سفر به دور آمریکا | قسمت 103

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار زهرا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

وقتی استاد داشتن راجب اینکه چطور مریم جان و مایک رو‌تنها میزارن و به خدا اعتماد میکنن، انگار منو برق گرف.ت خدای من چه حد از ایمان و توکل توی این حرفا موج میزنه. یاد حضرت ابراهیم افتادم که با چه اعتمادی اسماعیل و همسرشو در بیابان رها می‌کنه و فقط به خدا اعتماد می‌کنه. واقعا درک این حد از ایمان الان برای من قابل فهم نیست. حتما روزی منم به این تکامل میرسم.

وقتی استاد گفتن مایک وقتی ۹سالشم بود تنها با هواپیما مسافرت می کرد، من یه لحظه تمام ترس هایی که یه مادر راجب بچه می‌تونه داشته باشه تو ذهنم مرور شد و به خودم گفتم زهرا ایمان و اعتماد یعنی این حد از رها بودن.

یادمه تو یه مقاله مریم جان نوشته بودن الویت استاد آزادی هست و هرچیز که آزادی ایشون رو زیر سوال ببره ایشون ازش دوری میکنن و الان تو این فایل استاد حجت رو تموم کرد که فقط با آدمای مستقل کار میکنن. آدمایی که مسئول خوشبختی و رشد خودشون رو می پذیرن و براش قدم بر می دارن. شاید دلیل اینکه آنقدر تاکید دارن حتما برای خودتون تمرین طراحی کنید و یا اینکه مشاوره خصوصی در سایت ندارن ،اینه که میخوان با آدم های مستقل کارکن که قانون رو یاد می گیرن و خودشون مشاور خودشون میشن.

جایی که استاد داشتن از رفتن تنها خودشون تو خونه های مختلفشون حرف میزدن یا از مریم جان که تنها رفتن تو ویلا ۶۰هکتاری، من گفتم خدای من یه آدم به چه حد از ایمان به تو می‌تونه برسه که آنقدر از آدم ها رها باشه. این یعنی توحید، یعنی عدم وابستگی به هرچیز و هرکس. گفتم خدای من چقدر من مشرک هستم که مدام درگیر این هستم که اگه بچم نباشه؛ اگه فلانی نباشه؛ و… . چقدر آزادی خودمو محدود کردم و وابسته هستم. آدم های اطرافمم رو هم وابسته بار آوردم و این چقدر جلوی پیشرفت منو گرفته.

حتما باید چندین بار این فایل رو گوش کنم تا بتونم همین یه تیکه رو هضم کنم و شاید بتونم یه گوشه ای از اونو درک کنم و عمل کنم. چقدر با این آگاهی ها تمام وجود من لبریز شد از حس توحید و اعتماد به خدا. این جنس از ایمان استاد به خدا رو تحسین می کنم. چقدر این دیدگاه می‌تونه به رشد خودم و آدم های اطرافم کمک کنه.

بچه ۱۵ساله از الان به فکر مستقل بودنه و حتما خیلی خیلی موفق هم خواهد شد در حالیکه من به خاطر وابستگی و نگرانیم، اجازه ندادم بچه ۲۱ساله ام دانشگاه راه دور هم بره. خدایا شکرت که امروز من رو از این جهل و شرک آگاه کردی.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    393MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی سفر به دور آمریکا | قسمت 103
    24MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

203 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده سمانه لایق» در این صفحه: 7
  1. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3357 روز

    به نام خدای درونم که عاااااااااشقشم..

    پیام قبلیم زمانش تموم شد!

    عکس قمقمه رو به عنوان عکس پروفایلم میذارم ایشالا..

    و اینکه بگم اون صدا یه چیز عجیب و غریب و خاصی که تو فیلما نشون میدن از آسمون میاد و یه صدای کلفتیه ، نیس..همون صدای خودمه ..به همین سادگی..اون خودمه که داره باهام حرف میرنه .یعنی وقتی به خودم توجه کردم و به خودآمدم یعنی به خودآ (خدا)رسیدم که به همین سادگی و روونی و بدون هیچ پیچیدگی واینکه ترسی بوجود بیاد یا مسخرش کنم یا بگم دیونه شدم به حرفش گوش می دم ، اونم چیزای خوبو برام میخاد و بهم میگه تا اینکه این چند مدت این دنیا رو با این جسم تجربه کنم و

    بهش نزدیک شم ..

    نزدیک ..

    نزدیک ..

    نردیکتر…

    نزدیکتر..

    نزدیکتر..

    تا اینکه باهاش یکی بشم..تمام!

    (وقتی این نزدیک و نزدیکتر شدن رو میگم میدونین چی به ذهنم میاد؟کامل تصویرش یادمه :

    فیلم حضرت سلیمان ع بابازی امین زندگانی در نقش حضرت سلیمان ع که درباره جنیان این رو گفت و دستاش رو در این حین به هم نزدیک می کرد تا اینکه دستاش بهم چسبید!! ولی من درباره خدا به کار می برم )

    خلاصه که خیلی خوبه ما اومدیم با خدا باشیم باهاش حرف بزنیم و از این جهانی که آفریده با شادی تمام لذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذت ببریم..تا اینکه برگردیم به اصلمون…عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالیه ……………خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.عاشقتم من …خیلی ماهی خدا که باهامی …خیلی ممنون که منی که خیلی می ترسیدم از همه چیز رو هدایت کردی و گفتی از چی می ترسی ؟؟؟ منم ! همه چیز منم !! چیزی غیر از من نیست!!نترس ..

    مرسی که وقتی تو خونه تنهابودم و دراز کشیده بودم رو مبل پذیرایی یدفه حس ترس گرفتم از اون اتاق تاریک ..

    گفتی پاشو برو اون اتاق..

    و من رفتم ..

    گفتی چراغو روشن نکن..

    و من روشن نکردم ..

    گفتی برو داخل کمد..

    ومن رفتم ..

    داخل کمد تاریک بود..

    بهم محکم گفتی: خب!!!!!!!چی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

    نگاه کردم و دیدم چقد آرومه اونجا..

    گفتم هیچی! فقط تو ..

    و بعد به یاد حضرت یونس ع که داخل شکم نهنگ تو تاریکی گیر افتاد و باتو حرف زد منم گفتم :سبحانک انی کنت من الظالمین..و منقلب شدم و اومدم بیرون

    دیگه ترسی نداشتم..

    خودم داره دستام میلرزه از نوشتن اینا..و اشک از چشمام میخاد بیاد..

    لباسا رو رخت آویز بود و تاریک بود اگه قبلنا بود میترسیدم چون تو تاریکی هر لباسو به شکل یه حیون یا دیو اینا میدیم !! (خخخخ)و می ترسیدم !

    قبلنا هر جا تنها بودم اگه یدفعه احساس میکردم یه چیزی داره اونور تکون میخوره میترسیدم و ترس وجودم رو میگرفت و میگفتم جنی چیزی هست !!حالا دیگه خدا بهم میگه هیچی نیست منم! نگران نباش..چون در جهان چیزی جز اون نیست! همه چی خداست!! وخودمم دیگه میگم :هیچی نیست ..خداست..

    که یکی هست و هیچ نیست جز او …وحده لا اله الا هو …! هاتف اصفهانی عزیز

    اینا همون قدم هایی هست که به قول استاد با عمل کردن به قدم اول بهت الهام میشه و مسیر تکاملت رو طی می کنی…

    من عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم خدا که هر بار که میفهمم و حس میکنم عاشقمی ،ازت میپرسم چرا اینقد منو دوست داری؟؟؟؟؟؟تو هم میگی : چون دوست داشتنی هستی !!!

    من عاشقتم خداو ممنونم ازت …خیلی زیاد ..به اندازه ای که علمت به اون احاطه داره ..

    آن کس که ترا شناخت جان را چه کند ؟

    فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی..

    دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟

    مولانای عزیز..

    تکه های خدای درونم خدا رو شکر میکنم که به این سایت و پیش شما هدایت شدم ..

    خدای عزیزم ما رو ثابت قدم نگه دار ..

    خدا عاشق شماست و خیلی دوست داره باهاش حرف بزنید….منتظرتونه..

    می دونید!! همه چیز شمایید …خود خود خود شما. خودتون رو دریابید و به خودتون بیاین(خودآ)

    شاد باشید و موید ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3357 روز

    به نام خدای درونم که عااااااااااااااااااااشقشم..

    سلام استاد عزیزم و مریم خانوم شجاع و خودساخته و مایک عزیز و مهربون و مودب و مستقل..

    خدا قوت..

    دستتون درد نکنه که به سوالا جواب میدین .ممنون.

    استاد یه درخواست: میشه جلو دوربین یکم بیشتر بخندید و لبخند بزنید؟ ممنون

    مریم عزیز از این که با حوصله سوالا رو می خونی و می خای حتما به بچه ها جواب بدی ممنونم .یه جایی شما گفتی قسمت ۳ (دقیق اشاره کردی به جواب)این نشون میده دغدغت اینه که جواب بچه ها رو بدی..ممنونم .حس خوبی بود…حالا اوناسوالای من نبود .من تو اون فایل سوالای زیادی پرسیده بودم که الان با تغییر فرکانس و تغییر مدارهام خیلیاشون دیگه برام سوال نیست اصلا !!

    در کل از تلاشهاتون برای اینکه کمک میکنید توجهمون به زیبایی های جهان بیشتر شه ممنونم و می دونم حتما خودتون از این کارتون انرژی و حس خوب در یافت خواهید کرد..چون »این جهان کوه است و فعل ما ندا ..سوی ما آید نداها را صدا..

    مثلا همین دیروز من وقتی داشتم از اداره میومدم خونه ،سوار تاکسی شدم ویه خانومه پیشم بود که یه دسته گل نرگس شیرازی طبیعی دستش بود..

    من به گل توجه کردم ..

    به خانومه گفتم به چه گلای قشنگی..

    گفت مرسی..

    خدای درونم بهم گفت که کرایه تاکسی شو تو حساب کن..گفتم چشم.

    پرسیدم شما کجا میرین؟.. یه مسیرجلوتر از من میرفت..

    پولودادم به راننده و گفتم من..پیاده میشم واین خانوم ..پیاده میشن .

    خانومه هی گفت وای نه اصلا و..

    گفتم چرا چه اشکالی داره؟من از گل شما خوشم اومددلم میخاد uuمن حساب کنم..کلی گفت نه ونمیشه و..

    که من گفتم چه اشکالی داره مگه و..

    حساب کردم کمی باهم حرف زدیم اون گلا رو میبرد تولد دوستش چون دوستش عاشق نرگس شیرازیه..

    من وسطا پیاده شدم وگفتم مبارکه همیشه به شادی بریدو..اونم گفت ممنون خیلی حس خوبی بودبرام ایشالاشماهم همیشه توزندگی همش حس خوبی دریافت کنید..

    و من دیروز خیلی حسای خوبی دریافت کردم مثلا یکی از هم فرکانسیهای عزیزم تو پروفایلم دیدگاه نوشته بود وشب قبل از خواب من با خوندنش اشک از چشمام سرازیر شد..

    و یه اتفاق خیلی خیلی خیلی …مبارک و عااااالی ای رخ داد ..بهتون میگم که به خودمم یادآوری کرده باشم..

    همه چی برمیگرده به شب یلدای ۹۸ ..اون شب یلدای دوست داشتنی! من به یه تضاد خیلی شدید در حوزه ی عزت نفس برخوردم و تا چند روز افسرده بودم اصلا..تا اینکه یادم افتاد(در واقع هدایت شدم) دوره عزت نفس استاد (که پارسال خریده بودم و سرسری گوش کرده بودم بذون اینکه به تمریناش عمل کرده باشم )روجدی شروع کنم .جلسه اول رو گوش دادم و دیدگاههای بچه ها رو خوندم (خوندن نظرات فوق العادست چاله های ذهنی رو باز میکنه و شما رو آماده میکنه برای شناخت دنیای واقعی که در درون شماست)و میتونم بفهمم که بلطف خدای عزیزم از اون روز چقد مدارهام فرق کرده و روز به روز هم داره فرق میکنه..اینم بگم که من از نظرات سما آذین مهر عزیز و دوست داشتنی و با اراده، بی نهایت استفاده کردم .این دختر فوق العادست و خیلی ازش ممنونم که تمریناتشو موبه موانجام داده و برامون نوشته ..خیلی ارزشمنده..

    خب در جهت عمل به تمرین اول(نمیگم تمرین چیه چون شاید استاد راضی نباشه) من خاستم برم برای خودم یه تیپ قشنگ و مرتب بخرم چون مدتها بود می خاستم بخرم ولی امروز و فردا می کردم.

    این که استاد تو این فایل (که بنظرم شاه کلید این فایلم هست)گفت اعتقاد دارم همه ی ما به اندازه به خداوند دسترسی داریم و هر کسی که خدا رو بخواد خدا بهش پاسخ میده رو من همین دیروز تجربه کردم..به این صورت که :

    من به خدا گفتم خدایا بیا با هم خرید واسه من ..فقط رفتن و گشتن با من و پول با تو و اینکه خودت هدایتم کن که از چه مغازه ای بخرم و مدلهای مختلف رو نشونم بده و یه تیپ خوب و با کیفیت و با قیمت مناسب بهم بده..

    رفتم تو تاکسی نشستم و گفتم خدایا منو هدایت کن هر جا تو بگی پیاده میشم..

    تو گوشمم هندزفری گداشتم و جلسه اول عزت نفس رو مرور می کردم..

    تو وسطا چند بار دوبه شک بودم واسه پیاده شدن ولی نشدم تا اینکه بالاخره پیاده شدم.همین چند قدم رفتم که یه مغازه لوازم آشپزخونه و فانتزی بود..نمیخاستم چیزی بخرم ولی واستادم نگاه کنم و لذت ببرم.میخاستم برم که چشمم خورد به یه قمقمه ی کتابی..خوشم اومد و گفتم شاید برای مواقعی که میرم ورزش به دردم بخوره ولی چون خیلی جسته گریخته میرم و یه بطری هم دارم واسش پشیمون شدم میخاستم برم که یه حسی درونم با تاکید فراوان و صدای بلندگفت:برو اون قمقه رو بخر..برو اون قمقمه رو برای خودت بخر!

    من گفتم آحه به چه دردم میخوره ؟ بازم حرف خودشو زد..

    تا اینکه رفتم داخل مغازه ..

    بلند سلام کردم و خسته نباشید گفتم (من کلا اینجوریم و وقتی میرم داخل مغازه بی سرو صدا نمیرم حتما اولش سلام می کنم وخسته نباشید میگم و چه جنسی بخرم چه نخرم دراومدنی تشکر و خداحافظی می کنم چون خدا منو با یه گربه ای که بی سرو صدا میره مغازه متفاوت آفریده!!خخخ)

    گفتم میتونم قمقمه کتابی تون رو ببینم؟ یه نمونه آورد خوب نگاه کردم بهش یه دفعه انگار برق منو گرفت:فکر میکنید چی دیدم ؟؟؟

    پایینش تو یه کادری نوشته بود:

    be happy

    dont worry

    و وسطشم با یه فونتی که اول نمیشه خوند و بعد از دقت کردن تونستم بخونم نوشته بود:

    do your best

    قمقه کتابی مارک پاماست خواستید برید یه دونه واسه خودتون بخرید…خخخ

    و من بعدش به حرفاش ایمان آوردم

    وبعدش ما باهم حرف زدیم منو لحظه به لحظه هدایت کرد و به مغازه های مختلف برد و تیپ قشنگ خرید برام..

    تو اتاق پرو که خیلی از پوشیدن مانتو خوشحال بودم و بهم میومد..بهم میگفت من عاشقتم با خوشحالی ازش پرسیدم چرا اینقد منو دوست داری؟

    گفت من عاشقتم باهام حرف بزن..

    زمانم داره تموم میشه حرفامو باید جمع بندی کنم دیگه..

    اینه که شادی وخیر وخوبی که تو می فرستی در جهان میگرده ودرنهایت میاد به خودت میرسه!!به قول آقای صادقی ما تنهاییم در این دنیا وکسی نیست (روح ما تنهاست)پس کار ما فقط رفته تو دنیا چرخی زده و اومده پیش خودمون!! واییییییییییییییییی چقد هیجان انگیزه!!!!!!!

    بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست

    در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3357 روز

    سلام و روزبخیر

    چرا نتونید؟

    مگه دسترسی استاد به خدا از شما بیشتره؟؟؟

    یه بار دیگه فایل رو ببینید..

    به قلبتون رجوع کنید.

    شاید اولش نشه پسرتونو تنهایی مثل استاد با هواپیما بفرستید سفر ولی به تدریج که ایمانتون بیشتر و بیشتر بشه ..صد در صد میتونید..

    تا وقتی خدا بهت اجازه داده تو این جسم باشی و این جهان رو تجربه کنی از فرصت استفاده کن ..تو میتونی..شک نکن ..حتما میتونی..مگر اینکه به جای خدا به شیطان فرصت بدی باهات حرف بزنه ونجواهاشو قبول کنی..

    پس حضرت ابراهیم ع چطور بچه شو می خاست ذبح کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من و تو می تونیم…شک نکن ..

    خدایی که درون من و توست ، ما رو تنهانذاشته و نمیذاره و همش با ما داره حرف میزنه و بهمون خیر و شر رو میگه و یادآوری میکنه..

    این ماییم که باید با ساکت کردن نجوای شیطان تو ذهنمون ،به خودمون اجازه بدیم صدای خدا رو بشنویم ..

    خدایی که اینقدر قدرت و عظمت داره و این زمین و آسمون زیبا رو خلق کرده ..قدرتمنده یا شیطان ؟؟؟شیطان چی کار کرده ؟چی خلق کرده؟

    اصلا قدرتی داره؟؟؟؟ماییم که بهش قدرت میدیم..همین..

    به خدا و زیبایهای این دنیا فکر کن و لذت ببر.

    شیطان درونت که هی نجوا میکنه و تو رو میترسونه رو خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخفففففففففففففففففففففهههههههههههههههه کن..

    نذار زیاد حف بزنه .. این فکرهای محدود کننده فقط نجوای اونه …اون به ما مسلط نیست …تمام!

    من برای شما نوشتم ولی در واقع دارم به خودم میگم..

    ممنون از پیامتون..

    موفق باشید و راسخ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3357 روز

    به نام خدای درونم که عاشقشم

    سلام دوست عزیز

    ممنون از لطف شما.

    بله کاملا درسته ..باور خیلی مهمه ..

    دیروز تو اداره یه پیامی از اتوماسیون بهمون اومد درباره ” بازی مریم ” که هشدار می داد که مراقب باشین بچه هاتون این بازی رو که راحت میشه تو گوشی و..نصب کرد و کاملا در دسترسه رو انجام ندن یه بازی تو مایه های نهنگ آبیه .داستان دختر جنگ زده ایه به نام مریمه که راهش به جنگل میفته و در اونجا با جن و صداهای عجیب غریب مواجه میشه و میترسه و در نهایت به خودکشی میرسه..

    داشتم فکر می کردم که مثلا همین جنگل !اگر ما هیچ ذهنیتی به جنگل نداشتیم چطوری میرفتیم؟؟؟ما با دیدن فیلمهای زیادی که همشون وحشت رو به ما القا کردن باورهایی رو پذیرفتیم که فکر میکنیم درسته..اگر من تو فیلم ندیده بودم که تو جنگل مثلا جن هست ،آیا اصلا به ذهنم میرسید؟؟؟به نظر من درستی یا نادرستی باورمون رو قلبمون میگه همون طور که خدا تو قرآن گفته که خیر و شرش را به او الهام کردیم..فالهمها فجورها وتقواها ..ما از درون میدونیم چی خوبه چی بده!!ما همه چی رو میدونیم..اصل روح ماست …جسم نیست..روح ما چیه؟؟؟؟خدا !

    خدا به جسم بیجان ما جان داده .چطور؟؟از خودش به ما دمیده..والا فرق یک انسان زنده و مرده در ظاهر چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جسم یه تکه گوشت و استخون نیست مگه؟؟؟چه عاملی باعث شده که منِ زنده با کسی که مرده فرق داشته باشم؟چرا من میتونم حرکت کنم ولی اون که مرده نمیتونه؟؟؟؟؟من چون روح دارم و اون روحه باعث میشه من دستمو تکون بدم و براتون بنویسم اگر مرده باشم میتونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    پس ما در اصل روحیم ..این جسمه که تموم میشه نه روح !جسم یه کالبدیه که به طور موقت هست بعدش میندازیمش دور مثل مار که پوست اندازی میکنه…

    روح ما ثابته. جسم ما باهم فرق داره ولی روحمون از یه جنسه ..ازجنس خدا..خدا واحد و یکیست..(که یکی هست و هیچ نیست جز او..وحده لا اله الا هو..”هاتف اصفهانی”)همه از همیم ..همه با همیم..ما یک روحیم در چند(هزاران هزار..) کالبد و بدن…

    بنی آدم اعضای یکدیگرند ..که در آفرینش زیک گوهرند..

    خب! ما میدونیم چی خوبه چی بد..شک نکن ..

    این شیطان هست که در ذهن ما نجوا میکنه که فلان کارو بکن یا فلان کارو نکن..فلان جا ترسناکه..بچتو تنها نذاربره..و و و ..ولی یه نکته مهم !اون فقط نجوا میکنه و به ما تسلطی نداره..ماییم که به حرفش بها میدیم ..به نسبت اینکه چقدر بهش بها میدیم باور میسازیم برای خودمون ..

    مثلا حضرت ابراهیم ع با چه باوری خواست بره حضرت اسماعیل رو ذبح کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    آیا دیده بود تا اون وقت کسی اینکارو بکنه؟؟؟حتی در مورد حیوون دیده بود که سرش رو ببرن؟(چون رسم گوسفند بریدن از اون روز بوجود اومدو تا الان هم که ادامه داره)

    پس چه باوری باعث شد این کارو بکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    به قلبش رجوع کرده بود بهش الهام شده بود که این کارو بکن ! عقلش شاید قبول نمی کرد!ولی به الهامش عمل کرد..همون حس درونی..همون صدای روح..همون خدا..

    همون طور که تو فیلمشم دیدیم شیطان (با بازی آقای صدیق شریف..یادتون هست؟)میومد هی بهش نجوا میکرد ومیگفت تو وااقعا میخوای سرپسرتو ببری؟؟؟یعنی چی؟؟؟این چه کاریه؟؟؟

    اگر حضرت ابراهیم ع به نجوای اون گوش داده بود هرگز این کارو نمیکرد و احتمالا هرگز به این مقام نمیرسید که دوست خدا باشه(ابراهیم خلیل الله)و خدا اینقد تو قرآن ازش به نیکی یاد کنه..

    حالا ما هم همینطور!

    هر کی یطوره ..من از یه چیزایی میترسم ..شما مثلا شاید میترسی پسرت تنها بره بیاد..خب از خودت بپرس چرا می ترسی؟؟؟

    این نجوای شیطونه که میگه نذار تنها بره و میگه اگه ..بشه چی ؟اگه …بشه چی؟نکنه ..بشه؟

    بدون که اینا رو فقط شیطون داره میگه ..باید بهش سنگ بزنی !مثل حضرت ابراهیم ع با قدرت تمام و ایمان راسخ به اصل و روحت و خدای درونت که همیشه باتوست و محافظ توست و با بچه ی توست و محافظ بچه توست ؛به نجوای شیطان سنگ بزن !محکم!و خفش کن..اون به تو ومن تسلطی نداره..فقط میگه .اختیار و انتخاب با من و توست که حرفشو قبول کنیم یا نه ..واین میشه باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااور!

    فقط یادت باشه که :

    ۱- به خدای درونت که این جهان و اتفاقات جهان رو بر پایه ی خیر و نیکی و شادی بنا نهاده محکم ایمان داشته باشی طوری که کوهها بلرزن ولی ایمان تو نلرزه!وهمه چی رو به خدا بسپری..

    ۲-رها باشی و دیگه وقتی به خداسپردی هرگز شک نکنی..غم و نگرانی به دلت راه ندی..اگر غم و نگرانی اومد سراغت محکم و سریع و پیوسته بهش سنگ بزن و خفش کن(اون شیطانه)

    ببین اگه مثلا پسرتو تنها گذاشتی بره و بعدش ترسیدی که وای !نکنه ..بشه؟! کارو خراب کردی دیگه !!و احتمالا هم اون ترست اتفاق میفته چون تو خودت اون فرکانسو به جهان ارسال کردی و طبق قانون جهان اون رو به صورت اتفاق بهت برمیگردونه ..

    این جهان کوه است و فعل ما صدا.. سوی ما آید صداها را ندا..

    اگر اون دو موردی که بالا گفتم رو رعایت کنی و مطمین باشی که خدا پسرتو حفظ میکنه ..اونوقت حتی حتی حتی اگه پسرت از خطرناکترین مسیرهم بیاد ههههههههههههههههههههههههههههههههههییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچچچچچچچچچچچچچچچچچ اتفاقی بهش نمیفته و سالم به خونه میرسه شاید تو اون مسیر خیلیا صدمه ببینن ولی پسر تو سالم سالم میاد میرسه به خونه..مطمین باش!مگه کم شنیدیم مثلا یه تصادف خیلیییییییییییییی وحشتناک و سخت اتفاق افتاده و لی سرنشین ماشین یه قطره خونم از دماغش نیومده؟ !!

    بنظرت چرا این طور میشه؟؟؟عقلا و منطقا که باید تو اون تصادف کشته بشه ولی سالمه…

    ..

    ..

    ..

    به مرور که پیش بریم همه چی حله !خخخ

    یعنی اون صدا آروم آروم کم میشه کمتر..کمتر..کمتر..تا اینکه خفه میشه ..و اونجاست که ما کامل به اصلمون رسیدیم و با روحمون که همیشه شاده و همیشه رهاست یکی شدیم.. به قول شعر دوستمون آقای طریقت: از منی و از تو شوم …با منی و با تو شوم..در منی و در تو شوم..

    میدونین که نیروی حاکم بر جهان نیروی خیره نه شر!

    وخدا برای ما فقط و فقط شادی خواسته .. غم و ترس از شیطانه..تو قرآنم هست که وقتی خدا از مومنان راسخ میخاد یاد کنه میگه :نه ترسی برای آنها هست نه اندوهگین میشوند..لاخوف علیهم ولا هم یحزنون!

    پس دوست من بیا با ایمان محکم به خدا برای خودمون باورهایی بسازیم که ما رو به سمت روح خودمون و خدای خودمون ببره ..

    و در نهایت باز هم من برای شما نوشتم ولی به خودم گفتم!!

    مرسی دوست من که باعث شدی این حرفا رو خدا به زبونم بیاره و بهم الهام کنه و منو رشد بده و برام یادآوری خیلی خوبی بود..

    ممنون از شما

    و

    خییییییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییی ممنون از خدای مهربونم

    شاد باشید و راسخ و محکم ..محکم تر از کوهها !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3357 روز

    سلام صدای آرامشِ عزیز

    ممنون که متن منو خوندی وبرام جواب نوشتی..

    ایشالاهمیشه موفق باشی..آفرین..به خوندن نظرات ادامه بده..خیلی بهت کمک میکنه..

    راستی اسم شما خیلیییییییییییی قشنگه وبه دل میشینه??????

    شادباشی وسپاسگزار..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: