سفر به دور آمریکا | قسمت 104

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار شادی عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

دوست دارم از آشناییم با استاد بگم. وقتی به شیوه آشنایی خودم با استاد فکر می کنم یا داستان هدایت بقیه دوستان به این سایت رو می خوانم، باعث میشه ایمانم به جریان هدایت صدبرابر بشه من خودم از طریق یکی از بچه های استاد توی اینستاگرام، استاد رو شناختم چند سال فالورشون بودم و روند زندگیشون و پیشرفتارو کلا در جریان بودم هرچند تا اوایل امسال هیچ موقع اسمی از استاد نیاورده بودن از اول امسال شروع کردن به توضیح دادن راجع به شکرگزاری و تغییر باور و رابطشون با فالوراشون صمیمی شد من خیلی تاثیر گرفتم و از همون سپاسگزاری ساده نتایج خیلی خوبی هم گرفتم چند باری لابه لای صحبتاشون استاد و تگ کردن ولی من اصلا توجه نکردم در واقع نمیدیدم چون تو مدارش نبودم تا شهریور ماه که یهو کنجکاو شدم و به سایت هدایت شدم و دیگه چههه شد.

انگار از خواب زمستانی بیدار شدم از وقتی شروع کردم به گوش دادن فایل های رایگان حیرت زده مونده بودم با این همه آگاهی چه کنم هر فایل و چند بار گوش میدادم توی ماشین توی خونه نمیتونستم اصلا دست بکشم از گوش دادن کم کم با قسمتای مختلف سایت آشنا شدم و چقد فایل های شیوه استفاده از امکانات سایت برای من به موقع بود و چقدر به دردم خورد خلاصه بخوام نتایج مهم ام بگم مهمترین چیزی که بدست آوردم ایمان به خدا بود چندین سال بود من خدا ناباور بودم اصلا دیگه اعتقادی به وجود خدا نداشتم و به پوچی رسیده بودم با اینکه حتی مکه رفته بودم ولی الان دوباره به آغوش خدا بازگشتم و ممنونم از خدا که دستمو گرفت و نذاشت غرق بشم وقتی استاد از هدفش واسه ترویج یکتاپرستی میگه، میگم دست مریزاد استاد جان که داری به هدفت میرسی خدا عالمه چند نفر مثل منو از گمراهی نجات دادی.

دستاورد بعدیم سلامتیم بوده من چندین سال معده درد داشتم با هیچ روشی درمان نشد فقط باید از خوردن خیلی چیزا پرهیز میکردم با وجود پرهیز بازم خیلی وقتا معده درد بودم دیگه خودم و اطرافیانم عادت کرده بودیم توی بهترین لحظه ها توی سفر همیشه درگیر این داستان بودم خیلی وقتا هم سردرد بودم همیشه قرص همرام داشتم واقعا خیلی اوقات دلیلشو نمیدونستم که بعد از چندین بار گوش دادن فایل های آرامش در پرتو آگاهی این دو درد که همراه همیشگی من بودن کلا از زندگی من حذف شدن خودمم باورم نمیشه واقعا مبهوت میمونم همین الانم اشک توی چشمم جمع شده واقعا خدایا شکرت

روابطم با دیگران خیلی خیلی بهتر شده هنوز باید روی باورام کارکنم ولی اگه بخام یکی یکی باورای محدودی که کنار گذاشتم و هر کدوم چه نتایجی واسم داشت و بگم تا صبح طول میکشه.

یکی از دلایلی که دوس داشتم کامنت بزارم این بود که من خودم عاشق کامنتای بچه ها هستم و یکی از کامنتای بچه ها چنان تاثیری روی من گذاشت که معضلی که چند سال باهاش درگیر بودم و اون سیگار کشیدن بود و تونستم بذارم کنار. شاید خیلی وقتا این تصمیمو گرفتم بودم ولی نمتونستم بهش پایبند باشم ولی این دوستمون اینقد از دلش با زبان ساده ای نوشته بود که چنان به عمق جان من نشست اشکی بود که ریختم بعدم اینقد راحت ترک کردم که خومم باورم نمیشه نه سردرد شدم نه وسوسه شدم اونایی که ترک کردن حرف منو میفهمن انگار تا حالا یک نخ هم نکشیده بودم.

توی بحث عزت نفس هم که نگم براتون چقد پیشرفت کردم توی دیدن زیبایی ها تحسین دیگران، قضاوت نکردن و …

یکی از بزرگترین الطافی که خدا به من داشته آشنایی با استاد و این سایت گرانبها و آگاه شدنم از قوانین ثابت این جهان هست.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 104
    409MB
    28 دقیقه
  • فایل صوتی سفر به دور آمریکا | قسمت 104
    26MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

151 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدرضا احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3112 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام خدمت همه ی عزیزان

    استاد عزیزم الان یه اتفاقی افتاده برام( در واقع الان که ج ۸ ثروت ۳ هستم یه سری مجموعه اتفاقات برام افتاده) که الان که دارم تایپ میکنم تمام موهای دست و پا و صورتم سیخ شده!!!

    استاد این ثروت ۳ رو من به لطف و رحمت بی نهایت و همیشگی خدای مهربون، باتمام استخونام درکش کردم… بخدا موهام سیخ شده نمیدونم چی بگم!!!!

    وووواقعا شما نیستید که دارید حرف میزنید… آقا من به لطف اون الله بی نهایت مهربون اعتراف میکنم که تا به الان به خدای درون شما ایمان آوردم و حسش کردم با تمام استخونام و از این به بعد هم کمکم میکنه با اون لطف و فضل و رحمت بی نهایت خودش تا ثابت قدم باشم… الان خدای مهربون دیگه فقط یه چیزی که تو قلبم باشه نیست که داره باهام حرف میزنه…بخدا خیلی حالم خاصه الان خیلی غریبه نمیدونم چی بگم.. رسالتم رو با تک تک سلولام الان حسش کردم که همون مسیر ابراهیم و موسی و نوح هست، اصلا نمیدونم چی بگم… خدایی که الان داره باهام حرف میزنه، اون خدایی هست که داره کل کیهان و ابرها و ستاره ها و حیوانات و جریانات جهان رو هدایت میکنه و رهبری میکنه… استاد وقعا کلمات محدود هستند… نمیدونم چی بگم الان…

    از چند هفته پیش بصورت خلاصه براتون توضیح میدم که چی شد که الان این کامنت رو دارم میذارم…

    من وقتی از یه هفته زودتر ج۵، کار کردن روی فراوانی در تمام جنبه ها رو شروع کردم که با لطف و هدایت بی نهایت و همیشگی خدای مهربون از اون هفته شروع شد و تا ابد ادامه داره خیلی حالم تغییر کرد و خیلی حالم خوب بود و به جایی رسیدم به لطف هدایت بی نهایت خدای مهربون که قشنگ برای چند لحظه فراوانی رو احساس میکردم ، فراوانی و بی نهایت بودن پول و سلامتی و عشق و هر چیزی که توی این جهان هست و یه احساس رهایی و آرامش محض که با هیچ کلمه ای نمیشه توضیحش داد. اتفاقی که بلافاصله بعدش افتاد این بود که خدای مهربون در قالب یک احساس خنک و لطیف و محکم و این احساس که دریچه ی ثروت و نعمت بی نهایت از این مسیر هست، الهامی بهم کرد که بشین فقط نقاشی بکش و فقط طراحی ات رو تمرین کن توی خونه. من تازه دارم یاد میگیرم طراحی رو و میخواستم که یه درآمدی هم داشته باشم اما حسم میگفت که همین الان بی نهایت ثروت هست تو زندگیت تو فقط بشین طراحی کن و خب، قشنگ هم احساسش کرده بودم.

    از اون الهام به بعد ذهن من به شدت بی نهایت مقاومت میکرد سر این الهام و الان که حدود شش یا هفت هفته میگذره من هنوز نتونستم به اون الهامم خیلی خوب عمل کنم اینقدر که ذهنم مقاومت داره هنوز، دو تا کار عوض کردم در این چند مدت و اینقدر این مقاوتم شدید بود که من به زور بلند میشدم میرفتم سرکار برای اینکه نقاشی نکشم و توی کامنتهای قبلی ام هم گفتم که چی شد…

    ( بچه هایی که بدون هیچگونه ترحم و دل رحمی ای دارید به باورهای محدود کنندتون حمله میکنید و تمام پل های پشت سرتون رو خراب کردید و فقط توی این مسیر هستید و دارید میرید جلو، یا دارید به الهامتتون عمل میکنید یا دارید به حرف ذهنتون گوش می کنید، راه سومی نیست. خیال نکن به الهامتت عمل نمی کنی و حرفش رو گوش نمیدی چیزی نمیشه، نه از این خبرا نیست، داری به نجواهای ذهنت گوش میکنی و داری حرفای اون رو گوش میکنی، چیز سومی این وسط نیست و ته گوش دادن به حرفای ذهنت، افسردگی شدید و بعدش هم خود کشی هست. اگه به حرف الهاماتت گوش نکنی و بهشون عمل نکنی، یه روز بعد، یه ماه بعد، دوسال بعد، مجبور میشی که به حرفش گوش کنی چون دیگه هیچ راهی نداری و به بن بست میرسی.)

    ذهن من همش میگفت خب که چی؟!! یعنی چی الکی بشینی تو خونه فقط طراحی تمرین کنی و نقاشی بکشی که چی بشه؟ و همش هم روی اون ذوق و عشقم رو می پوشوند و میگفت چیه این کار بیهوده و حوصله سربر…که چی فقط طراحی کنی و فقط نقاشی بکشی بالاخره که پولات تموم میشن، اونوقت میخوای چیکارکنی،(باور کمبود)… بعد من دوباره با باور فراوانی و کنترل ذهن، اروم میشدم و دوباره اون الهام میگفت پاشو نقاشی بکش، توی موقعیتی که هیچ خبری از هیچ پول و هیچی نبود و این کار واقعا یه کار بیهوده بود، اما اون میگفت پاشو نقاشی بکش، از در و دیوار هم برام نشونه میاورد که آقا تو فقط باید تو زندگیت نقاشی بکشی فقط باید طراحی کنی و انصافا وقتی هم که میشینم پای طراحی و تخته شاسیم، از تمام اطرافم و جهانم کنده میشم و این ذهنم هم این احساس رو هی تخریب میکرد و روش سرپوش میذاشت.

    این رو هم بگم خدمت شما استاد عزیزم که این دو شب پیش خیلی عالی روی فراوانی کار کردم و آخر شب ها انگار که خودم رو توی یه فضای بی نهایت احساس میکردم(چشمام ناخود آگاه بسته میشد و کنده میشدم و غرق در خنکی و آرامش میشدم) و همش صدای خنده ی بچه و مرد و زن میومد و انگار یه فضای خنک و نسیم مانند بود که همه چیز بود اونجا و خیلی خیالم راحت بود و ذهنم به طور کامل خاموش میشد، بعدش یه چیزی تو وجودم بهم میگفت از من بخواه این دریچه های خواسته ای بود که توی قلبم برام باز میشد و به مدت خیلی زیادی دقیقا یادم نیست، فقط داشتم میخواستم، اینو میخوام اونو میخوام، با اشک و خوشحالی، و بعدش بهم گفت برو بنویس، یعنی با خودخواهی محض همه چیز رو برای خودم میخواستم اصلا همه ی ثروت ها نعمت ها عشقها همه چیز همه چیز همه چیز بهم بده، بعد خدای مهربون بهم گفت وقتی میخوای بنویسی با حالت سپاسگذاری از من برام بنویس که اینا رو داری، خلاصه چندین صفحه شد واسم.

    تاااا همین دیروز بعد از ظهر، چون به اون الهام عمل نکرده بودم داشتم به حال افسردگی میرسیدم( چون به نجوای ذهنم گوش کردم)، دوباره با کلی کنترل ذهن آروم آروم شدم بعد خدای مهربون بهم گفت بیا بالا( پشت بام) رفتم بالا اصلا یه صحنه ی بی نظیر توی آسمون توسط ابرها نقش بسته بود، فیلم برداری هایی هست که از زیر اقیانوس ها گرفتند و نور از لا به لای امواج بصورت اشعه های نور وارد آب میشه، نمیدونم دیدید یا نه، ابرها دقیقا اونطوری بودند و اشعه ها و خط های نور هم از لابه لای ابرها داشت میتابید، یک منظره ی فوق العاده رویایی بود فقط داشتم میگفتم چقــــــــدر قشنگه چقـــــــدر قشنگه خدایا شکرت، محو اون زیبایی ها شده بودم. بعد انگار که یکی از پشت ابرها و انگار که یکی داره ابرها رو حرکت میده، باهام شروع کرد به ارتباط برقرار کردن و حرف زدن خدای مهربونم بود گفت ببین اینها رو( ابرها) من دارم هدایت میکنم، من دارم به حرکت در میارم، اونها رو ( یک دسته پرنده داشتند توی آسمون پرواز میکردند و فکر کنم که داشتند کوچ می کردند که یهو اومدن جلوی چشمام) من دارم هدایت میکنم، من دارم رزقشون رو میدم، حیوانات اعماق اقیانوس ها رو من دارم رزوقشون رو میدم، من دارم هدایتشون میکنم( فیلم هاشون و تصاویری که دیده بودم ازشون قشنگ اومدند جلوی ذهنم حتی اون صحنه هایی که داشتند غذا میخوردند) همه چیز رو من دارم هدایت میکنم، قدرت من هستم قدرت دست منه، من فرمانروا هستم…نگران چی هستی؟؟ چرا نقاشی نمیکشی، مگه ثروت بینهایت نمیخوای، چرا نقاشی نمیکشی چرا طراحی ات رو تمرین نمیکنی؟ بعد یهو سرم رو برگردوندم و به ابرهای اون سمت آسمان هم نگاه کردم، خدای مربهون گفت اون طرف رو هم من دارم هدایت میکنم، همه چیز رو من دارم با هم هدایت می کنم و کنترل میکنم، نگران چی هستی؟ برو پائین و فقط بشین نقاشی بکش نگران هیچ چیز نباش من دارم همه چیز رو هدایت میکنم من دارم همه چیز رو کنترل میکنم. و در طول این ارتباط عمیق، این اشکهایی بود که داشت از چشمانم میومد و داشت درونم رو می شست و غرق در آرامش شده بودم و با یه حال فوق العاده و شاد تصمیم گرفتم که برم پائین و فقط نقاشی بکشم، من جلوی چشمم رو نمی بینم، اما اون از اون بالا داره همه چیز رو می بینه( مثل اون فایل پرواز استاد) رفتم پائین و حسم گفت که الان چندتا آهنگ شاد بذار و گوش کن و بعد کلی رقصیدم و رفتم سر دفتر سپاسگذاریم و یه اتفاقی افتاد که باورم نشد و فقط خشکم زده بود…بیکار بودم ، در ج ۲ ثروت ۳ من رفتم یه کاری که فوق العاده بود و اونجا معدن طراحی بود برام و کارش از این لوازم تزئینی و لوکس و لاکچری فروشی بود که سر خیابونمون بود و رفتم اونجا دو ماه پیش و گفتند که حالا بهتون خبر میدیم، چند بار دیگه هم رفتم اما نشده بود، کل کاری که اونجا بود ۹۰ درصد فقط یه گرد گیری و نظافت بود مغازش هم خیلی بزرگ نیست کلا یه ساعت کار گرد گیریه و اگه مثلا یه باری هم میومد میرفتیم خالی میکردیم همین و کلا ۷ ساعت در روز هم هستش و ماهی یک و سیصد هم حقوقش هست ، اصلا عالیه عالیه برای من، تقریبا اونجا فقط نشستیم و کاری نداریم و خوراک برای من تا طراحی تمرین کنم…خلاصه تا شروع کردم به نوشتن تلفن زنگ زد، و مامانم اومد تلفن رو داد بهم، کی بود، بله همون مغازه بود که آقا شما لطفا ساعت ۶ بعد از ظهر تشریف بیارید که با هم صحبت کنیم تا از فردا بیائید… من فقط خشکم زده بود و توی دفتر سپاسگذاریم نوشتم که (( کار خوبه خدا کنه! )) و رفتم اونجا و وبعدش دایی ام اومد خونمون و اصلا یادم رفت طراحی کنم تا همین امشب که باورتون نمیشه اگه بگم چی شد؛

    دوباره حالم بد شد و با کنترل کردن ذهنم با فراوانی، هدایت شدم به کامنت های کانال تلگرام و به یکسری از این کامنت های قدیمی هدایت شدم که اصلا فقط داشتم اشک می ریختم وقتی داشتم اون کامنتها رو میخوندم… چون الان که وارد این مسیر ثروت۳ و مخصوصا فراوانی شدم ذهنم خیلی داره بهم فشار میاره و من هم راهی غیر از جلو ندارم راسیتش، اهرم رنج و لذتیه که خدای مهربون تو وجودم کاشته که اگه برگردم مرگه پشت سرمه و تپش قلب میگیرم و احساس خفگی و تنگی نفس میکنم، پس باید تا هستم فقط روی فراوانی کار کنم و برم جلو، فقط همین، خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت این اهر رنج و لذتی که توی وجودم کاشته. خیلی خیلی راضی هستم خیلی زیاد…. کامنت هایی رو خوندم که بچه هایی بودند که مثل الان من بودند که چون وارد این مسیر شده بودند ذهنشون به شدت داشت بهشون فشار میاورد ولی به موفقیت هایی بزرگی رسیده بودن و این یه خبر فووووووق العاده بود برام و خیلی گریه کردم از خوشحالی که تموم میشه این فشارهای زیاد و اتفاقا چند شب پیشش هم خدای مهربون بهم گفت ببین اینا همش فشارهای مغزته تا تغییر نکنی، تو فقط برو جلو اینا همش تموم میشه و فقط فراوانی و شادی و خوشحالیه بی نهایته که تو زندگیت حضور داره، یه امید و نور خیلی خوبی هم توی دلم شکل گرفت.

    بعد اون کامنتا، هدایت شدم به کامنت توضیحات مربوط به اپدیت روانشاسی ثروت ۲( عمل به الهامات )…

    بخدا همین الان حالم یه جوری شده از بس که این کامنت مال من بود و من اصلا فهمیدم رسالتم چیه و چرا باید نقاشی بکشم اون متنی که من رو قشنگ گرفت رو میذارم اینجا؛

    (( … باید ایمانت را نشان دهی، باید پای در راه بنهی و هیچ نگویی و اجازه بدهی تا راه تو را هدایت کند.

    باید مانند نوح زمانی که هیچ خبری از باران نبود، کشتی‌اش را ساخت، تو نیز ایده‌ات را عملی کنی حتی اگر انجامش مسخره به نظر برسد یا مثل ابراهیم که به ندای درونش اعتماد و همسر و فرزندش را در بیابان رها کرد، آنچه احساس کرده‌ای را باور کنی حتی اگر هیچ نشانه‌ی ظاهری‌ای از موفقیت در آن نباشد…))

    بعدش بلافاصله خدای مهربون بهم گفت، باید بشینی توی خونه و توی اتاقت و فقط نقاشی بکشی، حتی اگه الان هیچ نشونه ای از هیچ چیزی نمی بینی، مثل نوح که وسط بیابون شروع کرد به ساختن کشتی یا مثل ابراهیم که خانوادش رو وسط بیابون رها کرد و نشونه ای از هیچ چیزی نبود، یا مثل موسی که به سمت رود حرکت کرد در حالی که هیچ نشونه ای از مسیر نجات نبود…بعد تصویر استاد رو آورد توی ذهنم که یادم نیست مال کدوم فایل بود که استاد گفتند تو مثل مادر موسی بچه رو بذار روی آب اونوقت اون میبرتش پیش فرعون توی ناز و نعمت بزرگش میکنه، تو مثل ابراهیم بچه رو بذار و برو اون وقت اون چشمه ی زمزم رو از زیر پای بچه جاری میکنه، تو مثل موسی برو سمت رود اونوقت میگه عصات رو بزن به آب…

    من یخ یخ شده بودم… تازه فهمیدم رسالتم چیه توی این جهان….تازه فهمیدم که مسیر نقاشی کشیدن و طراحی کردن من همون مسیر ابراهیم و موسی و نوح هست، خیلی احساس عجیب و غریبی داشتم و دارم یه احساس خیلی عمیق…مثل شما که نمی دونستید بیرون از چادر چه خبره و فقط بهتون گفت از چادر برو بیرون… هنوز نتونستم کامل هضمش کنم اما باید ادامه بدم تا آرام آرام درکم بیشتر بشه و مسیر برام واضح تر بشه… چند شب پیش شک کردم به مسیر نقاشی ام و از خدای مهربون خواستم که هدایتم کنه و بهم بگه برای آخرین بار و بصورت واضح و محکم که اگه واقعا این مسیر، مسیر رسالتمه و فقط بخاطر دل و قلب خودمه، من تا آخر عمرم توی همین مسیر میمونم و امشب هدایتم کرد و واقعا از این واضح تر دیگه نمیدونم چطوری میخواست بگه…

    من توی کامنت های قبلیم هم گفته بودم که وقتی یه فایل جدید رو نگاه میکنم از جلسات ثروت ۳، تمام اتفاقات اون هفته ام مربوط به اون جلسه میشه و گفتم که اینا یه معجزست برای من.

    حالا اون عزیزانی که ثروت ۳ رو دارند برن ج۸ رو نگاه کنند و دوباره بیان کامنت من رو بخونن تا قشنگ متوجه بشید وقتی میگم خود خود خود خدای مهربون شخصا داره هدایتم میکنه و داره تربیتم میکنه و این استاد نیستند که حرف میزنند بلکه خدای مهربونه که داره با قدرت کن فیکون خودش حرف میزنه یعنی چی.

    وقتی توی اون جلسه گفته میشه برو دنبال چیزی که عاشقشی؛ یعنی توی اون هفته به سمت اون چیزی که عاشقشی و رسالتته هدایت میشی، کن فیکونه.

    اون ج۸ رو نگاه کنید و حضور خداوند رو در قالب این کلمات و اتفاقات احساس کنید، تازه این هایی که گفتم همه ی اتفاقات این هفتم نبود چند تا اتفاق دیگه هم افتاد که اگه بخوام بگم خیلی خیلی زیاد میشه… خود من هم بعد این اتفاقات تازه می فهمم میگم ببین اااااه این اتفاق همون حرف استاد بودا توی ج۸ !!!!! و کلی یخ میکنم.

    استاد الان یه الهام دیگم که مربوط به فراوانی میشه، در مورد دوره ی عزت نفس هست که من خیلی عالی روی تمام این دوره کار نکردم و قشنگ میفهمم که توی اون شناخت توانایی هام دارم میلنگم و انگار که دارم لنگان لنگان این مسیر رو میام و خوشم نمیاد، اما بخاطر کمبود نمیخواستم دوباره بشینم و از اول این دوره رو شروع کنم و ایندفعه خیلی خیلی بهتر از ۳ سال قبل شروعش کنم و یه استارت قوی تر بزنم و دوره رو استفاده کنم، الان درکم خیلی تغییر کرده، اما این نجواها می گفتند که نه برو سراغ چیزای دیگه این خوبه برو ولش کن و یه جورایی داشتند کمبود و ترس رو بهم القاء میکردند که حالا مگه چیه توی این دوره مگه چه نتیجه ای داره برو دونبال پول پول روانشانسی ثروت و اینکه تموم میشه و تو عقب میوفتیااا ، اتفاقا از چند وقت پیش هم خدای مهربون بهم گفت که برو روی عزت نفست قشنگ تر کار کن اما بخاطر کمبود این کار رو نکردم. دیشب که تعهد دادم که بشینم روی عزت نفس کار کنم و شروعش کردم یه آرامشی تمام وجودم رو فرا گرفت که آقا همه ی ثروتها و نعمت ها بی نهایت هست، هیچ عجله ای نیست در هیچ موضوعی، نه تو ثروت نه تو روابط عاطفی و اون دختر مورد علاقه نه تو کسب و کار و ایده های فوق العاده، همین الان همه چیز بی نهایت هست و هر لحظه هم داره بیشتر و بیشتر میشه و خیلی آررووووم شدم و هستم و دارم قشنگ روی عزت نفسم کار میکنم، روی ج۱ هستم و تمرین ج۱ هم همین شروع دوره ی عزت نفس بود چون مدتها دو دل بودم سرش، و نمیدونم کی قراره ج۹ ثروت ۳ رو نگاه کنم، اما مطمئن هستم که موقعش که برسه هدایت میشم به ج۹.

    یک نکته ی بی نهایت مهم، بی نهایت بی نهایت بی نهایت مهم برای اون عزیزانی که تازه وارد این مسیر شدند و میخواهند باورهایشان و زندگی شان را تغییر بدهند( بچه ها این خیـــــــــــــلی مهمه ها!!!!!!!)

    بعد از اینکه باور کردید (( تمام شرایط و اتفاقاتی که تجربه می کنید، تک به تک اتفاقات و شرایطی که تجربه میکنید، تماما بواسطه ی باورها و توجه شما وارد زندگیتون میشوند)) شروع کنید به کار کردن روی باور فراوانی و بی نهایت بودن ثروت ها و نعمت ها در تمام جنبه های زندگیتون، بعد اون وقت هدایت می شید به اون دوره ای که الان متناسب شماست و اول از همه باید شروعش کنید، هی دنبال پول نباشید نگید نه اول پول، شما روی فراوانی توی تمام جنبه ها تون کار کنید پول و خوشبختی میاد تو زندگیتون نگرانش نباشید، بذارید که با آرامش و صبر به سمت اون دوره هدایت بشید نه با عجله و بدو بدو. بخدا به هیچ کجا نمیرسید آخرش هم میگید بابا این مسیر الکیه و ولش می کنید.

    اصلا یه چیزی بگم که خودم با استخونام درکش کردم، طبق مثال دوره ی کشف قوانین ،توی بحث کد نویسی سایت شما باید یه رنگی رو برای پس زمینه ی صفحه ی سایتتون انتخاب کنید که بک گراند سایت شما چه رنگی باشه، اون بک گراند و رنگ پس زمینه ی زندگیمون رو باید فراوانی قرار بدیم روی فراوانی باید در هر لحظه و هر روز و تا ابد کار کنیم و اون وقت روی یه باور تخصصی مربوط به زمینه ی کسب و کارت مثلا اگه خواستی کار کنی یه زمانی هم بهش اختصاص بده اما بقیه ی تمرکزت باید روی فراوانی باشه بخــــــــــــدا خیلی نتیجه بخشه، باعث میشه اون باورهای دیگت هم زود تر ساخته بشن چون ذهن قشنگ خاموش میشه با باور فراوانی…

    تا ذهن هست کمبود هم هست، پس تا ابد باید روی فراوانی کار کنیم و هیچ وقت ساخته نمیشه بلکه فقط بهتر میشه، چون تنها اسلحه ی ذهن باور کمبود و توجه به کمبود هست. اینو به خودم میگم. دقیقا عین نفس کشیدن میمونه، عین غذا خوردن میمونه.

    الان خیلی حالم سبکه و خیلی خوبم و آرووومم به لطف بی نهایت خدای مهربون.

    عاشقتونم.خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

    در ضمن شروع سال ۲۰۲۰ رو به همه ی آبجی ها و داداشهای گلم تبریک میگم.

    امسال قراره بتـــــــــــــرکونیم به لطف بی نهایت الله مهربون.

    در پناه بی نهایت خدای مهربون باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 118 رای: