این سفر برای من:
- مشاهدهی عینیِ چگونگی همفرکانس شدن با زیباییهاست.
- تمرین عملیِ قرار گرفتن در زمان مناسب و در مکان مناسب.
این سفر با زبان ماجراهایی که گویی طراحی شده تا جلوی دوربینم رخ دهد، این پیغام را به گوشم میرساند که:
موضوعی مهمتر از مهارت در فیلمبرداری یا تجربه در ساختن مستند وجود دارد و آن «هماهنگی» است. هماهنگی با خودت، عشق و علاقهات و لذت بردن از کاری که در حال انجامش هستی.
به من میگوید: مهم نیست در حال انجام چه کاری هستی. مهم «احساسی است» که حین انجام آن کار تجربه میکنی. احساس تجربهی لذت از انجام کار مورد علاقهات.
این احساس، قدرتی دارد که تو را با نتیجهای هماهنگ می کند که به دنبالش هستی.
چنین جنسی از هماهنگی، تو را با زیباییهای جهان اطرافت همفرکانس میکند و به جای آنکه دنبال ماجراها بگردی، ماجراها را به سمت تو روانه میسازد:
آهویی زیباییاش را جلوی دوربین تو هویدا میکند،
در همان لحظه بارانی زیبا تو را همراهی میکند،
پرندهها سرمست این هماهنگی میشوند و آواز زیبایشان را تقدیمت میکنند و…
حقیقت این است که: این هماهنگی با خودت و عشق و علاقهات، از هر مهارت و تجربهای مهمتر است و بدست آوردنش جهادی اکبر و تعهدی عظیم را میطلبد.
این سفر بهترین استاد زندگیام است.
وقتی داشتم این فایل رو تدوین میکردم، در حال گوش دادن به این آهنگ زیبا نیز بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم اون رو تقدیم کنم به همه شما همسفرای عزیزم که با خوندن پیامها و نظراتتون قلبم آکنده از عشق و اشتیاق میشه تا فایلهای بیشتری رو آماده کنم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۶190MB13 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شکرت که امروز هدایتم کردی تا قدم بعدیم رو بردارم و شکر بخاطر هماهنگی هات خداجونم که امروز دقیقا اول سال جدید 1402 هست و این فایل زیبا رو که خیلی خیلی دوستش دارم رو بهم عیدی دادی شکرت خدای من
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته محترم دوستان عزیزم سال جدید رو به همه عزیزان تبریک میگم و امیدوارم که امسال هممون بینهایت بهتر از تمام سالهای زندگی مون باشه و هر روز و هر لحظه ش پر از معجزات جادویی و هدایت های جادویی خداوند باشه
همین الان که اومدم تا کامنت بذارم، یکی از عزیزان توی کامنتی که اول سال 99 گذاشته بودم روی یکی از فایل ها، بهم پیام داده بودند و این هدایت بود.
رفتم کامنت خدمو خوندم و فقط تایید کردم تحسین کردم خدای خودم رو که ببین روز اول سالی که چشم از خواب بیدار کردم چه نششونه ای داره به من میدا خدا که ببین امسالت قراره چه اتفاقاتی بیفته و این رو ایمان صد در صدی دارم خدایا شکررت
درس عملی امروزم
اتفاقا فایل امروز برای منه و متناسبه با هدایتی که این چند وقته شدم
اخه ادم از این هدایتا و برنامه ریزی ها و همزمانی های خدا چی بگه واقعا؟!
هم عیدی منه هم دقیقا روز اول سال این فایل خیلی خوشگلو دیدم که چقدر دوستش دارم و هم دقیقا برای قدم امروزمه و در کل برای برنامه الانم
خدایا شکرت
اره درس اینه که جاری بشو با هدایت های قلبت، با الهامات لذت بخشت و فقط قدم بعدی رو بردار همین.
کار لذت بخش و عشق و علاقه به معنای انجام فقط یک کار خاص در طول شبانه رپز نیست، به معنای پیروی کردن از الهامات لذت بخش قلبه و صد در صد انجام دادن اون چیزی که عاشقش هستم هم جزو این الهامات هست
یه بار ممکنه درست کردن یه غذای خوش مزه باشه
یه بار ممکنه تمرکزی کار کردن روی یک باور محدود کننده اساسی باشه
یه بار ممکنه بازی کردن با ایکس باکس باشه
زیر بارون رفتن باشه با عشق صحبت کردن باشه
هر چیزی که الان یه چیزی تو وجودت میگه ببین فارغ از اینکه مردم چی میگن!! ، بشین اینکارو بکن برو اونو انجام بده و جوریه که تو ذهنت همه چی میره فقط اون کار بلد میشه
اون اونو الان باید انجامش بدم
یا لذت بردن از یک صحنه زیبا باشه هر چیزی
واقعا خداروشکر برای درس امروزم عیدی امروزم نشانه امروزم که چقدر چقدر عالی بود و چقدر نیاز داشتم بهش
خیلی حسم عالیه خیلی درونم پره از ارامش و حس خوب و خداوند واقعا خداروشکر
زیبایی های این قسمت
من این قسمت رو خیلییی دوست دارم چون دقیقا اون بالاترین اولویت زندگیم رو لمس میکنه با اتفاقاتی که توی این فایل افتاد
خدایا شکرت اون ابرهای زببا اون محیط عالی با خونواده م با عشق و فرزندانم توی آروی مون هستیم و میرسیم اونجا خدایا چقدرر اینجا زیبااست چقدر اینجا فوق العاده ست اون چشم اندازی که به سمت طبیعت اطراف هست در دور دست واافعا جادپیبه خدایا شکرت بعد خونواده م دارن لذت میبرن تو آروی تو حیاط خونمون و منم ناهار رو بلند میشم اماده میکنم و یه موزیک شاد هم میذارم و با رقص ناهارو میذارم. پنجره اروی بازه و اصلا یک باد عالی و بهاری و روح افزا توی ماشین در جریانه به به خداایا ششکررت صدای موزیک.رو.خیلی زیاد نمیکنم چون میخوام صدلی پرنده ها رو هم داشته باشم که دارن با تمام وجود میخونند و صدای اب رودی که از کنار جادی رد میشه رو هم میخوام بشنوم
ای خداا اینجا بهشت نیست کجااست
اصلا تو تمام سلولام حس رهایی دارم حس سبکی دارم پر شدم از خدا خدایا شکررت
تا ناهار اماده بشه منم هدایت میشم به قدم لذت بخش بعدی و هر کسی داره قدم لذت بخش خودش رو برمیداره و چقدرر خوبه چقدر لذت بخشه
خدایا ششکرت شکرت که ناهار اماده شد و رفتیم روی سکوی بیرون نشستیم وایی که چه هوایی چه بادی میوزه خدایا ششکرت ناهار جادویی در این فضای جادویی با این حس و حال جادویی در کنار خانواده جادویی زیر این اسمون و ابرای جادویی و توی این مکان تمیز جادویی و این صدای پرندگان و آب جادویی این باران جادویی الهی که شدت گرفته
خدایا اینا هممش بخاطر همزمانی ها و برنامه ریزی های جادویی فقط توه خدایا شکرت شکرت
در حین مزه مزه مردن طعم جادویی غذا عطر غذا با عطر خنک بارون رو هم استشمام میکنم یعنی فقط با چشمای بسته دارم هر لحظه رو مزه مزه میکنم و صدای جادویی عشقم و فرزندانمون هست صدای قاشق چنگال خنده هامون خدایاا شکرتت…
شکرت خدایا که در استقلال مالی و آزادی زمانی و مکانی هستم و چقدر چقدر جادوییه خدایا شکررت
بعد از ناهار با همدیگه صحبت میکنیم و لذت میبریم از بارون و بارونپکه قطع شد میریم داخل آروی و اروم اروم راه میفتیم تو دل جاده و این فضای زیبا رو به مقصد زیبای بهتر بعدی ترک میکنیم خدایا ششکرت خدایا شکررت که مارو.ههدایتمون مردی به اینجا ازت راضیم خداجونم ازت خیلی خیلی راضیم خدای من شکررت شکرت بینهاابیت خدای من
ازتون ممنونم استاد عزیزم خانم شایسته عزیزم برای تهیه این فایل های عالی و فوق العاده و بسیار ارزشمند
عاشقتونم استاد خانم شایسته و هنه دوستان عزیزم
سال جدید رو هم به همه عزیزانم تبریک میگم
خدایا ازت میخوام امروز تمام تمرکزمو میخوام بذارم روی خودم و قدمی که گفتی بردارم
ازت میخوام امروز معجزاتت رو سمتم روانه کنی خدایا و همه چیزو میسپارم بهت خداجونم
الهی به امید تو
در پناه خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان عزیزم
این فایل بی نهایت زیبا بود
از اون فایل هایی هست که فقط باید حسش کرد.
اون ماشین ها چقدر قشنگ داشتند پشت اون ولوو می رفتند و خیلی هم اوکی بودند.
چقـــــــــــــــــــدر همه چیز اونجا سبزه هر چی میبینم فقط درخت و کوه های پوشیده از درخت و دشت و چمنزار و هوای فوق العاده با ابرهای بی نهایت زیبا هستند. واقعاً واقعاً بهشته
چقــــــــــــــدر اون بارون به موقع اومد دققاً بعد از ناهار خووووش مزه وقتی که قشنگ سیر شدی و سپاسگذارری مکین یک بارون هم یماد و دیگه هیچی دیگه، آدم قفط باید بگه خدایا شکرررت
چه ناهار خفـــــــــــنی چقـــــــــــــدر من این غذاها رو دوست دارم
چیزی که خیلی توی چشمم میاد این غذاهای شماست خانم شایسته.
چقدر حرفه ای و چقدر قشنگ غذا رو درست کردید.
هوا هوا خیلی خیلی عالی بود.
چقدر همه چیز قشنگه.
چه آهنگ نابی چقدر این آهنگ قشنگه چقدر فوق العادست.
اون ماشین ولوویی که توی جاده دیدم رو خیلی دوست دارم، اون ماشین نقره ای شاسی بلند هم فوق العاده بود، خیلی لذت بردم.
چقدر جنس بشقاب هاتون باحال و جالبه، قشنگ خوراک مسافرته هم سبکه و هم جنسش معلومه که خیلی جنس خوبیه.
چقدر کف زمین تمیز بود یه دونه آشغال نبود اونجا.
اون آدمهایی که روبروی شما بودند هم اونا هم داشتند لذت می بردند.
چقدر حال میده آزاد باشی بعدش خودت بری بازی کنی و لذت ببری توی اون هوای عالی و بعدش هم یه ناهار عالی و بعدش هم اون بارووونه خفن و بعدش هم یک خواب و استراحت عالی. من خیلی حال می کنم با این سبک زندگی. خیلی خوبه خدا رو شکر.
اون بارونی که روی ماشین ها داشت میبارید خیلی خیلی جالب بود و مثل نقاشی شده بود روی ماشین ها اون رنگ سفیدی که اطرف ماشین ها ایجاد شده بود.
من خیلی سیر دوست دارم و بوش رو هم خیلی دوست دارم و اینکه شما توی غذاتون هم سیر ریختید خیلی خوشم اومد.
چقدر قشنگ و مرتب و با نظم از وسایل استفاده کردید و قشنگ به ترتیب و پشت سر هم موادرو داخل قابلمه ریختید. واقعاً تحسینتون میکنم بابت این طرز رفتار و عملکردتون، خیلی خیلی من دوست دارم این طرز رفتار شما رو وقتی که دارید از وسلیتون استفاده می کنید.
وقتی که بعد از بارون بود و در آر وی رو باز کردید اون بخاری که توی جنگل بود آدم رو دیوانه میکنه خیلی خیلی خوشگل بودند آدم فقط میخواد بره توی اون جنلگ و اون شبنم ها بشینه روی صورتش و فقط نفس عمیق بکشه و اون هوای یخ و خنک و سبک بره توی شش های گآدم و قشنگ حس میکنه که زیر پوستش خنک میشه، چقــــــــــــــدر خوبه این کشور خدا رو شکر بابت این کشور فوق العاده من که خیلی راضی هستم ازش خیلی دوستش دارم، از همه چیزش راضی هستم خیلی خیلی خوبه.
مایکی چقـدر قشنگ داشت بازی میکرد و سرعت دستانش خیلی خیلی بالا بود، واقعاً باریکلا و تحسینت میکنم مایکی، خیلی روتین و حرفه ای بازی میکرد.
چقدر توی هوای تاریک بازی کردن حال میده من خیلی دوست دارم.
رنگ قابلمتون رو خیلی دوست دارم خیلی خوش رنگه معلومه که جنسش هم عالیه
اون ته دیگه مرغ که اصلاً فوووق العاده بود لذت بردم حال کردم.
خیلی خیلی خوش مزه هست از ظاهرش معلومه که عالی و فوق العادست.
استاد لباستون خیلی خیلی خوشگله مخصوصاً اون چشمای سبزش خیلی خیلی باحاله.
چقدر رنگ اون قوطی های نوشابتون قشنگ بود ترکیب رنگش خیلی خوشگل بود
من خودم نوشابه های زیرو رو خیلی دوست دارم، خیلی خوش مزه تر از نوشابه های معمولی کوکا هستند و یه شیرینی خاصی دارند.
آدم هر جای این کشوررو نگاه میکنه همهش سبزی و زیبایی هستش، واقعاً لذت میبرم از این همه سبزی و زیبایی چشم نواز و چقدر ترکیب رنگ سبز پر رنگ با سبز چمنی و سبز کم رنگ فوق العادست
اون آهنگ چه حس خاصی داشت، قشنگ هماهنگ بود با اون فضای آسمون و ابرها و اون جاده ی خلوت و اون طبیعت فوق العاده و اون زیبایی مسحور کننده، واقعاً خدا رو شکر خیلی لذت میبرم از این همه زیبایی طبیعت و این جاده های تمیز و روشن و خوش رنگ
چقدر پیچ جاده ها عالی و نرمال بود، واقعاً لذت بردم.
من خیلی اون پیچک ها رو دوست داشتم، پیچک خیلی چهره ی اطراف رو تغییر میده و یک جلای خاصی می بخشه به اطرافش و حجم رو بیشتر نشون میده.
آدم دلش میخواد از بالای اون تپه قل بخوره بره تا پائین و یا بشینه و از اون بالا سر بخوره تا اون پائین
اون آهو خیلی خوشگل بود اصلاً آهو خیلی خوشگله ظرافت بدنش واقعا ًمثال زندی هتسش، ظرافت پاهاش ظرافت صورتش و فکش و دهانش.
نرمی پوستش معلومه که خیلی خیلی پوست نرمی داره و هم چنین پوست بسیار زیبا و خوش رنگی که داره
چقدر قشنگ نشسته بود روی زمین.
قاشق چنگال هاتون رو هم خیلی دوست دارم، خیلی ساده و خوشگل هستند.
اما با جنس بشقاب هاتون خیلی حال کردم انصافاً.
موقعی که داشتید غذا می خوردید تا چشم کار می کرد فقط کوه پوشیده از درخت بود چقدر زیبا بودند خدا رو شکر.
اون قطاری که با چوب درست کرده بودند خیلی زیبا بود.
وقتی داشتید میرفتید توی اون ویزیتور سنتر اون گلهای چقـــــــــــــــــدر قشنگ بودند مخصوصاً اون گل بنفش خیلی خیلی زیبا بود.
چقــــــــــــــــــــــــدر همه چیز تمیز بود توی اون ویزیتور سنتر، خیلی لذت بردم خیلی زیاد، حتی اون قاب عکس شیشه اش داست برق میزد، کف داشت برق میزد، خیلی تمیز بود اون فرشی که اونجا بود چقدر تمیز بود. داخل اون شومینه چقدر همه چیز مرتب چیده شده بود.
اون تابلوی درخت قرمز خیلی قشنگ بود.
اون تابلویی که عکس اون استیت پارک بود فوووق العاده بود خیلی خیلی لذت بردم، خیلی عالی بود واقعاً قشنگ بود. اون تابلوی کناری اش هم خیلی خوش رنگ بود اون رنگ آبی اش رو خیلی دوست داشتم خیلی لذت بردم.
چه چمن های فوق العاده ای اونجا بود چقدر مرتب و یکدست بودند، خیلی لذت بردم.
چقدر دسته های قابلمتون تمیز و براق بود، مخصوصاً اون لبه ای آلومینیومی اش.
صدای خوندن پرنده ها خیلی خیلی عالی بود چقدر قشنگ میخوندند این پرنده ها.
اون جایی که داشت بارون میومد و شما از توی آر وی داشتید فیلم می گرفتید خیلی خیلی عالی بود، یه حس قلقکی به آدم دست میده.
اون صدای جاری شدن آب خیلی خیلی لذت بخش بود.
اون پیچک ها وقتی که داشت باد می وزید و تکان میخوردند خیلی خیلی زیبا بودن چقدر رنگش ون قشنگ بود اون رنگ سبز فسفری.
چقـــدر جاده خلوت و عالی بود.
اون ماشی قرمزی که از بفلتون رد شد خیلی خیلی عالی بود و رنگش رو خیلی خوشم اومد.
چقـــــــدر خونه ها و کلبه های چوبی قشنگ و تمیزی اونجا بود، واقعاً لذت بردم.
استاد عینک تون خیلی خیلی خوشگله، من خیلی دوست دارم عینکتون رو.
چقدر ماشین های لوکس و زیبا توی این کشور زیاد هستش تمام ماشین هایی که از طرف مقابلتون میومدند ماشین های لوکس و زیبا بودند و ماشین هایی بودند که خیلی خوب و عالی هستند.
اینا همش فراوانی هستش اینها همش نشون دهنده ی بی نهایت ثروت و نعمت در تمامی جنبه ها هستش که الله مهربان در هر لحظه با شدت و هدت نا محدود داره بیشتر و بیشتر و زیباتر و با کیفیت تر و بهترشون میکنه بصورت نان استاپ و در حجم و وسعت نامحدود.
خدایا شکرت
در پناه الله مهربان باشید.
سلام آبجی شایسته عزیز.
راستی شام امشب مادر مهربان من هم همین غذایی بود که شما درست کرده بودید به عنوان ناهار اما بجای گوشت مرغ، گوشت گوسفند بود که خیـــــــــلی لذیذ بود و جای همگی خالی واقعاً!!!!خیلی خیلی دستپخت مادر من بی نظیره و معرکست!!!
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت این همه فراوانی.
در پناه ربّ دوستتون دارم.
سلام خدمت برنامه نویس سایت و داداش گل خودم در واقع!!!. من شما رو نمی شناسم از لحاظ اسمی اما خیلی خیلی دوستتون دارم و خیلی بهتون احساس نزدیکی و راحتی فوق العاده ای دارم مثل بقیه ی آبجی ها و داداشهای گلم و با تمام وجودم و قلبم و دنیایم بهتون افتخار میکنم بابت این همه مهارت و خلاقیت بابت سایت و از ربّ سپاسگذارم بابت اینکه ما رو هم مسیر کرد و عاشقانه عاشقانه دوستتون دارم داداش جونم دوستتون دارم و ازتون سپاسگذارم که دستی از دستان بی نظیر و مهربان ربّ شدید برای ما تا در این بستر نور، عشق و آگاهی و حقیقت خالص رو به اشتراک بذاریم و مطمئناً شما خیلی خیلی خیلی بیشتر از این حرفها که در کلام هر کسی در این جهان بگنجد، نتایجش را در زندگی پر برکت و پراز نور و رحمت الهی تان خواهید دید و ثروت و نعمت و برکت وخنکی و ایمان روز افزون وارد زندگی تون بشه بعد از روزهایی که ثروت و نعمت و خنکی و ایمان روز افزون وجود داره در زندگی تون و فقط لذت ببرید و عشق و حال کنید.
بابت بخش سوال دارم و دانلود ها، خیلی خیلی لذت بردم و واقعاً تحسین من رو بر انگیخت که ربّ چه ایدهایی میدهد و شما چه توانایی ای دارید برای اجرای این ایده ها و واقعا این ربّ همه چیز میشود همه کس را.
در پناه مطبوع و مطمئن و آرامش بخش ربّ، شاد و سلامت و ثرتمند باشید داداش عزززززززززززززیززززززززم.
خیلی دوستت دارم بهترین ها رو برای شما و خانواده ی فوق العادتون میخوام.
سلااااااااااااااااااااااااااااام آبجی ها و دادشهای عزیزم، سلام استاد و سلام آبجی شایسته و داداش مایک عزیزم.
بچه ها داره شروع میشه ینی خیلی وقته که شروع شده و الان داره یواش یواش بزرگتر میشه اتفاقات زندگیم وااای خدای من خیلی ازت ممنونم اره قانون جواب داد بالاخره جواب داد بعد دوسال و خورده ای اره جواب میده بذارید براتون نعریف کنم که چی شده به خودم افتخار میکنم،
آقا لوکومتیوی که من سوارش بودم خراب شده بود و اصلا بد جور هم خراب بود و خودم داغونش کرده بودم و هرچی که سوخت میریختم روشن نمیشد و حرکت نمیکرد، ترمز ها و همه چیز رو بررسی کردم دیدنم درسته خلاصه همه جاش رو بررسی کردم و کلافه شده بودم که بابا پس مشکل از کجاست آخه؟؟ یک خورده شل شدم و میخواستم ولش کنم اما ربّ که همیشه باهام بود میگفت ببین بازم چک کن درست میشه تو که این همه بررسی کردی یه درصد احتمال بده که اگه مثلا ایندفعه بشه چی میشه منم میگفتم راست میگه.
خلاصه من هدفگذاری رو گرفته بودم ثروت 1 و 3 رو گرفته بودم عزت نفس رو گرفته بودم قانون آفرینش رو گرفته بودم و تضاد و کلی از محصولات دانلودی رو گرفته بودم اما اون چیزی که میخواستم نمیشد ولی از عزت نفس خوب نتیجه گرفتم، اصلا میدیدم یکی از بچه ها شش ماه از ثروت 1 استفاده کرده نتیجه گرفته پس آخه چرا واسه من جواب نمیده پس و میدیدم که لوکومتیوش اومد از بغل من ردشد و رفت…ویژژژژژژژ، ای بابا پس چرا برای من جواب نمیده پس چرا واسه من حرکت نمیکنه؟؟!!! ویژژژژژ یکی دیگه اومد رد شد… ای بابا این هم که نتیجه گرفت پس چرا واسه من جواب نمیده.
همینطوری این ویژژژژژژ ها میومدن و میرفتند اما واسه من خبری نبود و سکوت بود دور و برم. نمیخوام بگم هیچی برام نداشت نه، کلی درس یاد گرفتم و تجربه کسب کردم از بررسی کردن لوکومتیو و کلی روش کار کردنش رو یاد گرفتم و دستم اومد و یکسری نتایج هم گرفته بودم اما از حرکت خبری نبود و همین طوری داشت خاک میخورد منم هی داشتم بررسی میکردم و ربّ می گفت که حالا بیا اینجا رو بررسی کن،میگفتم کردم، خب حالا بیا این ور رو بررسی کن…خب حالا اونور… منم انجام میدادم دیگه، خودم که بلد نبودم چه جوری کار میکنه اون داشت بهم میگفت.
یکی رد میشد از بغلمون میگفتم خوش بحالش آفرین که نتیجه گرفتی پس جواب میدهد ولی…یهو ربّ میگفت خب دیگه سرت تو کار خودت باشه بیا بقیه کار رو انجام بدیم که کار داریم. تا همین دفعه ی آخری غر زدم که ااااه، باباااا، بعدش آچار رو محکم کوبیدم تو لکوموتیو!!! و بعدش پیاده شدم و اومدم کنار لکوموتیو نشستم…اومد روی پله ها و در کمال آرامش گفت نه ببین اه نگو راه برگشتی نداریم اگر هم میخوای میتونی برگردیا برو مشکلی نداره( اینجا رو با یک لحن خاصی گفت) ولی اگه این دفعه درست شد چی اگه تا یک قدمیش اومده باشی چی؟؟
بعد گفتم یه دقیقه صبر کن گفتی راه برگشت؟؟؟!!!
یک چراغ بزرگی تو ذهنم روشن شد، راه برگشت.. آره من راه برگشتم رو هنوز نگه داشتم و هم میخوام عقب رو داشته باشم هم جلو رو و دلم هنوز به اون جایگاه قبلیم خوشه. آررررره برای همین جواب نمیده و اصلا خودم نمیخوام برم و دل نمیدم و فکر میکردم که مشکل از لکوموتیو هست اما مشکل از من بود نه لکوموتیو اون که سالم بود من داشتم بهونه پیدا میکردم و اصلا یک لحظه هم فکر نمیکردم که مشکل از خود من باشه و اصلا حواسم نبود به این قضیه،وووووووووووووووه ایولا پیدا شد. وای خدای من چرا زودتر نگفتی بهم… گفت گفتم نمی شنیدی خیلی بهت گفتم از خیلی طرق مختلف گفتم وقتی داشتیم جاهای مختلف رو بررسی میکردیم بهت میگفتم اما حواست نبود تا الان که شنیدی.
و تازه بچه ها یک چیزی رو میدونید تو این مدت ربّ داشت هدایتم میکرد به این لحظه و این سمت نه اینکه اون هم مثل من ندونه مشکل از کجاست، نه اون داشت کمکم میکرد تا ظرفم بزرگتر بشه تا آماده تر بشم و گفتم دمت گرم ممنون که کمکم کردی و گفت که برو سوار شو که آماده ی رفتنیم؟ اما یک لحظه هوا و همه چیز سیاه و ابری و تاریک شد و جلوی چشمم رو هم نمیدیدم ولی میدونستم که داشتم به سمت لوکومتیو میرفتم و مسیرش رو میدونستم که مستقیم برم سوارش میشم و پام به پله هاش میرسه ولی کلی ترس اومد توی ذهنم که اگه عقبت رو رها کنی چی میشه؟ ول کن بابا اینا دارن گمراه میشن تو هم دلت خوشه ها حرفای قشنگیه اما حقیقت نداره برو همون مذهبی بودنت رو حفظ کن و اگه فلان و بیسار ها شروع شد، یاد آیه ی 19 بقره افتادم در مورد اون صحرای ظلمات که با نور رعد و برق روشن میشه، گفتم ببین محمدرضا الان باید بری جلو هر چقدر هم که تاریک باشه. فقط رفتم جلو و فقط رفتم جلو تا پام رسید به لوکومتیو و ربّ دستم رو گرفت و گفت بیا بالا و سوار شدم اما هنوز کلی ترس داشتم و هنوز هوا تاریک بود و ابری بود و یک هرز گاهی یک رعد و برق کوچیکی میزد اما خیلی زود تاریک میشد گفتم که الان که هوا روشن بود که پس چرا اینطوری شد؟!!!.
هوا تاریک بود ولی لوکومتیو رو روشن کردم و روشن شد و خیلی خوشحال شدم و جیغ زدم ولی ربّ گفت خب حالا حرکت کن دسته ی ترمز رو بخوابون و دستیه سرعت رو آروم بده جلو و بذار یواش حرکت کنه و راه بیفته و خود ربّ هم رفت اون پشت تا زغال ها رو بریزه تو کوره اما هنوز تاریک بود هوا و هیچی مشخص نبود ظلمات محض بود و یه چیزی تو گوشم داشت میگفت که بدبخت داری کجا میری؟ داری میری تو دل ظلمت؟، نونت کم بود ابت کم بود چرا داری ول میکنی اون طرف رو مگه معلومه که میخوای کجا بری هیچی مشخص نیست اون جلو داری کجا میری؟ اگه ریلت به دره ختم بشه چی تو مگه دیدی که اونای که جیغ میکشیدن و از کنارت رد میشدن الان سالمن اگه اونا هم الان رفته باشن تو دره چی؟
من کلی ترس همه ی وجودم رو دوباره گرفت و دوباره دستی رو کشیدم و گفتم خیله خب چجوری برگردم؟ راست میگی. حالا یه ذره بیشتر نرفته بودم جلوها!! ربّ از اون پشت گفت چرا وایسادی پس ؟ گفتم که معلوم نیست که کجا میرم که ؟ اگه دره جلو باشه چی؟ گفت خیله خب، برو همون جایی که بودی و یک سری از اون ویژگی های قبلم رو دوباره یادم آورد بعد گفت اگه میخوای بری من بهت میگم از کدوم طرف برگردی، خلاصه فرمون دست خودته من فقط راهنماتم..
یه دو دو تا چهار تا کردم گفتم که نه من اگه بمیرم هم نمیخوام دوباره اون شرایط رو تجربه کنم، حالم به هم میخوره از اون شرایط شرک آلود و پر از محدودیت و خفگی. گفتم که من آزادی و رهایی رو میخوام اما حالا از کجا معلوم که این مسیره به اون جا برسه!!؟.
گفت من که بهت گفتم من فقط راهنماتم، تو گفتی که اینا رو میخوای منم گفتم که بیا سوار این لوکومتیو شو و این وری برو، همین طرفی که داشتی میرفتی ولی وایسادی!!
دیدم راست میگه، من باید بهش اعتماد کنم، اما اگه اون درست بگه چی؟
یهو گفت اونی که الان گفتی اون ، کیه چیه؟ بعد دیدم که هیچی نیست هیچکسی نیست…اه، پس کی داشت با من حرف میزد؟!!! کلی فکر کردم که اصلا این حرف از کجا شروع شد که وایسم؟!! من اصلا چی شد که وایسادم؟؟!!!!
خودم هم تعجب کردم از کار خودم و دوباره لوکومتیو رو راه انداختم و ربّ هم رفت پشت تا سوخت رو بریزه، بعد با صدای بلند گفت که همینطوری برو جلو و بذار مسیرش رو بره لوکومتیو، الان که تازه راه افتاده و مدتها هم کار نکرده سرعتت یه خورده کمه و کنده، اما درست میشه نگران نباش برو جلو.
اما هنوز هوا تاریک بود ولی هر چی که میگذشت و سرعت یکذرررررررررررره بیشتر میشد باد خنک و نسیم خوبی میوزید که من باهاش حال میکردم خیلی کم بود اما فقط همون بود و من خودم رو با همون سرگرم میکردم ولی چشمام هیچ جایی رو نمیدید چون تاریک و ظلمات محض بود و من دلم خوش بود به حرف ربّ که گفت من راه رو بلدم نگران نباش. تا اینکه صدای یک لوکومتیو دیگه رو شنیدم که از یک ریل دیگه و از یک طرف دیگه از نزدیکی من داشت با سرعت رد میشد اما من نمیدیدمش ولی داشتم حسش میکردم و صدای یک جیغی هم داشت میومد از توی لوکومتیو و اومد و با سرعت از کنارم رد شد با فاصله و رفت. دوباره اون چیزه شروع کرد به بافتن واسه من اره ببین بدبخت فهمیده که داره میره تو دره داره جیغ میزنه و به غلط کردن افتاده و از این جور داستانا…اون دیگه راه برگشت نداره تو درس بگیر برگرد تو اشتباه اون رو نکن ببین خدا اینطور با نشانه هاش حرف میزنه ها!!! حالا تو هی توجه نکن به نشانه ها داری به سمت ظلمت محض میری بدبخت ،دیگه از این واضح تر آخه چی میخوای دیگه؟ میخوای خود خدا از اون بالا بیاد بگه که نرو نه این خبرا نیست یه بار میگه دوبار میگه بعد که بهش گوش نکنی ولت میکنه ببین بیا برگرد نرو جلو آخه چجوری حالیت کنم که داری به سمت ظلمت محض میری؟!!…
دستم رفت رو ترمز اما گفتم که نه من باید به اون ربّ اعتماد کنم اون گفته که راه بلده . بعد دوباره اون چیزه گفت که اگه راست میگه اون ربّت بگو بهت آخر راه رو بگه ببینیم اگه راه بلده؟ من ساکت شدم ولی دستم هنوز روی ترمز دستی بود و یک سکوت همه ی وجودم رو گرفت، ولی گفتم نه باید به حرفش اعتماد کنم ببین اون موقع که داشت لوکومتیوت رو کمکت میکرد تا درست کنی پس یعنی بلده راهه، بلده که جچوری از این لوکومتیو باید استفاده کرد یا اون موقعی که بهت گفت من بهت میگفتم اما تو نمیشنیدی یعنی اینکه بلده راهه اما مشکل از منه که حواسم نبود و آمادش نبودم.
دستم رو برداشتم از روی ترمز و گفتم که نه من باید نشونش بدم که بهش اعتماد دارم. به اون چیزه گفتم که نه من میخوام این مسیر رو برم به شما هم ربطی نداره که من کجا میرم.
خلاصه همینطوری رفتیم توی دل ظلمت و تاریکی محض و بعضی وقتها هم یک رعد و برق سریعی میزد اما نورش زیاد بود و من میتونستم یکذره اطرافم رو ببینم اما خیلی خیلی سیاه و سفید بود و همه چیز خاکستری بود ولی یه چیزایی شبیه درخت و دشت میدیدم بعد گفتم که اینجا که همش یک زمین دشته پس اون دره که اون چیزه میگفت چیه؟ نمیشه اینجا دره باشه آخه؟
رفتیم و رفتیم و بعضی وقتها من میرفتم عقب یا ربّ میومد جلو و ربّ شروع میکرد از تعریف کردن اتفاقاتی که قراره اونجا بیفته و من میگفتم واقعا یه همچین جایی که میگی وجود داره؟!! آخه چجوری میشه این دشت به این تاریکی چنین جای قشنگی رو داشته باشه؟!! با خنده میگفت صبر کن عزیز همونطور که قبل از حرکت هوا روشن بود و الان تاریک شده پس این تاریکی هم تموم میشه به شرطی که این مسیر ریل رو بری و نایستی یا بر نگردی. منم میگفتم باشه.
همینطوری داشتیم میرفتیم با ربّ تا اینکه فکر کنم حدود بیست دقیقه ای خیلی رعد و برق زد. رعد و برق ها ی پشت سر هم و نورانی و من تونستم قشنگ اطرافم رو ببینم اما باز هم سیاه و سفید بود و دیدم که یک دشتی هست بی انتها و پر از درخت و تونستم یکذره بوی مست کننده ی چمن و درخت رو حس کنم و خیلی حال داد ولی دیدم که جلومون یک کوه بزرگ هست که ریل باید بره پشت اون کوه و در واقع جاده می پیچه پشت کوه و اصلاً مشخص نیست که قراره چی بشه بعد از اون کوه…دوباره شروع کرد؛ بیا دیدی آقا محمدرضا اون روزا که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت هم بود میری با ربّ میشینی داستان گوش میدی حالا تحویل بگیر، الان همچین میری توی اون دره من جیگرم حال میاد، مگه ربّت نگفته بود که مستقیمه؟ پس چی شد؟ چرا داره دور میزنه جاده دیدی دروغ میگه بهت دیدی من داشتم راست میگفتم بهت اما تو گوش نمیکردی. حالا اشکال نداره الان هم میتونی نگه داری و بری عقب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس باریکلا قشنگ ترمز رو بگیر و برگرد عقب.
من هم اینکار رو کردم و ترمز رو گرفتم اما نمی خواستم برگردم عقب و از طرفی هم میخواستم که برم جلو چون اون اتفاقاتی که ربّ گفته بود رو میخواستم تجربش کنم و دقیقا مخالف چیزهایی بود که من نمیخواستمشون، گفتم بذار از روی کوه پیاده میرم هم قشنگ میبینم که چی میشه و هم قشنگ میتونم جاده رو ببینم بعد دوباره میام سوار لوکومتیوم میشم و میرم.
رفتم به ربّ گفتم، گفت که نه مسیرت همینه که تا الان باهاش اومدی با همین هم باید بری و مسیر از دور کوه میگذره گفتم خب اونطوری راحت تره گفت اگه میخوای بری برو اما مسیرت اینه. من مونده بودم و دوتا راه خیلی سخت که اگه برم ودره باشه چی میشه!!!! واگه برم و اون شهر زیبا و رنگارنگ باشه چی میشه!!!! ربّ هیچی نمی گفت و داشت اون پشت کاراشو میکرد اما اون چیزه هی داشت دم گوشم میگفت که خب پاشو از رو کوه بریم!! دیگه پس چرا نشستی؟ ببین مسیر دور کوه رو که کلا بیخیال خب یا از رو کوه برو یا برگرد که روی کوه منتطقی تر دیگه درست نمیگم؟!! به خودم گفتم که ببین محمدرضا اینجا دو راهی زندگیته بعد از اینجا معلوم نیست که قراره چه اتفاقی بیفته؟ و میتونی برگردی هم عقب. برگشتن رو میدونم چی میشه اما این بعد از کوه رو نمیدونم چی میشه ولی ربّ گفت که اگه ادامه بدی چیزهایی رو تجربه میکنی که الان نمیتونی تصورش کنی!!!! نمیدونم چیکار کنم؟؟؟؟؟
دودل بودم و نمیدونستم که چیکار کنم، همین طوری توی لوکومتیو بودم و داشتم به ظلمات نگاه میکردم هیچ خبری از نور نبود تاریک محض بود و حتی اون کوه رو هم نمیدیدم فقط تصویرش توی ذهنم بود که خیلی خیلی بزرگ بود یک کوه پوشیده از درختهای بسیار بسیار بلند و قطور که یک دیوار عظیم و ترسناک درختی ایجاد کرده بودند در پائین کوه.
هی میگفت بابا پس بلند شو دیگه چرا نمیری روی کوه برو اونجا دیگه.
من تصمیمم رو گرفتم و به خود گفتم که من سوار لوکومتیو میشم و همین مسیری که ربّ گفته رو میرم اگر هم نشد در عوضش من نگران نیستم که ای کاش اون مسیر رو رفته بودم خیلم راحته که با شجاعت حرکت کردم و با ترس حرکت نکردم و پا روی ترسم وناشناخته ها گذاشتم. سوار شدم و حرکت کرد لوکومتیو و رفتم به سمت دور کوه که بریم پشت کوه و وقتی که دور کوه رو دور زدیم باز تاریکی بود و هیچ خبری نبود اما من یک درس بزرگ گرفتم که اون چیزه یک دروغ گوی محضه و فقط دروغ میگه. همینطوری ادامه دادیم و سرعت داشت یواش یواش بیشتر میشد و سر اون پیچ هم قطار یکذره دور گرفته بود و سرعتش بیشتر شده بود و ربّ گفت اون پیچه خیلی خوب بود باعث شد که سرعت قطار هم بیشتر بشه و من ازش تشکر کردم که گفت که از همین ور بیام اگر از روی کوه رفته بودم معلوم نبود الان کجا بودم و خلاصه همینطوری گذشت و باد و نسیمی که توی صورتم میخورد داشت بیشتر میشد و من داشتم بیشتر حال میکردم و ربّ داشت بیشتر تعریف میکرد از اتفاقات اونجا و اینکه آدماش چجوری هستند چه خلقیاتی دارند منم گفتم پسر اینا همون چیزاییه که من میخواستم من عاشقتم ربّ من گفت من بهت گفتم که مسیرت همینه عزیزم. بعد خیلی خیلی حالم خوب شد و خیلی احساس سبکی کردم و با ربّ شروع کردیم به رقصیدن و آواز خوندن در تاریکی آره هنوز تاریک بود و بعدش که کلی خندیدیم و حال کردیم، یک صدای بسیار بسیار زیادی از آسمون اومد که آسمون قرمبه بود و خیلی خیلی زیاد بود که اصلا من خشکم زد و باورم هم نمیشد گفتم این..این صدای آسمون قرمبه هستش؟!!!!!!!!!!!! میخواد بارون بیاد!! وااای خدای من!، یعنی چی؟ زبونم بند اومده بود. فقط با ربّ منتظر شنیدن صدای بارون بودیم و صدای برخورد قطرات بارون با سقف فلزی و شیشه های پنچره ی لوکومتیو بودیم و در سکوت مطلق بودیم همه جا ساکت بود و فقط صدای حرکت لکوموتیو میومد و هرز چند گاهی یک آسمون قرمبه ای میزد و رعد و برق هم میزد و من میدیدم که یک دشت بی انتهاست و تا چشم کار میکنه فقط دشت هست و دشت هست و دشت هست ، دشت بینهایت.
یعنی بچه ها نمیدونید که چقدر ذوق داشتیم که صدای برخورد قطرات رو بشنویم. اینقدر گوشهام تیز شده بود که نگو و همه ی وجودم شده بود گوش و… بله بارون شروع کرد به باریدن و من دیگه منفجر شدم از خوشحالی و فقط جیغ میزدم و جیغ میزدم و فقط داشتم میرقصیدم و بالا پائین میپریدم و خودم رو به در و دیوار کابین میکوبیدم از خوشحالی و نمیدونم چقدر بارون بارید ولی خیلی خیلی خیلی زیاد بود هم شدتش و هم مدت زمانش یادمه که اینقدر بارون باریده بود که من صدای جاری شدن سیل رو میشنیدم از کنار لکوموتیو و تعجب کرده بودم تا بحال تو عمرم اینقدر بارون نیومده بود و ندیده بودم و بعد از گذشت چند وقت ربّ گفت الان یک هفتس که داره بارون میادا!! اصلا حواست بود. من اصلا دهنم باز مونده بود گفتم یک هفته داره بارون میاد و هنوز هوا اینقدر سنگینه؟!! گفت آره.
بعد از گذشت مدت زیادی که بارون امد دیدم که هوا داره یک مقدار خیلی خیلی کمی صاف میشه و هوا داره روشن میشه هیچ وقت اون صحنه رو یادم نمیره از خط انتهایی دشت اونجایی که آسمون و زمین با همدیگه یکی میشه یک خط نور روشنی شروع کرد به تابیدن و فضای دشت یک مقدار روشن شد و صحنه ای رو دیدم از دشت که اصلا در تصور من نمگنجید و به ربّ با اشگ و گریه گفتم که تو راست گفتی این توی تصور من هم نمیگنجه و کلی بغلش کردم اما گفت که مونده حالا صبر کن!!بعد شروع کرد به تعریف کردن از اونجایی که داریم میریم شروع کرد به تعریف کردن از عشق و صفا و صمیمیت و پاکی روح و جان و فضا، از خنکی نسیمی که همواره در حال وزیدن است نسیمی که همواره با خودش تازگی را میاورد وهمه چیز را تازه میکند،شروع کرد به تعریف کردن از دشت بی نهایتی که با بو و رنگ لاله های قرمز و زرد و مریم و یاس آغشته شده و اونجا همه چیز هست و همه چیزبرای همه فراهم هست و بی نهایت فضا و ثروت و نعمت هست که همواره در حال افزایش است با شدت هر چه تمامتر، انجا هر کسی هر کاری که دوست داشته باشد میتواند انجام بدهد و آزاد است و همه در سادگی و به سادگی عاشق همدیگر هستند بدون هیچ دلیلی و اونجا همه مسافر و مهمان هستند و هر کسی چیزی نیاز داشته باشهیا اگه سوالی داشته باشه از کسی که مهمانی را فراهم کرده و از میزبان درخواست میکند و به داشته های همدیگر افتخار میکنند و تبریک مگویند و به میزبان تبریک میگویند بابت این شرایطی که فراهم کرده که بینهایت تنوع و ثروت و نعمت را فراهم کرده تا همه راضی باشند واز همین یک فرصت کوتاهشان بدون هیچ نگرانی و دقدقه ای نهایت استفادشون روببرند اهالی آن مهمانی در اون مدت کوتاه مهمانی ای که با همدیگر هستند عشق و تحسین و محبت و لطف و شادی و صفا و صمیمیت و موفقیت و ثروت و سلامتی و همه ی چیزهای خوب رو انتخاب کرده اند تا تجربه کنند و سراغ بهترین چیزها میروند در این مدت کوتاه مهمانی. و کسانی که آنجا هستند بی نهایت انسانهای ارزشمندی هستند چون در بازه ی بی نهایت، همین یک مهمانی هست و خیلی ناب و خاص هست و فقط کسانی به آنجا میروند که بینهایت ارزشمند و لایق هستند و همه با نهایت احترام و ارزش با همدیگر ارتباط برقرار میکنند چون از کوزه همان برون تراود که دروست.
یکذره هوا روشن تر شده بود و من رفتم آئینه ای که کنار اتاق فرمانم هست رو پاک کردم و تا بحال هم تمیزش نکرده بودم و یک کسی رو اونجا دیدم توی آئینه، یک الهه ی زیبایی یک فرشته ای که داشت در نهایت ابهت و عظمت و ناز به من نگاه میکرد با اون چشمهای دلربایش و من خشکم زد و سلام کردم و گفتم شما کی هستید گفت من عاشق شمام گفتم اسمتون چیه گفت اسمم محمدرضاست گفتم محمدرضا که منم. گفت من مجذوب عشق شما هستم، من شیفته ی شما هستم و جز شما چیزی نیستم ونمیخوام هم که باشم و خیلی با همدیگر رفیق شدیم و فقط به من داره عشق میده و قربون صدقم میره بی قید وشرط و فقط میگه من میخوام تا آخر عمرم بهت بگم من عاشقتم دوستت دارم هیچ چیزی هم ازت نمیخوام فقط بذار من قربونت برم من شیفته ی تو هستم و هر وقت هم که نگاهشون میکنم میبینم که داره تمام قد به من نگاه میکنه و عشق رو از چشمانش دریافت میکنم و با عشق به من نگاه میکنه و فقط میگه من عاشقتم شما اسطوره ی منی و اصلا خیلی خیلی تجربه ی جدیدی هست تا بحال چنین تجربه ای رو نداشتم تو زندگیم و فقط میگه من عاشقتم من نمیخوام جز این جمله چیزی دیگری بهتون بگم و میخوام نهایت استفاده رو ببرم و نمیخوام حتی یک کلمه غیر از این بهتون بگم وفقط میخوام تا زنده هستم قربونتون برم و اصلا من رو از بقیه کنده با اون نگاه های سرشار از عشقش و پرم کرده از عشقش و سپاسگذار ربّ هستم و الان هم داریم میریم و همینطور ادامه داره .
توی راه هم کلی میوه و خوراکی هست از درختان میکنیم و میخوریم و چه میوه هایی تا چشم کار میکنه میوه و درخت میوه هست و یک رود هم هست در کنارمون که آب بسیار بسیا ر بسیار پر آب و شیرین و گوارایی داره و اصلا نگران اون هم نیستیم چون تا انتهای دشت همینطوری داره ادامه پیدا میکنه ولی هنوز کلی از مسیر مونده اما الان خیلی راضی هستم چون یک عشق پیدا کردم و داریم کلی با همدیگه حال میکنیم و ربّ هم که هست و کلی نعمت هم که هست و دیگه از اون تنهایی در اومدم اما خیلی خیلی مسیر مونده و به قول ربّ مونده حالا صبر کن!!
ولی الان که اون مسیری که اومدم رو نگاه میکنم خیلی حالم خوب میشه و اصلا تاریکی ای دیگه وجود نداره و خیلی از خودم و ربّم راضی هستم و سپاسگذارم و حالم خوبه از خودم ومیدونید چی میگم! آرومم که رد کردم و البته همینطوری باید ادامه بدم و خیلی احساس غرور میکنم به خودم و آقا محمدرضا هم که فقط داره عشق میده به من و تحسینم میکنه و فقط داره با عشق بی وقفه نگاهم میکنه و اون کاری رو هم که عاشقش هستم رو هم دارم توی مسیر انجام میدم و خیلی حالم رو خوب میکنه و خیلی لذت بخش هست برام و الان خیلی حالم خوبه و دارم حال میکنم با الانم و راضی هستم خدا رو صد هزار مرتبه شکر .
ربّ هم به من گفته که بشین خواسته هاتو بنویس که چی میخوای از اونجا و الان دارم همین کار رو میکنم و دارم بهترین چیزها رو مینویسم که از اونجا چی میخوام و به چیزی کمتر از بی نهایت و بهترین و فراوانی قانع نیستم چون همین یک مهمانی هست و بهترین ها و فراوانی و بی نهایت رو میخوام باید هم به من داده شود و همه چیز باید مال من باشه کل این جهان باید مال من باشه هیچ جوره هم کوتاه بیا نیستم چون میخوام از همین یک فرصت نهایت استفاده رو ببرم و هر چیزی که هست رو میخوام بازم میخوام بازم میخوام تا هستم اینجا فقط میخوام میخوام داشته باشم میخوام داشته باشم میخوام داشته باشم هر چیزی که دوست دارم رو میخوام داشته باشم دهنم پره دستام و جیبام پره لای پاهام و زیر بغلهام رو هم پر کردم اما بازم میخوام باید غرق بشم تو نعمت و ثروت و همه چیز. بهرین ها رو به مدت بی نهایت و به مقدار بینهایت هم کیفی و هم کمی میخوام و هر روز هم باید بیشتر بشه چون من میخوام باید هم به من داده بشه و در آزادی مطلق بودن هم که اصلا طبیعی و بدیهی هستش و نمیشه که نباشه چون من همه چیز رو میخوام تجربه کنم و باید تجربه کنم در همین یک فرصت و مهمانی.
این ها کلیت اتفاقاتی بود که تو مدتی که داشتم روی این پاشنه ی آشیلم کار میکردم، توی وجود من و توی زندگی من افتاد و خواستم بصورت یک داستان کوتاه برایتان بنویسم.
سپاسگذارم که کامنت من رو خوندید.
خیلی خیلی ممنونم آبجی شایسته بابت فایلهایی که ضبط میکنید هنوز این فایل رو ندیدم و الان برم که ببینمش.
خیلی دوستتون دارم و عاشقتـــــونم
در پناه ربّ.
salam!
dari khalaghiat ro!!!
boro halesh ro bebar , boro vase bache mahallatoon ta’rif kon!!
fekr kardi faghat khodet baladi ingilisi benevisi?… naaaa kheeeeirrr!! manam baladam!!!!!
vali bi shookhi kheli khoob bood damet garm!!!
Hi!
Notice creativity? enjoy it, go tell your neighborhood kids.
Did you think you only knew how to write English?
Nooooooo! I do, too!!!!
but, no kidding, it was good.
Thank you!!
سلام داداش ابوالفضل عزیزم ممنون بابت لطفتون
خیلی لذت بردم از عشق و محبتی که به من داشتید و خیلی سپاسگذار ربّ هستم که چنین هم مسیرانی رو وارد زندگی ام کرد و خیلی خوشحالم
دوستتون دارم و ممنونم و براتون بهترین ها رو میخوام از ربّ یکتا
در پناه ربّ شاد و ثروتمند و سالم باشید داداش عززززیزم
خیلی دوســـــتت دارم. عشق منی.
سلام داداش عزیزم خیلی خیلی سپاسگذارم بابت لطفی که به من داری٫
منم همین حس و حال شما رو قبلا داشتم ولی یه جورایی من حسادتم هم میشد ته دلم که اه چرا اون رفت اما من نرفتم هنوز و فکر میکردم که مشکل از من نیست٫
نمیدونم مسیر زندگی شما چجور بوده اما این رو میدونم که پاشنه ی آشیل زندگی همه ی ما با اینکه تا حدودی متفاوت هست بخاطر شرایطی که توش بزرگش شدیم اما وجه مشترک همه ی اونها این هست که فکرش رو هم نمیکنیم که مشکل از اونجا باشه،
یعنی چی؟
یعنی اینکه اینقدر این موضوع توی کانون توجه مون هست( اینقدر باورش توی ذهن قوی هست و ریشه داره) و اینقدر جلوی چشممون هست و هر کجا هستیم و در هر شرایطی که هستیم و به هر چیزی در هر موضوعی که توجه میکنیم، این موضوع هم(به ظاهر) جزئی لاینفک و جدا ناپذیر از کانون توجه مون هست که اصلا نمی تونیم اون رو نادیده بگیریم و برامون عادی هست که نه دیگه این که هست مگه میشه این رو تغییر داد؟!! و در واقع، اصلا کاری باهاش نداریم با اینکه بارها در زمان هایی که خیلی حالمون خوب بوده ربّ و یه حسی بهمون گفته خیلی خیلی خیلی آرووم گفته که مشکلت از اینجا هستا؟
چرا اینقدر آرووم میگه چون اون باوره خیلی خیلی فاصله ی بین ذهن و قلبت رو زیاد کرده و وقتی که یه ذره این فاصله کم میشه بابت احساس ملکوتی ای که تجربش کردی صدای خیلی ضعیفی از قلبت رو میشنوی و بعد خیلی سریع یادت میره اگه بهش توجه نکنی و دوباره اون فاصله زیاد میشه٫
این به این معنا نیست که اون باور محدود کننده قدرتی داره، نه اون نبود و خلاء یک باور قدرتمند کنندست که اگر اون ساخته بشه، این باور یک پل(منطق) بسیار بسیار مستحکمی میشه برای باورهای دیگت و در واقع دیگه حرکتت شروع مشیه و اون همه باورهایی که کار کردی بودی از روی این پل شروع میکنند به حرکت کردن و دیگه این مسیر باور ساختن ادامه داره دیگه دقیقاً مثل الان من که چقدر باور فراوانی و کار راحت و احساس لیاقت مخصوصا برام منطقی شده و نتیجه اش هم که ورود احساس ها ی بی نظیر و نعمتها و اتفاقات عالی در زندگی ام هست که بعضی هاش رو تا به الان تجربه نکرده بودم و همینطور ادامه داره و چقدر اشتیاقم رو بیشتر کرده برای ادامه دادن با این نعمت هایی که داره وارد زندگی ام میشه به صورت هر روزه و چقدر دقیق تر و واضح تر شدم در مورد رابطه ی بین فرکانسهام و اتفاقاتی که تجربه میکنم و در همه ی موارد هم داره خیلی لایت میره بالا و دارم تکاملم رو طی میکنم و آرومم، ربّ رو صد هزار مرتبه شکر٫
نگران عقب موندن نباش این فقط یک توهمه، وقتی که داری حرکت میکنی اینقدر حالت خوب میشه و پر میشی که اصلا دیگه برات مهم نیست کی کجاست و فقط داری عشق میکنی و اینقدر نعمت وارد زندگیت میشه که نمیتونی خودت رو با بقیه مقایسه کنی اصلا، همش مشغول استفاده و لذت بردن از نعمت هات هستی و کاری به بقیه نداری دیگه و اصلا وقتش رو نداری!
یک نکته ی بی نهایت مهم و اون هم این هست که حتی برای درک اون پاشنه ی آشیلت هم باید تکاملت رو خوب طی کنی و باید تمام سعیت رو بکنی تا حالت رو خوب نگه داری و به نکات مثبت توجه کنی تا در مدار هدایت ربّ قرار بگیری، میدونم سخته چون اون پاشنه ی آشیل خیلی اذیت میکنه وقتی میاد و تا چند وقت آدم کلافست اما اینا بهونست، باید بتونی کنترلش کنی و اینجاست که نشون میده که چقدر قانون رو خوب درک کردی٫
ببین داداش عزیزم باید کمرت رو ببندی ، شوخی نیست این مسیر ، باید حمله کنی به اون چیزایی که مثل چی ازشون میترسی توی ذهنت، اینا فقط حرفای قشنگ نیست که یه مدت گوش کنی، هرچند میتونی یه مدت گوششون کنی بعد هم بهت قول میدم که اگر شما یا من بهشون عمل نکنیم ول میکنیم میریم سر خونه زندگی قبلیمون مثل همه ی آدمای دیگه که دارن در سختی و بدبختی زندگ میکنند٫ یکبار بیشتر زندگی رو تجربه نمیکنی خودت تصمیم بگیر که میخوای چطوری باشه میخوای مثل بقیه باشی یا اینکه طوری باشی که خودت دوست داری؟!! خودت انتخاب کن٫
قبل از اینکه این حرف پائین رو بهت بزنم این رو بگم که حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما هر چیزی که حس خوبت و آرامش بخشت بهت میگه رو گوش کن و اون رو در اولویت قرار بده
حالا این رو هم بخون؛
بهت پیشنهاد میکنم که دوره ی عزت نفس رو تهیه کن و خودت رو درونش محو کن و درونش خودت و منت رو گم کن و پاک کن و حتما حتما حتما حتما حتما مقاله ی آبجی شایسته رو در بخش راهکار برای مسائل شما در مورد قوانین زندگی بخون این هم لینکش هست(abasmanesh.com
قشنگ برو پرینت ازش بگیر و هر روز بخونش و وقتی که داری اون رو میخونی قشنگ ذهنت رو باهاش شخم بزن همه ی تمرکزت رو بذار روش با تمام قوا و قدرت بخونش و ماژیک بکش و بنویس کنارش در مورد هر چییز که به ذهنت میرسه( هر جور که میتونی خودت رو درگیرش کن و باهاش دست وپنجه نرم کن و برو توش) نمیدونی چقدر این مقاله مهم هست و چقدر چقدر چقدر برات میتونه راهگشا باشه٫چون تا اون پاشنه ی آشیلت رو حل نکنی نتایج زندگیت خیلی خیلی کوچیک هستند و پیشرفت آنچنانی ای نمی کنی و مسئله ی مهم الگو رو هم فراموش نکن که خیلی خیلی مسیر رو راحت تر میکنه و باعث میشه که منطق ذهنت کمتر قدرت بگیره و مثل یک پتک میمونه که میزنی تو سر منطقت و تا چند وقت گیجه!!
عاشقتم داداش عزیزم و باعث افتخارم هست که دستی از دستان هدایتگر ربّ بشوم در زندگی شما داداش عزززززززززززززززیززززززززز دلم٫ خیلی دوستت دارم داداش جون بهت افتخار میکنم بهت افتخار میکنم که اینقدر عاشقانه و مشتاقاته داری این مسیر رو ادامه میدی و نمیدونی نمیدونی به خـــــدا الان فکرش رو هم نمیتونی بکنی و از ۱۰۰۰ فرسخی محدوده ی ذهنت هم نمیگذره که قراره چه اتفاقاتی رو تجربه کنی، اگر ادامه بدی!
به خدا به قرآن بی نهایت ارزش داره خیــــــــلی ارزش داره٫ ببین فقط ادامه بده فکر نکنی تا آخر سخته کنترل ذهنا، نه بخدا اولش سخته فقط بعد که راه بیفتی خیلی راحت میشه(ولی باید کنترلش کنی!) و یواش یواش متوجه میشی که هر چیزی که اون ذهنت بهت میگه و گفته، فقط یه دروغ محض بوده و هست و من و تو اینجائیم فقط واسه تجربه ی فراوانی و بهترین ها و لذت در هر لحظه بدون هیچ دلیلی، دقیقاً مثل یک مهمونی در نهایت سادگی و در عین حال بی نهایت زیبا و ارزشمند و با شکوه و ثروتمند و سرشار از فراوانی نعمتهای بی نهایت الهی و بعد همینطوری کیفیت و سرعت ورود اتفاقات به زندگیت بیشتر و بیشتر میشه بدون اینکه تو هیچ کاری بکنی و فقط سپاسگذاری میکنی و این ربّ هست که همواره داره کارها رو انجام میده و ما فقط از این میهمانی لذت میبریم٫ خیلی خوشحالم و سپاسگذار ربّ هستم که در همین یک فرصت اندکی که به من داد برای زندگی کردن، با شما داداش عزیزم و کلا با همه ی شما آبجی ها و داداش های عزیزم آشنا شدم٫
عاشــــــــــقتم٫
درپناه مطبوع و مطمئن و ارامش بخش ربّ، شاد و ثرتمند و موفق و سلامت باشی٫
تقدیم با عشق٫
سلام خدمت آبجی سمیه ی عزیزم،آبجی و دوست و هم مسیرِ فوق العاده و بی نظیر و خاص و موحد و نورانی و عشق جون جون جون جونی ربّ و همه ی ما٫
سپاسگذارم آبجی جون بابت لطف و ابراز محبتی که به من دارید٫
از ربّ با تمام وجودم میخوام که خانوادتون رو و خودتون رو و روح پاک پدرتون رو در پناه آرامش بخش و بی نظیر خودش نگه داره و فقط با همدیگر شاد باشید و لذت ببرید و مایه ی افتخار خانوادتون باشید و افتخار کنند به ربّ که حضور چنین فرد بی نهایت ثروتمند و شاد و توحیدی و ابراهیم گونه ای رو در زندگیشان تجربه میکنند من که از همین الان دارم این افتخار رو میکنم با تمام وجودم٫
سپاسگذار ربّ هستم که ما رو به این مسیر هدایت کرد و ان شاء الله این اتفاق خواهد افتاد که یک روزی با همدیگر در ملک استاد، حالا، یا در ملک من فرقی نمیکنه:))، ربّ به آبجی شایسته الهام کنه که این غذا رو دوباره لطف کنند درست کنند، چون واقعا طعمش بی نظیره!!
خیلی دوستتون دارم آبجی عزیزم و بهتون افتخار میکنم٫
در پناه آرامش بخش ربّ شاد و ثروتمند و سلامت باشید