این قسمت از سفر، درباره وسایل سادهای صحبت میکنیم که در این سفر، مسائل مهمی را برایمان حل کرده است. به نحوی که سکونت در مکانهایی را در دل طبیعت بکر امکانپذیر و لذت بخش نموده است که، قبلاً ممکن نبود و جایگزینهایی را برای آب سالم آشامیدنی و برق شهری در اختیارمان گذاشته که، قبلاً وجود نداشت.
مثلاً کالاهایی که شستن شیشههای RV را ساده کرده، یا قمقمهای که هر نوع آبی را فیلتر و تبدیل به آب آشامیدنی میکند و…
توجه به این ایدههای ساده، این باور را در ذهنمان میسازد که برای خلق ثروت، نیاز به داشتن یک ایدهی پیچیده، عجیب و غریب و بزرگ نیست.
بلکه میشود از هر چیزی ثروت ساخت که مسائل آدمها را حل میکند و زندگی را برای آنها سادهتر و لذتبخش تر میکند.
زیرا ثروت فرمول سادهای دارد و نتیجهی حل مسئله است:
هرچه مسائل بزرگتری را حل کنی، ثروت بیشتری میسازی.
هرچه مسائل آدمهای بیشتری را حل کنی، ثروت بیشتری میسازی.
با هم ماجراهای این بخش از سفر را ببینیم و یادمان باشد کار ما این است که، با ساده گرفتن و تمرکز بر نکات مثبت هر لحظه، از جزئیترین لحظات زندگیتان شادیهای بزرگی خلق کنیم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت ORIGINAL1300MB18 دقیقه
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۵102MB18 دقیقه
- دانلود با کیفیت HD270MB18 دقیقه
به نام خدای عزیز…
خدایی که به عهدش وفادارترین هست
…………
دارم از خستگی از خواب خفه میشم :))) ولی به خدا قول دادم که هر شب یه قسمت ببینم و روم نمیشه زیر قولم بزنم به این خدایی که اینجوری وفادار به عهدش هست…دمت گرم خدای عزیزم :) میدونم که کار من در مقایسه با تو چیزی نیست اما همین هم انجام ندم دیگه چی دارم که بخوام بهت بگم…که اینکارو کردم…اگه همینکارو هم نکنم
…………
اول بگم استاد عزیزم وقتی شما از یه چیزی تعریف میکنی چرا آدم انقدر کیف میکنه…یعنی شما اگه میرفتی توی کار تبلیغات هم موفق میشدین…وقتی یه محصولی رو معرفی میکنید من انقدر کیف میکنم…انقدر با اطمینان از کیفیتش حرف میزنید که واقعا آدم میخواد همون موقع امتحانش کنه…واقعا دمتون گرم :)
……………
صدای باد توی درختها دلم رو برد…یاد بچگی هام و مزرعه مادربزرگم افتادم…درختهای بلند که باد توی برگهاشون میپیچید…هنوزم این صدا منو یاد اون روزا و بچگی هام میندازه…زمانی که هنوز از آدمها یاد نگرفته بودم که نگران بشم و همیشه هر لحظه تنها سوالم این بود که چیکار کنم بیشتر بهم خوش بگذره….همیشه یادمه در حال ساخت بازی یا تغییر قوانین بازی بودیم به شکلی که هیجان انگیز تر بشه و بیشتر کیف کنیم….اصلا به حتی فردا فکر نمیکردیم چه برسه سالها بعد…چون به پدر و مادرمون ایمان داشتیم که حواسشون به همه چیز ما هست…
سالها گذشت و من یادم رفت که خدایی دارم که حواسش خیلی از پدر و مادرم بیشتر به من هست…و نگران شدم چون دغدغه هایی داشتم که والدین من جوابگوی اونها نبودن….انقدر نگران شدم انقدر به اضطراب ادامه دادم که شبا دیگه اصلا راحت نمیوابیدم و اغلب شبا کابوس میدیدم یا اگه نمیدیدم ولی از شب و خوابیدن میترسیدم
اما خدا حواسش خیلی بیشتر از اینا به من بود…و منو هدایت کرد…دوباره به یادم انداخت که چقدر حواسش بهم هست…و چقدر نیازی نیست نگران هیچی باشم و باید مثل همون بچگی هام فقط همیشه هر لحظه بپرسم الان چیکار کنم بیشتر کیف میکنم….
و استاد عباسمنش رو بهم نشون داد..که استاد کیف کردنه…و میتونم ازش الگو بگیرم….من که پیامبرها رو ندیدم…من که با پیامبر نبودم که زمانی که میخواستن به قتل برسون شون ولی ایشون داخل غار در حال فرار از دست دشمنانش به کسی که همراهش بوده میگه به خدا توکل کن که او حافظ ماست…من که ندیدم چجوری میشه ایمانت رو در عمل نشون بدی و همیشه در هر شرایط آرامش ات رو بتونی حفظ کنی…اما منو در مسیر استاد عباسمنش قرار داد که بتونم ببینم و درک بهتری داشته باشم که ایمان در عمل معنی اش چیه…چطور میتونم مثل بچگی هام باشم…
استاد عزیزم وقتی با شما اشنا شدم و فقط همون هفته ها و ماه های اول که فقط صدای شما رو گوش میدادم و حتی دقیق نمیدونستم شما کی هستید بعد از مدتی یهو به خودم اومدم دیدم دیگه مدتهاست شبا اصلا لامپی روشن نمیذارم تا بخوابم و به راحتی توی تاریکی میخوابم و دیگه ترسی از تاریکی ندارم…و دیگه موقع خواب به هیچ فکر ازار دهنده ای فرک نمیکنم و تا سر میذارم راحت میخوابم و صبح راحت بیدار میشم…این آرامش که در ماه های اول آشنایی با شما برام ایجاد شد هنوز برام تازگی داره..هنوز هر شب و روز از خدای عزیزم سپاسگزارم که دیگه اون کابوس ها تموم شدن…و به جاش شبا به اتفاقات خوب زندگی که تجربه کردم و یا میخوام تجربه کنم فکر میکنم…و دیگه خدا توی ذهنم انقدر بزرگ شده که بتونه از پس ترس از تاریکی و اظطراب شبانه من بربیاد….امیدوارم انقدر بزرگ بشه توی ذهنم که همیشه در آرامش ابدی باشم :) و همیشه فقط بپرسم که چطوری میتونم بیشتر کیف کنم ؟؟!!
…………………
وچقدر لذت میبرم از وسیله هایی که هر روز بهشون هدایت میشید که کارها رو آسونتر میکنه….یادمه که زمانی که بچه بودم ایده اصلی بزرگترهای ما این بود که از یه وسیله تا میشد استفاده کنن جتی خراب میشد راهی پیدا میکردن که همچنان ازش استفاده کنن و هدفشون هم این بود که کمتر هزینه کنن…و این ایده که ما هزینه کنیم برای یه یه وسیله ای که فقط کاری رو راحت تر کنه که اصلا نبود…و یادمه که وقتی بزرگتر شدم این باور در من هم بود…و من سعی میکردم یه وقتایی یه کاری فقط برای راحتی خودم انجام بدم ازش لذت میبردم اما نجواهایی توی ذهنم بود که بهم احساس بد میداد که چقدر الکی هزینه کردی و میتونستی این پول رو بهتر هزینه کنی…و البته بعد از اشنایی با ادمها متفاوت یکی از چیزهایی که برام خیلی حالب بود این بود که میدیدم که یسری خونواده های به قول مادرم اینا بریز و بپاش کن بودن که هزینه هایی میکردن که اصلا من در مغزم نمیگنجید که بخوام براش هزینه کنم…و هدف کلی شون این بود که همیشه باید در آسایش باشن…برخلاف ما که همیشه پس انداز میکردیم و هیچ وقت از لحظه حالا لذتی نمیبردیم و پول پس اندازی داشتیم که به درد اینده میخورد…اونا همیشه راحت خرج میکردن…و جالب بود که یکی از این خانواده ها که بهمون نزدیکتر بود من میدیدم که همیشه هم داشتن…یا اگه کمی اوضاع سخت میشد اونا باز سخت نمیگرفتن و اون سختی رو میگذروندن…اما قضیه این بود که همیشه اولیت خودشون بودن…و اون موقع که قوانین رو درک نمیکردم میگفتم آخه چجوری میشه اینا این همه خرج میکنن اما باز همیشه از ما بهتر زندگی میکنن….بعد ها که به مسیر درک قوانین هدایت شدم آهسته آهسته متوجه شدم که چرا این اتفاقات می افتاد و چرا والدین من همیشه پس انداز میکردن اما همیشه ما سخت زندگی میکردیم…من خودم هم همینطور بودم…
و الان وقتی من به خاطر شغلم میبینم که آدمها چقدر به خودشون آسیب میزنن به خاطر اینکه هزینه نکردن یه چیزی رو درست کنن…مثلا دنده ماشین خراب شده ماه هاست با دنده خراب رانندگی میکنه و الان شونه اش آسیب دیده و شونه که قابل تعویض نیست…و کلی هم باید هزینه درمان برای شونه ای بده که دیگه مثل اولش هم نمیشه…
وقتی میبینم استاد همیشه داره هزینه میکنه برای ساده تر شدن کارها…برای اینکه فشار کمتری روش باشه برای اینکه تقلای کمتری کنه….و بیشتر از انجام کارها لذت ببره لذت میبرم و درس میگیرم…
البته هنوز هم اون باور در من هست…اما به مرور بهتر میشم…هرباری که ردپای این باور کمبود رو میبینم تصمیمی میگیرم که نشان از باور به فراوانی داره و هر بار اتفاقا جهان پاسخ بهتری میده…مثلا وقتی خسیسی نمیکردم و برای خونه مواد غذایی خوب میخریدم میدیدم به طرز جادویی از همه سمت خاله ها و مادرم اومدن برام خوراکی های بی نهایت خوشمزه ای آوردن که اصلا یخچالم جا نداشت (این اتفاقات خیلی زیاد برام می افتاد) و میبینم که اخیرا چیزهایی که نیازه راحت تر میخرم تا در آسایش باشم میبینم که حساب بانکی ام به لطف و فضل الله هی پرتر هم میشه
………………….
اگه بخوام زیبایی ها و نکات این فایل رو بنویسم باز هم مطلب هست
یعنی میتونم ده بار بیشتر فایل رو ببینم و باز توجه کنم روی زیبایی های این فایل
مثلا استاد که ایراد تلفظی خانم شایسته رو میگیره خانم شایسته بدون کوچکترین توجهی و ناراحتی با اعتماد به نفس به توضیخات شیرینش ادامه میده…بدون اینکه فکر کنه حالا یه کلمه ای رو اشتباه گفت ای وای بقیه چی میگن…اصلا انگار نه انگار…عاشقتم خانم شایسته جان و خیلی از شما یاد میگیرم :)))
یا نکته قشنگ دیگه روابط زیبای این زوج الهی…استاد با شکسته نفسی میگن که منم یه کارهایی میکنم…برای احترام و بزرگ کردن زحمات خانم شایسته و ایشون هم در جواب میگه کارهایی که شما میکنی رو هیچ کسی نمیتونه بکنه….و این واقعا برام زیبا بود که چقدر ارزش کار همدیگه رو میدونید و اون رو با کلام به همدیگه ابراز میکنید…سپاسگزاری از بنده خدا سپاسگزاری از خداونده و این یک چنبه دیگه از سپاسگزاری هست که باید بیشتر روش کار کنم
مخلصم خدای عزیزم
ممنونم از همه آفرینندگان این مجموعه :))