مهمترین جذابیت سفر برای من، دیدن تنوع جهان، تنوع آدمها، تنوع شکل زندگیای که دارند، موضوعات مورد علاقهشان و مهمتر از همه، شناختن جهانی است که آنقدر مملو از فراوانی و نعمت است، که توانسته «اینهمه تنوع خواستهها» را پوشش دهد.
مشاهدهی این تنوع به ما کمک میکند تا فراوانی جهان را بیشتر باور کنیم و از میان اینهمه تنوع، علائقمان را راحتتر بشناسیم و به سمت تجربهی آنها حرکت کنیم.
در این بخش از برنامه سفر به دور آمریکا، تجربهی یک روز از زندگی در «طبیعت تقریباً بکر» را با شما به اشتراک گذاشتیم. موضوع مهمی که دوست داشتم با این تصاویر بگویم این است که:
لذت بردن از هر لحظهی زندگی وقتی ممکن میشود که، صبور باشیم، به خودمان و آدمهای اطرافمان ساده بگیریم و به این شکل، حتی از بدیهیترین و جزئی ترین بخشهای روزمرهی زندگی، شادیهای بزرگی بسازیم و به سمت تجربهی شادیهای بزرگتر، هدایت شویم.
لذت بردن از هر لحظهی زندگی وقتی ممکن میشود که، صبور باشیم. صبر نه به معنای تحمل کردن، بلکه به معنای تمرکز بر نکات مثبت خودمان، اطرافمان و اطرافیانمان.
سفر به ما «صبور بودن» را میآموزد، به ما «رسیدن به صلح با خودمان» را میآموزد و وقتی با خودمان به صلح میرسیم، راحتتر بر نکات مثبت سفر و همسفرانمان تمرکز میکنیم، از ناخواستههای کوچک اعراض میکنیم و تسلیم جریان سفر میشویم و به این شکل اجازه میدهیم ما را به سمت تجربیات لذتبخشتر، هدایت کند.
این سفر با هدایت خداوند شروع شده است. مسیرهایی که رفتهایم، فضاهای تفریحی، پارکها و صحنههای زیبایی که هر بار پیشِ رویمان هویدا میشوند، همه و همه حاصل هدایت خداوند است و تنها راه برای همراه ماندن با این جریان هدایت، تلاش برای فقط تمرکز بر نکات مثبت و دیدن زیباییها، تحسین آنها و سپاسگزار بودن به خاطر آنهاست.
از این قسمت از سفر لذت ببرید.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳206MB14 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلاممممم اقا چقدر خوب بود این رقصیدن استاد حال کردم لذت بردم از این رقصیدنای استاد، از خنده مایک از فیلم برداری مریم جون
استاد توی فایل مهاجرت گفتید اگر فکر میکنید که کنجکاو هستید برای شناخت جهان اداب رسوم فرهنگ ها غذاها و.. چقدر مشتاق هستی شما مناسب هستی برای مهاجرت.
وقتی خانم شایسته توضیح داد که چقدررر مشتاق بوده تجربه های متفاوت در اسکیل بزرگتر یادم افتاد منم قبلا همیشه دوست داشتم به کشورهای دیگه سفر کنم وقتی سنم خیلی کم بود
دقیقا میگفتم یعنی چی اونجا روزه اینجا شبه
اما بخاطر مسخره های دیگران این خواسته هام که دوس داشتم به کشورهای که دلم میخواست برم کم کم برام همه چیز رنگش باخت و غیر دستیافتنی شد
همیشه وقتی با موضوع نژاد پرستی برخوزد میکنم با خودم میگم ببین کشور هایی که اینقدر بدشون شنیدی چقدر توی این قضیه با خودشون در صلحن
مثل انگلستان که سالها محمد صلاح مصری که مسلمانه و همسرش هم با حجاب هست داره برای لیورپول بازی میکنه خیلی ام دوسش دارن
یا توی لیگ جزیره میبینم چقدر بازیکنای سیاه پوست تاپ لول دارن بازی میکنن از چلسی تا نیوکاسل و منچستر ها و… خدایاشکرت بخاطر مردم زیبا بین انگلستان
یا حتی در کشور اسپانیا هم این شکلی هست درسته خبرهای نژاد پرستی شنیدم ولی جالبه توی یک تیم دو بازیکن با یه رنگ پوست دو تجربه متفاوت دارند
من هرچی دیدم جز حال خوب اون ادمها چیزی نبود اینقدر با خودشون حالشون خوبه که وقتی یه غریبه با دوربین میاد جلوشون لبخند و دست تکون میدن
به نام خدای مهربون
استاد جان روده بر شدم با اون طناب کشیدنتون آخ چقدر عالی لذت بردم از رقصیدنتون
حالا اولین دشت من از این فایل یاد آور جلسات دوره عزت نفس بود
وقتی میرقصیدید خب مشخص بود که خیلی حرفه ای نیستید یعنی مهارت خاصی ندارید
حتی انعطاف خاصی ام ندارید
.. توی دوره عزت نفس گفتید من توی رقصیدن ضعیفم و این فرق میکنه ضعف شخصیتی، ضعف شخصیتی باید روش کار کرد چون ابعاد وسیعی از زندگیمون در بر میگیره ولی ضعف مهارتی نه
شما اینجا خودتونید
یعنی میرقصید اما نمیگید وایی من رقصم زشته بچها چی فکر میکنن
مثلا دارم دستام همینطور ساده تکون میدم و حرکت خاصی بلد نیستمم
بلکه لذتشو میبرید..
چون در واقعیت ما باید ضعف های شخصیتمون رو برطرف کنیم
ولی ضعف های مهارتی لزومی نداره همه رو کار کنیم
اتفاقا اینجا اگر دنبال برطرف کردن ضعفای مها تی باشیم میشیم یه کسی که همه چی بلده ولی رشد خوبی نداره
چرا؟؟؟
چون وووواووو باید عمر نوح داشتع باشی تصور کن بخوای هر چیو دیدی فهمیدی توش خوب نیستی بری توش قوی بشی که دیگه همش میشه دویدن
میدونید مثالی که به ذهنم رسید اینه که طرف مثلا خودم یادم میاد میخواستم همه کاره بشم
از پلیس، مهندس، دانشمند و…..
یعنی سبک شخصی نداشتم
مثلا هر سال نظرم عوص میشد نسبت به اون رشته و حرفه سال اخر گفتم میخوام مهندس هوافضا بشم
…
در حد علاقه موند اصلا وقتی امدم روی خودم مار کردم گفتم بی خیال نمیخوامش
من یه چیزی بلد باشم اینقدر توش کار کنم تمرکز به خرج بدم که متخصص بشم
میتونم از اون پول بسازم موقعیت بسازم…..
میدونید همش اشتباه فکر میکردم مثلا اگر اط لحظه های هیجان انگیز قهرمانی یا مسابقه ورزشکاران و…. میدیدم فکر میکردم به خاطر اون کارس اون لذت و شکوه و افتخار و شهرت و ثروت…
و این باعث شده بود من به خوام همه کاره هیچ کاره بشممم
خب این نکته بسیار مهمیه
دومین دشت من از این فایل چمن های سبز و مرتب بود اصلا من عاشششششق همچین چمن هاییی
و اون نوری کع از لا به لای درخت هااا میومد وووووووای
اینو توی قسمت دومم گفتم
سومین دشتم این بود که حرفای خانم شایسته عزیزم که بکگراند فیلم بود منو یاد بچگیم افتادم یادم میاد منم میرفتم توی حیاط به اسمون نگاه میکردم میگفتممم اههههه الان یه ادمایی جایی که هستن روزه اینجاا شبههه وایی
یا مثلا توی ذهنم تجسم میکردم ادمای دیگه دارن چیکار میکنن مثلا الان توی آپارتمانن توی اتاقن و… چطورین منظورم کشور های دیگه مردمان دیگ
بخاطر همین از دیدن خارجیا خیلی ذوق زده میشمم اصلا دوست دارم باهاشون حرف بزنمم
و بفهمم
که اتفاقا چندیم بار اتفاق افتاد با یه خانم هلندی و یه گروه هلندی بودن صحبت کردم و یه آقایی البته زبان هم دیگه خیلی خوب متوجه نمیشدیم ولی خب اصلا دیدنشون منووو!!!!!!!
یا 4 تا پسر خارجی از اروپا و امریکا بودن که من از مترجمشون خواستم حرفایی که میزنیم تجربه کنن…!!!
و این خیلی برای من جالبههه…
رفتن یه شهرای جدید فضاهای جدید…
و کلا هرچیزی که تا حالا من اونو ندیدم و هست..!!
راحت بودن خیلی موجود میزد چقدر این خیال آسوده خوبه
خیالی امن…
عااشقتم مایک..
توی این قسمت استاد میگه باید لاغر کنم و الانم که میبینم این هدفشون شده و دارن بهش نزدیک و نزدیک تر میشن
فقط ما منتطریم اندام زیبای استاد بیینیم اون سبکیشون ببینیم….
عاشقتونم…
قسمت 3 سفر به دور آمریکاسفر سوم
سلام به دوستای خوبم ، خانواده صمیمی عباسمنش ، استاد وخانم شایسته عزیز
آقا من این فایل دیدم
خانم شایسته عزیز وقتی داشتید در مورد تنوع و خواستتون و اینکه چقد محو اطرافتون میشید صحبت میکردید ، که یه جرقه خورد به ذهنم ٫ من از نوجوونی توی کف این بودم که الان ادمای اونور دنیا چیکار میکنن و برم خارج ببینم
وای وقتی داشتین اینارو میگفتید یادم خودم افتادم که میرفتم توی حیاط نگاه میکردم به اسمون میگفتم الان بیرون از کره ما یعنی زمین چه خبره ، ادمای خارجی دارن خیلی دورن از ما و خیلی فرق میکنن چیکار میکنن
یا یادم اومد که وقتی هواپیما خیلی بالا ها بالاهااا بود نگاه میکردم بهش ، مامانم میگفت این احتمالا خارجیِ ، بعدش با خودم میگفتم یعنی کلی ادم خارجی دارن از بالا سرما راه رد میشن???
یا علاقه زیادی به صحبت کردن با ادمای کشور های مختلف کردم
و واقعا جذب میکردم
با ادمهایی اهل کره جنوبی ، چین ، عربستان
هلند صحبت کردم
و چقد ذوق مرگ میشدم
اهااا بخدا یادم یه بار چند سال پیش توی حرم با یه خانم افغانی صحبت کردیم خودم و دختر خالم ایتقد حال میکردیم ٫ حالا تون خانم سال هاا مهارجرت کرده بود دیگع برنگشته بود افغان و کلا سبک زندگی اینجا پذیرفتع بود
ولی یادم میاد اینقد سوال پیچش کردیم که دیگه خسته شد اما خم به ابرو نیاورد
و با همسایه هاش رفت و خدافظی کرد
یا به پسر چوپان افغانی اومده بود توی روستامون ، کار میکرد منم فوضول رفتم پیشش اسمش پرسیدم گفتم چند سالته
چه خبرا ، شهر روستا و تعداد خانواده همرو پرسیدم
دیگه کم کم رفتم چون کار داشتم پسره میگفت کجا میروی?
خانممم شایستهههه مرسییی واقعااا من با این فایل بیاد اوردم که گذشتمو ، و اشک تو چشام جمع شد٫
امسال که رفتیم باغ ارم شیراز دقیقا سرم از بس به سمت بالا بود که اخرش وقتی گردم میاوردم پایین دردش احساس میکردم
هواپیما از بالا سرم رد شد نگاهش میکردم
دقیقا اونجا چندتا ادم دیگههه بودن که محو دیدن هواپیما شده بودن توی یه اسمون صاف و افتابی
و شاید برای خیلیا دیدن یه سری درخت بلند و مرغوب تا یه حدی لذت بخش باشه
ولی من اونجا اینقد لذت بردم که گفتم خداجون دلم میخواست شیراز زندگی میکردم و هر هفتع میومدم این باغ و کلی ازش لذت میبردم
وای من از دیدم ویترین های معازه ها هم کلی لذت میبرم
بخاطر همین همیشه اخرین نفری هستم که حرکت میکنم
بیشتر موقه وقتی با مامانم و اجیم میرم بازار جا میمونم ،
این فایل بی نظیره ، میتونم صادقانه بگم از موقعی کع قانون رو دارم سعی میکنم در زندگیم اجرا کنم کمی به این شیوه لذت بردن دارم نزدیک میشم ولی هنوز کمی دورن از نوجونی ولی با کار کردن روی خودم نزدیکتر میشم
پنجم دبستان بودم اوج لذت من خوردن بستنی چوبی کیم دونه ۵۰۰تومن بود که وقتی از مدرسه میومدیم بیرون منو اجیم میرفتیم و میخریدیدم
اوج لذت من خریدن چوب شور هایی بود که توی راه برگشتن میخریدیم و کلی حال میکردیم و احساس تردی خوشمزه ای میداد
یادم چنان حال میکردیم که وقتی بعدظهر برمیگردیم از نانوا یه نون لولش بزرگ بگیریم و منو خواهرم بخوریمش نونش خشک بشه
کل پولی که داشتیم ۴تومن بود برای مامانم برای روز مادر یه صندوق چه گرفتیم هنوزم هستش و نو هست
اوج لذت منو اجیم بعدظهر های بعد مدرسع بود
سریع نون و پنیر و گوجه اماده میکردیم و
نونم گرم میکردیم که خشک بشه و هر کدوم توی سینی برای خودمون میزاشتیم میرفتیم پای تلویزیون که جومونگ بببینیم که فوتبالیستا بببینیم با سوباسا حال کنیم
که ان شرلی ببینیم
یعنی عشق میکردیم عشق ٫ که اجیم چندباری یاد خاطره اون موقع ها می افتاد میگفت چقد خوب بود هنوز لذت خوردن نون پنیر گوجه ها زیر زبونمِ ٫ هنوز نون پنیر گوجه خیلی دوست دارم مخصوصا به سبک خودم درست بشه
کلی گریه میکردیم البته قایمکی و احساسات خودمون با برنده شدن سوباسا با گم شدن جومونگ
با ایجاد فرمانروایی جدید توسط جومونگ بدون اینکه چشم داشتی به تخت برادرش تسو داشته باشه تخلیه میکردیم
چقد کیف میکردیم هر شب بازی های جام ملت های اروپا میبیدیدم
کلی اسم بازیکنان رو توی سر رسیدم مینوشتم
و یکی یکی حفظ میکردم بازیکنای اسپانیای المان انگلیس و٫٫٫٫بعدش میگفتم اجی ببینی من همرو بلدم میخوای برات بگم
چنان با اعتماد به نفس میگفتم که حس میکردم خودم توی این حوزه سر رشته دارم
یادم میاد اون موقع گوشی گرفته بودیم منو اجیم ٫
دوربینش زیاد خوب نبود اصل نبود
لمسش به مرور زمان بدترمیشد البته بخاطر توجهات ناخواسته خودن بود
ولی انگار دنیایی بود
انگار که من اصلش داشتم نه فیکشو
صدا همو ضبط میکردیم چقدر خوب بود
و چقد خنده دار بود روزهای اولی که گوشی داشتیم ٫
یادم بابام که برای اولین بار موتور گرفته بود سوار میشدیم هر شب میرفتیم دور میزدیم
میرفتیم بالای پل داد میزدیم چقد خوب بود
الان ماشین داریم ، با ماشینم اینکار کردیم
ولی واقعا خیلی کمتر از اون موقع شده
خداروشکر که یادم اومد فک کنم خیلی وقته سوار موتور نشدم٫
من عاشق دیدن مراسم افتتاحیه و اختتامیه المپیک و پارالمپیک و جام جهانی و مسابگقات ورزشی ام ، اینقدر حال میکنم
حتی توی تلویزیون ، ایشالا به امید خدا برای جام جهانی قطر میرم و مسابقات از نزدیک میبینم هم افتتاحیه هم اختتامیه و به این خواستم میرسم ، خیلی خاطره بازی و لذت دارم ، در این حد که وقتی تیم قهرمان میدیدم انگار که خودم قهرمان شدم ،
چقدر با فیلم افسانه دونگی اشک و حس غرور و موفقیت در خودم زنده کردم
من اینقدر غرق شخصیت موفق داستان میشدم
که یادم میرفت خودم کجام و شرایطم چجوریه یا چقد به خواسته هام رسیدم
ما الان توی خونه نو و تر تمیز و از نو سخته شده زندگی میکنیم که حاصل ایمانِ پدر و مادر جوانم هست٫
این خونه نو قبلش یه خونه کُلنگی بود
که خراب کردیم از نو ساختیم
خونه ی ما دو تا اتاق داشت یکی بزرگ بود یکیش تقریبا کوچیک ، با فاصله بیشتر از ۳متر ، حتی فک کنم بیشترم باشه یکیش ته حیاط
یکیش دم در حیاط
یه اتاق دیگه بود که اون داخلش کلی خراب بود ، بعضی موقع عقرب میومد ازش
خونمون اینقد پایین بود که یهبار منو اجیم و مامانم شب توی اتاق بزرگ خوابیده بودیم ، بارون میومد حیاطمون دریاچه شده بود
لب تا لب اتاق اب بود خدا رحم کرد اگر بیشتر بارون میومد داخل خونه ورود میکرد
اشپزخونه مامانم کولر نداشت
حمام و دستشویی هم بیرون بود و
توی یه برهه هایی که اتاق کوچیک کرایه داده بودیم حمام و دستشویی مشترک بود
همیشه ارزوم این بود حمام داخل باشه
در حیاطمون پایین بود به زور باز میشد
توی دستشوییمون بخاطر فاضلاب موش میومد که براش همیشه تله میزاشتیم
ولی ایتقدررر از اونچه که داشتیم زندگی میکردیم
که الان این چیزااااا بعد از چند سال بیاد اوردم اصلا باورم نمیشه من قبلا توی اون شرایط بودم
و الان روی تختم درازکشیدم دارم تایپشون میکنم
واقعیتش هیچ نگاهی از قبل برای نوشتنشون نداشتم یهو امدن
اون موقع با بچهااا هر روز بعدظهر توی کوچه بودیم بازی میکردیم
هر روز وسطی
پسرای همسایه که ماشالله مردی بودن سربه سرمون میزاشتن و ما هم از خدا خواسته اذیتشون میکردیم
توی حیاط وسطی بازی میکردیم
حیاط اتوبوسی نسبتا بزرگی داشتیم٫
یه باغچه داشتیم که توش مامانم همه مدل سبزی میگاشت
یه استخر بادی داشتیم پر اب میکردیم و میپردیم توش
روبرومون دکل ایرانسل بوود هنوزم هستش
اهنگ بی کلام میزاشتم به ارزوهام فکر میکردم
خوراکمون وسطی بود ، دیگه همه دخترای محل توی کوچه ما میومدن وسطی
با گچ اجارای همسایه رو رنگی میکردیم اخه اون موقع ماژیک نبود هنوز
یه تلویزیون کوچولو داشتیم و باحال
یه دستگاه سی دی و دو دسته آتاری داشتیم
و خورامون اتاری بود چقد حال میداد
اون شب که کلی حیاطمون اب گرفته بود
ایتقد خندیدیم با خودمون میگفتیم کاشکی قایق بفرستن با قایق بیایم بیرون چه حالی میده
خدارو شکرت ، اصلا یادم نمیومد که من توی گذشته و الان چقدر شرایط زندگیم فرق کرده
خونمون دیوارش کوتاه بود ولی یادم نمیاد کسی پرید باشع توی حیاط بخواد دردی کنه
حمام بیرون بود ولی من اینقدر از پیچوندن حوله دور خودم کیف میکردم که الانم هنوز یکم از اون عادت مونده
دوتا دوست داشتیم منو اجیم به اسم زهرا و اسما همسایه بودن با ما
یه شب که اجر اوردن برامون چون خونمون خراب کرده بودیم و داشتیم میساختیم
همزمان با اون شرایط توی اتاق کوچیکِ بودیم
یادم بروبچ اومدن توی کار با بابام ۵تایی اجرا رو جا بجا میکردم توی حیاط ، چقدر کیف میداد، براشون مامانم چیز میز می اورد که بخوریم تغذیع بشیم توی کار اغلب مامانم شربت فیمو میزد و شیرین
توی حیاطمون کلی لامپ وصل کرده بودیم که روشن باشه و اجرا رو خوب جابجا کنیم
اون شبا خیلی لذت بخش بود برام
همه ی اینا بیاد اوردم خود به خود هدایت خدای عزیزم بود
چون این حرف خانم شایسته توی ذهنم و تکرارش میکنم
ایشون گفتن چون از نعمت های زندگی گذشته لذت میبرد الان این نعمت ها رو دارن
لذت بردن رو ننداختن برای زمانی که رسیدن به خواسته
بلکه از کوچکترین چیزایی که داشتن سعی میکردن لذت ببرن
من عاشق مسافرتم بخشیش بخاطر تضاد هایی که خوردم بخشیش هم بخاطر اینکه همیشه از راهنمایی ارزوی مهارجرت داشتم ، همیشه هم دنبال این بودم برای گرفتن ویزا و پاسپورت باید چیکار کرد ??? یا شرایط اون کشور چه جوریه ٫ که با قانونی که دارم بهش عمل میکنم تمام شرایط محو میشه و ایمان دارم که به بهترین نحوش مهاجرت میکنم وقول دادم که وقتی رفتم فیلم درست کنم و از اون حاهایی که سالهای دور توی ذهنم خیال پردازی میکردم و برای استاد ایمیل کنم٫
خانم شایسته و استاد عزیز براتون ارزو میکنم در این مسیر هر روز ثابت قدم تر باشید٫
از تمامی دوستانی که این دیدگاه خوندن هم سپاسگزارم٫