ما در F.D. Roosevelt State Park که بزرگترین State Park در ایالت جورجیاست، هستیم. قرار است با هم محل استقرار RV را پیدا و سپس با هم زیباییهای این پارک شگفت انگیز را تجربه کنیم.
اینجا را درختان بسیار بلند و بیشماری احاطه کرده که سخاوتنمدانه سایهی خنک تابستانی خود را به ساکنین این پارک بخشیدهاند.
پرندگان قرمز رنگ زیبایی که، آوازشان در هر لحظه و هرجایی از این پارک به گوش میرسد.
حشره های زیبایی که، بخشی از بدنشان مثل لامپ روشن میشود. غروب هر روز سرو کلّه شان پیدا میشود و مثل فانوسهایی شناور در فضا، تا پاسی از تاریکی شب، خودنمایی میکنند.
قدم زدن میان این درختان، تماشای اشعههای نور از لابهلای برگهایشان، شنیدن آواز پرندگان، دیدن سنجابها، شیندن صدای جیرجیرکها که مثل آواز لالایی قبل از خواب میماند و…
اقرار میکنم به تصویر کشیدن زیباییهای طبیعت، خارج از حدّ توان قویترین دوربینهای جهان است. احساسی که هنگام شنیدن آواز یک پرنده در لب دریاچه تجربه میکنی را، نمیشود به تصویر کشید.
ترکیب برگهایی که به خاطر تنوع رنگ سبز حتی نمیدانی «چه نامی برای رنگ سبزشان» انتخاب کنی، به طرزی معجزه آسا زیباست.
نسیم خنکی که از لابه لای برگهای درختان روی پوست صورتت احساس میکنی و شبنمهایی که گاهی روی گونهات میچکد و آواز پرندگانی که این ارکستر سمفونی را کامل کردهاند را نمیشود در قاب هیچ دوربینی گنجاند.
وقتی با چنین صحنههایی مواجه میشوم، فقط میتوانم سپاسگزار خالق باشم که چنین جسم پیشرفته و قوای حسی کاملی را آفریده که، مشاهده و درک اینهمه زیبایی را امکان پذیر کرده است.
ما نه فقط با آگاهیهای خالص و نابی وارد این جهان شدهایم که پشتوانهی ما برای محقق کردن هر خواستهای است، بلکه چنین جسم پیشرفتهای در اختیار داریم تا همهی آن آگاهی را در این بُعد تجربه کنیم.
با هم بخشهایی از زیباییهای زندگی با RV را در دل طبیعت بکر ببینیم…
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD199MB13 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام به دوستان عزیزم
خداروشکر میکنم که دوباره درحال نوشتن هستم و بازم میخوام ردپا از خودم بزارم و یک تصویر کلی از چیزی که میخوام بگم دارم و ادامش رو خدا هدایت میکنه.
دیشب نشستم اهداف کوتاه مدت خودم و مشخص کردم اهدافی که دوست دارم توی این سی روز بهشون دست پیدا کنم
یکی از عواملی که باعث میشه که خیلی ما خوب بتونیم قدم های روزانه امون رو برداریم و پشت سرهم و تند تند کارهای مفید رو انجام بدیم اصل بهبود گرایی در عمل هستش
خب طبق این اصل ما از هر فرصتی هرچند کوچک برای رشد استفاده میکنیم
من یک روزایی هرروز یک تایمی میزاشتم و فقط درمورد اصل بهبود گرایی برای خودم مینوشتم و خب نتیجش عالی بود واقعا از هر فرصتی از هر دقیقه برای رشد استفاده میکردم و انگار فضای ذهنیم و کانون توجهم رو اماده کرده بودم تا برای رشد ازش بهره بگیرم و چقدر هم نتیجه خوب داشت برام و در یک کلام حالم خوب بود چون بهبود های کوچیک جلوی چشمم بود و میدیدمشون و بهشون توجه میکردم و خب هرقدمی هم که لازم بود برای اهدافم بردارم با این اصل برمیداشتم
الانم این کامنت رو اومدم همینطوری ازش استفاده کنم یعنی کامنتم رو فرصتی دیدم تا درمورد اصل بهبود گرایی صحبت کنم
چون حس کردم دارم درگیر یکسری مسائل که از کمال گرایی نشات میگیره میشم و خب سریعا اومدم این رو برطرف کنم و خداروشکر که هدایت شدم به این صفحه و اصلا خداروشکر ایده ایی بهم داده شد تا درمورد این موضوع صحبت کنم
در حین نوشتن این کامنت باید بگم که دیشب رابطه عاطفی رو تموم کردم و یکجورایی به رابطه جوری تغییر شکل دادم که نیازی نباشه نگران باشم، نیازی نباشه هعی چک کنم و اینور و اونور پیگیرش باشم،، از طرفی چون این موضوع همراه شد با هدفگزاری من که طبق جلسه 5 کشف قوانین اینکار رو انجام دادم (زیر همون جلسه هم کامنت گذاشتم و توضیحات دادم) خوب تونستم فضای ذهنم رو اینطوری برای اهدافم اماده کنم
یک نکته ایی رو بگم من اینجا به خودم که بهتره واقعا حالا که تصمیم گرفتم اینجور کامنت هارو بزارم زیر فایل سفر نامه خیلی خوبه که کامل و واضح و دقیق هرچی هست رو بگم،، خودافشایی کنم و خلاصه اینطوری کار کنم تا ردپاهام خیلی واضح تر باشه
قشنگ از احساسات ام بگم اینکه خوشحالم ناراحتم انگیزه دارم ندارم
درمورد افکارم بگم که چطوری هستن
و اینطوری مسیرم و بنویسم تا ردپاهام قشنگ من رو اصل برسونه همیشه و مسیر رو کامل برام شناسایی کنه
راستش بعد از تموم شدن رابطه هنوز یک سری افکار میاد و کانون توجه منم درگیر میکنه اما بنظرم کار درستی کردم همجنین توی کامنت توی کشف قوانین نوشتم که متعهد بشم حداقل تا 30 روز آینده بهش نه زنگی نه پیامی نه هرچی بدم.
همچنین کامنت هام رو از این به بعد بنظرم نیازی نیست حتما بدون وقفه بنویسم میتونم یک بخشیش رو بنویسم بعد نگهش دارم باز هرموقع حسم گفت بیان ادامه بدم این کامنت رو این خودش هم به من کمک میکنه هم به کیفیت کامنت و اینم ایده خوبی هست بنظرم
همچنین به خودم تعهد دادم توی این سی روز که هرروز یک فایل سفر به دور آمریکا و یک کامنت زیر اون فایل قرارر بدم که بیشتر جنبه ردپا داشته باشه خدایا شکرت بخاطر این فراوانی که بالای دویست قسمت سفر به دور آمریکا اماده شده و میتونم با خیال راحت هرتعداد روز که خواستم این تعهد رو ادامه بدم.
++++
خب یک خود افشایی اگر الان بخوام از خودم بکنم راستش بخاطر کمال گرایی و جهت ندادن اگاهانه کانون توجهم و توجهم رو گذاشتن روی محدودیت ها و چیزایی که حالم رو خوب نمیکنه الان یک احساس عجیبی رو تجربه کردم و خیلی زود متوجه میشم که نباید این احساس رو داشته باشم خیلی سریع باید حال خودم رو خوب کنم و نتیجه این حال خوب باید افکار قدرتمند کننده بیاد
اتفاقا یکی از چیزایی که باعث شد که من بیام کامنت بزارم درمورد بهبود گرایی همین بودکه حس کردم کمال گرایی داره احساس من رو بد میکنه
ما بچه های سایت باید بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم اگر بعد از این همه مدت توی سایت من قرار باشه همراه بشم با احساس بد که دیگه هیچ فرقی نکردم اینهمه مدت و عملا هیچی به هیچی شاید به این دلیل هم یکم استرس دارم که ترس ازاینده دارم
یکی دیگه از دلایل احساسم میتونه همون تموم شدن رابطه باشه که واقعا منطقی نیست اما چون شاید زیادی توجه دارم میکنم اینطوری شده و اتفاقا چندروز پیشا یک فایل از استاد دیدم توی این موضوع مطمئن هستم کمکم میکنه
ایده بهم داده شده برم یک دوش اب سرد سریع بگیرم و حال خودم رو خوب کنم و بشینم با اصل بهبود گراییییی تمامممم کارارو بکنم
میخوام جدی بهترین خودم رو بزارم توی اصل بهبود گرایی و هرچیزی که میدونم خدایا به امید تو لتس گوو
++++++
16:57
خب خببب از نتیجه کار بگممم عالییی خودم رو زور دوش آب سرد سرد قرار دادم و گفتگو های ذهنیم رو با خودم شروع کردم گفتم تو باید ذهنت رو کنترل کنی (با لحنی ملایم و دوستانه البته) تو باید بتونی خیلی خوب بهبودگرایی رو ایجاد کنیی،، بعد که احساسم همینطوری داشت بهتر میشد افکار بهتر و عالی تر میومد سراغم خداروشکر،، بعد بهم میگفت که تو با این قدرت خلق کنندگی که داری چرا باید احساس قربانی بودن بهت دست بده چرا باید حس کنی قربانی شرایط هستی بعد کم کم رفتم تو فرکانس شکرگزاری که اقا خداروشکر که دوره کشف قوانین رو دارم خداروشکر که تمرکز دارم توی خونه، خداروشکر که با تغییر فرکانس زندگی من هم هرلحظت تغییر میکنه و اینقدر این افکار بینظیر بود که خودم کلی کیف کردم و لذت بردم از این افکار فوق العاده بینظیر
بعد یک مورد دیگه الان میفهمم که چقدر خوبه که اینطوری کامنت گذاشتن رو شروع کردم،،
از فوایدش بخوام بگم: اینکه مسیرم رو بعد ها میبینم و میام کامنت هامرو میخونم و لذت میبرم، اینکه میام اینجا گفتگو های ذهنیم رو جهت میدم شاید اگر همین کامنت نبود من نمیرفتم حال خودم رو خوب کنم و به این درجه از احساس خوب برسم. و چقدر خوب میشه که این مسیر رو ادامه بدم و از هییچ هم مقاومت نداشته باشم شاید مغز بخاطر کمال گرایی یا احساس عدم لیاقت بگه این نوع کامنت هارو نزارم اما من مینویسم و مینویسم
خب خداروصدهزار مرتبه شکر
یک فکری که اومد توی سرم این بود که ببین سینا 689 روز از عضویتت میگذره که البته من تازه با امکانات سایت و این جور چیزا از روز پونصد ام اشنا شدم اما به هر حال 689 روز عضویت توی سایت داری معلومه که نباید مثل مردم عادی جامعه فکر کنی،، معلومه که باید شخصیت خاص و سبک شخصی خودت رو داشتی باشه اینقدر خوشم میاد ار این سبک شخصی میدونی واقعا وقتی بهش فکر. میکنم لذت میبرم چون یک سبک شخصی باحال رو همیشه از خودم تصور میشم یک شخصیت خاص یک شخصیتی که واقعا میتونه استثنایی عمل کنه و واقعا هم به خودم از این موضوع اعتماد دارم اگر هرروز گفتگو های ذهنیم رو اینطوری جهت دهی کنم عالی میشه
واقعا هم ما نباید عادی فکر کنیم، عادی عمل کنیم اینهمه عضو سایت مثلا باشم و باز بشینم سریال ببینم و وقتمو الکی هدر کنم؟ باز توی حالت یویو احساسی هردفعه قرار بگیرم؟ نه یک مسیر رو وقتی میگم میرم، میرم
این همون چیزیه که منظورم از شخصیت خاص هست وقتی میشینم پای یک کاری تمرکز صد در صد میزارم اقا این همه فایل از استاد و بارها کتاب خوندی درمورد تمرکز باز میخوای وقتی کاری میکنی حواست همه جا باشه؟ یعنی چی شوخی گرفتی مگه سینا جان؟
بعد توی حموم دوش اب سرد که بودم که البته خیلی هم طول نکشید کلا فکر کنم ده دقیقه ولی ده دقیقه مدام داشتم با خودم حرف میزدم اخراش دیگه رفته بودم توی فرکانس تشویق خودم و خودم رو حسابی تشویق میکردم که دمت گرم… تونستی این کار رو عالی انجام بدی چقدر اراده خوبی داری چقدر به رشد خودت هستی و حسابی از اینجور کارها و واقعا هم لذت بردم خداروشکر
خانم شایسته توی این فایل خیلی موضوع قشنگی رو اشاره کردم اونم این بود که ما جسم نامحدودی داریم و واقعا باید نهایت استفاده رو از این جسم ببریم
این کلمه “نهایت استفاده” خیلی برام بولد شد توی ذهنم میدونی واقعا من بتونم گفتگو هام رو جوری جهت دهی بدم که در هر لحظه نهایت استفاده از توان خودم رو در هرکاری بزارم چقدر سرعت رشد من میره بالاتر
نهایت توان خودم رو بزارم برای یک فایل و تمرکزی گوشش دادن
نهایت توان خودم رو بزارم روی ساختن باور احسدس لیاقت
نهایت توان خودم رو بزارم روی کنترل ورودی های ذهن
نهایت توان خودم رو بزارم توی کامنت نوشتن و گفتن نکات مهم
نهایت خودم رو بزارم روی زیبایی هارو دیدن
نهایت توان خودم رو بزارم تا توی کارم بهترین ِ بهترین بشم
نهایت خودم رو بزارم تا اصل بهبودگرایی در عمل رو اجرایی کنم و از هرلحظه ام استفاده کنم
نهایت استفاده از مغزم رو بکنم،، بهترین چیز هارو به چشمم نشون بدم، بهترین چیز هارو بنشوم، بهترین حرف هارو بگم و کلی از این نهایت ها
میدونی واقعا اگر ما نهایت توان خودمون رو بزاریم توی ایجاد احساس شور و شوق برای اهدافمون و در ادامه اون باعث میشه نهایت توان خودمون رو برای همون هدف بزاریم چقدرر رشد میکنیم چقدر پیشرفت میکنیم واقعا؟
وقتی میشه چرا همچین کاری نکنیم و البته به نظر من ریشه اش بازم برمیگرده به احساس خودارزشمندی یعنی من اینقدر خودم رو ارزشمند بودنم که اینطوری خاص عمل کنم
چون اگر خودمون رو ارزشمند ندونیم باعث میشه بگیم: مگه من کیم که بخوام بهترین تمرکز لیزری رو مثلا داشته باشم یا بهترین احساس رو داشته باشم
من به خودم بعضی وقتا واقعا میگم بابا یک عمر اینطوری زندگی کردی از حالا به بعد تماممم توانت رو بزار که بهترین احساس رو داشته باشی درطول روز میدونی اصلا دیوانه شو اشکال نداره از هرچیزی لذت ببر برقص برای خودت حسابی به خودت تشویقی بده حسابی برای خودت احسذس خوب ایجاد کن و سعی کن واقعا بهترییین احساس رو درخودت ایجاد کنی که این باز نیاز داره که بهتریین کنترل کانون توجه رو داشته باشی یعنی از دل نازیبایی ها هم زیبایی بکشی بیرون واقعا ارزش داره ما یک همچین کاری انجام بدیم و تمام وجود خودمون رو اگر بزاریم توی این مسیر نتایج فوق العاده لذت بخش هست
صد در صد خودت رو واقعا بزار برای عمل به هرچیزی که یاد میگیری و اون وقت ببین جهان چطوری کرنش میکنه در برابر تو،، این کار نیازمند اینه هرروز به خودم یاداوری کنم و بارها و بارها اینشکلی فکر کنم اصلا و کم کم خودش میفته روی دور و از یک جا به بعد من اینطوریی فکر میکنم دیگه خود به خود ^_^
چقدر دریاچه فوق العاده صاف و زلالی بود مثل ایینه انعکاس محیط رو روی خودش انداخته بود چقدرر زیبا بود این فایل
در استیت پارک روزولت
خدایاشکرت
این کامنت رو همینجا تموم میکنم و میخوام برم روی جلسه یک کشف قوانین طبق قدم روزانه ام کار کنم و بهترین خودم رو سعی کنم بزارم
خدایابینهایت سپاسگزارم ازت که منو اوردی دوباره توی این احساس خوب
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون به سمت زیبایی ها و خواسته های بیشتر باشه
سلام معصومه عزیزم
حسم گفت برات دیدگاه بزارم چون دقیقا مثل هم هستیم منم دقیقا تازه کشف قوانین رو شروع کردم و هدایت شدم که این سفرنامه رو ببینم منتهی شما یک بار دیگم ظاهرا دیدی ولی من تاحالا ندیدم و قراره کلی کیف کنم صد در صد!
درضمن ازت سپاسگزارم بابت این دو درس فوق العاده ایی که نوشتین و به منم واقعا کلی کمک کرد.
موفق و پیروز باشی همسفر:)
سلام زهرا جان
متشکرم که برام نوشتی این باعث شد بازم نوشته خودم رو مرور کنم.
و حالا که نقطه آبی شما رو دیدم این رو فرصتی و دونستم تا دوباره درمورد این موضوع باهم صحبت کنیم
به نظر من این اصل هایی که ما داریم درمورد قانون یاد میگیریم نهایتی نداره و میتونیم بعد از گذر زمان و تکرار تکرار در جنبه هایی ازشون استفاده کنیم که خودمون کیف کنیم ازاینکه این ایده به ما داده شده که مثلا از همین اصل بهبودگرایی توی چه زمینه هایی میشه استفاده کرد
بعد که متعهدانه به خودمون بگیم و یاداوری کنیم که هرروز روی این مسائل کار کنیم خود ذهن همکاری میکنه و این اطلاعات پشت سرهم میاد و مارو به خلاقیت میرسونه
اگر واقعا متعهدانه و بدون وقفه و منظم واقعا اطلاعات مربوط و به مغز بدیم
یعنی به این شرط این اطلاعات توی مغز ما شکوفا میشه
دوست دارم درمورد فرمول درک کردن صحبت کنم تا به خودم یاداوری کنم که چی میشه که یک موضوعی رو ما جوری درک میکنیم که میتونیم ازش در زندگیمون استفاده کنیم
مثلا من درمورد بهبودگرایی برای اینکه دقیق درکش کنم چون اول از همه متوجه شدم که بهبودگرایی چقدر فرضت های خوبی به ادم میده برای رشد و شکوفایی و وقتایی که طبق این اصل عمل کردم رو هم دیدم که چقدر سرعت رشد بالا بوده
اومدم برای اینکه بیشتر و بیشتر این موضوع رو درک کنم به طور منظم به مغزم ورودی درموردش میدادم یعنی میرفتم کامنت های مربوط به بهبودگرایی رو میخوندم، توی هرکامنتی که مینوشتم فرصتی بود برام که درمورد بهبودگرایی صحبت کنم (مثل همین کامنت که فرصتی دیدم تا بهبودگرایی رو در خودم تقویت کنم و البته این خودش هم طبق اصل بهبودگرایی هست:)
فکر میکردم درموردش، توی موضوعات مختلف بررسیش میکردم، مثال میزدم
مثلا اضل بهبودگرایی رو برای خودم توضیح میدادم بعد میگفتم خب طبق این اصل مثلا چطوری روی باور هام کار کنم؟ چطوری توی کارم پیادش کنم؟ چطور مفهوم کانون توجه رو با این اصل ترکیب کنم
مثلا توی کار کردن روی باور ها این رو درک کردم که اقا از هرفرصتی برای ورودی دادن به مغزم طبق باوری که میخوام درست کنم استفاده کنم مثلا پاشنه اشیل من میفهمم که باور کمبود هست و باور احساس لیاقت و مثلا فکر کردن به چگونگی و چرایی
هر کدوم رو که حسم میگفت هرلحظه که احساس میکردم فرصت دارم مثلا منتظر کسی هستم یا دارم کامنتی مینویسم روش کار کنم(هرچند تثی این زمینه خیلی خیلی بهتر میتونستم عمل کنم واقعا اما همینکه درکش که میشه اینجوری استفاده کرد خودش یک نوع بهبود هست و خب بازم طبق اصل بهبود گرایی باید خودم رو تشویق کنم)
مثلا درحین نوشتن کامنت بودم یهو توی اون کامنت مینوشتم که: خدایا شکرت که اینقدر فراوانی توی جهان هست که….(کار کردن روی باور فراوانی)
یا توی کامنت مثلا درمورد ویژگی های مثبت خودمم تو پرانتز ریز مینوشتم مثلا مینوشتم خدایا شکرت که اینقدر خلاق هستم که میتونم همچین چیزی رو درک کنم یا اصلا با خودم توی ذهنم همون لحظه که داشتم کامنت رو مینوشتم به خودم میگفتم سینا تو فوق العاده ایی ببین چقدر کامنت قشنگ و کاربردی نوشتی که میشه در عمل ازش استفاده کرد(و همین کار و الان دارم میکنم و به احساس خوب رسیدم)
خلاصه کلی خلاقیت میشه بهش داد
کلا میومدم بیس رو برای خودم تعریف میکردم بعد مثال های مختلف برای ذهنم میاوردم که بشه بیشتر و بیشتر ازش به صورت عملی استفاده کرد
=====
درمورد بهبودگرایی که الان بحث ما هست بخوام بگم
اومدم گفتم:خب بهبود گرایی متضاد کمال گرایی هستش و میگه که از هر فرصتی که گیرت اومد برای رشد در هرچیزی استفاده کن
بعد میومدم برای درک بیشتر این میومدم مثلا کمال گرایی رو باز برای خودم تعریف میکردم که ببینم متضادش چی میشه. درموردش فکر میکردم
بعد میرسیدیم به بحث اینه اقا منظور از “هر فرصتی” یعنی چی اصلا بعد به خودم میگفتم: هر فرصتی میتونه، سر کار باشه، توی ماشین باشه، موقع کامنت نوشتن باشه، حموم باشه، خلاصه همینطوری گسترشش میدم
بعد این که از هر فرصتی برای “رشد” منظور از رشد چیه: رسد میتونه توجه به نکات مثبت باشه، کار کردن روی باور ها باشه، کنترل ذهن و ورودی مناسب به ذهن باشه، منطق های یک باور رو یاداوری کردن باشه و خیلی خیلی زیاد میشه این رو گسترشش داد و واقعا وقتی اینطوری کلمه به کلمه بتونیم جملاتو درک کنیم اولش باید سعی کنیم بعد واقعا به مهارت میرسیم و مغز خودش به یک درجه ایی میرسه که خیلی سریعتر درک کنه چون شیوه اش رو فهمیدیم
و به این صورت هرچند من خودم خیلی خیلی بیشتر از این حرفا میتونستم به این موضوع عمل کنم واقعا و باید بارها و بارها به خودم باز یاداوری کنم میگم این کامنت رو اصلا فرصتی دیدم تا همین موضوع رو به خودن یاداوری کنم این کامنت رو فرصتی دیدم تا کنترل ذهن داشته باشم
این کامنت رو فرصتی دیدم تا سپاسگزار خداوند باشم از اینکه در این جمعی هستم که داریم همگی خودمون رو با ارزش میکنیم و کیفیت زندگیمون رو میبریم بالا
بعد هرچی میگذره و ما درک میکنیم و بعدش عمل میکنیم مرحله بزرگتر شدن ظرفمون اتفاق میفته یعنی میفهمیم که چقدررر کارهای بزرگتر و رشد های زیادی میتونم از همین یک اصل انجام بدم و خیلی مهمه که واقعا شل و سفت نکنیم
میدونی من به چه نتیجه ایی رسیدم توی این مرحله که خیلی وقت ها رسیدم که: وااووووو پسر با این اصل چه کارهای بزرگی میشه انجام داد احساس عدم لیاقت میومد توی ذهنم این رو تکرار میکرد که: اوکی میشه کارهای زیادی انجام داد اما تو مگه کی هستی که مثلا همچین کاری بکنی،، شاید به صورت واضح نمیشنیدمش اما از علائمش فهمیدم که این یا یک همچین چیزی توی ذهن من بوده که باعث میشده حتی از قانون هم استفاده انچنانی نکنم
اما سعی میکنم بارها به خودم و گفتگو های ذهنیم جهت بدم که سینا تو باید بهترین استفاده رو از اصل هایی که میدونی بکنی حتی من بعد از اینکه اینو تا حدی در خودم ایجاد کردم دیدم توی “درک کردن” قانون خیلی پیشرفت دارم میکنم اما عمل کردنو باز باید روی این موضوع بیشتر کار کنم که سینا یک جمله ایی از استاد میشنوی بلافاصله به تغییر فکر کن یعنی هرجمله باید تورور تغییر بده و ازدتو شخصیتی جدیدی بسازه و عمل کن به چیزایی که میدونه نتیجه میاره بعد به خودم منطق میاوردم که اگر قرار بود لایق استفاده ازش نباشی اصلا خدا تورو با این اگاهی ها اشما نمیکرد ببین چقدر لایق بودی و ظرفت اماده شده که تونستی اولا همچین چیزی رو بشنوی دوما درک کنی
مثلا من حدودا یک هفته پیش به یک درک بینظیری از انرژی بودن خدا رسیدم و یک لحظه هایی موهای تنم سیخ میشد که پسرر چقدررر میتونم با این زندگیم رو تغییر بدم اما اما توی اینجور مواقع این احساس ادم لیاقته یک احساس سرخوشی برای ما پدید میاره که توی مغز ما این اهنگ معروف میشه که:
منو این همه خوشبختی محاله محاله محاله…
بعد بجای اینکه بیایم بشینیم از اون اصل استفاده کنیم و زندگیمون رو تغییر بدیم توی تصور و خیال گیر میکنیم و اینقدر اینکار رو میکنیم که اون اطلاعات کمرنگ میشه و انگیزه ما هم میخوابه چون ما با عمل کردن ظرف خودمون رو بزرگ نکردیم و خب طبق قانون جهان یک چیزی یا بدتر میشه یا بهتر میشه و ما دوباره بر میگردیم سر پله اول
یعنی این یکی که منو له کرده چقدر هعی برگشتم سرخونه اول و از این دیدگاه کمال گرایانه و عدم لیاقت ضربه خوردم اما باز دوباره خدا به من لطف داره میرم توی جاده خاکی باز سریع برمیگردم.
یک مورد دیگه ام بگم مثلا من چندروزی روی گفتگو های ذهنی احساس لیاقت جسابی کار میکردم و دیدم واو! چه نتیجه ای داره به ارمغان میزنه یعنی من روتین خوابم درست شده بود، تغذیه ام درست شده بود، مهارت کسب کردن برای کارم درست شده بود خلاصه همه چیز ردیف ردیف بود. بعدش همینجوری کم کم کمرنگ تر شد این موضوع یعنی دو سه ساعت که ول میکردم این گفتگو های ذهنی رو احساس عدم لیاقت خیلی مسلح دوباره برمیگشت سرجای اولش و باز منو برگردوند خونه اول به طوری که من خوابم باز بهم ریخت، تغذیه ام بهم ریخت خلاصه همه چی عجیب و غریب شد،،،
ولی. من الان اگاهی هام بیشتر شده تجربه ام بیشتر شده کلا هم اینکارارو که میکنیم باعث میشه تجربه ما بیشتر بشه برای استفاده از قانون یعنی اگر فقط صبح تا شب بشنویم و بشنویم هم خوبه اما عمل کردن به نظر من بازدهی بالاتری داره…
باید همواره تکرار کنیم همواره و همواره یعنی تکرار یکی از مهم ترین اصلی هست که باید برای تغییر شکل فکر کردن انجام بدیم.
دوست عزیزم بازم ازت متشکرم که نوشتی
این کامنت فرصتی شد تا یکسری از اصول قانون رو مرور کنم و بهبودگرایی رو بازم برای خودم توضیح بدم و خلاصه کلی مطلب مهم گفتیم تازه من جایی هستم که اونقدر نمیتونستم تمرکز بزارم و بدون وقفه بنویسم اما طبق اصل بهبودگرایی استفاده کردم و این کامنت رو نوشتم از هرفرصتی که گیرم اومد.
و باززممم طبق اصل بهبود گرایی خودم رو باید حسابی تشویق کنم
اصلا به نظرم باید توی تشویق کردن خودمون مستر بشیم، استاد بشیم..
یک طوری که به خودمون بگیم من استاد تشویق کردن و تحسین کردن خودم هستم
الانن من اگر سینای قبلی بودم احتمالا میگفتم بزار برم خونه بعد میام جواب میدم اما به خودم میگم دمت گرم یک بهبود انجام دادی
برای دوستت کامنت نوشتی و البته به خودت کلی چیز رو مرور کردی
ذهنت رو جهت دهی دادی و حست رو خوب کردی
ایول…
این جمله آخر بهم چسبید اینکه بخوایم استاد استفاده از قانون بشیم:)
استاد بهبودگرایی استاد کانون توجه و البته با یاداوری این موضوع که: همیشه میشود بهتر هم عمل کرد و وقتی اینو بگی فکر میکنی تا بیشتر عمل کنی…
دوست خوبم ازت سپاسگزارم برام نوشتی
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون باشه
سلاممم دوست خوبممم
عزیزممم چقدررر قشنگ برام نوشتی بینهایت از قلب پاکت و حضورت خداوند رو سپاسگزارم و ازت ممنونم که اینقدر برام قشنگ نوشتی
دیروز صبح بود که کامنت شما به دست من رسید و خوندمش،، احساسم واقعا بهتر شد بعد از خوندن کامنت شما اون حس قربانی بودن و اینا که درموردش صحبت میکردم کمی بهتر شد اما ریشه ایی حل نمیشد باز میومد و باهام بازی میکرد و منو قرار میداد توی احساس بد و نمیزاشت کاری کنم
من میخواستم زودتر برای شما بنویسم حتی یکبار هم اومدم دیشب بنویسم اما گفتم بزار حسم خوب باشه بنویسم بزار چیزی برای گفتن داشته باشم بزار لطیف شده باشم بزار جوری بنویسم که فرکانسم رو احساس کنه و بتونم احساس خوبی و که. ازش دریافت کردم رو حتی بیشتر به دوست عزیزم برگردونم.
و بعد سپردم به خدا که در بهترین زمان و مکان خودش هدایتم کنه برای نوشتن
و الان خداروصدهزار مرتبه شکر میگم که خدا هدایتم کرد الان براتون بنویسم و اون موقع ها که دستم به نوشتن نمیومد و یکم نوشتم بعد پاک کردم میفهمم چه حکمتی داشته
امااا الان الان الان وایییی نمیدونی چه حالی دارم میکنم با خدای خودم چه احساس رهایی چقدررررر لطیف شدم یعنی من امروز نمیدونم 4،5 بار فقط اشک شوق ریختم (الان که اینو نوشتم چشام اشکی شد:)
و همین الان که اومدم کامنت شما رو پاسخ بدم یکبار دیگه کامنتتون رو خوندم و فقط یک لبخند ملیحی روی لبم بود که احساس قربانی شدن چیههه اصلا:))
و الان در احساس خالق بودنی رو دارم تجربه میکنم که یادم نمیاد اخرین بار کی اینطوری شده. الان اون حال بد و همه اونهایی که گفتم برای من تجربه ایی شد که چطور از قانون استفاده کنم به نفع خودم و دفعه بعدی که این احساسات بیاد دیگه 6،7 روز طول نمیکشه که به این حس رهایی برسم بلکه خیلی سریع تر از این حرفا میتونم بیفتم توی مسیر و وایییی وقتی احساست رو خوب میکنی انگار تازه چشمت باز میشه به این جهان و میگی من با وجود این همه نعمت داشتم گلایه و شکایت میکردم؟
من با اینهمه قدرت خلق کنندگی داشتم احساس قربانی بودن میکردم؟
منی که اینقدر خدا نزدیک منه و منو اجابت میکنه حالم بد بوده؟
و همینطوری میفتی توی سیکل مثبت احساس خوب و همه چی هعی بهتر و بهتر میشه
بعد کم کم ایده هایی میاد باز که روشنی دلت میشه که محکم تر قدم برداری و این مسیر تاجایی که خودم ادامه بدم برام پیش میره میدونی این خیلی خیلی خیلی مهمه که وقفه ایجاد نکنیم و چقدررر اونجا که بدون وقفه میشینیم بمبارون میکنیم ذهنمون رو لذت بخشه
حتی من بعد از این اتفاقات که احساس قربانی بودن کرده بودم که فقط درمورد رابطه نبود چندین مورد رو ذهنم کنار هم چیده بود تا بهم احساس بد بده تازه اون موقع بود فهمیدم نعمت حس خوب رو
فهمیدم که بابا من وقتی حسم خوب بود چقدر کارهام روان تر انجام میشد چقدر اراده میکردم کاری انجام بدم انجام میدادم.
چون من واقعا عادت نداشتم مدت طولانی احساسم بد باشه و واقعا میتونستم حال خودم رو خوب کنم اما این اتفاق افتاد که مهارت من بیشتر بشهدتوی کنترل کانون توجهم و به خودم یاداوری کنم شرایط خنثی هستن
یعنی امروز یکم که احساسم خوب شد اومدم سراغ جهت دهی کانون توجه نسبت به رابطه ایی که تموم شد. بعد ذهنم رو اینقدر خوب جهت دهی دادم که گفتمم خداروووشکرررر که همچین چیزی رو تجربه کردم و همچین چیزی الان تموم شده
اومدم گفتم:
•چقدر این رابطه باعث شد که من الگو تکرار شونده ام رو توی رابطه تشخیص بدم و بفهمم پاشنه آشیلم چیه و باز این خودش باعث میشه ادم بعدی که اومد توی زندگیم که یک فرد فوق العادست رو نخوام با این الگو تکرار شونده رابطه رو خراب کنم
•چقدر الان تایمم ازاد تر و یکپارچه تر شده و باعث میشه که بدون وقفه بشینم و روی مسائلی که دوست دارم کار کنم
•چقدر الگو رو بهم خوب نشون داد که وابسته نشدن فقط به حزف نیست و نیاز به کنترل ذهن و باور های مناسب داره
•چقدر من رو رشد داد این رابطه و الان که تموم شده یعنی فرکانس ها تغییر کرده و من اماده تر شدم برای رابطه بینظیر
•چقدر قانون رو بیشتر درک کردم با این رابطه و حتی با تموم شدنش
•چقدر احساس قربانی بودن رو که بارها و بارها شنیده بودم اما درک نمیکردم رو خودم تجربه کردم و فهمیدم داستان چیه و میفهمم از چه باور هایی میاد
و کلیییییییی نکته مثبت دیگه
بعد نکته اش اینجاست وقتی میایم میخوایم نگاهمون رو تغییر بدیم اولش سخته خب
ولی بعد از پنج دقیقه من دیدم همینطوری بیشتر و بیشتر نکته های مثبت خودشون رو به من دارن نشون میدن..
وایی خدای من
مثلا اومدم به فرصت هایی که هست توجه کردم اولش سخت بود اما من یهو از بس درونم داشت تراوش میکرد این فرصت ها که یهو نیم ساعت فقط داشتم توی خونه راه میرفتم و درمورد فرصت ها فکر میکردم و چنان شور و اشتیاقی در من به وجود اورد که وصف ناپذیر بود.
و من قبل از این احساس و این کنترل ذهن این احساس قربانی بودن یک سناریو اونم بدترین سناریو رو برای اینده برای من میچید اما الان دیدم بابا با این قدرت خلق کنندگی که من دارم با این خاصیت فراوانی جهان با این قدرتی که دارم خیلیییی اتفاقات فوق العاده و بینظیری میتونه توی هر مقطعی از زندگیم رخ بده من میتونم شرایط رو هرجایی که باشم به نفع خودم تغییر بدم و از هرچیزی فرصت بسازم:)
چه احساس سپاسگزاری قرار گرفتم که حد نداره
میدونی الان درک میکنم که چقدر مهارت احساس خوب مهمه حالا فارغ از بحث فرکانس بخوایم اصلا صحبت کنیم توی چیزایی که میبینیم برای یک ذهن منطقی اگه بخوایم بگیم
من مثلا وقتایی که احساسم بده از طرفی میخوام رشد کنم مثلا میدونم باید تمرکز لیزری بزارم روی یک کاری اما مگه این احساس بد میزاره من 5 دقیقه تمرکز کنم؟
از طرفی وقتی احساسم بده هم میل ندارم صبح زود بیدار شم دوست دارم شب زود بخوابم که فقط افکارم رو تموم کنم:)
اما وقتی افکار خوبی پرورش میدم و احساسم خوبه میتونم بدون وقفه تمرکز بزارم ث لذت ببرم از هرکاری که دارم انجامش میدم اینوووو قشنگ این چند روز تجربه کردم
عارفه جان توی کامنتتون گفتین که درسشو بگیر
قشنگ دارم درسشو میگیرم قشنگ دارم میبینم چه درس های بینظیری برام داشته و حتی خوشحالم که خدا بهم نشون داد که وقتی غرق بشی توی احساس بد چی میشه و از طرفی بهم اهمیت اینکه لحظه به لحظه حواسم به افکارم باشه رو نشون داد
خیلی وقت ها میشد من مثلا وسط یک درک های خیلی خوب، وسط یک تمرکز خیلی خوب پا میشدم و الکی راه میرفتم و چیزی میخوردم و کلا توی معرض یکسری ورودی خودم رو قرار میدادم
این کار روند رو قطع میکنه و دقیقا همون زمان رو دوباره لازم داره تا مارو برگردونه به همون حالتی که داشتیم تجربه میکردیم
اما اگر بدون وقفه واقعا اینو ادامه بدیم ما میتونیم. بترکونیم از بس فرکانس ما مثبت میشه
دقیقا همین اتفاقی که برای من افتاد یعنی از اون احساس منفی تا ایم احساس فوق العاده عالی کلا 3،4 ساعت ایجاد شد و الان همینجوری ادامه پیدا کرده چرا؟
چون. اون 3،4 ساعت بدون وققه خودم رو بستم به کنترل کانون توجه به جهت دهی به ذهن و دیدمم واقعاا چیزی هست که بخوام بهش توجه کنم و حالم. رو خوب کنم.
الان حالم عالیه
چون خدای من خدای فراوانی هست و وعده فراوانی میده چون خدای من همیشه داره وعده های خوب بهم میده
الان حسم عالیه چون این احساس نفس راحت رو داره برام به ارمغان میاره
خبری از اون دلشوره ها نیست که قشنگ توی قلبم و دلم احساسش میکردم
و همچنین باز میدونی کی روی حال عالی ما چطوری حال عالی میاد؟
وقتی که به این فکر میکنیییی
عارفههههه تو حالتتت عالیههه این یعنی اتفاقاتت عالی هم همین الان برای تو ایجاد شده چون جهان کارشو عالی انجام میده
و گفتن و یاداوری همین موضوع باز حال عالی در حال عالی میشه و این لوپ تا بینهایت ادامه داره.
و از این باور میاد که جهان بلا استثنا به فرکانس من پاسخ میده
امکان نداره من نسبت به یک چیز احساس خوبی داشته باشم(باور خوبی داشته باشم) و اونجوری که میخوام رخ نده
و این دقیق بودن قانون آرامش میده.
الان خیلی بیشتر میفهمم که چرا درک درست قانون اول از همه به آدم آرامش میده که بارها استاد ای موضوع رو اشاره کردن:)
چون میدونی امکان نداره غیر از اصول خودش این جهان عمل کنه امکان نداره فرکانسی رو دریافت کنه و پاسخ نده امکان نداره..
و اگر دریافت نمیکنی ببین فرکانس تو کجاش باید تنظیم بشه به همین زیبایی و آسونی…
امروز یک نکته دیگه ایی هم که. خیلییی بهم احساس خوب داد این بود که من همیشه این موضوع رو که میشنیدم از استاد یا توی متن ها و مقالات سایت میخوندم که با عنوان هماهنگی ذهن با روح هیچوقت درست درک نمیکردم
اما امروز تازه فهمیدم منظور چیه و باورت نمیشه چه ارامشی بهم درک این موضوع داد و اصلا بینظیر بود این اگاهی
و من از جلسه 11 کشف قوانین تونستم این اگاهی رو درک کنم. و دقیق اونجا استپ کردم فایل رو و نمیدونی چه حوشحالی درونم رو گرفته بود.
امروز خدارو قشنگ احساس کردم.
عارفه عزیزممم مرسی که برام. نوشتی و فرصتی رو فراهم کردی تا منم برات بنویسم و دوباره مسیر امروزم رو مرور کنم.
عاشقتمممم
خداوند یار و نگهدار هممون:)
به نام خداوند مهربان
از خداوند عزیزم درخواست میکنم در افکار من جاری بشه تا بتونم دیدگاه ارزشمندی رو برای دوست عزیزم بنویسم
سلاممم مرجان عزیزم
امیدوارم حالت عالی باشه
بینهایت از کامنت ارزشمندت سپاسگزارم
قبل از اینکه بیشتر باهم صحبت کنیم من یک موضوعی رو بگم:)
من سفرنامه رو که شروع کردم هدفم این بود که ردپا بزارم از خودم داستانش از این قرار بود که من حالم بد شده بود عجیب..
خب من عادت نداشتم به حال بد و سریع میتونستم حال خودمو خوب کنم اما اینقدر اون موقع توجهم رو روی نازیبایی ها گذاشتم که انگار چشمام به این همه نعمت فوق العاده ایی که خداوند در اختیار ما گذاشته بود بسته شده بود. خلاصه ردپا گذاشتم
اتفاقا وقتی که کامنت شما به دستم رسید دوباره کامنت خودم رو خوندم و یادم اومد توی چه احساساتی بودم
ولی الان به لطف خدای مهربان عالی عالی ام و وقتی فکر میکنم که چه چیزهایی اون موقع حالم رو بد کرده بود خندم میگیره و الان اصلا دیگه درک نمیکنم. اون احساس قربانی بودنی رو که اون موقع داشتم
و پیش رفت و من احساسم عالی شد
روز دوازدهم سفر بود که متوجه شدم که هرروز کامنت گذاشتن الان به من نمیسازه
اولش فکر کردم بی تعهدی هست و از زیر کار در رفتن هست اما بعد دیدم واقعا اینکه خودمو مجبور کنم که کامنت بزارم بیشتر احساسم رو بد میکنه من دوست دارم خیلی وقت ها درمورد یکسری چیزا با خودم خلوت کنم و ساعت ها فکر کنم و مثلا اینکه کامنت بزارم یهو تمرکز منو بهم میریخت و هعی به ساعت نگاه میکردم که نکنه یوقت کامنت گذاشتن یادم بشه!
به همین دلیل که دیدم داره احساسم بد میشه با خودم گفتم اوکی تو هدفت این بود که کامنت بزاری تا احساست رو خوب کنی پس هدف احساس خوب هست
اون زمان که کامنت گذاشتن رو شروع کردم واقعا کنترل ذهن برام سخت شده بود برای همین با کامنت گذاشتن خودمو میبستم تا کم کم حالم خوب بشه…
بنظرم خیلی مهمه ما هدف رو جدی بگیریم که احساس خوب هست.
خیلی وقت ها من این موضوع رو فراموش میکنم مثلا میام دو ساعت تمرین میکنم بعد میبینم بعد تمرین احساسم تغییر نکرد ولی فکر میکنم تمرین کردم چون دوساعت داشتم مینوشتم درصورتی که اگر احساس تغییر نکنه یعنی هیچکاری نکردی
حالا داستان برای منم همینطوری بود اون اوایل که من مینوشتم و نیاز داشتم به کنترل ذهن احساسم خوب میشد اما از روز دوازده ام به بعد احساس کردم بیشتر دیگه تمرکزم رو داره میگیره
البته این موضوع به سبک شخصی من مربوط هست یعنی هرکسی یک جوری عادت داره
خیلی ها با نوشتن اوکی هستن و روی باور هاشون کار میکنن خیلی با صحبت با خودشون
مثلا استاد توی یک فایلی میگن که: من خودم خیلی ادم نوشتنی نیستم و بیشتر براب کارکردن روی باور هام با خدا صحبت میکنم که داستانش هم میگن که توی بندر عباس صبح تا شب راه میرفتن و با خدای خودشون صحبت میکردن
بحث بحث شیوه انجام نیست
بحث میزان رسیدن به هدفی هست که پایه همه تمرینات هست پایه همه کارها هست
اونم احساس هست
یعنی من هدفم رو ایجاد احساس خوب قرار دادم
حالا از هر فرصتی که بتونم استفاده میکنم تا احساسم رو خوب کنم میتونه نوشتن باشه میتونه صحبت با خودم باشه و اینم خودش یکجورایی بهبود گرایی محسوب میشه.
موضوع و هدف احساس خوب هست
یک مثال دیگه بخوام بزنم
استاد رو اگر دقت کرده باشین درمورد روابط بارها درمورد تعهد نداشتن توی رابطه صحبت کردن (حالا شما که دوره عشق و مودت رو دارین حتما بهتر از من این موضوع رو شنیدین و درک کردین)
به این دلیل که ما انسانیم و امکان داره هر لحظه تغییر کنیم و ما یک جایی طرز فکرامون و فرکانس هامون مثل هم بوده و باهم وارد رابطه شدیم یک جای دیگه امکان داره متفاوت بشه و اگر بخوایم بگیم بخاطر اینکه تعهد داریم به زور اون رابطه رو نگه داریم درواقع هدف اصلی رو یادمون شده که احساس خوب بوده
بابا تو وارد رابطه شدی که احساس خوب رو تجربه کنی! حالا به زور با احساس بد چرا باید رابطه رو نگه داشت! فقط به خاطر اینکه تعهد داشتی
باید انعطاف پذیر بود!
یک جورایی من دوازده روز که کامنت گذاشتم خیلییی لذت بردم خیلیی احساسم خوب شد و خوشحالم که هم اون احساس بدم رو کامنت کردم هم این احساس خوبم رو و چقدر خوب شد
اصلا همین که شما دوست عزیزم برام پیام محبت آمیزی نوشتی و دیدگاه گذاشتی خودش به تنهایی برام خیلیی ارزشمنده و البته کلی اتفاق خوب و احساس خوب دیگه که از این ردپا ها بود
اما من روز دوازده ام خداوند این الهام رو به من کرد که تین تعهد تو دیگه داره احساست رو بد میکنه
چون من شخصیت خودم رو میشناسم…
وقتی میخوام تمرکز روی یک چیزی بزارم باید تعهدات الکی رو قطع کنم
و داشت تلاش من پراکنده میشد!
بنظرم اگر ما هدف کل تمرینات و اگاهی ها و همه چی که احساس خوب هست که هماهنگ شدن با روح هست رو درک کنیم خیلی بهتر میتونیم از تمرینات و دوره ها استفاده کنیم
باید واقعا به خودمون نگاه کنیم و بپرسیم: این یک ساعتی که من روی باور هام کار کردم چقدر روی احساس من تاثیر گذاشت؟؟ اون موقع میفهمیم که واقعا روی خودمون کار کردیم یا نه…
اخه اگر من یک ساعت بشینم به فراوانی توجه کنم مگه میشه احساس ام خوب نشه!
اگر من واقعا بیام به اینکه خدا دوست داره بیشتر از من ثروتمند بشم توجه کنم مگه میشه احساسم خوب نشه!
و هزار مورد دیگه
من خودم دوست دارم مثل لیزر روی یک نقطه تمرکز کنم
نمیگم خوب بودم اما سعی ام به همینه…
من به هدفم از ردپا گذاشتن توی کامنت های سفر به دور امریکا رسیده بودم و تمرکزم رو میخوام الان بزارم روی دوره کشف قوانین که واقعا از حق نگذریم خیلی کم لطفی کردم به خودم نسبت به این دوره و تمرینات بینظیر و فوق العادش
و خیلی برام مهمه که تمام وقت و انرژی ام رو براش بزارم تا اگاهی هاش رو درک کنم
یعنی به خودم گفتم:
دوست دارم خیلی خوب به اگاهی های این دوره مسلط بشم دوست دارم بهترین خودم رو بزارم توی کدنویسی های روزانه توی بازخورد گرفتن از کد ها و اصلا درک کنم این موضوع رو که دقیقا اصلاح و. بهبود کد ها رو چطور انجام بدم که هرروز کدنویس بهتری بشم میخوام درک کنم تک تک منطق تمرین هارو میخوام روی ترمز هام کار کنم و مهارت کسب کنم
راستش اون جوری که باید کار میکردم روی دوره اصلااا کار نکردم از این بابت از خودم راضی نیستم
البتههه که خودم رو به هیچ عنوان سرزنش نمیکنم چون بلاخره اینم مسیر بوده باید ظرفم اماده میشده باید یکسری چیزا رو تجربه میکردم!
حتی من خیلی وقت ها نمیتونم دقیق اون افکار و اون چیزایی که درک میکنم و اون چیزی که ته ذهنم هست رو بگم..
وقتایی که اینطوری میشم معمولا از کامنت گذاشتن دوری میکنم و اینقدر با خلوت خودم و اینکه دارم روی خودم کار میکنم حال میکنم که حد نداره!
++++
مرجان جان متن بالا رو چندساعت پیش نوشتم و الان فرصتی پیدا کردم تا بیام و کامنتم رو ادامه بدم
درواقع من کامنت شما رو فرصتی میبینم برای رشد و بهونه ایی برای کارکردن روی خودم و خب اینم از اصل بهبودگرایی یاد گرفتم
حالا که موضوع بحث ما بهبودگرایی هسن بازم بیا درمورد بهبود گرایی باهم صحبت کنیم تا بیشتر و بیشتر بره توی وجودمون و ملکه ذهنمون بشه. به هرحال فرصتی هست تا درمورد هرچیزی صحبت کنیم دیگه (پس بیا کمال گرا نباشیم)
بنظرم یکی از راه هایی که میتونیم بهبودگرایی رو توی خودمون ثبت کنیم اینه که تلقین کنیم به خودمون بارها و بارها مثلا وقتی یک حرکت بهبودگرایانه میزنیم به خودمون بگیم:من در این حد خوب بهبودگرا هستم
خب اگر بخوام همین الان ازش استفاده کنم باید بگم من اینقدر بهبود گرا هستم که دارم توی کامنتی که شما چندخط برام نوشتی با بهبودگرایی باز فرصتی دیدم تا روی خودم کار کنم
از طرفی شما هم این کامنت رو بخونی باز ذهنت این اطلاعات رو پردازش میکنه و شده یک کوچولو بازم به رشد منتهی میشه
و جایی هم هستم که شاید سینا کمال گرای قبل اگه میبود کامنت نمینوشت
پس من اینقدر خوب بهبود گرا هستم:)
اگر ما خودمون رو اینطوری تشویق کنیم و بگیم ایول مرجان چقدر خوب از اصل بهبود گرایی برای رشد استفاده میکنی کلی کمک میکنیم
چون کانون توجه ما گسترش میده هرچیزی رو که بخوایم وای که چقدر زندگیمون میاد دست خودمون اگر یاد بگیریم ماهرانه از قدرت کانون توجه استفاده کنیم.
واقعا این کانوم توجه نهایتی نداره
فکر کن توی کاری که داری انجام بدی با کنجکاوی از این سوال که:چه فرصت هایی شغل من داره؟
به فرصت های شغلت توجه کنی بعد اینقدر بهش توجه کنی که یهو به خودت میای میگی اینهمه فرصت بوده من نمیدیدم!
اگر به دارایی هات توجه کنی و عاشقانه سپاسگزارشون باشی لاجرم اونا بیشتر میشن
من خیلی با این کلمه لاجرم حال میکنم که استاد استفاده میکنه
اوایل معنیش رو نمیفهمیدم اما بعد فهمیدم که یعنی: جهان نمیتونه اینکار رو نکنه!
لاجرم یعنی چاره ایی جز این کار نداره
همینطوری که وقتی چیزی رو ول میکنی میفته باید این اتفاق بیفته که چیزی که بهش توجه میکنی گستزش پیدا کنه
فقط میمونه چقدر دیگه باور کنی و تمرین کنی که خود من خداییش توی این موضوع هنوز باید خیلی کار کنم برای همین هم از هر فرصتی استفاده میکنم تا درمورد این موضوع هات یا با خودم یا توی کامنت هام صحبت کنم و این اتفاق فوق العادست.
وقتی به این توجه کنی که چه ویژگی های مثبتی داری ناخودآگاه میری و ویژگی های مثبت بیشتری در خودت ایجاد میکنی
یعنی چاره ایی نداره که اینکار رو نکنی!
اصلا مغزت فرمان میده برو فلان کار رو بکن
یا خیلی اتفاقی قبلا از چیزی. متنفر بودی الان عاشقش میشی
درک من از این مفهوم که همه چی انرژیه خیلی بهم کمک کرد تا این برام منطقی بشه که اقا تو هر کدی بزنی اون باید اجرایی بشه انرژی که انرژی واحد هست از ابزار هایی که داره استفاده میکنه تا اون اتفاق بیفته.
بعد به این فکر کردم که عصب های مغزی منم انرژی ان پس من اگر به این انرژی جوری که دلم میخواد شکل بدم باید عصب مغزی جوری رفتار کنه که من ظرفمو اماده کردم
تک تک سلول هام هم باید اینطوری کار کنن
حتی این موضوع کمک کرد درک کنم که وقتی میگیم باور ها تغییر کنه لاجرم اون اتفاقات میفته یعنی چی.
این روزا دارم به عمل گرایی بیشتر فکر میکنم یک موضوع ایی که من همیشه داشتم
خیلی خیلی خوب درک میکردم اموزه هارو خیلی خوب میتونستم بفهمم منظور استاد چیه اما انگار عمل نمیکردم
یک موردی که فهمیدم اینکه حتی ما عمل نکنیم به اموزه ها هم بنظرم از احساس عدم لیاقت میاد یعنی گفتگویی که توی مغز ماست اینطوری که:اوکی من درک کردم که میتونم با این موضوع زندگیم رو برای همیشه عوض کنم و بهترین بشم توی دور و ورم اما من که لیاقتش رو ندارم!
میخوام بگم یک همچین جنس از طرز تفکری باعث میشه که حتی عمل هم نکنیم
من یک چیزی که استفاده کردم یک مدت و جواب داده این بوده که به شدت آگاهانه روی گفتگو های ذهنیم کار میکردم با خودم صحبت میکردم میگفتم تو باید عمل کنی تو لیاقت اینو داری با استفاده از این راز ها و قانون هایی که میدونی از جهان زندگیت رو برای همیشه در تمام ابعاد تغییر بدی و واقعا لایق بهترین ها هستی
اصلا برای همین هم به دنیا اومدی و اصلا اومدی توی این مسیر!!!
فکر کن توی این همه ادم که توی این عصر بدنیا اومدن چندنفر لیاقت اینو داشتن که این قوانین رو درک کنن؟
یکیش من بودم اونم توی بهترین جایی که میشد این قوانین رو به صورت ساده یاد گرفت! یعنی این سایت رویایی و فوق العاده…
بارها و بارها از این جنس گفتگو هارو باید توی ذهنم بیارم و تکرار و تکرار کنم و بگم سینا جان عمل کن لیاقتش و داری برای توعه
همه و همه اینهایی که میبینی همه بچه ها همه سایت استاد عباسمنش همه مطالب برای توعه کاری به درست بودنش و غلط بودنش ندارم مهم اینه که باورش کنم چون باور این موضوع خیلی به من کمک میکنه وگرنه حقیقتی که به صورت ایستا وجود نداره!
میخوام بگم بلاخره باید فرق منی که قانون رو میدونم با کسی که اینارو نمیدونه یک جایی مشخص بشه یا نه؟
باید بهترین ِ نتیجه رو توی حوزه که میخوام فعالیت کنم داشته باشم یا نه
اصلا مهم نیست چیکار میخوایم بکنیم ها!!
حتی باید یک دوش گرفتن ساده من با کیفیت تر شده باشه از زندگی قبلیم که این قوانین و نمیدونستم
یاد حرفای استاد توی جلسه دوازده دوره کسف قوانین میفتم درمورد پیشفرض های مثبت داشتن که واقعا کی ما اومدیم برای کارهامون از این قانون استفاده کنیم؟؟
اگر تمام این چیزایی که میدونم رو استفاده نکنم یعنی هیچکاری نکردم! مهم نیست چقدر میدونم باور ها رو اگر تغییر بدم زندگیم تغییر میکنه مهم اینه چقدر روی باور هام کار کنم!
وگرنه صبح تا شب من بگم باور ها زندگی ادم رو تغییر میده،، مهارت داشتن توی کانون توجه زندگیم رو میتونه تغییر بده و سرخوش بشم از اینکه میدونم! تا جایی که عمل نکنم یعنی هیج فرقی با اونی که نمیدونه پس قاعدتا عملم نمیکنه ندارم دیگه
بلاخره باید یک فرقی بین منی که لایق این صحبت ها شدم منی که این همه مدت داشتم ظرفمو اماده میکردم باشه یا نه!
عمل عمل عمل!
اگر ما واقعا عمل کنیم به هرچیزی که میشنویم و میفهمیم از قانون زندگیمون در تمام ابعاد با هر یک فایل تغییر میکنه!
درمورد جلسه دوازده کشف قوانین گفتم فکر کن همین جلسه رو واقعا کامل بهش عمل کنی و هرروز تمرین و تمرین کنی تا بهتر بشی توش میدونی چه اتفاقات فوق العاده ایی رو میتونی رقم بزنی(دارم به خودم میگم)…
خیلی جالبه حتی ما خیلی وقت ها پاشنه آشیلمون رو هم پیدا میکنیم اما باز روش کار نمیکنیم!…
ولی خب به نظرم بازم با همین کانون توجه میشه عملگرایی رو هم درخودمون قوی کنیم،،، مثلا به فرصت هایی که عمل کردن برای ما به ارمغان میاره توجه کنیم…
به جاهایی که خوب از قانون عمل کردیم توجه کنیم و تشویقش کنیم نه اینکه. هعی از خودمون گله کنیم که من خوب به قانون عمل نمیکنم(این یکی از مورد هایی بود که خود مم بهش توجه نمیکردم)
بیا به خودت بگو ایول فلان جا از قانون عمل کردم
بعد کم کم این باور در تو ساخته میشه که من کسی هستم که خوب به قانون عمل میکنم و بعد واقعا هم بهتر و بهتر به قانون عمل میکنی یعنی این باور کاری باهات میکنه که کاری جز عمل کردن به قانون نداشته باشی
دیشب اتفاقا داشتم به این موضوع فکر میکردم که چی میشه اگر اگاهانه حواسم به این باشه که به هرچیزی که میدونم عمل کنم
اولش دیدم پسرررر! من حتی شاید به یک درصد چیزایی که میدونم عمل نمیکنم…
مثل اینه که میدونیم یک چیزی برای ما ضرر داره اما انجامش میدیم
داشتم برای خودم همینطوری مینوشتم و به خودم گفتم خب ببین
تو درمورد اهرم رنج و لذت میدونی
درمورد پرداخت بها و قربانی کردن برای اهداف میدونی
درمورد:
ایمان
فقط روی خدا حساب باز کردن
کانون توجه
انتظارات مثبت
عاشق کارت بودن و ایجاد علاقه
استعاره گاز و ترمز و…
میدونی میخوام بگم مثلا منی که درمورد اگاهی بازرگانی میدونم و میدونم صد در صد نتیجش این میشه که عزت نفسم چند برابر میشه چرا نمیرم یهو پنح تا اگهی بازرگانی پشت سرهم بدم؟
و پامو تا ته بزارم رو گاز تا تکاملم رو طی کنم
میدونی من خیلی وقت ها خودمو توی یک همچین شخصیت ای تصور میکنم که پاشو تا ته گذاشته رو گاز و با تمام وجودش داره گاز میده
اگر ما پنج بار اگهی بازرگانی بدیم از کسی که صد ساعت داره دوره عزت نفس گوش میده و فقط چیزی یاد میگیره ایا کیلومتر ها جلو تر نمی افتیم؟ حالا من از خود بچه های سایت مثال زدم وگرنه نسبت به اطرافیان که یک هیولای بدون توقف میشیم که هیچ ربطی به گذشته نداریم
بزار یک سوال و جواب جذاب راه بندازیم هوم پایه ایی؟(این حرفا یهویی داره بهم گفته میشه و منم سریع مینویسمش)
-خب سینا چرا وقتی توی پارک داری قدم میزنی و یک جمعی رو میبینی نمیری سریع اگهی بازرگانی ارائه بدی؟
+میترسم
-دقیقا از چه چیز هایی میترسی؟
+از اینکه قضاوتم کنن، از اینکه وسطش استرسم بگیره خراب کنم، اصلا چی باید بگم و چطوری باید اینکار رو انجام بدم؟(ترمز ها)
-اوکی بیا یکی یکی درمورد این چیزایی که گفتی صحبت کنیم میترسی قضاوتت کنن اما یک سوال مگه اصلا قضاوت اونا مهمه؟ اصلا اره بیا فکر کنیم دارن توی دلشون میگن این پسره رو نگا چه خود خواهه چه دیوونه اییه یا هرچی ولی میدونی چیه اونا یک ماه بعد به طور کامل تورو فراموش میکنن(که. اگرم نکنن موردی نداره) اما تو اگر بری اینکار رو انجام بدی تا آخر عمررر تغییر کردی و ده هیچ از تمام همون هایی که تورو میخواستن بکنن جلو تریی حالا من اینارو گفتم که. یوقت اگر قضاوت یا مسخرت کردن یا خراب کردی وگرنه تو که خالق زندگیت هستی بیا قبل از اینکه بری اگهی بازرگانی بدی پیشفرض مثبت داشته باش باور های مناسب رو بساز و مرور کن
اینهمه کار کردی روی خودت که من خلق میکنم اوکی بیا خلق کن دیگه:)
میخوام بگم حتی اینکه ما میل به یک کاری داریم یا نداریم هم از ترمز های ذهنی میاد
که بپرسیم از خودمون چه ترمز هایی من دارم که دست به فلان اقدام نمیزنم
الان که دارم مینویسم به این فکر کردم چقدر شیوه فوق العاده ایی هست که با این جنس از سوال و جواب ترمز های خودمون رو پیدا کنیم که کاملا همین الان اصلا بهم الهام شد و تا حالا انجامش ندادم.
یا حتی اگر فکر میکنیم کاری نادرست هست رو دوباره سریع با گفتگو های ذهنیمون جهت دهی کنیم…
چی میشه اگر واقعا یک همچین شخصیت قدرتمندی بسازیم؟
حالاا بیا یک بارم شده ساختن این شخصیت رو با کمالگرایی به بعدا و یک موقع خاص موکول نکنیم و از همین الان مثل اون رفتار کنیم
مرجان عزیزم بیا با همه وجود و تمام توان عمل کنیم به هر انچیزی که میدونیم
و فقط از وقتایی حرف بزنیم و تجربیاتی رو بیان کنیم که عمل کردیم و نتیجه گرفتیم!
و اول از همه اینا رو به خودم گفتم…
عاشقتممم دوست خوبم که فرصتی رو برام فراهم کردی تا برات بنویسم
خوشحال شدم برام نوشتی
بازم خوشحال میشم باهات صحبت کنم!
خداوند یار و نگهدارت عزیزم:)
به نام خدای هدایتگرم
سلام سلامم دوست ارزشمند و خوب من
خداروشکر میکنم بابت کامنت قشنگی که برام نوشتی و بینهایت سپاسگزارم ازت بابت لطفی که من داشتی
کامنت شمارو که صبح دیدم الان برگشتم دوباره که بهش پاسخ بدم گفتم بزار کامنت خودم رو از اول دوباره بخونم
میدونی اولا خیلییی خوشحال شدم که اون چیزارو من نوشتم و یادمه دقیقا توی موقعیتی بودم و جایی بودم که امکان نداشت سینا کمال گرا اون کامنت رو بنویسه پس این خودش یعنی عالی دارم کار میکنم و باید
ادامه بدم
درمورد ادامه دادن هم میخوام صحبت کنم که وای که وقتی یک کوچولو روی این موضوع کار کردم چقدر احساس تغییر کردم.
وقتی داشتم کامنت خودم رو میخوندم چندتا موضوع به شدت توجهم رو جلب کرد یکیش این بود که چقدررر تایم من ارزشمنده! یعنی میدونی هرجی میگذره و بیشتر قدرت خودم رو درک میکنم بیشتر فرصت هایی که دارم رو درک میکنم این باور در من بیشتر زنده میشه که تایم من خیلی خیلی ارزشمنده و باید برای تایمم و وقتم ارزش قائل باشم متوجه شدم کلی کار میشه انجام داد و واقعا این کارها درصورتی میاد که برای وقت خودمون ارزشمند باشیم و بازم برمیگردیم به بهبود گرایی یعنی بهبود گرایی کمک میکنه از تک تک ثانیه هامون بهره ببریم و چقدررررررر شخصیت من بهبود گرا تر شده نسبت به قبل جقدر کارهای زیاد تری رو در طول روز انجام میدم و این فوق العادست
یکی از عواملی که باعث شده این شخصیت بهبود گرا در من بیشتر و بیشتر شکل بگیره بخاطر اینه که به طور منظم بهش اشاره میکنم یعنی
•توی پاسخ به شما اشاره میکنم بهش
•توی گفتگو های ذهنی خودم بهش اشاره میکنم
•مثال های مختلف رو خیلی زیاد میزنم برای خودم که میتونم بهبودگرایانه تر عمل کنم
میدونی این بهبودگرایی حد نداره حتی من هنوزم بعضی رفتار هام رو که زیر نظر میگیرم میبینم عههه اینجام دارم کمالگرایانه عمل میکنم و خوشحال و خرسند میشم که پیداش کردم پس تغییرش میدم خیلی جالبه در طی سه روز گذشته این ویژگی مثبت در شخصیت من به وجود اومده که دیگه از ترمز ها و یا اشتباهاتی که تکرار میکنم قرار نمیکنم بلکه با اغوش باز میرم توی دلش اونم بخاطر اینکه روی فایل الگو های تکرار شونده 7 کار کردم که خیلیی هدایتی بود و البته تا به امروز 6 تا کامنت هم پشت سرهم روی همون صفحه گذاشتم کاری که تا بحال نکرده بودم! ولی خیلی تجربه باحالی بود
میدونی توی کامنت بالا هم بهش اشاره کردم که من یک روزایی توی مود کامنت نوشتن هستم یم روزایی هم سکوت رو ترجیح میدم این روزا خیلی توی مود کامنت نوشتن بودم برای همین هم زیاد توی اون فایل کامنت منتشر کردم
اما همین سه روز چنان شخصیت من رو تغییر داد که لذت بردم کلی از کارهای عقب موندم رو انجام دادم و کلی بیشتر دارم به قانون عمل میکنم حالا اگر خودت بری کامنت هایی که اونجا منتشر کردم رو بخونی متوجه میشی
اما درمورد ادامه دادن گفتن میخوام صحبت کنم که پاشنه آشیل من بود
این الگو خیلی در من تکرار میشد که رشد خوبی میکردم و میفتادم توی مسیر اما تا یک جایی که پیش میرفتم ول میکردم و باز میرفتم توی پله اول و بعد دوباره به خودم میومدم و شروع میکردم با تعهد و باز میفتادم توی پله اول یعنی هعی به خودم تعهد میدادم هعی دوباره میفتادم پایین این الگو خیلی زیاد در من تکرار شده بود به طوری که میدیدم اگه من اون مسیری که 6 ماه پیش تعهد داده بودم رو ادامه میدادم الانن چه هیولایی شده بودم اما الان بازم روی نقطه اولش هستم چون دو سه بار شروع کردم و هعی ول کردم
به لطف فایل شماره 7 الگو های تکرار شونده تونستم قشنگ درک کنم این موضوع رو نوشتن برای منم خیلی خیلی زیاد تمرکز میاره و قبلا هم گفتم یک جورایی منو نگه میداره که بنویسم وقتایی که توی سایت مینویسم اغلب اینطوریه خیلی وقت ها خودم که برای خودم میخوام بنویسم امکان داره وسطش روند رو قطع کنم اما وقتی دارم توی سایت مینویسم خیلی تمرکزی و کامنت های طولانی مینویسم و البته از این کار هم حسابی لذت میبرم چون تمرکز خیلی حال خوبی بهم میده و دوسش دارم و چیزایی کمک میکنه کشف کنم که قبلا بهش فکر نکرده بودم
این روزا بازم عملگرا تر شدم به لطف بهبود هایی که توی شخصیتم دادم
وقتی داشتم روی فایل الگو تکرار شونده کار میکردم تازه فهمیدم واقعا اگر فقط یک فایل از فایل هارو ما بچسبیم بهش به طوری که درست درکش کنیم و عمل کنیم بهش چه تغییرات بنیادینی در ما رخ میده یعنی از یک فایل میتونیم کلی رشد میتونیم توی خودمون ایجاد کنیم به شرط ادامه دادن
بمونیم روش ناامید نشیم اولش خیلی دوست دارم حالا که فرصتی برای نوشتن دارم درمورد این موضوع صحبت کنم و مثال هایی بزنم و منظق هایی بیارم برای ادامه دادن.
فایل شماره 7 الگو های تکرار شونده درواقع داره درمورد این موضوع صحبت میکنه که ما یکسری اشتباهات رو تکرار میکنیم.. اونارو شناسایی کنیم و بیام بیینیم توی ذهن ما چیه که باعث میشه اونارو هعی تکرار و تکرار کنیم
من اولش نمیدونستم واقعا چه الگو های تکرار شونده اشتباه دارم به زور از مثال هایی که خود استاد زد تونستم یک مورد پیدا کنم اما ادامه دادم و نوشتن کامنت خیلی کمکم کرد که الگو های بیشتری رو پیدا کنم،،، مثلا میومدم دوتا بنویسم توی کامنت یهو 3 تا دیگه ام بهش در حین کامنت اضافه میشد
و خیلی خوب بود ولی اگر همون اول میگفتم نه بابا ولش کن بزار برم فایل بعدی و ناامید میشدم و ادامه نمیدادم این همه تغییر شخصیتی در من رخ نمیداد که حدود 16 تاالگو پیدا کردم توی دو سه روز و این خودش بینظیر بود همچنیم خیلی درک بیشتری از الگو های تکرار شونده کردم و قبلا درک نمیکردم اصلا به چه دردی میخورن اما به هر حال
این روزا خیلی بیشتر یاد گرفتم خودمو تحسین کنم و توجه کنم به کارهای کوچیکی که دارم انجام میدم و خیلی خوب دارم میشم توی این موضوع
من متوجه شدم بهترین راه باور ساختن جهت دهی به کانون توجه هست یعنی مثلا میخوای باور اینکه: فرصت ها زیاده رو بسازی،، باید ماهر بشی توی توجه کردن به فرصت هایی که هست
وای که درک استفاده و مهارت داشتن توی استفاده از کانون توجه واقعا انتهایی نداره
میدونی مرجان جان من کِی خیلی حرفه ایی تر شدم توی کانون توجه وقتی که واقعا شروع کردم به عمل کردن بهش،،،
دانش حقیقی از تجربه میاد ما وقتی عمل میکنیم به تعداد دفعاتی که عمل میکنیم درک و تجربه ما میره بالاتر
حالا راز سرعت بخشیدن به تعداد چیه؟ چطوری میتونیم پامون و بزاریم روی گاز تا خیلی زیاد استفاده کنیم از کانون توجه (یا هرچیزی)؟
بهبود گرایی
یعنی من درحین کامنت نوشتن بیام از جهت دهی کانون توجه به صورت اگاهانه استفاده کنم چطوری؟ با تحسین خودم با توجه به زیبایی ها با نوشتن درمورد اینکه
•چقدر خوب قانون رو دارم درک میکنم
•چقدر بهبود گرا تر شدم
•چقدر من بینظیرم که همچین کامنت های پر محتوایی مینویسم
•چقدر تغییرات مثبت فوق العاده ایی کردم
•چقدر کارهای خوبی کردم
و همینطوری میریم جلو
حین پیاده روی میتونیم باز دوباره از کانون توجه استفاده کنیم
خیلی وقت ها فکر میکنیم ما که انگار باید حتما پشت میز و دفتر جلومون باشه تا تمرین انجام بدیم و بتونیم اسمش رو بزاریم تمرین
اما خیلی وقت ها ما اگر بتونیم از همین لحظات کوچک استفاده کنیم و هرچی که میدونیم رو در عمل استفاده کنیم و البته “ادامه بدیم” این روند رو اون وقت اتفاقات خوبی میفته
واووو تازه یک موضوعی الان به یاد اوردم و یک اگاهی بهم داده شد
همینطوری که میدونی گفتیم چهار مرحله داریم دیگه
شنیدن،، درک کردن،،، عمل کردن،،، ادامه دادن
من تا عمل کردنش میرفتم همیشه اما ادامه نمیدادم خب.. الان حس میکنم فهمیدم داستان ادامه دادن چیه قبلا حتی درکش نمیکردم اما الان که روی این موضوع ادامه دادن کار کردم و فهمیدم پاشنه آشیلم هست تازه منظور استاد رو گرفتم شاید بالای صد بار این 4 مرحله رو شنیده بودم و برای خودم مرور کردم اما تازه درک کردم ادامه دادن یعنی چی
و الان در حین نوشتن این کامنت یهویی یادم اومد این چهار مرحله رو و خیلی باز دوباره احساسم بهتر شد
چون میدونم شخصیتم شخصیتی شده که باید ادامه بدم و ادامه بدم.
چقدر اتفاقات عالی منتظرمه! چقدر قراره حرفه ایی تر بشم توی قانون
درمورد اگاهی بازرگانی اینکه انجامش دادی گفتی چقدررر تحسینت کردم ایوللل! خداروشکر میکنم که اینقدر رشد و بهبود گرایی در خودم ایجاد کردم.
کامنت نوشتن واقعا موهبت خیلی بزرگی هست و ردپا هایی که به جا میزاریم بینظیری و خیلی کمک میکنه که ادم رشد کنه و بهبود انجام بده
من یک دوره هایی مقاومت دارم به کامنت نوشتن یک دوره هایی هم خیلی زیاد دوست دارم بنویسم و مقاومت هام رو برمیدارم دوره هایی که مقاومت ندارم میشینم و دو سه ساعت میبینی یهویی دارم کامنت مینویسم بدون اینکه خسته بشم یا چیزی حس کنم کامنت هام دقیقا توی فایل الگو تکرار شونده دقیقا همینطوری بود برای همین اینقدر تاثیر داشت توی رشد شخصیتم و البده چه ردپاهای فوق العاده صد در صد به جا گذاشتم از خودم و هرموقع دیگه بیام بخونمشون اتفاقات مثبتی میفته
درمورد یک شخصیت خاص داشتن توی کامنتم به شما نوشته بودم.
ساختن شخصیت واقعا خیلی روند جذاب و باحال و فوق العاده ایی هست یک شخصیت خاص داشتن رو وقتی تصور میکنم اصلا حالم عالی میشه و واقعا خیلی برام لذت بخش هست..
آره دیگه
خیلی وقت ها یک احساساتی بهم دست میده خیلی خاصه از اون احساس ها که آدم یهو به قدرت خودش پی میبره به قدرتی که قانون داره پی میبره…
یکی از کارهایی که ما بتونیم به حقیقت و قدرتمندی قانون پی ببریم میدونی چیه؟ اینه که بهش توجه کنیم
یعنی بیای اگاهانه به کارهایی فوق العاده ایی که میشه با قانون انجام داد توجه کنی و این توجه باز گسترش پیدا میکنه و باز بیشتر و بیشتر میشه
اصلا همین کلمه توجه. به تنهایی توی خیلی جاها واقعا میشه ازش بهره برد یعنی حتی چیزای بدیهی که به ذهن ما نمیرسه…
من مثلا اگر بیام به طولانی بودن کامنت هام توجه کنم کامنت های طولانی تری مینویسم
اگر به خوب کار کردن بدنم توجه کنم بدنم بهتر کار میکنه اگر به زیبا نوشتن ام توجه کنم بهتر مینویسم
اگر به شخصیت بینظیرم توجه کنم شخصیتم بهتر میشه و رشد میکنه یا اگر به خوبی های فلان شخصیت رو داشتن توجه کنم کم کم این هم در من شکل میگیره خیلی وقت ها ما شنیدیم که افراد شبیه کسانی که خیلی دوسشون دارن رفتار میکنن بخاطر اینکه خیلی به شخصیت اونها توجه میکنن و اونو توی خودشون هم گسترش میدن
الان اینو متوجه شدم که چرا قبلا ها که سریال و فیلم نگاه میکردم اینقدر دوست داشتم مثل شخصیت اول داستان رفتار کنم.
این قانون واقعا خیلی باحال
مثلا ما که این موضوع رو فهمیدیم میدونی چرا نباید ویژگی بد افراد رو بهشون بگیم؟
یعنی بگیم چقدر تو دروغگویی یا جملاتی مثل براچی اینقدر دروغ میگی؟
ما این جملات رو میگیم که طرف دیگه ب ما دروغ نگه درسته؟ اما ما وقتی این حرف رو میزنیم دو تا اتفاق داره میفته
1.هم خود ما داریم “توجه میکنیم به دروغگویی
2.هم اون فرد توجهش میره روی دروغگو بودن خودش و باعث میشه این رو برانگیخته کنه
(حالا من مثال دروغگویی رو میگم وگرنه توی هرچیزی میشه اپلای کرد)
ما واقعا خیلی وقت ها حواسمون نیست و از قانون داریم علیه خودمون استفاده میکنیم
صرف دونستن دلیلی بر عمل کردن نیست!
من خیلی وقت ها درک های خوبی از قانون میکنم و این روز ها تمرکزم رو بازم بیشتر از همه دارم میزارم روی عمل کردن
بازم از خدای مهربان کمک میخوام که درک های بیشتری به من از استفاده از قانون بده اصلا همینکه توجه کنم به اینکه” چچقدر خوب قانون رو درک کردم” خودش این پیام رو به خدا میفرسته که درک بیشتر میخوام.
خیلی مهمه که بتونیم فکر خدا رو بخونیم
اینکه خدا کاری به چیزایی که مینویسیم نداره بلکه به کانون توجه ما که منجر به احساس میشه کار داره
یک موضوع رو من اشاره کردم توی کامنتم که پامو تا ته بزارم رو گاز
خیلی دوست دارم نزدیک و نزدیک تر بشم به اون شخصیت و خدایا ازت میخوام هدایتم کنی! مثل همیشه
مرجان عزیزم ازت سپاسگزارم برام نوشتی
(خیلی زیاد)
عاشقانه برات بهترین هارو آرزو میکنم
خداوند یار و نگهدار و هدایتگرت به سمت زیبایی ها و نعمت های بیشتر و بیشتر
سلام مرجان جان
یهو یاد این کامنتت افتادم که گفتی هدف رو احساس خوب گذاشتم
داشتم توضیحات فایل 9 کشف قوانین رو مطالعه میکردم و موضوع اون جلسه اینه:
بالاترین اولویت دانشجوی کشف قوانین زندگی، مهارت در ایجاد احساس خوب پایدار و غیر وابسته به عوامل بیرونی است.
و البته توضیحات جلسه 11 کشف قوانین که این هست موضوعش: جهت دهی آگاهانه کانون توجه و بیشتر ماندن در احساس بهتر
میدونی منظور از انجام سمت خودمون و هموار کردن مسیر توسط خودمون دقیقا همینه
حتی امسال استاد به ما گفتن که هدف رو بزاریم احساس لیاقت که نوعی از احساس خوب هست! اصل داستان..
حالا احساس خوب شامل
کارکردن روی ترمز ها میشه
جهت دهی ذهن میشه
تمرکز لیزری و شروع به خلق ارزش یا گسترس یک موضوع میشه!
مثلا دیدی که وقتی تمرکز خیلی زیادی روی یک موضوعی میزاری احساس خوبی داری پس تمرکز لیزری نوعی ایجاد احساس خوب هست
درواقع تمرکز همون کانون توجه ماست ک داره به یک نقطه خاص متمرکز میشه که بازم منجر به احساس میشه
چقدر واقعا این موضوع درکش مهمه و من از خودم انتظار دارم حالا که دارم درمورد این موضوع صحبت میکنم حتما حرف و عملم یکی باشه و واقعا احساس خوب داشته باشم همش به دنبال احساس بهتر باشم به دنبال حرف های بهتر باشم به دنبال ساختن باور های بهتر باشم.
میدونی قبلا با این حرف خیلی موافق نبودم چون میگفتم خب پس اگر به احساس خوبه پس نقش تمرکز و قدم برداشتن برای اهداف چی میشه تا اینکه فهمیدم بابا وقتی ک ما روی هدفمون تمرکز داریم و براش قدم برمیداریم به مراتب احساسمون بهتره از وقتی که استراحت داریم میکنیم و این اصلا تحقیقات روش انجام شده که افراد لذت بیشتری رو موقع کار تجربه میکنن نسبت به استراحت پس اینم جزوی از احساس خوب میشه.
مرجان درمورد این موضوع هم دوستدارم اگر فرصت داشتی بنویسی برام و نظر خودت و بگی
فعلا دوست عزیزمم
سلام مرجان
کامنت قبلیم دستم خورد نصفه اومد خخخ ولی مهم نیست ما کمال گرا نیستیم! اتفاقا تمرینی شد که بفهمم دیکه کمال گرا نیستم
ولی کپی اش کردم این کامنت قبلی بود
•••••
مرجان عزیزم سلام
خیلیی ازت سپاسگزارم که برام مینویسی و چقدر خوشحالم که دوستی مثل تو دارم که اینقدر اگاهانه و هوشمندانه به قانون عمل میکنه
من کامنت هات رو دنبال میکنم و هرروز تحشینت میکنم همیشه چه بات بنویسم چه ننویسم عاشقانه تحسینت میکنم
مرجان میدونی من چرا کامنت گذاشتن رو دوست دارم؟
چون باعث میشه که ثانیه به ثانیه بنویسم و فکر کنم و بعد از حدودا مثلا نیم ساعت، یک ساعت یا بیشتر مغز من فضای فکریش کلا میشه قانون برای همین بعد از هرکامنت تغییر محسوسی در من رخ میده و برای همین هم مقاومت هام درمورد کامنت گذاشتن برداشته شد و دیگه ثانیه به ثانیه کامنت هام و ادامه میدم و ادامه میدم
مرجان عزیزم خیلی عمل گرا شدی دمت گرم واقعا ایول بهت
به قول خودت وقتی که هم فرکانسی باشه دیگه جنسیت و سن و هرچیزی مهم نیست و اصل کر فرکانسِ
به نوح میگه اون پسر تو نیست(یعنی در فرکانس تو نیست) یعنی بالاتر از هر چیزی همین فرکانس است.
تو یکی از کامنت هات گفته بودی نمیدونی من چندسالمه باید بگم که من 2 ماه دیگه تازه 18 سالم میشه.
شمام فکر میکنم سنت 41/42 باشه.
دوست خوبم من خیلی خوشحالم واقعا دوستی مثل تو دارم، تو خانمی باهوش و مستقل و خوش فکر و خلاقی هستی. همیشه تحسینت میکنم و میگم چقدر مرجان سریع یاد میگیره و دست به عمل میزنه..
خداروشکر که این صحبت هارو باهم میکنیم و چقدر واقعا جفتمون تغییر کردیم
بزار از تغییراتم بهت بگم
خب توی سن و سال من بچه ها کلا توی یک فضای خاصی هستن من خب کلاس دوازدهم هستم
فضای مدرسه و دوستان و اینا خب حرفایی که اونقدر جالب نیست زده میشه
•••••
اره خلاصه
اتفاقا زدم روی اینکه کامنت حذف شه اما حذف نشد الانم واقعا نمیدونم حذف شده حذف نشده (خنده) ولی مینویسم
ببین توی مدرسه یکسری حرفا با بچه ها زده میشه که کلا اونقدر مناسب نیست دیگه توی فضای ما جوون نوجونا همینجوریه خودن میدونی چی میگم اما از موقعی که داریم باهم صحبت میکنیم من حتی یک ثانیه هم دیگه حرف های اونارو تکرار نکردم، اگر میبینم دور و ور هم جمع شدن درمورد یکسری مسائل صحبت میکنن نمیرم صحبت کنم
حتی یکی از هم کلاسی های من خودش عضو سایت هست اما اونم عضو سایتِ فقط حرفای قشنگش رو یاد گرفته و همون سبک زندگی قبلی رو داره
اما مرجان من تغییر کردم من صد درجه بهتر شدم من عملا تغییر فرکانس رو در خودم متوجه میشم.
اصلا دوست ندارم این بهونه رو بیارم که چون 17 سالمه عادیه که. اینجوری باشم یا چون دور و وری هام رو میبینم باید اینطوری باشم نه!
من دوست دارم خاص باشم میخوام خاص رفتار کنم من نمیخوام نتیجه اونارو بگیرم به هیج عنوان
مرجان درمورد شخصیت خیلی دلم میخواد صحبت کنم و خیلییی عاشق اینم که ریز به ریز زمان بزارم و روی بهبود های شخصیتیم کار کنم
((وایی یک لحظه نمیدونم چه حسی بود ولی یک حسی بهم دست داد گفت سیناااا تو خبلبیی خوش فکری:))
مرجان عزیزم من خب درمورد عجله نکردن باهات صحبت کردم یک کامنتی توی کشف قوانین برات گذاشتم و یک کوچولو درموردش گفتم از موقعی که اون قضیه رو درک کردم فهمیدم که من قبلش میخواستم همه چیز رو باهم درست کنم و خب این اتفاق نمیفتاد و از این شاخه به اون شاخه میپریدم اما الان میخوام فقط تمرکز لیزری روی موضوعات خاص بزارم و همینطوری برم پروژه بعدی و پروژه بعدی
من مرجان جلسه 6 کشف قوانین رو دارم روش کار میکنم توی این جلسه درمورد بهره برداری از قدرت تمرکز اساسب استاد صحبت کرده و اینکه چطوری میتونیم از قدرت تمرکز استفاده کنیم،، الان توی این عرصه از زندگیم دارم تمرکزم رو میزارم روی ساختن این موضوع
یکسری پلن و برنامه های خوب و باحالی دارم برای استفاده کردن از قدرت تمرکزم با تمام وجود و دارم روش تمرکزی دیگه کار میکنم میدونی میخوام درمورد چی بگم؟ درمورد بها پرداخت کردن
باید بهاش رو بدم
باید بهای اون شخصیت خاصی که میگم رو بدم مرجان وای اگر این رو اجرایی کنم که بتونم اون جنس از تمرکز رو بیشتر در خودم تقویت کنم چه اتفاقات فوق العاده ایی برام میفته و میخوام واقعا عملی کنم
راستش رو بخوای نمیخواستم بهت جواب بدم میخواستم یک هفته بگذره و بعد از یک هفته که عمل کردم به. اون سیستمی که برای خودم چیدم بیام از عمل کردم بگم
اما گفتم اینطوری امکان داره وسط راه بهونه بیارم و بگم ولش کن اما الان میخوام متعهد بشم که اون سیستمی و اون روتینی که چیدم رو برای خودم بسازم و قشنگ بهش عمل کنم
مرجان یک چیزی رو من میدونم اونم اینه که برای اینکه به تعهدمون جدی تر باشیم اونو میتونیم به یک کسی یا یک دوستی بگیم
از اونجایی که من تمام دوستام بلا استثنا اون ادم هایی نبودن که من میخواستم همشون رو خط زدم (بعد از اینکه باهات بیشتر صحبت کردم این تلنگر رو به خودم زدم که من باید دوستام هرچند کم ولی باکیفیت باشن مثل مرجان عزیزم) و این پیشرفت رو ازش راضیم
حالا میخوام توی این کامنت متعهدانه عمل کنم
مرجان من یکی از کارهایی که باید حتما بکنم برای اینکه به اون تمرکز لیزری که میخوام برسم اینه که ساعت 3:3٠ صبح باید بیدار بشم میدونی این تایم بهترین تایمی هست برای من تا بتونم نهایت استفاده رو از روزم ببرم
الان مغزم نجوا داده که نگو اینو به مرجان تو نمیتونی عمل کنی و باز دوباره خودتو سرزنش میکنی اما الان مرجان که اینو گفتم اگر بیدار نشم اینقدر مغزم نجوا میده که دیگه واقعا جرات نمیکنم بیدار نشم برای همین جدی اومدم بهت گفتم که واقعا دوست دارم صبح زود این تایم هرروز بیدار بشم هر موقعیتی که هست
میدونی میخوام جدیت رو داشته باشم یک داستان خیلی جالبی هم درمورد این موضوع دارم
من خب گفتم کلاس دوازدهم هستم خب همین دو روز پیش چهارشنبه ما ساعت 7:3٠ امتحان داشتیم
بعد من نمیدونم چی شد واقعت خوابم برده بود و بیدار شدم گوشیم رو که نگاه کردم دیدم ساعت 8:3٠ هست حالا منو بگی هم خندم گرفته هم شوکه شدم خخخ
گوشیم رو نگاه کردم گفتم یا خداا خخ یک حس خیلی جالبی داشت بعد کاری که کردم ببین به طرز معجزه اسایی من از خواب پریدم وقتی ساعت و نگاه کردم و خیلییی سریع لباس پوشیدم و سریع اسنپ گرفتم که برم سر جلسه امتحان حالا چون امتحان اونقدر امتحان خاصی نبود میدونستم اگر برم برگه رو بهم میدن
اما من به طرز معجزه اسایی سریع رفتم حاضر شدم که فقط سریعتر برم سر جلسه خب یعنی با تمام وجودم و تمرکزم تنها چیزی که برم مهم بود اون بود
خلاصه من رفتم امتحان رو خیلی سریع دادم و فکر کن اینطوری بهت بگم 8:3٠ بیدار شدم امتحان رو دادم 9:2٠ خونه بودم یعنی کلا یک ساعت هم طول نکشید (امتحان رو هم که سوالاش رو چون خود معلم اصلا گفته بود سریع دادم اومدم)
ولی خیلی این قضیه برام درس داشت و اصلا گفتم من باید خواب میموندم تا این درس رو بگیرم
میدونی یاد چی افتادم؟ یاد صحبت های استاد افتادم توی جلسه 1 کشف قوانین میگفتن که اکر با همون جدیت که میرین سرکار با همون جدّیت به این اگاهی ها نگاه کنین زندگیتون در تمام ابعاد تغییر میکنه و من تازه درک قشنگی کردم از این موضوع که تاا چه حد باید برام مهم باشه تا چه حد باید جدی بگیرم.
حالا من میخوام واقعا این بیدار شدن ساعت 3:3٠ رو دیگه جدی بگیرم دیگه الان وقت فکر کردن و به تعویق انداختنش نیست مرجان
حالا من کلا از همون اول تمرکز لیزری خیلی خوب اهمیتش رو درک کردم خب،، برای همین درموردش خیلی مطالعه کردم و فکر کردم ولی مستمر نبود چون توی فرکانس عجله بودم
خلاصه یکسری برنامه ها و. تصمیم های خیلی خوبی رو برای خودم گرفتم یعنی اگاهی بهم داده شد و میخوام با تمام وجودم بهش عمل کنم
((همین الانش مرجان مغزم داره نجوا. میده کامنت رو پاک کن یعنی در این حد سخته برام که عمل نکنم و فقط حرف زده باشه)) اما برام مهمه واقعا برام مهمه…
حالا یک کارایی رو میخوام بکنم که ایشالا بعد از نتیجه باهات صحبت میکنم
استاد توی فایل هدفگزاری و تاثیر ان در زندگی میگفتن که وقتی که میخوای یک هدفی انتخاب کنی اونو به افرادی که فکر خوبه بگو این باعث میشه که جا نزنی! حالا من اومدم بهت بگم مرجان خیلیی این موضوع برام مهمه واقعا باید یک همچین تمرکز لیزری رو شروع کنم همین الانش به تعویق انداختمش 5،6 روز خب یعنی 30 دی درموردش با خودم صحبت کردم و گفتم میخوام یک بهم شروع کنم یک همچین پروژه ایی رو اما جدی نگرفتمش
میدونی تا حدی شبیه اون پروژه تمرکز لیزری هایی منظورمه که استاد انجام میداده توی جنبه های مختلف که تمام فضای فکریش درگیر یک چیزی بوده من موقعی که میخواستم این پروژه رو چند روز پیشا شروع کنم توی یک کامنتی توی فایل الگو های تکرار شونده 7 درموردش صحبت کردم دیروز یک نقطه آبی روی همون کامنت برام اومد و چنان تلنگری برام شد که چرا هنوز شروع نکردم و به خودم قول دادم یک هفته با تمام وجودم اینطوری عمل میکنم و بعد از یک هفته میام و به اون دوستم جواب میدم و از اینکه اون تمرکز رو واقعا گذاشتم صحبت میکنم
مرجان عزیزم امیدوارم کامنت بعدی که برات مینویسم از روند روز هام که خیلی با تمرکز دارم پیش میرم صحبت کنم
و بارها دیگه از امروز به خودم یاداوری میکنم سینا! تو به مرجان قول دادی ها!!
مرجان جان از اونجا که واقعا احساس نزدیکی و هم فرکانسی بهت میکنم اصلا دوست ندارم زیر قول خودم بزنم اصلا اصلا! به هیچ عنوان پس تمام نیروهام رو اماده میکنم تا بهترین خودم رو ارائه بدم
طبق همیشه وقت تحسین و تشویق خودمه که:
+چقدر خداروشکر عمل گرا شدم
+چقدر برام مهم شده نتیجه داشته باشم خودم از حرفایی که میزنم
+چقدر داره شخصیتم بهتر و بهتر میشه
+چقدر خداروشکر میکنم که ازادی تمرکز خیلی عالی دارم و میتونم همچین تمرکزی رو بزارم
+وایی چقدر خوشحالم که دیگه توی فرکانس عجله نیستم
مرجان بعد از اینکه این پروژه رو اوکی کنم و با کامل عمل کنم به جلسه 6 میخوام بیام سراغ جلسه 2،3 و حمله کنم به ترمز ها و اگر واقعا عمل کنم به جلسه 6 ببین اون اعتماد به نفسه باعث میشه بترکونم میخوام تمان خلاقیتم، هوشم، استعدادم، ابزار هام و انرژیم رو استفاده کنم و این هدف رث محقق کنم الان فقط میخوام تا جایی که میتونم به جلسه 6 عمل کنم و بهاش رو بدم.
و البته خیلی هم درگیر تئوری نشم و سریع عمل کنم
خب تمرینات جلسه 6 تمرینات اساسی هستند که باید الان برم انجامشون بدم به سرعت و تمرکز لیزری بزارم براشون
پلنم اینه که تمرکز صد در صد بزارم روی تمرینش
میدونم خدا کمکم میکنه الان دیگه یکی اژ گفتگو های اصلیم برای ادامه دادن میدونی چیه؟ اینه که سینا تو مرجان گفتی که میخوای همچین کاری بکنی پس باید انجام بدی باید ادامه بدی هرجوری شده، اگر واقعا بخوای راهش رو پیدا میکنی پس برو تو دلش
حالا سعی میکنم کمال گرایی رو هم بزارم کنار دیگه میگم میخوام از هرچیزی که یاد گرفتم از بهبود گرایی از عمل گرایی از کانون توجه و.. استفاده کنم تا اون جنس از تمرکز رو درخودم ایجاد کنم و همچنین برام خیلی مهم شد که برم به اون دوستمون بگم که همچین پروژه ایی رو شروع کردم چون اصلا دیگه واقعا مرجان برعکس قبل نمیتونم بپذیرم که یک حرفی رو بزنم و. خودم بهش عمل نکنم
بریم که بسازیم این شخصیت رو
مرجان خیلیی دوستت دارم و مرسی که فرصتی رو برام فراهم میکنی بنویسم!
حتما عمل میکنم حتما عمل میکنم،، فرار نمیکنم باید عمل کنم من قول دادم بهت!
خداوند یار و نگهدارت