سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۳

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اندیشه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

خیلی با خودم فکر کردم که چه چیز این سفر من را انقدر تحت تاثیر خودش قرار داده، مگر نه اینکه همه ما کم و بیش سفرهایی در طول زندگی داشته ایم پس چرا این سفر، اینقدر خاص شده که هر روز تشنه دیدن و تجربه قسمت دیگری از آن هستم و به این نتیجه رسیدم که مسافرین این سفر، آدم های خاصی هستند و در واقع این آدم ها هستند که پدیده ها و اتفاقات را خاص میکنند، یا بهتر بگم این آدم ها هستند که پدیده های زندگی خودشون را خلق میکنند، {پاندای بزرگ پرسید: “کدومش مهم‌تره، سفر یا مقصد؟” و اژدهای کوچک گفت: “همسفر…”🐼🐉}

مثلا شادی استاد در بدو ورود به نیویورک با دیدن تابلوی خوش آمدید به نیویورک برای من جالب بود چراکه هرگز در مسافرت های خودم و اطرافیانم چنین حدی و چنین جنسی از خوشحالی را ندیده بودم. آنچه من در سفرهایم و ورود به شهر مقصد تجربه کردم نهایتا این جمله بود که «آخیش بالاخره رسیدیم» یعنی دیدن تابلوی خوش آمدید بیان کننده یکجور رهایی از جاده و کلافگی های سفر تعریف شده است در حالیکه استاد درست مثل اینکه از بهشتی وارد بهشت دیگری می‌شود. نه تنها از رانندگی خسته نیست بلکه نیرویش برای روزهای خوبی که در شهر بوفالو خواهد داشت چند برابر میشود و با عشق دریا را به شریک لحظه هایش نشان میدهد و خانم شایسته آنقدر ذوق میکند که اگر میتوانست، دریا را بغل میکرد؛

و بعد دوربین می آید که دریا را ببلعد و صحنه تلاقی آسمان و دریا را شکار کند؛ خدای من، چه صحنه زیبایی! دریا چنان با آسمان یکی شده که آبی ها را نمیتوان از هم تشخیص داد و این زیبایی ناب، این پیام را به من می رساند که هیچ مرزی بین بالا و پایین وجود ندارد و انسانی که در مدار زیر صفر زندگی می کند میتواند، میتواند به اوج برسد، به شرطی که باور کند خالق آبی آسمان و آبی دریا یکیست و آن خداوندی ست که در همه جا جاریست و من یاد گرفتم که سفر مترادف با خستگی نیست، سفر مترادف با هزاران انگیزه ایست که نه تنها ریشه ی خسته بودن را خشک میکنند بلکه برگهای سبز امید را می رویاند و نوید صدها تجربه‌ی زیباتر را در آینده سر می‌دهد.

و بازهم استاد: باید پارو نزد وا داد؛ باید دل رو به دریا داد؛ خودش میبردت هرجا دلش خواست؛ به هرجا بُرد بدون ساحل همونجاست؛

این شعر زیبا و ساده، بیان کننده قانون است، قانونی که می گوید بی جهت دست و پا نزن، بدون ایمان حرکت نکن، هنر تو‌، توکل و سرسپردگی و وظیفه‌ی جهان‌، هدایت تو به مسیر نعمت‌ها و لذت‌های بیشتر است. رابطه استاد با مایک، یک رابطه فوق عالیست، جذابیت این رابطه و خلاقیت در عاطفه، قابل تقدیر است؛ استاد صبح ها با ترانه های درخواستی مایک، بیدارش میکنه و چه خواب از سر پراندن شیرینی، مایک خنده ش میگیره و صبح را با بهترین فرکانس شروع میکنه

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۳
    149MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

492 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سلما مصدق» در این صفحه: 1
  1. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2807 روز

    سلام به همسفرای دریادل خودم

    بنظرم من از اون مسافرایی بودم که تو قایق زیاد پارو زدم و خودمو خسته کردم.

    چون بلد نبودم وا دادنو

    بلد نبودم لذت بردن و شاد بودن و خندیدن و قهقهه زدنو

    بلد نبودم رها کردنو و ایمان واقعی داشتنو نترسیدن و غمگین نبودنو

    ایمان به اینکه بلاخره یکم دیر یا زود به مقصد میرسم

    قرار نیست تا ابد تو دریا بمونم

    آره بلد نبودم و اعتراف میکنم هنوزم خوب یاد نگرفتم

    اما خوشبختانه چون میدونستم تغییر یه شبه اتفاق نمیفته ناامید نشدم. چون میدونستم ناامیدی بزرگترین گناهه تسلیم نشدم. چون میدونستم نجوا فقط از طرف شیطانه اما هیچ قدرتی در مقابل قدرت خدا نداره، تسلیم سختی های مسیر و نجواهای شیطان ذهنم نشدم.

    وقتی زیاد پارو زدم اما قایقم حرکت نکرد یاد این جمله عالی استاد افتادم:

    اگه تو روزای سخت بتونی ایمانتو حفظ کنی هر چی که بخوای بهت داده میشه.

    و این جمله طلایی:

    من همون موقع که تو اون اتاق سیمانی توی بندرعباس بودم حالم همینقدر خوب بود.

    بعدش خسته از پارو زدن تسلیم خدا شدم و بهش گفتم خدا

    من با تهش اکیم بدترین حالتش اینه که تو این دریا از گشنگی و تشنگی بمیرم دیگه. من با مرگ هم اکیم. مرگ در راه سفر به سمت رویاهام خیلی بهتره از راکد موندن توی محدوده امن غیرایزوله ام.

    از تصمیمی که گرفتم خیلی راضیم. میخوام از این به بعد الکی خوش باشم بخاطر هر مسئله کوچیکی بخندم و شاد باشم مسخره بازیو دلقک بازیو شروع کنم جدی نگیرم هیچیو میخوام بی خیال باشم خوش اخلاق و خنده رو باشم.

    یادم رفته بود که اسمی که برای امسال انتخاب کردم سال کنترل ذهن شاد بودن و راحت رسیدن به خواسته هاست.

    استاد با هر زبونی که بلده داره قانونو به یادم میاره یه بار با جدیت تمام یه بار به طور مستقیم یه بار به طور غیر مستقیم یه بار با مثال های مختلف امروز هم با زبون شوخی وطنز برای هزارمین بار قانونو به یادم آورد:

    باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد

    خودش میبردت هرجا دلش خواست به هرجا برد بدون ساحل همونجاست.

    میخوام تمرین کنم خندیدن و قهقهه زدن رو… چون فهمیدم من خیلی کم میخندم

    استاد مرسی که تمام تلاشتو میکنی که ما هم مثل شما قانونو یادبگیریم

    دمت جیز بامرام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: