سفر به دور آمریکا | قسمت ۳ - صفحه 1

916 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه صفری» در این صفحه: 36
  1. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    خیلی جالبه منم تا قسمت 34دیدم و البته اصلا به خوندن نظرات علاقه ای نداشتم ولی یهو وقتی توی اون قسمت فهمیدم استاد بارها نظرات رو میخونن گفتم منم برگردم از اول ببینم چرا اصن نظرات رو میخونن. و جالب اینه توی چند روزی که نظرات رو خوندم اتفاقات قشنگ بیشتر از قبل برام افتاد. راستش دیگه یادم رفت ویدئو ببینم چون با دیدن ویدئو انقدر شادی ندیدم که با نظرات توی زندگیم دیدم.. الان که دارم اینو مینویسم احساس میکنم یه خانواده جدید پیدا کردم که دم در منتظرمن. با افکار من هماهنگن و هروقت خواستم میتونم چمدونم رو ببندم و برم بغلشون کنم. ممنونم که هستین . خیلی زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    عالیه تلاشاتون و ثابت قدمیتون خوشم میاد که خودمون یه پا عباس منشی هستیم:)) باید باشیم. منم خواب دیدم چند شب پیش با با خانواده و خود استادم😍😍😍 مث شما و خیلیا که خواب دیدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    سلام منم هیچ کدوم از اعضای خانوادم هم فکر من نیستن و منم مثل شما خیلی شجاع بودم که خودم رو تغییر دادم ما مثل گل نیلوفر توی مردابیم😄😍 منم دوتا خواهرم هیچ کدوم هم ارتعاش من نیستن و من هرروز دارم یاد میگیرم که ارامشم رو بیشتر کنم و به خودم یاداوری کنم اونا صرفا نااگاه ان و هرروز داره ارامشم پیششون بیشتر میشه شمام ادامه بدیییین تا این روز حتما خیلی پیشرفت کردینن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    مارکو جان.. واقعا حد پیشرفتی که داشتی رو درک میکنم. این که چون به تضاد بزرگ برخوردی و مسیر تکامل طی کردی‌. من آدمی بودم که انقد بی عزت نفس بودم که یکی از دوستام اگر اشتباهم رو گوشزد میکرد خدا شاهده تنهایی روی نیمکت دانشگاه مینشستم و توی غروب و تنهایی به اسمون نگاه میکردم و نمیدونستم چرا اون شخص اون حرفو زده و من چرا همچین شخصیتی ام که به فکر فرو میرم…؟ حالا انقدر عاشق خودم ام که اولین نظر جدی ای که گذاشتم توی قسمت دوم لایک خورد و من تا یه روز جشن میگرفتم که از دستان زیبای استادم لایک گرفتم. الان از خیلیا جلو زدیم منو شما میدونی چرا؟ دو کلمه س تضاد بزرگ.. و طی کردن تکامل‌.‌. و صد البته یه کلمه بزرگ دیگه که خودم ساختمش: تسلیم نشدن توی این راه! ما هیچ وقت نگفتیم همینی که هستم خوبه. ما با تمام وجودمون محکم به تضادها خوردیم و توی جوب افتادیم ولی بلند شدیم… تبریک عضو خانواده ی من…! پاشو برو جلوی آینه یبار دیگه تبریک بگو. منم خود قشنگم رو میبرم تو اتاق میرقصم به افتخار خودم نظرت عالی بود..!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: