به میز نمیرسید و چقدر خوب و حرفه ای بازی میکرد و کلی مهارت داشت. واقعا لذت بردم از بازی این پسر بچه که اونقدر قشنگ در مقابل حریف های قدر و سن بالاتر از خودش بازی میکرد و خودش و توانای هاش رو باور داشت.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 243583MB39 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾
ای اهل ایمان! همواره قیام کننده برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید. و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیک تر است. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۙ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿٩﴾
خدا به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم ،سلام به رفیق های نازنین غار حرا
به وقت ستاره ی قطبی و صلات الله در میانه روز
وَأَقِمِ الصَّلَاهَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ۚ ذَٰلِکَ ذِکْرَىٰ لِلذَّاکِرِینَ
و صلات را در دو طرف روز و ساعات نخستین شب برپا دار، که یقیناً نیکی ها، بدی ها را از میان می برند، این برای یادکنندگان تذکّر و یاد آوری است.
یک چیزی رو که این روز ها متوجه شدم اینکه تعداد کامنت ها زیر هرفایل ،از قبل کمتر شده،چراش رو نمیدونم ولی اگر واقعا بچه ها بدونند قدرت صلات در سایت چقدر زیاده و چه هدایت هایی براشون داره،یکم جدی تر وقت میزاشتند برای نوشتن،شاید براتون باور پذیر نباشه ولی در تنگناهای زندگیم،اونجا که فکر کردم دیگه همه چیز تموم شد،همونجا خدا با یکی از کامنت های قبلیم به دادم رسیده و نجاتم داده،اینجا یک سایت معمولی نیست،اینجا جریان هدایت برقراره،اینجا غار اصحاب کهف که خدا بهشون گفت :
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا
و اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد.
من با پیروی از قلب و احساسم این موضوع رو عنوان کردم،انشالله پیغام به دست کسانی که باید برسه،میرسه. . .
برم سر وقت کار خودم :)))
استاد توی جلسه ٣ ثروت درمورد کنترل کانون توجه و باور کمبود صحبت میکنه ،بار اولی که من این جلسه رو شنیدم گفتم خببببب،من که توی این موضوع مشکلی ندارم حله!!! من کانون توجهم رو کنترل کردم و فلان …
بعد که چندبار به صحبت های استاد گوش دادم دیدم اتفاااقاااا من دارم از همینجا ضربه میخورم،به قول استاد این باور کمبود همه جوره داره شیره ی مارو میمکه!
یکی از پاشنه های آشیل اساسی من،کمال گراییه،اینو دیگه خوب درک کردم،تمووووم تلاشمو میکنم به یک موقعیتی برسم بعد که بهش میرسم ذهنم میگه خب که چی؟شاهکار کردی؟عوضش فلان کار رو نکردی!
یعنی من در تموم جنبه ها تمرکزم روی کمبودمه،نمیتونم خوبی های خودم،استعدادهام،بهبود های شخصیتم ببینم.
خب ؟نتیجه ؟
نتیجه اینکه نتنها از مسیر لذت نمیبرم که اگر کنترلش نکنم،جهان از اساس همون کمبود وارد زندگیم میکنه،انقدر این موضوع مهمه که استاد تو دوره ی لیاقت اولین جلسه درمورد این موضوع صحبت میکنه که خودتون رو فقط با قبل خودتون مقایسه کنید،اگر از قبلتون بهترید پس توی مسیر درستید.پس شما کارتون رو درست انجام دادید.
همینو!همینو ذهن من نَوَفَهمَه!
یعنی به یک هدفی میرسم کلی هم ذوووق میکنما بعد یکم که میگذره ذهنم شروع میکنه به نجوا که شاخ غول شکوندی؟چیکار کردی حالا،بعد عین این آپاراتی ها ،پییییییییس ،تموم ذوق و اشتیاق و انرژیم دِرِین میشه.
و درنتیجه به قول استاد نتنها مسیر رو برای خودم سخت تر میکنم که یک گاری زهوار در رفته هم به خودم میبندم،حالا بِکشش اینو تا حالت جا بیاد !!!
امروز رفتم اسنپ بگیرم،دیدی یکی دو ثانیه طول میکشه تا اون فلش از تهران بیاد اونجایی که هستی؟یعنی GPS کار کنه؟
یک نگاه کردم دیییددددم اوووو چه راهی از تهراااان اومد تا مرکز ایران تا جنوووووب بعد دریا بعد به قول رضوان جنوب تر:))) تا رسید به کیش و جایی که هستم!
یک لحظه به ذهنم پوزخند زدم گفتم میبینی؟میبینی توی نقشه چقدر طول کشید تا برسه به من؟من این همه تغییر کردم تو چی میگی هر روز تو خوب نیستی،تو کافی نیستی،تو ضعیف عمل میکنی،تو فلان نتیجه رو نداری ؟میشه یکم اون دهان مبارک رو ببندی وبزاری من به آرامش برسم؟
نه اینکه آرامش نداشته باشم چرا دارم،چند وقت پیش با همکارم بودم بهم گفت خداروشکر دیشب حالم خیلی خوب بود،انرژیم خیلی بالا بود ،گفتم خب خداروشکر انشالله همیشه خوب باشی،گفت آره انشالله ،مثل شما
گفتم من؟گفت آره شما همیشه آرومی همیشه انرژیت مثبته
بعد به این حرفش فکر کردم دیدم اره،این خود خوری ها همه ش توی مغز منه وسعی کردم به نحو احسنت کنترلش کنم.
مثلا الان فصل گرماست و کیش یکم خلوته،فروشنده ها به نسبت باور هاشون که چقدر فکر میکنند گرما توی فروششون تاثیر گزاره،حالشون گرفته ست،یک رتبه بندی هم دارند :)))
از خوب و متوسط تا بد …که دیگه به زمین و زمان فحش میدن،ولی تا من میرم توی فروشگاه انقدر با انرژی بهشون سلام میکنم،حالشون رو میپرسم،سعی میکنم نگرانی هاشون رو کم کنم،یا هروقت میخوام خداحافظی کنم میگم انشالله مغازه تون پر از مشتری های پربرکت بشه،قشنگ میفهمم حالشون خیلی بهتر شده،مثل این ادکلن های پرفیوم که خط بو دارند؟شما با انرژی مثبتت اطرافت رو خوش بو میکنی.
یکی از کارهایی که تونستم اینجا طبق قوانین دوره عشق و مودت و قانون برانگیختگی خیلی خوب انجام بدم در رابطه با بدبین ترین و منفی ترین فروشنده ای که همه ازش بد میگفتند،دیدم این آدم یک ویژگی مثبت داره،اونم اینکه خیلی به کارش آگاهه و خیلی اطلاعات داره ،تاااا تونستم توی ذهنم این ویژگیش رو تحسین کردم،بیشتر ذهنی ولی در کلام هم همیشه نکات مثبتش رو بهش گفتم ،خب چی شد؟اصلا بازی عوض شد،اون آدم منفی که همه میگفتن این رد میشه حال ما بد میشه به من میرسه سعیده جون بیا اینجا بشین ،سعیده جون باید با من چایی بخوری،سعیده جون جزیره اگر کاری داشتی حتما بهم بگو! همین به همین راحتی.
حالا چرا نمیام از همین روش برای خودم استفاده کنم؟چرا به جای تمرکز روی جاهایی که نتیجه نگرفتم،هی کمبود هارو توی سرم بزنم؟
به خدا دوره ی احساس لیاقت که شروع شد من همون موقع گفتم من همیشه احساس بی ارزشی میکردم و دنبال کمک به دیگران برای کسب ارزش بودم ،اگر همین طرف معادله رو درست کنم ،قطعا شغل من عوض میشه!
به راحتی این اتفاق افتاد !
حالا الان باید با خودم عهد ببندم که این بیماری کمالگرایی رو تا جایی که ممکنه درمان کنم،و قسم میخورم اگر من بتونم این موضوع رو مثل احساس بی ارزشی درستش کنم،نتایج به صورت وااااضح عوض میشه،شک ندارم .
قانون خداونده ،نمیتونه جور دیگه باشه،وقتی شما بابت یک کار مثبتت احساس خوبی داری،جهان به احساس خوب شما احساس بهتر هدیه میده،وقتی هم تمرکزت رو کمبود و نداشته هاته،و نمیتونی ویژگی های مثبتت رو ببینی، از اساس همین کمبود وارد زندگیت میشه.
دقیقا تعبیر همین آیه ست :
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ
و (باز به خاطر آرید) وقتی که خدا اعلام فرمود که شما بندگان اگر شکر نعمت به جای آرید بر نعمت شما میافزایم و اگر کفران کنید عذاب من بسیار سخت است.
من میخوام خودم رو متعهد کنم به بیشتر و بیشتر و بیشتر نوشتن اتفاقات خوب زندگیم،استاد همیشه میگه نوشتن قدرت داره،واقعا همین من وقتی دارم کامنت مینویسم کاملا میفهمم توی یک حباب نوری هستم که شیطان بهم دسترسی نداره،یک وقتایی ازون دور شکلک درمیاره،من رومو میکنم اونور! الان در حال حاضر روم اونوره:))))
خب برم کنکاش کنم ببینم چه نکات مثبتی رو میتونم شکارکنم و بنویسم تا افسار این ذهن چموش رو به دست بگیرم …
=====================================
اولیش همین امروز صبح،من خودم رفتم بازار بعد همکارم زنگ زد که ماشین دستمه،هوا هم گرمه،بمون همون مرکز تجاری تا بیام دنبالت بقیه ی جاهارو باهم بریم …
وقت برگشت هم گفتم من فلان فروشگاه پیاده میشم برای خرید ،گفتم من منتظر میمونم تا شما بیای ،از اون اصرار از من انکار که نه شما برو معطل میشی،گفت نه اصلا من خودم میام داخل میچرخم شاید چیزی به چشمم بخوره بخرم !!!!
به همین راحتی من هم خریدامو انجام دادم ،و هم راحت تا دم در خونه اومدم.
به قول استاد تو قدم نه :در حالت عادی آدم میگه خب این آدم یک چیزش هست که انقدر دوست داره بهت خدمت کنه،یک توقعی ازت داره،بعد میای اینجوری باور اینکه جهان من سرشار از انسان های شایسته هست رو خراب میکنی.
به خدا دیگه به تجربه متوجه شدم آدم ها خیلی خیلی بزرگتر از جسم و نیاز هاشون هستند،آدم ها روح های متعالی هستن که هر کدومشون میتونند مثل دستی از دستان خداوند بی مزد و منت کمکت کنند،چیزی که توی زندگی استاد همیشه اتفاق میفته.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه که امروز افتاده مامانم بچه هارو برده کلاس شنا،بدون اینکه من ازش بخوام ،بی مزد و منت ،همین پروسه ی آماده کردن بچه ها بردن و آوردنشون چقدر کاره؟مادر عزیز من با عشق داره این کارها رو انجام میده،و یک بار محض رضای خدا بهم نگفت چرا بچه هارو همراه خودت نبردی.هیچ وقت
یا پدرم که عاشقانه داره از بچه هام مراقبت میکنه و بهشون سرپناه داره و انقدر دخترا با بابام صمیمی هستند که من توی خوابمم همچین صمیمی رو باهاش تجربه نکردم!!!!
اون سری نیکا زده میگه به آقاجان گفتم شما که بازنشسته شدی کار نمیکنی ،حداقل برو میکانیکی کار کن :))))))))آخه چرا :))))
بعد من میخوام به بابام سلام کنم نمیتونم تو چشم هاش نگاه کنم:)))
الله اکبر این همه جلااااال،الله اکبر این همه شکووووووه :)))))
بگذریم :)
=====================================
دیشب کامنتهای دوره روانشناسی ثروت تایید شد،بعد دیدم یکیشو خانم شایسته فایو استار داده،منوووو داری :))) کره الاغ کد خدا،یووورتمه میرفت تو کوووچه هاااا :))))
انقدر ذوق کردم،مخصوصا از وقتی استاد آگاهانه به کامنت ها امتیاز نمیده که من فکر میکنم بخاطر اینکه بچه ها برای اصل توحید کامنت بنویسند نه لایک گرفتن ،بعد این فایو استار از فیلتر رد شده،بسی به جانم چسبید.
خانم شایسته عاشقتم ،باشه؟
=====================================
دیشب برای اولین بار از یکی از فروشنده ها من سفارش گرفتم،اخه این سفارش گرفتن توی شرح وظیفه ی من نبود،کار همکارمه ولی خب بهم گفتن بهت سفارش بدیم ؟گفتم آره چرا که نه!
بعد انقدر حس خوبی داشت !قدرت خلق کنندگی،قدرت پول سازی،سفارش گرفتن،چک کردن با موجودی انبار،نوشتن سفارش توی گروه سفارش نمایندگی های کیش…
خدا میدونه چه احساس خوبی داشتم،احساس میکردم به گسترش جهان کمک کردم:)))) در حد دوختن سوراخ لایه ی اوزون :))))
=====================================
امروز دیدم تو قسمت تاپ کامنت ها از یک تا چهار اسم منه:))) به فاطمه جان پیام دادم گفتم این شما و این مَستِک سایت استاد عباسمنش:))))
فکر کنم همین روز ها استاد ایمیل بزنه دست از سر کچل ما بردار:))))چرا انقدر مینویسی تو :))))
دوستان عزیز مستک هستم :))) مستک سایت استاد:))) همینه که هست :)))
پ.ن: مستک اسم گیاهی در مازندران است که لعنتی اگر بچسبه دیگه کنده نمیشه :))))
=====================================
یکم از قشنگی های جزیره بنویسم ،از فرهنگ ترافیکی بالا
چیزهایی که برای خودم خیلی جالب بوده مثل :
اینجا بوق زدن ممنوعه:) بوق بزنی چَک میخوری :)))
برای همین اینجا پر از سکوتِ آرامش بخشه.
اینجا موتورها همه برقی اند وهیچ گونه آلودگی صوتی ندارند و درضمن کنار تموم خیابون ها خط کشی لاین موتور و دوچرخه مشخص شده.
اینجا چراغ راهنما و این داستان ها خبری نیست ،هرجا رسیدی به فلکه،باید انقدر وایسی تا فلکه خالی بشه شما حرکت کنی،همیشه اولویت با اونیکه دور فلکه ست،هروقت اون رد شد شما هم میتونی بری.
اینجا جاده ها بینهایت تمیز و زیبا و دیدنیه،مخصوصا که نود و نه درصد ماشین ها خارجی اند،کلا برعکس زمانی که شمال بودم مینشستم توی تاکسی میخواستم زودتر برسم به مقصد،اینجا دوست نداری جاده تموم شه،زیر باد خنک کولر تاکسی ،غرق تجسماتت میشی و فقط زیبایی هارو تحسین میکنی و البته که همشون کارت خوان دارند و کم دیدم کسی از پول نقد استفاده کنه،و اینکه بینهایت راننده ها محترم و مهربونند و همیشه بهت احساس امنیت و آرامش میدن.
=====================================
دیروز عصر رفتم میکامال …چقدر این مجتمع تجاری خفنه،چقدر بزرگه،چقدر باحاله،چقدر جاهای تفریحی داره،حتی سرویس بهداشتی هاش شبیه اونایی که خانم شایسته همیشه فیلمشو میگرفت:)))
چقدر تحسین کردم ثروتمند هارو ،خانواده هایی که باعشق اومده بودند برای تفریح !!!
پس هوا اگر گرمه یا بلیط ها اگر گرونه برای همه نیست!!!
به قول استاد یک عده ای هستند که توی همین شرایط هم خوب پول میسازند هم خوب تفریح میکنند!
بعد وقت اذان شد،نیم ساعت طول کشید من توی یک لاین نماز خونه رو پیدا کنم،پیدا که کردم یک سوت بلبلی زدم و گفتم پسسسسر!چقدر باحاله!چقدر خوشگل ساختنش!
آقا نماز هم میخوای بخونی:)تو نمازخونه ی شیک و مجلسی باید بخونی :))) بخدا :))) ثوابش بیشتره :))))
=====================================
طولِ کامنتم داره از سرکوچه ی استاد این هام رد میشه ولی اشکال نداره،من باید بنویسم.
دوسه روزه نشانه ها بهم میگن برو شمال،چند روز مرخصی بگیر و برو،اولش دو دل بودم بعد دیگه دیدم خیلی واضح میگه برو گفتم چشم.
به مدیر عاملم که گفتم بدون هیچ اصراری یک هفته بهم مرخصی داد وگفت برو راحت باش فقط یادت باشه به آقای فلانی توی شرکت بگی که ازین تایم تا اون تایم رفتی گفتم چشم.
بعد خودش بلافاصله گفت ببین این بخاطر اینکه صرفا شرکت در اطلاع باشه وگرنه قرار نیست هیچی از حقوقتون کم بشه،نگران نباش.
من نشستم فکر کردم خدایا تو چقدر زندگی من رو عوض کردی،قبلا من میخواستم مرخصی بگیرم باید از ماه قبل درخواست برنامه ی ماه بعدم رو میدادم تازه اگر تایید میشد!!!
بعد اگرم کار فوری پیش میومد باید منت چند نفر رو میکشیدم شیفتامون رو باهم عوض کنیم ،یک سمت برنامه خودم رو سنگین تر میکردم که بتونم چند روز خالی کنم !!!!تازه اگر باهام همکاری میکردن،مرحله ی بعدی تایید هدنرس بود !!!بعد تایید هدنرس تایید دفتر پرستاری و عوض کردن برنامهی بخش و برنامه ی دفتر و ….
کی میره این همه راه رو ؟من!!!
٨سال این راه رو رفتم ،حالا وقتایی که شیفت جا به جا نمیشد و گریه ی مارو درمیاوردن بماند ….
امروز با یکی دوتا sms ویک زنگ،یک هفته مرخصی تاییدشد،همین!
آره جهان اینجوری هم کار میکرد،من خبر نداشتم،مدارهای بهتر ازینم هست،خیلی بهتر و خیلی راحت تر و خیلی آزاد تر …
مثل استاد :
آزادی مکانی،آزادی زمانی ،آزادی مالی
اگر من مسیر درست رو ادامه بدم بهش میرسم،قانون خداونده،نمیتونه جور دیگه ای باشه …
حالا من این وسط چیکاره م …ببینیم و تعریف کنیم …
=====================================
نمیدونم سایت گزینه ی بلاک داره یا نه :))) ولی استاد اگر صدامو میشنوی،لطفا من رو با مستک بودنم بپذیر :)))
نمیدونید چه لذتی داره توی سایت نوشتن و رد پا گذاشتن…قلب آدم رو روشن میکنه و یک احساسی تورو در آغوشت میگیره انگار که واقعا تو بغل خدایی.
ازت سپاسگزارم استاد برای اینکه یک روز تصمیم گرفتی این جهان توحیدی مجازی رو بنا کنی و راه ابراهیم رو ادامه بدی.
خیلی دوستون دارم و بینهایت مشتاقم در بهترین زمان و مکان ببینمتون.
قلبِ فرااااااوان از جنوب ایران به شمال فلوریدا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾
هنگامی که یاری خدا و [آن] پیروزی فرا رسد،
وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾
و مردم را ببینی که گروه گروه در دین خدا درآیند،
فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
پس پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و از او آمرزش بخواه، که او همواره توبه پذیر است.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به یاران توحیدی غار حرای من
خداروصدهزار مرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دیگه،یک روز تجربه ی بندگیِ با اختیار،نفس هایی که راحت میاد ومیره،آرامشی که از جنس نوره،چشم هایی که زیبایی های دنیا رو به نظاره نشسته …
عجیب این آهنگی که روی سریال ها میزارید برای من خاطره انگیزه ،منو مثل ماشین زمان میبره به عقب …قلب من رو باز میکنه،یک صدایی بهم میگه یادته سعیده؟یادته این آهنگ رو کجاها شنیدی؟ وسط بخش icu…یا بعد از شیفت شب و در حالت بیهوشی …یا عصرهایی که تازه از خواب بعد شیفت بیدار میشدی و یک قهوه میخوردی و شروع میکردی به نوشتن،و نوشتن و نوشتن …بدون اینکه بدونی خدا چه پلن هایی برات داره.
خداروشکر که امروز هم با باز شدن چشم هام،دیدن این قسمت از سریال شد تمرین ستاره ی قطبی من،هیجان ورزش و لذت یادگیری،اون بچه کوچولوی گوودوو،اون مهمونی با دوستان هم مدار،تحسین زیبایی های خانم شایسته،شنیدن صحبت های ارزشمند استاد،شگفتی های اون استادیوم هیولا…همه ش باهم یک صفای اساسی به جسم و جان و روح و قلب من داد.
طبق عادتم همزمان با خوردن قهوه م،سوره ی حدید و سوره ی سجده رو گوش دادم،این دوتا سوره عجیب به من قدرت میده که توحید رو اصل و اساس زندگیم قرار بدم و فارغ ازینکه بیرون از من چه خبره،به مسیر درست ادامه بدم.
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
اوست که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر تخت فرمانروایی و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط شد. آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان نازل می شود، و آنچه در آن بالا می رود می داند. و او با شماست هرجا که باشید، و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
[همه] امور را [همواره] از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به سوی او بالا می رود.
همین چند تا آیه رو بگیر و بعد به قول استاد تو دورهی کشف قوانین برو صفا کن برای خودت !
قدرت الله از هر حرفِ هر کلمه از هر آیه داره میچکه!
وقتی میتونی قدرتش رو باور کنی بیشتر و بیشتر و بیشتر روش حساب میکنی وبعد بیشتر و بیشتر و بیشتر میری توی دل ترس هات و در نتیجه بیشتر و بیشتر و بیشتر به خواسته هات میرسی.
کل بازی همینه !
توحید و قدرت توحید رو باور کن و حرکت کن!
خیلی ساده ست !ولی !
نودونه ونه دهم درصد جامعه نمیتونند این سادگی رو بپذیرند،به قول استاد برای همین هم نودونه و نه دهم درصد آدم ها نمیتونند خوشبختی رو تجربه کنند.
زندگی الان من برای خیلی ها عجیب غریبه،راستشو بخواید برای خودمم هنوز یکم عجیب غریبه ،یک وقتایی حتی نصف شب از خواب بیدار میشم ،سرجام میشینم به اطرافم نگاه میکنم میگم سعیده ؟تو اینجا چیکار میکنی ؟ بعد خودم به خودم جواب میدم من چه میدونم ،خدا میدونه :))) و دوباره میخوابم :))))
الان که اینو نوشتم نگرانی های بقیه برام منطقی تر شد و دیگه بهتر میتونم ازشون اعراض کنم،وقتی برای منی که نهصد روزه دارم تلاش میکنم قدرت توحید و توحید عملی رو بفهمم و هزارتا اتفاقات معجزه آسا رو دیدم که فقط از قدرت خداوند میتونسته اتفاق بیفته، ولی بازم هنوز ذهنم مقاومت داره و همه ش داره ازم سوال میپرسه چرا اینجایی ؟دیگه مادر عزیز و زحمتکش من که عمری به روش خودش زندگی کرده ،طبیعیه نگرانم باشه ،طبیعیه هربار چهارتا جمله ی نگران کننده هم بهم بگه،من باید همینجوری بپذیرمش.
پذیرش آدم ها با هر عقاید و مسلکی که دارند به آدم کمک میکنه بیشتر و بیشتر سرش توی کار خودش باشه و اجازه بده هرکسی به سبک خودش زندگی کنه،وقتی هم که یک مدت طولانی کاری به کسی نداری، عملا این اجازه رو از آدم ها میگیری که توی کارت فضولی کنند،عیسی به دین خود،موسی به دین خود.
زندگی هدایتی خیلی شیرین و هیجان انگیزه،هر بار که بیشتر درکش میکنم بیشتر مصمم میشم من ساخته شدم برای این مدل زندگی کردن…آره،یک وقتایی تنهایی اذیت میکنه اما به خودم میگم سعیده تو داری اون ریشه های درختی رو میسازی که میوه ش رو توی سریال های سایت میبینی،اگر الان بتونی به اندازهی کافی از تنهاییت لذت ببری و منتظر حضور کسی توی زندگیت نباشی،اونوقت جهان خودش کار هارو برات انجام میده.
این از تنهایی خودت لذت بردن یکی از کلید های موفقیت برای منه،من دوست ندارم همه بشناسنم،دوست ندارم صد تا آدم دوروبرم باشند و ارتباطات گسترده داشته باشم،به قول استاد مینیموم ارتباط اما با کیفیت.
این اصلا به معنی غرور نیست،به معنی ارزش قائل بودن به شخصیت خودت و خواسته هات و اون چیزی که روحت رو آروم میکنه.
وقتی آدم از تنهایی خودش با خدای خودش لذت میبره،نتنها آدم ها خیلی بی دلیل وبی توقع دوستت دارند که همون هماهنگی تو با خداوند انسان هایی رو توی زندگیت میاره که به تعبیر قرآن ارتباطت میشه :
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿٢5﴾
در آنجا نه سخن بیهوده ای می شنوند، نه کلام گناه آلودی،
إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿٢6﴾
مگر سخنی که سلام است و سلام،
یادمه یکی از دوستان فکر کنم مریم جان بود که ازم پرسید درحالیکه مدت هاست حالمون خوبه و داریم روی خودمون کار میکنیم،اگر دوستامون بهمون بی توجهی کردن چطور احساس بی ارزشی نکنیم؟
اون موقع که میخواستم بهشون جواب بدم قلبم گفت الان نه،ولی همون ندا الان میگه بنویس،حتما الان زمان درستشه.
اگر بخوام از تجربه ی خودم بگم،که توی زمینه ی روابط این موضوع رو با گوشت و پوست و استخونم درک کردم،باید بگم:
اگر داری روی خودت کار میکنی و مدت هاست حالت خوبه و یهو میبینی یک آدم رفتار نامناسب باهات داره ،یا داره بیتوجهی میکنه ،یا هرچیزی که به چشم تو یک تضاد میاد و تعجب میکنی چطور ممکنه من که انقدر خوب دارم روی خودم کار میکنم و حالم خوبه،این اتفاق برام بیفته و البته شبیه یک الگوی تکرار شونده شده
اون چیزی که من به تجربه درک کردم از تجربه این موضوع، این بوده که مدار من داره عوض میشه و اون آدم با من رشد نکرده و جهان داره از بینهایت طریق اون رو از مدار من خارج میکنه تا انسان های شایسته تری رو وارد زندگیم کنه.
حالا !
یا من به جریان هدایت اجازه میدم که کار خودش رو درست انجام بده،و سعی میکنم رها باشم و به اون رابطه نچسبم و ضمن اینکه همچنان روی خوبی های اون آدم تمرکز میکنم،از نظر ذهنی خودم رو رها ببینم در جریانی که من رو بغل کرده و میخواد به جایی بهتری ببره…
بعد اونوقت میبینی که چطور اون آدم یا آدم ها به راحتی از زندگیت حذف میشند و انسان های بی نهایت شایسته تری وارد زندگیت میشند که هم باهات هماهنگ ترند و بیشتر از داشتنشون لذت میبری و توحیدی تر میشی و خوشبختی رو بیشتر و بیشتر تجربه میکنی .
یا من میچسبم به پیش فرض های ذهنیم ومیگم من میخوام خوشبخت بشم الا و بلا با این آدم،با این دوست ،با این خانواده و بعد اجازه نمیدم جریان هدایت کارش رو درست انجام بده و بعد همون زندگی و همون ارتباط و همون الگوهای تکراری …و تعجب میکنم چرا هیچ اتفاقی توی زندگیم نمیفته،چرا نتیجه ی دلخواه نمیاد.
توی این زمینه استاد تو جلسه ٢ قدم 6 خیلی خوب توضیح دادند وآموزش های اون جلسه منطق های خیلی قوی به ذهنت میده که فارغ ازینکه توی کدوم شهر یا خانواده یا زندگی هستی،جریان هدایت رو بپذیری و برای رسیدن به خواسته هات رها باشی.
این به این معنی نیست که الزاما هرکسی وارد جهان توحیدی میشه از خانواده ش،دوستش،همسرش و …جدا میشه،به هیچ وجه،اتفاقا در اکثر مواقع اعضای خانواده باهم رشد میکنند و مدار به مدار باهم میان بالا،تو همین سایت هم بینهایت دوستان ارزشمند هستند که میتونند ثابت کنند این موضوع رو.
اما اگر ما واقعا میخوایم خوشبختی رو در تموم ابعادش تجربه کنیم،باید بپذیریم که این دنیا قد یک چشم بهم زدن هم نیست و به بند های نامرئی شرک که مارو وصل کرده به یک مکان یا آدم خاص نچسبیم و اجازه بدیم جریان هدایت،مارو به سمت خواسته هامون هدایت کنه.
یکی از ابزارهای قدرتمند و قوی که به من کمک کرده تا جایی که برام امکان پذیر بوده کلام استاد رو مثل وحی منزل بدونم و تلاش کنم بهش عمل کنم ،قرآن و داستان های قرآنیه….مخصوصا ابراهیم …
اونجا که خدا بهش میگه :
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم.
داستان ابراهیم داستان تسلیمه!
میخوای دوست خدا باشی باید تسلیمش باشی.
منم منم رو بزاری کنار و بگی چشم!
هرچی تو گفتی چشم!
بازم برمیگردم به حرف استاد که میگه من خودم نمیتونم ادعا کنم توی زندگیم حتی یک ساعت تونستم تسلیم محض جریان هدایت باشم…اما به میزانی که تونستم ،نتیجه گرفتم.
به خدا اینارو به خودم میگم،امروز هم توی تمرین ستاره ی قطبیم نوشتم خدایا به قدرت سپاسگزاری و تسلیم هرچه بیشتر من ببار.
کمکم کن تسلیم جریان هدایت باشم ،کمکم کن منطقم رو خاموش کنم،کمکم کن اجازه بدم هدایتم کنی،کمکم کن که از شر نجوای ذهن و انس و شیطان در امان باشم .
به تجربه ،هر جایی از زندگیم نتیجه ی ملموس گرفتم ،حاصل تسلیم بودنم در برابر خدا بوده،هرجا نتونستم تسلیم باشم هیچ تغییری توی زندگیم رخ نداد.
یک لحظه صدای استاد عرشیانفر اومد توی سرم که گفت السلام هو التسلیم.
رفتم سرچ کردم دیدم یک حدیث از امام علی ،چقدر هم قشنگه:
الإمامُ علیٌّ علیه السلام : الإسلامُ هُو التَّسلیمُ ، و التَّسلیمُ هُو الیَقینُ ، و الیَقینُ هُو التَّصدیقُ ، و التَّصدیقُ هُو الإقرارُ ، و الإقرارُ هُو الأداءُ ، و الأداءُ هُو العَمَلُ
اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق و تصدیق همان اقرار و اقرار همان به جا آوردن و به جا آوردن همان عمل کردن.
چقدر قشنگ کل بازی زندگی روی توی چندتا کلمه تعریف کرد.
خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه هدایت و نور که بهمون کمک میکنه توی مسیر درست ادامه بدیم و سمت جاده خاکی نریم.
خدایا
خدای عزیز و شیرین و دلبرم
کمکمون کن،کمکمون توی مسیر درست استقامت بورزیم،کمکمون کن فارغ ازینکه نظر بقیه درموردمون چیه،یا جامعه چه اصولی داره،به روش ابراهیم زندگی کنیم و تسلیم محض جریان هدایت باشیم.خدایا من دوست دارم این آیه ی رو برای تموم لحظه های زندگیم سرلوحه قرار بدم :
وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ ﴿٧٨﴾
و در راه خدا چنان که شایسته جهاد است، جهاد کنید؛ او شما را برگزید و بر شما در دین هیچ مشقت و سختی قرار نداد. آیین پدرتان ابراهیم، او شما را پیش از این «مسلمان» نامید و در این [قرآن هم به همین عنوان نامگذاری شده اید] تا پیامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردم باشید؛ پس صلات را برپا دارید و زکات را بپردازید و به خدا تمسّک جویید. او سرپرست و یاور شماست؛ چه خوب سرپرست و یاوری و چه نیکو یاری دهنده ای است.
خدایا اگر تو کمکم نکنی و تو دستمو نگیری و تو هدایتم نکنی و تو مسیر رو برام روشن نکنی و من رو در پناه خودت حفظ نکنی ،من نه هیچی میدونم و نه هیچی بلدم و نه کاری از دستم برمیاد …
از قدرت و اراده ی کن فیکونت،بر من ببار.
نور آسمون ها وزمین
تنها تورا میپرستیم و تنها از تو طلب یاری میکنیم.
ما رو به راه راست،به راه بندگانت که به آنها نعمت داده ای هدایت کن.
خدایاشکرت برای فرصت یک صلات دوباره و هم نشینی با یاران بهشتی و صحبت از زیبایی ها و توحید و قرآن و قوانین…
بریم به امید الله برای خلق یک روز توحیدی دلچسب پر از اتفاقات خوب
دوستون دارم بینهایت
وقلب فراوانِ فراوانِ فراوان
از جنوب ایران
جزیره ی زیبای توحیدی کیش