سفر به دور آمریکا | قسمت 105

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مونا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

الان ساعت 1و نیم شب هست اومدم طبق عادت هر شب دفترم رو باز کردم که با خدا جونم حرف بزنم و ازش سپاسگزاری کنم که اتفاقی چشمم به یه صفحه که قبلا نوشته بودم افتاد و اشکم جاری شد دوست داشتم اونو با شما به اشتراک بذارم

من و همسرم چند ماه پیش مابقی پول پیش دفتر کارمون رو باید به صاحب ملک پرداخت میکردیم یعنی قرار شد یه مبلغ بمونه و ماه بعد پرداخت کنیم و ما واقعا این مبلغ تو حسابمون نبود. به علاوه کلی بدهی و قسط دیگه ولی چیزی که تو دلمون بود یه اطمینان خاطر از اینکه خدا جور میکنه این پول رو. روزها میگذشت و خبری از مشتری و پول نبود ولی من نا امید نشدم و من هر شب تو دفترم سپاسگزاری میکردم و به خدا میگفتم خدایا شکرت که پول آقای …. زودتر از موعد پرداخت شد. البته واقعا حسم خوب بود نمیدونم ولی انگار خدا همش میگفت نگران نباش جور میشه.

بچه ها بخدا در عرض یک هفته، بارون مشتری و پول برای ما بارید نه تنها اون پول جور شد بلکه بقیه بدهی ها هم پرداخت شد من انقدر خوشحال بودم که دوست داشتم خدا رو بغل کنم چون طبق نوشته خودم 5 روز زودتر از اون موعد که قول داده بودیم خدا این پول رو جور کرد برامون و من برمیگشتم به صفحات قبل و نوشته هام رو میخوندم و اشک میریختم. این در صورتی بود که ما هنوز محصولات استاد رو نخریده بودیم و فقط از فایل های رایگان استفاده میکردیم.

تو همین سریال سفرنامه انقدر نکته من یاد گرفتم. تو همین پرسش و پاسخ ها که هر روز به خاطر بیشتر شدن آگاهی هایم از خدا سپاسگزاری میکنم. مثلا همیشه فکر میکردم این جمله که استاد روی دیوار نوشتن IN God WE TRUST رو خودشون نوشتن بعد تو یکی از کامنتهای بچه ها خوندم این شعار ایالت متحده هست بعد رفتم دیدم رو دلار امریکا این جمله نوشته شده. خوب این یعنی اینکه چقدر ایمان این مردم قوی هست. چون دارن فرکانس خوب میفرستن چون همیشه شاد هستن چون باورشون خیلی قویه. خداوند هم نعمت و برکت و ثروت رو وارد زندگیشون میکنه و ما باید یاد بگیریم که این نگاه رو جایگزین گله و شکایت کردن از اوضاع جامعه و حکومت و اقتصاد و … کنیم.

بخدا تو فایل های سفرنامه وقتی زیبایی های غروب خورشید رو میدیدم وقتی اون همه ثروت و پیشرفت و تکنولوژی رو میدیم فقط میگفتم خدایا شکرت

من واقعا به این نتیجه رسیدم که اگه ته ته دلت شک نداشته باشی و باور داشته باشی که خدا به موقع میرسه و با احساس خوب سپاسگزاری کنی واقعا برات معجزه اتفاق میفته.

استاد مهربانم و مریم عزیزم روزی چندین بار تو دفترم مینویسم که خدایا شکرت که من رو با استاد عباس منش آشنا کردی؛ خدایا شکرت که تو فضایی هستم پر از فرکانس خوب و قشنگ؛ هر شب قبل از خواب میام تو سایت و کامنتهای بچه هارو میخونم چرا که این کامنتها مثل یه گنجینه گرانبها هستن.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 105
    442MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی سفر به دور آمریکا | قسمت 105
    28MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدرضا احمدی» در این صفحه: 5
  1. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام خدمت همه ی عزیزان دلم عاشقانه دوستتون دارم

    استاد عزیزم، آبجی مریم عزیزم، آبجی ها و داداشهای گلم در این مسیری که حقیقت محض جهان است، میخوام یه اتفاقی رو براتون تعریف کنم که هدایت خود خود خود خداوند بود توی زندگی ام و امشب من تفاوت نتایج دو دوستی را دیدم که در محل کاری که من کار میکنم هستند و میزان تفاوتشان زمین تا آسمان است…

    این یکی دیگر از شهود هایی بود که با هدایت و لطف بی نهایت خدای مهربون وارد زندگی ام شد که مربوط به باور فراوانی و داخل شدن در اون چیزی که عاشقش هستی و دوستش داری؛ یعنی قشنگ خودم رو دیدم توی اون دو فرد.

    کامنت قبلی ای که گذاشتم در فایل قبل، در آنجا گفتم به کاری هدایت شدم که معدن طراحی هست برایم و خیلی هم برایم خوب هست، اما این فقط فریب ذهنم بود برای اینکه به اون الهام خدای مهربون عمل نکنم که گفت فقط بشین توی اتاقت و طراحی کن… ذهنم گفت ایولا اونجا هم میری کار میکنی و هم توی وقتهای اضافت میری طراحی ات رو میکنی و اگه نشد هم توی خونه می شینی طراحی میکنی و کلی وقت هم توی خونه داری و تازه یه در آمدی هم داری… به ظاهر خیلی منطقی و درست است و اتفاقا خیلی ایده ی هوشمندانه ای هست، اما این فقط ظاهر کار و داستان بود من الان دو روز هست که دارم میرم اونجا و توی این دو روز با اینکه تخته ی شاسی ام رو هم بردم اونجا که طراحی کنم اما هنوز سمتش هم نرفتم توی خونه هم اینقدر خسته میشم از کار که نا ندارم طراحی بکنم تا میام میوفتم…

    همش با خودم گفتم چرا اینطوری داره میشه؟!!

    تا امشب که نمیدونم چطوری براتون توضیح بدم، اون جا آقایی هستند که کارگر اونجا هستندو به قولی سرکارگر اونجا هستند و ۵۲ سالشونه و از ۱۳ سالگی شروع کردند به کار کردن( خیلی دقت کنید، خیلی خیلی زیاد) توی این ۳۹ سالی که کار کردند، هنوز یه خونه از خودشون نداشتندو مستاجر بودند و هنوز یه گوشی درست و حسابی از خودشون نداشتند و گوشیشون یه گوشی قدیمی خراب است… بچه ها ۳۹ سال کار خیلی زیاده ها ۳۹ سال کارگر باشی!!!!بدن فوق العاده فوق العاده محکم و اماده ای هم دارند و از ماها هم که دو تا جوونیم آمادگیشون بیشتره و بدنشون مثل سنگ میمونه!

    نمیدونم امشب چی شد که ازشون پرسیدم آقا نجفی شما این کار رو دوست دارید( اولش فکر کردم که با اون فرد صاحب مغازه شریک هستند و مغازه مال جفتشونه) بعد گفت اگه اینا مال من باشه(منظور اون مغازه و اون اجناس بسیار بسیار لوکس و گران قیمتش) آره چرا که نه، بعد من تازه اونجا دوزاریم افتاد!!… گفتم اینجا مال شما نیست؟! گفت نه گفتم شما چند ساله اینجا هستید؟ گفت ۵ ساله اینجام( هر روز اینجا هستند) بعد گفت که من کارهای زیادی کردم و الان هم مجبوریه دیگه!! یعنی شما دیگه فکرش رو بکنید…

    خیلی خیلی خیلی ذهنم مشغول شد و تازه فهمیدم چرا اومدم اینجا و هدایت شدم به اینجا….

    آخر شب که داشتیم میرفتیم خدای مربهون به قلبم انداخت که برم از صاحب مغازه که یه مرد بسیار بسیار آرام و مهربان و دوست داشتنی و کار بلد هست، بپرسم که شما این کار( فروش لوازم تزئینی و لوکس منزل) رو دوست دارید یا بخاطر مسیر خانوادگیتان هست؟ چون پدرشان و مادرشان با هم توی این کار بودند و خانواده ی بسیار متمولی هستند

    (( یک نکته ای رو میان حرفام بگم که خیلی برای بیزینس مهمه و اتفاقا مربوط میشه به ج۸ ثروت۳ همین الان فهمیدم و اون هم این هست که مادر ایشون با اینکه سن خیلی زیادی دارند و از اون خانمهای نورانی و مسن هستند و خیلی دوست داشتنی هستند از خونشون که طبقه ی بالای همون مغازه هست که دو واحد ۲۰۰ متری هست یکی برای خودشون و یکی برای پسرشون که صاحب مغازه هستند، هر روز میایند پائین و توی مغازه میشینند و قشنگ حواسشون و تمرکزشون روی کسب و کارشون هست با این سن با اینکه خیلی هم آرام و به سختی راه میروند، و اینکه خونشون بالای مغازشون هست!!!، این نکته ی تمرکز و توجه ج۸ بود که من خودم قشنگ دیدم و لمسش کردم که آقا باید تمرکزت روی بیزینست باشه اگه دوستش نداری اصلا برای چی داری ادامش میدی؟؟؟!!!!))

    برگردیم به متن اصلی… ایشون گفتند که من این کار رو دوستش دارم و نه بخاطر خانوادم نیست من خودم اومدم توی این کار و اتفاقا کارهای دیگه هم بود که توشون پولهای بیشتری بود اما من این رو اومدم چون من تزئینات و این لوازم تزئینی خونه رو خیلی دوست دارم( نگفتند که من این کار و این شغل رو دوست دارم، گفتند که من این لوازم رو دوست دارم، حرفی از شغل و کار زده نشد!!!) بعد گفتند که من اصلا اتفاقی اومدم توی این کار( که در واقع اتفاقی وجود نداره و بخاطر باورهای درستشون بوده حتما و صد در صد که به سمت عشقشون و پول ساختن از اون کار رسیدند) و حدود بیست و خورده ای سال یا حتی بیشتر توی این کار هستند، اما اون دوستمون ۵ سال بود که توی این کار بود و کارهای متفاوت زیادی رو تجربه کرده بود چون امکان نداره کاری که دوستش نداشته باشی رو بتونی ۱۰ یا ۱۵ سال یا حتی کمتر ادامه بدی اصلا امکان نداره امکان نداره!!!

    از لحاظ سنی تقریبا نزدیک به هم هستند و حتی هم سن هستند اما تفاوت نتایج زمین تا آسمان هست، دوست اولمون هنوز مستاجر هست و این دوستمون بسیار بسیار بسیار متمول و ثروتمند و بسیار بسیار انسان شریف و آرام و دوست داشتنی، از اونایی که وقتی نگاهشون می کنی یه آرامش خیلی زیادی تو لحن کلامشون و چشمانشون موج میزنه، بسیار بسیار با خدا و با ایمان، خیلی خیلی با شخصیت و دوست داشتنی و مهربون و خیلی محکم توی کارشون هستند و خیلی پیگیر هستند.

    این اتفاق خیلی ذهنم رو درگیر کرد امشب و خدای مهربون هم گفت که بیام و با شما به اشتراکش بذارم و قشنگ ۵۰ سالگی خودم رو در دو مسیر متفاوتی که جلوی رویم هست دیدم به لطف بی نهایت خدای مهربون. خیلی حس و حال عجیبی بود، اون موقعی که اون دو دوست کنار هم ایستادند دم در مغازه و من ازشون خداحافظی کردم، درسته کنار هم بودند اما تفاوتشون زمین تا آسمان بود، متوجه منظورم میشید؟ دو مسیر کاملا متفاوت دو زندگی کاملا متفاوت، نتایج کاملا متفاوت باورهای کاملا متفاوت ایمان های کاملا متفاوت، حتی چهرهای کاملا متفاوت، اون دوست اولی چهره ای خشن و پر چروک اما اون دوست دومیمون حتی یک چروک هم روی صورتش نداشت و یک بدن خیلی کشیده و سالم اما اون دوست اولی یک بدن خسته ی سختی کشیده خشن داشت…

    الان در شرایطی هستم که اگه بخوام وارد این طراحی و نقاشی بشم باید قید همه چیز رو بزنم و همه چیز رو رها کنم و فقط بشینم طراحی کنم، نمیدونم شمائی که داری این متن رو میخونی تا بحال توی این شرایط قرار گرفته ای یا نه؟ موقعی که میان عشقت و خواسته هایی که الان دوستشون داری تجربشون کنی از لحاظ عقلی دوتا راه متفاوت میبینی و اینکه برای اینکه تو مسیر عشقت باشی باید همه ی اون چیز ها رو رها کنی، منظورم اون باور محدود کننده ی یا خدا یا خرما نیست، کسی که تو شرایطش قرار گرفته میفهمه من چی میگم، مثل ابراهیم که اگه هدفش رو میخواست باید زن و بچه رو رها میکرد، مثل مادر موسی که اگه جون بچه رو میخواست باید بچه رو رها میکرد…

    اینا رو به خودم میگم به شما نمیگم و حرف دل خودمه… دوست دارم اینجا بگمش…

    محمدرضا،

    دیدی امشب چی شد،

    گول شیطون رو نخور تو اونجا به هیچ کجا نمیرسی، اگه اونجا باشی نه تو اونجا به جایی میرسی و نه تو نقاشی و طراحیت به جایی میرسی…

    اگه وارد مسیر عشقت نشی باید توی اون مسیری بشی که پر از سختی و کمبود هست، حرف خدای مهربون رو گوش کن و به الهامی که بهت کرده عمل کن و فقط بشین توی خونه و طراحی کن، بخدا قرار نیست که کوه بکنی، کاری نداشته باش که چی میشه، خدای مهربون به موقعش همه ی وسایل و اسباب مورد نیازت رو برات فراهم میکنه، مگه نکرده تا بحال؟!! مگه تا بحال شده لنگ بمونی توی طراحی ات؟ همین الان چقــــــــــدر بیشتر از نیازت لوازم و ابزار داری با پرداخت یک هفتم قیمت کل اون لوازم و چقـدرش خودبخود و رایگان جور شده!!

    نوح هم وقتی در مسیر رسالت و عشقش، تو بیابون داشت کشتی میساخت، فقط شن بود و شن بود و شن، تا چشم کار میکرد فقط شن بود و هیچ اثری از آب نبود، اما آنجا که کشتیست آب آنجا رود،

    ابراهیم فرزندش رو توی بیابون برهوت گذاشت و رفت در حالی که هیچ خبری از هیچ چیزی نبود، اما در واقع اون ها روی چشمه ی آب نشسته بودن، یه چشمه ی آب بی نهایت که هنوز در حال جوشیدن هست، اینا بخاطر الهامات فراوانی ابراهیم بوده.

    بخدا فاصله ی بین تو و تجربه ی ثروت و نعمت بی نهایت در تمام جنبه های زندگیت، فقط به اندازه ی دراز کردن دستت و برداشتن تخته شاسیت از روی تخت هست، حتی نمیخواد بلند بشی و برش داری فقط دستت رو دراز کن و برش دار و فقط شروع کن به طراحی کردن و نقاشی کشیدن اون بهت میگه چی بکشی نگران نباش تو فقط برش دار قدرت تمام ترسهات از قدرت دراز کردن دستت کمتره، وقتی دستت رو دراز میکنی همه ی ترسهات میرن، برش دار، همین.

    ((واقعا جای تحسین کردن همین جاست خیــــــــلی ایمان قوی ای میخواد انجام دادن اون الهامی که مغزت به طور صد در صد نه نود و نه درصد، اون کار رو حماقت محض میدونه، واقعا آفرین به نوح و ابراهیم و مادر موسی و موسی، واقعا آفرین به شما استاد عباس منش عزیزم، واقعا ایمان بسیار بسیار بسیار قوی ای میخواد که به الهامی عمل کنی که ذهنت اون رو کندن قبر خودت میدونه، واقعا عالیه واقعا بهتون تبریک میگم. آدم تا موقعی که داره میشنوه باورش نمیشه میگه خب مگه چیه اما وقتی در موقعیتش قرار میگیری تازه میفهمی که بابا بهشت را واقعا به بها دهند نه به بهانه و اینکه اون کسی که الان به اینجا رسیده واقعا بهایش رو پرداخت کرده و قانونشه و حقشه که اینجا باشه نوش جونش . استاد نوش جونتون باشه اینجایی که هستید بهائش رو پرداخت کردید، نوش جون ابراهیم باشه اسوه ی بشریت بودنش، بهاش رو پرداخت کرد، اما اگه واسه ابراهیم و نوح و موسی و شما و مادر موسی جواب داده…. پس برای من هم جواب میده فقط باید ذهنم رو کنترلش کنم همین. واقعا مهم ترین و تنها کار زندگیمون همین نشون دادن این ایمانست مثل اون داستان اون مرد و دوستش که میخواستند برن کوه تا خدا رو ببیند که توی کامنت آپدیت روانشاسی ثروت۲ گذاشتید، کارمون فقط ساختن و نشون دادن ایمانمون بهشه، بقیه اش رو خودش درست میکنه.))

    عاشقتونم بچه ها

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت این مسیر زندگی و بابت این مسیر بی نظیر و این جمع فوق العاده…

    الهی به امید تو و با توکل به تو…

    دقیقا مثل تمام ترس های گذشتم…

    مطمئن هستم که یه روزی به این کامنت هدایت میشم و اون موقع هست که از چشمام فقط داره اشک میاد و سپاسگذارم بابت ثروت و نعمت بی نهایتی که الان توی تمام جنبه های زندگیم هست و هر لحظه داره با شدت و هدت هر چه تمامتر فقط داره بیشتر و بیشتر وبیشتر و بهتر میشه و از ته دلم هم دارم میخندم و به خودم میگم که من واقعا از چی می ترسیدم ، اون ترس که تو همون دفعه ی اول رفت و از همون فرداش ورق زندگیم برگشت و اصلا همه چیز تغییر کرد و الان نتابجم در تمام جنبه های زندگیم، به طور کامل تغییر کرده و هیچ ربطی به گذشتم ندارم….

    فقط منتظر همون یک قدم بودم و از جایی که فکرش رو هم نمیکردم ثروت و نعمت بی نهایت آمد، موقعی که همه چیز رو رها کردم و فقط نشستم طراحی کردم، همه چیز خودش به سمتم آمد بدون اینکه من کاری بکنم و خدای مهربون کارش رو شروع کرد و شخصا وارد کار شد وقتی همه چیز رو رها کردم و به خودش سپردم همه چیز رو..

    در پاسخ همین کامنت میام و به خودم متذکر میشم اون روز رو…

    در پناه بی نهایت خدای مهربون باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام سلام سلام سلام هزاران سلام آبجی الهام عزیزم

    سلام عشــــــــــق دل من

    سلام نــــــازززززززززنینم

    چقـــــــــــدر لذذذذت بردم از کامنت خدایی و فوق العادتون

    خـــــــــــدائیش خیلی خیلی شیرین بود و پر از ذوق کودکانه، وااااااااااااای عالی بود آبجی عزیزم. یوووووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووووووو بیـــــــی نظیر بود بی نظیر بودی عززززززیـــــــزم عشـــــــقم.خیلی دوستت دارم.

    من هم دیوانه وار دیوانه وار واقعاً عاشقت هستم و دوستت دارم عزیز دل من، آبجی مهربون دلم.

    چقـــــدر حرفهایی که در مورد فراوانی زدی چقدر چقدر دقـــــــــــــیق و عالی بود خیــــــــلی حال کردم از این حرف

    خدایا صــــــــــــــد هزار مرتبه شکرت واقعاً

    چقـــــــدر کوتاه و در عین حال عمیق و دقیق و فوق العاده بود بی نظیر بود عزیزم، مثل خدای مهربون قبلت و مثل خود مهربونت بود، عالی و فــــــــــوق العاده و بی نظیر.

    آبجی الهام خیلی خیلی دوستت دارم.

    برات بهترین ها رو میخوام عزیز دلم، برات از خدای مهربون فراوانی و بی نهایت ثروت و نعمت روز افزون در تمام جنبه های زندگیت رو میخوام، همینطوری فقط بیشتر وبیشتر وبیشتر و بیشتر بیشترش کنه، نامحدود..

    عاشقانه و دیوانه وار و هیولا وار و بهمن وار دوستت دارم عزیز دلم، آبجی مهربون و قشنگ و جذذاب دل من.=) =)

    در پناه بی نهایت خدای مهربون باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    سلام داداش محمد جواد عزیزم

    خداااای من خداااااااااای من خدااااای مـــــــــــن ووووووووووووه ، چقــــــــــــــــــــدر عکس پروفایلت قشنگه داداشی، خیـــــــــــلی حال کردم خیــــــــــــــلی خیلی زیاد.

    ایشالا خوشبخت باشی عشقم داداش گلم، در کنار عزیز دلت فقط و فقط فراوانی و نعمت و ثروت بی نهایت رو در تمام جنبه های زندگیت تجربه کنی که هر لحظه هم داره بیشتر و بیشتر میشه همینطوریاا نامحدوده نامحدود..

    بخــــــــــدا اینقــــــــدر ذوق کردم که نگو اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی!!!!!!!!!!!!!…

    ازت ممنونم بابت لطف قشنگ و خدایی که به من داری عزیــــــز دلم…

    خدا رو صـــــــد هزار مرتبه شکر.

    عاشق جفتتون هستم بخدا، براتون بهترین ها رو میخوام ایشالا فقط عشق خالص رو تجربه کنید، یه عشق بی قید و شرط…

    داداش جون هم خودت هم عشقت رو از طرف من ببوس.

    خیلی انرژی گرفتم از عکستون=) =) =)

    در پناه بی نهایت خدای مهربون باشید، عاشقانه دوستتون دارم، داداش محمد جواد و آبجی گل من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    یعنی من الان چیییی بگم اخه؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!

    سلام دوست عزیزم

    من به لطف خدا الان در مسیر عشقم هستم و بله از اون موقع خیلی وقته که گذشته و تکاملم طی شد و الان که به این کامنت شما هدایت شدم که برای من توشتین میگم خداااااااای منننن

    نمیدونم چرا ولی الان دارم این کامنت شما رو میخونم!!!!!!!

    و یه نشونه بودبرام که مطمئن تر از اینی که هستم بشم که خب پس مسیرم درسته

    خدا رو شکر بخاطر این هدایت و خدا رو شکر بخاطر این کامنت شما که اون موقع بهش عمل کردین

    دوستتون دارم

    در پناه رب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3106 روز

    سلام داداش مهدیییییی

    وااااااااااااااای خداااااااااااای مننننننننننن

    الله اکبر

    خدایا تو داری چیکار میکنیی!!!!

    ببین هم نشونه ی امروزم تایید کننده بود

    هم کامنت بالایی آبجی فائزه تایید کننده بود

    هم کامنت شما تایید کننده بود

    دیگه خدا باید چطوری بیاد بهم بگه محمدرضا این مسیر عشقی که بهش هدایتت کردم درسته ادامه بده

    مطمئن بودما که درسته اما خدا بازم مطمئن ترم کرد

    خدا رو شکر

    سپاسگذارم ازت داداشی که به الهامت عمل کردی

    دوستت دارم

    در پناه رب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: