دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سلما عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد جونم از صبوری شما و پاسخ های کاملتون به سوالات دوستان سپاسگزارم. 3 ساعت نان استاپ به سوالات پاسخ دادین. خدا قوت.
مریم جونم از سماجت شما برای پرسیدن سوالات و دریافت آگاهی ها از استاد سپاسگزارم. قشنگ معلوم بود طرف ما مخاطبان عزیزتون هستی و تا جایی که میشد، آگاهی ها رو کشیدین بیرون. شما با تمام وجودتون این فایل های سفر به دور آمریکا رو تهیه و تدوین کردین و بصورت رایگان در اختیار ما قرار دادین. با تمام وجودم ازتون سپاسگزارم خیلی لذت بردم و درس گرفتم از تک تک لحظات این سفر. حتی این ۶ قسمت پاسخ به سوالات هم پر از نکات مهم و آگاهی های ناب خداوند بود که برای خودم یادداشت برداری کردم.
میدونم که بهترین راه سپاسگزاری اینه که با نتایجم باهاتون سپاسگزاری کنم نه با حرف. چون اولا نمیشه با کلام، حق سپاسگزاری رو بجا آورد. و دوما شما نیازی به سپاسگزاری من ندارین فقط زمانی قلبا خوشحال میشین که ببینین آموزشهاتون نتیجه بخش بوده!
ولی این سپاسگزاری کلامی به این معناست که من دارم از این آموزه ها نتیجه میگیرم. شاید سرعت نتایجم زیاد نباشه اما میتونم تشخیص بدم که در مسیر درست هستم و وقتی خودم رو با قبل از عضویت در این سایت بهشتی مقایسه میکنم میبینم خیلی دستاوردها داشتم: از جمله: ۳ برابر شدن درآمدم در طول همین چند ماه همراهی با سریال سفر به دور آمریکا.
البته این ذهن نجواگرم سعی میکنه نتایجو کوچیک نشون بده و بگه خب که چی؟ این که چیزی نیست. ولی من فهمیدم که هر پیامی که احساسمو بد کنه از طرف شیطان ذهنمه. پس بهش گوش نمیدم. یعنی مدت طولانی تو احساس بد نمیمونم و سریع خودمو جم و جور میکنم و این هم دستاورد بزرگیه!
تو این سفر یاد گرفتم که به هرچی تمرکز کنم تو زندگیم جذبش میکنم. پس باید به نکات مثبت هر چیز تمرکز کنم تا در زندگیم گسترش پیدا کنن. نمونش اون غذاها و خوراکیای خوشمزه، لباسهای آرمی، زیپ لاین و چندین چیز ریز و درشت دیگه که تو فایلای شما دیدم و بهش توجه کردم و تو زندگی واقعیمم تجربه شون کردم یا آبشار، فواره، برج های باشکوه، ماشینهای لوکس، پرچم آمریکا و مرغ و خروس و … که تو دنیای واقعیم همش دارم میبینم و لذت میبرم.
استاد من به عشق شما هنوز لباس آرمی میپوشم. در واقع این لباسا واسم یه نشونه اس برای اینکه یادم نره شاگرد شما و دنباله رو چه دیدگاهی هستم. یادم نره واسه چی پلهای پشت سرم رو شکستم و مهاجرت کردم. من نیومدم تهران که همون آدم قبلی باشم بلکه اومدم که جاپاهای شما رو دنبال کنم و زندگیمو اونجوری که میخوام بسازم. با این باور و تعهد که یا موفق میشوم یا میمیرم.
نشونه مهاجرتم دیدن بیش از حد پروانه ها اول تو فایلای شما بعد تو دنیای اطرافم بود. خدا با زبون پروانه ها با من حرف زد و گفت خودتو سبک کن. سُربها رو از پاهات بکن و پرواز کن.
قدم اول رو با توکل به خدا برداشتم با همه دوستامم چون دیدگاه نامناسبی داشتن قطع رابطه کردم و هم برای اینکه بدونم که تنهام و روی کمک هیچ کس به جز خدا حساب نکنم.
تنهای تنها مطلقا تنها اومدم تا توی یک فضای ایزوله روی خودم کار کنم. وقتی اومدم تهران نه کار داشتم نه جا و مکان نه هیچ مایحتاج زندگی. بعضی وقتا که به یه وسیله ام احتیاج داشتم ولی نداشتمش، نجواها میومدن سراغم که واسه چی فلان چیزو با خودت نیاوردی؟ چرا حداقل وسایل نو و با ارزشت رو برنداشتی؟ اینجور موقعا گاهی احساسم بد میشد ولی با کمک فایلای شما از جمله فایلای زیبا و شفابخش سفر به دور آمریکا بلاخره یه جوری از عهده نجواهای ذهنم بر اومدم و توجهم رو روی نعمت ها و دستاوردهایی گذاشتم که این مهاجرت برام داشت. ترس ها و ناشناخته هایی که واردشون شدم و ازشون بزرگتر شدم.
با کمک خدا در کمتر از یک ماه هم کار پیدا کردم، هم جای خوب، هم اون محیط ایزوله برام فراهم شد، هم مایحتاج اولیه زندگیم و بتدریج خیلی چیزایی که دوس داشتم رو با پول خودم خریدم نه با وام و قرض و منت دیگران و الانم در حال صاف کردن بدهیای گذشته ام هستم.
استاد میدونم هنوز تازه اول راهم و خیلی باید رو خودم کار کنم، اما اول یک راه درست و صراط مستقیم هستم. همین خودش یه پیشرفت اساسی هست و مقصدش هم به قول خداوند معلومه: اهدنا الصراط المستقیم؛ صراط الذین انعمت علیهم…
این سایت و این آموزه ها که راحت در اختیار منه یه گنج بی پایان و با ارزشه که اگه ازش بهره بردازی نکنم به خودم ظلم کردم.
مریم جونم با تمام وجودم ازت سپاسگزارم که استاد رو بهتر و بیشتر به ما شناسوندی دوست عزیزم بهترین دوستم تو دنیا تا ابد.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 106501MB34 دقیقه
- فایل صوتی سفر به دور آمریکا | قسمت 10631MB34 دقیقه
به نام خدای مهربون
سلام خدمت استاد عزیزم و آبجی ها و داداش های گل من.
استاد الان موهای تنم سیخ شده بخدا!…
اینکه گفتید چند نفر هستند که مثل من فکر کنند؟
انگار که دست گذاشتید روی حقیقت وجودم… اون خدای حقیقی…میدونید!!
یک نزدیکی بی نهایت عمیقی در درونم احساس کردم.
استاد یه چیزی رو میخواستم بگم که این چند روزه خیـــــــــــلی باعث شده که بفهمم که بابا این مسیری که به لطف و فضل بی نهایت خدای مهربون درونش هستیم، با اون مسیری که بقیه بهش میگن مسیر موفقیت زمین تا اسمون جداست، خیلی عمیق تره خیلی خاص تره…
معمولا بقیه ی افراد ثروتمند (موفق از نظر دیگران) که میخوان مثلا یه کلیپی درست کنند و بیان حرفای انگیزشی بزنند مثلا با لامبورگینی یا با مرسدسش یا توی ویلای چندین میلیون دلاری اش نشسته و شروع میکنه به حرفای انگیزشی زدن.. انگار که اونا هم مثل بقیه ی مردم صرفاً این چیزا رو نتیجه ی موفقیت میدونند..
اما برای شما اصلا اینطور نبوده.. میدونید چی میخوام بگم استاد…
من خواهرم به تازگی رفته توی این برنامه های نتورک مارکتینگ و یه بار هم منو برد و رفتم اونجا و دیدم که چقــــدر آدم اومدند و نشستند بامن حرف زدن و تا اون خانم اومد حرف بزنه انگار یکی در گوش من داشت ریشه ی همه ی باورهاش رو میگفت و قشنگ داشت بهم نیت همه ی حرفاش رو میگفت در کسری از میلیونم ثانیه ها !!! مثلا میگفت که این حرفش از این باور میاد… اینجا برای فلان نیت چنین حرفی بهت زد و…خدای مهربون بود که داشت ازروی لطف و فضل بی نهایتش، هدایتم میکرد.
و وقتی که من شروع کردم به حرف زدن همشون فقط داشتند نگاهم میکردند، خشکشون زده بود و بهشون هم خیلی راحت گفتم که این کار شما توش طمع هست و این وعده ها و وعید هایی که میدید فقط روی کاغذ درسته چون ریاضیه اما توی واقعیت ریاضی نتیجه رو رقم نمیزنه اون تمرکز و کانون توجه شماست که داره این کار رو انجام میده و… اما میدونی استاد، نمی شنیدند و فقط میخواستند که حرف خودشون رو بزنند و اصلا یه جور دیگه حرفام رو می شنیدند، خب من هم دیگه هیچی نگفتم و اونجا هم نرفتم چون همشون به شدت باور کمبود تو وجودشون بود و قشنگ توی رفتاراشون معلوم بود که مثلا یکی شون نور گوشیش رو کم کرده بود و وقتی ازش پرسیدم که چرا اینقدر نور صفحتون رو کم کردید؟ گفت که چون میترسم باتریش تموم بشه و لنگ بمونم. تو دلم گفتم آقا خدا حافظ شما از اونجا که برگشتیم دیگه پشت سرم رو هم نگاه نکردم و میگفتند که شما بیا اینجا بعد دوسال یه حقوق ماهیانه ی مادام العمر بهت میدن، چقدر؟ ماهی دو و نیم تا سه تومن بستگی به خودت داره… باور کمبود دیگه از این واضح تر!!!! که دنبال یه آب باریکه باشی و تا آخر عمرت حفظش کنی…
خواهرم کلی کیف کرد و الان داره اونجا کار میکنه من هم دارم کار خودم رو میکنم..
اونجا میگفتند که شما خیالت راحت باشه روی من حساب کن من داداشت هستم من خواهرت هستم، خودم دستت رو میگیرم میارمت بالا…اینجا ما هممون پشت همیم، نمیدونم اینجا ما فلانی ها هستیم هوای همدیگه رو داریم خیالت راحت باشه( تا این رو شنیدما، در همون لحظه همشون و کل اون سیستم چند هزار نفری رو از ذهنم شیفت دیلیت کردم و تو دلم گفتم پشت گوشتون رو دیدید، منم دیدید).
اونجا هم همش همین حرف رو میزدند که آره شما بیا اینجا بعد میتونی دست بابات رو بگیری میتونی کمک خرجیش رو بدی و در یک کلام داشتند از احساسات استفاده میکردند برای اینکه مشتری جذب کنند و حرفایی که دقیقاً خلاف قانونه چون من نمیتونم دست بابام رو بگیرم هر چقدر هم که بهش پول بدم، و یه چیز دیگه اینه که هرچقدر هم که زبان بدن و نمیدونم از این حرفا عالی باشه، انرژی چشم ها رو نمیشه پوشوند و انرژِی چشم هست که تاثیر میذاره، منظورم از انرژی چشم اون تاثیر عملت به اون چیزیه که خودت داری میگیش، از هیچ کدوم از اون عزیزان این انرژی رو دریافت نکردم و فقط داشتند خوشگل حرف میزدند!!
استاد اینقدر ادم اونجا بود که حد نداشت و اینقدر آدم بیشتر داره جذب اونجا میشه که حد نداره، موقع برگشتن خدای مهربون گفت محمدرضا برو و پشت سرت رو هم دیگه نگاه نکن اینجا جای تو نیست،اونها هم خیلی داشتند اصرار میکردند که من رو بیارند اونجا چون وقتی ، به لطف و فضل بی نهایت خدای مهربون، این صلابت کلام و این ارتباط بسیار قوی و این اعتماد به نفس قوی ام رو دیدند، خیلی خیلی خوششون اومد و خیلی هم اصرار کردند که آقا شما بیا ببین اون فلانی داره ماهی اینقدر میلیون تومن درامد داره شما هم بیا اینطوری میشی و خلاصه طمع داشت از چشماشون میزد بیرون که من رو ببرند زیر گروه خودشون کنند و من هم به هیچ عنوان تحت هیچ شرایطی وجود هیچگونه بالاسری رو نمیتونم بپذیرم حتی اگه مجازی باشه، بالا سر من فقط باید آسمون آبی باشه فقط همین فقط همین…
اما اینجا از این خبرا نیست،
اینجا فرق داره
اینجا فقط یه حس رهایی و آزادی عمیق هست که نگهت داشته، هیچ وعده و وعید شاقی هم در کار نیست هر وقت هم که خواستی میتونی بری اصلا کسی هم متوجه نمیشه!!
اینجا کسی به شما پاداش نمیده بابت پیشرفتت که آفرین بر شما که به استقلال مالی رسیدی بیا اینهم جایزت.. اصلا اینطوری نیست.
اینجا تنها نیروی محرکت، درون خودته و خودت و اون هدایت قلبت، اون حسی که بهت میگه برو درست میشه و فقط یه عامل درونی هست، برای من که اینطوره خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
خانوادم میگفتند که تو هم برو اونجا. اونجا همش حرفای عباس منش رو میزنند. تو دلم گفتم(( استاد هیچ وقت نگفت روی کسی یا چیزی حساب کنید)).. میدونید منظورم اینه! اونجا همش حرفای مثبت و انرژِی مثبت و تفکر مثبت و از این حرفاست، من به خودم میگم بابا وقتی من دارم خلق میکنم فکر مثبت دیگه کیلویی چنده؟؟
منظورم توحیده، منظورم ربوبیت خدای مهربون هست…
اینجا متفاوته و به لطف و فضل بینهایت خدای مهربون، این تفاوت رو با تمام وجودم حسش کردم و درکش کردم..
یه موضوعی رو میخواستم بگم که مربوط به همین اتفاقات چند روز گذشته بود که اصلا باعث شد موهای تنم سیخ بشه از اینکه ما چقــــــــــــدر خاص و… میدونید، نمیدونم چه کلمه ای رو باید براش به کار ببرم که درست باشه… چقدر متفاوت، چقدر ناب و یکتا هستیم، چقدر فرق داریم با بدنه ی تمام جهان و بدنه ی تمام تاریخ بشریت. به لطف و فضل بی نهایت خدای مهربون، جزو اون عده ی خیلی محدود کل تاریخ بشریت هستیم (نه فقط جامعه ی کنونی) که متفاوت هستند که در مسیر حقیقی خلقت هستند، بچه ها منظورم اصلا آزادی مالی و زمانی و مکانی و عاطفی صرف نیست، منظورم قلبه، منظورم اون چیزیه که در درون بی نهایت عمیق و ساکت و خنک و آرام قلبمون احساسش میکنیم، منظورم اون چیزیه که داره تمام این جهان رو بصورت واحد و یکپارچه هدایت میکنه، بخدا تمام موهای پاهام و دستام سیخ شده!!!
مگه چند نفر تو تاریخ بشریت به درک چنین حقیقتی میرسند که حس کنند و درک کنند که واقعا کی هستند و اصلشون چیه و بهش عمل کنند و اونطوری زندگی کنند؟ میدونید چی می گم؟
نمیخوام بگم به آزادی مالی و زمانی و مکانی و عاطفی نباید برسیم نه! مسیر آزادی در تمام جنبه ها از درک این حقیقت میگذره، از درک قانون این حقیقت میگذره،
بخدا تو تک تک سلولام احساس عجز میکنم، چون نمیدونم که چطوری باید سپاسگذار لطف و فضل بی نهایت و کرّارش باشم که هر لحظه فقط داره بیشتر و بیشترش میکنه بصورت نان استاپ و نامحدود.
موضوع بر میگرده به از دنیا رفتن دوستی که همین چند روز پیش اتفاق افتاد، بچه ها این حرفی که میخوام بزنم رو با تمام استخونام حسش کردم و همین الان که دارم میگم موهای تنم سیخ شده بخدا خدا شاهده… میخوام بگم که چقدر ما متفاوت هستیم و چقدر خاص هستیم و چقدر باید سپاسگذارش باشیم که ما رو هدایت کرده بخدا چطوری میشه سپاسگذاریش رو بجا آورد؟؟؟!!!!
خب من توی اتاقم بودم این چند روزه و خیلی کم رفتم بیرون چون تلویزیون روشن بود و همش در مورد این عزیزمون داشت برنامه پخش میکرد و داشت حرفای ایشون و مصاحبه هاشون رو نشون میداد.. همین دیشب بود فکر کنم، نمیدونم چی شد که حواسم نبود و رفتم بیرون از اتاق( کاملا هدایتی بود) تلویزیون داشت یه مصاحبه از ایشون رو نشون میداد و من طبق هدایت خدای مهربون دقیقا به این حرفشون رسیدم که داشتند میگفتند که باید ببینیم کاری که میکنیم خدا خوشش میاد؟ خدا دوست داره؟ ، آیا وقتی داریم این کار رو می کنیم از خدا میترسیم؟، چقدر از خدا میترسیم؟ چقدر حواسمون هست که کاری رو انجام ندیم که خدا خوشش نمیاد و…
منو میگی یعنی تمام اون جمله های تورات از جلوی چشمم داشت رد میشد و بعدش هم اون آیه های قرآن اومد جلوی چشمم که داشت اون نگاه سیستمی به خدای مهربون رو نشون میداد. و فاصله ی میلیارد میلیارد سال نوری ای که این دو کتاب و این دو نوع تفکر با هم دارند.. یعنی، متوجه منظورم میشید، بعد ببینید که ایشون الگو و اسوه ی چند هزار نفر توی جهان هستند حالا کاری هم به اتفاقات بعد لون ماجرا ها ندارم که اون دیگه باعث میشه که سرم سوت بکشه..واقعاً نمیدونم چی باید بگم تا حق مطلب به این عمیقی درک بشه و انتقال داده بشه…واقعا فقط میتونم سکوت کنم…
فقط و فقط باید سرمون رو ببریم تو یقه ی خودمون و فقط زندگی خودمون رو بکنیم، تحت هیچ شرایطی نباید هیچ کاری به دیگران داشته باشیم که چجوری فکر می کنند و رفتار میکنند و تمام تمرکز و حواسمون روی خودمون و افکار و طرز نگاه خودمون و برنامه های خودمون باشه فقط الهامات و فقط قلبمون، این اون درسیه که من با استخونام یاد گرفتمش…
من افراد موفق رو دارم میگما! افراد معمولی که اصلا کاری بهشون نداریم.
این مسیر متفاوته با اون مسیر افراد موفقی که میشناسیم شون و به موفقیت رسیدند، خیلی خیلی راحت تر و لذت بخش تر و سریع تر هست…
واقعا چطوری میشه حق سپاسگذاری این خدای مهربون رو بجا آورد؟
تازه گفتم ببین خدای مهربون چقـــــــــــدر آزادی داده به ما ، آزادی بی نهایت که هر جور، واقعاً هر جور که دوست داریم فکر کنیم و همونطور نتیجه بگیریم،
چقـــــــــــــدر آزادی هست؟ چقــــــــــــدر آزادی هست؟
خواستم این موضوع رو با شما هم به اشتراک بذارم.
استاد من دیروز رفتم از کارم اومدم بیرون و فقط الان دارم طراحی میکنم توی خونه همونطور که خدای مهربون الهام کرده بود.
دیروز باررووونی اومداا، بعد چه تگرگی اومد شبش خیلی برام تازه بود این اتفاق، بعدش شب توی نشونه ی روزم به فایل سوم آرامش در پرتو آگاهی هدایت شدم، حالا من اتاقم خیلی کثیف و نا مرتب بود و وقتی که اون جمله ی حتی مرتب کردن اتاقت رو خوندم فهمیدم که این مال منه، یه ذره مرتب کردم اما چون آخرشب بود بقیه اش رو گذاشتم برای امروز و امروز از صبح که پاشدم شروع کردم به مرتب کردن و خدای مهربون گفت نه همه چیز رو باید بشوری و تمیز کنی خلاصه کل اتاق رو خالی کردم فرش رو شستم و سرامیک ها رو طی کشیدم و وقتی که فرش رو بلند کردم اون اول، اینقدر خاک زیرش بود که حد نداشت و اینقدر اتاقم کثیف بود، بعدش خدای مهربون گفت که ببین این نتایج باورهای قبلیته ها این خاک و کثیفی و نامرتبی، بعد خلاصه یه روز کامل وقتم رور گرفت اما وقتی که تموم شد خیلی حال اتاقم سبک شد الان که آبجی مریم میگفت که وقتی خونه رو تمیز میکنم احساس میکنم حال خونه و حال خودم هم سبک شده رو قشنگ درکش میکنم و اتاقم شد ماه… دیشبش توی اون نشونه دیدم که نوشته بود امروز روز رحمت الهی هست و اون بارون شدید اومد توی ذهنم که باروون هم نشونه ی رحمت الهی هستش و چقدر لحن خدای مهربون تو اون نوشته ها ملیح و نرم بود، خیلی لذت بردم و خیلی آرووم شدم. استاد به محض اینکه از سر کار اومدم بیرون و خواستم برگردم خونه بارون شروع به باریدن گرفت، انگار خدا کل جهان رو ول کرده و فقط داره اتفاقات جهان رو مطابق با فرکانس من می چینه، خیلی احساس غریبی بود واسم…
خیلی دوستتون دارم.
در پناه خدای مهربون باشید.
به نام خدای مهربون
سلام عشـــــــق دلم
سلام آبجی الهام عزیزم
آبجی چیکار کردی چیکار کردی چیکار کردی با این گوهر هایی که از قلبت اومد و نوشتی بخــــــدا از وسط متن به بد مغزم دیگه error میداد…
آبجی بخـــــــــدا خیلی خیلی دوستت دارم
چیکار کردی با این متنت!!!!!!!!!!!!
واقعا هیچی نمیتونم بگم اصلا نمیدونم از چه کلمه ای استفاده کنم
مصمم تر شدم که بیشتر روی خودم و فراوانی کار کنم…
هیچی نمیخوام بگم فقط میخوام بهت بگم عاشقتم عاشقتم عاشقتم ،دوستت دارم عزیز دلم ،عاشقتم خیلی دوستت دارم خیلی خیلی زیاد، ایشالا هر کجا هستی غرق در عشق و سلامتی بی نهایت باشی.
بخدا اصلا یه انرژی توم رفته از متنت که نمیدونم چیکار کنم پاشم برقصم پاشم چیکار کنم؟!!!!
بی نهایت لذت بردم از متن خداییت… اصلا نمیدونم چی بگم واقعاً
عاشقانه دوستت دارم عزیز دلم.
از وسط متن به بعد فقط داشتم میخوندم هیچی نمیفهمیدم اینقدر انرژی بالا بود…
عاشق خدای مهربون قلبت و خود مهربونت هستم، عشق خداگونه ی دلم، هیولا وار عاشقتم عزیزم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
آخه من چی بگم از این خدای مهربونی که داریم واقعا چی بگم؟!!!
منمممممممم عاشــــــــــــق شمام عزیـــــــز دلم، خیــــــلی خیـــــــلی زیاد. آبجی خوشگل و نازنین دلم.
خیلی لذت بردم از این گوهرهایی که قلبت گفت و شما هم عاشقانه و با تمام وجود نازنینت نوشتی عزیز دل مــــــــــــن.
عاشــــــــــقـتـــــــــــــــم مـــــــــــــــن خیــــــــــلی زیاددددد.
در پناه بی نهایت خدای مهربون باشی آبجی قشنگ و خوشگل و جذذذذذذذذاب دلم.