دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مریم عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد در حین تماشای این فایل زیبا، شما از پشت دوربین که با این آقای محترم و خوش رو صحبت می کردید کلی تحسین کردم, احساس کردم چقدر شما پاک و زلال هستید احساس کردم چقدر همه چیز سر جای خودشه وقتی شما در اون مکان قرار میگیرید و این به خاطر اینکه شما بی نهایت با خودتون در صلح هستید با خودتون دوست و رفیق هستید؛ واقعا یه حسی بهم گفت چقدر شما از همه لحاظ پاک و خیلی انسان خوبی هستید ؛ و یه احساس خوبی از این حس گرفتم و بهتون بی نهایت افتخار کردم ؛ نه تنها در این مکان زیبا که در همه مواقع شما فقط وفقط با انسانهای شایسته برخورد دارید و حتی شما عزیز دل شایسته ای دارید و همچنین همیشه در مکانهای عالی قرار می گیرید:
جاییکه دوست دارید هوا بارونی بشه برید شنا تو دریاچه اتفاق می افته ؛ دوست دارید یه ساعتی داشته باشید که نیاز به شارژ هر روز نداشته باشه براتون خیلی عالی محیا میشه ؛ دوست دارید قلعه سنگی ببینید که به راحتی هدایت می شید اونجا و کشف می کنید اون رازی که درش بوده و… بی نهایت دوست داشتن هایی که همیشه به وقتش و به موقع براتون اتفاق می افته ؛ خدارو هزاران بار شکر به خاطر این همه صلح و دوستی که با خودتون دارید این حد از کار روی کنترل ذهنتون و توجه و تمرکز به زیبایی ها ؛ این حد از تعهدتون به همه آگاهی ها که نتیجه اون این همه از خوبی ها و نظم و هماهنگی ها در زندگی تون هست بی نهایت تحسین تون می کنم واقعا لایق تمام این خوبی ها هستید و افتخار می کنم که شما استاد عزیزم هستید.
وقتی نجوا ها بهم فشار میاره و شیطان برام دست تکون میده و میگه تو آدم این راه نیستی مخصوصا زمانی که مثل قایق روی آب منحرف میشم از مسیر ،میگم خدایا استاد اگر در این موقعیت بود چکار میکرد و صدای شما می پیچه تو گوشم و از تون راهکار می گیرم؛ خیلی اوقات در فشار نجواها شما رو تحسین میکنم میگم واقعا استادی برازنده شماست چرا که خیلی عالی و متعهدانه روی باورهاتون کار کردید. استاد جان بهتون بی نهایت افتخار می کنم.و دوستون دارم.
وقتی این دوست عزیز دیدم که با عشق دارند از بلوبری های مزرعه میگن با اینکه تحسینشون میکردم ؛ولی ته ذهنم میگفتم یعنی این آقا یه مزرعه داره که باید کلی زحمت بکشه مشتری جذب کنه که بیان محصولاتش بخرن. این محصول تموم شد محصول دیگه و باور کمبود در من موج میزد ؛ زحمت زیاد برای محصول و جذب مشتری ؛ اصلا اون از کجا مشتری جذب کنه ؛ کی حوصله داره بره سر زمین محصول بخره؛ اگر محصولش رو دستش بمونه که همه خراب میشن؛ یعنی هی داشت ردیف میکرد برام کمبودها و باورهای محدود کننده رو.
بعد که رفتید کارگاه و معرفی کردید کار این آقا رو، گفتم کی واقعا میاد به این ماشین ها پول بده , قبلا شنیده بودم که طرف میره یه ماشین درب و داغون میگیره و مجدد تعمیر میکنه و سوارش میشه میگفتم این چه کاریه و یه کار بیهوده است . وقتی شما گفتید که این ماشین ها رو طرف جلوتر چند هزار دلار میده که براش ماشین آماده کنند با سلیقه خودش و بعد هم صد تا دویست هزار دلار دستمزد به این آقا میدن هی داشت گره های ذهنم باز میشد که آره هستند کسانی که به این ماشین های پنجاه تا شصت سال قبل قراضه عشق بورزند؛ هستند کسانی که اونقدر براشون تهیه ماشین مورد علاقه شون با سلیقه خودشون مهمه که حتی شده باشه چند سال منتظرش بمونند؛ هستند کسانی که با عشق به این افراد پول میدن که کار کنند و در آمد داشته باشند و خیلی عالی دارند نقش خودشون در گسترش جهان ایفا میکنند , واقعا پشتکار و باورهای این آقا و پسرهاشون تحسین میکنم که از یه سری ماشین های داغون می تونند کسب درآمد عالی داشته باشند اینجاست که کسب ثروت هیچ ربطی به شغلت نداره مهم باورهای ثروت ساز هستند که تو رو به پول و درآمد عالی میرسونند .
این همکاری و اتحاد و پشتکار و عشق پدر و پسرها رو تحسین میکنم , با وجود اینکه از صاحب مزرعه همسایه جواب منفی میگیره بابت برق گرفتن ولی مطمئنا اونقدر رها بوده در کار خودش و باورهاش که به خودش و به کارش سخت نگرفته تا جاییکه صاحب مرزعه خودش اومده پیشنهاد فروش ملکش به دوستمون داده که گفته بفرما مزرعه من دو دستی تقدیم شما و حالا ؛ ایشون هم برق دار شدند و هم یه مزرعه بزرگتر دارند.
قدرت افکار و تسلیم بودن و رها بودن همه شرایط به نفع تو هماهنگ میکه. به خاطر باورهایی که این دوست عزیز داشته، استاد و مریم جان و بقیه دوستان خیلی راحت به این مزرعه بلوبری خوشمزه هدایت شدند. خدایاشکرت این نشون میده که:
تو باورهاتو درست کن حتی در ناکجا آباد هم که باشی اون مشتری ها سروکله شون با عشق پیدا میشن و با لذت محصول جمع میکنند حتی تونمیخاد به خودت زحمت بدی جم کنی و بسته بندی کنی؛
تو با عشق و شوق کارتو شروع کن کارگاهت راه بنداز انسانهایی که علاقه مندماشین های کلاسیک هستند میان سراغت و حتی جلوتر هم پول میدن که راحت پروسه بازسازی اجرا بشه , اونم در دل یه مزرعه زیبا پر از درختان زیبا و سرسبزی و هوای عالی که هر وقت خسته شدی کافیه یکم قدم بزنی و چند تا نفس عمیق در دل این سرسبزی و هوای عالی استشمام کنی,
تو افکارت درست باشه مدارت میزون باشه پیدا میشن مشتری هایی که با عشق میان مزرعه ات بلوبری جمع میکنند و بی نهایت تحسینت هم میکنند و تو اشتیاق اونا رو که میبینی میبری به کارگاهت تا بیشتر ازشون انرژی دریافت کنی و چقدر هم عالی استاد عزیز داشت تحسین میکردن ایشون و کلی این آقا با ذوق بقیه کارها رو معرفی میکرد و از همه مهمتر اینکه با استاد عزیز آشنا و هم صحبت شدند.
همه اینها نتیجه تمام باورهای آگاهانه یا ناآگاهانه دوستمون بودند. هر کسی در این جهان نتیجه افکار و باورهاشو دریافت میکند.
یکبار دیگه همینجا تعهد میدم که با عشق و با مداومت روی آموزش های ارزشمند شما کار کنم و بگم چه بخوام چه نخوام این منم که با افکارم با کانون توجهم دارم تمام اتفاقات زندگیم رغم میزنم , این منم که با سخت گرفتن به خودم در تمام مسائل از خواسته هام دور میشم این منم که می تونم اونقدر رها روی دوره ها کار کنم بدون توجه به اینکه چطور میخاد برای من اتفاق بیافته ؛ و تکرار کنم راهتو با عشق برو لاجرم لاجرم نتایج وارد زندگیت میشه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244345MB22 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
طسم ﴿١﴾
طاء، سین، میم
تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿٢﴾
این است آیات [با عظمت این] کتاب روشنگر.
لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿٣﴾
شاید تو می خواهی برای اینکه آنان ایمان نمی آورند، خود را از شدت اندوه هلاک کنی!
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ ﴿4﴾
اگر بخواهیم، معجزه ای بزرگ از آسمان بر آنان نازل می کنیم که فروتنانه و بی اختیار در برابرش گردن نهند،
وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ ﴿5﴾
هیچ تذکر جدیدی از سوی [خدای] رحمان برای آنان نمی آید، مگر آنکه از آن روی گردان می شوند.
فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿6﴾
همانا تکذیب کردند پس به زودی خبرهای [مهم] آنچه که آن را مسخره می کردند به آنان می رسد.
أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ﴿٧﴾
آیا به این زمین ننگریستند که در آن چه بسیار از هر نوع نیکو رویاندیم؟
إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿٨﴾
یقیناً در این نشانه ای است ولی بیشترشان ایمان آور نبوده و نیستند.
وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٩﴾
و یقیناً پروردگارت همان توانای شکست ناپذیر مهربان است.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرا،رفیق های ارزشمند توحیدی من
طبق معمول:
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت و مودت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
صدای من رو میشنوید از جزیره ی کیش،کنار پنجره ی نور گیر خونه،با قلب روشن توام با احساس خوشبختی بی قید وشرط،صدای آواز خوش پرنده ها هم به گوش میرسه که مشغول تسبیح الله یکتان…
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ ۖ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ
آیا ندانسته ای که هر که در آسمان ها و زمین است و پرندگان بال گشوده، خدا را تسبیح می گویند؟ به یقین هریک نماز و تسبیح خود را می داند؛ و خدا به آنچه انجام می دهند داناست.
خداروصدهزار مرتبه شکر که برای فرصت یک روز زندگی دوباره،خداوکیلی کدوممون دیشب که خوابیدیم مطمئن بودیم صبح حتما بیدار میشیم؟
خب بیدار شدیم دیگه! این یعنی هنوز فرصت داریم!
فرصت بندگی!
فرصت دیدن زیبایی های دنیا !
فرصت تجسم آرزوها!
فرصت زندگی در لحظه !
فرصت باز شدن قلبمون به سمت الله…
استاد ازت سپاسگزارم،بینهایت از دیدن این قسمت لذت بردم،چقدر ثروت و نعمت و فراوانی توی فیلم دیدم و منطق های قوی به ذهن من داد که دنیا یک جور دیگه هم هست،اگر تو نمیبینی دلیل بر نبودنش نیست …
همین چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت از سریال زندگی در بهشت بود که سمیه خانم و آقا رامتین مهمون شما بودند و من همونجا توی کامنتم نوشتم که این فیلم داره آینده ی نزدیک منو نشون میده:)حالا بعد اون همه وقت دوباره سمیه خانوم اومدن توی فیلم …این برای من مهر تایید دریافتیمه،که بله بله ،سعیده جان اگر شما همین مسیر درست رو ادامه بدی،زندگیت سرشار از حضور انسان های شایسته میشه چه بسا همین الان هم هست و نشانه های بهتر هم داره میاد.
این توجه به نشانه ها،تاییدش،تکرارش،تحسینش اینا خودش قسمتی از پیش بردن مسیره،فارغ ازینکه بقیه چه فکری درموردت میکنند باید حواستون به نشانه های کوچیک زندگیتون باشه،ازشون بنویسی و مهر تایید بزنی تا نشانه های بزرگتر هم بیاد،این کاری که من سعی کردم خوب انجامش بدم برای همین هربار اوضاع هی بهتر و بهتر شد،کاری که استاد عباسمنش و خانم شایسته به نحو احسنت انجامش میدن،توجه به نکات مثبت و شگفت زده شدن برای هر نشانه ی کوچیک
خداوکیلی کدوممون میتونیم با اون همه ثروت و نعمت توی موقعیت خانم شایسته برای یک فیلم از باغ بلوبری انقدر ذوق کنیم؟به اندازه ای که تونستیم ،به نتایج زندگی استاد نزدیک شدیم.
اگر نتیجه هنوز توی زندگیت نیومده،مشکل از قوانین و استاد و آموزش هاش نیست،بگرد توی خودت و رفتارت و واکنش هات و کانون توجهت دنبال ایرادت بگرد!
به خدا اینارو دارم به خودم میگم،که حواسم باشه اگر نتونم نشانه های کوچیک رو ببینم و تایید و تحسین کنم از خواسته های بزرگترم هیچ خبری نیست!
بزارید از تجربهی دیروزم بنویسم :
دوسه روز پیش،یکم فرکانسم آب روغن قاطی کرده بود،این جور مواقع نشانه ی روزانه ی من یکی از قسمت های سریال هاست برای اینکه حالم بهتر بشه،از قضا اون روز هم یک قسمت از سریال زندگی در بهشت بود که استاد اینا رفته بودند آکشن،مرغ و خروس بخرند و گذاشتنشون توی توری ،ولی همه شون از توی توری درومدند و در و دیوار ماشین رو نقاشی کردند.چقدر من خندیدم به اون صحنه ها و اصلا حالم عوض شد،مخصوصا اونجا که استاد گفت :ما اینارو گذاشتیم توی توری و گفتیم که اینجوری مهارشون میکنیم بعد زِررررررررررت توری رو پاره کردند و اومدن بیرون.
منو داری اینقدر به این زرت استاد خندیدم که اصلا یادم رفت چرا حالم بده.یاد خودم و شیطنت هام و مسخره بازی هامون تو بیمارستان افتادم و خلاصه که یک زِرت گفتن استاد کلی مدار منو جا به جا کرد :))) ( با تشکر از این همه تاثیر پذیری :))) )
دیروز داشتم چمدونم رو میبستم برای رفتن به مرخصی،یکسری سوغاتی هم گرفته بودم برای اعضای خونواده،حالمم خوب بودا،یهو شیطان سرو کله ش پیدا شد و شروع کرد به هر هر خندیدن و مسخره کردن:
اینا سوغاتی هاته؟فقط اینارو تونستی بخری ؟ زرت!
ببینم موجودی حسابت رو؟چی؟پولت همینقدره؟ زرت!
راستی فکر کردی میری کیش و پول دار میشی بعد برای خانواده ت هرچی دلت خواست میخری؟ زرت!
ببینمت؟پس کو موفقیت های مالیت؟داری روی روانشناسی ثروت هم کار میکنی ؟ زرت !
آقا این زرت با اون زرت زمین تا آسمون فرق داشت،هر یک دونه که میگفت من بیشتر حالم بد میشد.
دیگه یک جایی دیدم نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم،داااد زدم خدایا کمک!یک کاریش بکن، یک چیزی بگو،من دارم سقوط میکنم!
یک چند دقیقه دراز کشیدم و چشامو بستم و سعی کردم به حالت آرومتری برسم و همین که یک قدم آگاهانه برای کنترل ذهن برداشتم ،کمک خداوند آن تایم رسید،اصلا نفهمیدم از کدوم کامنت هدایت شدم به خوندن یکی از مقاله های خانم شایسته و این جملات نجاتم داد،انگار یکی سطل سفید پاشید روی سیاهی مغزم :
شروع تغییر باور، یعنی کاشتن بذر های باورهای قدرتمند کننده. بذرهایی که نه تنها هنوز قدرتی ندارند بلکه نیازمند مراقبت بسیارند تا جان بگیرند.
هر باور جدیدی که شروع به ساختنش می کنی، در حکم کاشتن دانه ای در دل خاک است. شما دانه کاشته و در این چند روزه مرتب به آن آب داده و مراقبت های لازم را به عمل آورده ای.
اما هر روز صبح با این دیدگاه که چون چندین روز است به خوبی از آن مراقبت کرده ام پس باید کافی باشد، سراغ آن دانه نمی روی و انتظار نداری سبز شده باشد.
بلکه به این موضوع آگاه هستی که: درست است هنوز هیچ آثاری از رشد دانه دیده نمی شود، اما ایمان دارم دانه در حال رشد است. پس منتظر مانده و همچنان مراقبت از آن دانه را ادامه می دهی.
به خاطر آگاهی شما از قانون طبیعت، شک و تردیدهایی اینچنین سراغت نمی آید که بگوید:
یعنی الان در حال رشد است؟…
یعنی در زیر این همه خاک و در این مکان تاریک و نمور و سرد، امکان رشد و حیات برای این دانه وجود دارد؟…
شما این سوالات را نمی پرسی و همچنان به روند مراقبت از دانه ادامه می دهی، زیرا شیوه طبیعت را می دانی و آگاهی که این قانون طبیعت است که دانه را در دل خودش، همانجایی که به نظر سرد و تاریک و نمور می آید، نه تنها نمی کُشد، بلکه می پروراند.
شما دانه را بیرون نمی آوری، صبر می کنی. صبری که نشان از ایمان شماست. ایمانی که موجب می شود با اینکه هنوز دانه را نمی بینی ، به مراقبت از آن ادامه داده، علف های هرز اطرافش را می کنی، دور آن حصاری می کشی تا در روزی که آن دانه قرار است جوانه بزند، زیرا پای رهگذارن لگدمال نشود.
این مهم ترین کار زندگی تو درباره پرورش باورهای نوپایت است. همان کاری که استاد عباس منش در اولین روزهای شروع کارش در بندرعباس، انجام داد. درست بود که آن زمان هنوز نتیجه خاصی در دست نداشت اما ایمان داشت که قانونش همین است و نتایج قطعاً در راه اند. ایمان داشت بذری که کاشته، در حال رشد است و تنها کار او ادامه دادن به مراقبت از این بذر است و اگر نا امید نشود، اگر ادامه دهد، قطعا نتایج نیز به گونه ای ظاهر می شوند که جایی برای شک و تردید یا انکارهای دیگران نخواهد ماند.
یعنی این جملات الهی چنان قلب من رو روشن کرد که برگشتم به شیطان گفتم یک زرتی من بهت نشون بدم :)))) اون سرش ناپیدا ،پاشو خودت با پای خودت از خونهی توحیدی من بیرون تا خودم با اردنگی ننداختمت!
به الله قسم …
به محض اینکه من فرکانسم بهتر شد،آبشاری از نقطه های آبی اومد،یکی قشنگتر از دیگری ،یکی توحیدی تر از دیگری
با اشک های روووون دفترم رو باز کردم و نوشتم خدااااییاااااشکرت،خدااایاااا عاشششششقتم ،خدایا ازت ممنونم که اجازه میدی بنویسم،خدایا اگر من کامنتی نوشتم که به قلب بچه ها نشسته،همه ش تویی،همه ش رو تو نوشتی،اگر نقطهی آبی اومده که پر از عشق و محبته ،اونم شمایی …اونم تحسین شماست،اونم عشق شماست ،گریه میکردم از شوق و مینوشتم …چقدر به جانم نشست این شکرگزاری،چقدر قلب منو باز کرد،چقدر خودمو توی آغوشش خدا حس کردم .
اینجاست که میگم این کامنت نوشتن ها صلاته، وهمه ش سوده و سوده و سوده …
خداروصدهزار مرتبه شکر برای فرصت یک صلات دوباره،خدایا شکرت که امروز نمازمون قضا نشد!خدایاشکرت که هدایتمون کردی به این جهان مجازی توحیدی.
خدایا استاد جان رو ،خانم شایسته رو ،بچه های توحیدی رو،این سایت وغار حرا رو در پنا خودت حفظ کن.
خدایا کمکمون کن بیشتر و بیشتر از منیت ها خالی بشیم و اجازه بدیم نور شما تموم وجود ما و زندگیمون رو پر کنه.
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
اللَّهُ سرپرست ماست،ولی ماست،مربی ماست،مدیر کااااروان اووووونه!همه چیز دست اووووونه! کجا دنبال چی میگردیم؟؟؟؟
خدایا من فقط میخوام تو کاروان شما باشم باشه؟؟؟؟
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ
و بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود و به سوی بهشتی که پهنای آن همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و مهیّا برای پرهیزکاران است.
آخییییییش! چقدر این صلات به جانم چسبید!
دوووستون دارم از روشنی قلبم…
نور خدا به قلب های سلیمتون
بوس خدا به کله ی مبارکتون
ثروت خدا به تموم زندگیتون
مودت خدا به به رابطه هاتون
در پناه نووووور باااااشید همیییشه
….
سلام به داداش حس عزیزم
بینهایت از کامنتت لذت بردم،ترکیب آیه های قرآن،صحبت های استاد،با مثال از حرفه ی خودت،خیلی خیلی به درک من کمک کرد.
یک چیزی رو میخوام چندبار برات بنویسم،گفتم الان که کامنتت رو خوندم و لذت بردم، بزار هم تحسین قلبیم رو برات بفرستم و هم بگم اگر میخوای آیه های قرآن رو کپی کنی توی سایت،به تجربه متوجه شدم اگر از سایت(دانشنامه ی اسلامی) آیه رو کپی کنم،فونتش دقیق درست درمیاد،راستشو بخوای هروقت تو کامنت بچه ها میبینم فونت آیه ها اینجوریه،انگار قلبم تیکه تیکه شده:( بخدا :(((
باسپاس فراوان انشالله کامنت های بعدیت حاوی خبرهای خوش مهاجرت توحیدی و موفقیت های کاریت باشه…
قلبِ فراوان از خواهرت در شماااال تا تهرانی که شما هستی.
بعلللله.
جییییییمبووووو!
اومدم مرخصی! :)
در پناه نور باشی همیشه حسن جان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
شما آنان را نمىکشتید، خدا بود که آنها را مىکشت. و آنگاه که تیر مىانداختى، تو تیر نمىانداختى، خدا بود که تیر مىانداخت، تا به مؤمنان نعمتى کرامند ارزانى دارد. هرآینه خدا شنوا و داناست.
بهار عزیزم سلام
سلام و سلامتی و نووور و عشق برای تو زیبای دوست داشتنی
اومدم برات از جریان جاری هدایت بگم بهارجانم
برگردم به یکم قبلتر،هربار کامنت هات رو میخوندم تحسینت کردم،عکس قشنگ پروفایلت رو،زیبایی خودت رو،موفقیت های مالیت رو،وابسته نبودن به دخترت،خلق یک رابطه ی عاطفی دلخواه و …حتی اون سفری که رفتی کیش،اون موقع من هنوز شمال بودم و پلن خدارو نمیدونستم ولی همون موقع سفر تنهایی رو تحسین کردم،میبینی قانون چطور کار میکنه …؟
برسم به دیروز،من عادت دارم حتی بعد تایید کامنت هام خودم چندبار میخونمشون،چون با جریان هدایت مینویسم خدا از دل کامنت های خودم باهام حرف میزنه،خلاصه کامنتمو که خوندم و تموم شد رسیدم به اسم شما دیدم کامنتت پایین کامنت منه به ترتیب زمان،همون جریان هدایت گفت اینو بخون،کامنتت رو خوندم و چقدر ازت یاد گرفتم چقدر لذت بردم.
حالا اینجارو ببین ،من توی کامنت شما خوندم جلسه ١٣ راهنمای عملی رویاها ،بعد همون جریان گفت این اون جلسه ای که باید گوش بدی،خلاصه دیشب پرواز داشتم به سمت شمال،خیلی هم فکرم درگیر یک سری مسائل بود که چطور حلش کنم،که یادم اومد جریان هدایت گفته بودجلسه ١٣،ببین اصلا دیوانه شده بودم از صحبت های استاد،هرچی میگفت ،میگفتم آره آره !همینه !این درسته !اینو باید عملی کنم ،فلان کارو باید کنم و …
شب که رسیدم شمال سرخوش و خوشحااال گفتم امشب باید یک پاسخ از روشنی قلبم برای بهارجان بنویسم و ازش تشکر کنم که دست خدا شد برای هدایت من،اومدم کامنتت رو پیدا کردم و دوباره خودم چشام از حدقه زد بیرون !!!! دیدم شما اصلا نوشتی جلسه ١١،نه ١٣!!!
چطور من خیلی واضح و روشن ،١٣دیدمش؟؟؟؟
ازین جریان هدایت واضح تر نمیشد که خدا چه کارها که نمیتونه بکنه !!!
اومدم برات همینو بنویسم ،گفت نه،صبر کن،الان نه!!!به خدا!!!
بعد که امروز نقطهی آبی شما اومد دیگه گفتم خدایااااا تو چه جوری همه چیز رو مدیریت میکنی ؟چه جوری قلب ها رو بهم وصل کردی ؟چه جوری مارو در کنارهم قراردادی؟
اینکه که میگم نور هدایت توی سایت جاریه …
ازت ممنونم بهار عزیزم،برای زیبایی هات،برای توحید عملیت،برای اینکه دست خدا شدی برام،برای این همه تحسینت که تجلی زیبایی های درون خودته …
خیلی به کامنت شما فکر کردم،و دریافتی خودم این بود که خیلی از بچه ها هستند که خیلی عالی تر از من مینویسند،اما دلیل این خونده شدن کامنت فقط بخاطر استعداد نیست،یک خودارزشمندی درونی که از بچگی به من داده شده،تو خوب مینویسی!
به همون اندازه که در زیبایی یا ثروت و غیره احساس خودارزشمندی درونی ندارم،در نویسندگی دارم …
اون چیزی که کامنت رو بالا میاره اون باور من نسبت به نوشته هامه،نه صرفا توان من در نویسندگی
و اون چیزی که هنوز باعث اون رشد مالی دلخواه نشده،عدم باور خود ارزشمندی در ثروتمند بودنه ،چیزی که به صورت پیش فرض از بچگی بهم ندادن و باید خودم بسازمش.
میبینی داستان چقدر ساده ست؟
من اینو بعد فکر کردن به کامنت شما خیلی واضح تر متوجه شدم.
واقعا احساس لیاقت،احساس خود ارزشمندی همه چیزه،همه چیز …
و مورد دیگه ای که گفتی بهارجان چرا برای کس دیگه کار میکنی؟راستش من با عقل خودم اونجا نیستم،به دستور جریان هدایت اونجام.
ببخشید اگر طولانی میشه ولی اینارو برای خودم مینویسم واقعا.
بزار برگردم عقبتر
وقتی من از کارم انصراف دادم اومدم طبق آگاهی های جلسه ٣ قدم ٧: ویژگی های شغل درخواستیم رو نوشتم ،گفتم خدایا من الان هیچ ایده ای برای شروع بیزینس شخصی ندارم ،اما میدونم نباید منتظر بمونم شما یک کیسه پول برام بفرستی،من باید کار رو از یک جایی شروع کنم،اما میخوام اون کاری باشه که شما ازش راضی باشی
من این توانایی ها و این ویژگی های مثبت رو دارم
ویژگی های شغلی که میخوامم اینه.
و خیلی واضح و روشن نوشتم من شغلی رو میخوام که به گسترش جهان توحیدی کمک کنه،و ازونجا جریان هدایت شروع کرد به حرکت کردن و به من گفت تسلیم باش تا به خواسته هات برسی.
بعد با الهاماتی که اومد بهم گفت شما باید فعلا اینجا کارکنی،گفتم چشم.
این به معنی این نیست که من قراره اینجا بمونم،اینجا جای رشد منه،رشد باورهای مالیم،رشد عزت نفسم،یادگیری حیطه های مختلف کاری و البته چون من همیشه اصل رو توحید قرار میدادم و میخواستم تموم رابطهی های زندگیم توحیدی باشه خدا با منجنیق توحید منو از شمال برد تا جنوب که تا جایی که ممکنه ایزوله بشم.
استاد میگه داستان ابراهیم داستان بزرگیه،داستان تسلیمه.
من اینو میخواستم تجربه ش کنم.
اصلا منطقی نیست من همه چیز رو بزارم و برم از شمال به جنوب بدون بچه ها،با این میزان حقوق و این کار …
ولی خدا گفت اینجا ،گفتم چشم!
هنوزم میگه صبور باش میگم چشم!
میگه اینجا تو یک ماموریتی داری که آروم آروم بهش هدایت میشی گفتم چشم!
خب این درخواست خودم بود,کمک به گسترش جهان توحیدی
پس فعلا هرچی توحید میگه باید بگم چشم!
شاید یکی از دلایلی که بچه ها به کامنت های من لطف دارند اینه،بعید میدونم کسی به اندازه ی من از همون اول ورودش به سایت از خودش رد پا گذاشته باشه،خیلی ها موفقیت های هزاربرابری کسب کردند ولی وقتی اومدند نوشتند که به همه ی نتایج رسیده بودند.
ولی چون من از کل مسیرم رد پا دارم،این برای بچه ها باورپذیر ترشده که آقا این همون سعیده ست که تو icu کار میکرده!!!اگر برای اون شده برای ماهم میشه،چیزی که توی کامنت های خودشون میخونم.
این اون چیزی که من میخواستم،اون چیزی که از استاد شنیده بودم و میخواستم تجربه ش کنم که به جای زدن یک مشت حرفای قشنگ ،خودم اون کسی باشم که نتیجه گرفتم،از نتایج خودم بگم ،خودمو الگو کنم.
حالا تا اینجاش رو به لطف الله اومدم …انشالله ازین جا به بعدشم خودش کمک کنه که توی مسیر درست استقامت بورزم و با کار کردن روی باورهام،تسلیم هدایت بودن،توحید عملی ،با تکامل وارد مدار خواسته هام بشم.
ازت ممنونم بهار عزیزم برای همه چیز
دوستت دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت
قلب فراوان برای تو رفیق ارزشمند غارحرای من