سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۳

سلام عشق ترین استاد و بهترین مریم دنیا

حسی بهم گفت باید کامنت بزاری منم گفتم چشم میزارم اول چیزی ک خیلی دوسش داشتم بگم دقیقا همین مسله هدایته و ندونی کجا میخوای بری چی کار کنی من همیشه سعی میکنم به هدایتم گوش کنم و عمل کنم ولی الان دو روزه واقعا هدایتی دارم میرم میگردم و زیبایی جهان خدا میبینم حالا چطوری دو روز پیش من داشتم خرمالو میخوردم دربارش با مامانم صحبت میکردم دیدم مامانم گفت راستی نیلوفر از امروز جشنواره خرمالو هستش بیا بریم من دودل بودم چون صبحش باشگاه و خسته یه حسی گفت برو (من کسیم ک باید از یک روز قبل چیزی بدونم یا براش اماده باشم ) یهو پاشیدم حمام کارم کردم یک ساعت بعدش رفتیم و نگم براتون از این همه فراوانی نعمت شادی زیبایی به معنای تمام کلمه از همه چیز لدت بردم و چقدر چقدر شاد شدم از اینکه رفتم گفتم نگاه نیلوفر نمیرفتی چه زیبایی لذتی از دست میدادی امروزم بیدار شدیم دیدم مامان گفت بیا بریم کوه های اطراف رفتیم دیدم وای اولین برف امده و هوا چقدر قشنگ و چقدر مردم شاد بودن نگم خلاصه و جدیدا خیلی خوشحالم ک رها کردم قبلا رها بودم ولی ن تو زمینه بیرون رفتن یا جایی یا حتی سفر این یکی دو روز خیلی برام درس داشت

سر کوتاه کردم چمنها یاد باور ها و افکار منفی ک توی وجود ما همین طوری مرتب رشد می کنند و باید مرتب کوتاه کنی و نزاری نا زیبایی توی وجودت ایجاد کنند

وای ک چقدر رابطه شما و مریم جون زیباست فوق العاده لذت میبرم و همش تحسین میکنم ک منم همچین رابطه عالی داشته باشم 😍