دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سمانه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
مریم عزیز امروز وقتی حرفهای استاد رو شنیدم با تمام وجود احساس عشقی عمیق به شخص خودت در سراپای وجودم حس کردم . احساسی که از روز اول سفرنامه آغاز شد و از همون تصاویر ابتدایی که با احساس عشق و صدای زیبایی از جانب تو برای ما تهیه شد در قلب من رخنه کرد و بارها با خودم گفتم کسی هست در این دنیا که بهشت رو در قلبش ساخته و به همین جهت دنیا برای اون همواره زیبایی و زیبایی و عشق و لذت فراهم میاره که الحق از همه ی ما حتی بدون تعارف از استاد ما هم لایق ترید نسبت به فراوانی عشق و محبت در دنیا.
مریم عزیز از روز اول تا امروز از نگاه تو و حرفهای زیبایی که زیبنده ی این تصاویر خارق العاده بود چه بسیار درسها آموختم . بارها به من در لحظه بودن رو یادآوری میکردی وقتی که حدفاصل طبخ قرمه سبزی به فروشگاه میرفتی و خرید میکردی و یا به جای افسوس برای بارانی که آتش غذای شما رو خاموش کرد تنها و تنها از صدای قطرات باروان لذت بردی.
وقتی که با دوربین جادویی خودت تا زیر آبشار نیاگارا رفتی و وقتی که سوار بر چرخ و فلک، تک تک مناظر زیبای شهر رو برامون گرفتی.
تو چقدر مهربانی در وجودت داری که حاضر نشدی به تنهایی از این همه زیبایی لذت ببری و خواستی تحت هر شرایطی حتی در دل دریا هم برای ما تصاویر زیبایی بگیری تا چشمان ما رو هر بار با تصاویر بهشتی اغنا کنی در حالیکه تو هم می تونستی در همه ی اون لحظات مثل استاد و فرزندش و دیگران از اون زیبایی ها لذت ببری.
مریم عزیز ، بخدا قسم در دنیا رها تر و آرام تر و دوست داشتنی تر از تو ندیدم. تو تنها کسی هستی که در یک کشور بیگانه بارها و بارها سرزده از چهره ی افراد مختلف فیلم تهیه کردی و حتی نا آرام ترین و ناشاد ترین افراد هم به محض تماشای دوربین تو لبخند زیبایی به لب آوردند و مطمئنا تا آخر عمر هرگز کسی تا این حد در صلح با خود ندیدند.
حتی یکبار هم حاضر نشدی خودت جلوی دوربین ظاهر بشی و تنها به رسالت خودت عمل کردی. که هر لحظه فقط زیبایی ها رو نمایش بدی و به همه اعلام کنی، ببینید میشود پدری که هرگز در زندگی محبت ندیده میتونه اینقدر با فرزند خودش عاشقانه رفتار کنه. میشه ساعت ها راه بری و به جای اینکه مدام بپرسی کی میرسیم مراقب باشی نکنه زیبایی خاصی در این لحظه از چشم من دور بمونه. انسان خلق شده برای لذت و سپاسگزاری. و کسی که درونش همواره سپاسگزارِ، همواره به جریان های سپاس برانگیزتر هدایت میشه. مریم جان از صمیم قلب بهت تبریک میگم که اینقدر از خودت و منیت خودت فاصله گرفتی و با کائنات همسو و هم جهت هستی و اینقدر با عشق زندگی میکنی که میتونی با فرزند کسی که هیچ نسبتی با تو نداره و تنها سالهاست هم قدم و هم سفر زندگی تو هست اینقدر دوستانه و عاشقانه زندگی کنی.
اگر بخواهم از تک تک لحظات زیبایی که با دوربین و صدای زیبا و فرکانس های عشقی که از تو دریافت کردیم بنویسم ماهها طول میکشد.
“هدایت”، بارها و بارها این کلمه ی سرنوشت ساز رو به ناخودآگاه ما منتقل کردی و بارها به ما خروج از نفسانیت و سپردن افسار ذهن بدست الهی رو یادآوری کردی و خواهرانه از ما خواستی همواره قدر این لحظه رو بدونیم.
امروز آخرین قسمت از این سفرنامه ی زیبایی که مطمئنم در جهان نظیر ندارد رو دیدم و اقرار میکنم دلم برای شنیدن صدای زیبای تو و دیدن تصاویر چشم نواز تو تنگ نخواهد شد! چون توسط خودت اینقدر رها شدیم و اینقدر با خدای درون به صلح رسیدیم که میتونیم فرکانس هایی که تو هربار بر سفره های قلبمون جاری میساختی رو کم کم حس کنیم و با فرشتگان الهی همچون مریم مسیر زیبای گسترش و تکامل خودمون رو طی کنیم.
مریم عزیزم از صمیم قلب به خاطر این همه زیبایی درونی بهت تبریک میگم و از من پذیرا باش پیشنهادی که عاشقانه دوست دارم به مقوله ی فیلمسازی بیشتر و بیشتر توجه کنی و اگر روزی این ایده ذهن تو رو کمی مشغول کرد مطمئن باش که با توانایی خارق العاده ای که این مدت از ابتدا تا به الان در مسیر تهیه سفرنامه ازت دیدم به اضافه جریان هدایت الهی که هر لحظه در قلبت جاری هست میتونی به بالاترین جایگاه برسی.
هرچند که همین لحظه هم احساس زیبایی که داری با احساس بودن در جایگاه بالاترین ها و بهترین ها هیچ تفاوتی نداره . و تو در بهشت برین روزها و شب هایت رو سپری میکنی.
من هم مثل خود مهربانت آرزو دارم همه ی ما انسانها با رسیدن به خود حقیقی و آگاه شدن به حقیقت این جهان هر کدوم بتونیم بهترین دنیای خودمون رو بسازیم و رسالت خودمون رو به انجام برسونیم.
حرفها بسیار است مریم جان ولی در این لحظه تنها با گفتن جمله ی “تا ابد عاشقت هستم” بسنده کرده و از خدای منان آرامش بیشتر و لذت های بیشتر رو برات خواستارم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 100723MB48 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ ﴿٧5صافات﴾
و نوح ما را ندا کرد،پس ما به راستی نیکو اجابت کنندهای هستیم،
وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ ﴿٧6صافات﴾
و او و خاندانش را از آن اندوه بزرگ نجادت دادیم.
وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ ﴿٧٧صافات﴾
و تنها ذریه او را [در زمین] باقی گذاشتیم،
وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ ﴿٧٨صافات﴾
و در میان آیندگان برای او نام نیک به جا گذاشتیم.
=====================================
نشانه ی امروز من :٨ آذر ١4٠٣
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان عزیز و توحیدی من
خداروصد هزار مرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دوباره،لذت تجربه ی هوای سرد پائیزی،صدای بارون رحمت الهی،هیاهوی جیک جیک پرنده ها لا به لای برگ های باغچه ی خونه ی پدری،خدایا شکرت برای اینکه یکبار دیگه بیدار شدم،باهات حرف زدم،شکرت رو گفتم،بغلت کردم،صورتت رو بوسیدم و صورتم خیس اشک اشتیاقِ عشق سوزانت شد،خدایا شکرت که دستمو گرفتی و نزاشتی تو جاده خاکی بمونم،خدایا شکرت که یکبار دیگه زیبایی هات رو توی صورت دخترهام دیدم،خدایا شکرت که امروز صبح بابام خندید و من تورو وسط چال گونه ی قشنگش دیدم،خدایا شکرت که مادرم زنده ست،سلامته و هروز برای خودش پروژهای جدید میسازه،خدایا شکرت که داداشم اومده پیشمون،خوشحاله،راضیه و پر از تلاش و اشتیاق که بتونه بزودی از لطف وکرم تو،مهاجرت کنه،خدایا شکرت که مادربزرگم صحیح و سلامته و سقف خونه ش شده سرپناه من،خدایا شکرت که هر طرف زندگیم رو نگاه میکنم تورو میبینم،خدایا خودت دیدی که من مشغول کارهای خونه بودم که صدام زدی و گفتی بنویس.من گوشی رو دستم گرفتم و نت رو باز کردم و حالا تویی که میگی و من مینویسم.من که هیچی از خودم ندارم،هیچکس ندونه تو میدونی و شاهدی که خیلی وقت ها قصد نوشتن کردم و حتی دوتا جمله رو هم کنار هم نتونستم جور دربیارم و اون موقع بهم فهموندی که همیشه یادت باشه منم که بهت میگم و تو مینویسی،یادت نره تو از منی،برای منی،تحت فرمان منی،و هرچی داری از منه،و من به هیچ بودن در برابرت افتخار میکنم.این ناتوانی و فقر و نادونی مطلقم در قبال شما،بزرگترین سرمایه ی زندگی منه و حاضر نیستم با هیچ چیز عوضش کنم.
حالا شما میگی بنویس دیشب چه اتفاقی افتاد و من میگم چشم،با اینکه نمیدونم چرا میگی حتما بنویس ولی حتما قراره یک رد پای توحیدی از من بمونه برای سال های آینده…
=====================================
دیروز غروب،مثل همیشه با خدا رفتم پیاده روی،همه چیز عالی،کامل و تمام عیار بود ،مثل همیشه،آروم ،رها و با احساس خوشبختی بی قید وشرط
طبق قول و قرارمون با صدای ترجمهی شراب بهشتی از سوره ی یاسین،رفتم به سمت قرارگاه همیشگی …
تاریک بود ،سرد بود ،آسمون پر از ستاره های قشنگ بود،من بودم و خدایی که دستش روی دوشم بود …
آخرای سوره ی یاسین بود ،نگاهم از انبوه یادبود های انسان هایی که سال ها مرده بودند به سمت درخت نخل رفت و همینجوری به سمت آسمون …آسمون پر از ستاره …
آیا کسی که آسمان ها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد که [پس از مرگشان] همانند آنان را بیافریند؟ چرا قدرت دارد؛ زیرا اوست که آفریننده بسیار داناست.
شأن او این است که چون پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط به آن می گوید: باش، پس بی درنگ موجود می شود.
بنابراین منزّه است خدایی که مالکیّت و فرمانروایی همه چیز به دست اوست، و به سوی او بازگردانده می شوید.
مثل همیشه آرامش قلبم صد برابر شد …اومدم برم سمت خونه،دیدم دقیقا توی محلی که متوفی رو میشورند و اونجا کلی صندلی گذاشتن،این وقت شب،کلی آدم نشستن ،دقت کردم دیدم کلی کارمند شهرداری هستند که براشون جلسه گرفتند …و دارند درمورد کارشون صحبت میکنند…
پایان مراقبه ی من،مصادف شد با پایان جلسه ی اون ها …
من به سمت خونه میرفتم و اون ها برای شیفت شب …
نمیدونم چرا هیچ فاصله ای بین خودم و اون ها احساس نمیکردم،همه شون رو نوری میدیدم که به سمت محل کارشون در حرکتند…در قلبم عشقی احساس میکردم که داره مثل پروژکتور میتابه به سمتشون و براشون آسونی میخواد،رحمت میخواد،برکت میخواد…
هر کدومشون رو با عشق تحسین میکردم که برای گذران زندگیشون دارند زحمت میکشند و از خداوند براشون طلب هدایت میکردم که به زندگیشون بباره و اون هارو مدار به مدار رشد بده و آسونش کنه برای آسونی ها …
من واقعا هیچ تفاوتی باهاشون نداشتم…هیچی …
از آرامگاه که اومدم بیرون،آهنگی که دوست دارم رو گذاشتم و به سمت خونه حرکت کردم.
تا کی به تمنای وصال تو یگانه…
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سرآید غم هجران تو یا نه؟!
ای تیرِ غمت را دلِ عشاق نشانه…
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
بلبل به چمن؛ زان گل رخسار نشان دید…
پروانه در آتش شد و اسرارِ عیان دید!
عارف؛ صفتِ وصف تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا؛ عکس رخ یار توان دید…
دیوانه نی ام؛ من که روم خانه به خانه!
هر در که زنم… صاحبِ آن خانه تویی تو!
هرجا که روم… پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر؛ که جانانه تویی تو!
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی… تو!
مقصود تویی؛ کعبه و بتخانه بهانه…
به سر کوچه که رسیدم دیدم،یک ماشین باربری بزرگ دم در پارکه که من هیچ وقت تا حالا ندیده بودمش.
چشمم افتاد به تابلوی بالای سر کابین …
شوکه شده بودم.
نوشته بود :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الله
دیگه تو حال خودم نبودم …اومدم خونه و سعی کردم خودمو مشغول کارهای بچه ها کنم ،که یک تضاد به وجود اومد که نیاز بود همراه یکی برم تا درمونگاه،خیلی آروم بودم،میدونستم پلن خداونده،از در اومدم بیرون دوباره چشمم خورد به ماشین …ندا اومد دقت کن سعیده …دوباره بخون … دوباره خوندم …
زیر اون نوشته ها دوتا نوشته ی کوچکتر هم بود …دوتا با فاصله نوشته بود :
حسبی الله …… حسبی الله
فقط همون بود؟!نه!!!
بالاتر به انگلیسی نوشته بود!
Allaho Akbar
چیزی نداشتم بگم جز اینکه سر خشوع و تسلیم و سرسپردگی و بندگی بیشتر به سمتش پایین بیارم …
همراه بنده ی خدا رفتم درمونگاه،با اینکه میدونستم این مشکل نیاز به پزشک نداره…آروم بودم …رها…
روی صندلی درمونگاه نشسته بودم و مشغول خوندن کامنت های بچه ها که گفت سرت رو بیار بالا …
نگاه کردم دیدم یک تابلو رو به رومه و نوشته :
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ
وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا
کارمون توی درمونگاه تموم شد…برگشتم خونه و دیدم که اون ماشین باربری دیگه نیست …اون رفته بود….فهمیدم فقط اومده بود پیغام بیاره و بره …
همین.
این بود تجربه ی دیروز و دیشب من…و درحالیکه داشتم این کامنت رو مینوشتم ،صدای این آیه ها از گوشی پدرم پخش شد:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ
ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی
وَادْخُلِی جَنَّتِی
در پناه حق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا ۚ وَمِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّىٰ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ﴿6٧غافر﴾
اوست که شما را از خاک آفرید، سپس از نطفه، آن گاه از علقه، سپس به صورت طفلی بیرون می فرستد، تا به کمال نیرومندی و قوت خود برسید، آن گاه پیر و سالخورده شوید، و برخی از شما پیش از رسیدن به این مراحل قبض روح می شوید، و [برخی زنده می مانید] تا به آن مدتی که معین و مقرّر است برسید، و برای اینکه شما [درباره حق] تعقّل کنید.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿6٨غافر﴾
اوست که زنده می کند و می میراند، و چون پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط به آن می گوید: باش. پس بی درنگ موجود می شود.
=====================================
سلام به برادر عزیزم،حسن آقای گرامی
این کامنت رو درحالی برات مینویسم که تو حالِ خودم نیستم،داشتم توی دفترم با خدا حرف میزدم که گفت برو جواب حسن آقا رو بده،گفتم چشم.
دیروز داشتم جلسه ١6 لیاقت رو گوش میکردم،شالوده ی اون جلسه باورهای مثبت برای خود ارزشمندی درونیه،چیزی که دیروز بهش هدایت شدم که روی این پاشنه ی آشیلت کار کن.
وبعد غروب رفتمبرای مراقبه ی همیشگیم.همونجا یک درخواست از خدا کردم که یک پیغام از طرف خودت میخوام.
آخرِ شب،یک جوری ازین همین سایت برام پیغام فرستاد که من تورو توی آرامگاه میبینم و در کنارت هستم که هنوز از فکر کردن بهش قلبم میخواد از سینه بزنه بیرون.
خوابیدم و صبح پاشدم دیدم بازم برای آیه قرآن فرستاده!
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا(٩6مریم)
کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مىدهد.
بعد میام توی سایت میبینم حسن جان،برام یک تلگراف دیگه فرستاده که همه ش تحسینه …
میدونی همه ی این ها چی رو داره بهم گوشزد میکنه؟!
میگه یادت نره همه ش منم،یادت نره هرچی داری از منه،یادت نره از کجا به این جا رسیدی،فکر نکنی خودت کاری کردی،منم،همه ش منم.هیچ تویی وجود نداره…
حسن آقا،از دریافت پیغام خدا از کامنت های من گفتی،نوش جانت پسر،اعتبار هیچ کامنتی توی سایت با من نیست،اون میگه و من مینویسم،پس هرجا از کامنت های من که حتی برای بقیه نوشتم،پاسخ گرفتی،شک نکن بهش،ذهن منطقیت رو کلا خاموش کن و اجازه بده قلبت باهات صحبت کنه،اون میدونه،اون بلده،اون از بهترین مسیر تورو به خواسته هات میرسونه.
حسن جان
اون رب العالمینه.
خواسته های ما براش تیله بازیه،همه ش رو بهمون میده در زمان درستش،ولی ازت میخوام از خدا،خودِ خدارو بخوای باشه؟!ازش خودشو بخواه،خودتو مثل بچه ای که نمیتونه گردنشو نگه داره ،بنداز توی آغوشش.
اون برات همه کار میکنه.
اون برات بهترین هارو میاره.
اون تموم دارو ندارت میشه.
ازت ممنونم که به صدای قلبت گوش کردی و این کامنت رو برام نوشتی تا یقین من به حضور الله در ثانیه به ثانیه ی زندگیم پر رنگ تر بشه …
در پناه نور میسپارمت.
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ(١٠٠توبه)
از آن گروه نخستین از مهاجرین و انصار که پیشقدم شدند و آنان که به نیکى از پىشان رفتند، خدا خشنود است و ایشان نیز از خدا خشنودند. برایشان بهشتهایى که در آنها نهرها جارى است و همیشه در آنجا خواهند بود، آماده کرده است. این است کامیابى بزرگ.
=====================================
مبینای عزیزم سلام به روی ماهت
اولین رد پای توحیدیت روی دیوار این غار حرا مبارک!
همون لحظه ای که کامنتت رو خوندم،قلبم گفت حتما برای مبینا بنویس و با هدایت قرآنی هم بنویس.
وقتی از قرآن هدایت خواستم که با چه آیه ای بنویسم،آیه ١٠٠توبه رو هدیه داد.مبینا جان این آیه یکی از آیه های شگفت انگیز قرآنه،کلمه ی السابقون فقط ٢ بار توی قرآن اومده،یک بار توی سوره واقعه که اونجا خدا گفته السابقون جزو فیوریت های منن،و اینجا اومده تعریف السابقون رو گفته که بازم داره از رضایت خودش میگه،رضایت خداوند و کامیابی بزرگ.نوش جانت .
مبینا جان قلبم منو دعوت میکنه یک موضوعی رو بهت بگم که به تجربه ی شاگردی و گذاشتن هزار و اندی رد پا به دستش آوردم،اینو میگم که بدونی از روی هوا حرف نمیزنم.اگر بپذیریش خودت سود میکنی،اگر نپذیری،من ضرری نمیکنم.
میخوام بهت بگم این سایت اصلا یک سایت معمولی نیست که در بستر اینترنت باشه.اینجا جریان جاری هدایت الله از هر کلمه و هر کامنت و هر فایل میباره.یکی از راه هایی که میتونی راحت تر هدایت رو دریافت کنی و آسون بشی برای آسونی ها گذاشتن رد پا از هرجایی که هستیه.
گاهی بچه ها فکر میکنند اونایی که دارند کامنت مینویسند وازنتایجشون میگند دارند شوآف میکنند یا میخوان بگن ما خیلی خوبیم،اینا کسایی هستند که هنوز باور نکردند که اینجا یک سایت معمولی نیست و اگر خدا نخواد هیچ کامنتی تاپ کامنت نمیشه و اگر اسم کسی بالا میاد،یا کامنتی برگزیده میشه،اون رو خدا بالا آورده،اون بخاطر فرکانسش بالا اومده،اون بخاطر توحیدش بالا اومده،نه هیچ چیز دیگه.
اینو میگم که بدونی ،هیچ سعیده و فاطمه و حمیدو ابراهیم و …. وجود نداره،اون خداست که داره با کامنت ها حرف میزنه.
ماها هم از یک جایی شروع کردیم به رد پا گذاشتن برای خودمون و اون موقع نه کسی کامنت مارو میخوند و نه اسمی بالا میومد،اگر این تاپ کامنت ها اعتبارش از منه،چرا پس قبلا هیچ کس منو نمیشناخت؟!پس هیچ سعیده ای وجود نداره،بلکه به الله ای که میپرستم قسم میخورم هرجا کامنت نوشتم از انرژی توی قلبم بود که مدام دستور میداد بنویس و هرجا خواستم خودم بنویسم حتی دوتا جمله هم نتونستم کنار هم بیارم.
همه ی اینارو گفتم تا بهت بگم از یک جایی شروع کن به نوشتن و به خوندن…آروم آروم به خودت میای و میبینی وقتی میخوای بنویسی دستات به یک نوری وصل میشه که هر ثانیه قلبت رو روشن و روشن تر میکنه و باعث شرح صدرت میشه تا راحت تر بتونی ارتباطت رو با اون بالایی که فرمون دستشه برقرار کنی.
از کامنت نوشتن اصلا غافل نشو،برای خودت و الله بنویس و بس.
و مطمئن باش این رد پاها بعدا برات انقدر با ارزش میشه که روزی هزار بار خداروشکر میکنی که به ندای قلبت گوش کردی و نوشتی.
این کامنت هم شد اولین تمرین ستاره ی قطبی امروز من،جهت هماهنگی خودم با خدا،تا خدا تموم روزم رو با خودش هماهنگ کنه …
دوستت دارم دختر و به امید خوندن کامنت های قشنگت .
در پناه نور میسپارمت.