سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

305 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3845 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    بفرمایین قهوه تازه … اووم چه عطر و بویی داره، مامامیا ماماسیتا خوشمزه‌ایانوو …

    خب پرانرژی ترین سلاممم دنیااا خدمت بهترین هاا، استاد عزیزم، مریم جان و دوستای جانِ جانان اعضای گرم و صمیمی خانواده ام، سرتون سلامت و امروز روز فوق العاده ای امیدوارم داشته باشیم. یک شنبه شگفت انگیز شروع شده و من حسابی کوکم کوک و برنامه ها چیده و اماده برای انجام کارهایی که قسمتشون کارهای عقب افتاده است و یک سری هم انجام کارهای جدید ولی همین انجام کارهای عقب افتاده چقدر چقدر اون کَشِ ذهنی را پاک میکنه.

    خب قراره بریم به فارم زیبای بلوبری با دو دوست ایرانی، بریم … چه مسیر قشنگی داره خداروشکر …

    دیروز بود فکر کنم توی یک کامنت داشتم میخواندم که نوشته بود؛ وای من عاشق این امریکااممم که انقدر همه چیزش بزرگه … خیابوناش، آدماش، کسب و کارهاش و باورهاش.

    اقا این بلوبری هارو دیدم حوس کردمم باورر کن امروز اگر بلوبری هدیه نگرفتم یا نخریدم نمیدونم به هر حال یک جوری جواب این فرکانس خنده دارم را بیشتر امروز میگیرم … I’m Sure

    دارم تو این مکالمه بین مریم و دوست خوش فرکانسمون را گوش میدم و همش دارم فکر میکنم و میبینم که چقدر وایب مثبت، چقدر حرفای خوب، چقدر ذوق و شوق و انگیزه را دارم میبینم که خودم این پشت مانیتور دارم این ذوق و شوق را میگیرم و کیف میکنم، خداروشکر.

    یک رفیق دارم اسمش ستایش بعد این رفیقمون 19-20 سالشسه بعد یک جوری ذوق و شوق داره برای هر کاری هااا نگممم یعنی یک سری ها ممکنه بگن و بگن این کارها چیه ولی وقتی من نگاهش میکنم انصافا درس میگیرم و با خودم مرور میکنم که باید برای هر خواسته ام اینجوری باشم. و وقتی اینجوری باشم خیلی راحت تر فرکانسم قوی تر و سریعتر و راحت تر میتونم تجربه های بیشتری را داشته باشم.

    باید مثل بچه ها باشی دیگه … از بچه ها این مورد را خیلی بهتر میشه یاد گرفت.ذوق و شوق برای خرید یک اسباب بازی، ذوق و شوق برای یک شکلات، برای یک شربت، ذوق و شوق برای کوچکترین چیزها، یادمون باشه نگیریم از خودمون حداقل این سوخت جت را.

    + درس دیگه انقدر ثروتمند باشم که بتونم به هر جایی که میخوام سفر برم، با هر کسی که خودم میخوام بیارمش توی دایره ی ارتباطام و ثروتمند بودن واقعا معنوی ترین کار دنیاست.

    + درس دیگه اینه که بخوام هر کاری کنم با بهترین اون هم صحبت بشم و بخوام ارتباط بگیرم که به این شکل چقدر کارم را زودتر و سریعتر و بهتر و راحت تر میتونم انجام بدم.

    + واووو پسر چه پارکینگی از ماشین های قدیمی برای ری استور کردنشون دقیقااا دقیقاا منم استاد جان مثل شما همچین ذوق و شوقی دارم برای دیدن کسب و کارهای مختلف و اینکه چطوری کسب و کارها دارند کارشون را انجام میدند.

    + شنیدن این موضوع که این ماشین قدیمی را ولی به شکل جدیدش فقط 120 هزار دلار هزینه اش شده ولی یک جای دیگه همین را دقیقا 400 هزار دلار ادم بوده که خواسته و خریده این نشون میده که برای هر جنسی با هر قیمتی بازم مشتری هست بازم فرصت هست، اینکه این درس را گرفتم که نخوام خواسته هام را کوچیک کنم بلکه باورهام را بزرگ کنم.

    چقدر این ماشین زرد با موتور شورلت قشنگه انصافا دلم خواست …

    توجه کردید زیر پلاک نوشته بود، In God We Trust غیر از اینه زندگی ای که ازشون میبینم جدای از این شعار واقعیشون باشه؟

    خداروشکر برای این قسمت بسیار بسیارر و بازم بسیار زیبا و باورساز.

    عاشقتونممم من

    الهی که امروزتون پر از برکت و زیبایی باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز دوم

    ساعت هشت و هشت دقیقه شب است و صدای من را از یک برگر فروشی روبروی دریاچه کیو می شنوید.

    تا بچه ها مشغول سفارش دادم و میل کردن برگرهاشون هستند، فرصت رو غنیمت شمردم که از دومین روز سفر ردپا بگذارم پو خوشحال می شوم که شما هم همسفر ما بشید.

    امروز معمول زود پا شدم. و یه دوش گرفتم و مشغول نت ادامه نت برداری جلسه پنجم دوره همجهت با جریان خداوند شدم. و این فرصت رو غنیمت دونستم که قبل از بیدار شدن بچه ها و صرف صبحانه شان از این آگاهی های ناب بهره بگیرم.

    هوا که روشن شد، تا بچه ها آماده بشند رفتم پارکینگ و دستی به ماشین کشیدم.

    یکی از عادتهای خوبی که دارم اینست که رانندگی با ماشین کثیف رو اصلا دوست ندارم. و تا جایی که مقدور باشه سعی میکنم ماشینم چه از بیرون و چه در درون تمیز و شیک باشه‌.

    با صرف کمی وقت ماشین رو دستمال کشیدم و تمیز تمیز شد. بقول استاد وقتیکه اجازه نمیدیم که مومنتوم منفی شکل بگیره و وقتی که اجازه نمیدیم کثیفی ها رو هم تلمبار بشه آنوقت تمیز کردن ماشین و جلوگیری از مومنتم منفی راحت تر میشه و ماشین رو سه سوته تمیز کردم با یک دستمال و دستمال رو هم شستم و انداختم روی فن کوئیل تا خشک بشه.

    مقصد سفر امروزمون سپید دشت بود. پارسال که ماموریت کاری این مسیر رو دیده بودم به دلم افتاده بود بچه ها رو حتما یبار بیارم این مسیر رو ببینند. (برم حساب کنم و ادامه کامنت رو در محل اقامت ادامه میدم)

    خوب خدا رو شکر رسیدیم محل اقامت، و ادامه کامنت

    صبح حدود ساعت 9 و نیم ده زدیم بیرون و به سمت سپید دشت راه افتادیم‌. طبق معمول با وارد شدن به مسیر اصلی موزیک رو باز کردیم تا در پس زمینه این نگاه قشنگ و مناظر زیبا موزیک دلنوازی هم روح و روانمان را جلا دهد و بر زیبایی مسیر بیفزاید.

    جونم براتون بگه یه نگاهم به آسمان ابی زیبا و یه نگاهم به آفتاب دلنواز و نگاه دیگرم به دمای محیط بیرون که 20 بود. همینجور در افکار خودم جور شدن این سفر و اومدن نشانه ها برای تائید این سفر در ذهنم داشت مرور میشد و با خودم میگفتم خداوند آب و هوا رو جوری چیده که در بهترین دمای ممکن که بهاری بهاری است و هوایی دلپذیر ما اینجا باشیم تا از این طبیعت زیبا نهایت استفاده و حظ رو ببریم. در حالی که اگه باران بود امکان اومدن به طبیعت هم میسر نمیشد. و بی اختیار مشغول سپاسگزاری بودم.

    همینجور که مسیر را ادامه میدادیم و زیبائیها رو تحسین میکردیم و نشون هم می دادیم، نگاهم به آسمان گره خورد اسمان سایه روشن هایی از ابر زده بود که توسط دو خط مورب همدیگر را قطع کرده بودند. حالت سرچوپی (سر دسته گروه رقصنده در رقص کردی) تو ذهنم مجسم گشت. با خودم گفتم انگار خداوند هم دارد برایمان سرچوپی می گیرد!

    دخترم شینا گفت بابا سمت راست رو نگاه کن، روی کوهها ی اینطرف برف است اما روی کوههای سمت چپ مان برف نیست. انگار کوه های این سمت سردشونه و کوه های این سمت گرمشونه. خندیدیم و دیدیم که درست میگه و از این تشبیه اش خندمون گرفت. این زیبایی رو میشد همزمان در یک قاب نظاره کرد و دید و این هم از معجزات خداوند و زیبائیهای بهار است.

    هر چقدر که جلوتر میرفتیم زیبائیها دیوانه کننده تر بود. از زمین و کوه هایی که مخمل سبز شده بودند با دشتهای سرسبز و جاده ای خلوت . انگار مثل فیلمها لوکیشن فقط برای حضور ما اماده شده بود.

    کوه های این مسیر به حدی زیبا بودند که بهشون لقب کپه های الپ داده اند. هر چند وقت یکبار کنار میزدم و مشغول عکاسی و عکس گرفتن میشدیم اما هیچوقت این زیبائیها در قاب عکس قابل انعاس و گنجاندن نیست. به همین خاطر تا میتونستم آروم رانندگی میکردم و سعی میکردم این زسبائیها رو با روح چ روانم در درونم ثبت کنم شاید که جاودانه شوند.

    چشمه های کنار جاده از دیگر جلوه های زیبای خداوند در این روزهاست که رهگذران را برای چشیدن از این اب گورا وسوسه میکرد.

    از جاده وقتی دور دستها را نگاه میکردی روستاهایی رو در دل کوهها میدیدی که واقعا زیبا بودند، نمیدانم چرا اینقدر حسادت میکردم بهشون، انگار مثل تکه ای از بهشت میدرخشیدن، آرامششون رو از فرسنگها میشد لمس و احساس کرد. فقط زیبایی بود و زیبایی و زغوغای جهان فارغ! به نظرم آنها برای خوشبختی هیچ چیزی رو کم نداشتند.

    کم کم سپید دشت زیبا در میان کوههایی که خودش را مخفی کرده بود با شیب تندی نمایان میشد. ریل های راه آهنی که از دل کوه با تونل بیرون می آید و بصورت دورانی راهش را ادامه می دهد از یالا جلوه گر است.و زیبایی خاصی به این نقظه بخشیده است.

    یکی از ویژگی‌های بارز شهر سپیددشت که حتی می‌توان گفت از دلایل عمده شکل‌گیری این شهر می‌باشد قرار گرفتن بر مسیر راه‌آهن تهران – جنوب می‌باشد.

    فلسفه نامگذاری سپیددشت بخاطر وجود سه پیچ خط راه‌آهن که از این شهر می‌گذرد، می‌باشد؛ به عبارت دیگر چون در زبان لری به پیچ راه، پید می‌گویند و در زمان احداث راه‌آهن به دلیل کوهستانی بودن این منطقه و اختلاف ارتفاع ورودی و خروجی شهر، مهندسان وقت مجبور به استفاده از سه پیچ راه بودند، به همین خاطر آن منطقه به سپیددشت معروف شد یعنی دشتی که سه پیچ راه‌آهن از آن می‌گذرد.(ویکی پدیا).

    بعد از رسیدن به مقصد روی ریل های راه آهن سه نفری عکس های فانتزی گرفتیم و آنجا را به مقصد خرم آباد ترک کردیم.

    یعد از چن ساعت استراحت یچه ها رو بردم به بام خرم اباد. که خیلی بچه ها ذوق کردن. و لذت بردن از جاذبه زیبایی که به همت مرد بزرگی بنام ده مرده ( استاندار وقت لرستان) با مشقت زیاد در ارتفاعات این شهر ساخته شده و چشم انداز بسیار زیبایس رو از شهر بخضوص هنگام غروب به بینندگان عرضه میکند. طبق معمول پس از گرفتن کلی عکس و لذت بردن از مناظر شهر از بالا دست و آسمان زیبا و غروب دل انگیز افتاب مسیرمان را به سمت دریاچه کیو ادامه دادیم. در بین راه نگاهم به آمپر بنزین افتاد و گفتم به بچه ها اگه پمپ بنزین سر راه دیدین بهم بگید تا بنزین بزنم تا فردا مجبور نشیم دنبال پمپ بنزین بگردیم. هنوز این حرف از دهنم خارج نشده بود که همسرم گفت همین جلو یه پمپ بنزینه! انگار پمپ بنزین جلویمان سبز شده باشد و در عین ناباوری بدون معطلی بنزین زدیم و بودن در زمان مناسب و پر مکان مناسب برایم بار دگر معنا شد.

    رفتیم کنار دریاچه زیبای کیو و مقداری پیاده روی کردیم. خیلی محیط زیبا و تمیزی داشت و کلی تحسین کردیم شهردار آنجا را. فضای مثبت و شادی بود، یه آقایی بساط پهن کرده بود و موسیقی کردی پخش میکرد که اهنگی معروف ده برو خانم چوپی فتاح پخش کرده بود و خودش هم همراهش میخوند و حرکات موزون از خودش در میکرد.

    بعد پیاده روی بچه ها برای خوردن شام هوس برگر کردند که برگری کندیک بهمون چشمک زد و تا اکاده شدن سفارش بچه ها من قسمت اول کامنتم رو نوشتم و ادامه اش رو الان تموم کردم.

    خداوند رو شاکر و سپاسگزارم بابت اوقات خوشی که اینجا داشتیم و زیبائی هایی که نصیبمان کرد و این فرصت را بهم داد که دومین روز سفرنامه ام رو ثبت نمایم. فردا به امید خدا لرستان زیبا را به مقصد اصفهان زیبا ترک خواهیم کرد.امیدوارم باز هم فرصتی نصیبم شود تا ادامه دهم کامنت های سفرنامه را. در پناه خداوند باشید .یا حق

    25 اسفند 1403ـ خرم هباد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2226 روز

      با درود و وقت بخیر خدمت آقای زرگوشی عزیز و همسر و خانواده ی نازنین و همچنین هلیسای خوشکل مو مشکین زیباییم !!!!!

      اگر بر دیده ی مجنون نشینی

      بغیر از خوبیع لیلی نبینی

      امروز صبح وقتی اومدم توی سایت چه سعادتی داشتم که به فایل سفر نامه ی شما هدایت شدم .. چقدر خوشحال شدم شما در سفر هستید و پیش از ایام عید نوروز سفرتلن را به اتفاق خانواده شروع کردید !!! پس باید قسمت اول سفرنامه تون رو حتما بخونم ..

      اول از همه پیشایش عید نوروز هزار 1404 را بهتون تبریک میگم و امید دارم بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی تون رو با دل خوش و سلامتی و تندرستی تجربه کنید !!! الهی آمین

      آقای زرگوشی عزیز خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم که دارید بصورت آنلاین برامون از زیبایی های سفرتون مینویسد و از اینکه داستان پشت سپید دشت را با آن سه پیچ ریل راه آهن تعریف کردید ممنون و سپاسگذارم از آن بام خرم آباد زیبا و دیدنی و ویژه و خاص !!!!

      جمله‌ی زیبای هلیسای خوشکلم

      شینا گفت بابا سمت راست رو نگاه کن، روی کوهها ی اینطرف برف است اما روی کوههای سمت چپ مان برف نیست. انگار کوه های این سمت سردشونه و کوه های این سمت گرمشونه

      هلیسا جونم مو مشکی عزیزم مرسی مرسی که اینقدر قشنگ و زیبا توضیح میدی قربون اون درک و فهم و روح پاکت بشم عجیجمممممم !!!! مرسی مرسی

      آقای زرگوشی عزیز سفر خیلی بهتون خوش بگذره .. منتظر سفرنامه تون بسمت اصفهان هستم ..

      چقدر این سفر نامه تون رو زیبا نوشتین و ممنون که ما رو با خودتون همراه کردید تا از نکات مثبت سفرتون بیشتر لذت ببریم خدا رو شکر

      من خیلی سالها پیش خرم آباد رفته بودم البته چون همسر خدا بیامرزم کوه نورد بود سمت اشترانکوه و ده های اطرافش رفته بودیم که آقای آسترکی بزرگ را همه می‌شناختند .!! یادش بخیر برامون روغن کرمانشاهی و محلی گذاشته بودن و کلی آزمون پذیرایی کرده بودند ..خیلی خیلی مردمان بسیار فهمیم و مهربانی در این سرزمین های سرسبز و زیبا زندگی میکنند .. چقدر با خواندن کامنت زیبای شما یاد آن زمان ها افتادم و لبخند زیبای بر چهره ام نشست !!! مرسی مرسی که امروز صبحم رو با خواندن کامنت زیبای شما شروع کردم !!!!

      ممنون و سپاسگذارم

      شاد و موفق و سلامت و ثروتمند و پایدار باشید

      منتظر بقیه ی سفرنامه تون هستم ..

      چهارشنبه سوری امسال در طبیعت بهتون خوش بگذره امروز دوشنبه است و فردا شب سه شنبه شب چهار شنبه سوری هستش و فکر کنم توی اصفهان این مراسم رو برگذار کنید

      و به آتش بگید سرخی و حرارت و شور و شوق زندگی من از تو باشد و زردی و ترس و نگرانی ها رو به تو میدهم تا به قلب و روحمون گرما و حرارت بببخشی !!!

      در واقع چهارشنبه سوری معنای قشنگی داره تا در آخرین روزهای سال از سال گذشته خداحافظی کنیم و بابت هر آنچه که در مسیر زندگیمون بود قدردانی کنیم و بفکر آینده و زیبایی های دیگری باشیم الهی آمین

      روز و شبتون بخیریت و خوبی و خوشی و شادمانی ایام بکامتون شیرین و گوارا بهمراه عشق و سرزندگی و سلامتی و پول و ثروت و خیر و برکت و نعمت های الهی رو برای شما آقای زرگوشی عزیز و همسر جان و کلیسای خوشکلم بدرقه ی راهت آن باد

      ممنون و سپاسگذارم!!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    پروین گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه ی کسانی که همواره از قوانین الهی پیروی می کنند روی خودشون کار می کنند دوست دارند هر روزشون بهتر از دیروزشون باشه شخصیت بهتر و متفاوتی از گذشته داشته باشند به همان نسبت در مدار آدمها و موقعیت ها مکان ها و زمانهای بهتری قرار می گیرند

    سلام به همه شون سلام به این جهان زیبا و سخاوتمند سلام به استاد عزیزم به مریم خانم گل و دوستان هم مدار و مهربانشون و این مرد سخاوتمند و خلاق

    خداوند رو شاکرم که هر لحظه شاهد فراوانی و نعمت هستم شاکرم بخاطر مزرعه بلوبری پربار چه نعمتی چه برکتی همه ش سود و سود ، بدون اینکه به مزرعه برسی و آب بدی این همه بلوبری خوشمزه و آبدار و با کیفیت میتونی بچینی و لذت ببری خدایاشکرت

    در اینجا باید تشکر کنم از استاد شجاع و کنجکاوم که هر لحظه در حال کشف کردن و یافتن چیزهای جدید و آدم‌های جدیده با صحبت کردن با افراد جدید لایه های زیرین اون فرد رو کشف میکنه و در جهت بهتر شدن خودش و جهان قدم بر میداره همانطور که دیدیم اون فرد محترم و با شخصیت چه هنری داشت که با کنجکاوی استاد کارگاه هیولای خودش رو نشون داد وای خدای من چه جای غول‌پیکر و عظیمی ساخته این فرد ، خدای من چه ماشین هایی ساخته و می سازه چه ایده و خلاقیتی داره برای کسب ثروت ، خدایاشکرت برای مشاهده این همه ثروت که می شود از هر راهی پول ساخت نباید فکرکنم که من چی دوست دارم افرادی هستند که علاقه دارند ماشین های قدیمی بخرند به چند برابر قیمت ماشین های جدید الان ! خدایا شکرت

    چه فراوانی و ثروتی ، افرادی هستند که علاقه دارند به ماشین های قدیمی و حاضر چند برابر ماشین های الان براشون هزینه کنند و افرادی هستند که این ماشین هارو جوری درست می کنند که اصلا فکرشو نمیکنی که این همون ماشین قدیمی هست که یه گوشه افتاده بوده خدایا شکرت که زندگی جریان داره ثروت جریان داره خدایا شکرت بخاطر همه چی

    سپاسگزارم از خدای مهربانم از دوستان عباسمنشی م و خوشحالم که این تصاویر رو می بینم این احساس خوب رو تجربه می کنم این لذت رو میبرم و حتما من هم به زودی به آمریکای سخاوتمند قدم خواهم گذاشت به فلوریدای زیبا و به اون مزرعه بلوبری خواهم رفت به زودی به زودی و از بلوبری های خوش طعم و خوشمزه خواهم چید الهی شکر

    در پناه الله مهربان شاد و سالم و خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز ششم ـ ورود به کرمان

    شب قصد داشتیم که بریم بیرون برای چهارشنبه سوری، با اینکه خسته بودیم.

    اما انفجارهای وحشتناک و قطع شدن برق منطقه سبب شد که این رو نشونه ای ببینیم که در هتل بمانیم، برق هتل بلافاصله از طریق ژنراتور تامین شد و ما تصمیم گرفتیم بریم پارکینگ و وسایلی که مورد استفادمون نیست رو انتقال بدیم به ماشین تا صبح معطل نشیم.

    من طبق معمول دستی بر ماشین کشیدم و ماشین رو تمیز کردم و سپس با کمک همسر و دختر وسایل رو چیدیم داخل ماشین که نه تنها کم نشده بودن بلکه اضافه شده بودن و به سختی جا میشدن تو ماشین.

    طبق معمول شینا پرده های شیشه های عقب ماشین رو با کمک من انداخت و یه خونه دنج و یک تختخواب راحت برای خودش در صندلی عقب ماشین درست کرد که برای خودش براحتی دراز بکشه و بخوابه یا اگه دوست داشت با تبلتش کارتون نگاه کنه.

    مشارکت و کمک شینا در این مسافرت خیلی عالی است و خودش پیش قدم میشه برای کمک کردن و انجام کارها و این لذت سفر رو برای من بیشتر کرده وقتی این همکاری و روحیه و حال عالیشو میبینم و از همه چی لذت میبره و خواسته هاشم براحتی بهشون میرسه و این در صلح بودنش با خودش برام لذتبخش است. از همان روزهای قبل سفر هم با اینکه معلوم نبود بریم سفر یا نه ولی بیشتر از ما شور و شوق داشت و شاید خدا خواسته اونو براورده کرده بود که این سفر تیک خورد و همه چیز مثل خواسته هایی که در سفر داشته براحتی جور و انجام شد.

    شب آخرمون رو در اصفهان سپری کردیم و یربع به پنج صبح بیدار شدم با اینکه یبارم سه و 20 دقیقه بیدار شده بودم ولی دوباره خوابیدم. دوش گرفتم و بعدش همسرمو بیدار کردم که سپرده بود بیدارش کنم، واحد رو مثل روز اول تمیز و مرتب تحویل دادیم و ساعت هفت و نیم صبح هتل رو به مقصد کرمان ترک کردیم.

    طبق معمول دعای سفر رو خوندم و از اخرین لحظات بودن در اصفهان نهایت لذت رو میبردیم و تحسین میکردیم آرامش و تمیزی این شهر رو، واقعیتش من پنج شش بار تا به حال به اصفهان اومده بودم بخصوص در ایام عید و ایام نوجوانی یکماه رو اینجا بودم ولی امسال اصفهان رو یجور دیگه دیدم و خوشحال بودم که در مسیر برگشت باز هم میتونم یک شب ذو در این شب بگذرونم.

    به سمت نائین و سپس اردکان و یزد مسیر را طی کردیم که حدود سه ساعت راه بود تا برسیم به یزد.

    با اینکه مسیر کویری بود ولی زیاد برام تفاوت اش محسوس نبود. بعد از یزد که مسیر به سمت کرمان و شیراز میرفت دیگه کویر رو بیشتر احساس میکردم.

    در مسیر دائما تابلوهای مسیر مسافت تا کرمان و شیراز و بندر عباس رو نشون می دادن و من هی تو ذهنم مرور میشد که استاد چه مسافتی اومده تا بندر عباس یا خانم شایسته کجا بوده و چه قدر راه رو تا بندر عباس رفته.

    تو ذهنم تو فکر این بودم که یه فایل از استاد بگذارم که در مسیر گوش کنیم تا مسیر برامون سریعتر بگذره. وقتی در مسیرهای کویری هستین زمان انگار سنگین تر میگذره و مسافت ها طولانی تر مسشه چون همه چیز یکنواخته و عامل خیلی از تصادفات هم همین یکنواختی و خواب آلودگی رانندگان است. در این افکار که بودم همسرم گفت کاشکی یه فایل از استاد بگذاری که از مسیر هم استفاده کنیم، خندیدم و گفتم اتفاقا خودمم داشتم به همین چیز فکر میکردم، جلوتر برای بنزین زدن وامیستم و انجامش میدم. راستش تو ذهنم این بود که با گوشیم سایت رو چک کنم ببینم اگه فایل جلسه ششم دوره همجهت با مسیر خداوند اومده رو سایت اونو دانلود کنم و گوش بدیم.

    در اولین مجتمع خدماتی برای بنزین نگه داشتم ولی صف طولانی ای منتظر بنزین زدن بودن. دور زدم و تو صف وانایستادم، این صف طولانی رو نشونه ای دیدم که خدا میگه اینجا نایست ، اینجا جای تو نیست، با خودم از باور فراوانی به جای کمبود گفتم و به خودم گفتم بازم جایگاه جلوتر هست و قطعا خلوت تر هم هست، بلافاصله وارد مسیر اصلی که شدم تابلویی دیدم که نوشته بود جایگاه آتنا 3 کیلومتر، گفتم چقدر خداوند سریع پاسخ میده به باورها و فرکانس های ما!

    وارد جایگاه آتنا شدم و جالب اینکه به محض رسیدن من انجا ماشین جلویی من داشت بنزین زدنش تموم میشد و من بدون کوچکترین معطلی بنزین زدم و بعدش رفتم سرویس که دیدم چقدر سرویسهای بهداشتی تمیزی داشت و جالب اینکه لوله کشی مایع دستشویی هم داشت و همه چیز مرتب و جالبتر اینکه رایگان هم بود و بایت انجام این خدمات کسی پولی نمیگرفت و اینجور همه چیز تمیز بود مه منو باز یاد فیلمبرداری های خانم شایسته در سریال سفر به دور آمریکا انداخت.

    نت گوشیم رو برداشتم و سری به سایت زدم که دیدم فایل جلسه ششم نیومده ولی استاد یه سورپرایز برامون داره که در فایلهای رایگان سایت است. فایل صوتی رو دانلود کردم و به همسرم گفتم این هم فایل داغ داغ که امروز استاد گذاشته!

    در مسیر فایل رو دو بار گوش دادیم. و کلی مطلب تو ذهنم میومد که تو ذهنم مینوشتم از جمله شعر معروف:

    بیرون زتو نیست هرآنچه در عالم است

    از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

    و باز برام یاد آوری شد که چیزی برون ما نیست و این جهان همه اش واکنش به دنیای و افکار و باورها و نگاه پرونی ماست و لاغیر!

    مسیر و به سمت کرمان ادامه میدادیم تا رسیدیم به 240 کیلومتری کرمان. احساس کردم که خواب داره بهم فائق میشه و خواب ناکافی دیشب و دوش صبح گاهی داره منو آماده خواب میکنه. در اولین جایگاه سر راه کنار زدم و جالب اینکه در نقطه تی پرت در پشت جایگاه یک سکو درست کرده بودند که سوپر مارکتی قرار داشت که تعطیل بود و جای مناسبی برای چرت نیمروزه بود. زیر انداز انداختیم و بالشت و پتو مسافرتی رو از جعبه ماشین بیرون کشیدم و فک کنم یربع 20 دقیقه ای خوابیدم که خواب از سرم پرید. وقتی پا شدم دیدم چند خانواده هم اومدن و کنار ما برای استراحت اومدن.

    به مسیر اصلی که برگشتم دیدم ابرهای خشگلی در روبرو بصورت خطی در مسیر ما در حرکتند و بقیه آسمون صاف و آفتابی بود. ابرهای پفکی قشنگی که انگار خداوند در مسیر من گذاشته بود که با ما حرکت کنند و صحنه های قشنگی رو در مسیر برای ما خلق کنند تا مسیر برامون سخت نشه. هی نگاه میکردم این ابرهای خشگل رو و هی خدا رو شکر میکردم. چیزی که برام جالبتر بود این بود که کوه ها پوشیده از برف بود! واقعیتش فکر نمیکردم شهرهای کویری برف از نزدیک دیده باشن! و تصوراتم نسبت به کرمان عوض شد. و بعدش خوندم که حتی در تین استان فک کنم در شهرستان سیریج پیست اسکی است!

    رفسنجان رو رد کردیم و چیزی که در مسیر بیشتر برایم بولد میشد حضور دو شخصیت قدرتمند در این استان بود. یکیش هاشمی رفسنجانی که یک قدرت سیاسی و سیاستمدار بزرگ بود و یکیش سردار سلیمانی که شخصیتی نظامی و از فرماندهان ارشد بود. و اکثر بلوارها و مسیرها به اسم این دو شخصیت نامگذاری شده بودن .

    کم کم داشتیم وارد ورودی شهر کرمان میشدیم که بلوار آیت الله رفسنجانی بود که در کمال شگفتی یهو این آهنگ در ورودی شهر برامون پلی شد اونهم با نغمه و چهچهه پرندگان که در ادامه این جملات روحیخش و دل انگیز به گوشمان رسید :

    تا بهار دلنشین آمده سوی چمن

    ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

    چون نسیم نو بهار، بر آشیانم کن گذر

    با صدای زیبای بنان که یک خوشامدگویی بی نظیر بود برامون . و کل خستگی مسیر از تنمون بیرون رفت.

    ساعت حدود 4 بعد ظهر در یک خونه ویلایی بزرگ مستقر شدیم که منو یاد خونه هایی که تو مهران گرفته بودن انداخت یه حیاط زیبا در جلو و یه حیاط خلوت در پشت با سه اطاق خواب و یک هال بزرگ با تمام امکانات و مرتب و تمیز. همسرم که روی تمیزی خیلی حساس است یکراست رفت سروقت دیدن حموم و دستشویی و وقتی که دید مثل بقیه منزل تمیز و اوکی هستن گل از گلش شکفت.

    منزل رو تحویل گرفتم و ماشین رو آوردم داخل حیاط و وسایل رو منتقل کردیم داخل منزل. یه استراحت یک دو ساعته کردیم که همسرم گفت میخوای بریم بیرون و دیدم کشش بیرون رفتن ندارم و گفتم بهتره زودتر بخوابیم تا کاملا کمبود خوابمون رفع بشه و خستگی از تنمون بیرون بره.

    هوا اینجا بهاری و آفتابی و عالی است و تا یکی دو ساعت دیگه هم سال تحویل میشه و قصد داریم کم کم آماده رفتن به بیرون شویم.

    از همین جا سال نو رو خدمت خانم شایسته عزیمون که اینجا بدنیا اومدن و بزرگ شدن، استاد عزیزمون، نگین عزیز که ایشونم کرمانی هستن و مثل خانم شایسته مهاجرت کردند و همه دوستان عزیزم در این سایت بهشتی، بخصوص عزیزانی که نگاه پر مهرشان بر این جملات است، تبریک و شاد باش می گویم و برایشان بهترینها رو از خداوند وهاب مسئلت می نمایم. در پناه خداوند باشید . یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
  5. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2253 روز

    سلام به دو استاد خوش کلام و خوش اندام و خوش روی خودم… سلام به رفقای نازنینم… سلامی از هوای عالی صبح یه روز تعطیل به قلب نازنین همتون. نشستم رو مبل کنار تخت لیلی خانوم که کم کم صبحش شروع میشه و بیدار میشه با لبخند که نه خنده ی دلبرانه ای که قلبم رو آب می کنه و روزم رو زیباتر می کنه… یک ساعتی هست بیدار شدم، راز و نیاز صبحگاهیم رو با خدای دلبرم گفتم، شیرم رو پامپ کردم، شکرگزاری نعمتهام رو تو دفترم نوشتم و همین جور که نسیم خوبی از پنجره میاد گفتم بهترین کار اینه که کامنت این فایل رو بنویسم که دیشب دیدمش تا وقتی که لیلی خانوم بیدار شه…

    استاد جان خسته نباشین از کمپ فوق العاده و رانندگی راه برگشت… خیلی کمپ خوبی بود وکلی برامون نکات مثبت و حرفای خوب به ارمغان آوردین… و حالا مزرعه ی بلوبری به به… واقعا میوه ی خوشمزه ایه این بلوبری … اصلا بری ها همشون خوبن و البته به نظر من گل سرسبدشون رزبری هست… من همیشه میگم مزه ی بهشت می ده :))) انقدر که یه مزه ی فوق العاده دلپذیر و البته متفاوت از میوه های دیگه می ده و وقتی می خوری انگار فقط باید چشمانم ببندی بگی امممممم به به :))))

    یادش بخیر ما هم اینجا چندباری رفتیم برای چیدن میوه های تازه. اتفاقا پارسال رفتیم یه مزرعه ای که توت فرنگی و رزبری و بلوبری داشت. ولی اصلا اینجوری درخت طور نبودن. بوته های بزرگ بودن. راستی ما خودمون هم دوتا بوته ی کوچولوی بلوبری تو باغچه ی حیاطمون داریم که شاید مثلا چهار پنج مشت بلوبری دارن ولی از ترس پرنده ها قبل از اینکه خیلی بزرگ و رسیده بشن می چینیمشون و می خوریم خخخخ.

    یادمه که اولین باری که توت فرنگی از مزرعه چیدیم چقدر بنظرم طعمش فرق داشت با اونی که آدم می خره. انگار مزه ش ضربدر ده شده بود عطرش هم همینطور.

    استاد دوست خوب یکی از بزرگ‌ترین نعمتهاست بنظرم. و خوشا بحال این حلقه ی افراد نزدیک که در چنان فرکانسی هستن که دوستان صمیمی شما و مریم بانو هستن… چقدر قشنگه واقعا. و قشنگ معلومه که با خودشون و جهان اطرافشون در صلح هستن. همشون یه آرامش خاصی دارن.

    چقدر این آقای مزرعه دار دوست داشتنی بود. هی یاد شعر old McDonald had a farm می افتادم خخخخ. بقول مریم بانو چه کار پرسودی. اینهمه محصول خوب و با کیفیت بدون ذره ای آبیاری و سمپاشی و اینجورچیزا. طرز نگه داشتن بلوبری رو هم خیلی خوب توضیح داد جالب بود. اینکه بریزیش تو کیسه فریزر یا زیپ لاک بگ مثلا و توش رو پر آب کنی و بذاری فریز شه. چون تو آب یخ می زنن خوب و سالم می مونن…

    بعدم که اون کارگاهش فوق العاده بود. دقیقا تصویری از آرزو یا بهتره بگم کار ایده آل علیرضا خواهرزاده ی منه که عشق ماشینه و همیشه میگه دوست دارم ماشینای قدیمی رو بگیرم تونشون کنم و حسابی لذت ببرم. یکی از صداهای لذت بخش براش این صدای گاز ماشیناس که از خیابون میاد هننن هننننن بخصوص اونایی که قوی هستن، و بلافاصله میگه «ای جاااان» خخخخ.

    چقدر نشان از فراوانی داشت نشان از ثروت زیاد، آدمایی که انقدر پول دارن که حاضرن 400،000 دلار بدن برای یه ماشین خیلی قدیمی که تنها ماشینشون نیست و قطعا ماشینای دیگه ای هم دارن اونا… خدایا شکرت برای اینهمه فراوانی. برای اینهمه نعمت.

    برم که لیلین داره بیدار میشه… دوستون دارم یه عالمه :)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2034 روز

      سلام دوست خوب و قدیمی سمیه جان. حالتون که خوبه ان شاالله. امیدوارم روز به روز بهتر و سرحالتر هم باشی.

      قدم لیلین کوچولوتونم مبارک باشه.

      چقدر بامزه و شیرین نوشتید. قشنگ طعم رزبری رو تو دهنم آوردید با اینکه تا بحال نخوردم.

      تصویرسازیهاتون عالی بود. مثلا تو مورد ماشینهای کلاسیک و صدای گاز دادنشون تو خیابون. حس می کنم قدرت تجسم خیلی بالایی داشته باشی و از این طریق تونستی به خیلی از خواسته هات زودتر برسی.

      خیلی خوشم اومد که سریع به جای کلمه آرزو جایگزین کردی کار ایده آل. این نشون دهنده تغییر نگرش ذهنیه. تبریک میگم.

      به شما افتخار می کنم دوست گرامی و براتون موفقیت بیشتر، تندرستی کامل و انرژی خالص، شادی بی حد و حصر و برکت توی زندگی آرزو می کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2253 روز

        سلام سعیده جان. خوبی؟ امیدوارم عالی عالی باشی در بهترین فرکانس :)

        اتفاقا مدتیه که می بینم برگشتی و کامنتات رو می خونم چندبار خواستم پاسخ بذارم برات ولی هربار نشده و امروز که پاسخت رو به کامنتم دیدم یه لیخند شیرین رو لبم نشست و دلم گرم شد. مرسی از اینهمه انرژی مثبت که تو کامنتت بهم دادی و حس خوبش رو دریافت کردم. مرسی بابت تبریکت، آره دیگه من پنج ماهی هست که تایم کامنت خوندن و نوشتنم با خواب و بیداری لیلین تنظیم میشه :)) که شکر خدا آسون شدم برای آسونی و خوب می خوابه… و خب مثل همین کامنت گاهی هم وقفه میفته توش، صبح شروع کردم ولی وسطش بیدار شد و الان 4 بعد از ظهره دارم ادامه ش می دم. آخ آخ رزبری اصلا فک کردن بهش هم لذت داره خخخخ. امیدوارم وقتی در زمانش امتحانش کردی همین حس منو تجربه کنی…

        مرسی از لطفت در مورد قدرت تجسم… آره فکر می کنم خوب می تونم تجسم کنم هرچند که وقتی خیالپردازی ها و تخیلات تینا تو نقاشی و داستان رو می بینم فکر می کنم من اصلا قدرت تخیل و تصویر سازی ندارم :)))

        نکته ی بعدی کامنتت هم خوشحالم کرد که بهم یاداوری کردی که تو گفتارم و ذهنم مثبت گفتن داره طبیعی میشه. خودم متوجهش نبودم :) خدایا شکرت.

        ممنونم دوست خوبم و امیدوارم شما هم هرروزت بهتر از روز قبل باشه و مدارت روز به روز بالاتر بره سعیده جان. به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2034 روز

          سلام به شما سمیه جانم. عزیزم منم وقتی کامنت دوستان خوبی مثل شما رو می خونم دلگرم میشم و لبخند به لبم می شینه.

          ازتون یاد می گیرم و سعی می کنم از رفتار و روند تکاملیتون درس بگیرم.

          می دونم که شما و یاسی جان دخترای گل فاطمه خانم سلیمی هستید و خارج از کشور زندگی می کنید. این مایه افتخاره که تحصیل کرده و موفق هستید و توی هر شرایطی چه تحصیل چه کار و چه فرزند کوچیک داشتن به تلاشتون برای زندگی بهتر و شخصیت توحیدی تر از طریق آموزشهای استاد دارید ادامه می دید.

          بله من چند وقتی هم خیلی درگیر کار شدم و هم باردار که شدم واقعا حال و روز مناسبی نداشتم و توان کامنت خوندن و کامنت نوشتن رو نداشتم ولی به لطف خدا اون چند ماه سخت گذشت و دوباره سعی می کنم پرقدرت ادامه بدم. چون خودت می دونی روند رشد شخصیتی و بهبودگرایی تا لحظه آخر زندگیمون ادامه داره و نباید ازش غافل بود.

          این به من حس زنده بودن میده و حالمو خوب نگه میداره.

          برات هرجایی و در هر موقعیتی که هستی آرزی سلامتی و شادی دارم. خدا عزیزانت رو حفظ کنه و خودت هم ان شاالله همیشه بدرخشی.

          دوستت دارم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            سمیه زمانی گفته:
            مدت عضویت: 2253 روز

            سلام مجدد به سعیده جانم. امیدوارم حال دلت عالی باشه و نی نی تو دلت خوب و خوش باشه:) عزیزم امیدوارم این مدت باقی مونده خیلی راحت بگذره و زایمان راحتی داشته باشی. من الان دختر دومم پنج ماهشه و خدا می دونه که چقدر زیبایی و درس هست که آدم از بیبی می گیره. کاملا درکت می کنم که تو بارداری گاهی فشار و خستگی زیاد نمی ذاره آدم با تمرکز تو سایت فعالیت داشته باشه ولی بازم خدا خودش هوامون رو داره. فقط باید آگاهانه همه چی رو بهش بسپریم و خیالمون راحت باشه که خدا سمت خودش رو خوب بلده انجام بده. ما باید سمت خودمون رو تلاش کنیم و به بهترین شکل انجامش بدیم. مرسی دوست خوبم که وقت گذاشتی و بازم پاسخ نوشتی. امیدوارم همگی در این مسیر زیبا و بهشتی ثابت قدم و استوار باشیم. مواظب خودت و نی نی و دختر نازت باش. به خدای ارحم الراحمین می سپارمت :)

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فاطمه ۹۵ گفته:
    مدت عضویت: 939 روز

    سلام استاد عزیز و مریم جان

    این نعمت و ثروتی رو که در زندگیتون جاری هست رو تحسین میکنم که ازادی زمانی و مکانی عالی دارید ک هر کجا بخوایید در هر زمان میتونید برید ، تحسین میکنم چهره های زیبا و اندام رویاییتون رو .

    جاده منتهی به باغ بلوبری واقعا زیبا بود ، هر دو طرف درخت با اهنگ مخصوص سفر ! استاد اونقدر پارادایس رو تحسین کردید ، به جایی شبیه به همون هم هدایت شدید . منم دلم بلوبری خواست !

    ادم های دور شما همه عالین . از سمیه خانم تا اون اقایی که باغ داره .

    همه با روی باز ازتون استقبال کردن ، انرژیشون مثبت بود . اقای باغدار با صبر و حوصله از بیزینسش به شما میگفت ، از عشقی که به کارش داره .

    بله تو دنیای بی نهایت سلیقه وجود داره ، کاری که از نظر ما ممکنه مسخره باشه و کسی براش پول نده ، تبدیل به یه بیزینس پر سود میشه که مشتری های فراوان داره ، احسلس ارزشمندی این اقا نسبت به کارش ، این همه نتیجه براش داشته نه نوع کارش ، چون نوع کارش از نظر خیلیا ممکنه جالب نباشه و حتی بگن کدوم دیوانه ای این همه پول میده برای این کار ولی جهان با این حرفا کاری نداره ، اگه تو کاری که انجام میدی رو با ارزش بدونی و عاشقش باشی ، ادم های همفرکانس با تو لاجرم بهت هدایت میشن که مشتاق استفاده از ارزش ها و خدماتت هستن ، جهان ، جهانه فراوانی و تنوعه !

    هر ادمی با هر سلیقه ای که فکرش رو بکنی در جهان وجودداره ، اون هم فراوان !

    اون اقا حرف بقیه رو در مورد کولرهای کارگاهش نپذیرفت و خودش یه راه حل برای تضادی که داشت پیدا کرد که بعدا کلی تحسین شد ، بله ! همیشه یه راهی هست ، یا راهی خواهم یافت ، یا راهی خواهم ساخت ، در دنیایی که همه چیز به طرز جادویی پیش میره و کل کائنات رام و مسخر ماست ، حتما خواسته های ما رخ میده ، حتما ما بسمت راه حل های ساده و کارامد هدایت میشیم ، به شرط اینکه بخواییم .

    رنگ ها تو ویدیو فوق العاده بود . از رنگ لباس ها ، بهشت زیبا ، بلوبری ها ، ماشین ها .

    حتی چشمای اقای باغدار هر خیلی خوش رنگ بود . خیلی هم زیبا بود .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    اسداله زرگوشی گفته:

    25 اسفند 1403 در 22:00 – لینک دیدگاه

    مدت عضویت: 1160 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز سوم

    خدا رو شکر که فرصتی دست داد تا گزارش روز سوم سفرم رو بنویسم.

    الان ساعت 5 و 28 دقیقه صبح است و من روبروی ماه زیبایی که اون بالا داره بهم چشمک میزنه و رو به کوه زیبای صفه با چشم اندازی زیبا با احساسی عالی دارم براتون مینویسم.

    دیروز صبح زود طبق معمول از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم، تا بچه ها بیدار بشن رفتم پارکینگ و دستی به ماشین کشیدم و تمیزش کردم تا آماده سفر بشه، دیروزش هم که بنزین فول زده بودم و مهیای سفر بود.

    وسایلی رو که همسرم از شب اماده کرده بود یکی یکی برم پائین و در ماشین چیدم که شینا هم بیدار شد و به کمکم اومد.

    یکی از تفریحات شینا که خیلی براش شوق داره اینه که با شالهای مامانش دو شیشه دربهای عقب رو می پوشونه که من کمکش میکنم تا بتونه شالها رو دقیق روی شیشه درب عقب سوار کنه، بعدش رختخوابی که همیشه در سفرها همراهمون هست رو پشت صندلی راننده طوری جا میدیم که با سطح صندلی یکسان بشه و بین دو صندلی جلو هم پرده میندازه و یه خونه دنج و راحت برای خودش درست میکنه که در طول مسیر بتونه راحت بخوابه یا با تبلتش بازی کنه. و کلا به خانه سازی علاقه داره و تو خونه هم یکی از علاقه هاش همین داشتن خانه اختصاصی در اطاق یا هال است‌.

    بعد از چیدن وسایل و آماده شدن بچه ها برای سفر، واحدمون رو نظافت کردیم و ضمن تشکر از میزبان ساعت 8 و 50 دقیقه خرم آباد زیبا رو به مقصد اصفهان ترک کردیم.

    هوا امروز انگار ابری بود ولی نه ابرهای سیاه بلکه ابرهای سفی و نازک که در ارتفاع خیلی بالا بودن و مشخص بود که قصد باریدن نداره و فقط جلو خورشید رو گرفته.همسرم با دیدن این هوا گفت خدا کنه که تا مقصد همینجور باشه و آفتاب اذیتمون نکنه، که اتفاقا همینجور هم شد. هوا که کلا 20 بود و دما هم 20 درجه سانتیگراد. که واقعا لذتبخش و بهاری بود.

    مسیر یاب بلد رو باز کردم تا راحتتر مسیر رو پیدا کنم و افتادیم توی جاده. شهرهای زیبای درود و الیگودرز رو رد کردیم تا رسیدیم به داران، بعد از داران مسیر یاب ما رو هدایت به مسیری کرد که تا بحال تجربه اش نکرده بودم. ولی بهش اعتماد کردم طبق معمول و ما رو انداخت توی یک مسیر دو طرفه که از میان روستاهایی در مسیر رد میشد. انگار راه میانبر رو به جای بزرگراه انتخاب کرده بود.

    از میان چند روستا عبور کردیم که خیلی خلوت بود و کلا همسرم از مسیرهای خلوت میترسه. ولی گفتم الخیر فی ماوقع، حتما خدا خواسته ما از این مسیر بیایم که هم جاهای جدیدی ببینیم و هم اینکه از شلوغی و ترافیک دور باشیم و هم نگران پلیس و جریمه شدن نباشیم.

    چیزی که در مسیر برام خیلی جلوه گر بود و بارها تحسینش کردم تمیزی روستاها، بافت های تاریخی قشنگ و مهمتر از همه کیفیت راه و آسفالت مسیر بود که تفاوتش با سایر جاها کاملا ملموس بود و گاهی احساس نمیکردیم ماشین دار حال حرکته.

    بعد از گذشتن از چندین روستا و راهی کویری دوباره به مسیر بزرگراه برگشتیم. شاهین شهر رو رد کردیم و اصفهان هر لحظه در دسترس تر قرار میگرفت. ساعت حدود 1 و 20 دقیقه وارد اصفهان شدیم . از ترمینال کاوه که برام یاد آور دوران نوجوانی بود گذشتیم بخصوص پل هوایی نزدیک ترمینال که اون زمان فک کنم سال 74 بود که من برای اولین بار اصفهان اومدم، رو نشون کرده بودم که مسیر رو رد نکنم و بموقع پیاده بشم. و هنوز هم این پل هوایی بعد گذشت 30 سال برقرار بود و خاطرات خوب آنزمان در ذهنم مرور شد.

    به سمت زاینده رود زیبا که اونوقتها حسابی پر آب بود به مسیر ادامه دادیم و ادرس هتل مقصد که بین سی و سه پل و خواجو بود رو با کمی پرس و جو پیدا کردیم.

    به مقصد رسیدیم و با استقبال خوب هدایت شدیم به سوئیتمون که در طبقه آخر هتل یعنی طبقه چهارم قرار داشت و واحد 41 رو به ما اختصاص داده بودن.

    از لحاظ موقعیتی این مکان در موقعیتی عالی قرار داره که براحتی و با چند دقیقه پیاده روی دسترسی سریع دارید به پل خواجو و سی و سه پل و چهار باغ بالا و چهار باغ پائین.

    کارت رو کشیدیم و وارد سوئیت شدیم. واقعیتش از تمیزی سوئیت که همیشه جز اولویتها و دغدغه های همسرم هست شوکه شدیم. یه سوئیت دنج و بسیار تمیز که انگار تازه مورد استفاده قرار گرفته با یک ویو زیبا خستگی سفر رو از تنمون بدر کرد.

    بعد از استقرار و کمی استراحت، مشغول نت برداری 20 دقیقه پایانی فایل پنجم دوره همجهت با مسیر خداوند شدم. در حالی که از تراس چشم انداز زیبای شهر تا کوه صفه روبرویم بود. خدا رو شکر نت برداری این جلسه رو تموم کردم و برای بچه ها غذا سفارش دادم که آوردن بالا و بعد صرف شام اماده شدیم که بریم پیاده روی.

    به دخترم شینا قول داده بودم که ببرمش سینما، و بچه ها هم وقتی خواسته ای داشته باشند تا برآورده اش نکنند از خواسته شان دست نمی کشند. بر خلاف ما بزرگترها که زود خواسته هامون رو فراموش میکنیم یا ازشون دست میکشیم یا رهاشون میکنیم.

    چند وقت پیش همکارم یه حرف جالبی بهم زد که خیلی منو تحت تاثیر قرار داد و زیبا بود.میگفت هرگز به بچه ها قول های که مدت زمان اجابت اش طولانی باشه ندیم. مثلا برای یک کودک 10 ساله قول و وعده یک سال دیگه براشون مثل وعده یک قرن دیگه دادن میمونه! چون یک سال دیگه میشه 10 درصد عمری که تا بحال بچه زندگی کرده و هرگز درکی از مدت زمان یکسال دیگه نداره. به همین دلیل این مدت انتظار برایش کشنده خواهد بود و هر روزش یکسال براش سپری میشه. اما اگه به یه ادم 100 ساله بگید یسال دیگه، این زمان برای اون شخص مثل یکروز میگذره چون 100 باز این زمان رو تجربه کرده و کلا یک صدم عمرش حساب میشه. و این آویزه گوشم شد که دلیل عجله بچه ها رو برای اجابت سریع خواسته هاشون درک کنم.

    خستگی من و همسرم، در برابر انرژی و شوق شینا سر تسلیم فرود آورد و پیاده مسیر رو تا سی و سه پل رفتیم. هوا هم که طبق معمول عالی و پیاده روی واقعا لذت بخش بود، از روی سی و سه پل گذشتیم به نیت رفتن به سینما، ابتدا رفتیم سینما ساحل که دور میدون چسبیده به سی و سه پل هست، اما تایم سانسها دیر وقت بود و یه فیلمش یربع گذشته بود که همسرم گفت همینو بریم اشکال نداره، گفتم لذتش برای بچهاز بین میره، بازم سینما هست بریم ببینیم سانس هاشون چجور هست. وارد چهار باغ پائین شدیم و سانسهای کمدی یه سینمای دیگه رو نگاه کردیم و گفتیم سه بلیط برای سانس 10 و ربع بدید لطفا که اقای پشت باجه گفتن همون فیلم رو هم برای سانس یربع به ده داریم میخوابن اونو بدم، گفتم ما از خدامونه ولی تو سانس هاتون نزدین که با تعجب به لیست نگاه کرد و مانیتور رو خاموش کرد تا اضافه کنه اون سانس رو و اینم از لطف خدا بود که هم خواسته ما برای زودتر شروع شدن فیلم و هم خواسته شینا برای دیدن فیلم کمدی یکجا برآورده شد.

    واقعیتش یکی از انگیزه های من برای بردن دخترم به سینما و تماشای فیلم کمدی، شنیدن خنده های بلند و از ته دل شیناست کلا اون میخنده و من به خنده های اون میخندم خخخ همسرم که خیلی خوابش میومد وسطای فیلم چند بار برای خودش چرت زد و میگفت تا گردن خوابم!

    صدای خنده های شینا و یه بچه دیگه کل سینما رو تحت شعاع خودش قرار داده بود و این برای من از هر چیزی لذتبخش تر بود.

    اها تا یادم نرفته اینم بگم تو مسیر یه پادکست طولانی از معین یصورت رندم شروع به پخش کرد و همسرم میخواست به خاطر طولانی بودن پادکست بزنخ به آهنگ بعدی، و من همینجور اومد زبونم و گفتم داریم میریم شهر معین، به خاطر تشکر از معین و تشکر از اصفهان که معین تو خاکش بزرگ شده الان وقت گوش دادن به آهنگ های معینه. خانمم گفت عه چه جالب، راست میگی هاااا اصلا یادم نبود و تا مقصد اون پادکست رو گوش دادیم. نکته جالب این بود که در طول این فیلم بارها و بارها تیکه هایی از اهنگ های معین با صدای خودش پخش میشد و یکی شم اهنگی بود که برای دخترش خونده بود و این همزمانی ها برام خیلی جالب بود.

    دیشب تا رسیدیم هتل دیگه دیر وقت بود و نشد که گزارش روز سوم سفر رو بنویسم و الان خداوند یاریم کرد که ردپای روز سوم سفر رو براتون بنویسم در حالی که هوا روشن شده و خورشید خانم همه جا رو روشن کرده و داره بهمون برای داشتن و گرفتن یه روز خوب دیگه از خداوند، چشمک میزنه. در پناه خداوند باشید یا حق

    27 اسفند 1403ـ اصفهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1235 روز

      سلام داداش اسدالله عزیز

      سفر به سلامت ودل خوش

      ممنون که مارو هم باخودتون همراه کردین و اینقدرزیبا نکات مثبت رو ریز به ریز توجه مبکنید

      دارم یاد میگیرم که همه این نکات مهم هستن و میتونن منو روی مومنتوم مثبت نگه دارن برای همین هرشب توی دفترم یادداشت میکنم

      درباره حریم شخصی شیناجان صحبت کردین لبخند اومد روی لبم

      یاد بچگی خودم افتادم که همیشه دوست داشتم برای خودم یه اتاق خصوصی داشته باشم اما امکانش نبود همش سه تا اتاق بود وشش تا بچه

      وهممون توی یه اتاق بودیم یادمه یه زیرپله داشتیم توی اتاق نشیمن بود که یه یخچال نیم سوز رو گذاشته بودیم اونجا واستفاده نمبشد

      باالتماس از مادرم خواسته بودم که اجازه بده اونجا برای من باشه

      وقتی مادرم اجازه داد انگار واقعا یه اتاق شخصی رو بدست اورده بودم همش یک متر دریک مترونیم بود تازه اون یخچال هم گذاشته بود

      نمیدونین چقدر ذوق داشتم یه تیکه فرش یاپتو یادم نیس انداختم یه بالشت هم گذاشتم تمام وسایل مدرسه‌م هم گذاشتم توی یخچال وبعنوان کمد ازش استفاده کردم

      و وقتی اونجا بودم اینقدر حس خوبی داشتم تازه جلوش هم یه پرده بود که اونجا رو دنج‌تر کرده بود

      همونجا درس میخوندم بعضی وقتها سردرسم همونحا خوابم میبرد

      نقل قول شما از شیناجان منو یاد اون خاطره انداخت

      بهتون خوش بگذره و بهترینها رو تجربه کنین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      ولی الله علوی گفته:
      مدت عضویت: 1333 روز

      درود بر استاد بزرگ وهمشهری گرانقدر ….گفتم اولین نفری باشم تحویل سال نو را به شما وخانواده بزرگ عباسمنشی ها تبریک بگویم وآرزوی ثروت وقدرت وسلامتی وبزرگ شدن درسال جدید برای همه دارم…وتبریک مجدد به خاطر یاد گیری بیشتر درسال گذشته که درسهای زیادی برای من داشت ومطمننا برای همه شما هم داشته است .من الان درحال گوش دادن فایل تحول زندگی درسال جدید پارسال استاد هستم که دقیق همه درسها را گفتند که ما فقط بعد ازاموختن اجرا کنیم ونه فقط گوش بدهیم وعمل نکنیم …سال گذشته سال قرار گرفتن درمدار بالاتر بود برای من ..سال بهبود شخصیت برای من بود وفهمیدم کجا بابد بیشتر شجاع باشم ونقاط ضعف خودم را پیدا کردم…سال گذشته تمام شبکه های مجازی رااززندگیم برای همیشه پاکسازی کردم چون تمرکزم راازهذفم میگرفتند یاد گرفتم اگر تمرکزم نصف شود نتیجه صفر می‌شود بنابراین تمرکزم را کاملا روی رشد وتوسعه خودم قرار دادم ….استاد بزرگ آقای زرگوشی اگر چه من درسفر همراه شما به صورت فیزیکی نیستم ولی آنقدر زیبا ودقیق جزئیات وزیبایی های سفر را نگارش میکنید گویی خودم آنجا ازنزدیک میبینم .وهرروز منتظر دیدن پیامهای شما هستم امیدوارم سال جدید سال پرازاتفاقات وزیبایی ها ومعجزات برای شما وخانواده بزرگ عباسمنشی ها باشد ..درپناه ایزد منان سلامت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1299 روز

        سلام و درود خداوند بر جناب علوی همشهری عزیزم

        ممنونم یا لطف و مهرتان دوست عزیز.منم سال نو رو خدمت شما تبریک و شادباش عرض میکنم و تحسینتون میکنم بابت تغییرات مثبتی که داشتید و خوشحالم از اینکه دارید به قوانین عمل می کنید و متعهدید به بودن در این مسیر زیبا. فایلهای استاد همه گنج های بی پایانی هستند که هر چقدر ازشان بهره بگیریم یاز هم کم است. برایتان در سال جدید بهترینها رو آرزو میکنم . در پناه خداوند باشید. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1952 روز

    سلام استاد فوق العاده و مریم جون و دوستای عباسمنشی

    وارد سایت شدم عکستونو دیدم فکر کردم پردایس هستین گفتم فایل ببینم چه خبره استاد امروز مارو کجا برده

    طبق توضیحاتتون میرین فارم بلوبری

    اول از همه تحسین میکنم مزرعه زیبا خیلی شباهت داره به پردایس و بعد تحسین میکنم زبانتون خیلی عالی شده و به راحتی ارتباط برقرار میکنید

    چقدر سطلهایی خوشگلیه با نمکی و چقدر جالب از اینکه خودتون محصول برداشت میکنید

    و از اینکه سم نداره و ارگانیکه و انقدر درخت کم خرجیه حتی نیاز به از هم نداره

    و این تو مدار بودنه که خداوند هدایت میکنه

    صاحب مزرعه چقدر با حوصله همه چیو توضیح داد و چه جالب این شخص کارش یه چیز دیگه ای هست بزینسش اینطوره افراد میان ماشین زنگ زده درب داغون با قیمت بالا میخرن یک سریع افراد هستند دوست دارن ماشین های قدیمی به روز میکنه و مشتریهایی داره که حاضرن برای یه ماشین قدیمی کلی پول هزینه کنن و چقدر افراد سلیقه های مختلفی دارن به چه شکلی پولشونو خرج میکنن استاد نکته جالبی اشاره کرد شاید کاری که ما خودمون رو یه سریع چیزها هزینه نمیکنیم به نظرمون احمقانه اس ولی یه سریع ها خیلی راحت هزینه میکنن و هیچ وقت پولمون رو این موضوع هزینه نکنیم و ادم تو یک بزینسیه نباید نگاه کنه خودش چی دوست داره ممکنه خودش رو یم سریع موارد هزینه نکنه افراد دیگه به راحتی هزینه میکنن

    به قول استاداونی که عشق داره به کارش وتخصص داره از چه راههایی میتونه پول بسازه و چه دیدگاه متفاوتی داره برای ساختن یک سریع وسایل

    خدایا شکرت برای این روز عالی که با دیدن فایل عالیتر هم شدم و چقدر این فایل درس داشت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
  9. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز اول

    امروز روز اول سفر ما بود و یه حسی بهم گفت که برای این سفر کامنت بنویسم.

    اول از همه برای گذاشتن رد پا و اتفاقات سفر چون خیلی از اتفاقات زود از یاد میرند

    دوم بهانه ای بشه برای توجه بیشتر بر نکات مثبت و آگاهانه توجه کردن بر زیبایی ها

    سوم دوستانی که نتونستند سفر برند، همراه ما در این سفر شوند و تخیل کنند و فرکانس مثبت به جهان بفرستند.

    در دوره هم‌جهت با جریان خداوند نوشته بودم که چطور برای این سفر نشانه خواستم از خداوند و خداوند نه یکبار بلکه چند بار برای من نشانه فرستاد که این سفر انجام بشه.

    مقصد سفر من استان کرمان است. این استان به دلیل مسافت و فاصله زیادی که با ما داره تا به حال موفق به سفر بهش نشدم و این جز خواسته های من به جهان بود.

    اولین تغییر مثبتی که داشتم در تین سفر این بود که برای زمان حرکت ساعت خاصی تعیین نکردم و در کمال آرامش به خودم گفتم که قطعا در زمان مناسب در مکان مناسب خواهم بود و اجازه دادم به خداوند تا امور زندگیم را در دست بگیرد.

    تغییر مثبت دوم این بود که اصلا برای رسیدن به مقصد عجله نداشتم و سعی کردم نشانه ها را دنبال کنم و دنبال لذت بردن از مسیر باشم.

    دعای سفر را قبل از حرکت در دلم خواندم و گفتم که خدایا سفر را بر ما آسان گردان و هدایتمان کن به زیبایی ها و نعمت ها و شادی ها و کمکمان کن که این سفر را در سلامت کامل و لدور از هر گونه خطر برویم و برگردیم.

    شاد و خندان من و همسرم و شینا سفر را تستارت زدیم و ساعت 12 ظهر از میدان خوجی شهر گذشتیم.

    فضا رو با آهنگ های 6و 8 شاد و بشکن ها و قر های ریز پی گرفتیم و این زیبایی های مشیر را برایمان دو چندان می کرد.

    از دامنه کوه های سر به فلک کشیده زاگرس که پوشیده از برف سفید بود عبور می کردیم و مزارع و مناظر سرسبز دو طرف جاده تضاد بسیار زیبایی رو از تقابل بهار و زمستان ساخته بود که هوش از سر آدم میبرد.

    واقعا وصف این زیبایی ها با زیان آب در هاون کوبیدن است و زبان قاصر از توصیف این زیبایی هاست. واقعا بی جهت نیست که ایلام را عروس زاگرس نام نهاده اند. در فصل بهار این زیبایی چنان جلوه گر است که آدم بی اختیار زبانش به شکرگزاری گشوده میشود و خداوند را سپاس می گوید که این زیبائیها را سهم نگاهش کرده است.

    وقتی که ایمتان داری که در زمان مناسب در مکان مناسب هستی، خداوند جوری برایت می چیند که این زیبائیها فقط سهم تو باشد.

    جاده بقدری خلوت بود که آدم شک میکرد گاهی و از خودش میپرسید واقعا کس دیگه ای جز ما در این دنیا زندگی می کند!؟

    یک جاده دو طرفه که از هر دو طرف سبز و شاداب با روسش گلهای زرد رنگ در کنار جاده و گاهی هم برخود به مزارع کلزا با گلهای زرد رنگ که دشتی از گل زرد رو در چشمانت جلوه گر میکرد. و دورنما کوههای زیبا و سر به فلک کشیده زاگرس که لباس سفی زیبا رنگی به تن کرده بودن و هر لحظه خودشان را به ما عرضه می کردن. و کسی حق نداشت این خلوت ما را بهم بزند یا مانعی در دیدن این زیبائیها حتی برای لحظه ای ایجاد کند.انگار جاده ای بود تا بی انتها که تا چشم کار میکرد زیبایی و بود و زیبایی…

    از کنار رودخانه پر آب و دائمی و همیشگی سیمره عبور کردیم و وارد استان زیبای لرستان شدیم.

    انگار اینجا بهار بیشتر خودنمایی میکرد، این رو از برفهای آب شده قله ها و سرسبز بودن طبیعت میشد فهمید.

    در بین راه برای تجدید قوا و کمی استراحت در پارک خروجی شهر کوهدشت نگه داشتیم. زیر اندازمان را در سایه یک آلاچیق سنتی رو چمن ها پهن کردیم و هنوز ننشسته بودیم که سر و کله یه گربه زیبا پیداش شد. دقیقا اومد جلوی ما و انگار که سحر و جادو شده باشد دو دستاش رو جلوش قرار داد و به فاصله یک متر دو متری ما نشست و به ما ذل زد!

    شاید باور نکنید ولی ما تا به حال گربه ای به این زببایی و تمیزی ندیده بودیم و هر سه نفرمان از تعجب انگشت به دهن بودیم که این گربه چجور اومد پیش ما و این حرکت رو زد،

    فرصت رو غنیمت شمردم و بلافاصله گوشیم رو دیت گرفتم تا ازش عکس بگیرم. چون من عاشق ثبت زیبائیهام.

    تصورم این بود که ممکنه گربه بترسد و فکر کند وقتی دستم رو بردم تا گوشی رو بلند کنم و دستم بگیرم گربه ممکنه بترسه و فکر کنه که قصد اذیت کردنش را داریم و برود. ولی انگار این گربه مسخ شده بود باور میکنید که ژست های مختلف میگرفت و من هی ازش عکس میگرفتم!!!

    حتی همسرمم که فوبیای حیوانات دارد هم محو زیبایی این عروس خانم شده بود و از کارهای اون حیران بود.

    یه لحظه که همسرم بمن گفت چشماش رو نگاه کن انگار خط چشم کشیده! گفتن این حرف همون و چشمک زدن اون گربه بهمون همان، شاید باورش سخت باشه ولی خودمان هم کش مات حرکات این گربه بودیم و بعدش با چشمهای خودش یه حالتهایی در میاورد که انگار تو سیرک هستیم و این حیوان آموزش داده شده تا ما رو سرگرم کند.

    هوا امروز آقتابی و بهاری بود و دلم میخواست که بیشتر از این طبیعت لذت ببرم. چن جا رو خانمم پیشنهاد میداد که وایستیم ولی یا دیر میشد یا مناسب نمی دیدم، گفتم خدا خودش هدایتمون میکنه جا زیاده ( باور فراوانی و وفور فرصت) و آگاهانه یه باور مناسب رو به زبان آوردم. چند کیلومتر جلوتر یه انحرافی آسفالت کنار جاده بود

    که به سمت تپه ای که کنارش قرار داشت میرفت و یک منبع آب بالای آن تپه ساخته بودن، یه حسی بهم گفت این مسیر رو برو . اولش تصورم این بود که این جاده آسفالت فقط به منبع آب ختم میشود ولی وقتی که وارد جاده انحرافی شدم و جلوتر رفتم دیدم که جاده ادامه داره و به سمت مناظر یسیار زیبایی که در دامنه کوه قرار داره میره که یه روستاه هم سر راهشه.

    اصلا متحیر ماندم از تین هدایت خداوند، هر چقدر جلوتر میرفتیم زیباتر بود، تصمیم گرفتیم که کنار یه قبرستان لاکچری مسقف که مشخص بود قبرستانی خانوادگی است وایستیم.

    دیدن این قبرستان لاکچری با سنگهای گرانقیمت و دسته گل هایی که اینقدر روی هم چیده شده بودن که قبر زیر دسته گل دفن شده بود. اونهم کجا در یک ده دور افتاده در 35 کیلومتری خرم آباد. که نمونه اش رو در فیلم ها هم باور کنید ندیدم.درخت های زیبایی کاشته بودند و پشت درختان هم سکوهای آهنی برای نشستن حضار.

    یادم افتاد که این گلها که خیلی هاش هنوز تازه بودن مال دیروز پنجشنبه بوده که به جمعه اخر سال بین ماها معرفه و همه میرن سر قبر عزیزانشان.

    یکبار دیگر درسهای جلسه پنجم دوره همجهت با جریان خداوند برایم مرور شد عینا در ذهن و از این همزمانی در حیرت بودم.

    فضا بقدری زیبا بود که مشغول عکس گرفتن های یک نفری و دو نفری شدیم و کلی از طبیعت لذت بردیم و وجود آدمهای ثروتمند در این مکان تحسین کردم.

    اتفاق جالب دیگه ای که برام افتاد این بود که در ورودی مسیر اصلی رو رد کردم و وارد یه مسیر دیگه شدم. خواستم دور بزنم و برگردم ولی باز آگاهی های استاد یادم اومد که این اتفاق اتفاقی نیست و مسیر درست همین مسیره، و اشتباهی نشده است نکته جالب این مسیر این بود که درست از وسط قبرستانی که در ورودی شهر هست میگذشت و اونجا هم افرادی رو دیدم با ماشینهای لاکچری و باز یاد آوری اگاهی های توحیدی جلسه پنجم در مورد مرگ عزیزان.

    به محل اسکان رسیدیم، همکارمون با خشرویی تحویلمان گرفت. و ما رو به یه ساختمان سه طبقه هدایت کرد که خودش بعنوان مسئول پذیرش در طبقه اول آن ساکن بود. هنگامیکه همراهش رفتم واحد رو تحویل بگیرم، به سمت راه پله هدایتم کرد

    ازش پرسیده ساختمان آسانسور نداره؟ گفت نه ولی به شما واحد روبروی خودم رو میدم که راحت باشید و خودمم روبرو هستم هر کاری داشتی بگو در خدمتتون هستم.

    یه واحد تمیز 150 متری که سه تا خواب داشت تحویلمان داد و خیلی اصرار داشت وسایلمون رو برامون بیاره بالا که قبول نکردم و براحتی مستقر شدیم و خستگی راه از تنمان بدر شد.

    بعدش هم مشغول تماشای بازی پرسپولیس و ملوان شدم که بازی رو پرسپولیس 2 بر صفر برد و قرار بود که بعد بازی بچه ها رو ببرم داخل شهر و بام خرم آباد رو نشونشون بدم که همسرم از خستگی خوابش برده و من هم کامنتم رو همینجا تموم میکنم تا ازش استعلام بگیرم میخوان بریم بیرون یا استراحت میکنن.

    این اجمالی از اتفاقات روز اول سفر ما بود. امیدوارم باز هم فرصت اینو داشته باشم که ادامه بدم کامنت ها رو و شما رو هم همسفر خودمان کنیم در این سفر . غلط املایی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید عادت ندارم با گوشی کامنت بنویسم،یا حق

    24 اسفند 1403ـ خرم آباد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1424 روز

      سلام اسدالله عزیز

      به زیبایی هر چه تمام تر سفرنامه سیاحتی توحیدی تان را نوشتید.امیدوارم این سفر برایتان نشانه های عالی خدایی داشته باشید و به هر جا می‌روید خدا رو زودتر از خودتون حاضر ببینید.

      قلب پاکتان نشانه ای برای من است که من هم به بهترین مسافرت سال میروم و امیدوارم به من هم خوش بگذره.

      صحنه ای که یکی از بیشمار نشانه های خدا ،گربه را دیدید و اینهمه برای شما مسخر شده و هر نوع زیبایی رو در اون دیدید ،نشانه ای است که تا انتهای مسیر انشاالله زیباییها رو میبینید و نشانه ها رو تایید میکنید.

      شما یکی از دانشجویان درجه یک استاد هستید و کامنتهاتون هم از قلب قشنگتون خارج و لا جرم بر دل ما می‌نشیند.

      خداوند بهتون قوت بده و باز هم آرزوی بهترین سفر رو براتون دارم و پیشاپیش عید نوروز 1404 رو به شما و خانواده محترم تون تبریک میگم

      خدا حافظتون باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      الهام وابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1555 روز

      سلام بر شیر خدا

      سلام بر مرد بزرگ

      سفر به سلامت

      اول بگم شیناجون را از طرف من ببوسید خیلی دختر جذاب و انرژی مثبت هست کامنت های باحالی مینویسه

      برادر توحیدی من آقا اسدالله خیلی زیبا شروع سفر و مسیر را برای ما به تصویر کشیدید و من در حین خوندن سفرنامه حس کردم با شما هستم

      ایمان دارم خداوند شما را به بهترین مسیرها و مکان های زیبایی هدایت می‌کند

      درود بر شما که نگاه زیبابین دارید و زیبایی ها را تحسین می‌کنید و با ما به اشتراک می‌گذارید

      سفرتون خوش بگذره و آرزوی شادی بیشتر براتون دارم

      خیلی خیلی لذت بردم و شما را با قلبم تحسین کردم

      باز هم برای ما از زیبایی ها بنویسید

      سپاسگزارم از شما

      و خدا را شکر میکنم برای این سایت الهی و دوستان نازنینی چون شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1701 روز

    به نام فرمانروای کل هستی

    به نام او که هر چه دارم از اوست. من همیشه محتاجم به هر راه و راه حلی از او.

    استاد جانم سلام

    خانم شایسته ی عزیزم سلام

    استاد جانم تحسین میکنم بدن زیبا و ورزشی تان را، تعهد بی نظیرتان برای بهبود و ادامه ی راه، اصول تخطی ناپذیر زندگی تان را، سلامتی مثال زدنیِ شما را و تن صدای همیشه شاد و پر انرژی شما را

    استاد جانم من اخیرا جلسه ی یازده راهنمای عملی به رویاها را در حال گوش دادن هستم، این جلسه که ترکیبی از آسان شدن برای آسانی ها، قرآن و تاثیر آن بر روی زندگی تان و قدم های عملی برای یکی از ایده های تان هست، برای من راهگشا و نور چشم بود.

    بارها گوشش دادم و در برنامه ام هست تا جایی که با پوست و خونم عجین شود به گوش دادنش ادامه بدهم.

    چقدر این الهام و این تصمیم برایم خوب شد. آخر خدا کارش را خوب بلد است و اگر بتوانی خودت را به او بسپاری، او برایت درها را باز میکند.

    در راستای عمل به الهام قلبی ام و گوش دادن این جلسه، یک شب در خواب و بیداری، این صدا را درونم شنیدم که بهم گفت:«استاد از فروش دوره ی تندخوانی اولین تجربه های جریان شگفت انگیز ثروت به زندگی اش را داشته، آخر مگر چند نفر دوره ی تندخوانی را میخرند؟؟؟ یه جایی تمام میشود، مگر نه؟»

    مرا میگویی! از خواب بیدار شدم و شوکه شدم. خدا را شکر کردم که آنچه در لایه های زیرین ذهنم بود، به برکت این دوره و استمرار من در بهبود بالا آمد و مسیر مرا روشن کرد.

    باور کمبود! باور کمبود مشتری!

    لحظه ای سکوت کردم و گفتم:« شواهد نشان میدهد که مشتری هست ولو اگر محصول «تند خوانی» باشد که از دید تو چیز به درد نخوری باشد. آنقدر هست که استادم میلیاردها فروش داشته و آزادی مالی را اولین با این محصول تجربه کرده است. پس این چه چیز را نشان میدهد؟ نشان میدهد اگر ایده ای داری، اگر محصولی داری، به شرط باورهای درست و توحیدی و داشتن حس لیاقت، بی شمار و غیر قابل شمارش مشتریانی هستند برای ایده ی تو و محصول تو. والسلام.»

    بعد نشستم و به تمام چیزهایی که در خانه داشتم فکر کردم، دیدم در خانه ام پر است از محصولاتی که ایده ی خیلی ساده ای داشتند ولی همان محصول برای صاحب آن محصول ثروت های رویایی رقم زده است. از گیره ی پرده گرفته تا پد موس کامپیوتر تا کلید میانبر روشن و خاموش لامپ‌ اتاقم.

    تمام سازنده‌های این ایده ها را تحسین کردم و بهشان تبریک گفتم که ایده شأن را جدی گرفتند و محصولشان را عرضه کردند و با باورهای درست و قدرتمند کننده و توحیدی، با حس لیاقت برای دریافت بی شمار مشتری، بی نهایت فروش و فراوان ثروت در زندگی شان، ایده شأن را اجرایی کردند.

    و حالا در عرض چند روز در سفر به آمریکا مردی را میبینم که از ایده ای عجیب ، ثروت های چند صد هزار دلاری را به گردش آورده و طبق قانونی که اخیرا درک کردم:« برای هر ایده ای، هر محصولی، صد در صد و صد در صد ، بی نهایت مشتری هست. اگر ایده ای در ذهنت داری بدان که فرمانروای کل هستی برای پاسخ به نیاز بی نهایت مشتری این را در دل تو قرار داده، پس با ایمان، با توکل و پشت گرمی فرمانروای کل هستی قدم بردار و با ساختن احساس لیاقت برای داشتن راحتی و فراوانی در زندگی ات مسیرت را ادامه بده.»

    موضوع بعدی که مرا در این ویدیو برانگیخته کرد، نصب کولر در این شاپ توسط دوست عزیزمان بود. چیزی که او نیاز داشت ولی متخصصان به تو گفته بودند نمی‌توانی این کار را با دو کولر انجام بدی. ولی محدودیت او در برق، به او اجازه نمی داد تا ایده ی متخصصان را اجرایی کنید و از آنجا که هر مسیله ی غیر قابل حلی حتما راه حلی دارد، حتما که نه صدر در صد، این فرد با باور به اینکه هر مسیله ای راه حل دارد، راه حل را پیدا میکند و به شما نیز پیشنهاد میدهد که در صورت نیاز به شما نیز خواهم گفت چه سیستمی را برای اجرای کولر در شاپ خودتان داشته باشید.

    این هم یک ایده و صد در صد بی نهایت مشتری برای این ایده وجود دارد و به تنهایی از همین ایده میتوان ثروت های میلیون دلاری ساخت.

    بدون در نظر گرفتن، مکان، جنسیت، امکانات. فقط و فقط با باورهای درست و توحیدی، ایمان و توکل به الهام کننده ی این راه حل و احساس لیاقت برای دریافت بی نهایت ثروت و بی نهایت مشتری.

    استاد جانم، مریم جان شایسته‌ام

    سپاسگزارم که از مسیرهای بهشتی، باغ بهشتی، افراد بهشتی، خنده های بهشتی ، ماشین های بهشتی با جزییات فیلم گرفته، تدوین کرده، در سایت بهشتی بارگذاری کرده و به دست ما می رسانید.

    تحسین میکنم تک تک جزییات زندگی تان را،

    نوش جانتان و گوارای وجودتان

    به امید دیدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای: