سفر به دور آمریکا | قسمت ۳

مهم‌ترین جذابیت سفر برای من‌، دیدن تنوع جهان‌، تنوع آدمها‌، تنوع شکل زندگی‌ای که دارند‌، موضوعات مورد علاقه‌شان و مهم‌تر از همه‌، شناختن جهانی است که آنقدر مملو از فراوانی و نعمت است‌، که توانسته «اینهمه تنوع خواسته‌ها» را پوشش دهد.

مشاهده‌ی این تنوع به ما کمک می‌کند تا فراوانی جهان را بیشتر باور کنیم و از میان اینهمه تنوع، علائق‌مان را راحت‌تر بشناسیم و به سمت تجربه‌ی آنها حرکت کنیم.

در این بخش از برنامه سفر به دور آمریکا‌، تجربه‌ی یک روز از زندگی در «طبیعت تقریباً بکر» را با شما به اشتراک گذاشتیم. موضوع مهمی که دوست داشتم با این تصاویر بگویم این است که:

لذت بردن از هر لحظه‌ی زندگی وقتی ممکن می‌شود که‌، صبور باشیم‌، به خودمان و آدمهای اطراف‌مان ساده بگیریم و به این شکل‌، حتی از بدیهی‌ترین و جزئی ترین بخش‌های روزمره‌ی زندگی‌، شادی‌های بزرگی بسازیم و به سمت تجربه‌ی شادی‌های بزرگتر‌، هدایت شویم.

لذت بردن از هر لحظه‌ی زندگی وقتی ممکن می‌شود که‌، صبور باشیم. صبر نه به معنای تحمل کردن‌، بلکه به معنای تمرکز بر نکات مثبت خودمان‌، اطراف‌مان و اطرافیان‌مان.

سفر به ما  «صبور بودن» را می‌آموزد‌، به ما «رسیدن به صلح با خودمان» را می‌آموزد و وقتی با خودمان به صلح می‌رسیم‌، راحت‌تر بر نکات مثبت سفر و همسفران‌مان تمرکز می‌کنیم‌، از ناخواسته‌های کوچک اعراض می‌کنیم و تسلیم جریان سفر می‌شویم و به این شکل اجازه می‌دهیم ما را به سمت تجربیات لذت‌بخش‌تر‌، هدایت کند.

این سفر با هدایت خداوند شروع شده  است. مسیرها‌یی که رفته‌ایم‌، فضاهای تفریحی‌، پارک‌ها و صحنه‌های زیبایی‌ که هر بار پیشِ رویمان هویدا می‌شوند‌، همه و همه حاصل هدایت خداوند است و تنها راه برای همراه ماندن با این جریان هدایت‌، تلاش برای فقط تمرکز بر نکات مثبت و دیدن  زیبایی‌ها‌، تحسین آنها و سپاسگزار بودن به خاطر آنهاست.

از این قسمت از سفر لذت ببرید.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳
    206MB
    14 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

916 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ابراهیم خسروی» در این صفحه: 4
  1. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    سلام به استاد عباسنمش نازنینم و خانم شایسته گله گلاب!

    خانم شایسته منظورم گلابه کاشانه ها!!!

    آخه وقتی کاشان مردمش اینقدر نازنینن، شما ببین گلابی دیگه چیییییه!

    جونم براتون بگه که این جانب ،ساعت 8 صبح با چشمانی خواب آلود صحنه ای دیدم که مثله دوران راهنمایی که زنگه آخر میخورد و بدوبدو وسایلمون رو جمع میکردیم و از مدرسه با نهایت شتاب میزدیم بیرون،همونجور از خونه زدم بیرون!

    اینقدر تو رفتنم عجله کردم که حتی چراغای خونه ام رو خاموش نکردم!

    گفتن دیر میشه!!!

    آقا قضیه از این قراره ‌که ساعت 8 صبح وقتی بیدار شدم ،میدونستم بیرون خیلی سرده برا همین درو باز نکردم و میخواستم یه نگاه به دلفین بندازم،پرده رو زدم کناااار!

    دیییدم یه چیزای ریز ریزه سفید سفید از آسمون داره میاد پایین!

    دیدم برفه!!!!

    یاااا خدا!

    برف داره میاد!

    آخه من هیچوقت ندیدم برف بباره،یه بار برف دیدم اونم حدودا 20 ساله پیش بود!

    خدای من!

    خدای من!

    چطور داره برف میاد در صورتی که من دیشب به صاحب خونه گفتم اینحا برف میاد بهم گفت ما اینجا رو برف حساب باز نمی‌کنیم!

    و جالبه خوده مردمه کاشان میگفتن اینا خیلی کم برف میاد،یه بار پارسال برج 12 برف اومد و الان!

    وایه من!

    یه درخته اناره خیلی کوچیک تو باغچه ی خونمه که دوتا انار کوچولو بهش آویزونه!

    اونا رفته بودن زیر برف!

    دلفیییین!

    خخخخخ

    دلفین رو بگو!

    تمامه شیشه هاش رفت زیییره برف!

    تعجب کرده بود!

    گفت این دیگه چیه!!!

    برف پاکناش بجای پاک کردنه برف بندری میرقصیدن!!!

    اقا بدو بدو لباس پوشیدم و رفتم تو خیابونا کککککلی عکس گرفتم!

    تمامه درختا روشون برف نشسته بود!

    رفتم خانه ی بروجردی ها!!!

    وااااایه من!!!!

    آخه چطور ممکنه این‌همه زیبایی!

    تصور کن،برف شدید بباره،خیابونای باریک ،با دیوارای کاه گلی،بری تو یه خونه ای که بززززرگ باشه و آب حوضش یخ زده باشه و برف هی بباره روی درختاش!!!

    برید سرچ کنید خانه ی بروجردی ها!!!

    من که اینقدر از خود بیخود شدم که همونجا تو یکی از تالاراش زدم زیر آواز!!بلند بلند میخوندم:

    طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا

    ساقیا خیز ،که پرهیز،حرام است اینجا!

    بسته ی حلقه ی زلفه تو نتنها دله ماست،

    هر کجا مرغ دلی،بسته به دام است اینجا!!!

    خیلی خیلی خیلی لذت بردم.

    بعدش رفتم حمام‌ سلطان امیر احمد!

    وقتی خواستم وارد بشم شروع کردم به فیلم گرفتن و گفتن حمام سلطان امیر احمد وووووواووووو!!!!

    و ناخودآگاه از حیرته این همه قشنگی چشمام نمیتونست حظم کنه این قدر قشنگه!

    اگه میخوای واقعا بدونی چه تصاویری دیدم بعد از خوندنه کامنتم جاهایی رو که رفتم سرچ کن تو اینترنت!

    صدای آب، سکوت،کاشی ها و سقفه رنگارنگ!!!

    خیلی خیلی لذت بردم و تو همین کیف کردنام بودم که 3 تا بچه ی قد و نیم قد بدو بدو اومدن داخل و هی بازی میکردن!

    من عااااشقه دختر بچه هام!!

    یک از خواسته هام این بود که خدایا همسر آینده ام وقتی میخنده روی صورتش یه چال کوچولوی قشنگ داشته باشه.

    یه دختر بچه ای اونجا بود که حتما عکسش رو میزارم پروفایلم شما هم ببینیدش، چشای رنگی،صورت سفید،تپل مپلی،موهای لخته بور،یه چال گونه هم داشت و کلی خوش خنده و خجالتی!

    رفت کنار حوض ایستاد و خیره شد به آب، اما قبلش داشت دستشو میزد تو آب حوض،رفتم کنارش ایستادم روی زانو،و شروع کردم ازش فیلم گرفتن،گفتم ببینمت!

    ببینمت!

    اما چون خجالت میکشید نگام نمیکرد،بعد آروم آروم کاری کردم که باهام دوست بشه،از سوال پرسیدن شروع کردم!

    گفتم آب سرده!؟

    درست بلد نبود حرف بزنه خیلی کوچیک بود!

    گفت سده

    سده

    گفتم بزار دستمو بزنم تو آب ببینم سرده؟!

    گفتم عه!

    اینکه سسرد نیست!!!

    اونم گفت ،

    سد نیس

    سد نیس

    گفتم برف بازی کردی!؟

    گفت آله!

    گفتم سرد بود!؟

    گفت آله!

    میدونستم کلاه داره!

    گفتم کلاهت کوش!؟

    برو کلاهتو بپوش!!!

    رفت کلاهشو برداره و برام بپوشش، خواهرش کلاهشو گذاشت سرش،اما چون میخواست جلوی من بگه خودم کلاهمو پوشیدم و برای تو پوشیدم، کلاهشو درآورد و اومد پیشم کلاهشو گذاشت سرش!

    عاه!

    خدایا شکرت!

    مگه خوشبختی چیزی غیر از اینکه ‌که اینقدر حالت خوب باشه که یه دختر بچه ی کوچیک که هنوز بلد نیست حرف بزنه بیاد باهات دوست بشه!

    مگه خوشبختی غیر از اینه که از ته دددلت به یه بچه ی غریبه با ذوق از قلبت ناخودآگاه بگی:

    عزیزه ددددلم!

    من مطمئنم با دیدنه عکسه اون فرشته،شما هم قبول می‌کنید که خوشبختی یعنی اینکه خودت از خودت راضی باشی!

    خدایا شکرت…

    بعد از حمام سلطان ،رفتم خانه ی طباطبائی!

    من با دیدنه اون خونه دیییییگه تمام شدم!

    فقط اینو بگم که وقتی تصویری به عمه ام زنگ زدم،دوتا چیز میگفت!

    1/چچچچچقققققدددددد قققققشششششننننگگگگگگهههههههه

    2/خووووششش بببحالللت!!!!

    آفا اینم بگم ها!

    در نظر داشته باشید که تو تمامه این لحظات ما بارش سنگین برف رو داشتیم ها!

    لطفا از تجسماتتون بارشه برف،به مانند برف شادی رو فراموش نکنید!!!

    وقتی داشتم تصویری با عمه ام صحبت می‌کردم میگفت خوشبحال صاحبش!

    گفتم اتفاقا بر عکس!

    خوشبحاله من!

    گفت چرا!؟

    گفتم بابا

    اون بنده خدایی که این عمارت رو ساخته نصفه عمرش طی شده تا این عمارت آماده شد!

    در ضمن این کلی ذهنش درگیر خدمه و حشمه، نظافت و مدیریت این خونه بود!

    ولی من با 35 هزار تمن پوله بلیط دارم کیییف میکنم اینجا و از این اتاق میرم تو اون اتاق !!!

    والا بخدا!

    خلاصه من نمیگم قشنگیای اونجا رو فقط خودتون برید ببینید!

    اما من ندیدم عکسه این عمارت ها تو برف!

    چون برف بقدری ی زیبا کرده بود این فضا رو که به خدا قسم من چشام کم آوردن از دیدنه این زیبایی!!!!

    از عمارت اومدم بیرون و خیلی گشنه ام بود دیدم یه رستوران چینی هست!

    فکر کردم اسمش چینی هست!

    آقا ما رفتیم داخل دیدم تمااامه دیزاین از این چتر کوچیکای چینی و از اینایی که روی دیواراشون آویزون میکنن و همه چیز قرمزه!

    دیدم عه!

    اینکه منشی هم چینیه!

    مسئولشون یه خانمی بود دیدم عه!

    اینم که چینیه!

    جالب اینجاست که هم فارسی و هم انگلیسی اصلا بلد نبودن!!!

    جز 6،5کلمه!!!

    خلاصه با یه تلاش مضاعفی متوجه شون کردم که سوپ میخوام!

    دلم میخواست غذای چینی رو تجربه کنم!

    پ ن پ گفتی میرم رستوران چینی بهشون میگم دیزی بدین!!!

    والا!

    آقا ما سوپ رو بیخیال شدیم یه نمونه برنج انتخاب کردم،جالبه که برنج سرخ شده هم داشتن!!!

    واسم برنج آورد با دوتا از این چوبا!!!

    از همه ی این صحنه ها هم فیلم میگرفتم!

    گفتم خدایا سروتهه این قاشقاشون کدوم وره!

    آخه برنج چینی اونم با چوب خوردنت دیگه چی بود!!!!

    اما!

    فکر کردین من آدمی ام که اینقدر سریع تسلیم بشم و از یاد گرفته غذا خوردن با چوبای چینی دست بکشم!؟

    واقعا شما ابراهیم رو اینجوری میشناسین!!!

    دقیقا درسته!

    من تسلیم شدم!

    بابا مگه میشه دونه برنج رو با این میل بافتنی ها بلند کرد آخه!

    کلللی تلاش کردم بخدا 4 دونه برنج بلند کردم!

    اونم بلند نکردم ،خودش چسبید یه میله!

    والا!

    خلاصه انگلیسی بهش گفتم بیا لطفا یادم بده،اونم ه چی تلاش کرد دید نمیشه و نمیتونم تا اینکه یه فکره خوبی به سره خانمه زد!

    رفت واسم قاشق آورد!!!

    گفت با این بخور!!!!

    گفتم ای رحمت بر پدرت

    ای رحمت بر مادرت !

    ای نور به قبره برسلی بباره!!!

    خدا خیرت بده!!!

    خلاصه همونجا گفتم خدایا شکرت بخاطر قاشق!!!!

    و بعد خوردنه نهار چینی که برنجاشونو یه کم زنده در میارن، (اینو گفتم که اگه رفتین چین بگین یه کم بزارن برنج بیشتر دم بکشه)

    رفتم خونه ام.

    در حد 30 دقیقه یه استراحتی کردم و دوباره شال و کلاه پوشیدم که برم کجا!؟

    برم حمام فین کاشان!

    اما خدا میخواست منو کجا ببره!!!

    الله و اکبر!

    تو مسیر که داشتم میرفتم سمته حمام فین،دیدم یه کووووهه سسسفید سمته راستمه!

    قلبم گفت برو سمته کوه!

    منم از همه جا بی‌خبر!

    از یکی پرسیدم آقا میشه برم سمته اون کوه!؟جاده داره!؟

    گفت آره از فلان جاده مستقیم برو بالا میره سمته کوه!

    آقا جووونم برات بگه ساعت 3 ظهر دیییدم تمااااامه ملللت ریختن تو این کوها و پایین دسته کوها که دشت مانند بود

    یکی سیستم صوتی داشت و آهنگش داشت میخوند(چشم و دلوم روشن این چه یاریه!

    چشم و دلوم روشن این چه یاریه!

    هوار هواروم تویی دارو ندارم!

    هوار هواروم تویی دارو ندارم!

    دلوم بنده دلوم بنده به اون صورته خوش خنده به اون صورت خوش خنده و آدامه ی داستان که مستحضر هستید!)

    یکی که سنش یه کم بیشتره آتیش درست کرده با خانم مسنش و داره واسش چایی میریزه،

    یکی دنبال اون یکی افتاده که برف بریزه پشت گردنش

    بچه ها دارن آدم برفی درست میکنن

    یکی با برف میزنه تو کمر اون یکی!

    یه عده ای هم زن و شوهری دوست پسر دوست دختری ،دختر دختری،پسر پسری،به چشم خواهر برادری دارن دور هم میرقصن

    یه عده از اون مادرای همیشه در صحنه ی دلسوز هم آش داغ آورده بودن واسه بقیه!

    ییییعنی همه رو ابرا بودن!

    خییییره سسسسرم اومدم چند دقیقه فیلم گرفتم هر کس از تو ماشین کنارم رد میشد و میدید که دارم فیلم میگیرم انگار از صدا سیما اومده بودم و بهشون ‌فته بودم هرکی بیشتر مسخره بازی دربیاره بهش جایزه میدم!

    ایییینقدر ملت حالشون خوب بود که پسر و دختر فرقی نداشت همشون به دوربین موبایلم واکنش نشون میدادن،یکی وقتی می‌رسید به ماشین کل میزد،یکی جیغ میزد،اونایی که با خانواده بودن و فضا دستشون رو بسته بود چراغ میزدن،بعضیا هم متدین تر بودن از تو ماشین به نشونه تعظیم و احترام دستشون رو میزاشتن روی سینه اشون و احترام میزاشتن و در کل همه خوشحال بودن.

    دلفین رو گذاشتم کنار جاده،شروع کردم به قدم زدن روبرفا که دوباره ییییه صحنه ای دیدم که از خود بی خود شدم!

    یه دختر بچه ی 3 ساله!

    با یه کلاه که دوتا خرگوشی بالاش داشت،یه شال گردنه سفید دوره گردنش که بعضی وقتا تا لب پایینیشو میپوشوند و یه کاپشنی تنش بود که ددددققققیییییقققققاااااا طرح و رنگش شبیه ببعی بود!!!

    یه پدر مادر جوونی هم داشت و رفتم گفتم میشه با بچه تون عکس بگیرم!!!

    گفتن آره!

    راحت باش

    و موبایلمو دادم دسته باباش و واسه اینکه بچه راحت باشه کنارش ایستادم و عکس گرفتیم با هم(اون عکس هم میزارم پروفایلم بعدا)

    بعد خانمه یه لیوان شیر کاکائو واسم ریخت و بهم داد!

    چچچچقدر چسبید تو اون سرما!

    خدایا میشه قربونت برم!؟

    خدایا شکرت.

    دوباره سوار دلفین شدم رفتیم جلو تر صحنه هایی دیدم که قه قهه میزدم از خخخنده!!!

    زدم کنار دیدم ملت با تیوپ دارن از بالای یه تپه ای سر میخورن میان پایین!

    اینجاش که خنده دار نبود!

    خنده دار اونجا بود که وقتی به جمع تیوپ سواران پیوستم،دیدم عده ای بعلت کمبود امکانات از دیگر وسایل متفرقه استفاده میکنن برا سرسره بازی!!

    اینی که میگم بخدا جدی میگم ها!!!!

    یه مردی بود دیدم این از هممممه هم سرعته سر خوردش بالاتره هم اینکه چیزی زیر پاش نیست!

    گفتم این جریانش چیه!؟

    تا دقت کردم دیدم بعععله!

    دوسته عزیزمون میشینه تو سینی رویی و از بالای تپه سر میخوره!

    یکی با سینی رویی بود!

    یکی با کفی ماشین بود!

    یکی با پلاستیک زباله بود!

    یکی با پلاستیک جا میوه ای بود!

    عده ای که دیگه هییییچ چیزی برای از دست دادن نداشتن ،بنده خداها می ایستادن سرپا و با کفه کفشاشون از بالا سر میخوردن میومدن پایین!

    لطفا به دسته ی آخر نخندین!

    چون نامبرده از دسته ی آخری بودم!!!!

    خلاصه بعد از کلی خندیدن و لذت بردن رفتم کنار یه آتیشی ایستادم و دستامو گرم کردم

    همه شاد بودن!

    یه عده کنار جاده رقص کردی میرفتن!

    (از بستگان و آشنایان خانمه ژینا صالحی بودن

    خوش استایل،زیبا،خنده رو و شاد!!!)

    همشون مرد بودن وگرنه ازشون می‌پرسیدم شما نسبتی با خانم صالحی ندارین!؟!!!

    بعدش یه دور کوچیکی تو شهر زدم و اومدم خونه ام.

    درسته بعضی جاهای این کامنت شوخ کردم اما چی میتونه آدم بگه آخه !

    اگه یه روز زودتر یا دیر تر می‌رسیدم کجا این همه صحنه ی زیبا رو میدیدم!؟

    به خدای واحد قسم میخورم قبل از اومدنم گفتم خدایا برف رو نشونم بده!

    چی میشه که همه تو لنز دوربینم می‌خندن و میرقصن و چراغ میزنن و تعظیم میکنن!

    چی میشه یه اون بچه ها قلبشون منو دوست دارن و میان پیشم!؟

    چی میشه که اون خانم بهم تو اون همه شلوغی من هدایت بشم سمتشون و شیر کاکائو ی گرم بهم بدن!؟

    چی میشه که هدایت بشم به 3 دقیقه خارج شهر اون همه برف بازی رو ببینم!؟

    چی میشه ‌که اکثر جاها که میرم بلیط نمیگیرن میگن سیستم قطعه!

    چی میشه که توی کاشانی که ساااالی یه بار اونم شااااید برف بیاد من دقیقا روز قبلش برسم اینجا و سرحال و پرانرژی برم برف بازی!

    خدای من !

    دوست دارم!

    یادمه وقتی اهواز بودم جاهای دیدنیه کاشان رو لیست کردم و هرچه تلاش کردم که برنامه بچینم کدوم رو کدوم روز برم،برنامه ام جور نمیشد و گفتم خدایا توکل به خودت ،خودت منو به بهترین جاها ببر!

    و منو برد به برف بازی که اصصصصلا فکرشم نمیکردم و اصلا جزو برنامه ام نبود و از بببهترین خاطرات عمرم شد!!

    خدایا ممنونتم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
  2. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    بله ژینا گیان!

    بله چوو رش!

    مگه تو خونه تون اگه یکی صدات کنه میگی با من بودی؟!

    معلومه که نمیگی!

    چون اونا خانواده ی تو هستن!

    (این قسمته کامنتم رو واقعا با احساسه ،کمی حسرت مینویسم، حسرتی که نمیتونم بهتون ثابت کنم که شما تک تکتون خانواده ی من هستین!

    شما همون رو چقدر دوست دارم!

    وفتی عزیزه دلی واسم ایمیل مینویسه و واقعا نمیرسم جواب بدم،تو ذهنم میگم نکنه این عزیزی که وقت گذاشت و برام ایمیل فرستاد و کامنت نوشت فکر کنه که من ایمیلش رو نخوندم!

    اصلا بزار یه چیزی بهت بگم تا متوجه بشی چقدر دوستون دارم!

    دیدی وقتی یه صحنه ی خیییییلی زیبایی رو میخوای ببینی سعی میکنی یهویی ببینیش!؟

    دیدی وقتی میخوای خوشمزه ترین قسمته غذاتو نوشه جان کنی سعی میکنی همراهش چیره دیگه نخوری که طعمش رو کامل حس کنی!!!

    منم نسبت به کامنتاتون اینجوری ام!

    یعنی تا زمانی که صفحه کامل باز نشه و نرم کامنت رو کامل نخونم،حتی نگاهم رو کنترل میکنم که کلماتش رو نبینم.

    اینقدر که شمارو دوست دارم!

    وقت گذاشتن واسه کامنت نوشتن با ارزش تره یا وقت گذاشتن و دیدنه کلیپ های ناراحت کننده!

    هم صحبتی با خانواده با ارزش تره،با هم صحبت شدن با افرادی که چون عرضه ندارن خوش بگذرونن تمسخر میکنن!

    خوشحال کردنه عزیز دلم لذت بخش تره،یا خوشحال کردنه دیگرانی که از روی ضعف هام مبحوام خوشحالشون کنم!؟

    من خیییییلی وقته مسیرم مشخصه ژینا گیان!

    خیلی وقته اینقدر با شعور شدم که بدونم رو وقتم رو برای کیا بزارم!

    فکر میکنی همینجوری از سر بیکاری و دلخوش کردنت دارم کامنت مینویسم!؟

    نه !

    بزار یا چیزی بهت بگم راستشو بدونی!

    من دیروز دوستام عضو یه گروهی کردن منو تو واتساپ که هما ی اونها از سال 1389دوستام بودن و هستن !

    من فقط و فقط 1 کلمه گفتم و از گروه لفت دادم!!!

    فقط نوشتم

    ببای (خدافظ!)

    چون تو اون 10 دقیقه ای که گروه تشکیل شد کتابچه ای از حرفهایی که به قول خدا تو قرآن میگه لغو و بیهوده ، تشکیل شد!

    اما چی میشه که همین آدمی که فقط یک کلمه نوشت ببای،میاد و اینجا اینقدر کامنتهای طولانی مینویسه که خداشاهده در اکثر مواقع در حین کامنت نوشتن چند دقیقه دستامو پایین میگیرم که خون بهشون برسه و حالت سر بودنشون از بین بره و دوباره بتونن گوشی رو بگیرم!

    چی میشه!؟

    تنها دلیلش عشقه!

    تنها دلیلش اینه ‌که اینجا خدارو میبینم!

    کی حرفه منو میفهمه جز شما وقتی از هدایت خدا حرف میزنم!؟

    کی حرفه منو میفهمه جز شما وقتی میگم هدفم از تنهایی سفر رفتن چیه!؟

    پس شما خانواده ی من هستین!

    شما هم که دیگه جای خود دارین و اون رگ کردی که دارم از قصر شیرین،سر پل ذهاب،روستای شیان هیچوقت خانواده اش رو فراموش نمیکنه!

    حاله دددلت به شادی سرچوپی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  3. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    سلام.

    ببین!

    اینکه من کامنتی رو جواب میدم ،لطف خداست و کلام خداست!

    پس از خدا میخوام روی قلمم جاری بشه.

    ببینید!

    رک بودنه منو به بزرگی خودتون ببخشید!

    من هرچی میگم از تجربه ی چک هاییه که تو زندگیم مخصوصا روابطم خوردم.

    شما اگه بری روی پروفایل من تقریبا 95٪ سوالات من و یا جوابای من در زمینه ی روابط بوده!

    چون من بیشترین ضعف رو اونجا داشتم اما الآن به خدای واحد قسم از صمیم قلبم به خودم افتخار میکنم.

    پس اگه حرفی میزنم فقط و فقط بخاطره اینه که خودم یادم نره از چه شرایطی اونم.

    من متوجه ی عمق سوالاتتون شدم.

    چون خودم بیشترین چالش هارو در روابطم داشتم!

    بریم برا جواب!؟

    بسم الله

    ببینید!

    خوشبختی و زندگی خوب لیاقت میخواد

    عرضه میخواد

    ارزش میخواد!

    آدمه بی ارزش هیچوقت زندگی دلخواهش رک تجربه نمیکنه

    آدمه بی لیاقت هیچوقت رویاهاشو تجربه نمیکنه

    آدمه بدرد نخور همیشه دوتا کار میکنه

    یا میشینه برای موفقیت های بقیه دست میزنه و سوت میزنه

    یا اینکه بهشون سنگ میزنه

    چون خودش عرضه ی رسیدن به اون موفقیت هارو نداره.

    اگه واقعا دنبال جوابی، بهت پیشنهاد میکنم سوالات و جوابایی که از 2 سال پیش در زمینه ی روابط پرسیدم رو بخون متوجه میشی کجا بودم،الان کجام!

    من خودم میدونم چقدر تغییر کردم!

    ببین دختر خوب!

    من دیروز تو حمام از خودم پرسیدم که دلیل اینکه بعضیا نتیجه نمیگیرن از قانون و این مسیر چیه!؟

    فقط 1 جواب بهم الهام شد،اونم اینکه تنها دلیلش اینه که کسی که از این مسیر جواب میگیره اینه که ایمان داره که به هر خواسته ای که بخواد تو این مسیر میتونه برسه.

    و کسی که نتیجه نمیگیره یا نتایج ضعیفی میگیره باورش نسبت به این مسیر ضعیفه.

    من نمیگم طلاق بگیرید با نگیرید!

    من خودم میدونستم آخره روابطم با همسر سابقم جداییه اما نمیخواستم با زور و با بحث و با هر چیزه دیگه ای از ایشون جدا بشم

    و به خودم گفتم ببین!

    معلوم نیست که تو کی طلاق میگیری!

    اما بیا یه کاری کن!

    تو هرآنچه که به ذهنت می‌رسید برای درست کردنه این رابطه انجام دادی،فقط و فقط 1 کار مونده که انجام ندادی!

    اون یه کار رو هم انجام بده که اگه 2 سال دیگه با عزیز دلت ،تو رودخونه ی یانگ تسه ی چین در حین قایق رانی بودی ،و همسر سابقت تو خونشون افسرده بود،دلت نسوزه براش و نگی ای کاش بیشتر تلاش میکردم!

    گفتن باشه.

    اون یه کار چی بود!؟

    6 ماه با تمامه وجود و با نهایت تمرکز روی آموزش های استاد عباسمنش کار کردن بود!

    و بعد از 6 ماه که هیچ،بعد از نصفه اون زمان و حتی کمتر ،ایشون با پای خودش از زندگی من رفتن بیرون!

    من کوچکترین تلاشی برای درست کردن یا خراب کردنه زندگی مشترکمون انجام ندادم!

    من کوچکترین نقشه و برنامه ریزی انجام ندادم!

    من کوچکترین تردیدی به اینکه خدا منو به خواسته ام میرسونه نداشتم!

    من کوچکترین کم کاری و یا تلاش برای تغییر دادنه شرایط بیرونی انجام ندادم!

    من تمامه تمرکزم رو شبانه روز گذاشتم روی 3 موضوع !!!

    1/بالا بردنه عزت نفس و احساس لیاقتم

    2/تمرکز شبانه روزی روی اینکه دوست دارم همسرم چه ویژگی های رفتاری و یا شخصیتی داشته باشه

    3/کنترل ذهن و موندن در احساس خوبی که ریشه در ایمان به خداوند و ایمان به جواب دادنه این مسیر داشت.

    کم کم نشونه های طلاق رو من در زندگیم دیدم.

    مثلا تمرکز میکردم که دوست دارم همسری داشته باشم که ارتباط بسیار زیبا و محترمانه ای با خانواده ام داشته باشه،و چند روز همین مورد رو می‌نوشتم و تجسم میکردم اما بعدش میدیدم که همسر سابقم دوست داره بیشتر و بیشتر از خانواده ام فاصله بگیره!

    و وقتی ذهنم میخواست احساسم رو بد کنه یا اینکه بجنگم با این موضوع، یا اینکه بگه بیا باهاش حرف بزن و…

    خیییییلی منطقی و عاقلانه با خودم حرف میزدم(البته الهامات خداوند بود)

    میگفتم ببین!

    میدونی آدمه احمق کیه!؟

    آدمه احمق کسیه که یه کار تکراری رو انجام بدهرو انتظار نتیجه ی متفاوت داشته باشه!

    تو مگه نا قبلا باهاش در مورد مسائل مختلف صحبت کردی نتیجه داد!؟

    میگفتم نه!

    میگفت پس تو با تکرار کارهای گذشته ات فقط داری عمرت رو تباه میکنی!

    در ضمن مگه نه تو میخوای عزیزه دلی بیاد تو زندگیت که با تمامه قلبش خانواده ات رو دوست داشته باشه!؟

    میگفتم آره!

    میگفت خوب تو تمرکزت رک بزار روی خواسته ات!

    ایشون با این رفتارشون داره خودش فرکانس اینو میفرسته که از زندگیت بره بیرون!!!!

    و بعد با نهایت احساس خوب(بدونه اینکه زور بزنم برای تغییر شرایط بیرونی)

    وقتش که رسید و بهم الهام شد که الان وقتشه که دیگه اعلام کنی که باید از همدیگه جدا بشید و حقققق نداری عقب نشینی کنی از موضعت!!!

    و چون با تمامه وجودم تمامه تمرکزم رو گذاشتم روی خواسته ام اصلا ایشون خودش شرایط طلاق رو فراهم کرد!!!

    حالا متوجه شدی چرا اوله کامنتم گفتم آدمه بی ارزش، رویاهاشو زندگی نمیکنه!!!

    من به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی پیشنهاد طلاق یا ادامه دادن رو نمیدم!

    چون این تنها و تنها خوده شما هستید که هم مسئول تصمیماتتون هستید و هم اینکه بهتر خودتون و شرایتون رو درک می‌کنید!

    من فقط یه چیزی میگم!!!

    اگه من جای شما باشم،دوره ی احساس لیاقت رو ششششخخخممممم میزنم!!!!

    اگه من جای شما باشم به خدای واحد قسم قرص و قهوه و هرچی که باعث میشه بیشتر بیدار بمونم استفاده میکنم تا بتونم بیشتر دوره احساس لیاقت رو کار کنم!

    ببین دختر خوب!

    من الان دیگه با هر کسی ازدواج نمی‌کنم!!!

    من فقط و فقط با دختر خدا ازدواج میکنم!

    با کسی ازدواج میکنم که فقط 1 جلمه از دهنش در بیاد اونم تمامه کلامش الهام خدادباشخ و یا رفتارش منو به شکرگزاری به خداوند وادار کنه بخاطر همچین فرشته ای!

    شما سفر های منو برید نگاه کنید آخه چطور ممکنه این‌همه همزمانی،هدایت ،زیبایی،آدم های خوب و…بیاد تو زندگیم!!!

    من دیروز میرم پمپ بنزین ،بنزین بزنم،ماشینه پشته سریم کارت سوختش رو میده بهم میگه بیا از کارت من بنزین بزن!

    گفتن نه آقا ممنونم از کارت جایگاه میزنم، گفت آقا بیا با کارت من بنزین بزن بجای لیتری 3 تمن نصفه قیمت بزن از سهمیه ی خودم!!!

    فکر میکنی قبل از دوره ی احساس لیاقت من این رفتارارو میدیدم!!!

    عااااح!

    خدایا شکرت!

    خدایا شکرت!

    خدایا شکرت!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  4. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    سلام دختر خوب!

    از خدا میخوام بر قلبم جاری بشه!

    ای رب العالمین !

    میبینی!

    میشنوی!

    هواست هست!

    میدونم کمه اما بنده هات در حد توانشون دارن حرمتت رو نگه می‌دارند!

    در حد توانشون دارن قدم بر میدارن و به تو پناه میارن!

    از دستا شیطانی که وعده داده که بر سر راه بندگانت میشینم تا آنها رو گمراه کنم و تو اکثرشان را سپاسگزار نمی‌بینی!

    میبینی بنده هات دارن به ریسمان الهی چنگ میزنن!

    اونم با دستان خالی و قبلی کم امید و راهی تاریک پیش رو!؟

    به عزت و جلالت قسم میخورم

    به حرمت اشکایی که لباسم رو خیس کرده قسم میخورم تو هرگز من رو تنها نزاشتی!

    تو هرگز منو رها نکردی!

    تو هرگز از آنچه که در قلبم داشتم بی‌خبر نبودی!

    تو هیچوقت درخواست کمک منو نادیده نگرفتی و نگفتی وقت ندارم برو به جای دیگه!

    خدایا!

    قسم می‌خورم به قلبم که تنها ترسش اینه که از تو فاصله بگیره،که تنها تو هستی که بهترین هارو میدونی و هرگز درخواست کسی که تو عاجزانه و با ایمان به تو پناه میاره رو نا امید نمیزاری!

    ای رب العالمین !

    کسی که از من داره سوال میپرسه در مورد مشکلش همون ترس هایی رو داره که من داشتم

    همون نگرانی‌هایی رو داره که من داشتم

    همون امید حتی کم رو داره که من به تو داشتم

    همون نجواها تو سرس میچرخه که من داشتم!

    اما تنها چیزی که قلبم رو آروم میکرد ایمان به تویی بود که تو کتاب قرآنت گفتی:

    هرگز از رحمت من نا امید نشوید!

    گفتی:

    از جایی که فکرش نمی‌کنید به شما روزی میرسونم !

    گفتی

    همین بس که خداوند یاور شما باشد!

    گفتی :

    نترسید و غمگین نشوید!

    گفتی:

    تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد!

    گفتی:

    عزت تنها نزد خداست

    گفتی:

    هیچ برگی از درخت نمی‌افته افتد مگر اینکه من از آن آگاهم!

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    قلبم خنک شد

    خدا اشکتو در بیاره که اشکمو درآوردی!

    فکنم یه جایی منظورم رو اشتباه متوجه شدید!

    من ایشون رو قلبا روست داشتم اما این آگاهی رو داشتم که ایشون روز به روز داره از نظر دیدگاهی و رفتاری از من دور و دور تر میشه و بخاطر همین میدونستم آخر مسیرمون جداییه و من اتفاقا تمامه تلاشم رو صادقانه کردم که زندگی‌مون ادامه داشته باشه اما باید اینو بپذیریم که انسان‌ها همه شبیه همدیگه نیستن و متفاوتن.

    خوب و بد نداریم!

    دیدگاه ها و ذهنیت ها و اولویت ها متفاوتن و گاهی اینقدر این تفاوت زیاد میشه که جهان اجازه ی ادامه دادن نمیده.

    در رابطه با اینکه قرآن رو باز میکنی اگه فکر میکنی زیادی وسواس شدی به این قضیه ،این کارو نکن چون خدا اینقدر قدرت داره که حتی از طریق یه وضعیت واتساپ ،از طریق یه فایل،از طریق یه تبلیغات اینترنتی کلامش رو به قلبت الهام کنه و مسیر ر و برات مشخص کنه!

    من ددددقیییقا توسط یکی از فایل‌های زندگی در بهشت استاد چراغ سبز رو از خدا گرفتم و ببین!

    اون فایل به خدای واحد قسم هنوز که هنوزه باورم نمیشه چطور ممکنه اون فایل اینقدر دقیق بهم بگه

    دییییگه بسه!

    برو و با تمممااامه وجودت طلاق بگیر!

    تو اون زندگی در بهشت استاد بعد از گفتنه یک سری حرف‌ها که(که قلبم میگه به شما نگم)

    یک جمله میگه!

    میگه که این ها کلام خداست!!!

    و این قانونه خداونده!!!

    اگر روزی شد قطعا بهتون میگم کدوم فایله اما الآن قلبم میگه که نگم!

    من اون روز وقتی اون فایل رو دیدم بعد از 3 سال زندگی مشکل دار به تصمیم نهایی رسیدم که باید اقدام کنم برا طلاق!

    و اولین جمله ای که زیر اون کامنت نوشتم آیت جمله بود:

    (پیام دریافت شد)

    میخوام بگم تو کار با هیچکس و هیچ چیز نداشته باش!

    میدونی چند صد هزار نفر توسط همین مسیر ،روابطشون با همسرشون جوری شد که دیگران حسسسرت زندگی و عشقشون رو میخوردن!!!همونایی که آرزوی مرگ و طلاق میکردن برای همسرشون!

    میدونی چند هزار نفر مثله آبه خوردن از همسرشون جدا شدن توسط این مسیر!

    همون همسرایی که تحت هیچ شرایطی راضی به طلاق نمیشدن!؟

    پس بدونه پیش داوری ،فققققط مسیر خودت رو برو!

    یه جاهایی کمی مسیر سخت میشه اما تو سختی یه سوال از خودت بپرس!

    اونم اینکه تو لیاقت داری یا نه!؟

    اگه لیاقت داری پس برای لیاقتت بها بده و حرکت کن و یاد آیه ی قرآن بیوفته که میگه قطعا در هر سختی آسانی است!

    و به خودت بگو اگه لیاقت نداری پس سکوت کن و همون مسیر قبل رو ادامه بده که نتیجه اش شده زندگی الانت که ازش راضی نیستی

    با قلبم آروزی سعادت و خوشبختی می‌کنم برات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای: