سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۴

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مهدی عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

چه قطعه فیلم آموزشیِ قشنگیه این فایل. این فایل تجلی «ادعونی استجب لکم» هست.

این فایل به تصویر کشیدن تمام فرایند خلق خواسته از «درخواست» ،« پاسخ» ، «دریافت» هست.

خواسته : برطرف شدن چالش اینترنت ؛

پاسخ : همیشه از طرف خداوند داده می‌شود؛

دریافت : ایده ی شرکت جدید ورایزن؛

خواسته : تقویت و بهبود اینترنت:

پاسخ : همیشه از طرف خداوند داده می‌شود:

دریافت : ایده خرید بوستر از آمازون:

ولی این‌ آخریه دیگه پر از درسه!. شاید تا اینجا همه ی ما بگیم که خب! منم اگه پول داشته باشم فلان چیزو میخرم، منم اگه پول داشته باشم فلان کارو می‌کنم! ولی شروع درس اساسی به‌نام «توکل»«سرسپردگی»«باور داشتن به فروانی نعمت‌ها» «نچسبیدن به چگونگی» «رهایی و اجازه دادن به هدایت به سمت چگونگی»‌، «سپردن چگونگی به خداوند و نچسبیدن به یک ایده یا یک روش خاص» «قانع نشدن به کمتر از بهترین»‌، برای من از این نقطه است:

خواسته : نصب بوستر بدون دست بردن به سیستم فابریک آروی

پاسخ : همیشه از طرف خداوند داده می شود:

دریافت : دقیقا یه عالمه از صحبت های استاد اینجا تو عمل دیده می‌شود:

چه جوری نصبش کنم؟ من از کجا بدونم چگونگی رو. من که خدا نیستم. خدا چگونگی رو به سمت من می‌فرسته و هدایت‌ می‌شوم.

نمود عینی همون شعر معروفی که استاد میخونه : تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس، خود راه بگویدت که چون باید رفت.

عمل کردن استاد به آموزش‌هاش و زندگی کردن با آموزش‌هاش توی این صحنه‌ها کاملاً مشخصه:

به تضاد برخورد می‌کنه‌، خواسته به جهان عرضه می شه. جهان همون جا جوابشو میده و نکته ی طلاییش اینجاست که استاد توحید عملی رو نشون می‌ده و به قانون عمل می‌کنه.

احساسش بده نمیشه. ناامید نمیشه. خانوم شایسته میگه دو روز بعد پاسخ داده میشه. تو این دو روز ادم با هزار تا نجوا میتونه برخورد کنه که:

بیا پولو ریختی سطل اشغال و هیچ استفاده ای نکردی. یا اینکه الان باید سیم پیچی آروی رو دستکاری کنی بعدشم اصلا معلوم نیست که جواب بده یانه و هزاران نجوای دیگه…

اما استاد قانون رو می‌دونه‌، هدایت رو می‌شناسه و از نتیجه‌ی توکل کردن و رها کردن و کار را به هدایت سپردن‌، آگاهه. پس به تنها وظیفه‌اش عمل می‌کنه و به لذت بردن از لحظه‌ها و سایر نعمت‌هاش ادامه می‌ده‌ و احساسش رو خوب نگه می‌داره. توکل یعنی همین. این قسمت قشنگ یک فیلم اموزشیه تمام عیاره. درسهایی که تصاویر به سادگی داره بهمون نشون می‌ده و توی ناخودآگاهمون ثبت و ضبط می‌کنه رو نمیشه با قدرتمندترین جملاتِ بهترین مربیان زندگی‌، جایگزین کرد.

سوال: خداوند برای این حد از اطمینان‌، توکل و رهایی‌، چی توی آستینش داره؟

جواب: یک مهندس تمام عیار درباره اینترنت که‌، خوره‌ی بهبود دادن همه چیز هست که‌، دقیقا همون ایده رو برای آروی خودش اجرا کرده و خم و چم کار رو بلده و با عشق ایده رو برای استاد اجرا می‌کنه بدون یک دلار هزینه.

حالا جالبه که اون فردی رو که خدا فرستاده‌، باز باورهای همه ی مارو تقویت میکنه.که لذت بردن حد و مرز نداره. موفقیت سن و سال نمی شناسه. حرف مردم اصلا واسش مهم نیست که‌، تو اون سن دوتا بچه ی یکساله داره. حرف مردم مهم نیست که آی تو امریکایی هستی اون چینیه. آی فلان. من اون مرد رو خیلی تحسین کردم. خیلی .

این فایل واسه من خیلی نکته ی آموزشی داشت و سپاسگزار خداوندم واسه ی دست بی نظیرش به اسم مریم شایسته که این فایل هارو داره با عشق واسمون تهیه میکنه.

بچه ها میخوام ی نکته رو که همین الان بهم الهام شد رو باهاتون به اشتراک بذارم:

همه ماهایی که همسفر استاد و مریم خانوم و مایک جون هستیم‌ و پای آگاهی‌های این تصاویر نشسته‌ایم‌، باورهای قدرتمندکننده‌ای داره در ناخودآگاهمون ساخته می‌شه و ثروت‌ها و نعمت‌هایی رو وارد زندگی‌مون می‌کنه که‌، هیچ تصوری براش نمی‌تونیم داشته باشیم.

هر ۱۰ قسمت این سفر یک دوره محسوب میشه برای ساختن زندگی‌مون و شرایطی که دوست داریم تجربه کنیم. واسه من یکی که اینجوریه.اما استاد و مریم خانوم خیلی راحت و رایگان این دوره ها رو در اختیار ما میذارن. خواستم‌ به خودم بگم که‌، حواسم باشه که به راحتی از کنار آگاهی‌های این فایلها رد نشم چون این سفرنامه، مثال ها و نمودهای عینی حرفای استاد تو دوره هاست. این فایلها داره تمرینات دوره ۱۲ قدم رو  به صورت عملی اجرا می‌کنه و نحوه‌ی اجرا رو به ما نشون می‌ده.

ما هیچوقت تو دوره های استاد از خصوصی ترین بخش زندگیش نمیدیدم‌، مگر اینکه الهامی از طرف خداوند باشه و بهمون نشون بده که‌، حتی شب موقع خوابیدن هم از قانون و زیبایی هایی باید صحبت کنین و توجهتون روی خواسته و داشته ها و اتفاقات خوب باشه.

خدایا شکرت به خاطر افزایش درامدم. خدایا شکرت به خاطر ورودی جدید تو زندگیم. خدایا شکرت بخاطر اینکه توی مدار برنامه «سفر به دور آمریکا» هستم و با این سفرنامه زندگی می‌کنم.

خدایا شکرت به خاطر اینکه‌، خیلی وقتا من حواسم نیست‌، اما تو با نشوندن من روبروی تصاویرِ این سفرنامه‌، من رو به سمت باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرین و خوشبختی‌، هُل می‌دی.

خدایا شکرت به خاطر اینکه تو این مسیر‌ قرارم دادی. خدایا شکرت به خاطر اینکه به سمت بهترین افرادی که قوانین رو درک کردن هدایتم کردی….

و در آخر از استاد بی نهایت سپاسگزارم به خاطر اینکه اجازه میدن این فایلا از زندگیشون ضبط بشه و خیلی راحت در اختیار ما قرار داده بشه .

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    143MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

365 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سهند» در این صفحه: 1
  1. -
    سهند گفته:
    مدت عضویت: 641 روز

    ای ماشاالله خدا قووت

    کلی حال کردم با این قسمت…

    البته یادم رفت بگم درود و عشق…

    راحب این قسمت استاد توی دوره دوازده قدم گفته بود و الان عینی دیدم…

    به به ماشالله به این پیرمرد جوان و با انگیزه…

    واقعا ماشاالله داره که توی این سن هنوز ماجراجو و امید به زندگی داره و اینقدر مهربان و واجتماعی و خاکی کمک میکنه به استاد…

    راجب بحث هدایت و کمک های غیبی من یه ماجرا دارم نمیدونم قبلا گفته بودم یا چیز…

    ولی میگم باز که برای دوستان باور قلبی شکل بگیره که خدا همه جا هست و هوامونو داره و واقعا امداد های غیبی رو میرسونه…

    این داستان بر میگرده به یک سال پیش که من خواستم بزنم توی دل طبیعت و یه فاصله هفتاد کیلومتری رو از روستای خودمون تا یک امام زاده پیاده روی کنم اونم تنهایی…

    یعنی تنها با خدای خودم…

    به خانواده هیچ نگفتم چون اجازه نمیدادن و با ترساشون میگفتن… وایی فلان بیسار…

    و رفتم دلو زدم به دریا و از دل کوه ها و دشت ها رفتم به سمت امام زاده…

    واقعا توی این مسیر معجزه ها دیدم…

    با گوشی موبایل مپ رو داشتم و قدم به قدم پیش میرفتم…

    تا بیست کیلومتر رفتم واقعا گرما و تاول های پاهام شروع شد و حسابی اذیت میکرد…

    یه جا رسیدم که آبمم تموم شد…

    و به هر زجر و جوری بود خودمو رسوندم به جاده اصلی که از کسی آب بگیرم…

    هیچ ماشینی وای نمیستاد…

    میترسیدن یه نفر توی دل بیابون چی میخواد و میرفتن…

    من رو کردم به خدا گفتم خدایا من تشنمه چه کنم…

    یه الهامی بهم گفت ادامه بده…

    آقا رفتم جلو تر تا رسیدم به تپه مانندی دیدم از زیرش داره آب میاد و از دل بیابان این آبه خیلی عجیب بود برام و حسابی آب خوردم و قمقمه هام رو پر کردم…

    خدارو شکر کردم گفتم خدایا واقعا تو بهترین همراهمی…

    رفتم و رفتم تا خوردم به شب…

    و چهل کیلومتری پیاده رفته بودم…

    که یهو دیدم توی دل تاریکی یه ماشین داره میاد سمتم…

    یه چوپان بود گفت من دیدم داری تو پیاده میری و من خواستم بیایی توی پلاس( چادر) ما و من میخواستم توی اون سفر تنهای تنها باشم قبول نکردم و بندگان خدا بهم سیب تازه دادن و رفتن

    و من توی دل کوه چادر زدم و شروع به خوردن سیب ها کردم عجب سیبی بودن یعنی آبدار و خوشمزه حسابی حالمو جا اوردن…

    پسر اینقدر خوب بودن سیبا انگار سیب بهشتی بودن….

    شب توی دل کوه اینقدر ستاره ها قشنگ بودن که نگو…صبح زود دوباره زدم به راه…

    و رفتم و رفتم خوردم به یه بیابان دیگه

    و حسابی هم گرسنم بود…

    باز رو به خدا کردم گفتم خدا اینجا دیگه کسی نیست اینجا دیگه میخوایی چطوری بهم کمک کنی…

    یکم رفتم جلو تر شنیدم صدای زنگوله های گوسفند میاد و یه چوپان داشت به سمتم میامد…

    بهش نزیک شدم و گفتم سلام پیرمرد

    گفت سلام بر تو جوان توی این دل بیابان چه میکنی گفتم دارم پیاده میرم امام زاده…

    گفت حتما هم گرسنه ایی گفتم بله…

    بنده خدا یه نصف هندونه توی خورجین الاغش داشت و بهم داد و گفت شب توی کوه خوابیدی

    گفتم آره گفت از گرگ ها نترسیدی …

    گفتم نه بابا هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمیفته و من به پناه خدا ایمان دارم…

    بعد پیرمرد تحسینم کرد و من هندوانه رو خوردم و جون گرفتم ادامه دادم…

    حسابی پاهام تاول زده بود با دو تا چوب گرفتم دستم که فشار بیاد روی دست ها و تیکه تیکه ادامه دادم…

    تا رسیدم به امام زاده و اونجام غذای نزری درست کرده بودن منم به سیر خوردم و..

    برگشتن هم باز امداد اومد…

    میخواسم پیاده برگردم ولی پاهام حسابی داغون شده بودن…

    گفتم خدای خودت اینجام کمک کن…

    که خدا الهامی گفت برو توی یه کوچه

    که سه تا مرد داشتن حرف میزدن دیگه صحبتک فلان که یکی از اون مرد ها گفت من دارم بر میگردم.. و با ماشینش آمد منو رسوند به همون روستامون…

    و یعنی ها حسابی توی این سفر من تماس نزدیک خدا رو باهام حس کردم…

    که چقدر بهمون چقدر نزیکه شنونده صداهاست

    و چقدر اجابت کننده است…

    چقدر کمک کننده است…

    و حسابی ایمانم به این عشق لایتناهی

    اضافه شد…

    بچه ها اگر میخواهید خدا رو اینگونه حسش کنید حتما تنها برید طبیعت…

    میبینید که این جان جهان وصل خودتونه و اینقدر عاشقانه هوادارتونه…

    ببخشید طولانی شد…

    دوستارتون سهند (:

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: