این قسمت از سفر، درباره وسایل سادهای صحبت میکنیم که در این سفر، مسائل مهمی را برایمان حل کرده است. به نحوی که سکونت در مکانهایی را در دل طبیعت بکر امکانپذیر و لذت بخش نموده است که، قبلاً ممکن نبود و جایگزینهایی را برای آب سالم آشامیدنی و برق شهری در اختیارمان گذاشته که، قبلاً وجود نداشت.
مثلاً کالاهایی که شستن شیشههای RV را ساده کرده، یا قمقمهای که هر نوع آبی را فیلتر و تبدیل به آب آشامیدنی میکند و…
توجه به این ایدههای ساده، این باور را در ذهنمان میسازد که برای خلق ثروت، نیاز به داشتن یک ایدهی پیچیده، عجیب و غریب و بزرگ نیست.
بلکه میشود از هر چیزی ثروت ساخت که مسائل آدمها را حل میکند و زندگی را برای آنها سادهتر و لذتبخش تر میکند.
زیرا ثروت فرمول سادهای دارد و نتیجهی حل مسئله است:
هرچه مسائل بزرگتری را حل کنی، ثروت بیشتری میسازی.
هرچه مسائل آدمهای بیشتری را حل کنی، ثروت بیشتری میسازی.
با هم ماجراهای این بخش از سفر را ببینیم و یادمان باشد کار ما این است که، با ساده گرفتن و تمرکز بر نکات مثبت هر لحظه، از جزئیترین لحظات زندگیتان شادیهای بزرگی خلق کنیم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت ORIGINAL1300MB18 دقیقه
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۵102MB18 دقیقه
- دانلود با کیفیت HD270MB18 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم
سلام خدمت خانم شایسته ی فوقالعاده
سلام خدمت هم خانواده های مهربون و با ارزش و با لیاقتم
صبح روز بعد از خوابیدن تو کویر وقتی بیدار شدم تمامه شیشه های دلفین از سرما یخ زده بود و دلفین رو روشن کردم یه کم گرم بشه،و جاتون خالی بچه ها کلی تدارکات صبحانه رو دیدن و تخم مرغ آب پز و خامه عسلی و نون و خیار و گوجه و پنیر و چایی و نبات آماده کردن و ندشخ جانم کردم.
بعد با دلفین چندتا دور زدم تو کویر و لذت بردم!
میدونین!
تو دنیا هیچ حسی مثله حسه آزادی نیست!
اینکه هیچکس واست مهم نباشه!
اینکه خودت صاحب اختیار خودت باشی!
اینکه هرکاری که دوست داری کنی و نگران نظر بقیه نباشی!
اینکه برای رسیدن به خواسته هات محدودیت امکاناتی یا ابزاری نداشته باشی!
میدونی چی میگم!!!
چه حسی بهتر از اینکه حس کنی تمااااامه اون کویر ماله خودته و بدونه اینکه ترس از قضاوت داشته باشی،بدونه اینکه نگران نظر بقیه باشی و از همه مهمتر!
یه همسفر بینظیر مثله دلفین داشته باشی و بری عشق بازی کنی تو شن ها!
اونجا فقط من بودم که با دلفین عشق بازی میکردم!
میدونی!
اصلا داشته ابزار مهم نیست ،مهم اون حسه ذوق و شوقه که آدمو سوق میده سمته لذت بردن!
کنار دلفین یه پسری بود ماشینش شاسی بلند بود اما اون ماشینش رو تکون نداد!
تو اون کویر من و دلفین کللللی دور زدیم با همدیگه، میرفتیم اون پشت ها و من دلفین رو میزاشتم و خودم پیاده میرفتم بالای رمل ها و از اونجا با سرعت زیاد بدو بدو میرفتم پایین!
وقتی به زور و نفس نفس میرسیدم بالای رمل ها تماااامه اطرافم رو که نگاه میکردم هیچ چیزی جز تپه های قهوه ای رنگ نبود!!!
اوجه سادگی !
اوجه زیبایی!
اوجه با ارزش بودن!
متوجه شدی چی گفتم!
کویر با ارزشه!
تو کویر هیچ گیاهی رشد نمیکنه!
هیچ چاه آبی نمیشه زد چون آب رو ذخیره نمیکنه!
تو کویر هیچ کشاورزی نمیشه انجام داد چون شرایطش نیست!
تو کویر نمیشه خونه ساخت چون از پایه و ریشه سسته!
تو کویر هیچ حیوانی رو نمیشه پرورش داد چون آب و علف کافی نیست!
اما با تمامه اینها کویر با ارزشه!
کویر قابل احترامه!
دیدنه کویر لذت بخشه!
و یکی مثله من 13،14 ساعت رو رانندگی میکنه تا برسم به کویر.
این کلی پیام داده برا من که ابراهیم!
تو بدونه اینکه کار خاصی بکنی ارزشمندی!
تو بدونه اینکه استعداد خاصی داشتم باشی ارزشمندی!
تو بدونه اینکه توانایی خاصی داشته باشی ارزشمندی!
تو بدونه اینکه ظاهر خاصی داشته باشی ارزشمندی!
تو با همین مقداری که هستی و خدا آفریدت ارزشمندی!
محترمی!
زیبا هستی!
قابل احترام هستی!
بدونه اینکه کسی از تو خوشش بیاد و با حرفی بزنی که بقیه خوششون بیاد ،ارزشمندی!
کویر چی داره ،جز نهایت سادگی!
جز اینکه هیچ کارایی تو دنیا نداره!
کویر حتی قابل سکونت نیست و خیلی از کویر ها حتی قابل زندگی کردن هیچ گونه ی جانوری نیستن!
اما هر ساله چه تعداد آدم میره کویر که زیبایی و سادگی کویر رو ببینه!
خدایا شکرت !
خدایا شکرت!
خدایا شکرت!
بعد از یکی دو ساعت یک با موتور چهار چرخ اومد و گفت هرکی میخواد بیاد دور بزنیم.
آقا ما هم که عاشق هیجان!
نشستم پشت ترکش و میرفتیم بالا و میومدیم پایین!
یه جاهایی اینقدر شیب زیاد بود که فکر میکردم الان دیگه موتور عقب عقب برمیگرده، یا یه جاهایی اینقدر تند میرفت که میگفتم الان دیگه کله ملق میشیم!
یه جاهایی هم با سرعت خیییلی زیاد میرفت روی یه تپه ی شن و میدیدی کلا رو هوا بودیم و پرشی میرفت و کلا زیر پامون خالی میشد!
و من بودم و صدای گاز دادنه موتور و کیف کردنه من!
خلاصه بعد از کلی عشق و حال دیگه باید کویر رو ترک میکردم.
میدونی!
من یه جمله ای دارم که وقتی به خدا میگم اون دیییگه بهترین هارو برام میچینه!
من قبل از سفر گفتن خدایا تو این سفر مهمان توأم، تو ازم پذیرایی کن!
و چی بشه که این اکیپ رو باهاشون آشنا بشم!
اکیپی که گفتن این سفر،آخرین سفره ما بود تو زمستون و دیگه تور برگزار نمیکنیم تا سال دیگه!!!
خدایا شکرت!
خلاصه از بچه ها خدافظی کردم و رفتم ورزنه!
تو مسیر ورزنه رفتم گاو چاه!
کیا میدونن جریان گاو چاه چیه!؟
هر کی نمیدونه میتونه تو اینترنت سرچ کنه و تصویری ببینه ولی من خلاصشو میگم!
(یه گاوی هست تو ورزنه که فقط با صدای آواز خوندنه صاحبش که یه پیر مردی هست، کار میکنه و آب میکشه از چاه!)
من رفتم چاه،دققیییقا همزمان با من یه تور مسافرتی هم ایستادن و اونادهم اومدن دیدنه گاو چاه!
همه ی ما جمع شدیم و پیر مرد هرچی با دستش عی میزد به گاو و هلش میداد که حرکت کنه تکون نمیخورد!
اما همینکه شروع کرد به خوندن گاوه حرکت کرد!
خیلی جالب بود!
اونجا کلی پسر و دختر و زن و مرد بود!
گفتم ابراهیم میدونی که الان باید چکار کنی که!!!
گفتم آره فقط داشته باش!
و همه ی اونهایی که اونجا بودن تو ذهنشون یه چیزی میچرخید اما جرأت گفتن و انجام دادنش رو نداشتن اما من بخاطر اینکه روز اوله سفرم،بخاطر ترس از قضاوت آدما نموندنم برف بازی کنم کنار جاده روز اوله
سفرم،به خودم قول دادم که تو این سفر هر چیزی که ترس از قضاوت دیگران رو برام میاره از روش رد بشم و انجامش بدم.
و اون چیزیکه همه دوست داشتن ببینن اما جراتش رو نداشتن انجامش دادم!
20،30 نفر آدم اونجا بود که با صدای بلند گفتم:
حاجی من میخوام بخونم برا گاوه ببینم با صدای من کار میکنه یا نه!
میخوام امتحانش کنم!
یهو همه گفتن آره آره
بچه ها ساکت شین آقا میخواد بخونه برا گاوه ببینیم حرکت میکنه یا نه!
یه سکوته جالبی فضا رو گرفت، انگار سالار عقیلی میخواست آهنگه
(ایییران!
فدای اشک و خنده ی توووووو
دله پر و تپنده ی توووووو)
والا بخدا!
نفری 13 هزار تمن پول بلیط دادن انتظار دارن هم گاو رو ببینن، هم اجرای ارکستر سمفونیک ببینن!!!!
شروع کردم با همون لحن و سبکه اون پیر مرد خوندن با صدای بلند
و همه هم هی فیلم میگرفتن
یه بیت از باباطاهر خوندم گاوه مثله گاو هیچی نفهمید و به دیوار روبروش خیره شده بود!
گفتن آقا بازم بخون!
دوباره خوندم اما گاوه، گاوه گاو بود!
تکون نمیخورد!
بعد پیرمرده که پشت سرم بود از دور شروع کرد به خوندن یهو گاوه با یه حالته نجیبی سرش رو انداخت پایین و حرکت کرد،هممممه زدیم زیر خنده !!!
بعد به خانمی اونجا بود اونم گفت منم میخوام بخونم!
انصافا صدای خیییلی قشنگی داشت!
وقتی شروع کرد به خوندن ،اینقدر صداش محزون بود که همه گفت
بابا نخون!
نخون!!!
گاوه خوابش برد!!!
پیر مرده گفت تو دنیا فقط همین گاوه حرفه منو میفهمه،اونم میخواین گیجش کنین!!!
در کل خیلی خندیدیم و خوش گذشت
اونجا خیییلی به خودم افتخار کردم و گفتم ببین چقدر شجاعت پیدا کردی چقدر رشد کردی که نظر دیگران برات بی اهمیت شده و پا میزاری روی ترسهات،و بعد از خوندنه تو اون خانمه هم جرأت پیدا کرد که بخونه!
میدونی!
گوش دادن به فایلها تا زمانی که اجرایی نشه تو زندگیمون بی ارزشن و تأثیر ندارن!
این حرکت های کوچیک منو بزرگ میکنه!
خدایا شکرت!
بعد از ورزنه مستقیم روندم تااااا دلیجان!
یه روستایی نزدیکه دلیجانه به روستای آبگرم معروفه!
تقریبا شب شده بود و رفتم تو سایت دیوار سوئیت بگیرم همه قیمتا مختلف ،تا اینکه یه جایی زنگ زدم،گفت آقا سویت ما تو اتاقش جکوزی داره و آب جکوزی از چشمه های آب گرم همون منطقه میاد گفتم آدرستون کجاست و اسمه مجتمعشون یه چیزی بود بلافاصله گفتم من اومدم و سویت رو برام رزرو کنین!
اسمه مجتمعه
(دلفین)
بود!
کیییف کردم قیمت چقدر!
نصفه جاهای دیگه!
دلفین رو پارک کردم کنار تابلوی مجتمع و ازش عکس گرفتم !!!
خیلی قشنگ شده بود!
آقا رفتم تو جکوزی به خدا قسم من تا اون روز عمرم آب به این داغی،و با این فشار ندیده بودم!!!
ببینید!
دمای اتاق خیییلی سرد بود و شوفاژ جواب نمیداد، و جکوزی و حمام تو اتاقم بود،برا اینکه دمای اتاق گرم بشه ،شیر آب گرم ر ور باز میکردم و تماااامه اتاق کمتر از 5 دقیقه بخار میگرفت و اتاق گرم میشد!
و رفتم بعد از کلی کویر گردی و رانندگی و بوی دود و آتیش و خاک و …ررررفتم تو جکوزی و آب گرم طبیعی!
لذت بود و لذت بود و لذت!!!
بعد از نیم ساعت یه ماهی کبابی،با سیر و نوشابه و برنج با سبزی مخصوص سفارش دادم و نوشه جانم کردم و کییییف کردم!
خدارو خیلی شکر!
خداروخیلی شکر!
وقتی خواستم هزینه ی سویت رو پرداخت کنم یکی از پرسنل اونجا گفت من تاحالا ندیدم کسی این قیمت سویت بگیره!
تا حالا نشده!
چون قیمتهای ما 600،700 تمنه اما به شما سویت رو 350 تمن دادن!!!