سفر به دور آمریکا | قسمت ۳ - صفحه 68

916 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2590 روز

    سلام استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه.

    خب استاد بایدم تمام گوشه های زندگی شما پراز زیبایی، لذت، نعمت، فراوانی، سرعت، راحتی، عزت، احترام، انسانهای عالی، لبخند و برخورد زیبای انسانها، سلامتی و حال خوب باشه.

    وقتی آدم تو مسیر درست قدم بزاره و طبق اصول و قوانین حرکت کنه و پیش بره، نمیشه نتیجه ای جز این وارد زندگی آدم بشه.

    اینکه براحتی و آسونی تو دل طبیعت به راحتترین شکل ممکن هرنوع غذایی که بخوای برای خودت درست کنی. دوچرخه سواری کنی، با آدم های جدید آشنا بشی، این همه زیبایی ببینی، آهنگهای زیبا گوش بدی و باهاش همراه بشی و….

    بله تمام این نعمت ها بخاطر درمسیر درست قرارگرفتن و طبق قانون عمل کردنه.

    هرلحظه بیشتر از قبل به درک مسیر درست وقانون میرسم.

    و بقول خانم شایسته عزیز، چقدر فرکانس ها دقیق عمل میکنن.

    خانم شایسته عزیز، خواستم بگم ما هم لذت می‌بریم از شنیدن صدای زیبای شما، صحبت‌های عالی و آموزنده شما و مقالات و نوشته های بی‌نظیر شما. وتشکر میکنم ازتون که باعث شدین من هم بتونم ازین همه لذت، نعمت و خوشی برخوردار باشم.

    استاد عزیزم ازشما هم بینهایت سپاسگزارم.

    چقدر خدارا شاکرم که منو به سمت شما و آموزه های شما هدایت کرد.

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1398 روز

    سلام به استاد عباسنمش نازنینم و خانم شایسته گله گلاب!

    خانم شایسته منظورم گلابه کاشانه ها!!!

    آخه وقتی کاشان مردمش اینقدر نازنینن، شما ببین گلابی دیگه چیییییه!

    جونم براتون بگه که این جانب ،ساعت 8 صبح با چشمانی خواب آلود صحنه ای دیدم که مثله دوران راهنمایی که زنگه آخر میخورد و بدوبدو وسایلمون رو جمع میکردیم و از مدرسه با نهایت شتاب میزدیم بیرون،همونجور از خونه زدم بیرون!

    اینقدر تو رفتنم عجله کردم که حتی چراغای خونه ام رو خاموش نکردم!

    گفتن دیر میشه!!!

    آقا قضیه از این قراره ‌که ساعت 8 صبح وقتی بیدار شدم ،میدونستم بیرون خیلی سرده برا همین درو باز نکردم و میخواستم یه نگاه به دلفین بندازم،پرده رو زدم کناااار!

    دیییدم یه چیزای ریز ریزه سفید سفید از آسمون داره میاد پایین!

    دیدم برفه!!!!

    یاااا خدا!

    برف داره میاد!

    آخه من هیچوقت ندیدم برف بباره،یه بار برف دیدم اونم حدودا 20 ساله پیش بود!

    خدای من!

    خدای من!

    چطور داره برف میاد در صورتی که من دیشب به صاحب خونه گفتم اینحا برف میاد بهم گفت ما اینجا رو برف حساب باز نمی‌کنیم!

    و جالبه خوده مردمه کاشان میگفتن اینا خیلی کم برف میاد،یه بار پارسال برج 12 برف اومد و الان!

    وایه من!

    یه درخته اناره خیلی کوچیک تو باغچه ی خونمه که دوتا انار کوچولو بهش آویزونه!

    اونا رفته بودن زیر برف!

    دلفیییین!

    خخخخخ

    دلفین رو بگو!

    تمامه شیشه هاش رفت زیییره برف!

    تعجب کرده بود!

    گفت این دیگه چیه!!!

    برف پاکناش بجای پاک کردنه برف بندری میرقصیدن!!!

    اقا بدو بدو لباس پوشیدم و رفتم تو خیابونا کککککلی عکس گرفتم!

    تمامه درختا روشون برف نشسته بود!

    رفتم خانه ی بروجردی ها!!!

    وااااایه من!!!!

    آخه چطور ممکنه این‌همه زیبایی!

    تصور کن،برف شدید بباره،خیابونای باریک ،با دیوارای کاه گلی،بری تو یه خونه ای که بززززرگ باشه و آب حوضش یخ زده باشه و برف هی بباره روی درختاش!!!

    برید سرچ کنید خانه ی بروجردی ها!!!

    من که اینقدر از خود بیخود شدم که همونجا تو یکی از تالاراش زدم زیر آواز!!بلند بلند میخوندم:

    طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا

    ساقیا خیز ،که پرهیز،حرام است اینجا!

    بسته ی حلقه ی زلفه تو نتنها دله ماست،

    هر کجا مرغ دلی،بسته به دام است اینجا!!!

    خیلی خیلی خیلی لذت بردم.

    بعدش رفتم حمام‌ سلطان امیر احمد!

    وقتی خواستم وارد بشم شروع کردم به فیلم گرفتن و گفتن حمام سلطان امیر احمد وووووواووووو!!!!

    و ناخودآگاه از حیرته این همه قشنگی چشمام نمیتونست حظم کنه این قدر قشنگه!

    اگه میخوای واقعا بدونی چه تصاویری دیدم بعد از خوندنه کامنتم جاهایی رو که رفتم سرچ کن تو اینترنت!

    صدای آب، سکوت،کاشی ها و سقفه رنگارنگ!!!

    خیلی خیلی لذت بردم و تو همین کیف کردنام بودم که 3 تا بچه ی قد و نیم قد بدو بدو اومدن داخل و هی بازی میکردن!

    من عااااشقه دختر بچه هام!!

    یک از خواسته هام این بود که خدایا همسر آینده ام وقتی میخنده روی صورتش یه چال کوچولوی قشنگ داشته باشه.

    یه دختر بچه ای اونجا بود که حتما عکسش رو میزارم پروفایلم شما هم ببینیدش، چشای رنگی،صورت سفید،تپل مپلی،موهای لخته بور،یه چال گونه هم داشت و کلی خوش خنده و خجالتی!

    رفت کنار حوض ایستاد و خیره شد به آب، اما قبلش داشت دستشو میزد تو آب حوض،رفتم کنارش ایستادم روی زانو،و شروع کردم ازش فیلم گرفتن،گفتم ببینمت!

    ببینمت!

    اما چون خجالت میکشید نگام نمیکرد،بعد آروم آروم کاری کردم که باهام دوست بشه،از سوال پرسیدن شروع کردم!

    گفتم آب سرده!؟

    درست بلد نبود حرف بزنه خیلی کوچیک بود!

    گفت سده

    سده

    گفتم بزار دستمو بزنم تو آب ببینم سرده؟!

    گفتم عه!

    اینکه سسرد نیست!!!

    اونم گفت ،

    سد نیس

    سد نیس

    گفتم برف بازی کردی!؟

    گفت آله!

    گفتم سرد بود!؟

    گفت آله!

    میدونستم کلاه داره!

    گفتم کلاهت کوش!؟

    برو کلاهتو بپوش!!!

    رفت کلاهشو برداره و برام بپوشش، خواهرش کلاهشو گذاشت سرش،اما چون میخواست جلوی من بگه خودم کلاهمو پوشیدم و برای تو پوشیدم، کلاهشو درآورد و اومد پیشم کلاهشو گذاشت سرش!

    عاه!

    خدایا شکرت!

    مگه خوشبختی چیزی غیر از اینکه ‌که اینقدر حالت خوب باشه که یه دختر بچه ی کوچیک که هنوز بلد نیست حرف بزنه بیاد باهات دوست بشه!

    مگه خوشبختی غیر از اینه که از ته دددلت به یه بچه ی غریبه با ذوق از قلبت ناخودآگاه بگی:

    عزیزه ددددلم!

    من مطمئنم با دیدنه عکسه اون فرشته،شما هم قبول می‌کنید که خوشبختی یعنی اینکه خودت از خودت راضی باشی!

    خدایا شکرت…

    بعد از حمام سلطان ،رفتم خانه ی طباطبائی!

    من با دیدنه اون خونه دیییییگه تمام شدم!

    فقط اینو بگم که وقتی تصویری به عمه ام زنگ زدم،دوتا چیز میگفت!

    1/چچچچچقققققدددددد قققققشششششننننگگگگگگهههههههه

    2/خووووششش بببحالللت!!!!

    آفا اینم بگم ها!

    در نظر داشته باشید که تو تمامه این لحظات ما بارش سنگین برف رو داشتیم ها!

    لطفا از تجسماتتون بارشه برف،به مانند برف شادی رو فراموش نکنید!!!

    وقتی داشتم تصویری با عمه ام صحبت می‌کردم میگفت خوشبحال صاحبش!

    گفتم اتفاقا بر عکس!

    خوشبحاله من!

    گفت چرا!؟

    گفتم بابا

    اون بنده خدایی که این عمارت رو ساخته نصفه عمرش طی شده تا این عمارت آماده شد!

    در ضمن این کلی ذهنش درگیر خدمه و حشمه، نظافت و مدیریت این خونه بود!

    ولی من با 35 هزار تمن پوله بلیط دارم کیییف میکنم اینجا و از این اتاق میرم تو اون اتاق !!!

    والا بخدا!

    خلاصه من نمیگم قشنگیای اونجا رو فقط خودتون برید ببینید!

    اما من ندیدم عکسه این عمارت ها تو برف!

    چون برف بقدری ی زیبا کرده بود این فضا رو که به خدا قسم من چشام کم آوردن از دیدنه این زیبایی!!!!

    از عمارت اومدم بیرون و خیلی گشنه ام بود دیدم یه رستوران چینی هست!

    فکر کردم اسمش چینی هست!

    آقا ما رفتیم داخل دیدم تمااامه دیزاین از این چتر کوچیکای چینی و از اینایی که روی دیواراشون آویزون میکنن و همه چیز قرمزه!

    دیدم عه!

    اینکه منشی هم چینیه!

    مسئولشون یه خانمی بود دیدم عه!

    اینم که چینیه!

    جالب اینجاست که هم فارسی و هم انگلیسی اصلا بلد نبودن!!!

    جز 6،5کلمه!!!

    خلاصه با یه تلاش مضاعفی متوجه شون کردم که سوپ میخوام!

    دلم میخواست غذای چینی رو تجربه کنم!

    پ ن پ گفتی میرم رستوران چینی بهشون میگم دیزی بدین!!!

    والا!

    آقا ما سوپ رو بیخیال شدیم یه نمونه برنج انتخاب کردم،جالبه که برنج سرخ شده هم داشتن!!!

    واسم برنج آورد با دوتا از این چوبا!!!

    از همه ی این صحنه ها هم فیلم میگرفتم!

    گفتم خدایا سروتهه این قاشقاشون کدوم وره!

    آخه برنج چینی اونم با چوب خوردنت دیگه چی بود!!!!

    اما!

    فکر کردین من آدمی ام که اینقدر سریع تسلیم بشم و از یاد گرفته غذا خوردن با چوبای چینی دست بکشم!؟

    واقعا شما ابراهیم رو اینجوری میشناسین!!!

    دقیقا درسته!

    من تسلیم شدم!

    بابا مگه میشه دونه برنج رو با این میل بافتنی ها بلند کرد آخه!

    کلللی تلاش کردم بخدا 4 دونه برنج بلند کردم!

    اونم بلند نکردم ،خودش چسبید یه میله!

    والا!

    خلاصه انگلیسی بهش گفتم بیا لطفا یادم بده،اونم ه چی تلاش کرد دید نمیشه و نمیتونم تا اینکه یه فکره خوبی به سره خانمه زد!

    رفت واسم قاشق آورد!!!

    گفت با این بخور!!!!

    گفتم ای رحمت بر پدرت

    ای رحمت بر مادرت !

    ای نور به قبره برسلی بباره!!!

    خدا خیرت بده!!!

    خلاصه همونجا گفتم خدایا شکرت بخاطر قاشق!!!!

    و بعد خوردنه نهار چینی که برنجاشونو یه کم زنده در میارن، (اینو گفتم که اگه رفتین چین بگین یه کم بزارن برنج بیشتر دم بکشه)

    رفتم خونه ام.

    در حد 30 دقیقه یه استراحتی کردم و دوباره شال و کلاه پوشیدم که برم کجا!؟

    برم حمام فین کاشان!

    اما خدا میخواست منو کجا ببره!!!

    الله و اکبر!

    تو مسیر که داشتم میرفتم سمته حمام فین،دیدم یه کووووهه سسسفید سمته راستمه!

    قلبم گفت برو سمته کوه!

    منم از همه جا بی‌خبر!

    از یکی پرسیدم آقا میشه برم سمته اون کوه!؟جاده داره!؟

    گفت آره از فلان جاده مستقیم برو بالا میره سمته کوه!

    آقا جووونم برات بگه ساعت 3 ظهر دیییدم تمااااامه ملللت ریختن تو این کوها و پایین دسته کوها که دشت مانند بود

    یکی سیستم صوتی داشت و آهنگش داشت میخوند(چشم و دلوم روشن این چه یاریه!

    چشم و دلوم روشن این چه یاریه!

    هوار هواروم تویی دارو ندارم!

    هوار هواروم تویی دارو ندارم!

    دلوم بنده دلوم بنده به اون صورته خوش خنده به اون صورت خوش خنده و آدامه ی داستان که مستحضر هستید!)

    یکی که سنش یه کم بیشتره آتیش درست کرده با خانم مسنش و داره واسش چایی میریزه،

    یکی دنبال اون یکی افتاده که برف بریزه پشت گردنش

    بچه ها دارن آدم برفی درست میکنن

    یکی با برف میزنه تو کمر اون یکی!

    یه عده ای هم زن و شوهری دوست پسر دوست دختری ،دختر دختری،پسر پسری،به چشم خواهر برادری دارن دور هم میرقصن

    یه عده از اون مادرای همیشه در صحنه ی دلسوز هم آش داغ آورده بودن واسه بقیه!

    ییییعنی همه رو ابرا بودن!

    خییییره سسسسرم اومدم چند دقیقه فیلم گرفتم هر کس از تو ماشین کنارم رد میشد و میدید که دارم فیلم میگیرم انگار از صدا سیما اومده بودم و بهشون ‌فته بودم هرکی بیشتر مسخره بازی دربیاره بهش جایزه میدم!

    ایییینقدر ملت حالشون خوب بود که پسر و دختر فرقی نداشت همشون به دوربین موبایلم واکنش نشون میدادن،یکی وقتی می‌رسید به ماشین کل میزد،یکی جیغ میزد،اونایی که با خانواده بودن و فضا دستشون رو بسته بود چراغ میزدن،بعضیا هم متدین تر بودن از تو ماشین به نشونه تعظیم و احترام دستشون رو میزاشتن روی سینه اشون و احترام میزاشتن و در کل همه خوشحال بودن.

    دلفین رو گذاشتم کنار جاده،شروع کردم به قدم زدن روبرفا که دوباره ییییه صحنه ای دیدم که از خود بی خود شدم!

    یه دختر بچه ی 3 ساله!

    با یه کلاه که دوتا خرگوشی بالاش داشت،یه شال گردنه سفید دوره گردنش که بعضی وقتا تا لب پایینیشو میپوشوند و یه کاپشنی تنش بود که ددددققققیییییقققققاااااا طرح و رنگش شبیه ببعی بود!!!

    یه پدر مادر جوونی هم داشت و رفتم گفتم میشه با بچه تون عکس بگیرم!!!

    گفتن آره!

    راحت باش

    و موبایلمو دادم دسته باباش و واسه اینکه بچه راحت باشه کنارش ایستادم و عکس گرفتیم با هم(اون عکس هم میزارم پروفایلم بعدا)

    بعد خانمه یه لیوان شیر کاکائو واسم ریخت و بهم داد!

    چچچچقدر چسبید تو اون سرما!

    خدایا میشه قربونت برم!؟

    خدایا شکرت.

    دوباره سوار دلفین شدم رفتیم جلو تر صحنه هایی دیدم که قه قهه میزدم از خخخنده!!!

    زدم کنار دیدم ملت با تیوپ دارن از بالای یه تپه ای سر میخورن میان پایین!

    اینجاش که خنده دار نبود!

    خنده دار اونجا بود که وقتی به جمع تیوپ سواران پیوستم،دیدم عده ای بعلت کمبود امکانات از دیگر وسایل متفرقه استفاده میکنن برا سرسره بازی!!

    اینی که میگم بخدا جدی میگم ها!!!!

    یه مردی بود دیدم این از هممممه هم سرعته سر خوردش بالاتره هم اینکه چیزی زیر پاش نیست!

    گفتم این جریانش چیه!؟

    تا دقت کردم دیدم بعععله!

    دوسته عزیزمون میشینه تو سینی رویی و از بالای تپه سر میخوره!

    یکی با سینی رویی بود!

    یکی با کفی ماشین بود!

    یکی با پلاستیک زباله بود!

    یکی با پلاستیک جا میوه ای بود!

    عده ای که دیگه هییییچ چیزی برای از دست دادن نداشتن ،بنده خداها می ایستادن سرپا و با کفه کفشاشون از بالا سر میخوردن میومدن پایین!

    لطفا به دسته ی آخر نخندین!

    چون نامبرده از دسته ی آخری بودم!!!!

    خلاصه بعد از کلی خندیدن و لذت بردن رفتم کنار یه آتیشی ایستادم و دستامو گرم کردم

    همه شاد بودن!

    یه عده کنار جاده رقص کردی میرفتن!

    (از بستگان و آشنایان خانمه ژینا صالحی بودن

    خوش استایل،زیبا،خنده رو و شاد!!!)

    همشون مرد بودن وگرنه ازشون می‌پرسیدم شما نسبتی با خانم صالحی ندارین!؟!!!

    بعدش یه دور کوچیکی تو شهر زدم و اومدم خونه ام.

    درسته بعضی جاهای این کامنت شوخ کردم اما چی میتونه آدم بگه آخه !

    اگه یه روز زودتر یا دیر تر می‌رسیدم کجا این همه صحنه ی زیبا رو میدیدم!؟

    به خدای واحد قسم میخورم قبل از اومدنم گفتم خدایا برف رو نشونم بده!

    چی میشه که همه تو لنز دوربینم می‌خندن و میرقصن و چراغ میزنن و تعظیم میکنن!

    چی میشه یه اون بچه ها قلبشون منو دوست دارن و میان پیشم!؟

    چی میشه که اون خانم بهم تو اون همه شلوغی من هدایت بشم سمتشون و شیر کاکائو ی گرم بهم بدن!؟

    چی میشه که هدایت بشم به 3 دقیقه خارج شهر اون همه برف بازی رو ببینم!؟

    چی میشه ‌که اکثر جاها که میرم بلیط نمیگیرن میگن سیستم قطعه!

    چی میشه که توی کاشانی که ساااالی یه بار اونم شااااید برف بیاد من دقیقا روز قبلش برسم اینجا و سرحال و پرانرژی برم برف بازی!

    خدای من !

    دوست دارم!

    یادمه وقتی اهواز بودم جاهای دیدنیه کاشان رو لیست کردم و هرچه تلاش کردم که برنامه بچینم کدوم رو کدوم روز برم،برنامه ام جور نمیشد و گفتم خدایا توکل به خودت ،خودت منو به بهترین جاها ببر!

    و منو برد به برف بازی که اصصصصلا فکرشم نمیکردم و اصلا جزو برنامه ام نبود و از بببهترین خاطرات عمرم شد!!

    خدایا ممنونتم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
    • -
      شیرین خلیلی گفته:
      مدت عضویت: 1728 روز

      من خیلی اهل کامنت نوشتن نیستم

      ولی چون خیلی سفر کردن رو دوست دارم و دوست دارم تحسینت کنم که دل به سفر دادی و تنها داری مسافرت میکنی تانجواهای ذهنت رو مهار کنی و قوی بشی پس برات مینویسم

      همین که تونستی بدون توجه به نظر بقیه و حتی پدر و مادرت مسافرت کنی خیلی خوبه

      من خودم 36 سالمه و همسرم 40 سالشه و یه پسر 10 ساله داریم ولی هنوز نمیتونیم بدون اینکه به پدرو مادرمون خبر بدیم بریم مسافرت .چون به شدت اونا واکنش نشون میدن و میگن چرا مارو با خودتون نبردید.و ماهم که نیاز به تاییدشدن از طرف اونا داریم یا نمیریم مسافرت یا با احساس خوب به مسافرت نمیریم و و این موضوع بسط پیدا میکنه تو کل زندگیمون یعنی تو تمام تصمیماتمون نگران نظر خانواده هامون هستیم .هرچند با کارکردن رو دوره های استاد مخصوصا دوره ی احساس لیاقت بهتر شدم ولی بازم این نگرانی ته ذهنمون هست و آزاد و رها نیستیم برای زندگی کردن به سبک دلخواهمون.

      پس حسابی خودت رو تحسین کن که بدون در نظر گرفتن نظر دیگران اومدی مسافرت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      شیما محسنی گفته:
      مدت عضویت: 3593 روز

      اقا ابراهیم عزیز سلام و ارادت….

      ممنون از سفرنامه تان….

      همیشه شاهد کامنت های پر بارتان هستم و درس ها میگیرم و تمرین ها میکنم …

      مخصوصا در مورد یک موضوع: نزدن حرف های پوچ و بیهوده ….که پاشنه اشیلم مخصوصا در محیط کارم است که چون وقت ازاد نسبتا زیاد داریم در محل کار … اما متاسفانه به جای کار کردن روی خودم بیشتر و بیشتر در اون فرصت ها، وسوسه ی صحبت و گوش کردن به حرف ها، غلبه میکنه و از راه درست منحرف میشوم و دایما در حال تلاش برای رفع این موضوع و خلا هستم به امید پروردگار…. که داستان ها پشت سرش است …. و ضربه ها ازش خورده ام ….

      و اما اقا ابراهیم گرامی، دلیل اصلی نوشتن کامنت در اینجا برای شما دوست عزیز، اولا تحسین شما در لذت بردن درست از مسیرتون و مخصوصا در سفرهاتون است و دوما یاداوری که برام کردین از یک نعمت بسیار عاالی ام از طرف خدا جون در 5 سال پیش بود که از انجاییکه همسرم در چین کار میکردند و من و پسر 5 ساله ام هم در ایران بودیم، خدا جون برامون جور کرد که یه سفر 20 روزه به کشور عظیم چین در شهر پکن داشته باشیم.

      چه سفری بود اون سفر …. پر بود از زیبایی … پر بود از تجربه یک سفر خارج از کشور عالی …‌تجربه دیدن فرهنگ مردم چین … دیدن و خوردن غذاهاشون …. دیدن و صحبت با انها به سختی برای رفع نیازهامون …. اونجا هم همسرم همش ماموریت بود و من و پسرم کلی با هم تجربه های عااااالی داشتیم …. اون سفر کلی من رو بزرگتر کرد …. کلی عشق کردیم … خلاصه که ممنون از اینکه باعث شدین یه بار دیگه اون خاطره عااالی که از طریق پروردگار برامون جور شد، رو بیاد بیارم و ازش سپاسگذاری کنم و یادم بیافته که خیلی دوست داشتم یه سفر خارجه داشته باشم و همیشه برام غیرممکن به نظر میرسید. انا خدا جون اسان کرد برای من اسانی ها را ….. البته دبی هم رفته بودم قبل ترها … ولی یه جور دیگه سفر میخواستم …

      راستی این هم بگم که پسرم که اصلا قاشق چینی ندیده بود، خیلی سریع یاد گرفت و غذاهای چینی رو راحت با انها خورد و اما من اصلا نتونستم …..:) ….واقعا این بچه ها خود زیبایی عالم هستند….خیلی لذت داره زمان رو با انها سپری کردن …. من که اصلا یکی از لذت های اصلی زندگیم، گشت و گزارهام با علی جانم است ….

      انشاا… سفرهای عالی تر باشه پیش رویتان ….

      و باز هم برای ما ….

      در پناه حق تعالی

      شیما بانو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      ناعمه احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1311 روز

      سلام ب آقا ابراهیم عزیز

      این کامنتم رو صرفا بابت تشکر و قدردانی از شما مینویسم، توی قسمت اول گفتین من هر روز از سفرم میام می نویسم تا کمک کنه ب بچه ها، واقعا ازتون ممنونم ک سخاوتمندانه از جریانات سفرتون می نویسید.  البته قبل از هرچیز ب خودتون کمک میکنید و خیر و برکتش ب خودتون برمیگرده.

      اینکه هدایت الله رو بهم یاد میدید، اینکه ب حرف قلبم گوش بدم حتی تو کارهای روزانه، اینکه با عزت نفس از نقاط قوت و ضعف تون میگید و اعلامش میکنید.

      مثلا من یادم میره خیلییی جاها از خدا هدایت بخوام و تسلیمش باشم، حتی مثلا گفتین غذا خوردن، شلوار خریدن. اینا رو یادم بمونه حتما.

      اینکه اگه ب هدایتی گوش ندادم خودمو سرزنش نکنم، جهان جهان فراوانی ایده ها و الهامات خداست، اوکی اینو گوش ندادی، چند دیقه بعد یه الهام دیگه میاد ک لذت ببری، لذت ها تموم نمیشه، هدایت های خدا تموم نمیشه، خدا باهات قهر نکرد ک ب حرفش گوش ندادی، اوکی ادامه بده خودسرزنشی ممنوع. درس شو بگیر ک دیگه هرچی قلبت گفت بگی چشم.

      اینکه از جریانات روزمره تون میگید، از ارتباط نزدیک تون، حرفای صمیمانه ای ک با خداتون میزنید، اینا خیلی ب ما بچه های سایت کمک میکنه، چون ما مسیر پیشرفت شمارو قدم ب قدم می بینیم، اینجوری نیست ک قله ی پیشرفت رو ببینم. ما بهبود شخصیت رو می بینیم، مواجه شدن با نجوا رو می بینیم، گوش دادن ب قلب مون رو یاد می گیریم، رهایی و تسلیم شدن رو یاد می گیریم.

      چون ما هممون در طول روز بارها الهامات و هدایت های خدا رو جدی نمی گیریم ولی از شما یاد گرفتم ک تسلیم تر باشم ک گوش بدم، ذهن منطقی مو خاموش تر کنم. چون ما آدمیم و مسائل روزمره ی خودمونو داریم و صحبت های شما رو میتونم بسط بدم ب زندگی خودم و خیلییی ازتون یاد میگیرم، از تون ممنووووونم.

      من خودم به شخصه عاشق سفر و طبیعت هستم، وقتی می نویسید خودم رو در تک تک اون فضاها تجسم میکنم و سریع عکساشو سرچ میکنم. میدونید چه خواسته هایی در من ایجاد شده؟؟ میدونید چه احساساتی رو همون لحظه ک میخوندم تجربه کردم؟؟ میدونید چه تجسمات زیباتری دارم میسازم؟ میدونید یادم دادین سفر هدایتی ریز ب ریزش چه جوریه؟ و چقدررر خیالم راحت شد ک اگر تو با هدایت الله بری سفر، در بهترین زمان، بهترین مکان هستی و با بهترین افراد ملاقات میکنی.اگر سفر هدایتی بری همون خدا برات معجزه میکنه و برفی میاره ک سالهاست نباریده، دقیقا ب یُمن ورود شما. یعنی خدا سیستم شو( ابرو باد و مه و خورشیدشو) جوری چید جوری بهشون دستور داد ک شما زیبایی های بیشتری ببنید، ک عاشق تر بشید.

      ب خدا گفته بودم دلم سفر میخواد، با تک تک لحظات تون همسفر هستم و لذت میبرم و یاد میگیرم و خواسته های جدیدم رو ب جهان اعلام میکنم، خیرش برگرده ب سفرتون، ب زندگی تون، ب بهبود شخصت تون. میگم عهههه پس این جوریه خدا؟؟ ب منم بده، چطور ب ابراهیم دادی، منم ازت میخوام. یادمه میگفتم عههه ب سعیده غار حرا دادی؟ منم ازت میخوام و بهم داد ک هر روز سپاسگزار این خانه گرم و نرم با سکوت و خلوتی دلنشین اش هستم.

      واقعا ما آدما خودم رو میگم دنبال خوشبختی تو حساب بانکی زیاد( ب قول استاد پول چیه پول چارتا عدد جلوی حسابت عه) می بینم، تو فتح قله ها می بینم.

      واقعا ناعمه کجا دنبال چی میگردی؟ خوشبختی امروز من وقتی بود ک داشتم تو پارک پیاده روی میکردم یه دخترخانم ناز هلیا جان منو صدا زد گفت ببخشید میشه وایستید سگم میخواد شما نازش کنید، حالا ب گفته خودش این سگ رو یه هفته اس خریده و هنوز با آدما نمیتونه ارتباط خوبی بگیره،حتی خودش چه برسه ب غریبه ها، بعد اون سگ منو بو کنه و بپیچه ب دستو پام لیسم بزنه و منم نازش کنم و بخارونمش.

      برا اولین بار اجازه بدم و رها باشم و نترسم از سگ و باوری ک بهم گفتن سگ نجسه رو بشکنم تو ذهنم و زیرگلوشو بخارونم و احساس عشق رو ازش دریافت کنم، بعدم کلی با هلیا کوچولوی عزیز صحبت کردم و خندیدم.

      واقعا لبخند بچه ها منو یهو یاد خدا میندازه، یهو میگم خدایا دمت گرم روزمو ساختی. امروز از کنار یه آقای دست فروشی رد میشدم ک میوه داشتن و پسر جوانی کلی ازشون میوه خریده بود و با احترام پولهارو شمرد و گفت اینم خدمت شما 300 تومن، بخدا همون لحظه انقدرر حال و احوالم دگرگون شد چندین بار عمیقا گفتم خدایا شکرت الهی شکر میخواست اشکم دربیاد، نمیدونم چرا انقدر خوشحال شدم، روزی رسانی خدا رو می بینید؟ گفتم خدایا مرسی بخدا روزم عالیه عالی شد، همزمانی من با شندین اون جمله مشتری شون، اصن قلب قلبی شدم.

      و بااارها گفتم خدایا ثروت چقدر خوبه، چقدر با شکوهه، دیدی اون آقای ثروتمند چقدر محترمانه کلی خرید کرد و چقدر باعث خوشحالی قلب اون آقا شد تو سرما؟ آخه من تو رو تو تک تک اینا می بینم، تو تک تک پارتی بازیات برا من، احترامایی ک دریافت میکنم، عشق هایی ک دریافت میکنم. از اینکه دارم ظرف میشورم آبجیم یهویی میاد از پشت بغلم میکنه فشارم میده، از اینکه بابام موقع سلام دادن من دستاشو باز میکنه ک بغلش کنم. چی بگم چی بگم ک یادم میره خوشبختی یعنی همینا.

      بازهم متشکرم سفرتون ب سلامت و خوشی، پر از معجزه های خدا، حتی بیشتر و بیشتر از اون درخواست هایی ک از خدا داشتین قبل سفرتون.پر از احساس نزدیکی و عشق ب خدا.پر از برگ شدن روح وجودی تون، بزرگ شدن درون تون،پر از هدایت های الله ب مکان های دنج، واااای کویرم میرید؟؟؟ خداااای مننن، وای آسمونش، سکوتش.لطفا بنویسید برامون ممنون، خوووووش بگذره با خدا جون تون، در پناه الله باشید ؛))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      ژینا صالحی گفته:
      مدت عضویت: 759 روز

      سلام بهت داداش ابراهیم

      دارم‌ با هیجانی که نمیذاره بخوابم واست مینویسم

      داستان از این قراره که طبق معمول‌ وقتی ایمیل کامنتت اومد ، بازش کردم و خوندمش

      خداااای من اسم من تو کامنتت بود

      یه درصدم احتمال نمیدادم که من رو‌ بشناسی:))))

      پ.ن : البته هنوزم مطمئن نیستم منظورتون من بوده یا نه ولی خیلی خوشحالم کردی ، خدا دلتو شاد کنه:))))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1398 روز

        بله ژینا گیان!

        بله چوو رش!

        مگه تو خونه تون اگه یکی صدات کنه میگی با من بودی؟!

        معلومه که نمیگی!

        چون اونا خانواده ی تو هستن!

        (این قسمته کامنتم رو واقعا با احساسه ،کمی حسرت مینویسم، حسرتی که نمیتونم بهتون ثابت کنم که شما تک تکتون خانواده ی من هستین!

        شما همون رو چقدر دوست دارم!

        وفتی عزیزه دلی واسم ایمیل مینویسه و واقعا نمیرسم جواب بدم،تو ذهنم میگم نکنه این عزیزی که وقت گذاشت و برام ایمیل فرستاد و کامنت نوشت فکر کنه که من ایمیلش رو نخوندم!

        اصلا بزار یه چیزی بهت بگم تا متوجه بشی چقدر دوستون دارم!

        دیدی وقتی یه صحنه ی خیییییلی زیبایی رو میخوای ببینی سعی میکنی یهویی ببینیش!؟

        دیدی وقتی میخوای خوشمزه ترین قسمته غذاتو نوشه جان کنی سعی میکنی همراهش چیره دیگه نخوری که طعمش رو کامل حس کنی!!!

        منم نسبت به کامنتاتون اینجوری ام!

        یعنی تا زمانی که صفحه کامل باز نشه و نرم کامنت رو کامل نخونم،حتی نگاهم رو کنترل میکنم که کلماتش رو نبینم.

        اینقدر که شمارو دوست دارم!

        وقت گذاشتن واسه کامنت نوشتن با ارزش تره یا وقت گذاشتن و دیدنه کلیپ های ناراحت کننده!

        هم صحبتی با خانواده با ارزش تره،با هم صحبت شدن با افرادی که چون عرضه ندارن خوش بگذرونن تمسخر میکنن!

        خوشحال کردنه عزیز دلم لذت بخش تره،یا خوشحال کردنه دیگرانی که از روی ضعف هام مبحوام خوشحالشون کنم!؟

        من خیییییلی وقته مسیرم مشخصه ژینا گیان!

        خیلی وقته اینقدر با شعور شدم که بدونم رو وقتم رو برای کیا بزارم!

        فکر میکنی همینجوری از سر بیکاری و دلخوش کردنت دارم کامنت مینویسم!؟

        نه !

        بزار یا چیزی بهت بگم راستشو بدونی!

        من دیروز دوستام عضو یه گروهی کردن منو تو واتساپ که هما ی اونها از سال 1389دوستام بودن و هستن !

        من فقط و فقط 1 کلمه گفتم و از گروه لفت دادم!!!

        فقط نوشتم

        ببای (خدافظ!)

        چون تو اون 10 دقیقه ای که گروه تشکیل شد کتابچه ای از حرفهایی که به قول خدا تو قرآن میگه لغو و بیهوده ، تشکیل شد!

        اما چی میشه که همین آدمی که فقط یک کلمه نوشت ببای،میاد و اینجا اینقدر کامنتهای طولانی مینویسه که خداشاهده در اکثر مواقع در حین کامنت نوشتن چند دقیقه دستامو پایین میگیرم که خون بهشون برسه و حالت سر بودنشون از بین بره و دوباره بتونن گوشی رو بگیرم!

        چی میشه!؟

        تنها دلیلش عشقه!

        تنها دلیلش اینه ‌که اینجا خدارو میبینم!

        کی حرفه منو میفهمه جز شما وقتی از هدایت خدا حرف میزنم!؟

        کی حرفه منو میفهمه جز شما وقتی میگم هدفم از تنهایی سفر رفتن چیه!؟

        پس شما خانواده ی من هستین!

        شما هم که دیگه جای خود دارین و اون رگ کردی که دارم از قصر شیرین،سر پل ذهاب،روستای شیان هیچوقت خانواده اش رو فراموش نمیکنه!

        حاله دددلت به شادی سرچوپی!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
        • -
          ژینا صالحی گفته:
          مدت عضویت: 759 روز

          سلام دوباره بهت داداش ابراهیم جانم

          من فقط میخوام ازت تشکر کنم

          ازت ممنونم که راه خدا رو انتخاب کردی و‌ راهت از بقیه ی آدما جدا شد

          ازت ممنونم که یه روزی دعوت خدا رو لبیک گفتی

          ازت ممنونم که داری زندگیتو با هدایت الله پیش میبری

          ازت ممنونم که باعث میشی نور توحید تو قلبمون روشن بشه وقتی داریم کامنتت رو‌ میخونیم

          من خودم به شخصه مدت هاست که ایمیلیت رو فعال کردم و دارم کامنتات رو میخونم و به جرئت میتونم بگم یکی‌ از کسایی که باعث شد من وارد مسیر توحید و هدایت و سپاسگزاری بشم ، شما بودین

          چند مدت پیش گفتین با دوری از حاشیه ها ، خیلی واضح تر میتونیم صدای الله رو بشنویم و من از اون موقع دارم با دور شدن از حاشیه ها ، روز به روز به خدای مهربونم نزدیکتر میشم.

          یا رابطه ی صمیمی و‌ خودمونی که با خدای خودت ساختی ، باعث شد منم باور کنم که میتونم همچین رابطه ای داشته باشم

          یا حتی اون موقعی که تو یکی از سفرات نوشته بودی خدایا خودتو بهم نشون بده ، باهام حرف بزنم و من تو هر پیاده رویم همینو با خودم تکرار میکنم و الله مهربونم هر بار واسم نشونه میفرسته و باهام حرف میزنه

          اینا بخش کوچیکی از هدایتایی بود که نوشتن های تو باعث شد درکشون کنم و توی این مسیر باشم

          داداش همیشه واسمون بنویس چون نوشته هات پیام آور توحید و هدایت خداست ، رنگ و بوی خدا داره…

          دقیقا منم احساس میکنم شما ها خانواده م هستین و بهتر از هر کسی میفهمین که چی میگم و احساس هم‌ فرکانسی خیلی خیلی زیادی باهاتون دارم

          انشالله که سفر کلی بهت خوش بگذره و تبدیل بشه به بهترین خاطره ی زندگیت

          هر بژی:))))

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
      • -
        آقای نیکو گفته:
        مدت عضویت: 3104 روز

        سلام به ژینا خانم صالحی

        چه اسم قشنگی

        با خواندن کامنت آقا ابراهیم هدایت شدم به کامنت شما و پروفایل شما

        خیلی لذت بردم که در سن 18 سالگی راهتون رو پیدا کردین و در این مسیر گام برمیدارین

        و اینکه در شهر خودتون و در رشته پزشکی قبول شدین و جزو شاگرد اولا هستین هم تو سایت هم تو دانشگاه

        عالی هستین

        دختر من هم همسن شماست و دانشجو البته تو رشته کامپیوتر، خداروشکر دختر خوبیه و ازش راضیم

        اونهم داره سعی میکنه راهش رو انتخاب کنه و من هم به انتخاب هاش تا جائیکه تونستم احترام گذاشتم و باهاش همراهی کردم

        با خوندن پروفایلتون احساس خوبی پیدا کردم و بهتر دیدم که در غالب یه کامنت ازتون تشکر کنم

        تو بهترینی و لایق بهترینها

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          ژینا صالحی گفته:
          مدت عضویت: 759 روز

          سلام بهتون آقای نیکوی عزیز

          ازتون سپاسگزارم که واسم پاسخ پر مهری نوشتین

          منم مدت هاست که ایمیلتون رو فعال کردم و شما رو دنبال میکنم و لذت میبرم از استمرار و تعهدی که توی مسیر درست دارین

          موفقیت های مالیتون فوق العاده بوده و واسم تحسین برانگیزه این حد از پیشرفت

          کارتون عالیه که به انتخاب های دخترتون احترام میذارین و اجازه میدین تجربه کنه و علایقش رو پیدا کنه

          منم وقتی دبیرستان بودم بابای عزیزم خیلی اصرار داشت که رشته ریاضی رو برم ولی وقتی فهمید که چقدر علاقه دارم به تجربی و پزشکی باهام همراهی کرد و به علایقم احترام گذاشت و الان خودش داره میبینه چقدر اینجا شادم و دارم رویاهام رو زندگی میکنم

          انشالله که خودتون و خانواده ی عزیزتون موفق و سربلند باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سحر براتی گفته:
      مدت عضویت: 1395 روز

      سلام به روی ماهت آقا. ابراهیم عزیز و دوست داشتنی و شوخ طبع

      آقا ابراهیم من خیلی وقت هست که کامنت هاتون رو دنبال میکنم و از خوندنشون لذت میبرم اما هیچ وقت پیام ندادم اما امروز این پیامتون سر صبحی کلی خنده و نشاط رو آورد روی لبم و لذت بردم و از اینکه این همه خاطرات و اتفاقات زیبای سفرتان رو با چاشنی شوخی و خنده با ما به اشتراک میزارید بی نهایت سپاسگزارم.

      امیدوارم بازهم در ادامه سفرتان اتفاقات عالیتراز اینها رو تجربه کنید و با ما به اشتراک بزارید و بهترین ها رو براتون از خدای منان میخوام.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم بذرا گفته:
      مدت عضویت: 841 روز

      سلام اقا ابراهیم عزیز دوست خوبم

      از لحظه ای که مسافرت رو شروع کردی منم همراه شما و دلفین بودم و همراه شما دارم لذت میبرم

      با این قلم زیبایی که داری خط به خط کامنتات منو میبره به اون فضا ومنو همراهتون میکنه.

      این لذت برف بازی رو من زیاد تجربه کردم چون توی استان چهارمحال و بختیاری از این نعمت زیبای خدا زیاد میاد.واین عالیه

      ابراهیم عزیز شما تحسین برانگیزین که این سفر رو تنهایی رفتین و تنهایی دارین تجربه میکنین فکر کنم این تجربه ی عالی باشه .

      خدا یارو نگهدارتون باشه در این سفر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مریم شاکر گفته:
      مدت عضویت: 2923 روز

      سلام بر اقا ابراهیم مهربون عاشق هنرمند . اقا من نصف شب یه دقیقه امدم سایت یه تیکه از پیام شمارو بخونم انقدددر جذاب نوشته بودی که خواب رو از من گرفتی و‌نشستم کل دوتا سفرنامه جدیدت رو خوندم. کلی تحسینت کردم کلی برات ذوق کردم. اقا ابراهیم، راستش وقتی دیدم نوشتی که اولین بار بود بدون اینکه بگی رفتی سفر. تعجب کردم بعد دیدم یه خانم دیگه هم نوشته بود، جرات نداریم بریم سفر با خانوادم چون همش پدرمادرم میخوان دنبال ما بیان. برام عجیب بود ولی بهرحال خدا حفظسون کنه. اقا ابراهیم من عاشق سفرم و دیر ازدواج کردم تو 38 سالگی ازدواج کردم. از حدود 30 سالگی که تونستم ماشین بخرم ، دیگه کم کم سفرهای کوچک و بزرگم شروع شد. بهت بگم مادرم بشدت ادم مذهبی، و اصلا خوشس نمیومد من کوه برم یا سفر ، و انجا موهام پیدا بشه با پسرا حرف بزنم بخندم یا.. کلا دوست داشت فقط در خدمت ایشون باشم. خوب واقعا وقتی بودم و سر کار نبودم هرکاری داشت براش میکردم. خلاصه بگم من بااینکه دختر بودم چه سفرهایی تنها نرفتم شمال یا جنوب، یا دوست یا خانواده رو بردارم ببرم سفر، یه سفر حدود یه هفته داشتیم شروعش تز اهواز بسمت ابادان و بوشهر و شیرازو. اصفهان. با دوستام خیلی خوش گذشت. ان نامردا گواهینامه نیاورده بودند و همه راه من راننده بودم. اگر دوست داری زیاذ سفر بری، بچه های خوبی رو تو سایتcsمیتونی پیدا کنی، البت خودم سالهاست دیگه انجا نرفتم ولی اولین همسرهای دبش و عالیم که هنوزم باهم دوستیم و بهترین سفرهای عمرم رو با ان دوستان رفتیم، ازونجا پیدا کردم. البت همیشه به رفرنس ها دقت کن، حتی در سفرهای خارجی میتونی hostپیدا کنی و هتل نری. خلاصه بعد کامنت شماها کلی خودمو تحسین‌کردم گفتم پس من چقدر اعتماد نفس بالایی داشتم که با وجود مخالفت خانواده و مخصوصا مادرم، همین که دستم تو جیب خودم رفت، انجوری که دوست داشتم سعی کردم زندگی کنم. البت من همیشه حریم هارو‌نکه میداشتم.

      منم مثل شما عاشق دخترم ولی خدا دوتا پسر جیگر بهم داده که البت از خوشکلی تو بچگی همه فکر میکردند دخترند. واقعا بلطف خدا بچه هام عالی هستند. متأسفانه همسرم خیلی مثل من امجوری اهل سفر و طبیعت و … نیست البت اهل سفر لاکچری هست خداروشکر، ولی انا که من تجربه میکردم نه. خواستم تشویقت کنم و بگم راهی که شروع کردی پر لذت. راستی شاید ده سال پیش اهواز بودم، ان بازار عربا اگر اشتباه نکنم اسمشو، اگر فلافل و سمبوسه خوردی یا خفن تر از ان، بستنی با شیرگاومیش خوردی، یادت بمن بیفته و بدون یکی انور دنیا، انقدررررر دلش هوس ان بستنی گاومیش ها کرده که نگو. نوش جونت هم بستنی هم همه سفرهات. ان پیامت رو در مورد همسر ایده الت خوندم، شما مدارتون بالاست پسر، بنویسش انو، و تصورش کن، و خیلی به نشونه ها دقت کن پیداش میکنی. امیدوارم 98 درصد انی که میخواهی پیدا کتی. من همسرم رو یکسال بعد که بااستاد اشنا شده بودم و خیلی خیلی تازه کار بودم باانچه نوشته بودم پیدا کردم و تقریبا 80 درصد انی بود که میخواستم. خخخ ان زمان همه بهم میگفتند عجب شانسی اوردی! منی که یه عمممر ادم بدشانسی بودم، فقط با اعتماد بتفسی که کم کم پیدا کرده بودم و‌انچه همون موقع تز استاد یاد گرفته بودم ان جذب رو انجام دادم. البت همسر منم دقیقا این حس رو داره که شانس اورده منو پیدا کرده. همیشه خانوادش میگند ما هیچوقت فکر نمیکردیم چنین عروس خوبی داشته باشیم. خلاصه لطف خداوند بسیاار

      راستی بهتون بگم من الان ونکوور زندگی میکنم، اینجا عییین بهشت، خود بهشت، من عاشق اینجام بااینکه تنهام خانواده ندارم غیر از خداوند و‌همسرم کسی نیست. وقتی استاد از بهشت خودش نشون میده من سوپرایز نمیشم چون دوروبرم همش همینطور، از بس من عاشق طبیعت بودم و شمال که جنگلهارو میدیدم روحم پرواز میکرد خداوند منو گزاشت وسط بهشت. خواستم اینهارو‌بگم که همه چیز امکان پذیر همونطور که استاد مبگه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        شیرین خلیلی گفته:
        مدت عضویت: 1728 روز

        سلام مریم عزیز

        تحسینت میکنم که این همه شجاعت و عزت نفس داشتی که تونستی تنهایی مسافرت بری و لذت ببری،

        افکار ما دارن زندگیمون رو رقم میزنن و شما با افکارت تونستی مدارت رو بالا ببری و الان در ونکوور باشی و لذت ببری.

        من تازه یکساله تونستم از محله ای که 35 سال توش زندگی کردم بیام به محله‌ی دیگه که محله ی بالا شهرمون هست و خیلی احساس ارتقای مدار دارم و بینهایت خوشحالم بابت اینکه تونستم کمی نسبت به گذشته ی خودم توحیدی تر عمل کنم و تغییر مسیر بدم.

        اکثر این ترس‌ها و نگرانی ها زاییده ی ذهن خود ماست وگرنه خواهر برادرای خودم و همسرم خودشون به تنهایی هرجا چه تو ایران چه خارج از ایران میرن مسافرت و خوش میگذرونن وکس هم ازشون توقع نداره.پس مشگل از خودمه و من باید روی خودم کار کنم.

        ترس ایمان وارونست.

        همه‌ی این شجاعت ها و تغییر کردن ها و دل به جاده زدن ها از توحید میاد و هرچی توحیدی تر باشی ترسهات کمترِ و من پیشرفت توحیدیم رو توی شخصیت و زندگیم دارم میبینم هرچند روندِ آهسته و کمه ولی خیلی این روند رو دوست دارم چون ذره ذره دارم خودم رو رشد میدم و تغییر میکنم و این تغییرات که نتایج متفاوتی رو برام ایجاد‌میکنه توزندگیم خیلی شیرین و لذت بخشه.

        به امید الله پروژه ای رو بین خودم و خدا در نظر گرفتم تا بر ترسهام غلبه کنم و بدون در نظر گرفتن دیدگاه دیگران وخانواده هامون بتونیم بریم سفر ،واز سفرهای یک روزه شروع کنیم ،اهداف سفرهام رو نوشتم و اقدامات عملی رو انجام خواهم داد تا ایمان فعال رو نشون بدم ،مثل گردو و بادوم مغز کردن و یه فلاسک بخرم و…

        البته این فقط بین منو خداست و دراین مورد کلمه ای با همسر و پسرم صحبت نکردم و فقط هدایت ربم رو میخوام که در بهترین زمان و موقعیت هرجا که خودش خواست مارو هدایت کنه.

        واین کارا انقدر بهم میچسبه و آنقدر شورو شوق در من ایجاد میکنه که لذتش کمتر از سفر رفتن نیست.

        چقدر رشد کردن و در مسیر درست حرکت کردن لذت بخشه.

        مریم جانم ازت ممنونم که باعث شدی این کامنت رو بنویسم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          مریم شاکر گفته:
          مدت عضویت: 2923 روز

          عزیز دلم منم تحسینت میکنم که داری سعی میکنی به این استقلال‌ برسی. شیرین جان من به واقعیت رو بهت بگم تا خودت را با مثلا مثل منی مقایسه نکنی و‌نگی چرا اینها اینجوریند و‌من اینجور. خیلی چیزا ریشه در بچگی داره. ببین من مادرم حدودا 40 سالش بوده که منو به دنیا اورده با فاصله سنی 8 سال با کوچکترین برادرم. من در خانواده ای بودم که خیلی ساپورت نمیشدم از بچگی، و از بچگی یاد گرفتم و‌مجبور بودم که مستقل باشم. شاید شما با خانواده ای بودی که خیلی بهت محبت کردند و‌همیشه کنارت بودند اما من نه. البت ان سالهایی که تنهایی رفتم سفر چون هیچ کسو نداشتم باهاش برم و‌خودمم عشق سفرم، گفتم چرا همش من اویزون ادما باشم کی میاذ بامن بیاد سفر ، شما میدونید اکثر دخترا خانواده شون اجازه نمیداد انم تو شهرستانها قبلا، تنهایی سفر برند، انا هم که ازدواج کردند که بدتر. خوب برا همین ان زمانها تصمیم گرفتم تنها برم سفر،همونطور که سالهای سال تنها رفتم خرید، چون مادرم باهام نمیومد یا اگر میومد سلیقه متفاوت داشتیم و پای امدن با من هم نداشت. من از یه زمانی به بعد شاید از

          اوایل دانشگاه به بعد خودم میرفتم خرید. از بچگی خودم میرفتم مدرسه های جدید رو، روز اول مدرسه من با دختر همسایه مون رفتم نه با مادرم. اینا الان‌گفتنش برام درد، ولی خوب چه کنم، خانواده منم اینجوری بودند فقط نهایتا خوبیش این شد که من دختر خیلیی مستقلی شدم. و تونستم مهاجرت کنم راحت. هرجا هستی شاد باشی و امیدوارم بهترین سفرهارو سه تایی باهم برید یا حتی خودت تنهایی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            شیرین خلیلی گفته:
            مدت عضویت: 1728 روز

            سلام مریم جان خیلی خوشحال شدم که برام پیام گذاشتی.وبرام آرزوی خیر کردی، خیلی انرژی گرفتم .

            منم برات بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم.

            همین یک ساعت پیش داشتم گردو و بادوم میشکستم و مغزهاشون رو با کشمش هایی که قبلا چوبشون رو گرفته بودم و تمیز کرده بودم قاطی میکردم و بسته بندی میکردم .پسر و همسرم ازم پرسیدن داری چکار میکنی .

            گفتم اینارو دارم آماده میکنم برای مسافرت !

            گفتن کدوم مسافرت؟

            گفتم نمیدونم ،فقط میدونم می خوایم بریم مسافرت.

            واونا دوتایی قاه قاه خندیدن.

            منم گفتم باشه بخندید

            لبخند ملیح و دلنشین منو در حین خوردن

            گردو و بادوم و کشمش تو مسافرت خواهید دید:)

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              مریم شاکر گفته:
              مدت عضویت: 2923 روز

              عزیز دلم یقین داشته باش که خداوند به شجاعان پاسخ میده. وقتی من برای ویزای توریستی کانادا اقدام میکردم و‌یه ردی ویرای شینگن هم داشتم تو پاسپورتم، وکیل مهاجرت گفت امکان گرفتن ویزات خیلی کم، اما من بهش گفتم باشه شما اقدام کنید ایشالله که میشه. خلاصه انم تلاشش رو‌کرد . من با همسرم ان زمان دوست بودیم و‌تلفنی درارتباط بودیم.من جاهای زیبا اینجارو سرچ‌کرده بودم و‌تجسم میکردم و‌خودمون رو روی پل معلق اینجا میدیدم. وقتی جواب مثبت ویزام امد خیلیا تعجب کردند. خیلی خدا تو ان پروسه بهم کمک کرد و‌منم خیلی اعتمادم رو نسون دادم ازونجا که حتی قبل اینکه خبری باشه، ان ترم رو مرخصی گرفتم کامل، چون من هیات علمی یه واحد دانشگاهی بودم. یعنی میدونید چندماه رو حقوق نمیگرفنم. و این یه ریسک بزررگ بود.‌وقتی جواب امد من گریه کردم و امدم خدا رو سجده کردم و‌ذوق میکردم که جواب داد دیدی جواب داد، دیدی اموزشای استاد جواب میده. اینهارو الان به خودم باید بگم که تنبل شدم. انوقت اول راه اموزشای استاد بودم ولی خیلی نتایج بزرگی گرفتم. تجسم و تصویر سازی و‌کنترل ذهن خیلی جواب میده. امیدوارم به همین زودی یه سفر کیش یا قشم برید و‌حالش رو ببرید .‌الان فصل جنوب کشور.‌جای منم خالی کن عزیز دلم. خیلی دلم تنگ شده برای ابهای خلیج فارس و‌ان مردمان مهربان و‌ان غذاهای خوشمزه.اگر جن‌ب رفتییحتما غذاهای همون جا رو بخور، هرجا رفتی توصیه میکنم غذای سنتی منطقه رو بخورید. به امید شنیدن نتایجت

              یه شاگرد دارم تو یه دهات زندگی میکنند خیلی زن و‌شوهر تلاش میکنند خیلی دختر نازنینی. خیلی دلش میخوتست سفر بره، تاحالا از شهرشون تا نهایت اصفهان، جایی نرفته بود. امسال رفتند مشهد و سمال، و‌بعدم هم خیلی قایمکی و‌ فوری یه تور کیش رفتند، انقدرررر خوسحال بود، همه اینهارو جذب کرده بود، پولشو خدا جور کرده بود، میشه شیرین جان میشه، اینارو‌گفتم باورات قوی تر بشه

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
      مدت عضویت: 435 روز

      سلام داداش ابراهیم

      به به کیف کردم سر ذوق اومدم

      در میون اشکهایی که داشتم بابت تضاد و جنگ با ذهن نجواگرم میریختم

      با خوندن کامنتت کلی خندیدم و بدون زحمت یه سفر مجانی با عشق و حال به کاشان رفتم .

      دورت بگردم عزیزم ، فدای اون ذوق و شوقت بشم الهی همیشه کیفت کوک باشه

      داشتم گریه میکردم گفتم خدا جون میشه خودت بیای مستقیم باهام حرف بزنی ؟ بعد گفتم دیوونه کوه طور با اون عظمتش

      متلاشی شد تو چطور اول راه میخوای مستقیم باهاش حرف بزنی خدا از طریق نشونه ها و بنده هاش باهات حرف میزنه.

      کنترل ذهن کردم شروع کردم به حل مساله وسطش سوال برام پیش اومد سرچ کردم دیدم دقیقا سوال من 4 سال پیش

      پرسیده شده ولی پاسخی که حق مطلب رو برسونه توش نبود.

      گفتم کاش ابراهیم جان که تو فاز این چیزاست بیاد جواب بده. تو ایمیل هام دنبالت گشتم اینجا یافتمت

      ابراهیم عزیز از اونجا که میدونم در رابطه با مساله ازدواج زیاد تحقیق کردی و چالش های زیادی پشت سر گذاشتی

      و دستی بر آتش داری ازت خواهش دارم سر فرصت بیای جواب کامنتم رو بدی.

      سوالم اینه :

      به نظر شما قدرت فرکانس اینقدر قویه که سریع تو همون روز اثرش رو میبینیم؟

      از کجا یقین داشته باشم اتفاقی که افتاده از فرکانس منفیم بوده ؟

      شاید دقیقا همون الگوی تکرار شونده شخص مقابلمه که داره کار خودشو میکنه فقط همزمان شده با فرکانس منفی من و

      چون میدونم که نمیخواد درستش کنه باید پرونده ش رو ببندم ؟

      شاید کار خداست دیده با هدایت هاش مدارم بالاتر رفته میخواد مسیرم رو جدا کنه پس باید تسلیم باشم و

      اقدام کنم و به نجوا گوش ندم.

      توضیحی که از شرایطم باید بدم رو خلاصه مینویسم

      (اگر کلام تلخی مینویسم نه برای توجه به نکات منفی بلکه برای حل مساله ام هست)

      توی این هشت ماه تولد دوباره ام به لطف الله با کارکردن شبانه روزی روی خودم کاملا در ارامش و صلح هستم و پذیرفتم خودم خالق تمام اتفاقات زندگی م بودم و هستم. خودم و همسرم رو قلبا بخشیدم ، من به دلایلی که پایینتر میگم با نشانه های قرآنی تصمیم به ختم ازدواج 17 ساله با وجود دو فرزند رو گرفتم .

      اماااااا

      الاااان دو‌روزه ذهن نجواگرم میگهههه داری ناسپاسی میکنی شیطون گولت زده توهم هدایت زدی غرور برت داشته ، خودت رو بالاتر از همسرت می بینی، تو به تنهایی میتونی به ارزوهات برسی نیاز نداری یکی مثل خودت کنارت باشه. تو باید با وجود همین همسر به زندگیت و لذت بردن ازش ادامه بدی، بازم بهش فرصت بده شاید هم مسیرت شد، فقط نکات مثبتش و نیمه پر لیوان رو ببین اگه باز هم بی دلیل سیلی بهت زد توجه نکن اگر هم تو مقصر بودی اون سیلی نوش جونت چون با افکارت جذبش کردی .

      توی این هشت ماه که ویژگی همسر مورد علاقه م رو نوشتم و به تعهدم برای توجه به نکات مثبتش عمل کردم،

      چهار بار سرم فریاد کشید بی احترامی و توهین و حمله کرد. هر چهاربار من ساعتی قبلش تو ذهنم برای دقایقی یاد خاطرات تلخ گذشته افتاده بودم و در کمتر از چند ساعت به دلایلی غیر مهم همسرم اون رفتارها رو تکرار کرد و من چون خودم رو مقصر میدونستم کوتاه میومدم و میگفتم چرا صبح داشت قربون صدقه م میرفت الان اینجوری شده پس حتما فرکانسم بوده که بلافاصله عمل کرده

      بار سوم که دست روم بلند کرد با توجه به اینکه روی احساس لیاقتم کار کرده بودم اتمام حجت کردم که این اخرین باره می بخشم ، حتی اگه من مقصر باشم اجازه نداری بهم توهین کنی چه برسه حمله کنی و قصد کتک و ترسوندن من و داشته باشی. ولی دوباره ماه پیش تکرار شد و وقتی گفتم حق نداری بهم بی احترامی کنی ، بدون احساس گناه گفت مگه تو کی هستی ؟ (توی دلم گفتم من عشق خدا هستم من عزیز دل خدا و خانواده و فرزندانم هستم). و با نشانه هایی که داشتم حرف غیر ضروری باهاش نمیزنم و فقط شبا میرم خونه که کنار بچه ها بخوابم.

      نا گفته نماند این الگو در رابطه با هر شخصی که عصبی ش کنه تکرار میشه و فقط مربوط به من نیست.

      ابراهیم جان الان با نشانه های قرآنی تصمیم به جدایی گرفتم و نظرم رو اعلام کردم به خانواده ولی همسرم موافقت نمیکنه

      و چون میخوام با صلح و به اسونی پیش بره اقدام رسمی نکردم .

      (سال پیش با پادرمیونی خانواده ها حق طلاق و بخشی از مهریه رو بخاطر خیانت مکررش بهم داد )

      بعد اینکه جوابم رو با کسب اجازه از الله یکتا دادی به این سوال هم سر بزن که دقیقا سوالیه که به شدت ذهنم رو درگیر کرده دیگه .

      ببخش که تکلیف شب زیادی بهت دادم ولی شما در پاسخ دادن مختاری برادر ابی خخخ – استیکر چشم بسته با زبان در آمده —

      البته که این سوال هم خیلی مهمه :

      ‏abasmanesh.com

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1398 روز

        سلام.

        ببین!

        اینکه من کامنتی رو جواب میدم ،لطف خداست و کلام خداست!

        پس از خدا میخوام روی قلمم جاری بشه.

        ببینید!

        رک بودنه منو به بزرگی خودتون ببخشید!

        من هرچی میگم از تجربه ی چک هاییه که تو زندگیم مخصوصا روابطم خوردم.

        شما اگه بری روی پروفایل من تقریبا 95٪ سوالات من و یا جوابای من در زمینه ی روابط بوده!

        چون من بیشترین ضعف رو اونجا داشتم اما الآن به خدای واحد قسم از صمیم قلبم به خودم افتخار میکنم.

        پس اگه حرفی میزنم فقط و فقط بخاطره اینه که خودم یادم نره از چه شرایطی اونم.

        من متوجه ی عمق سوالاتتون شدم.

        چون خودم بیشترین چالش هارو در روابطم داشتم!

        بریم برا جواب!؟

        بسم الله

        ببینید!

        خوشبختی و زندگی خوب لیاقت میخواد

        عرضه میخواد

        ارزش میخواد!

        آدمه بی ارزش هیچوقت زندگی دلخواهش رک تجربه نمیکنه

        آدمه بی لیاقت هیچوقت رویاهاشو تجربه نمیکنه

        آدمه بدرد نخور همیشه دوتا کار میکنه

        یا میشینه برای موفقیت های بقیه دست میزنه و سوت میزنه

        یا اینکه بهشون سنگ میزنه

        چون خودش عرضه ی رسیدن به اون موفقیت هارو نداره.

        اگه واقعا دنبال جوابی، بهت پیشنهاد میکنم سوالات و جوابایی که از 2 سال پیش در زمینه ی روابط پرسیدم رو بخون متوجه میشی کجا بودم،الان کجام!

        من خودم میدونم چقدر تغییر کردم!

        ببین دختر خوب!

        من دیروز تو حمام از خودم پرسیدم که دلیل اینکه بعضیا نتیجه نمیگیرن از قانون و این مسیر چیه!؟

        فقط 1 جواب بهم الهام شد،اونم اینکه تنها دلیلش اینه که کسی که از این مسیر جواب میگیره اینه که ایمان داره که به هر خواسته ای که بخواد تو این مسیر میتونه برسه.

        و کسی که نتیجه نمیگیره یا نتایج ضعیفی میگیره باورش نسبت به این مسیر ضعیفه.

        من نمیگم طلاق بگیرید با نگیرید!

        من خودم میدونستم آخره روابطم با همسر سابقم جداییه اما نمیخواستم با زور و با بحث و با هر چیزه دیگه ای از ایشون جدا بشم

        و به خودم گفتم ببین!

        معلوم نیست که تو کی طلاق میگیری!

        اما بیا یه کاری کن!

        تو هرآنچه که به ذهنت می‌رسید برای درست کردنه این رابطه انجام دادی،فقط و فقط 1 کار مونده که انجام ندادی!

        اون یه کار رو هم انجام بده که اگه 2 سال دیگه با عزیز دلت ،تو رودخونه ی یانگ تسه ی چین در حین قایق رانی بودی ،و همسر سابقت تو خونشون افسرده بود،دلت نسوزه براش و نگی ای کاش بیشتر تلاش میکردم!

        گفتن باشه.

        اون یه کار چی بود!؟

        6 ماه با تمامه وجود و با نهایت تمرکز روی آموزش های استاد عباسمنش کار کردن بود!

        و بعد از 6 ماه که هیچ،بعد از نصفه اون زمان و حتی کمتر ،ایشون با پای خودش از زندگی من رفتن بیرون!

        من کوچکترین تلاشی برای درست کردن یا خراب کردنه زندگی مشترکمون انجام ندادم!

        من کوچکترین نقشه و برنامه ریزی انجام ندادم!

        من کوچکترین تردیدی به اینکه خدا منو به خواسته ام میرسونه نداشتم!

        من کوچکترین کم کاری و یا تلاش برای تغییر دادنه شرایط بیرونی انجام ندادم!

        من تمامه تمرکزم رو شبانه روز گذاشتم روی 3 موضوع !!!

        1/بالا بردنه عزت نفس و احساس لیاقتم

        2/تمرکز شبانه روزی روی اینکه دوست دارم همسرم چه ویژگی های رفتاری و یا شخصیتی داشته باشه

        3/کنترل ذهن و موندن در احساس خوبی که ریشه در ایمان به خداوند و ایمان به جواب دادنه این مسیر داشت.

        کم کم نشونه های طلاق رو من در زندگیم دیدم.

        مثلا تمرکز میکردم که دوست دارم همسری داشته باشم که ارتباط بسیار زیبا و محترمانه ای با خانواده ام داشته باشه،و چند روز همین مورد رو می‌نوشتم و تجسم میکردم اما بعدش میدیدم که همسر سابقم دوست داره بیشتر و بیشتر از خانواده ام فاصله بگیره!

        و وقتی ذهنم میخواست احساسم رو بد کنه یا اینکه بجنگم با این موضوع، یا اینکه بگه بیا باهاش حرف بزن و…

        خیییییلی منطقی و عاقلانه با خودم حرف میزدم(البته الهامات خداوند بود)

        میگفتم ببین!

        میدونی آدمه احمق کیه!؟

        آدمه احمق کسیه که یه کار تکراری رو انجام بدهرو انتظار نتیجه ی متفاوت داشته باشه!

        تو مگه نا قبلا باهاش در مورد مسائل مختلف صحبت کردی نتیجه داد!؟

        میگفتم نه!

        میگفت پس تو با تکرار کارهای گذشته ات فقط داری عمرت رو تباه میکنی!

        در ضمن مگه نه تو میخوای عزیزه دلی بیاد تو زندگیت که با تمامه قلبش خانواده ات رو دوست داشته باشه!؟

        میگفتم آره!

        میگفت خوب تو تمرکزت رک بزار روی خواسته ات!

        ایشون با این رفتارشون داره خودش فرکانس اینو میفرسته که از زندگیت بره بیرون!!!!

        و بعد با نهایت احساس خوب(بدونه اینکه زور بزنم برای تغییر شرایط بیرونی)

        وقتش که رسید و بهم الهام شد که الان وقتشه که دیگه اعلام کنی که باید از همدیگه جدا بشید و حقققق نداری عقب نشینی کنی از موضعت!!!

        و چون با تمامه وجودم تمامه تمرکزم رو گذاشتم روی خواسته ام اصلا ایشون خودش شرایط طلاق رو فراهم کرد!!!

        حالا متوجه شدی چرا اوله کامنتم گفتم آدمه بی ارزش، رویاهاشو زندگی نمیکنه!!!

        من به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی پیشنهاد طلاق یا ادامه دادن رو نمیدم!

        چون این تنها و تنها خوده شما هستید که هم مسئول تصمیماتتون هستید و هم اینکه بهتر خودتون و شرایتون رو درک می‌کنید!

        من فقط یه چیزی میگم!!!

        اگه من جای شما باشم،دوره ی احساس لیاقت رو ششششخخخممممم میزنم!!!!

        اگه من جای شما باشم به خدای واحد قسم قرص و قهوه و هرچی که باعث میشه بیشتر بیدار بمونم استفاده میکنم تا بتونم بیشتر دوره احساس لیاقت رو کار کنم!

        ببین دختر خوب!

        من الان دیگه با هر کسی ازدواج نمی‌کنم!!!

        من فقط و فقط با دختر خدا ازدواج میکنم!

        با کسی ازدواج میکنم که فقط 1 جلمه از دهنش در بیاد اونم تمامه کلامش الهام خدادباشخ و یا رفتارش منو به شکرگزاری به خداوند وادار کنه بخاطر همچین فرشته ای!

        شما سفر های منو برید نگاه کنید آخه چطور ممکنه این‌همه همزمانی،هدایت ،زیبایی،آدم های خوب و…بیاد تو زندگیم!!!

        من دیروز میرم پمپ بنزین ،بنزین بزنم،ماشینه پشته سریم کارت سوختش رو میده بهم میگه بیا از کارت من بنزین بزن!

        گفتن نه آقا ممنونم از کارت جایگاه میزنم، گفت آقا بیا با کارت من بنزین بزن بجای لیتری 3 تمن نصفه قیمت بزن از سهمیه ی خودم!!!

        فکر میکنی قبل از دوره ی احساس لیاقت من این رفتارارو میدیدم!!!

        عااااح!

        خدایا شکرت!

        خدایا شکرت!

        خدایا شکرت!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
        • -
          ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
          مدت عضویت: 435 روز

          سلام داداش ابراهیم گل گلاب از نوع گلاب ممتاز کاشان

          دورت بگردم ناراحت نمیشم ممنون که پاسخم رو دادی ،

          مگه ادم از داداشش ناراحت میشه ؟؟ اونم از نوع معطر عباس منشی

          هشت ماه پیش دلیل هدایتم به سایت همین مشکلم بود (نمیدونم داستان هدایتم رو خوندی یا نه )

          از همون اول تمرکزی رو این موضوع کار کردم حداقل روزی پنج ساعت ، خیلیییی زیاد نتیجه گرفتم از همه جهات ،

          در زمینه رابطه ، بزرگترررین دستاوردم این بود که

          تو این چند ماه حتی یکبار هم به گوشی همسرم دست نزدم ، حتی چند روز پیش که نجوا خیلی اذیتم میکرد میگفت اگه یه دلیل محکم تر میخوای برو گوشیشو نگاه کن ، گفتم کور خوندی ، من دیگه اون ادم قبلی نیستم که هر لحظه منتظر فرصت باشم برم گوشیشو نگاه کنم ، گفتم اگر هم احیانا چیزی باشه که لازمه من بدونم خدا خودش یه جوری نشونم میده.

          این اعتمادی که پیش اومد باعث شد ایشون شب نشینی های دوستانش رو به ده درصد برسونه باعث شد با من شفاف تر باشه

          معمولا جایی جز سرکارش نمیره و تفریحاتش با من و بچه ها شده . اگه هم جایی میرفت ، بدون اینکه من بپرسم خودش میگفت.

          ولی رفتارهای شخصیص اصلا عوض نشده. (رفتارهایی که مستقیما به من ربط نداره)

          با بخشیدن همه و خودم و پذیرفتن مسئولیت زندگیم آرامشی که این مدت داشتم هیچ وقت تو زندگیم نداشتم ، به فضل الله.

          نوشتن خواسته م از همسر ، رو چند ماه پیش از خودت تو یکی از کامنتهات گرفتم که برات پاسخ هم نوشته بودم که چقدررر بموقع بدستم رسیده.

          دوره ها رو هم تهیه کردم ولی احساس لیاقت رو ندارم فعلا.

          پری شب که همسرم باهام بحث کرد (آرزومه یه بار با آرامش بشینه یک ربع باهام حرف بزنه ) که تو بخاطر یه دادکشیدن سرت میخوای جدا بشی ، تازه نزدمت فقط داد کشیدم و اومدم سمتت که بترسی ، فقط واسه این میخوای جدا بشی یعنی بن و شوهر باهم دعوا نمیکنن ؟ میخوای من و بچه ها رو بدبخت کنی ؟

          البته که نگرانی اصلیش خونه و مهریه بود.

          یه کم بحثمون شد. شب دلم برا دختر و پسرم کباب شد به اندازه فهمشون توضیح دادم .

          ولی خب خودت میدونی تو اون لحظه آدم حالش چجوریه .

          نماز صبح از خدا خواستم برای اخرین بار به نیت جدایی باهام حرف بزنه که اگر اوکی داد صبح برم‌وکیل بگیرم ،

          اما ایات عذاب و گرفتاری اومد.

          اولش ناراحت شدم ولی سریع گفتم الخیر فی ما وقع.

          گوشیم رو دست گرفتم کامنت بخونم

          دیدم سعیده به کامنت دو سال پیشش در مورد بهبود رابطه با همسرم نوشته سعیده ایی که ماه هاست درمورد همسرش صحبت نکرده بود ، دقیقا همون شبی که من باید تیر اخر رو میزدم اومد کامنت گذاشت به یاد کامنت دو سال پیشش که مسیر مستقیم رو رفته و تو رابطه نتیجه گرفته.

          نشانه روز باز کردم ، قدم اول دوره 12 قدم برام اومد .

          تو دفترم نوشتم اوکی خدا پیغام دریافت شد و تعهداتم رو نوشتم

          و گفتم خدایا تسلیمم چشم دوباره شروع میکنم از اول و متعهد تر ،

          خودت کاری کن عزت مندانه باهاش اشتی کنم نه اینکه بعد یک ماه من برم آشتی.

          اما دیروز بعد درس خوندنم تو خونه پدری، رفتم خونه خودم سر بزنم دیدم همسرم عصبانی تر و به اعضای خانواده ش هم گفته جریان رو ، از خونه زد بیرون شب هم خیلی دیر اومد. خلاصه شرایط برای اشتی پیش نیومد. تسلیمم به نتیجه واقعا تو شرایطی ام که هر لحظه میگم خدایا خودت میدونی و من هیچی نمیدونم خودت این قضیه رو‌ مدیریت کن .

          میدونم که زندگی شرایط و هر کسی مستقل با بقیه مردم کره زمینه ،

          این سوال و جوابها صرفا برای نخ گرفتن و پیدا کردن روزنه س ،

          تا بفهمم اگه راهی مونده که برم ، برم ، تا به قول شما بعدا حسرت نخورم که چرا فلان کار رو هم امتحان نکردم.

          میدووونم که خییییلی راه دارم خیلییی بیشتر باید رو خودم کار کنم ، اما سوال برام زیاد پیش میاد

          مثلا مهم ترینش اینکه عادت کردم برای هر کاری قرآن رو باز میکنم و اگه ایات عذاب باشه انجام نمیدمش ، نمیدونم کارم درسته یا نه ، یه کم وسواس گرفتم.

          امیدم به خداست که نور راهم باشه و قوت قلبم.

          ممنون که برام نوشتی

          نور به قلبت بتابه عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
          مدت عضویت: 435 روز

          ابراهیم جان چند بار پاسخت رو خوندم و چند بار دیگه هم باید بخونم و بنویسم تا حفظ بشم. تمام افکار پراکنده ذهنم در رابطه با موضوع رو ، شما تو کامنتت خلاصه و مفید گنجوندی ، خیلی خیلی ازت ممنونم برادر

          .

          البته یه سوالی برام پیش اومد که به نظرم

          یه تفاوت مهم تضاد من با تضاد شماست ، اینکه شما گفتی من مطمئن بودم آخر این رابطه جدایی میشه یعنی قلبا ایشونو دوست نداشتی فقط میخواستید با ارامش جدایی صورت بگیره یعنی نتیجه نهایی رو جدایی می دیدی؟

          اما خواسته قطعی من جدایی نبود . من میخواستم

          همسرم هم مدار باهام بشه و طبق اموزه های دوره عشق و‌مودت به جدایی فکر نمیکردم یعنی تو تجسماتم فکر میکردم که ایشون انسان هدفمند و موحد و مورد علاقه من میشه . ایمان داشتم که تلاش هام موثره اما نتیجه رو 50 50 میدیدم ، که یا هم مدار میشه باهام ، یا جهان جدامون میکنه .

          حکمت اینکه پاسخت رو بعد چند روز دادی و روزی که صلح کردم بدستم رسید ، این بود که اگر همون دو سه روز پیش پاسخ داده بودی ، با خوندن این جمله ت

          ((( آدمه احمق کسیه که یه کار تکراری رو انجام بدهرو انتظار نتیجه ی متفاوت داشته باشه!

          تو مگه قبلا باهاش در مورد مسائل مختلف صحبت کردی نتیجه داد!؟ میگفتم نه! میگفت پس تو با تکرار کارهای گذشته ات فقط داری عمرت رو تباه میکنی! )))

          قطعا الان در پروسه طلاق بودم ،

          پس حتماااا راهی مونده که انجام ندادم

          و ممکن بود بعدها حسرت بخورم که چرا فلان کار رو نکردم. باید سعی کنم که خودم رو برای این صلح دوباره سرزنش نکنم و تسلیم هدایت باشم و با تمرکز بیشتر رو خودم کار کنم .

          بازم ممنونم ابراهیم جان

          الهی که بهترینها نصیب قلب پاکت بشه.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            ابراهیم خسروی گفته:
            مدت عضویت: 1398 روز

            سلام دختر خوب!

            از خدا میخوام بر قلبم جاری بشه!

            ای رب العالمین !

            میبینی!

            میشنوی!

            هواست هست!

            میدونم کمه اما بنده هات در حد توانشون دارن حرمتت رو نگه می‌دارند!

            در حد توانشون دارن قدم بر میدارن و به تو پناه میارن!

            از دستا شیطانی که وعده داده که بر سر راه بندگانت میشینم تا آنها رو گمراه کنم و تو اکثرشان را سپاسگزار نمی‌بینی!

            میبینی بنده هات دارن به ریسمان الهی چنگ میزنن!

            اونم با دستان خالی و قبلی کم امید و راهی تاریک پیش رو!؟

            به عزت و جلالت قسم میخورم

            به حرمت اشکایی که لباسم رو خیس کرده قسم میخورم تو هرگز من رو تنها نزاشتی!

            تو هرگز منو رها نکردی!

            تو هرگز از آنچه که در قلبم داشتم بی‌خبر نبودی!

            تو هیچوقت درخواست کمک منو نادیده نگرفتی و نگفتی وقت ندارم برو به جای دیگه!

            خدایا!

            قسم می‌خورم به قلبم که تنها ترسش اینه که از تو فاصله بگیره،که تنها تو هستی که بهترین هارو میدونی و هرگز درخواست کسی که تو عاجزانه و با ایمان به تو پناه میاره رو نا امید نمیزاری!

            ای رب العالمین !

            کسی که از من داره سوال میپرسه در مورد مشکلش همون ترس هایی رو داره که من داشتم

            همون نگرانی‌هایی رو داره که من داشتم

            همون امید حتی کم رو داره که من به تو داشتم

            همون نجواها تو سرس میچرخه که من داشتم!

            اما تنها چیزی که قلبم رو آروم میکرد ایمان به تویی بود که تو کتاب قرآنت گفتی:

            هرگز از رحمت من نا امید نشوید!

            گفتی:

            از جایی که فکرش نمی‌کنید به شما روزی میرسونم !

            گفتی

            همین بس که خداوند یاور شما باشد!

            گفتی :

            نترسید و غمگین نشوید!

            گفتی:

            تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد!

            گفتی:

            عزت تنها نزد خداست

            گفتی:

            هیچ برگی از درخت نمی‌افته افتد مگر اینکه من از آن آگاهم!

            خدایا شکرت

            خدایا شکرت

            قلبم خنک شد

            خدا اشکتو در بیاره که اشکمو درآوردی!

            فکنم یه جایی منظورم رو اشتباه متوجه شدید!

            من ایشون رو قلبا روست داشتم اما این آگاهی رو داشتم که ایشون روز به روز داره از نظر دیدگاهی و رفتاری از من دور و دور تر میشه و بخاطر همین میدونستم آخر مسیرمون جداییه و من اتفاقا تمامه تلاشم رو صادقانه کردم که زندگی‌مون ادامه داشته باشه اما باید اینو بپذیریم که انسان‌ها همه شبیه همدیگه نیستن و متفاوتن.

            خوب و بد نداریم!

            دیدگاه ها و ذهنیت ها و اولویت ها متفاوتن و گاهی اینقدر این تفاوت زیاد میشه که جهان اجازه ی ادامه دادن نمیده.

            در رابطه با اینکه قرآن رو باز میکنی اگه فکر میکنی زیادی وسواس شدی به این قضیه ،این کارو نکن چون خدا اینقدر قدرت داره که حتی از طریق یه وضعیت واتساپ ،از طریق یه فایل،از طریق یه تبلیغات اینترنتی کلامش رو به قلبت الهام کنه و مسیر ر و برات مشخص کنه!

            من ددددقیییقا توسط یکی از فایل‌های زندگی در بهشت استاد چراغ سبز رو از خدا گرفتم و ببین!

            اون فایل به خدای واحد قسم هنوز که هنوزه باورم نمیشه چطور ممکنه اون فایل اینقدر دقیق بهم بگه

            دییییگه بسه!

            برو و با تمممااامه وجودت طلاق بگیر!

            تو اون زندگی در بهشت استاد بعد از گفتنه یک سری حرف‌ها که(که قلبم میگه به شما نگم)

            یک جمله میگه!

            میگه که این ها کلام خداست!!!

            و این قانونه خداونده!!!

            اگر روزی شد قطعا بهتون میگم کدوم فایله اما الآن قلبم میگه که نگم!

            من اون روز وقتی اون فایل رو دیدم بعد از 3 سال زندگی مشکل دار به تصمیم نهایی رسیدم که باید اقدام کنم برا طلاق!

            و اولین جمله ای که زیر اون کامنت نوشتم آیت جمله بود:

            (پیام دریافت شد)

            میخوام بگم تو کار با هیچکس و هیچ چیز نداشته باش!

            میدونی چند صد هزار نفر توسط همین مسیر ،روابطشون با همسرشون جوری شد که دیگران حسسسرت زندگی و عشقشون رو میخوردن!!!همونایی که آرزوی مرگ و طلاق میکردن برای همسرشون!

            میدونی چند هزار نفر مثله آبه خوردن از همسرشون جدا شدن توسط این مسیر!

            همون همسرایی که تحت هیچ شرایطی راضی به طلاق نمیشدن!؟

            پس بدونه پیش داوری ،فققققط مسیر خودت رو برو!

            یه جاهایی کمی مسیر سخت میشه اما تو سختی یه سوال از خودت بپرس!

            اونم اینکه تو لیاقت داری یا نه!؟

            اگه لیاقت داری پس برای لیاقتت بها بده و حرکت کن و یاد آیه ی قرآن بیوفته که میگه قطعا در هر سختی آسانی است!

            و به خودت بگو اگه لیاقت نداری پس سکوت کن و همون مسیر قبل رو ادامه بده که نتیجه اش شده زندگی الانت که ازش راضی نیستی

            با قلبم آروزی سعادت و خوشبختی می‌کنم برات

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
            • -
              ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
              مدت عضویت: 435 روز

              به نام یگانه هادی عالم

              ابراهیم عزیزم سلام و درود بر قلب پاکت

              ابراهیم عزیزم چطور من بنده کوچیک از قدرت خدا از مهربانی و لطفش بگم که در خور مقامش باشه

              چی به شما بگم که خودت آخرشی …. شاید از خوندن کامنتم خسته هم بشی چون تکراریه برات.

              ایمانم به کامنتها و کلماتی که در اون جاری میشه میلیارد برابر شد ، اونجا که گفتی

              «تو هرگز من رو تنها نزاشتی!

              تو هرگز منو رها نکردی!

              تو هرگز از آنچه که در قلبم داشتم بی‌خبر نبودی!

              تو هیچوقت درخواست کمک منو نادیده نگرفتی و نگفتی وقت ندارم برو به جای دیگه! »

              ابراهیم میدونی چرا این جمله رو نوشتی ؟ تو میدونی اما برای خودم مینویسم

              دیروز درس و کلاسم رو تعطیل کردم و از 6 صبح تا 6 بعدظهر بعدظهر یک سره داشتم روی حل مساله م کار میکردم

              در نهایت رسیدم به اینکه فعلا فقط رو دوره عزت نفس کار کنم.

              و همینطور در مورد هدایت از قران گرفتن اصطلاح عامیانه استخاره گرفتن ،

              چون وسواس گرفته بودم باز از خدا خواستم هدایتم کنه و در نهایت به فضل الله به آگاهی نابی رسیدم.

              اینکه من بسییییار بنده ناسپاسی بودم چرا که بزرگترین نعمتی که خدا بهم داده

              و من و از بقیه مخلوقاتش برتر کرده یعنی قوه اختیار و انتخاب رو در خودم بسیار ضعیف کردم

              به قول استاد عضله تصمیم گیریم رو ضعیف کردم .

              تو تمام زندگیم بجز اون دو سالی که مرتد بودم هرجا به دورراهی رسیدم بجای اینکه شده یک ماه،

              شده شش ماه بشینیم فوکوس کنم رو موضوع برای گرفتن تصمیم نهایی، قرآن باز میکردم و اصطلاحا

              استخاره میکردم و مسولیت نهایی رو گردن خدا مینداختم.

              بسیار استغفار و طلب بخشش و هدایت از خدا کردم به قدری حالم خوب شد از پیدا کردن این ترمز و ایراد شخصیتیم که برای همین یک دستاورد از صلح مجدد با همسرم باید تا آخر عمرم شکر گزار این موضوع باشم.

              در نهایت تصمیم گرفتم هیچوقت دیگه قرآن رو به نیت استخاره باز نکنم بلکه من تمام

              فکرام رو کنم مشورت هام رو کنم در نهایت خودم تصمیم بگیرم و فقط برای راهکار گرفتن

              برای انجام بهتر اون تصمیمی که قاطعانه گرفتم از طریق قران طلب هدایت کنم .

              اگر خداوند خودش بخواد از بی نهایت طریق میتونه راهنماییم کنه و بهم نشانه بده .

              و اینکه صرفا خدا بخواد مستقیم بگه آره یا نه ، همچین چیزی اشتباهه .

              درسته باور داشتم که استخاره همیشه نتیجه داده تو زندگیم ولی این یک باور اشتباه بوده .

              باور بوده ولی باور اشتباه.

              خلاصه که به خدا گفتم خدایا من از این به بعد فقط برای کسب آگاهی فقط برای اینکه طبق

              قوانین تو پیش برم قران میخونم بلکه با نور قران هدایت بشم به عرش الهی ت که خواسته قلبیمه .

              صلات صبح امروز نوبت خوندن سوره فجر بود با نور کم اتاق معنی فارسیش رو که تماما آیات عذاب بود خوندم.

              خیلی خوابم میومد رفتم بخوابم انگار خدا گفت وایسا هنوز کارت دارم تو که تفسیرش رو نخوندی.

              گوشیم رو برداشتم تو برنامه تفسیر استاد بازرگان رفتم هرررر چی فکر کردم

              اسم سوره ایی که خوندم چی بود یادم نیومد.

              به ولله قسم ناخوداگاه سوره ضحی باز شد و فقط هم سوی چشمام چهار تا آیه اول رو جواب داد

              [ سوگند بوقت بلند شدن آفتابو به شب چون آرام گیرد

              پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمن نداشته است

              و به یقین آخرت بهتر است براى تو از دنیا ]

              همین جور که چشمام داشت میرفت گفتم خدا اینا رو به محمد

              گفته . و اصلاااا بر خلاف روزهای گذشته به خودم نسبت ندادم.

              ساعت هشت که بیدار شدم و نت گوشیم رو روشن کردم دیدم ایمیل اومده

              پریدم هوا و چشام رو مالوندم که خوب ببینم گفتم خدایا از طریق کامنت باهام حرف بزن

              ابراهیم جان اشک بود که میریخت و هوش که از سرم پرید

              آخ که خدااا که بی حکمت بهت الهام نکرد که بهم بگی

              «تو هرگز من رو تنها نزاشتی!

              تو هرگز منو رها نکردی!

              تو هرگز از آنچه که در قلبم داشتم بی‌خبر نبودی!

              تو هیچوقت درخواست کمک منو نادیده نگرفتی و نگفتی وقت ندارم برو به جای دیگه! »

              خدااااایاااااااااااااااااا شکرت خداااااایااااااااااااا شکرت

              یعنی بنده عزیزم من تمام حواسم بهت هست میدونم تمام دیروز داشتی

              سعی میکردی بفهمی چطور بنده خوبی برام باشی

              ابرااااهیم عزیزم دووورت بگردم که اینقدر کلامت بوی خدا میده

              نور الهی بر قلبت بتابه الهی تو آسمون هفتم کنار عرش الهیش جایگاهت باشه.

              مرسیییی که برام نوشتییییییی و کلیییی سوخت تو باکم ریختی

              خدایا شکرت قشششنگ احساس میکنم که مدارم بالاتر رفته

              خداااایااااا شکرت عااااااشقتم قلبممم فقط برای تو میتپه

              من فقط به هدایت تو امیدوارم وگرنه هیچ هیچم

              ———————————————————–

              اقا من پیام رو ارسال کردم

              ولی باز با لبان خندون برگشتم بگم چی شد

              عه عه عه خدایا شکررررت عکس پروفایلم هم درست شد. چند ماهه دارم سعی میکنم نمیشد که نمیشد

              چون ته دلم میترسیدم که از خانواده همسر کسی من و ببینه اینجا و کامنتای خصوصیم رو بخونه

              واسه اون بود که تو این سه ماه درست نمیشد و گفتم خدایا تو خودت در بهترین زمان درستش کن

              و دقیقا دیروز که بیشتر تایمم رو روی قسمت 5 عزت نفس درباره مهم نبودن نظر دیگران کار کرده بودم

              و تعهد دادم قسمت 5و6 و 7 رو فوکوس کنم عکس پروفایل من درست شده بود و من نمیدونستم

              ——————————-

              انگار قرار نیست خداحافظی کنم بزار اینم خلاصه بگم و بعد برم

              این عکس بی حجابم رو وقتی چند ماه پیش رو آگاهی های عزت نفس و مهم نبودن نظر دیگران کار

              میکردم برای اولین بار استوری کردم.

              این لباسی که تو عکس تنمه 4 ماه بود داشتمش و اولین لباسی بود که بدون توجه به معنی نوشته

              انگلیسی روش، خریده بودمش. واقعا عجیبه برای خودم چون خیلی رو این موضوع حساس بودم

              و حتی یک بار هم تو اون 4 ماه جمله روش رو نخونده بودم.

              نیمه شب که همسرم هم هنوز خونه نیومده بود و داشتم کنترل ذهن میکردم که فکرای بد نکنم،

              با حال خوب و یه متن زیبا عکسم رو استوری کردم تا تمرین عزت نفس باشه

              بعد توجه م جلب شد به کلمه GOD روی لباسم نمیدونید چه حاااالی شدم

              فقط تو خونه میدوییدم که لباسم رو پیدا کنم ببینم روش چی نوشته

              الله اکبر

              fear of god ( تو سایت زبانشناس معنیش کردم)

              نزدیک نیم ساعت لباس رو پهن کردم زمین سجده کردم روش و گریه کردم

              خلاصه که خدایا شکرت با تمرین عزت نفس دیروزم عکس پروفایل سایت رو خودت برام درست کردی

              بدون اینکه من کاری کنم . چقدر معنی تکامل رو بهتر درک کردم با این اتفاق ، شکرت خدایا

              بای بای

              دیگه رفتم

              ببخشید ابراهیم جان چای ت سرد شد انگار ، با گرمای وجوت نوش جان کن

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
            • -
              یاسمن نیشابوری گفته:
              مدت عضویت: 884 روز

              سلام و درود به آقا ابراهیم

              خیلی وقته کامنتاتونو دنبال میکنم،دقیقا مشکل و پاشنه آشیل منم رابطه ام بود

              خوشحالم براتون بالاخره ازون سردرگمی نجات پیدا کردین و دارین یک زندگی و یک رابطه توحیدی رو با خودتون و خدای خودتون تجربه می‌کنید ،عمیقا حس میشه تو کامنتاتون اون آرامش و لذتی که در زندگیتون جاریه

              ازونجایی که همیشه دنبال میکنم کامنتاتونو خیلی کنجکاو بودم جواب این دوستمونو بدین،چون دقیقا یجورایی سوال منم بود که چیکار باید بکنم در حال حاضر چون دنبال نشونه بودم برا عملی کردن تصمیمم

              فک کنم بدونم کدوم قسمت از سریال‌ زندگی در بهشت رو منظورتونه قسمت 6 هستش،که با قاطعیت تمام استاد میگن قطعش کن اون چیزی که مجبور میشی یروزی قطعش کنی قطع کن….

              من این پیام رو دوبار دریافت کردم اما ایمانم خیلی ضعیف بود برا عمل کردن بهش…

              باید قطعش کنم..

              اما اینکه تو کامنتتون گفتین این سه کارو بکنید راحت رها بشید یا درست بشه یکم مرددم کرد

              اما در نهایت گفتین تصمیم نهایی با خودمونه و بسته به شرایط خود ما هست

              که چه تصمیمی بگیریم و اجراش کنیم

              خداروشکر بابت وجودتون در سایت

              آرزو میکنم در آرامش و عشق باشید هر لحظه (:

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امین ابریشم کار گفته:
        مدت عضویت: 1314 روز

        سلام ستاره ی عزیز

        امیدوارم حالت عالی باشه.

        من خودم را توی جایگاهی نمیدونم که بیام بگم در مورد شرایطتون چه تصمیمی بگیرید چون تا حالا توی جایگاه شما نه بودم.

        امشب یهویی هدایت شدم به کامنت های شما،فکر کنم تا الان فقط یک کامنت شما را خوانده ام اونم چند هفته پیش بود اگه اشتباه نکنم.

        چیزی که متوجه شدم از کامنت های شما اینه که شما توی یه دوراهی گیر کردید از یه طرفی یکسری نشونه میاد برای ادامه رابطه و یکسری نشونه میاد برای قطع رابطه.

        بعد با خودتون میگید خدایا چیکار کنم، تفاوت هدایت و نجوای شیطان را درک نمیکنید.

        (قطعا اگه هر تصمیمی بگیرید با خودتون درآینده میگید ایکاش این تصمیم را نمیگرفتم.)

        چون این اتفاق برای من هم افتاده چند بار،( دوراهی در اخذ تصمیم)

        دلیلش هم اینه شما هنوز در فرکانس ثابتی قرار نگرفته اید برای دریافت جواب این سوال.

        بهترین راهکاری که میتونم بهتون پیشنهاد بدم اینه که ذهنتون را روی این مسئله خاموش کنید.

        (کار یکم سختیه ولی جواب میده،ممکنه چند روز اول مثل ترک قند مصنوعی خیلی وسوسه بر انگیز باشه ولی بعد چند روز راحت میشه)

        یعنی اصلا به رابطه با شوهرتون فکر نکنید،هیچ فکری، نه به خوبی های شوهرتون فکرکنید و نه به بدی هاش. نه به بچه هاتون فکر کنید و نه به آینده ی زندگی خودتون.

        به هیچ جای این رابطه فکر نکنید،انگار هیچی وجود نداشته،

        نیمدونم چقدر متوجه حرفام میشید یا نه،

        تا حالا شده کلید یا کارت ملی تون را گم کنید؟

        اگه رها کنید و براتون مهم نباشه، به طرز عجیبی یهو پیدا میشه ولی اگه رها نکنید، ممکنه پیدا نشه.

        بهترین کاری که میتونید انجام دهید اینه که رها کنید.

        فرض کنید فردا صبح یه امتحان دارید،که خیلی مهمه براتون توی این امتحان قبول شید، اگه شما خودتون را برای این امتحان بخواهید اماده کنید، دیگه اصلا فرصت نمیکنید یاد بی احترامی که یک نفر بهتون چند ساله پیش کرده بیوفتید،اگر هم این فکر اومد یهو به ذهنتون به خودتون مسلما میگید من الان کار مهم تری دارم باید تمرکزم روی درسم برای امتحان فردا باشه.

        ازتون میخوام تمرکزتون را به این شکلی که گفتم از روی این مسئله ور دارید و رها باشید و بخدا بسپارید، مثله زمانی که غذا میخورید رها هستید از اینکه غذا هضم میشه.

        یه کاری‌ که بشدت کمکتون میکنه رها باشید اینه که بروید روی مابقی جنبه های زندگیتون کار کنید مثلا روی بعد ثروت،سلامتی،مهارتی که دلتون میخواد توش متخصص بشید.(منظورم اینه که یک چیزی را بیاورید در ذهنتون که اولویتش از جواب سوالتون در مورد این رابطه اهمیت بالاتری داشته باشه و بعد تمرکزتون را وقف اون کنید.)

        من وقتی که این کار را انجام میدهم به طرز معجزه آسایی مسائلم حل میشه.(تموم تلاشتون این باشه فکر نکنید،فقط همین،بخدا هیچ کار دیگه ای نیاز نیست بکنید.)

        ممکنه از وقتی رها میکنید،جواب سوالتون برای این رابطه،چند ماه طول بکشه ولی عوضش اون موقعی که میخواهید تصمیم بگیرید،دیگه خیالتون راحته راحته از اینکه میدونید تصمیمتون درسته، میدونی؟یه اطمینانی ته قلبتون هست که شکی درش نیست.(انگار با تمام وجودتون میدونید تصمیم درست چیه)

        ازتون میخوام به هر نتیجه ای رسیدید.(نمیدونم یا فردا به این نتیجه میرسی یا 2 سال دیگه)بیاید و زیر کامنتم بنویسید که من از این مسیر رفتم و به این نتیجه درمورد رابطه با شوهرم رسیدم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
          مدت عضویت: 435 روز

          سلام امین جان

          بی نهایت ممنونم که برام نوشتی .

          اتفاقاااا ناخوداگاه دارم همین کار رو میکنم و چسبیدم به کار جدیدم و یادگیری زبان . مرسی که بهم یاداوری کردی و نشونه دادی که کارم درسته

          این قضیه رو رهاش کردم سپردم بخدا.

          همسرم واقعا سعیش رو‌میکنه که خوب باشه،

          باهام مهربونه و ابراز محبت زیاد میکنه، سخت گیر نیست ، گاهی پیش میاد که رفتارناخوش آیندی انجام میده که ارامشم رو بهم میزنه که اینبار هم قول داده تکرار نکنه.

          ما فقط ارزشها و اهدافمون خیلی از هم دوره ، به قولی چون حرف من و نمیفهمه حرف خاصی با هم نمیزنیم

          و هر کدوم سرمون به کار خودمون گرمه تو دوتا دنیای متفاوت.

          خداروشکر الان حالم عالیه و در آرامش و رفاه دارم رو اهدافم کار میکنم و لذت میبرم .نتیجه رو به ربم سپردم.

          ممنون امین جان از توجهت و از وقتی که برام گذاشتی و نوشتی.

          این کامنتها سراسر نور هست .

          اینجا میمونه به عنوان ردپا که بعدها گریزی بهش بزنم و چراغ راهم بشن.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 988 روز

      سلام بر ابراهیم جان

      سلام ودرود برتو برادرم

      سلام و نور وعشق به قلب مهربانت

      خداوند قدرت دستانت رو چندین برابر کنه که هنگام نوشتن بتونی بدون هیچ دردی بنویسی

      خداوند رو شکر میکنم که من رو هدایت کرد به خوندن نوشته های زیبات

      امروز از صبح درحال خوندن نوشته های زیبات هستم

      نمیدونی چقد با نوشته هات احساسم خوب شد خنده رو لبامه و شادی توی قلبم

      باورت میشه نوشته هات اینقد شیوا و ساده نوشته شدند که میشه همه چی روتصور کرد مخصوصا اون صحنه ی برف بازی رو و صحبتت با اون دختر بچه رو

      داداش بهت پیشنهاد میدم حتما سفرنامه هاتو تبدیل به کتاب کنی واقعا خیلی خوب مینویسی قدرت کلامت بالاست و چاشنی هایی که میاری وسط بسیار خوشمزه شون کرده

      خیلی خوشحالم که بهت برخورد کردم

      خیلی خوشحالم که شماها رو دارم .

      خیلی خوشحالم که هروقت کم میارم تنها جایی که میام اینجاست و خوندن وگوش دادن به صحبتای استاد

      ابراهیم جان باورت میشه که صدای خوندنت رو شنیدم

      طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا

      ساقیا خیز ،که پرهیز،حرام است اینجا!

      چه صدای قشنگی

      واقعا تحسینت میکنم به خاطر این حد درصلح بودنت باخودت

      احساس خوبت

      که از این فاصله تا مشهد با سرعت نورر

      به من رسید .

      برادر توحیدی من باید برای هرکدوم از نوشته هات بیام وبنویسم .

      ماهم کاشان اومدیم واقعا شهر زیباییه .

      ابیانه هم رفتیم خیلی جاده ی قشنگی داشت و خود روستا هم خیلی زیبا بود ما فروردین ماه رفته بودیم ..

      تمام خونه هاش قرمز رنگ بود

      واقعا سفر خیلی خوبی بود .بهمون خیلی خوش گذشت .

      ازت ممنونم که یاداوریش کردی برام

      منم سفر رو خیلی دوست دارم ازوقتی بااستاد آشنا شدم کلی سفر رفتم .

      یعنی توجه به زیباییها منو رو به زیباییهای بیشتر دعوت کرد .

      با یه ساینای سفید که خیلی دوست داشتنیه

      دلفین رو سلام برسون ..

      منم با ساینام خیلی حرف میزنم خیلی ازش تشکر میکنم خیلی دختر خوبیه کلی مارو به جاهای دور برده به سفرای عالی

      از هرفرصتی استفاده میکنیم و سفر میریم توی سفر اصلا زمان رو حس نمیکنم هیچی یادم نمیاد انگار آزاد و بی قید وبند هستم ..

      خیلی دوست دارم ایران رو کامل بگردم وخوشبختانه همسفران خوبی دارم ..

      داداشم مراقب خودت باش

      بدون که قلب ماهم برات می تپه

      و توهم مثل عضو خانواده ی واقعی مایی

      ازت ممنونم

      نور به قلبت بباره

      درپناه نور وعشق الهی باشی

      یا ذالامن والامان

      همیشه محافظت باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    عفت گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و زیبا سخن

    سلام به دوستان عزیزم

    هر جلسه از سفر به دور آمیکا رو که نگاه میکنم سعی میکنم فقط نکات مثبت ببینم و برای خودم تکرار کنم گاهی اوقات اونقد میگم که شاید صداها رو نشنوم اینجوری سعی می کنم تمرکز بر زیبایی ها رو در ناخودآگاهم قرار بدم تا هر جا که میرم و هر لحظه از زندگیم تمرکز باشه بر زیبایی. چون سفر به دور آمریکا فقط زیباییه و خیلی راحت میتونم برای خودم به عنوان تمرین تمرکز قرار بدم. امروز داشتم با یکی از دوستانم صحبت می کردم یعنی ایشون دوستم نبود یکی از همسایه ها بود که من همیشه حس می کردم ایشون هیچ نقطه مشترکی با من نداره و همیشه وقتی می دیدمشون می گفتم خدایا من رو به مسیری هدایت کن که اینا رو کمتر ببینم یه روز گفتم ولش کن بیا ببین نکته مثبتی داره یا نه. من صدای آروم این خانومو شنیده بودم و این صدا برام قشنگ بود همینجوری تمرکز کردم و گفتم و گفتم یهو به خودم اومدم دیدم چقد دارم چیزای خوب ازش میگم در صورتی که من اصلا زیاد باهاش برخورد نداشتم. این موضوع رو رها کردم و الان بعد چند ماه ایشون خیلی طبیعی و ساده شده یکی از دوستانی که من هر روز می بینمش ،پایه ثابت پیاده روی با من شده و خیلی اتفاقات عالی دیگه ای که بینمون افتاده. و دقیقا به خودم میگم خدایا چقد قانون دقیق و راحت کار میکنه و من باید سعی کنم در تمام جنبه های زندگی ازش استفاده کنم.من خیلی مسافرت و بهتر بگم مهاجرت رو دوست دارم و دیدن این مکان ها حداقل به قول خانم شایسته خواسته های من رو پر رنگ تر می کنه. من شهر های مختلفی زندگی کردم و به خاطر دید خوبی که نسبت به جابه جایی دارم هر جا رفتم بهترین و عالی ترین انسان ها رو دیدم واقعا عالی بودن برای من. حتی بچه هامو مدرسه میخواستم ثبت نام کنم می گفتم منکه نمیدونم اما حتما خدا من رو هدایت می کنه به بهترین جا. و بعد اینکه خیلی راحت و بدون وسواس این کار رو انجام میدادم بعد متوجه میشدم این مدرسه جزو بهترین مدارس این شهره و این معلم جزو بهترین هاست یا پسرم رو پیش دبستانی بردم یه جایی و فقط گفتم خدایا من نمیدونم تو من رو بهترین جا ببر و نگم چه مربی فوق العاده ای بود. مربی ای که هر چی من تعریف می کردم از رفتار و آموزشاش و نوع آموزش دادنش همه تعجب می کردن.

    من هر شهری که زندگی کردم افراد بومی اون شهر فقط بدی میگفتن چه از مردم و رفتارشون و چه از خود شهر اما واقعا ،واقعا من جز خوبی از مردم اونجا نمیدیدم و هنوزم که میرم با تمام وجودشون پذیرای من هستن.

    امروز این مطالب برای من اومد که بنویسم و خودم از بازگو کردن و یادآوریشون لذت ببرم و قانون برام باز هم تداعی بشه.

    آرزو می کنم همیشه شاد باشید و شادمان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مهیار ضیائی گفته:
    مدت عضویت: 3350 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته بی نظیر صبح زیباتون بخیر

    یه روز دیگه توی سفرمون شروع شد و قراره امروز هم حسابی از این سفر بی نظیر لذت ببریم.

    امروز صبح که اومدم بعد از خوندن کامنتا لپ تاپم رو روشن کردم تا روز سوم سفرمون رو شروع کنم واقعا تمام وجودم فریاد زد برو قسمت 2 و رفتم قسمت 2 رو دوباره نگاه کردم و اون 2 دقیقه ای که شما راجع به، به تصویر کشیدن زیبایی ها و توانمندی های انسان و استفاده صحیح از این جسم صحبت می کنین رو بار ها و بارها دیدم.

    اون صحبت ها کاریه که هر روز باید به یاد خودم بیارم. باید یادم باشه من خیلی خوش شانس بودم که این جسم بی نظیر و سالم و زیبا و توانمند رو دارم که هزاران کار فوق العاده رو می تونم باهاش انجام باشم و یادم باشه از این شانسم استفاده صحیح کنم. این جسم رو سالم نگه دارم. با چشم هام زیبایی ها رو ببینم زیبایی هایی که بی نهایته ثروت ها رو ببینم نعمت هایی که خداوند بهم داده رو ببینم ، کامنت های بی نظیر دوستان رو بخونم، آرزوهای توی جعبه آرزوهام رو ببینم و لذت بیشتر در ذهنم با استفاده از این چشم ها ایجاد کنم و چشمم رو روی ناپاکی ها نازیبایی ها و هر چیزی که ممکنه حسم رو بد کنه ببندم و اعراض کنم از دیدنش. با گوش هام صداهای بی نظیر رو بشنوم. صدای صحبت های شما صدای استاد بی نظیرم صدای خودم وقتی در حال تعریف از زیبایی و فراوانی و شکر گزاری در محضر الله هستم صدای فایل های قرآنی 12 قدم صدای قوانین در قانون آفرینش و این همه صداهای بی نظیر که تو این دنیا هست. صدای صبح بخیر زیبای همسرم اول صبح صدای پرنده هایی که همیشه از بیرون پنجره میاد و بعضی وقتا صدای سکوت که بی نهایت آرامش بخشه.

    باید با پاهام برم به سمت اهدافم و دنبال کنم الهامات خداوند رو و از دستام استفاده کنم تا بنویسم این زیبایی ها رو و مرورشون کنم. ایده ها رو روی سایت ها خودم و مشتریانم اجرا کنم و از این روند لذت ببرم. ذهنم رو کنترل کنم به سمت زیبا بینی و مرور خاطرات خوش، مرور موفقیت های بی نهایتی که تا الان در زندگی داشتم، مرور توانمندی هام و کارهایی که از کودکی تا الان تونستم انجامش بدم و از پسش بر اومدم، به یاد بیارم لطف های خداوند رو به خودم و بیییییی نهایت نعمتی که بهم داده و همه اینا یعنی در صلح بودن با خودم، یعنی نگهداری از روح و جسم و آسیب نزدن به خودم. همه اینها یعنی من عاشق خودم هستم و لایق اینم که در این چند صباح زندگی از نعمت ها استفاده کنم. واقعا سپاسگزارم از شما خانم شایسته عزیز.

    اما برسیم به ادامه سفرمون و این دنیای زیبایی که خدا در اختیارمون قرار داده تا از نعمت هاش لذت ببریم.

    دقیقا توی لحظه ای که فایل پلی میشه صدای انبوه پرنده ها توی این انبوه درختا به قدری زیاده که انگار یه آهنگ پس زمینه روی صدای شماست. و تصویر هم که بیییی نظیره اون درختای خوشگل و انبوه و یه عالمه برگ های خشک که روی زمین ریخته و آروی بی نظیر استاد که همرنگ با برگ های خشکه با این طبیعت یکی شده. خدارو شکر. سانتافه خوشگل استادم که خیلی دوست دارم جلوشه و لذت می برم هر بار از دیدنش. خدایا شکر برای این صبح بیی نظیر و این شروع بی نظیر در طبیعت در کنار خانم شایسته عزیز. هر بار این برگ های درختای جنگل رو می بینم فکرم مشغول به قدرت خداوند میشه که خدایا تو ایییین همه بی نهایت درخت آفریدی و هر روز می رن و میان و این درخت ها بی نهایت برگ دارن که در هر لحظه دارن میریزن و جوانه میزنن و در میان و تمام این بی نهایت برگ ها حتی یک دونه اش بدون اذن تو از درخت بر زمین نمی افته. چقدر قدرتمندی تو خدای من سپاسگزارتم.

    به به دوچرخه ها رو برداشتیم و بزنیم بریم دوچرخه سواری. اتفاقا دیروز یه دوچرخه سواری خیلی خوب رفتم و خیلی حال داد جای همه خالی.

    استاد بی نظیرم من واقعا سپاسگزارم از شما به خاطر وجودتون و ثابت قدم بودنتون. اینکه هدف انرژی جسمانی بالا رو برای خودتون گذاشتید و تصمیم به آب کردن شکم گرفتید و در نهایت تصمیم و ثابت قدم بودن شما منجر به دوره قانون سلامتی شد که امسال من که دقیقا همین مشکل رو سالها داشتن به راحتی و لذت بتونن این مشکل رو حل کنن و هیکل عالی بسازن. هیکلی که خودم از صبح تا شب دها بار جلو آینه نگاهش می کنم و سپاسگزاری می کنم از بابت داشتنش. بی نهایت سپاسگزارم.

    چقدر مایک انرژی داره خدای من همش در حالت های انرژی قرار داره.

    به به استاد عزیزم امشب که شب یلداست چه تی شرت هندونه ای خوشگلی پوشیدین. ست کردین واسه امشب :)

    چه مرغ بی نظیری دارین درست می کنین برای ناهار که امروز بخوریم و لذت ببریم. خدارو شکر چقدر ثروت و نعمت بی نهایته که وسط جنگل میشه یه تابه برقی رو به برق آروی وصل کرد و توش مرغ درست کرد به راحتی و از نوش جان کردنش لذت برد.

    آدم واقعا لذت می بره از دیدن این انرژی فوق العاده که در خانواده تون هست استاد و خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من هم توفیق این رو داد که در این سفر همراه شما باشم. اتفاقا منم بادمجون خونم کم شده و فکر کنم به یه میرزا قاسمی نیاز دارم.

    به به چه مرغی شد هلثی و خوشمزه. بریم بزنیم برای ناهار

    چقدر زیبایی توی این جهان هست. لحظه به لحظه زیبایی هزاران خط میشه نوشت راجع بهش. چقدر اون سنجاب زیباست آخه. چقدر هندونه خوردنش خوشگله و آدم حال می کنه هر لحظه نگاهش می کنه. خدایا چقدر زیبایی آفریدی سپاسگزارم.

    خدایا شکرت برای این همه تنوع ثروت و فراوانی آخه چقدر آروی و کاروان و تنت و هرکی به هر شکلی می تونه داره لذت می بره از این زیبایی ها طبیعت خداوند خدا رو شکر. چقدر این مردم در صلحن با خودشون واقعا خدارو شکر. وقتی دوربین سمت هر کسی می ره به دوربین می خنده و از این لحظه هم لذت می بره و چقدر دیدن این لذت خودش لذت بخش تره چقدر چیز برای لذت هست خدای من. هرکی یه چیز داره و لذت می بره یکی گیتار یکی گلف یکی دوچرخه یکی پیاده روی می کنه یکی نشسته و همه چیز لذت بخشه خدایا شکرت لذت بی نهایته.

    خانم شایسته ممنون از کلام بی نظیرتون روی این فایل از تجربیاتتون و این جمله که این جهان با این دقت بی نظیر داره فرکانس های ما رو تبدیل به تجربه زندگی خودمون می کنه پس هیچ کاری مهم تر از این نیست که ما شروع بکنیم به کنترل فرکانس هامون با کنترل کانون توجهمون.

    واقعا این سفر برای من اینجوری بوده که توجهم رو از هر ناخواسته ای برداشته و گذاشته روی امکاناتی که دارم. مثلا همین که با لپ تاپم قسمت های سفر به دور آمریکارو می بینم و لذت می برم واقعا حس مسافرت رو دارم.

    سفر سفر سفر از همه شون پر بارتره.

    وای دقیقا تو صحنه 9 تصویری که توی قاب دوربین دیده میشه یه تصویر خیلی رویایی و لذت بخشه برای من. دیدن اون کمپر ها و هوایی ابری و با رنگ های سرد و اون دودی که اون پشت زده بالا و اون بچه درحال دوچرخه سواری رویاییه رویایی خدارو شکر

    وضوح درباره خواسته باعث میشه که جهان ما رو هدایت کنه به سمت اون خواسته ها

    خدارو شکر برای امروز و این سفر بی نظیر و همراهیم با شما خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    راضیه کریمی گفته:
    مدت عضویت: 717 روز

    به نام خداوند که مشرق و مغریب ازآن اوست

    سلام عرض میکنم خدمت استادی عزیزم

    بانوشایسته عزیزم

    دوستان وهمراهان همیشه گی عباسمنشی ام

    خدارابی نهایت سپاسگزارم بابت دیدن این زیبایی ها

    خداراسپاسگزارم بابت دیدن این تنوع ها

    خدارا سپاسگزارم بابت دیدن این فضایی عالی وپر از انرژی مثبت

    چقدر دنیایی زیبایی وجود دارد

    چقدر همه چی عالیست

    چقدر مردمان مهربان وعالی دراین دنیا حضور دارن

    چقدر زندگی لزت بخش هست

    وقتیکه آگاهانه از قانون بدون تغییر جهان هستی استفاده مکنیم

    وقتیکه اگاهانه توجه خودرا به زیبایی های دنیایی اطراف مون میزاریم

    من دارم با تمام وجودم این لحظات زیبا را تجربه ولمس میکنم

    من دارم در بهترین لحظات در بین بهترین افراد زندگی رت تجربه میکنم

    چون من دارم اگاهانه از این قانون استفاده میکنم

    هر روز که مگذره دیدن این زیبایی ها، دیدن این مردمان عالی ومهربان، دیدن از لحظات قشنگ زندگی منو شگفت زده میکنه،

    من کشور زندگیم عوض نشده، مردمان همون مردم هستن، حتا فامیلم همون فامیلا هستن، شرایط، دید، وهمه لحظات زندگیم عوض شده،

    چرا؟ چون زوایه دید من عوض شده،

    چون کانون توجه من عوض شده،

    چون چشمای من دنبال دیدن زیبایی هاست،

    چون ذهن من دنبال احساس خوب هست،

    چون من دارم آگاهانه از این قانون زیبا استفاده میکنم،

    و خیلی خیلی خیلی زیبایی ها را میبینم،

    خیلی خیلی، احساسم خوب است

    وبا دیدن این سریال احساسم چندین برابر بهتر میشه، چون واقعآ لحظات زیبا و نکات قشنگ، صحنه های عالی واقعآ عالی را اینجا میبیبنم

    واقعآ خدایاشکرت بابت همه وهمه وهمه چیزی که دارم تجربه اش میکنم.

    خدایاشکرت بابت حضور در جمع خانواده عاشقانه عباسمنشی

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    نسیم گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام به بزرگترین اساتید دنیا که بهترین لحظات رو واسه من رقم میزنن و عزیزان همراه خانواده بهشتیم .

    مریم جون چجوری ازت تشکر کنم بابت این صحنه های زیبایی که ثبت کردی و من با توجهش انرژی فوق العاده ای میگیرم و از اینکه با قوانین آشنا هستم و بهش ایمان پیدا کردم میدونم یک روز این زیباییها رو از نزدیک لمس خواهم کرد به امید االله مهربانم که این قانون غیر قابل تغییر رو وضع کرده .

    مریم جون منم بچه بودم مامانم یه ژورنال خارجی 4 فصل داشت که خیلی قطور و سنگین بود من عااااااشقققق این ژورنال بودم و ساعتها با دیدن تصاویرش سرگرم میشدم . حدودا فکر کنم 400 صفحه بود که پر بود از عکسهای مردم ، وسایل ، بچه ها خونه های چوبی ،فضای سر سبز زیبا با چادرها و وسایل سفر که هیچکدومش توی ایران نبود یا حداقل من ندیده بودم مثل همین استخرهای بادی که الان توی این تصویر بود یا باربیکیو و آتشکده ها که من اصلا ندیده بودمشون همش دلم میخواست از اینا داشته باشم یا حداقل از نزدیک ببینمشون خانمها و آقایون زیبای مدلینگ با موهای بلوند زیبا و چشمان آبی که فکر میکردم چقدر با ما متفاوت هستن . الان با دیدن این تصاویر با قومیتهای متفاوت منو بردی به اون سالها که چقدر دیدن اینا واسم لذت بخش بود .

    همینطور دیدن رقص زیبای استادو خنده های از ته دل مایک عزیز خیلی واسم احساس خوبی داشت در صورتی که اگه من این آهنگ رو گوش کنم قطعا اول قلبم به درد میاد بابت متن غم انگیزش و جالب بود که استاد حس بر عکس منو داشتن و اینقدر شما رو خندوندن و این توانایی و تقاوت برتر استاد نسبت به من بود .

    من با شنیدن همچین متنی خیلی دلم تنگ میشه واسه کسی که دوسش داشتم اما از هم جدا شدیم .

    برای همین سعی میکنم موزیکهایی که منو یاد اون میندازه اصلا گوش نمیکنم .

    مریم جون خیلی حال خوبی داره دیدن این سریال با ارزش نمیدونم چرا قبلا علاقه ای به دیدنش نشون نمیدادم .

    توی یکی از فایلها استاد توصیه کردن این سریال زیبا رو همراه با دوره 12 قدم ببینیم و من سه روزه این کارو دارم انجام میدم و خدا میدونه توی این سه روز چه درهایی از رحمت و نعمت خداوند به روی من باز شده و معجزات دوباره دارن واسم اتفاق میافتن خدایا شکرت ‌.

    عزیزانی که کامنت منو میخونن حتما به توصیه استاد گوش کنید و نتیجه شگفت انگیزش رو ببینید .

    مریم جونم بازم سپاس بابت این موقعیتی که واسه ما بوجود آوردی و ما رو غرق در خوشبختی کردی .

    انشاالله خداوند هزاران برابرش رو وارد زندگیتون کنه فرشته مهربون ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 683 روز

    بنام خدایی ک جان آفرید

    سلام استاد ومریم ومایک ودوستان عزیزم

    خوشحالم ک هدایت شدم تا بحال سفر ب دور آمریکا رو از اول نگاه نکرده بودم عشقی میدیدم

    اما حالا حسم گف اگه مدارت دوست داری بالاتر بره ازقسمت اول بیا هرروز نگاه کن روزی یکی دوتا قسمت از اولین قسمت سریال شروع کن

    چ ایده ی خوبی بوده ضبط این سریال چقد ب من کمک کرد از دیدن فراوانی آزادی ثروت عشق وراحتی

    وهر روزی ک این سریالو میدیدم اتفاقات مثبتی برام رخ می‌داد توی تمرین ستاره قطبی ام یادداشت میکردم

    وهدایت میشدم ب دیدن جاهایی مثل این سفر

    حتی تلویزیون ک روشن میشد جایی

    من تصاویر طبیعت میدیدم میگفتم چقدر زود فرکانس آدم تغییر میکنه ب سمت مثبت

    خداروشکر میکنم صبحم و بادیدن قسمت دوم آغاز کردم ورقص استاد برای مایک

    چ رابطه ی عالی پدر پسر

    م رابطه عالی سه نفری

    چقد کارهاتون راحت انجام میشه

    خنده های شما ومایک واقعا از ته دل خندیدم

    چقد همه برای شما لبخند میزدن

    وجهه خوبشون رو نشون دادن

    چ آزادی همه هرجور دوست دارن راحت لذت میبرن وتفریح میکنن و براشون مهم نیست دیگران چ نگاهی دارن یا قراره چ حرف وقضاوتی کنن درموردشون

    سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    ملیحه مهارتی گفته:
    مدت عضویت: 759 روز

    سلام استاد عزیز و مریم جان

    چقدر دلنشینه با شما همسفر بودن و دیدن زیبایی ها

    فراوانی RV ها و تراک کمپر ها در این State Park زیبا چقدر برام تحسین برانگیز بود و باور فراوانی رو در من تقویت میکرد. اینکه انقدر قدم به قدم این پارک پر شده با این ماشین های با کیفیت و عالی و مردمی که اومدن تا زیبایی ها رو تجربه کنن.

    مرور قوانین با صدای شما مریم جان چقدر در این جلسه تجربه ی لذت بخشی بود مخصوصا اونجا که میگفتین در کودکی همیشه فکر میکردین که میرین یه جای دور ، یاد جلسه ی دوم از قدم دوم دوره ی 12 قدم افتادم که استاد در مثال قدرت تجسم ذهنی همین مثال رو از شما زدن که در کودکی میگفتین میرین یه جای دوره دور و این باعث شد یه بار دیگه قدرت تجسم ذهنم برام به قشنگی یادآوری بشه .

    چقدر خوبه که مردم در این پارک انقدر با خودشون در صلحن و دارن کاری رو انجام میدن که بهشون حس لذت و شادی رو میده ، حالا فضایی رو تجسم کنیم که این همه آدم دارن کنار هم فرکانس لذت و خوشحالی و آرامش رو به جهان میفرستن.

    عجب فضای روحانی داره این نشنال پارک.

    لبخند مردم و مهربانی و روی گشاده شون در برخورد با دوربین شما هم بسیار جذابه و قطعا نتیجه ی ارسال فرکانس های خود شماست.

    منم امیدوارم یه روزی که خیلی دور نیست بیام آمریکا و این زیبایی ها رو از نزدیک تجربه کنم :)

    در پناه الله باشیم همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    حسین شاطری گفته:
    مدت عضویت: 2172 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    خدایا من هیچی از خودم ندارم و هرچی دارم از تو دارم، خدایا هر خیری که از جانب تو بمن برسه باز من فقیر تو هستم

    سلام به استاد آشپز این قسمت و بانو شایسته گلم و همه دوستان عزیز عباس منشی باصفا

    خداروشکر میکنم که امشب میتونم این قسمت هم کامنت بذار احساس میکنم خون کامنت گذاشتم کم شده باید ببرمش بالا

    خداروشکر میکنم که شروع این قسمت با زیبایی های State Park و تمرکز بر زیبایی ها بود چقدر این Rv زیبا و با شکوه

    خداروشکر میکنم که استاد عزیزم میخواد تعهدی که تو قدمها داده رو انجام بده و باید چربی‌های اضافه رو آب کنه

    خداروشکر میکنم که ثروت بی نهایت و گرون ترین دوچرخه های مارکت رو استاد خرید کردند و میخان الان دوچرخه سواری کنند

    خداروشکر بخاطر خانم شایسته گُل که چقدر زیبا تکامل رو به تصویر کشیدند و به موقع برامون فیلمبرداری کردند که آقا هرکاری تکامل داره حتی دوچرخه سواری که از دید ما چیزی نیس ولی وقتی به اون سربالایی رسیدند متوجه قانون تکاملشون شدند و تو این لحظه مایکی میاد به رُخ میکشه قدرتشو و مثل مرد دوچرخه سواری کرده، تازه استاد که میانبر زده آقا مایکی (استیکر خنده)، آقا مایک ماهم مثل مرد داریم این قسمت رو میبینیم و تمرکزمون رو گذاشتیم روی زیبایی ها و تواناییهامون (استیکر چشمک)

    یه نکته رو بگم چقدر این تیشرت استاد زیبا و پُر از کلمات کاربردی برای ذهن ما، Positive Thinking, Successful, Gentle, Optimists, Strong, Goodnatured, Happy….. خیلی زیبا نوشته و جالبیش به این که من ذهنم ناخودآگاه میره سمت چیزها و اتفاقات خوبی که برام افتاده یه بهشون توجه کردم، خیلی خوبه که توی هر شرایطی ذهنتو به هرطریق مثبتی کنترل کنی حالا یکی مثل استاد با اینجور لباس پوشیدن و یکی مثل من بیان کردنشون….. عالی استاد عالی چقدر قشنگ داری بهمون آموزش میدی سپاسگزارم ازتون

    خداروشکر میکنم که توی این لحظه حین آشپزی، سرآشپزمون تمرکزش هنوز روی زیبایی های اطرافمونه و داره به عزیزدلش میگه زیبایی ها رو نشون بده تا ما لذت ببریم از زیبایی ها و عطر خوش غذایی که توی فضا پیچیده، راستش گشتم شد استاد نکن اینکار رو برای ما دیروقت دیگه نمیشه غذا خورداااااا، عاشقتم استاد

    چقدر خوبه توی شرایطی عالی با امکاناتی که داریم یه غذای ساده، سالم، خوشمزه و مقوی رو درست کردید خداروشکر، و چقدر خوبه که RV برق داره و میتونیم از وسایل برقی برای آشپزی کنیم، من هروقت درباره RV صحبت میکنم ذهنم ناخودآگاه میره سمت اینکه چقدر این سازندگان RV تکاملشون رو به خوبی طی کردند و به چه مسائلی برخوردند و حلشون کردند که الان ما داریم از تمام امکانات این RV دوستداشتنی استفاده میکنیم و حالشو میبریم و چقدر استاد با خریدن این اتوبوس به من داری نشون میدی که میشه به راحتی ثروتمند شد و برای خودم یه RV ناناز بخرم آخه منم مثل شما از قدیم الایام عاشق این اتوبوس بودم و هستم و خواهم بود، سپاسگزارم ازتون و خداروشکر میکنم که با شما همراه هستم

    خب بریم سروقت آشپزی استاد عزیزمون که بوی غذاش همه جا پیچیده و احتمال داره سروکله همسایه دیروزیمون پیداش بشه و ناهارشو مهمون خانواده صمیمی عباس منش باشه، چقدر خوبه که یدفعه همه اُفت بادمجون خون پیدا میکنند، مایکی من یه لحظه احساس کردم واقعا بادمجون خونم تموم شده اونجوری که داشتی میگفتی (استیکر خنده)

    استاد اینقدری که این ناهار رو خوشمزه درست کردی درب ماهی تابه دهنش آب افتاده از خوشمزگی این غذا، تو چیکار کردی استاد mouth watering

    خداروشکر بخاطر اون سوس جادویی که کار رو راحت کرده برای همه

    خداروشکر بخاطر ابزار مناسب برای ادویجات

    خداروشکر میکنم بخاطر تی شرت زیبای استاد که عکس آقای هندوانه هستش و این تمرکز باعث شد امروز هندوانه بخوریم با اون همسایه شکموی کوچولومون، چقدر حیوانات این کشور اهلی و با ایمان هستند و بی قیدوشرط میان تو جمع انسانها و پا روی ترسشون میذارند، تجربه میکنند و لذت میبرند از زندگیشون در کنار انسانها و براشون فرقی نمیکنه که اون انسان خوب یا بد بی قیدوشرط عشق میدند و عشق میگیرند….. چقدر خوبه که منم بی قیدوشرط عشق بورزم به همه موجودات زنده چه انسان چه حیوان و جهانم رو با این کارم زیباتر کنم…. خدایاشکرت

    استاد و بانو شایسته ازتون سپاسگزارم که با این سفرتون و فیلمبرداریتون باعث میشید من بیشتر فکر کنم….. سپاسگزارم ازتون و خداروشکر میکنم

    سبک زندگی و تزئین کردن RV

    اولین چیزی که نظر منو همیشه از بچگی تا به الان توی فیلمهای آمریکایی و این سفر جذب میکنه اون احترام مردم آمریکا به پرچمشونِ که همیشه سردر خانه، مغازه و حتی اینجا جلوی RV و یا جلوی محل استقرارشون میذارند هستش و قابل تحسین هستند این مردم، من خودم عاشق این کارشون هستم دمتونگرم، خداروشکر بخاطر این همه عشق و علاقه بی قیدوشرط این مردم

    دومین چیزی که نظرمو جلب میکنه رفتار مردم که چقدر محترمانه، چقدر خونگرم و چقدر زیباس با همه مردم و هیچگاه خودشون رو بالاتر نمیبینند و خیلی خونگرم با بانو شایسته حال و احوال پرسی میکنند و واکنشهای زیبایی از خودشون نشون میدند جلوی دوربین.. خدایا شکرت

    چقدر زیبا گفتید بانو شایسته که تو دوران بچگیتون وقتی متوجه شدید یجایی توی این دنیا هست که الان شب و ایران روزه دقیقا منم مثل شما تو بچگی اولین باری که شنیدم این موضوع رو کُپ کرده بودم و برام قابل هضم نبود و تصمیم گرفتم اونجا رو ببینم، رفتار و فرهنگ آدماشو بدونم چجوریه و….. تازه من خیلی خیلی عاشق سفر هستم که بشینم پشت ماشین و برم برم برم برم و هیچوقت جاده تموم نشه و همش توی مسیر باشم از این شهر به اون شهر از این کشور به اون کشور من دیوانه اینجور مسافرتها هستم و دوستدارم همش تو جاده باشم، انشالله قسمتم بشه انشالله، خداروشکر خداروشکر خداروشکر

    خداروشکر میکنم بخاطر کمپهای مختلفی که مردم برپا کردند

    خداروشکر بخاطر این همه ثروتی که مردم دارند و میتونند بیان توی این State Park کمپ بزنند

    خداروشکر میکنم امروز با عشق دلم رفته بودیم بازار بزرگ تهران یه سری وسیله ببینیم وااااای خدای من خدای من چقدر شلوغ بود چقدر شلوغ بود مردم داشتند از تمام مغازه ها خرید میکردند خداروشکر چقدر طلا و جواهر دیدیم و مردمی که داشتند مثل نُقل و نبات طلا و جواهر میخریدند و ما هم از دیدن این همه نعمت و فراوانی خوشحال و شکرگزار بودیم، فقط یکی از ویترین های یک مغازه حساب کردیم بطور میانگین 40میلیارد تومان النگو داخلش بود یعنی a big WOW اصلا نمیتونم براتون توسیفش کنم چقدر زیبا چقدر تحسین برانگیز، ما فقط داشتیم صاحب مغازه رو هی تحسین میکردیم و هی میگفتیم خدایا شکرت چقدر نعمت و زیبایی و فراوانی خداروشکر….

    سپاسگزارم ازتون خانم شایسته که یبار دیگه از قانون تغییر ناپذیر جهان هستی میگید، قانون توجه و فرکانس چقدر خوبه با این فیلمبرداریتون به ما کمک میکنید کانون توجه امون روز زیبایی ها باشه… من کلی ویژن هام تغییر کرد، خدایاشکرت

    خب در آخر هم از استاد عزیزم سپاسگزارم که با خوندش حال دلمون رو خوب کرد، حالا انشالله که اومدم پرادایس یه همخونی باهم میزنیم و عشق دنیا رو کنیم استاد

    بارون دوست دارم هنوز چون تورو یادم میاره حس میکنم که پیش منی وقتی که بارون میباره…….

    خدایا شکرت بخاطر این سریال بی نهایت زیبا و مثبت

    خدایا شکرت بخاطر استاد عزیزم، بانو شایسته گلم و مایکی داداش کوچیکه عزیز

    خدایا شکرت بخاطر ثروتی که استاد دادی تا باعث خلق این تصاویر

    خدایا شکرت بخاطر دوستان این سایت فوق‌العاده

    خدایا شکرت بخاطر کامنتهای دوستان عزیزم

    خدایا شکرت بخاطر عشق دلم

    خدایا شکرت بخاطر وجود پدرومادرم و خانواده ام

    خدایا شکرت بخاطر وجود پدرومادر عشق دلم

    خدایا شکرت بخاطر سلامتی که بهمون دادی

    خدایا شکرت بخاطر بینایی که داریم و میتونیم این زیبایی ها رو ببینیم

    خدایا شکرت بخاطر خونمون

    خدایا شکرت بخاطر مغازه ای که داریم

    خدایا شکرت بخاطر شغلی که دارم

    خدایا شکرت بخاطر قلبی که تو سینه ام گذاشتی

    خدایا شکرت که میتونم راه برم

    خدایا شکرت که میتونم بنویسم

    خدایا شکرت که میتونم صحبت کنم

    خدایا شکرت بخاطر خودت که من تورو دارم و تو خود نداری

    استاد عزیز و بانو شایسته گلم ازتون سپاسگزارم و بابت بودنتون تو زندگیم از خدا هم سپاسگزارم و شکر میکنم

    دوستون دارم از راه دور میبوسمتون، بوس ماچ بغل و به امید دیدار تو پرادایس انشالله

    خدایا آنگونه با من رفتار کن که تو را سِزَد، خدایا هرگز ما را بحال خودمون رها مکن، خدایا تو بزرگتر از آنی که دست پرورده ات را به تباهی کشی یا آن را که پناه داده ای آواره سازی، خدایا چطور میتوانی کسی را که خودت سرپرستی کرده ای و بدو مهرورزیده ای به گرفتاری و بلا واگذارش کنی

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    Yalda va Hossein گفته:
    مدت عضویت: 2415 روز

    سلام به زیبایی و جذابیت صدای خانم شایسته که مر قدرت داره ادامه میده و فیلمبرداری میکنه و گزارش میده و درک های که از اون لحظه دارن رو با ما به اشتراک می زارن

    و سلامی دیگر به مرد ثروتمند و درجه یک ایران واقعا تحسین برانگیز هستین شمااااا عالی هستید استاد

    و سلامی گرم و از سر احساس ناب خداوندی به جمع همسفران عزیز در این‌مسیر

    این فایل برای من خیلی نکته ها داشت:

    اولا اینکه واقعا این‌کشور آمریکا گذشته از زیبایی تحسین برانگیزی که داره کنار هم قراردادن ملیت ها و قوم ها کنار هم‌دیگه است با هر دین‌و فرهنگ و عقایدی و جالب اینجاست که اکثرا مهاجرن،کشوری با باورهای ثروتمند و عالی ،با باور به فراوانی نعمت و ثروت که ثروت به اندازه همه است به راحتی همه رو در کنار هم با صلح قرار دادن و چقدر مردم این فرهنگ رو پذیرفتند که مهم‌نیست همسایه ات کیه مهم لذت بردن از زندگی و انتقال احساس خوب خودت به دیگران با همون چهره های زیبا و درجه یک که با گشاده رویی با تو برخورد میکنن فارغ از اینکه تو اهل کجایی و این فایل تحسین هستش که چقدر با خودشون در صلح هستن و به بقیه احترام می زارن و البته که فرکانس مریم جان و مدارشون هست که این عزیزان رو میبینند چون مریم عزیز چشمای قشنگشون رو به دیدن زیبایی ها عادت دادند

    بله این قانون جهان که فرکانس که عمل میکنه به هر چی توجه کنی از اصل همون وارد زندگیت میکنه به قول شاعر که میگه

    در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

    گرم‌گرمی را کشید و سرد سرد را

    خانم مریم بانو آنقدر که تمرکزشون روی زیبایی ها و نعمت ها و خوشی هاست انسان های درجه یک رو جذب میکنند

    واقعا قانون توجه میتونه زندگیت کن فیکون کنه پس باید حواسمون باشه در طول روز داریم به چه چیزهایی توجه میکنیم

    دومین چیزی که از این فایل دریافت کردم قانون تکامل هستش که در نتیجه صبوری میاد البته صبر با ایمان نه تحمل

    چون اگه عجله داشته باشی نگرانی استرس میاد سراغ و حالت بد میکنی و میخوای تکامل دور بزنی و این اصلا نشدنی است

    وقتی تکامل قبول داری دیگه آرومی ،آرامش داری به وعده های خداوند ایمانی داری مطمعنی که رقم میخوره و عجله نمیکنی و خودت مسپری به خدای مهربان و از زندگی لذت میبری و در آخر به خواسته است میرسی به همین راحتی

    چیزی که این روزها من و عشقم خیلی داریم تجربه میکنیم ،یه مدتی من عشقم در مداری هستیم که پول ساختن برامون سخت شده بنا به دلایلی و این باعث شد امشب بشینیم ریشه ای باورهای محدود کننده و مخرب رو پیدا کنیم که خداروشکر پیدا کردیم که یکیش همین حس عجله بود که ریشه ای گشتیم و رسیدیم به چندتا باور که داریم از همین الان به صورت حرفه ای روی اون باورها کار میکنیم و اینکه میدونیم در اخر این سفر چقدر صبور میشیم چون به قول مریم جان سفر آدم رو صبورتر میکنه واقعا یکاری میکنه تو خودت با خودت به یک صلحی برسی به یک آرامش درونی

    سومین موضوع هم اعراض کردن از کوچکترین ناخواسته هاست که واقعا باعث میشه تو فقط فقط در مسیر قرار بگیری در مسیر هدایت خداوند و اینجاست که خودت میسپری به هدایت الله و از مسیر لذت میبری و اون صلح درونی تجربه میکنی و اینجا بازم شاعر میگه

    تو خود پای در ره بنه و هیچ مپرس

    که خود راه گویدت که چون باید کرد

    و در آخر دوس دارم مثل همیشه شکرگزاری صحنه هایی که دیدم بکنم

    خدایا شکرت که ما رو همسیر کردی با سه فرشته نازنین استاد عزیز و مریم جان و ملیتی عزیز

    خدایا شکرت که چقدر ثروت زیاده که بهترین دوچرخه هاتم با خودت آوردی و تو طبیعت با خانواده ات میری دوچرخه سواری

    خدایا شکرت که استاد آنقدر آقاست که تو آشپزی به مریم عزیز کمک میکنه و غذای خوشمزه درست میکنه

    خدایا شکرت که یه سنجاب کوچولو و بامزه که آنقدر دوسش داشتم این صحنه هندونه خوردنش دوس داشتم نزدیکش بودم بغلش میکردم ک میچلوندمش واااااااای چقدر این موجود با نمک و دوست داشتنی بود

    خدایا شکرت که تو این سفر ما هم هستیم چشمانمون قشنگترین صحنه ها رو می بینه

    خدایا شکرت که مایکی چقدر پسر فوق العاده ای و تحسین برانگیزه که چقدر خوب انگلیسی حرف میزنه و این بسر به شدت دوست داشتنی

    خدایا شکرت به خاطر استاد، به خاطر خودش و لباس هایی که میپوشهو من عاااشق طراحیشون هستم

    خدایا شکرت به خاطر تمام تزئینات آر وی هایی که اونجا بود و تمام شخصیت های نازنین که به محض اینکه دوربین میرفت سمتشون بهترین وجهشون رو نشون میدادن

    خدایا شکرت که چقدر مردم آمریکا ثروتمندن که خانوادگی برای تفریح اومدن

    خدایا شکرت به خاطر اون صحنه ای که من واقعا عااااشقش شدم و اون این بود که خانم بارداری که با همسرش ساز میزدن و کیف میکردن و چقدر میشد حس دوس داشتن رو از قیافه هاشون حس کرد

    خدایا شکرت به خاطر اون بچه کوچولویی که دست باباش گرفته و من دلم واسه قدش قنج رفت اصلا یه حس بامزه ای بود در کنار پدر قدبلندش ،اون این حس و داشتم بچه منم و باباهه خداااااااست

    خدایا شکرت که استاد چه آهنگ های خوبی می زارن میرقصن دمتونگرم استاد عزیز

    ودر اخر که مریم عزیزم منم مثل شما همیشه تو بچگی دوس داشتم برم یه جای دور دور دور

    ازت سپاسگذارم که خیلی متعهدانه داری فیلم میگیریو کلی زحمت میکشی

    تمام قد برات دست میزنم به خاطر پشتکارت

    استاد و مریم جااان عاااااش دوتانوم

    به امید دیدارمون در پردایس

    خدااااایا همیشه و همه حال دست ما رو بگیر و ما رو به حال خودمون وانگذار

    عاااشقتم خداااآااااا

    به زودی دیدار در آمریکا…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: