این سفر برای من، فقط سفر به دل طبیعت یا دیدن مکانهای جدید و دنیاهای جدید نیست، بلکه سفری عمیقتر و معنویتر در درونم در حال وقوع است که، به من مهارت حضور در لحظه را میآموزد و مفهومی تازه درباره «زندگی پر زرق و برق» میسازد. زندگیای که « تجمّل» را احساس خوبی تعیین میکند که خودم تجربه میکنم، نه تأیید شدن توسط آدمهای دیگر.
سفر معلمی است که در هر لحظه به من یادآور میشود که «دست از به تعویق انداختن احساس خوب و موکول کردن آن به آیندهای نامعلوم بردارم»، تا سخاوت و برکتهای بیشتری را در هر لحظه دریافت کنم.
تا بتوانم بیش از اینها خودم باشم و به این شکل، بی خیالِ تراروزی نامرئی بشوم که مدام با آن، میزان کیفیت یا وسعت اتفاقات را میسنجم تا فقط زمانی شاد باشم و احساس خوبی داشته باشم که، فلان خواستهی چشم گیر و دهان پرکن، محقق شده باشد.
سرتاسر این سفر برایم یک معجزهی ناب است که «زندگی» در لحظه لحظهاش رخ میدهد. زیبایی و عشق در گوشهگوشهاش هویداست و برکت از در و دیوارش میبارد.
اگر بیشتر با خودم در صلح قرار بگیرم، اگر بتوانم این ذهن نجواگر را خاموش کنم، اگر پشتکار حیرتانگیزش در استخراج نکات منفی حتی از دل زیباترین لحظات را، صرفِ کشف نکات مثبت و زیباییهای هر لحظه نمایم، فقط خدا میداند که چقدر زیبایی پیدا کنم، چقدر عشق دریافت کنم و به چه مسیرهایی هدایت شوم که الان هیچ ایدهای برایشان ندارم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD135MB10 دقیقه
خداجونم شکرت چقد امروز بهم خوش گدشت چقد لذت بردم.
بعد یک خواب عالی حرکت کردیم.هوا نسبتا گرم بود.
توراه چند تا موتور سوار با خانواده شون میرفتن جنگل دستشون سبد بود و وسایل غذا.یاد استاد و مسافرتاش افتادم .
شهر نسبتا خلوت بود ولی ورودی ناهارخوران پر بود از ماشین های گرون قیمت و متوسط چقد ادم اومده همه جا پر بود.
ما هم رفتیم جلو سمت زیارت یک روستای بسیار بسیار زیباصدای رودخانه میومد صدای بازی بچه ها تو اب.
کنار آب بساط پهن کردیم و اتیش روشن کردیم.
منو دخترم زدیم به اب واوووو چقد سردوخنک بود وواووو پروانه ها چند تا پروانه سفید و نارنجی اومد پیشم.
قورباغه ها میپریدن تو اب.
وقتی پام تو اب بود سنگهای کوچیک با برگها ب پام میخوردن احساس ترس میوند ولی باز بیخیال میشدم میکفتم چیزی نیست..
چندبارم دمپایی دخترم اب میبرد که گرفتمش.
اون مارمولکای درازو سبز رنگ با یک خط نارنجی رنگ چقدر زیبا بود قبلنا میترسیدم ولی الان از همه چی لذت میبردم.
همش تو دلم با صدای بلند میگفتم خداجووووونی خیلی دوستتتت دارم خداجووووونی سپلسگزارم ازتتت.
اون درختان سبز و قشنگ اون کوه های سرسبز اون اب روان.
حالا رسیدیم به کباب چه کبابی نرم و ابدار وای ترکیدم انقد خوردم.
باز اب بازی روی سنگی نشستم و پام تو اب بود چقد با دستم زدم به اب خیلی عالی بود.
خلاصه برگشتنی یه شیرموز بستنی طالبی زدیم به رگ و رسیدیم خونه.
و من نماز خوندم و دخترم رفت حمام و اون باز داره لذت میبره
خدایا شکرت امروز خیلی عالی بود
سلام استاد
سلام مریم جونی
سلام مایک و
سلام به همه دوستان عزیزم
بانوی عزیزم چقدر این منظره شبیه ناهارخوران گرگانمون که خدا جونم برنامه ریخت فردا بریم اونجا.خدایا شکرت چقد احساس خوبیه که حس کنم جایی میرم که انگار شما هم اونجایین.
گوشت کبابی هم اماده کردم ??
فک کنم از وقتی با استاد اشنا شدم انقد که تو سایت لذت میبردم جایی نمیرفتم اصلا بهش فکرم نمیکردم.ولی فردا که رفتم نمیدونم چه چیزی منتظرمه چون میخام با یک دید دگ به اونجا نگاه کنم.
بیرون رفتما ولی جنگل نرفتم.
خدارو صدهزار مرتبه شکر هرروز زندگیم پر از هدیه و سوپرایز پر از پول و خوشی پر از ایده پر از فراوانی.
بی نهایت سپاسگزار خدای مهربانم هستم گه منو اینجا هدایت کرد.
از تمام کسانی هم که اینجا هستن هم سپاسگزاری میکنم از استاد نازنین گرفته تا اون نفری که داره هدایت میشه به سمت ما.