https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-18 07:25:042024-08-06 16:52:00سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۶
405نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
عید قربان است چند روزی را گذاشتم تا سفر به آمریکا را از اول دوره کنم و چقدر لذت بردم تا اینجا وچیزی که باعث اینجا کامنت بنویسم کلاه پکول افغانی کشور خودم بود چقدر ذوق کردم که این همزمانی ها محصولات کشور م ما هم در چه جاها از این جهان رسیده پس من هم میتوانم در هر نقطه از دنیا که بخواهم و عجله نداشته باشم زور نزنم می توانم برسم مثل همین کلاه از ولایت کنر با هدایت خداوند توسط یک افغان به این آقا تحفه داده شده و استاد هم این ویدئو هار گرفته در سایت خودش میذاره ومن در روزهای عید قربان که وقت دارم بیشتر تمرکز کنم روی زیبای به همزمانی بر خورد کنم که این هدایت خدا را در یافت کنم چقدر عالی فوتبال بازی کردین هم با مایک هم با این دوستان دیگه .منم عاشق فوتبالم .یک نشانه بود از ازطرف خداوند برایم که احساسم خوب باشد .
چقدر خوشحالم موقع که در سایت می چرخم اصلا از دغدغه های زندهگیم خارج می شوم .
عاشقتانم استاد بانو شایسته عزیز و مایک عزیز که نمی دانم حالا ایران هست آمریکا خیلی دلم تنگ شده پشتش .خدا نگهدار..
تو خواب و بیداری یه خواب نیم روزی بودم و همینجوری که داشتم سریال رو میدیدم خوابم برده بود :)) ، سریال پشت سر هم داشته تو موبایل من پخش میشده:)))
تا وقتی که رسید به آهنگ زیبا و دلنشین پایانی این فایل … من با این آهنگ بیدار شدم و گفتم این نشونه است که من این قسمت رو بیینم
و
وقتی دیدم ای خانوادهی دوست داشتنی با کمترین امکانات اینقدرررر حال دلشونه خوبه و از ته دل می خندن و با خودشون در صلحن ، به خدا اشکم در اومد. هزار بار گفتم خدایا شکرت و تحیسنشون کردم
انصافاً همشون تحسین برانگیز بودن
چقدرررر این رنک فندقی خواستنی و ناز بود ای خداااا ، خانم شایسته به جای ما یه بوسش می کردی حداقل:)))
چقدر بازی مادر خانواده و دختر بزرگ خانواده جذاب بود ، انصافاً مشخص بود که با علاقه دارند بازی می کنند نه از سر اجبار… معلوم بود واقعاً دارند با همین یه توپ و چمن پارک لذت می برند ، خدایا شکرت
پدر خانواده چقدرررررر آدم دل خوشی بود ، خیلی حال کردم وقتی دیدم توپ رو شوتید تو درخت، بعد خودش غش کرد از خنده و دست هاشو مچ کرد آورد بالا به نشانهی من قهرمانم :)))
چقدر هم به صورت مشخص آدم مهربون و خوش قلب و اجتماعیای بود ، از رفتارهایش که توپ رو بارها برای مایک شوتید و می خواست بیارتش توی بازی و باهاش بازی کنه مشخص بود.
خلاصه … خیلیییییی با این قسمت حال دلم خوب شد
استاد جان ، خانم شایسته جان ، قبلاً می گفتم دوست دارم نروژِ رویایی رو از قاب دوربین شما ببینم ، الان میگم ، لطفاً انگلیس و مخصوصااااا لندن هم دوست دارم با شما ببینم.
عاشقتونم باشهههه
(دوست داشتم یه کمی از کالبد اون استایل رسمی و اتوکشیدهی همیشگی بیام بیرون و یه کمی باذعشق با زبون کودک درونم حرف بزنم)
امروز ساعت هفت بیدار شدم و راستش امروز هیچ برنامه از ندارمچون امتحاناتم تموم شدن و کلن امرووووززز میخوام استراحت کنم
گفتم باخودم خوب چکار کنم برای امروز!یهو یادم اومدکه استاد گفت من همیشه وقتی بیدار میشم روزمو با کامنت خوندن شروع میکنم و با کانت خوندن به پایان میرسونم . اومدم تو سایت بخداوند گفتم خدایا منو به یم فایلی کامنت های هدایت کن که هم بهم حس خوب میدن هم درس های خوب هدایت شدم به نشونه روزانه من
اول فایل قسمت 37 دور امریکا رو دیدم بعد پایین فایل نوشته بود قسمت 36 دور امریکا چیزی که اول توجهمو جلب کرد این بود که اقای عباسمنش کنار یک مردی ایستاده که پیراهن نپوشیده و من خیلی کنجکاو شدم رفتم فایل رو باز کردم خدای من چقدر ازش درس گرفتم توی تمام مدت زندکی ایرانی هارو با زندگی. اونا مقایسه میکردم
خانم های ایرانی !95 درصد زن های ایرانیوقتی میرن بیرون در واقع بگونه از بخودشون میرسن که گویی میخوان عروسی برن . انواع و اقسام ارایش . بهترین لباس و من مطمئنم بیشتر اونا جذابیت رو توی ظاهر و لباس میبینن
و این خانم که توی فیلم بود .چقدر ساده بود چقدر بیخیال بود چقد با ارامش میخندید
بدون هیچ ارایش
بدون نگرانی از قضاوت
بدون اینکه نظر مردم براش مهم باشه یه نیم تنه یه شروالکپوشیده اومده فوتبال بازی کنه
.چقدر حالشون خوب بود
راحت توی چادر میخوابیدن و بدون تجهیزات لاکچری اومدن سفر. تا فقط لذت ببرن و میبینم چقدر با ارامش کنار هم زندگی میکنن
بازی میکنن
حرف میزنن
شوخی میکنن
باهم دیگه همراهی میکنن
من اون دختر بچه رودیدم که زورش به توپ نمیرسید و در واقعا وقتی توپ روشوت مرد یکم اون طرف در رفت اون لحضه کسی بهش توجه نکرد همه بهش فرصت دادن و کسی هم اعتراض نکرد که تو نمیتونی اسیب میبینی بازی نکن اینکارو نکردن چقدر زندکی اگه اینگونه باشه قشنگه
خانم با اینکه بدن ورزشکاری نداشت اما راحت هر لباسی که دلش خواست میپوشه بدون نگرانی از قضاوت و اینجا نه من اگه اینطوری بپوشم چی میکن درموردم وچقد زندگی اینطور راحتره خدایا شکرتتت
و اگر آنان به آنچه خدا و پیامبرش به ایشان عطا کرده اند، خشنود می شدند و می گفتند: خدا ما را بس است؛ خدا و پیامبرش به زودی از فضل و احسان خود به ما عطا می کنند [و] ما فقط به سوی خدا مایل و علاقمندیم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
الهی که حال دلتون عالیِ عالیِ عالی باشه.
استاد نشانه ی روزانه برای من،حکم عصای موسی رو داره،یک دلگرمی برای شروع هر روز من،یکی از هزاران دست الله برای هدایت من و رگلاژ کردن مسیر توحیدیم.
کاملا میدونم چرا این فایل امروز نشانه ی من شد،چون من دیشب رو با دلتنگی دست و پنجه نرم میکردم و تنها کاری تونستم برای کنترل ذهنم بکنم،خوابیدن بود،واقعا از پس اون حجم از احساسات نمیتونستم بربیام،خداروشکر برای نعمت خواب و خاموشیِ مغز و پرواز روح …
امروز خداوند باز هم از گلوی استاد با من صحبت کرد که سعیده اگر بتونی تو شرایط کنونی از زندگیت لذت ببری،وارد مدار لذت ها و آسانی ها و خوشبختی های بیشتر میشی،این قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه.
احساس بد مثل آتیشه،با هردلیلی دستت رو بکنی توی آتیش میسوزی،مهم نیست به چه دلایل موجهی،احساس ناراحتی داری،باید بدونی این احساس نتنها بهت کمکی نمیکنه که اوضاع رو بدتر میکنه.
خداروصدهزارمرتبه شکر که انقدر خوب روی خودم کار کردم،اینجور مواقع میتونم یک جوری از فشار ذهن فرار کنم وگرنه اگر حواست نباشه و بزاری کار خودش رو بکنه،یک جوری پیش میره که دیگه قشنگ احساس میکنی تحت یک فشار نامرئی هستی که داره استخونات رو له میکنه!
برای همین با گوش دادن سوره ی حدید و سوره ی سجده و دیدن نشانه م،دوباره دستمو گذاشتم روی زانوم و با یک یا الله بلند شدم و تونستم از فرکانس ناامیدی و دلتنگی و وعده های کمبود شیطان برسم به مدار شکرگزاری
دفترم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم و نوشتم…
خدایا شکرت که نعمت شکرگزاری بهمون عطا کردی،سر راست ترین راه برای وصل شدن بهت،وای ازون لحظه که دستای خدا رو دورت احساس میکنی که محکم بغلت کرده و میگه :
آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندتری است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
چشمِ سر میگه پس کو اون باغ هایی که خدا بهت وعده داده؟شیطان ذهن میگه به این دلیل،به این دلیل اوضاع بدتر میشه.
اما کسانی که علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «وای بر شما پاداش الله برای کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمیکنند.»
صبر،صبر،صبر
ایمان،ایمان،ایمان
توکل،توکل،توکل
به قول استاد تو جلسه 4 قدم5:هرچیزی از دین و مذهب شنیدید بریزید دور!اینجاها ایمان خودشو نشون میده!که تو بگی من مدت هاست حالم خوبه و دارم روی خودم کار میکنم،پس هر اتفاقی برام بیفته خیره!من باید ایمانمو نشون بدم،من باید توکلم رو نشون بدم و بعد درها باز میشه
بار اولی که به دنبال الهامم اومدم کیش و هیچی نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته،فقط 3 روز موندم و این 3 روز بچه ها 300 بار بهم زنگ زدند و گریه کردند که کی برمیگردی،انقدر گریه کرده بودن که وقتی برگشتم چشم هاشون پف کرده بود،الان 17 روزه از هم جدا شدیم،به الله قسم حتی یکبار نه گریه کردند،نه پرسیدن کی میای؟نه کسی رو اذیت کردن نه بی قراری کردن…
کی این بچه هارو آروم نگه داشته؟
کی میتونست اصلا این کار رو بکنه؟
خدای مهربونتر از مادرم،جان من فدای تو و تموم مهربونیت هات،وای برمن اگر احساسات مادرانه،ضعف انسانیم،تنهایی هام و نجواهای شیطان من رو لحظه ای از عشق و نور تو جدا کنه و اتصالم ازت قطع بشه…
کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد، مىگویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوى او باز مىگردیم.»
من مال توام،نیلا نیکا هم مال توان،پدر و مادر و ….همه و همه و همه …
مرگ یک اجباره اما من نمیخوام به اجبار بمیرم،من مرگ با عزت و با اختیار رو ترجیح میدم.
پس صبر میکنم،صبر میکنم،صبر میکنم.
خدایا از شر شیطان وهمزات شیطان که قسم خورده من رو از سپاسگزاری تو دربیاره،به خودت پناه میارم که تنها پناه عالمی.
ازت سپاسگزارم برای تموم این زیبایی ها،این خوشبختی ها،برای جهانم که سرشار از انسان های شایسته شده،برای این مدار آسونی ها،برای زندگی در این جزیره ی زیبای توحیدی،برای این همه ثروت و نعمت و فراوانی ازت ممنونم خدا.
در راستای نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها و آسونی ها و تمرکز بر نکات مثبت،امروز سومین روزی که من صبح هم سرکار نمیرم!فقط عصر ها اونم دوسه ساعت…میرم تو فروشگاه میشینم و مشغول مطالعه ی کاری،قرآن یا کامنت های سایتم،گاهی با صاحب مغازه که یک خانم ثروتمند و توحیدی به صحبت میشینم،فضای خنک و خوش بو و دلنشین و پر از آرامش…یک فروشگاه هم کنارمون هست همیشه آهنگ های شاد میزاره میتونی باهاش بشکن هم بزنی.
هربار میرم سرکار محو زیبایی های خیابون و مراکز تجاری و ماشین های لاکچری میشم و تموم تصاویری که توی سریال سفر به دورآمریکا دیدم به یادم میاد.
برخلاف تموم شهرهایی که توش زندگی کردم یا توی سفر دیدم،توی کیش طبیعی اینکه خیابون پر از ماشین فورد،جوک،شرکت کیا،لندکروز و کلی ماشین انگلیسی و آلمانی که من نمیشناسم باشه!یعنی شما اگر اینجا پراید و تیبا و پژو ببینی تعجب میکنی!ثروت داشتن طبیعیه،لاکچری زندگی کردن طبیعیه،ماشین خارجی خوب داشتن طبیعیه نه هیچ چیز دیگه.
فارغ ازینکه حجاب خوبه یا بد،اینجا انقدر آزادی هست که اگر توی خیابون کسی رو ببینی چادر پوشیده تعجب میکنی!اینجا طبیعی اینکه با بلوز شلوار بیایی بیرون،بدون شال و روسری باشی،دامن کوتاه پات باشه و حتی من دیگه صحنه هایی دیدم که گفتم یا اکثریت امام زاده ها این دیگه اصلا بدون لباس اومده!!!برخلاف هرچیزی که توی عمرم دیدم،اینجا محدودیت حجاب غیرطبیعیه،و آزادی طبیعیه.
اینجا دیدن خوشبختی و شادی و عشق و عاشقی طبیعیه،زوج های بینهایت در صلح باهم،مهربون،دست در دست هم میبینی که از کنار هم بودن دارند لذت میبرند.
اینجا آدم ها همه چیز رو باهم دارند.
عشق،سلامتی،ثروت،ماشین لاکچری و ….
الان بیشتر باور میکنم حرفای استاد رو که میگفت طبیعیش اینکه ما خوشبخت،ثروتمند،با لذت و عاشقانه زندگی کنیم!هرچیزی غیر ازین غیرطبیعیه!هرکدوم ازین هارو نداری بگرد ببین مشکل از کجاست!
یک خلاصه از مکالمه ی امروز خودم و مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم بنویسم و رد پای 17 خرداد 1403 رو به پایان برسونم.
ایشون با من تماس گرفتن و صداشون نمیومد،من قطع کردم و بلافاصله باهاشون تماس گرفتم ولی اومدیم پشت خط هم و تماس برقرار نشد ومن دوباره تماس گرفتم و ایشون بعد سلام بلافاصله گفتند ببین یک قانونی هست بین مکالمه ی دونفر!
بعد ایشون ادامه داد که هروقت من زنگ زدم و هرمشکلی برای تماس پیش اومد،اجازه بده خودم دوباره باهات تماس بگیرم،نیاز نیست سریع زنگ بزنی!
نجوای ذهنم تبدیل شد به لبخند آرامش… :) گفتم چشم.حتما
موضوع اول صحبتشون این بود که یک وقتایی آدم ها حواسشون به جایگاهشون نیست،این به معنی غرور نیست،این به معنی خودباوریه،میخوام بدونی چه جایگاه مهمی داری و حواست باشه این دیسیپلین حفظ بشه،شما نماینده ی این شرکتی و حتی کارت از من و همکارت مهم تره،شما نوک این پیکان سه نفره ای،یک فاصله ای باید همیشه بین تو و مشتری و فروشنده باشه،فروشنده باید بدونه حتی اگر یک روزی خواستی کمکش کنی یک جنس رو جابه جا کنه،این تویی که داری بهش لطف میکنی و نه هیچ چیز دیگه،همیشه حواست باشه که در عین اینکه ارتباط دوستانه با فروشنده ها داری،ارزش و احترام جایگاهت توی ذهنشون حفظ بشه .
موضوع دوم لباس فرم شرکت بود،ایشون گفتن میخوام با داشتن لباس فرم جایگاه شما در فروشگاه ها حفظ بشه،و بدونن شما نماینده ی این شرکتی،ولی مهمه که طرح و رنگش طبق سلیقه شما باشه ضمن اینکه خواسته های شرکت هم لحاظ بشه،میتونی بگردی آماده پیدا کنی میتونی بری یک پارچه ی نفیس انتخاب کنی و بدی بهترین خیاط برات بدوزه،نگران هزینه ش هم نباش همه ش با شرکته،درنهایت یک آرم خیلی کوچیک از شرکت روی یقه ی لباست چاپ میشه،خیلی کوچیک که شمارو اذیت نکنه!
دو دست هم بگیر که نگران بشور بپوشش نباشی،این لباس فرم هم به شما امنیت و احترام میده هم وقتی در طول یکسال شما با این لباس توی فروشگاه ها دیده بشی،دیگه هرکسی شمارو توی مرکز تجاری،یا میکامال،یا پردیس و یا هرجای دیگه ببینه یادش میمونه شما نماینده ی مایی.
و اما موضوع سوم که نقطه ی عطف ماجرا بود من بهشون گفتم امروز صبح هم فروشگاه بسته بود و من نرفتم سرکار،هرچند توی خونه دارم مطالعه کاری میکنم اما بازم اگر جایی کاری هست یا کمکی از دست من برمیاد بهم بگید لطفا…
استاد میدونی جواب مدیرعاملم چی بود؟
ایشون گفتن من اینو دارم چند بار ازت میشنوم
انتظار داشتم با توجه به صحبت هایی که قبلا باهم داشتیم،کاملا متوجه شده باشی ولی خب مثل اینکه لازمه یکبار دیگه بهت بگم.
استاد اینجا من دوباره مضطرب شدم،که مدیرعاملم چی میخواد بهم بگه و ایشون ادامه دادن:
ببین خانم شهریاری،اصلا نیاز نیست به من بگی رفتی سرکار یا نرفتی،یا تو خونه داری مطالعه میکنی،این اضطراب هارو از خودت بگیر،اصلا من ازت میخوام وقت سرکار نمیری،به جای مطالعه ی کاری،فقط لذت ببری،الان که خونه ای فقط لذت ببر!
آرامش شما برای من از هرچیزی مهم تره!چه الان چه در طول سال…این شمایی که تصمیم میگیری چه ساعتی بری سرکار،چه ساعتی برگردی،این شمایی که میتونی وقتت رو خوب مدیریت کنی،این شمایی که میدونی چطور بازدهی کاریت بالاتر میره،پس دیگه این نگرانی ها رو از خودت بگیر و هرکاری که برای آرامشت لازم هست انجام بده،شما وقتی برای شرکت میتونی مفید واقع بشی که آرامش داشته باشی.
استاد جان؟منو یادته؟
من همون شاگرد شمالی پرستارتم که توی ICU و اورژانس کودکان کار میکردم!!!
استاد اوضاع داره به صورت بنیادین عوض میشه،استاد درها از جایی باز شد که به عقل جن هم نمیرسید.
این نتیجه ی استمرار و کنترل ذهن و تمرکز روی دوره های شما بود…و این تازه اولشه…
من باید یادم بمونه از چه مسیری حرکت کردم و با تغییر باورهام و تغییر رفتارهام به این نتیجه رسیدم و مسیر درست رو ادامه بدم و ادامه بدم و ادامه بدم …
مثل خود شما که با این همه نتیجه،هنوز دارید با عشق روی خودتون کار میکنید.
خداوند به صبر و استقامت ما در مسیر توحید عملی بباره وکمکمون کنه که مسیر سعادت دنیا و آخرت رو گم نکنیم.
آفرین بر این همه کنترل ذهن ،چون میدونم که دل مادر رو هیچ چیز به اندازه اشک فرزندش نمیلرزونه….
آفرین بر شما که مصمم به مسیرت ادامه میدی و به غیب ایمان داری
سپاس از تو عزیز دل که رد پا از خودت به جا میزاری و ایمان و توکل هزاران دوست مثل من رو قویتر میکنی و سپاس از استاد جان برای فراهم کردن این مسیر
سعیده از خداوند برات آرزوی موفقیت و آرامش و تقوی دارم
دیروز روانشناسی ثروت رو کار میکردم یهو یه باگ پیدا کردم،من همیشه میگفتم خدایا دست من رو رها نکن اما غافل از اینکه خداوند همیشه دستای من رو گرفته ،این منم که به واسطه شرکهام دست خدا رو ول میکنم و در دریای شرک و بی ایمانی غرق میشم
خدایا به هممون توحید و توکل عطا کن
به لطف کامنت شما بعد مدتها مایک عزیز رو دیدم امیدوارم هرجا هست شاد و سلامت باشه
تمام نفسهایم تک تک اشتیاق رو در حنجره وششهایم به وضوح به گسترش این ندای الهی رسانید که زندگی خیلی زیبایت
تشکر سعیده جان
عزیزم چقد پر انرزی
چه زیبا مهربانانه
چه دلفریب وناز
چه پروابهت وبسیار بانو
بانوی ایرانی زیبایم تو افتخار من وامثال منی
من استاد تحسینم
اکنون از ته دل مینویسم که دورت بگردم که اینهمه شکیل آرام متین تو دل برو طناز زیبا محجوب محبوب گرانمایه ونویسنده هستی
من شما رو در انعکاس یک رویای یک ثانیه ای در سایه درخت زیبای توت سفید کنار خیابون شلوغ یک محله زیبا در سلیمانیه عراق دیدم که کتابی از شما رو در دست گرفته وهنوز نخوندم که اشکال حسادت تمام قلب زیبایم که تازگیها چینی بن زن آنرو برام بند زده پر شد از حسادت وخدا چه دلبرانه بهم گفت جمالی چته چرا سرخ شدی تو خم میتونی ..آرام شدم واکنون مینویسم کع سعیده جان بنویس
در جلد زندگی زیبایت هست که کتابهایت تا آنطرف اقیانوس اطلس وکل کره زیبای زمین میگردند ویادت در دل هر محبوب محجوبی
خواهد بود
دل ما که مدتهاست مهمان نوازی میکند وسعیده زیبایم رو در بهترین اتاق آن مهمان ساخته…
چه حس خوبی
چه حال خوبی
ممنون عزیزم این همه احساس عالی از سمت کیش زیبا به من این طرف عراق رسیده وسپاسگاارم
عزیزم دلمی بخدا
قربونت برم
همیشه سلامت وشاد وسرحال مادرانه دور فرزندانت بگردی ولذت ببری از تمام فرکانسهای زیبای تمام مادران جهان ..
ودر پایان آهنگ چینی بند زن درویش جاویدان رو سرچ کن وبیادمن آنرا گوش کن .حس و احساس خوب رو برات ازته دل فرستادم تقدیم روی ماهت بانو
و همچنین از شما که بارها و بارها وقتی ازش هدایت خواستم به کامنت های زیبا و واقعی شما هدایتم کرده.امشب بعد از نماز به خدا گفتم خدایا من واقعا نمیدونم تو بگو و هدایتم کرد به خوندن نوشته های ارزشمند شما فرشته پاکش.چون دقیقا دقیقا مکالمه تلفنیتون با جناب رئیس محترمتون پاسخ من بود.واقعا ایشون رو تحسین میکنم به خاطر این حدداز درک درستشون از ارزشمندی افراد مجموعشون و بسیار بیشتر شما رو تحسین میکنم که چنین ارزشمندی رو در وجودتون ساختین.بارها تو کامنت هاتون خوندم که تو دوره احساس لیاقت استاد میگن هیچ کاری مثل انصراف از کار یا چنین اقداماتی نکنین تا این دوره رو کار کنید و رو احساس لیاقتتون کار کنید فقط خداوند خودش هدایت میکنه .من بعدا قرار شاگرد این دوره باشم و در حد درکم از کامنت ها و توضیحات استاد عزیز از این دوره ارزشمند میدونم اما جملتون همیشه خیلی جاها تو گوشم زنگ میزنه و الان با صحبتهاتون از مهاجرتتون به جزیره زیبای کیش بیشتر درک کردم که شما فقط رو خودتون کار کردین و خداوند هم به این زیبایی پاسختون رو داد.بیشتر از اینها رو قراره پاداش بگیرین.نوش جانتون و مبارکتون
میدونید حفظ ارزشمندیهای کاری که به کارفرما و به جهان ارائه میدیدم رو من خیلی واضح با یه تضاد درک کردم.لباس فرم.حفظ جایگاهت با مشتری خیلی خیلی خیلی مهم هست.تمام چیزی که جناب رئیس محترمتون فرمودن اون چیزیه که گنجی بود که من از دل یک تضاد بهش رسیدم و خدا رو کلی شاکرم از این بابت انقدر که اون تضاد به تازگی و با درک این اگاهی و درس ها برام مثل قند هر روز شیرین تر میشه .بسیار تحسینتون میکنم و براتون از خدادند درخشش های بزرگ و باغهای خرم و رودهای جاری و قصر های بهشتیش رو دراین دنیا و آخرت میخوام.سپاسگذار خداوندم بابت این که شاگرد استاد عباسمنشم و اینکه دوستانی چون شما دارم که بی توقع و متواضعانه اگاهیهاتون رو از قوانین و کلام حق با ما به اشتراک میگزازید.
امید دارم در بهترین زمان و مکان چراغ خوش خبری آبی رنگ پیام رسان برات روشن و منور شود
بخدا هر چقدر تحسینت کنم و اشک شوق بریزم بازم شکر خدا رو بجا نیاوردم .. بخدا فقط و فقط جای شکر داره که این چنین زندگیت تغییر کرد که البته و مطمعنان شخصیتت تغییر کرد که جهان اطرافت به این زیبایی تغییر کرد .. بخدا این شعر دقیقا برای تو عزیز نازنین سروده شده سعیده جان
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
واقعا بهت تبریک میگم من همیشه کامنت هاتو دنبال می کردم و برای آن روزهایی که در گرگان و بیمارستان در بخش icu کار می کردی و برای هر تضادی اعراض و سکوت می کردی و فقط و فقط روی خودت کار می کردی رو کاملا یادمه با اون بچه های دست گلت و مادر عزیزت که خداوند چنین فرشته ی نگهبانی رو برات فرستاده تا دستی از بی نهایت دستان خداوند برات باشد خدا حفظش کنه خدا قوت به چنین مادری که با جون و دل در خدمت شما عزیزان هست خدا رو هزاران بار شکر ..
سعیده جان اتفاقا پسر منم توی کیش زندگی می کنه ولی با این تفاوت که پنج سالی هست که با من و دخترم که خواهرش باشه قهره .. از اونجایی که بخاطر تضادهای مالی و ورشکستگی های قبل از آشنایی ام با استاد در زندگیم بوجود آمده بود هنوز در مدار جدایی بسر میبریم .. هر چند دو بار آمدم کیش ولی همش خودشو از من پنهان میکنه و فقط از دوستان و آشنایان سراغشو گرفتم خدا رو شکر حالش خوبه ولی چه کنم که مادرم و دلتنگی مادرانه یکوقتایی بقلبم فشار میاره ولی دیگه چند ماهی هست که همه چی رو بخدا سپردم و میدانم نباید وابسته باشم و نچسبم ..هر وقت در مدار همدیگر قرار بگیرم خداوند خودش به تصحیح و بهبود روابطمان اقدام می کند.. از أنجایی که میدانم که من فقط می تونم خودم رو تغییر بدهم پس فقط و فقط روی باورها و افکار خودم کار می کنم هر وقت زمانش برسد مطمعن هستم در بهترین زمان و مکان از جایی که فکرش رو نمی کنم به بهترین شیوه از ریشه و بنیادین درست خواهد شد …. سعیده جان من از جزیره ی کیش خیلی خاطرات قشنگی دارم . خیلی دوسش دارم جدا از اینکه سرزمین آزاد و ثروتمند و لاکچری با مردمان خوب و عالی و با فرهنگی هست بیشتر چون پسرم آنجا زندگی می کنه برام خیلی لذت بخشع .. وقتی از جزیره و زیبایی ها و ماشین ها و نکات مثبت آنجا تعریف می کردی احساسم خیلی خیلی عالیع شد یعنی واقعا عاشقانه دوسش دارم اینکه آدم احساس میکنه سریال سفر به دور آمریکا رو میشه آنجا تجربه کرد و لذت برد ..
به امید خدا بزودی کیشوند هم خواهی شد و به کشورهای خلیج فارس هم میتونی سفر کنی ..و من مطمعنم که بزودی مدارت از این هم بالاتر میره چون داری با فرمان و راهنمایی های استاد عزیزمون حرکت میکنی و از اینکه در مسیر درست و مناسب و صحیح الهی هدایت شدی و حرکت میکنی جای تحسین و تشویق داری .. به امید خدا خیلی زود خانواده ی عزیزت هم به هم وصل می شوید و دوری ها به وصال و اتصال تبدیل میشود ..
یادمه یک شب تا صبح توی ساحل با یکی از دوستانم آنجا توی آلاچیق ماندیم چون شب ماه کامل بود و من میخواستم تا صبح آنجا مراقبه کنم و روی شنزار بشینم همونجا نزدیک اسکله ماندیم و سحرگاه و هنگام طلوع آفتاب رفتیم روی اسکله دیدیم چندین نفر در سکوت صبحگاهی داشتند ماهیگیری می کردند بخدا صحنه های رویایی اون روز و شب رو هیچوقت فراموش نمی کنم .. اتفاقا دقیقا 18 خرداد ماه دو سال پیش بود که اونجا بودیم آنقدر شبش آنجا سرده که هیچکس باور نمیکرد که در کنار ساحل با دوتا پتو هم گرم مون نمی شد ولی ما هیچی با خودمون نبرده بودیم جز یک ملحفه ی ساده . ولی تا صبح لرزیدیم از سرمااا باورت میشه!!!!؟ شبش آنقدر آن ماه کامل درشت و زیبا بود انگار کره ی زمین رو میدیدی چون روی خط استواست ماه کامل از هر جای دیگه ای که تا باحال دیدی درشت تر و زیباتر و بینظیر تر بود … اتفاقا پنجشنبه ماه نو و هلال بود تا کمتر از دو هفته دیگه ماه کامل میشه کاش بتونی چنین پدیده ی الهی رو ببینی و لذت ببری .. چقدر آون شب گوش ماهی های درشت و زیبایی جمع آوری کردم آخه گوش ماهی های جزیره ی کیش خیلی خیلی خاص و متفاوتع . طلوع خورشید که نگم برات چقدر بینظیر بود خدایااآاا شکرت .. جاهای دیدنی و زیبا زیاد داره البته من طبیعتش رو خیلی خیلی دوست دارم … در یک منطقه اش که خونه ی دوستم بود آهو های زیبایی آزادانه شبها میومدند آنجا می چرخیدن . فکر کنم اسم محله شون نوبنیاد بود .. آره سعیده جون به جایی که لایقش بودی هدایت شدی .. بقول استاد تو اگر در مسیر درست و مناسب باشی جهان خودش لوکیشن تو رو تغییر میده و جهان خودش تو رو به شرایط و روابط درست هدایت می کنه
سعیده ی نازنین زیبا رو و زیبا سیرت عزیزم برات بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی رو آرزو می کنم
روز و شبت بخیریت و خوبی و خوشی و ایام بکامت شیرین و گوارا همراه با عشق و سلامتی و ثروت و موفقیت پایدار رو آرزومندم در ضمن عکس پروفایلت رو دوست دارم و خیلی خیلی هم زیباست خودت گلی که میان گلها هستی عزیزم
سعیده عزیزم سلام و صد سلام بانو جان جانان …. بابا همه اعضا سایت که عاشقتن و من هم شاگرد قدیمی استاد باز میگم که عاشقتم. عاشق توحیدی بودنت هستم … عاشق عملگرا بودنت هستم … عاشق تمام کارهات هستم و همیشه همیشه کامنت هایت را دنبال میکنم و دائم تحسین میکنم و به احترامت بلند میشوم و سر تعظیم فرود می آوردم و کف میزنم ….. احسنت بانو …
خیلی عالی داری پیش می روی و مطمینا در دورانی به سر می بری که کنترل ذهن بسیار نیاز داری … امید بسیار دارم با ایمان عااالی که کسب کرده ای، با تمام فراز و نشیب هایت که همشون برای رشد آدم است و برای اینکه قانون تکامل را طی کرده باشی، می آیند، به زودی زود خانوادگی کنار هم در این جزیره هستین و لذت تمام کنترل ذهن هایت و توجه به زیبایی هایت را میبری و ثمره این تلاشت را خواهی برد.
سعیده جانم، بدون که با تمام وجود برات بهترین ها را آرزو دارم و کلی درس زندگی تا به الان از عمل کردن هایت داشته ام و خیلی جاها در دلم گفته ام که بابا سعیده تو دیگه کی هستی ….احسنت … شیما اصلا اصلا در این حد نتونسته عمل کنه… نوش جونت باشه این نتایج عالی که از مدیر عاملت، میگویی …. الحق که لایقش هستی و حالشو ببر …. خیلی خیلی خیلی زیاد برات خوشحالم برای این شغل عالی که کسب کرده ای …
هفته پیش که پدرم که سه سالی است که درگیر بیماری سختی هستند، شرایطشون وخیم شد و در بیمارستان بستری شدند و در آنجا که بودیم دایم یاد شما بودم که از چه شغلی به چه شغلی رسیده ای …. خیلی عاااااالی عمل کرده ای …. خیلی دوست دارم که به زودی زود ازت بشنوم که با دو دخترهای نازت کنار هم با شرایط عالی بسر میبرید و این اصلا اصلا دور نیست …
راستی این را هم بگم که با تلاش بسیار برای کنترل ذهن در زمان حال بد پدرم که البته گاهی کم آوردم و اشک هایی ریختم که ناتوانی پدرم را ببینم، الان پدرم حالش خیلی خیلی بهتر شده است.
این چند وقت کنترل ذهن های بسیاری را داشته ام … اینکه حدود 4 ماهی میشه که همسرم در کشوری دیگر هستند و من و پسرم تنها زندگی میکنیم و از ابتدا خیلی دلخور از رفتنشون …. اما با آموزه های استاد، تلاش به کنترل ذهن و چه آرامشی در این دوران، نصیبمان شد و چه خوشگذرانی هایی که نداشتیم. خیلی زیاد ….. خدا رو سپاس …
خوب، شبت خوش سعیده جانم و در پناه خود پروردگارت باشی همیشه …
سلام وسپاسگذاری واحساس دوست داشتن وتقدیم یک شاخه گل محمدی خوش عطر به شما نازنین دوست ارجمندم
سپاسگذارم هستی ومکتوب میکنی بودنت زیباست تک. هستی
سپاسگذارم بابت چیدن جملات خوب وآرام بخشی کا د. این کامنت هست وبا خوندن کنترل ذهن رو میشه حس کرد تحسین بر انگیز هستی
شما رو تحسین میکنم تجربه دوری از همسر عزیزت رو آسان آرزو میکنم برات
کنترل ذهن در هر شرایطی واسه هر فردی کنترل ذهنه وفرقی نداره ومیشه گفت سختترین کارهاست .دوری از کسی که دوستش داری براستی کنترل ذهن رو در شرایطی قرار میده که لحظه ها رو کند میکند. امیدوارم بهترین وزیباترین اتم ها مدام خوشحال تر وزیباتر در حال گسترش کنترل ذهن رو برات آسانتر کند ….
من از وسطای داستان شغل قبلی شما تمام مسریت رو دنبال میکردم و اشک میریختم، میخندیدم، مشتهامو گره کرده و تعهد میدادم، بغض میکردم از توحیدی که داری و خلاصه هر کاری که بگی من موقع خوندن کامنتهای توحیدیت انجام میدادم و خدا میدونه چقدر الگوی خوبی بودی برای من که حرکت کنم به سمت خلق شغل دلخواهم…
بخداوندی خدا این مسیری که الان داخلش هستی و شغلی که الان داری رو اگه تک تک کامنت هاتو نخونده بودم و کامنت امشبت رو که راجع به گفتگوی خودت و مدیرعامل بود و نوع کارت، به خدا قسم باور نمی کردم.
بابا همین الان که داشتم کامنتتو میخونم ذهنم میگفت بابا این دیگه همش حرفه، مگه میشه چنین کاری، مگه داریم؟
توی همین نجوا ها بود که محکم کوبیدم تو صورتش با کف گرگی و گفتم آره که میشه.
مگه خودت نبودی که از سال 95 که دانشگاه تموم کردی و بعدش سربازی رفتی و ازدواج کردی، تا همین 9 ماه پیش همیشه ی خدا دوشیفت میرفتی سرکار و نه بیمه برات رد میشد و نه دارمد خاصی داشتی، دقیقا از برج 5 سال گذشته که قدم اول رو خریدم و محکم نشستم پای تغییر باورهایم و عمل به الهامات، زندگی من 1000 درجه تغییرات داشت.
از کار دو شیفت رسیدم به یه کاری که اسمش اداری هست، ولی خداشاهده که میشه کلا توی دوسه ساعت تمومش کرد و رفت خونه.
بخدا قسم منی که هیچوقت بالای 4 میلیون تومان یکجا برای حقوق هیچوقت به حسابم واریز نشده بود، الان دارم واریز عدد های بالا و نزدیک به 20 میلیون تومان رو تجربه میکنم و ذهنم داره منطقی میکنه برام و دنبال اینم از همین شغلم بتونم درآمدم رو ببرم بالای 20 میلیون تومان. چطوری؟ نمیدونم،،، فقط درخواست کردم و منتظر الهامات هستم و همین چند روز پیش خدا یه خبری رو بهم فهموند که فهمیدم میشه، به راحتی هم میشه، فقط باید صبور باشم.
صبر
صبر
صبر
حلقه ی گمشده من توی زندگی قبلیم.
قبل از سایت عباسمنش و بعد از سایت عباسمنش ( خودش یه پا دوره ی تاریخی به حساب میاد)
امروز پسرم رو بردم دکتر، چون سرف داشت.
خدا شاهد هست که تا همین 9 ماه پیش که بیام توی شغل جدیدم و درآمدم خیلی عالی بشه، اگه پسرم مریض میشد، مساوی بود با صفر شدن کل پس انداز ما و چون بیمه هم نداشتیم دیگه بدتر … و همش دستمون تو سرمون بود که الان چکار کنیم. واقعا عزا میگرفتیم. الان به لطف خدا هم بیمه تامین اجتماعی دارم و هم تکمیلی و واقعا چقدر نعمت بزرگی هست برای ما… میدونی چرا؟ چون من مبالغی رو که بیمه تکمیلی بهمون برمیگردونه رو هم جزو درآمد ماهانه خودم حساب میکنم و همیشه به خانمم میگم این رزقه و پوله ها… باید یادم باشه از کجا به کجا رسیدم.
از شرایط کاری پر تنش و روی اعصاب در فروش بیمه عمر، رسیدم به فروش محصولات یکی از لاین های شرکت کاله و شروع یک تجربه ی جدید و البته ناآشنا که همیشه میترسیدم برای شرکت بزرگ کار کنم و خدا با نشانه ها منو آورد توی این شرکت و الان میفهمم که چقدر خدا درست میچینه برای ما….
اگه این نتایج خودم نبود، و با وجود دیدن و خوندن نتایج دیگران هم اینقدر باورم قوی نبود که الان قوی هست. گاهی اوقات تو با شنیدن داستان موفقیت دیگران انگیزه میگیری که مسیرت درسته،،، ولی زمانی باور میکنی به مسیر که خودت هم نتیجه گرفته باشی. استاد دمت گرم که اینقدر عالی گفتی که نتیجه گرفتن باعث میشه بیشتر و بیشتر به الهامات عمل کنی و توی مسیر نترسی…
الان که کامنت توحیدی شما رو خوندم، خدا میدونه که چقدر توی ذهنم خداروشکر کردم بابت قانون بدون تغییر خدا که هر کسی با باورها و افکارش میتونه خلق کنه زندگیشو و وقتی بسپاری نتیجه رو بخدا، خدا قشنگ جوری نتیجه رو درمیاره که دهنت باز میمونه از این همه چینش قشنگ….
تو اگه توی بیمارستان میموندیم و همزمان دنبال کار میگشتیم، مثل 99/99 درصد مردم، الان اینجا نبودی.
تو شجاعت داشتی که از کارت دراومدی و گفتی خدایا تو گفتی دربیام منم دراومدم، حالا برنامه چیه.
تو صفر تا صد گوش بودی برای الهامات خدا و خدا هم که هیچ وقت دیر نمیکنه…
تو به الهامات خدا عالی عمل کردی و نوش جونت شرایط الانت.
اگه استاد اون روز از کارش تو بندرعباس استعفا نمیداد، بعدش خدا اونجوری شغلش رو تغییر نمیداد که درآمدش چندبرابر بشه و شرایطش آسون. اگه استاد با خودش میگفت بذار الان که دارم کار میکنم، همزمان دنبال کار بگردم و اگه اوکی شد، اینو ول میکنم، مطمئنا الان یه توی زندان بود به خاطر اون انفجار و یا دیگه در این دنیا نبود.
خدا به شجاعان پاسخ میده.
همونطور که به استاد پاسخ داد، به شما و امثال شما هم پاسخ داد. اگه اون ماه رو مرخصی میگرفتی و انصراف نمیدادی قطعا الان از توی یکی از شیفت های بیمارستان داشتیم کامنت هاتو میخوندیم.
قربون خدا برم که اینقدر دقیق داره همه چیز رو مدیریت میکنه.
پدرام فصیح زاده ای که سال 96 از ویزیتوری شرکت بهنوش استعفا داد و از گچساران رفت شیراز به امید روزهای بهتر و همیشه حرفش این بود که ویزیتوری عاقبت نداره، خدا چنان چرخوند و چرخوندش که اول بفهمم با رهام مشکل داشت و بعد بیارم دوباره ویزیتورم کنه و بهم بفهمونه داری اشتباه میکنی. الان همه چیز داره روز به روز بهتر میشه و جنس اتفاقات و مشتریان تغییر کرده.
تک تک اتفاقاتی که برام افتاده بود توی اون چند سال تا همین 9 ماه پیش، واقعا برام تجربه عالی بود.
روابط داغون با همسرم، درآمد خیلی افتضاح که همه ی مایحتاج زندگیم رو پدر و مادر من و پدر و مادر همسرم کمک میکردن. اگه یه غذای خوب میخوردیم، قطعا یا خونه پدر و مادرم بود یا پدر و مادر همسر یا توی عروسی و مهمانی و…، تو خونه ی خودم خبری نبود از غذای خوب. اگه گوشت درست میکردیم میخوردیم، قطعا از طرف عزیزان بالا بود و اینقدر بسته های کوچیک همسرم بسته بندی میکرد که فقط احساس میکردیم داریم مثلا قیمه میخوریم، درصورتی که واقعا گوشت خیلی خیلی کمی داخلش بود که سهم یه نفر هم نبود انصافا.
اینا رو نمیدونم چرا اینجا بیان کردم، نمیدونم چرا اینقدر امشب کامنتم طولانی شد، ولی میدونم که من ننوشتم، خدا نوشت.
من انسانی بودم که همیشه از طرف اطرافیان به یک شخص با استعداد معروف بودم، و همین استعداد منو بدجور زد زمین و برای اولین بار که توی یک میکس توحیدی از استاد شنیدم که گفت : « استعداد مهم نیست ایمان مهمه» کلا جا خوردم، یعنی چی؟ یعنی استعداد مهم نیست؟یه لحظه به استاد شک کردم، نشستم خیلی روی حرفش فکر کردم. توی همین افکار چند روزی سر میکردم که یکی از قسمت های توحید عملی اومد روی سایت که راجع به و ما رمیت اذ رمیت، لکن الله رمی بود… این حرف استاد زندگی منو از زمان کارم توی شرکت بهنوش، تا کار در بیمه پاسارگاد، و بعدش بیمه ی خاورمیانه و بعد شرکت دندانیک و بعدش شرکت کاله مثل یه فیلم آورد جلوی چشمم.
از وقتی که با استاد آشنا شده بودم، خیلی باورهام تغییر کرده بود، ولی یک باگ اساسی داشتم و اونم این بود که همیشه ی خدا روی استعدادم حساب میکردم و توی روزهای اولم توی شرکت کاله هم همینطور بود تا بعد از اون قسمت بی نظیر توحید عملی…..
بعد از اون قسمت دیگه شروع کردم سپردم به خدا، آره دقیقا درست شنیدی، سپردم به خدا…
فروشم روز به روز بهتر شد، افتادم روی زبون تک تک مدیران و همکاران توزیع و سرپرستان….
جنس مشتریان من تغییر کرد. مشتری هایی که با استعداد خودم هیچ چیزی نمیتونستم بهش بفروشم، خدا جوری در زمان مناسب قرار میداد که از من هم خرید انواع سس داشت و هم انواع سوسیس کالباس.
مشتری هایی که فقط یک محصول رو میخریدن، از اون روز به بعد همه چیز میخریدن.
عمده فروشی که از من هیچ چیزی نمیخورید، به جایی رسید که از من هفته ای نزدیک به 100 کیلو خرید میکرد،،،، اینا که میگم خداشاهده توی همین یکی دوماهه که فروشم رو سپردم به خدا اتفاق افتاده.
قبلش زور میزدم که با استعدادم بفروشم. استعداد استعداد استعداد، این گزینه ی فوق العاده ی هست برای گمراهی انسان…
استعداد خیلی خوبه، چون میفهمی به چه کاری علاقه داری. ولی حساب کردم روی استعداد یعنی شرک…
شرک هم که داشته باشی، دیگه نتیجه معلومه….
نتیجه ی زندگی من گویاست…
خداشاهده از سال 97 که وارد صنعت بیمه شدم تا همین الان که دارم تایپ میکنم، شاید 100 میلیون تومان هم پول نساختم. شما 100 میلیون تومان رو تقسیم بر تعداد ماه های 5 سال گذشته کنید و ببینید که من تا همین 9 ماه پیش چقدر درآمد داشتم؟ ولی خداشاهده توی همین 9 ماه که خدا منو آروده توی شرکت کاله، نزدیک به 100 میلیون برای من ورودی مالی از کاله ساخته، دیگه بقیه اش واقعا به کنار…
خداییش الان که این تیکه آخر رو نوشتم یه لحظه متعجب شدم که من رو خدا چطوری با این درآمد به اینجا رسونده و من هنوز زنده ام و دارم نفس میکشم.
خداروشکر بابت همه چیز…
تحسین میکنم سعیده خانم دوست داشتنی.
واقعأ الگوی خوبی هستی که چطوری از خدا بخوایم که به خواسته هامون برسیم.
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
بینهایت ازتون سپاسگزارم که در حق خواهرتون لطف کردید وبرام نوشتید،خداوند به قلب من گواهه چقدر من از خوندن نقطه های آبی پر از نور خدا میشم.
یکی از اولین ویژگی هایی که توی شغل درخواستیم نوشته بودم این بود که به گسترش جهان توحیدی کمک کنه و هربار وقتی میخونم یک عزیزی از یک رد پای من،ایمانش به مسیر بیشتر شده،اون لحظه احساس میکنم تموم دنیارو بهم دادند و تموم نگرانی ها و اضطراب ها و فشارهای ذهنیم ازم گرفته میشه و ایمان واستقامتم برای ادامه ی مسیر بیشتر و بیشتر میشه.
ازتون سپاسگزارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازتون.
سلام و سلامتی و رحمت الله یکتا به سعیده جان گل و گلاااااب
سعیده چطوموتوری؟؟
یک ماه بود از من هیچ نقطه آبی دریافت نکردیاااا فکر نکن حواسم نیستاااااا :)))
الان پیش خودت میگی باز دوباره این امد :)
وقتی دیدم برای حمیدجان نوشتی که خونه پیدا کردی اینقدر خوشحال شدم سعیده جان که باورت نمیشه
اون موقع تازه ساعت یک شب کامنتتو خوندم باعث شد تا یکی دو ساعت بعدش هم خوابم نبره :|
میگم خداروشکر خوب شد که قبل از اینکه شما مهاجرت کنی به جزیره زیبای کیش ، ما چند روز کیش رفتیم
چون که الان تو داری از اونجا و زیبایی هاش تعریف میکنی بیشتر میتونم حس و حال کیش رو توی ذهنم تجسم کنم یعنی اینجوری کانون توجه من هم میره روی زیبایی هاش هر چند که به قول شما بخوای نخوای اونجا اینقدر زیبایی هست که فقط کافیه سر برگردونی کلی زیبایی و نعمت و نکات مثبت میبینی
من یکی از درخواست هام از خدا اینه که به یک جایی هدایتم کنه که توش آزادی در پوشش داشته باشم برای ما مردها آزادی در پوشش میشه شامل یک عدد شلوارک با یک عدد تیشرت آستین کوتاه و تمام
که وقتی کیش بودم اصن رویایی بود برام
از وقتی که با خوندن هدایت هایی که شدی نوشتی و من تازه دوزاریم افتاد که من یکی از مسائلی که در کار و زندگیم داشتم این بود که روی عقل خودم حساب می کردم نه روی خداوند
این کامنت های ارزشمند و توحیدی شما مصادف شد با ورود من به دوره بینظیر 12 قدم بعد از یکسال
چرا بعد از یکسال ؟
معلومه دیگه چون که هنوز توی فرکانسش نبودم :|
خلاصه ترکیب اینا باعث شد که بفهمم ، من باید روی خداوند فقط حساب کنم با عمل کردن به اون چیزهایی که خدا به من میگه ، اونم چه زمان هایی خدا میگه؟؟
زمانی که من حالم خوب باشه
الانم توی کارم با توجه به چیزی که خدا بهم گفته دارم پیش میرم ، ایده این بودش که قالب سایت طراحی کنم و بعد توی یکی از بزرگترین بازارهای اینترنتی ایران بذارم برای فروش که یک مسئله ای براش پیش امد که اولش یکم حسمو بد کرد چون این دومین باره این مسئله برای طراحی هایی که در بسترِ وب انجام میدم پیش میاد ولی مطمئنم خودِ خدا با شناختی که من ازش پیدا کردم به راحتی هدایتم میکنه ، فقط به قول حمیدجان با نگرانی هام در جریان هدایت های خداوند پارازیت نندازم و همینطور هم استاد در جلسه سوم قدم دوم این نکته بسیار مهم رو میگه:
وقتی یه ناخواسته ای به وجود میاد ، به جای اینکه دنبال یک راه حل فیزیکی برای حل اون مسئله باشید ، دنبال یک راه حل ذهنی برای رسیدن به احساس بهتر باشید
سعیده دیگه ملکه کیش شدی رفتااااا خبر داری:)))
دیگه پادشاهی کن حالشو ببر
دقیقاً همینه
تو اینقدر ارزش و لیاقتت بالاست که بایدم همینطور باشه
با خدا باش و پادشاهی کن
برای همینم هستش که دوست دارم برات بنویسم
به قول خودت بوس به اون کله مبارکت
البته نه ، الان کله شما با اجازه تون توی گرمای جنوب داغِ داغِ آتیشی شده ، همینجوری از این فاصله تهران تا کیش برات کلی خیر و برکت و رحمت خداوند رو درخواست میکنم
سه روزه دارم از خدا میپرسم که کی برای سعیده کامنت بنویسم ، الانم که 10بار داشتم کامنتی که برات آماده کردم رو بالا پایین میکردم بفرستم یا نه ، هیچی کله نورانی خدا هم کچل شد از دست من که بفرستم یا نه ، انشالله که قبول باشه
خداروهزاران مرتبه سپاسگزارم ک در مداری قرار گرفتم ک هدایت شدم ب خوندن کامنت عالی و پرمغز شما
سعیده جانم بهت تبریک میگم بابت اینکه اینقدر رو خودت خوب کار کردی
و بابت اینکه اینقدر قلم زیبایی داری در عین سادگی لذتبخشه
اومدم اینجا ازت تشکر کنم چون من پریروز کامنت شمارو خوندم و جزیره کیش رو تحسین کردم( چون من تاحالا کیش نرفتم) و چقدر لذت بردم و اون آزادی حس خیلی خوبی بهم داد ، من فقط حس کردم و گذر کردم و جالب اینجاست دیروز هدایت شدم ب بخش بانوان پارک ملت (مشهد) و دقیقا کلی زیبایی و راحتی و شادی و بزن و بکوب و آزادی رو اونجا دیدم ک فقط هر لحظه سپاسگزاری کردم و جالبه اونجا با دوستانی قرار داشتم ک عضو سایت هستن و کلی از نتایج صحبت کردیم و لذت بردیم
اصلا دیروز یکی از زیباترین روزها برای من بود چون بین درخواست من و تجربه اون زیبایی کمتر از 24 ساعت زمان برد
من فقط دیروز محو اون زیبایی و آزادی و هوای مطبوع بودم و همش شما تو ذهنم بودید
برام جالب بود من سه ساله مشهدم چندین بار اومدم بخش بانوان ولی اصلا مثل دیروز نبود
من یک دفترچه بسیار زیبا دارم ک آیات قرآنی ک بچه ها تو کامنت ها بهش اشاره میکنن با معانیش داخلش مینویسم ، دوسه روز پیش یهو تو دلم گفتم عه خیلی وقته هیچ آیه ای ننوشتم و دقیقا شما تو کامنتت چن تا آیه آوردی ک من پریشب داخل دفترچم یادداشتش کردم
سلام به شما دوست عزیز و ارشمندم سعیده خانم شهریاری
خواهری … :/ نمیگی من چندین و چند تا دیدگاه برایت می نویسم جواب نمیدهی ناراحت میشم!
البته شوخی می کنم:)) می دونم سرت شلوغه و تازه مهاجرت کردی و تا زندگیت بی افته روی روتین شاید یه کمی زمان ببره ، که بیشتر تایم داشته باشی و بیای توی سایت و دیدگاه بنویسی و پاسخ دوستانمون از جمله من :) رو بدهی
سعیده جان ، از اونجایی که نوشته بودی در راستای نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها و آسونی ها و تمرکز بر نکات مثبت،امروز…
از اینجا به بعد دیدگاهت رو چند مرتبه خواندم و فوق العاده ذوق کردم و خوشحال شدم و با روشنی قلبم بهت تبریک گفتم و تحسینت کردم
مداری که داخلش هستی با تمام زیبایی ها و آسانی هایش ، نوش جونت باشه ، برزاندته
من قبلاً راجع به کیش مطالعه کردم و ویدیو های یوتیوبی زیادی هم دیدم ازش
چقدرررررر من همیشه این آزادی اندیشه و ثروت و شادی و حال خوب کیش رو تحسین می کردم و می کنم
وقتی خودم رو توی کیش تجسم می کنم ، اشک توی چشمام جمع میشه …
خلاصه داشتم با حس و حالی وصف ناپذیر دیدگاهت رو می خواندم و لذت می بردم و چون فانی هم می نویسی کلی می خندیدم که ….
رسیدم به مکالمه ای که با مدیر عامل توحیدی و شریفت داشتی
ببین … دمت گرم واقعااااا این شرایط کاری خفن و این آزادی در کسب و کار و این عزت و احترام ، برازندهی شماست ، اینقدر برایت خوشحالم که زبانم از بیان قاصره … که بخواهم بیان کنم.
راستی در مورد تله کابین میکامال یه ویدیو دیدم خیلی ویوی خفنی داشت ، اگه تا حالا سوار نشدی پیشنهاد میدهم دم دم های غروب بری سوار بشی.
امیدوارم بیشتر از زیبایی های مداری که داخلش هستی بنویسی چون به شدت به من کمک می کنه که زودتر به کیش یا مکانی زیبا مشابه به کیش هدایت بشم. من کامنت های خوبت رو مثل این قسمتی که در مورد شگفتی های کیش نوشتی ساده ازش نمی گذرم ، ذخیره اش می کنم و ده ها یا صدها بار باز هم میام می خوانم و با تمام وجودم تأییدش می کنم ، میگم آفّرین درسته ، ببین خداوند پاسخ میدهد… و …
در واقه نوشتن از زیبایی های کیش و کسب و کار جدیدت نه فقط به من بلکه به هزاران نفر کمک می کنه ، این تحسین کردن ها به خود شما هم خیلی خیلی کمک می کنه که کانون توجهت متمرکز بشه بر زیبایی های زندگیت ، بیشتر احساس خوشبختی بکنی … و این احساسات و کانون توجه به طور قطع … هربار بیشتر سیلی از خوشبختی و اتفاقات خوب رو وارد زندگیت می کنه
شاد و سربلند باشی در پناه خدای مهربان ، هدایتگر و حمایتگر ، ان شا الله
سلام به برادر عزیزِ توحیدی راه دور من ،محمدحسین جان
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم برات میفرستم الهی که در بهترین زمان و مکان به قلبت بشینه.
عذرخواهی عمیق قلبیم رو برات میفرستم پیچیده در گرما وشرجی جنوب،میدونم که باور میکنی که مدام گوشه ای از ذهنم مشغول شما بود که محمد حسین ازت سوال پرسید و تو هنوز جواب ندادی ،بارها و بارها این صدا رو شنیدم و هربار منتظر زمان مناسبش بودم تا خداوند اجازه ی پاسخ دادن رو بهم عطا کنه.
به حقیقت تموم نقطهی های آبی برای من حکم نوری از سمت پروردگار منند و میان که گوشه ای از قلب من رو روشن کنند،همیشه دلم میخواد جواب بچه هارو با عشق بنویسم نه از روی صرفا تشکر کردن،برای همین احتیاج به زمان زیاد و قلب باز وروشن و فرکانس بالا دارم که میدونی تو شرایط فعلیم که در حال پاس کردن ایمانِ عملی ام واقعا پاسخ دادن به این حجم از عشق امکان پذیر نیست اما همیشه انگشتم رو با تموم احساس قلبیم،پای فایو استار میکوبم و بوس به کله شون میفرستم که انقدر همه اینجا خوبن …این غارحرا دقیقا تعبیر این آیه های قرآنه.
در آنجا نه سخن بیهوده ای می شنوند، نه کلام گناه آلودی،
إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿٢6﴾
مگر سخنی که سلام است و سلام،
ولی محمدحسین جان،یکسری از بچه ها هستند که اسم نمیبرم ولی مثل شما از همون روزهای اولی که من یک جوجه توحیدی بودم که قدم به قدم داشتم قانون رو یاد میگرفتم با من همراه بودند ،و هنوز هم هستند اونا دیگه حکم خونواده ی من رو دارند و بیش از اندازه برام عزیزند,اتفاقا قبل از رسیدن نقطهی آبیت داشتم تلگراف های شما و حمیدحنیف رو میخوندم وکلی لذت بردم ازین عشق توحیدی برادرانه تون و تحسینتون کردم و نتیجه ی این تحسین شد دریافت نقطهی آبی پربرکتت …
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای این کامنت ارزشمندت و از خداوند برات بهترین بهترین هارو میخوام ،هرچی که دوست داری …اتفاقا وقتی توی کامنت هات خوندم به صنعت ماشین علاقه داری گفتم کیش خوراک محمدحسینه ،میتونم بگم ٩٠درصد ماشین هارو من نمیشناسم اصلا ،فقط زیباییشون تحسین میکنم،اتفاقا تو پارکینگ خونه ی جلویی همیشه یک فورد سفید پارک میشه و من همیشه از دیدنش لذت میبرم،یکبارم داشتم رد میشدم یک فوردماستنگ هیولای آبی رنگ دیدم انقدر قشنگ بود که برگشتم دوباره ازش عکس گرفتم …واقعا اینجا به صورت طبیعی ثروت و نعمت و فراوانیه،و هرجارو نگاه میکنی چشمت به زندگی ثروتمندا نوازش پیدا میکنه و تحسینشون میکنی که انقدر خدارو خوب شناختن و دنیاشون رو عالی ساختن .
محمدحسین جان این تلگراف حاوی تشکر و قدردانی از محبتت هست و دعا میکنم در زمان بهتر و با فرکانس بالاتر و البته نتایج بیشتر بیام برات بنویسم آدم چه طوری میتونه به سمت پروردگارش مهاجرت کنه،خیلی به این سوالت فکر کردم ولی الان تنها جوابی که به ذهنم میرسه اینکه ابراهیم وقتی چشم بسته رفت تو دل آتیش به سمت پروردگارش مهاجرت کرد،مادر موسی ،موسی رو به سمت پروردگارش روی رود نیل هجرت داد،اسماعیل با هجرت به سمت پروردگارش جلوی چاقوی پدرش زانو زد و بهش گفت مأموریت رو انجام بده.
میدونی ؟من میتونم در معنی مهاجرت به سمت رب یک جمله رو خلاصه بگم: چَشم گفتن های چِشم بسته.
چِشم سرت رو ببندی و فرمون رو بدی دست دلت…
و دقیقا وقتی که همه فکر میکنن دیوونه شدی و این کاری رو که کردی همون کاری که بدبختت میکنه ،خدا برات آتیش رو گلستان میکنه ،خدا بچه ت رو میبره تو قصر فرعون که تو ناز و نعمت بزرگ شه،خدا نتنها از قربانی شدن نجاتت میده که بهت رسالت پیامبری میده…
این [سرگذشتهای سازنده] یادآوری و پند است؛ و بیتردید برای پرهیزکاران بازگشت گاه نیکویی خواهد بود.
خیلی دلم میخواد برات بیشتر بنویسم اما احتیاج به زمان دارم تا اینجارو دوباره استیبل کنم و بعد به فعالیت توی سایت برگردم به امید خدا.
تکامل ،تکامل خیلی مهمه محمدحسین،اگر تکامل طی نکنی از مسیر لذت نمیبری،استاد میگه صبر به معنی ثبات فرکانسیه،باید تکاملت رو طی کنی و به یک ثبات فرکانسی جدید برسی اونوقت پاداش ها از همه طرف میرسه و این نیازمند یک کنترل ذهن قوی،توجه به داشته ها و البته داشتن یک رد پا از قبل و چکاب فرکانسی قبلیه تا همیشه یادت بمونه از کجا به اینجا رسیدی و مسیر درست رو ادامه بدی.
ازت ممنونم برای تموم نقطهی های آبی پربرکتت،ممنونم که برخلاف مسیر جامعه حرکت میکنی روی خودت کار میکنی ،قلبت رو سلیم نگه داشتی و هر روز تلاش میکنی توحیدی تر از روز قبلت باشی،اینو یادت نره هیچ وقت،توحید بزرگترین سرمایه ی زندگی ماست که با آموزش های استاد به دستش آوردیم و این نعمت رو اکثر جامعه ندارنش…
توحید و توحید و توحید،عشقی که بزرگترین سرمایه ی زندگی من شد.
به امید دریافت یک تلگراف پرنور دیگه ای ازت ،به دستان قدرتمند الله یکتا میپسپارمت،به امید دیدارت در سالن پرواز های ورودی کیش در بهترین زمان ومکان.
قلبِ فراوان از خواهرت در جزیره ی زیبای توحیدی کیش به هرجای دنیا که هستی
خدایاشکرت که به این قسمت از سریال رسیدم و فقطططط زیبایی و زیبایی
استاد عزیزم و مریم نازنین سلام
اول میخوام یه تشکر ویژه از مریم جون داشته باشم برای این ودیو های قشنگی که میگیره اونم با عشق
چقدر خوبه استاد عزیزم که این همه راحت ارتباط برقرار میکنید که اینم بخاطره عزت نفس بالای شماست ….
و چقدر خوب انگلیسی صحبت میکنید هم شما و هم مریم جون …..
چه جای زیبایی هستین چه پارک قشنگی اونم تو مرز کانادا و امریکا که من عاااااشقشم ……..
چقدر فضا زیباست و فوق العاده و کاملا مشخصه که هوا واقعا مطبوعه…..
میخوام تحسین کنم این خانواده رو که با عشق کنار هم دارن لذت میبرن ،،،چقدر عالی که با همون چیزی که داری لذت ببری و خودتو ببری تو مدار شادی و خداوندم تورو هدایت میکنه به شادی بیشتر…..
چقدر خوبه که این خانواده با هم بازی میکنن و شادن ،چقدررررر این رابطه های نزدیک و قشنگ به آدم یادآور میشه که دنیاااا پر از روابط عاشقانع اس….
درباره شغل اون اقا که گفت مجسمه سازه ،،،،،
یاد جمله استاد تو ثروت 1 افتادم که ثروت ربطی به حوزه شغلی نداره ،،کافیه باور های خوب داشته باشی اونوقت از هرررر شغلی پول میسازی:))))
درس های بزرگ و بسیار عمیقی در این ویدیو نهفته بود و شاید ذهن از یاداوری همشون قاصر باشه ولی سعی میکنم چندتایی که دیدم و تحسین کردم رو بگم
اول اینکه اون فرد خیلی خوشحال شد زمانی که فهمید شما ایرانی هستید
شروع کرد گرم گرفتن و چقدر صلح درون رو در این خانواده دیدم و لذت بردم
اینکه حتما نباید اروی باشه یا با تجهیزات کامل بیان مسافرت و لذت ببرن
یا اینکه یه سری صحنه هارو با خانواده ها در ایران خودمون مقایسه کردم
اینکه دختر بچه با اینکه قدرت شوتش به اون توپ سنگین نمیرسید و کلی سختش بود که توپ رو به بقیه برسونه ولی بازم از خانواده نمیشنید که تو نباید شوت بزنی و فعلا اماده نیستی و ممکنه اسیب ببینی یا هرچیز دیگه ای.
بلکه خانواده اجازه میداد بچه تمرین کنه،امتحان کنه و وارد چالش بشه تا یاد بگیره به چه صورتی به توپ ضربه بزنه تا توپ رو بتونه به بقیه برسونه
نکته دوم اینکه اصلا از چیزی خجالت نمیکشن
چیزی که در ایران بسیار مرسومه
لباس هارو مطمئنا راحت شستن و در حین شستنش لذت بردن
و پهن کردنو از این کار هم خجالت نکشیدن که ممکنه یکی ببینه و بخواد قضاوت بکنه
به راحتی لباس رو پهن کردن و دارن کنار هم از این لحضات لذت میبرن
من به چشم خودم دیدم که چطور مردم در ایران طبیعت رفتن رو برای خودشون زهرمار کردن و ازش در لحضه لذت نبردن چون میخواستن همه چیز عالی پیش بره و یا به یک خواسته خودشون در اون لحظه نرسیدن و با تمرکز روی نکات منفی اتفاقات منفی رو در خود همون روز جذب کردن
از این صحنه فیلم با اینکه ده دقیقه بیشتر نبود یاد گرفتم که تا جایی که میتونم در لحظه لذت ببرم حتی اگر به قول اون خانم زیبا فقط یک هفته برای لذت بردن از زندگی وقت داشته باشم
این رو هم بگم من خودم فوتبال بازی میکردم و در زمین چمنی که بازی میکردیم گاهی خانوم ها هم تمرین میکردن و ما تمرینشون رو تماشا میکردیم
و این خانم هایی که در تصویر دیدیم واقعا در حد یه فوتبالیست با تجربه پنج شش ماهه بازی میکردن
اینکه بسیار ساده با یه توپ و یه زمین نسبتا کوچیک و این تعداد کم بتونی لذت ببری و ساده زندگی کنی به نظر من راز این خنده های زیبا و آرامش درون خانواده است که حتی از پشت دوربین هم به مخاطب القا میشه و حس خوبی میده
چیزی که برام خیلی قشنگ بود و توجه من رو جلب کرد خنده های از ته دل و قشنگ این خانم بود خیلی قشنگ میخدید و دل من باز میشد
ساده سفر کردن و ساده گرفتن
توی قسمت قبل بود که استاد داشتن با مایک فوتبال بازی میکردن من کنار زمین فوتبال چادر دیدم بعد به خودم گفتم ببین پس همشون کمپر و آروی ندارن بعضی ها هم با چادر سفر میکنن
بعد تو این فایل ای خانواده رو نشون دادید که با چادر و یه ماشین ساده سفر کرده بودن و همه شاد بودن و همه با هم بازی میکردن و لذت میبردن
به خدا باید برای لذت بردن و شاد بودن هم کلاس رفت باید دوره دید که یاد بگیریم چه جوری به خاطر چیزهای ساده شاد بود و لذت برد و خندید و از اون من دمغ و اخمو بیاین بیرون و الکی و ساده خندید
من آدم جدی بودم همیشه یه مدت رو خودم خیلی کار کردم و عبارت تاکیدی که به کار میبردم این بود من شادم من ته دل میخندم من از ترک دیوار هم میخندم
بعد برای شاد بودن و خندیدنم الگو داشتم یه مامان بزرگ دارم که همش میخنده اون رو الگو قرار دادم فقط در خندیدن و قدرت شاد بودن
موفق هم شدم من خیلی خنده رو شدم طوری که از ترک دیوار هم میخندیدم
وقتی همسرم اومد خواستگاری تو جلساتی که با هم حرف میزدیم
بهش گفتم من خیلی میخندم
گفت یعنی چی
گفتم مثلاً یه فیلمی که به نظر شما شاید خیلی خنده دار نباشه به نظر من خنده داره و همش میخندم
اما حالا دوباره یه آدم جدی شدم البته به نظر خودم اینجوریه
اما به شدت قبلاً نیس اما باید روی خودم دوباره کار کنم تا بخندم و شاد باشم و واقعا برای شاد بودن باید ساده گرفت و رها باشی
البته همسایمون به من میگه خانم صادقی شما همیشه لبخند میزنی
سلام خدمت همه دوستان خوبم و استاد و خانم شایسته گرامی:
فرکانس استاد و خانم شایسته جوری هس که فقط خوبی ها رو جذب میکنه،حالا هم ملاقات با یه خانواده بی نظیر که از کنار هم بودن لذت میبرند.
خانواده ای که با امکانات ساده اومدن تفریح ،نگفتند مثلا اروی نداریم و فلان.
واقعا برام درس داره که از همین چیزی که دارند لذت میبرند و بعد هم سریع فهمیدن که استاد ایرانی هستن و گفتند اون کلاه هم دوست افغانشون بهش هدیه داده و چقدر براش عزیز بود.
خانم که گفت رنگ چشمای دخترشون رو خودشون انتخاب کردند و در واقع جذبش کرد.
خدایا شکرت ،وقتی ما به دنبال زیبایی باشیم مثل دومینو اتفاقات زیبا رو جذب میکنیم.
سلام به همگی بخصوص به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
وای خداای من! استاد اونجا که اون آقا داخل کلاهشون رو نشون دادن تماام بدنم یخ کرد، چقدر برای هدیه ای که گرفتن ارزش قائل بودن! چقدر آدمها و محل زندگیشون رو باارزش میدونستن! بغضم گرفت از این احترامی که برای مردم قائل بودن در تمام کشورهای جهان، برخلاف چیزاییکه من شنیدم نه تنها برخی کشورها حتی در مورد شهرهای کوچیک، یا روستاها یا برخی مناطق شهر که قیمت خونه ارزونتره!
1) ارزش قائل بودن و احترام گذاشتن برای خود و دیگران (من اگه برای خودم ارزش قائل نباشم نمیتونم به دیگران هم احترام بذارم).
2) مهم نبودن حرف مردم ( این رو از نوع لباسشون، و چادر زدنشون متوجه شدم، که باعث میشه من راحت باشم و از زندگی لذت ببرم).
3) تمرکز بر زیباییها بجای سختی (از بازی و سفرشون لذت میبردن و زندگی تو چادر، حموم و دستشویی، لباس شستن و … رو سخت نمیگرفتن).
4) خودشون و روش زندگیشون رو خوب میبینن (خیلی ها رو میشناسم اگه با چادر سفر برن یا مثلاً غذای ساده بخورن خجالت میکشن، که این هم ربط داره به مهم نبودن حرف مردم و ارزش قائل شدن برای خودشون).
5) مقایسه نکردن خود با دیگران (که این هم ربط داره به مهم نبودن حرف مردم و ارزش قائل شدن برای خودشون).
آدم چقدر باید درون زیبایی داشته باشه که بتونه انقدر آزاد و به دلخواه خودش زندگی کنه.
سلام استاد عزیز خانم شایسته عزیز مایک جوان .
عید قربان است چند روزی را گذاشتم تا سفر به آمریکا را از اول دوره کنم و چقدر لذت بردم تا اینجا وچیزی که باعث اینجا کامنت بنویسم کلاه پکول افغانی کشور خودم بود چقدر ذوق کردم که این همزمانی ها محصولات کشور م ما هم در چه جاها از این جهان رسیده پس من هم میتوانم در هر نقطه از دنیا که بخواهم و عجله نداشته باشم زور نزنم می توانم برسم مثل همین کلاه از ولایت کنر با هدایت خداوند توسط یک افغان به این آقا تحفه داده شده و استاد هم این ویدئو هار گرفته در سایت خودش میذاره ومن در روزهای عید قربان که وقت دارم بیشتر تمرکز کنم روی زیبای به همزمانی بر خورد کنم که این هدایت خدا را در یافت کنم چقدر عالی فوتبال بازی کردین هم با مایک هم با این دوستان دیگه .منم عاشق فوتبالم .یک نشانه بود از ازطرف خداوند برایم که احساسم خوب باشد .
چقدر خوشحالم موقع که در سایت می چرخم اصلا از دغدغه های زندهگیم خارج می شوم .
عاشقتانم استاد بانو شایسته عزیز و مایک عزیز که نمی دانم حالا ایران هست آمریکا خیلی دلم تنگ شده پشتش .خدا نگهدار..
تو خواب و بیداری یه خواب نیم روزی بودم و همینجوری که داشتم سریال رو میدیدم خوابم برده بود :)) ، سریال پشت سر هم داشته تو موبایل من پخش میشده:)))
تا وقتی که رسید به آهنگ زیبا و دلنشین پایانی این فایل … من با این آهنگ بیدار شدم و گفتم این نشونه است که من این قسمت رو بیینم
و
وقتی دیدم ای خانوادهی دوست داشتنی با کمترین امکانات اینقدرررر حال دلشونه خوبه و از ته دل می خندن و با خودشون در صلحن ، به خدا اشکم در اومد. هزار بار گفتم خدایا شکرت و تحیسنشون کردم
انصافاً همشون تحسین برانگیز بودن
چقدرررر این رنک فندقی خواستنی و ناز بود ای خداااا ، خانم شایسته به جای ما یه بوسش می کردی حداقل:)))
چقدر بازی مادر خانواده و دختر بزرگ خانواده جذاب بود ، انصافاً مشخص بود که با علاقه دارند بازی می کنند نه از سر اجبار… معلوم بود واقعاً دارند با همین یه توپ و چمن پارک لذت می برند ، خدایا شکرت
پدر خانواده چقدرررررر آدم دل خوشی بود ، خیلی حال کردم وقتی دیدم توپ رو شوتید تو درخت، بعد خودش غش کرد از خنده و دست هاشو مچ کرد آورد بالا به نشانهی من قهرمانم :)))
چقدر هم به صورت مشخص آدم مهربون و خوش قلب و اجتماعیای بود ، از رفتارهایش که توپ رو بارها برای مایک شوتید و می خواست بیارتش توی بازی و باهاش بازی کنه مشخص بود.
خلاصه … خیلیییییی با این قسمت حال دلم خوب شد
استاد جان ، خانم شایسته جان ، قبلاً می گفتم دوست دارم نروژِ رویایی رو از قاب دوربین شما ببینم ، الان میگم ، لطفاً انگلیس و مخصوصااااا لندن هم دوست دارم با شما ببینم.
عاشقتونم باشهههه
(دوست داشتم یه کمی از کالبد اون استایل رسمی و اتوکشیدهی همیشگی بیام بیرون و یه کمی باذعشق با زبون کودک درونم حرف بزنم)
سلام استااااد عزیزم سلامممم به دوستاااان
استااااد از کجا شروع کنم بگم؟؟
امروز ساعت هفت بیدار شدم و راستش امروز هیچ برنامه از ندارمچون امتحاناتم تموم شدن و کلن امرووووززز میخوام استراحت کنم
گفتم باخودم خوب چکار کنم برای امروز!یهو یادم اومدکه استاد گفت من همیشه وقتی بیدار میشم روزمو با کامنت خوندن شروع میکنم و با کانت خوندن به پایان میرسونم . اومدم تو سایت بخداوند گفتم خدایا منو به یم فایلی کامنت های هدایت کن که هم بهم حس خوب میدن هم درس های خوب هدایت شدم به نشونه روزانه من
اول فایل قسمت 37 دور امریکا رو دیدم بعد پایین فایل نوشته بود قسمت 36 دور امریکا چیزی که اول توجهمو جلب کرد این بود که اقای عباسمنش کنار یک مردی ایستاده که پیراهن نپوشیده و من خیلی کنجکاو شدم رفتم فایل رو باز کردم خدای من چقدر ازش درس گرفتم توی تمام مدت زندکی ایرانی هارو با زندگی. اونا مقایسه میکردم
خانم های ایرانی !95 درصد زن های ایرانیوقتی میرن بیرون در واقع بگونه از بخودشون میرسن که گویی میخوان عروسی برن . انواع و اقسام ارایش . بهترین لباس و من مطمئنم بیشتر اونا جذابیت رو توی ظاهر و لباس میبینن
و این خانم که توی فیلم بود .چقدر ساده بود چقدر بیخیال بود چقد با ارامش میخندید
بدون هیچ ارایش
بدون نگرانی از قضاوت
بدون اینکه نظر مردم براش مهم باشه یه نیم تنه یه شروالکپوشیده اومده فوتبال بازی کنه
.چقدر حالشون خوب بود
راحت توی چادر میخوابیدن و بدون تجهیزات لاکچری اومدن سفر. تا فقط لذت ببرن و میبینم چقدر با ارامش کنار هم زندگی میکنن
بازی میکنن
حرف میزنن
شوخی میکنن
باهم دیگه همراهی میکنن
من اون دختر بچه رودیدم که زورش به توپ نمیرسید و در واقعا وقتی توپ روشوت مرد یکم اون طرف در رفت اون لحضه کسی بهش توجه نکرد همه بهش فرصت دادن و کسی هم اعتراض نکرد که تو نمیتونی اسیب میبینی بازی نکن اینکارو نکردن چقدر زندکی اگه اینگونه باشه قشنگه
خانم با اینکه بدن ورزشکاری نداشت اما راحت هر لباسی که دلش خواست میپوشه بدون نگرانی از قضاوت و اینجا نه من اگه اینطوری بپوشم چی میکن درموردم وچقد زندگی اینطور راحتره خدایا شکرتتت
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ ﴿5٩﴾
و اگر آنان به آنچه خدا و پیامبرش به ایشان عطا کرده اند، خشنود می شدند و می گفتند: خدا ما را بس است؛ خدا و پیامبرش به زودی از فضل و احسان خود به ما عطا می کنند [و] ما فقط به سوی خدا مایل و علاقمندیم
=======================================================================================
نشانه ی امروز من به تاریخ 17/3/1403
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
الهی که حال دلتون عالیِ عالیِ عالی باشه.
استاد نشانه ی روزانه برای من،حکم عصای موسی رو داره،یک دلگرمی برای شروع هر روز من،یکی از هزاران دست الله برای هدایت من و رگلاژ کردن مسیر توحیدیم.
کاملا میدونم چرا این فایل امروز نشانه ی من شد،چون من دیشب رو با دلتنگی دست و پنجه نرم میکردم و تنها کاری تونستم برای کنترل ذهنم بکنم،خوابیدن بود،واقعا از پس اون حجم از احساسات نمیتونستم بربیام،خداروشکر برای نعمت خواب و خاموشیِ مغز و پرواز روح …
امروز خداوند باز هم از گلوی استاد با من صحبت کرد که سعیده اگر بتونی تو شرایط کنونی از زندگیت لذت ببری،وارد مدار لذت ها و آسانی ها و خوشبختی های بیشتر میشی،این قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه.
احساس بد مثل آتیشه،با هردلیلی دستت رو بکنی توی آتیش میسوزی،مهم نیست به چه دلایل موجهی،احساس ناراحتی داری،باید بدونی این احساس نتنها بهت کمکی نمیکنه که اوضاع رو بدتر میکنه.
خداروصدهزارمرتبه شکر که انقدر خوب روی خودم کار کردم،اینجور مواقع میتونم یک جوری از فشار ذهن فرار کنم وگرنه اگر حواست نباشه و بزاری کار خودش رو بکنه،یک جوری پیش میره که دیگه قشنگ احساس میکنی تحت یک فشار نامرئی هستی که داره استخونات رو له میکنه!
برای همین با گوش دادن سوره ی حدید و سوره ی سجده و دیدن نشانه م،دوباره دستمو گذاشتم روی زانوم و با یک یا الله بلند شدم و تونستم از فرکانس ناامیدی و دلتنگی و وعده های کمبود شیطان برسم به مدار شکرگزاری
دفترم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم و نوشتم…
خدایا شکرت که نعمت شکرگزاری بهمون عطا کردی،سر راست ترین راه برای وصل شدن بهت،وای ازون لحظه که دستای خدا رو دورت احساس میکنی که محکم بغلت کرده و میگه :
الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ
آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندتری است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
چشمِ سر میگه پس کو اون باغ هایی که خدا بهت وعده داده؟شیطان ذهن میگه به این دلیل،به این دلیل اوضاع بدتر میشه.
اما قلبم میگه:
چشمِ دل باز کن که جان بینی،آنچه نادیدنیست،آن بینی
قرآن میگه :
وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ
اما کسانی که علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «وای بر شما پاداش الله برای کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمیکنند.»
صبر،صبر،صبر
ایمان،ایمان،ایمان
توکل،توکل،توکل
به قول استاد تو جلسه 4 قدم5:هرچیزی از دین و مذهب شنیدید بریزید دور!اینجاها ایمان خودشو نشون میده!که تو بگی من مدت هاست حالم خوبه و دارم روی خودم کار میکنم،پس هر اتفاقی برام بیفته خیره!من باید ایمانمو نشون بدم،من باید توکلم رو نشون بدم و بعد درها باز میشه
بار اولی که به دنبال الهامم اومدم کیش و هیچی نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته،فقط 3 روز موندم و این 3 روز بچه ها 300 بار بهم زنگ زدند و گریه کردند که کی برمیگردی،انقدر گریه کرده بودن که وقتی برگشتم چشم هاشون پف کرده بود،الان 17 روزه از هم جدا شدیم،به الله قسم حتی یکبار نه گریه کردند،نه پرسیدن کی میای؟نه کسی رو اذیت کردن نه بی قراری کردن…
کی این بچه هارو آروم نگه داشته؟
کی میتونست اصلا این کار رو بکنه؟
خدای مهربونتر از مادرم،جان من فدای تو و تموم مهربونیت هات،وای برمن اگر احساسات مادرانه،ضعف انسانیم،تنهایی هام و نجواهای شیطان من رو لحظه ای از عشق و نور تو جدا کنه و اتصالم ازت قطع بشه…
تو جانِ منی خدا،جان به معنی جان.
گفتی بیا اومدم،گفتی تنها بیا گفتم چشم،گفتی کارت اینه گفتم چشم
بگو بمیر من برات میمیرم،چه مرگی قشنگتر از درآغوش تو مردن؟
کدوم مادر و فرزندی تا ابد در کنار هم موندن؟کی میدونه فردا صبح زنده ست یا نه؟
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد، مىگویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوى او باز مىگردیم.»
من مال توام،نیلا نیکا هم مال توان،پدر و مادر و ….همه و همه و همه …
مرگ یک اجباره اما من نمیخوام به اجبار بمیرم،من مرگ با عزت و با اختیار رو ترجیح میدم.
پس صبر میکنم،صبر میکنم،صبر میکنم.
خدایا از شر شیطان وهمزات شیطان که قسم خورده من رو از سپاسگزاری تو دربیاره،به خودت پناه میارم که تنها پناه عالمی.
ازت سپاسگزارم برای تموم این زیبایی ها،این خوشبختی ها،برای جهانم که سرشار از انسان های شایسته شده،برای این مدار آسونی ها،برای زندگی در این جزیره ی زیبای توحیدی،برای این همه ثروت و نعمت و فراوانی ازت ممنونم خدا.
=======================================================================================
در راستای نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها و آسونی ها و تمرکز بر نکات مثبت،امروز سومین روزی که من صبح هم سرکار نمیرم!فقط عصر ها اونم دوسه ساعت…میرم تو فروشگاه میشینم و مشغول مطالعه ی کاری،قرآن یا کامنت های سایتم،گاهی با صاحب مغازه که یک خانم ثروتمند و توحیدی به صحبت میشینم،فضای خنک و خوش بو و دلنشین و پر از آرامش…یک فروشگاه هم کنارمون هست همیشه آهنگ های شاد میزاره میتونی باهاش بشکن هم بزنی.
هربار میرم سرکار محو زیبایی های خیابون و مراکز تجاری و ماشین های لاکچری میشم و تموم تصاویری که توی سریال سفر به دورآمریکا دیدم به یادم میاد.
برخلاف تموم شهرهایی که توش زندگی کردم یا توی سفر دیدم،توی کیش طبیعی اینکه خیابون پر از ماشین فورد،جوک،شرکت کیا،لندکروز و کلی ماشین انگلیسی و آلمانی که من نمیشناسم باشه!یعنی شما اگر اینجا پراید و تیبا و پژو ببینی تعجب میکنی!ثروت داشتن طبیعیه،لاکچری زندگی کردن طبیعیه،ماشین خارجی خوب داشتن طبیعیه نه هیچ چیز دیگه.
فارغ ازینکه حجاب خوبه یا بد،اینجا انقدر آزادی هست که اگر توی خیابون کسی رو ببینی چادر پوشیده تعجب میکنی!اینجا طبیعی اینکه با بلوز شلوار بیایی بیرون،بدون شال و روسری باشی،دامن کوتاه پات باشه و حتی من دیگه صحنه هایی دیدم که گفتم یا اکثریت امام زاده ها این دیگه اصلا بدون لباس اومده!!!برخلاف هرچیزی که توی عمرم دیدم،اینجا محدودیت حجاب غیرطبیعیه،و آزادی طبیعیه.
اینجا دیدن خوشبختی و شادی و عشق و عاشقی طبیعیه،زوج های بینهایت در صلح باهم،مهربون،دست در دست هم میبینی که از کنار هم بودن دارند لذت میبرند.
اینجا آدم ها همه چیز رو باهم دارند.
عشق،سلامتی،ثروت،ماشین لاکچری و ….
الان بیشتر باور میکنم حرفای استاد رو که میگفت طبیعیش اینکه ما خوشبخت،ثروتمند،با لذت و عاشقانه زندگی کنیم!هرچیزی غیر ازین غیرطبیعیه!هرکدوم ازین هارو نداری بگرد ببین مشکل از کجاست!
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
=======================================================================================
یک خلاصه از مکالمه ی امروز خودم و مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم بنویسم و رد پای 17 خرداد 1403 رو به پایان برسونم.
ایشون با من تماس گرفتن و صداشون نمیومد،من قطع کردم و بلافاصله باهاشون تماس گرفتم ولی اومدیم پشت خط هم و تماس برقرار نشد ومن دوباره تماس گرفتم و ایشون بعد سلام بلافاصله گفتند ببین یک قانونی هست بین مکالمه ی دونفر!
سریع ذهن من گفت آخ آخ ببین کجا گند زدی توی صحبت هات!!
بعد ایشون ادامه داد که هروقت من زنگ زدم و هرمشکلی برای تماس پیش اومد،اجازه بده خودم دوباره باهات تماس بگیرم،نیاز نیست سریع زنگ بزنی!
نجوای ذهنم تبدیل شد به لبخند آرامش… :) گفتم چشم.حتما
موضوع اول صحبتشون این بود که یک وقتایی آدم ها حواسشون به جایگاهشون نیست،این به معنی غرور نیست،این به معنی خودباوریه،میخوام بدونی چه جایگاه مهمی داری و حواست باشه این دیسیپلین حفظ بشه،شما نماینده ی این شرکتی و حتی کارت از من و همکارت مهم تره،شما نوک این پیکان سه نفره ای،یک فاصله ای باید همیشه بین تو و مشتری و فروشنده باشه،فروشنده باید بدونه حتی اگر یک روزی خواستی کمکش کنی یک جنس رو جابه جا کنه،این تویی که داری بهش لطف میکنی و نه هیچ چیز دیگه،همیشه حواست باشه که در عین اینکه ارتباط دوستانه با فروشنده ها داری،ارزش و احترام جایگاهت توی ذهنشون حفظ بشه .
موضوع دوم لباس فرم شرکت بود،ایشون گفتن میخوام با داشتن لباس فرم جایگاه شما در فروشگاه ها حفظ بشه،و بدونن شما نماینده ی این شرکتی،ولی مهمه که طرح و رنگش طبق سلیقه شما باشه ضمن اینکه خواسته های شرکت هم لحاظ بشه،میتونی بگردی آماده پیدا کنی میتونی بری یک پارچه ی نفیس انتخاب کنی و بدی بهترین خیاط برات بدوزه،نگران هزینه ش هم نباش همه ش با شرکته،درنهایت یک آرم خیلی کوچیک از شرکت روی یقه ی لباست چاپ میشه،خیلی کوچیک که شمارو اذیت نکنه!
دو دست هم بگیر که نگران بشور بپوشش نباشی،این لباس فرم هم به شما امنیت و احترام میده هم وقتی در طول یکسال شما با این لباس توی فروشگاه ها دیده بشی،دیگه هرکسی شمارو توی مرکز تجاری،یا میکامال،یا پردیس و یا هرجای دیگه ببینه یادش میمونه شما نماینده ی مایی.
و اما موضوع سوم که نقطه ی عطف ماجرا بود من بهشون گفتم امروز صبح هم فروشگاه بسته بود و من نرفتم سرکار،هرچند توی خونه دارم مطالعه کاری میکنم اما بازم اگر جایی کاری هست یا کمکی از دست من برمیاد بهم بگید لطفا…
استاد میدونی جواب مدیرعاملم چی بود؟
ایشون گفتن من اینو دارم چند بار ازت میشنوم
انتظار داشتم با توجه به صحبت هایی که قبلا باهم داشتیم،کاملا متوجه شده باشی ولی خب مثل اینکه لازمه یکبار دیگه بهت بگم.
استاد اینجا من دوباره مضطرب شدم،که مدیرعاملم چی میخواد بهم بگه و ایشون ادامه دادن:
ببین خانم شهریاری،اصلا نیاز نیست به من بگی رفتی سرکار یا نرفتی،یا تو خونه داری مطالعه میکنی،این اضطراب هارو از خودت بگیر،اصلا من ازت میخوام وقت سرکار نمیری،به جای مطالعه ی کاری،فقط لذت ببری،الان که خونه ای فقط لذت ببر!
آرامش شما برای من از هرچیزی مهم تره!چه الان چه در طول سال…این شمایی که تصمیم میگیری چه ساعتی بری سرکار،چه ساعتی برگردی،این شمایی که میتونی وقتت رو خوب مدیریت کنی،این شمایی که میدونی چطور بازدهی کاریت بالاتر میره،پس دیگه این نگرانی ها رو از خودت بگیر و هرکاری که برای آرامشت لازم هست انجام بده،شما وقتی برای شرکت میتونی مفید واقع بشی که آرامش داشته باشی.
استاد جان؟منو یادته؟
من همون شاگرد شمالی پرستارتم که توی ICU و اورژانس کودکان کار میکردم!!!
استاد اوضاع داره به صورت بنیادین عوض میشه،استاد درها از جایی باز شد که به عقل جن هم نمیرسید.
این نتیجه ی استمرار و کنترل ذهن و تمرکز روی دوره های شما بود…و این تازه اولشه…
من باید یادم بمونه از چه مسیری حرکت کردم و با تغییر باورهام و تغییر رفتارهام به این نتیجه رسیدم و مسیر درست رو ادامه بدم و ادامه بدم و ادامه بدم …
مثل خود شما که با این همه نتیجه،هنوز دارید با عشق روی خودتون کار میکنید.
خداوند به صبر و استقامت ما در مسیر توحید عملی بباره وکمکمون کنه که مسیر سعادت دنیا و آخرت رو گم نکنیم.
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
پروردگارا، به ما صبر و استواری بخش و ما را ثابت قدم دار و بر شکست کافران یاری فرما.
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودی منحرف مکن، و از سوی خود رحمتی برما ببخش؛ زیرا تو بسیار بخشنده ای.
سلام سعیده بنده توحیدی خداوند
آفرین بر این همه کنترل ذهن ،چون میدونم که دل مادر رو هیچ چیز به اندازه اشک فرزندش نمیلرزونه….
آفرین بر شما که مصمم به مسیرت ادامه میدی و به غیب ایمان داری
سپاس از تو عزیز دل که رد پا از خودت به جا میزاری و ایمان و توکل هزاران دوست مثل من رو قویتر میکنی و سپاس از استاد جان برای فراهم کردن این مسیر
سعیده از خداوند برات آرزوی موفقیت و آرامش و تقوی دارم
دیروز روانشناسی ثروت رو کار میکردم یهو یه باگ پیدا کردم،من همیشه میگفتم خدایا دست من رو رها نکن اما غافل از اینکه خداوند همیشه دستای من رو گرفته ،این منم که به واسطه شرکهام دست خدا رو ول میکنم و در دریای شرک و بی ایمانی غرق میشم
خدایا به هممون توحید و توکل عطا کن
به لطف کامنت شما بعد مدتها مایک عزیز رو دیدم امیدوارم هرجا هست شاد و سلامت باشه
سلام سعیده جان
سپاسگذارم بازم با مطالعه کامنتی دیگر
تمام نفسهایم تک تک اشتیاق رو در حنجره وششهایم به وضوح به گسترش این ندای الهی رسانید که زندگی خیلی زیبایت
تشکر سعیده جان
عزیزم چقد پر انرزی
چه زیبا مهربانانه
چه دلفریب وناز
چه پروابهت وبسیار بانو
بانوی ایرانی زیبایم تو افتخار من وامثال منی
من استاد تحسینم
اکنون از ته دل مینویسم که دورت بگردم که اینهمه شکیل آرام متین تو دل برو طناز زیبا محجوب محبوب گرانمایه ونویسنده هستی
من شما رو در انعکاس یک رویای یک ثانیه ای در سایه درخت زیبای توت سفید کنار خیابون شلوغ یک محله زیبا در سلیمانیه عراق دیدم که کتابی از شما رو در دست گرفته وهنوز نخوندم که اشکال حسادت تمام قلب زیبایم که تازگیها چینی بن زن آنرو برام بند زده پر شد از حسادت وخدا چه دلبرانه بهم گفت جمالی چته چرا سرخ شدی تو خم میتونی ..آرام شدم واکنون مینویسم کع سعیده جان بنویس
در جلد زندگی زیبایت هست که کتابهایت تا آنطرف اقیانوس اطلس وکل کره زیبای زمین میگردند ویادت در دل هر محبوب محجوبی
خواهد بود
دل ما که مدتهاست مهمان نوازی میکند وسعیده زیبایم رو در بهترین اتاق آن مهمان ساخته…
چه حس خوبی
چه حال خوبی
ممنون عزیزم این همه احساس عالی از سمت کیش زیبا به من این طرف عراق رسیده وسپاسگاارم
عزیزم دلمی بخدا
قربونت برم
همیشه سلامت وشاد وسرحال مادرانه دور فرزندانت بگردی ولذت ببری از تمام فرکانسهای زیبای تمام مادران جهان ..
ودر پایان آهنگ چینی بند زن درویش جاویدان رو سرچ کن وبیادمن آنرا گوش کن .حس و احساس خوب رو برات ازته دل فرستادم تقدیم روی ماهت بانو
به نام خداوند یکتا
سلام سعیده عزیز
خدا رو به اندازه تمام قدرتش سپاسگزارم
و همچنین از شما که بارها و بارها وقتی ازش هدایت خواستم به کامنت های زیبا و واقعی شما هدایتم کرده.امشب بعد از نماز به خدا گفتم خدایا من واقعا نمیدونم تو بگو و هدایتم کرد به خوندن نوشته های ارزشمند شما فرشته پاکش.چون دقیقا دقیقا مکالمه تلفنیتون با جناب رئیس محترمتون پاسخ من بود.واقعا ایشون رو تحسین میکنم به خاطر این حدداز درک درستشون از ارزشمندی افراد مجموعشون و بسیار بیشتر شما رو تحسین میکنم که چنین ارزشمندی رو در وجودتون ساختین.بارها تو کامنت هاتون خوندم که تو دوره احساس لیاقت استاد میگن هیچ کاری مثل انصراف از کار یا چنین اقداماتی نکنین تا این دوره رو کار کنید و رو احساس لیاقتتون کار کنید فقط خداوند خودش هدایت میکنه .من بعدا قرار شاگرد این دوره باشم و در حد درکم از کامنت ها و توضیحات استاد عزیز از این دوره ارزشمند میدونم اما جملتون همیشه خیلی جاها تو گوشم زنگ میزنه و الان با صحبتهاتون از مهاجرتتون به جزیره زیبای کیش بیشتر درک کردم که شما فقط رو خودتون کار کردین و خداوند هم به این زیبایی پاسختون رو داد.بیشتر از اینها رو قراره پاداش بگیرین.نوش جانتون و مبارکتون
میدونید حفظ ارزشمندیهای کاری که به کارفرما و به جهان ارائه میدیدم رو من خیلی واضح با یه تضاد درک کردم.لباس فرم.حفظ جایگاهت با مشتری خیلی خیلی خیلی مهم هست.تمام چیزی که جناب رئیس محترمتون فرمودن اون چیزیه که گنجی بود که من از دل یک تضاد بهش رسیدم و خدا رو کلی شاکرم از این بابت انقدر که اون تضاد به تازگی و با درک این اگاهی و درس ها برام مثل قند هر روز شیرین تر میشه .بسیار تحسینتون میکنم و براتون از خدادند درخشش های بزرگ و باغهای خرم و رودهای جاری و قصر های بهشتیش رو دراین دنیا و آخرت میخوام.سپاسگذار خداوندم بابت این که شاگرد استاد عباسمنشم و اینکه دوستانی چون شما دارم که بی توقع و متواضعانه اگاهیهاتون رو از قوانین و کلام حق با ما به اشتراک میگزازید.
درود و سلاممممم خدمت سعیده خانم شهریاری عزیز
امید دارم در بهترین زمان و مکان چراغ خوش خبری آبی رنگ پیام رسان برات روشن و منور شود
بخدا هر چقدر تحسینت کنم و اشک شوق بریزم بازم شکر خدا رو بجا نیاوردم .. بخدا فقط و فقط جای شکر داره که این چنین زندگیت تغییر کرد که البته و مطمعنان شخصیتت تغییر کرد که جهان اطرافت به این زیبایی تغییر کرد .. بخدا این شعر دقیقا برای تو عزیز نازنین سروده شده سعیده جان
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
واقعا بهت تبریک میگم من همیشه کامنت هاتو دنبال می کردم و برای آن روزهایی که در گرگان و بیمارستان در بخش icu کار می کردی و برای هر تضادی اعراض و سکوت می کردی و فقط و فقط روی خودت کار می کردی رو کاملا یادمه با اون بچه های دست گلت و مادر عزیزت که خداوند چنین فرشته ی نگهبانی رو برات فرستاده تا دستی از بی نهایت دستان خداوند برات باشد خدا حفظش کنه خدا قوت به چنین مادری که با جون و دل در خدمت شما عزیزان هست خدا رو هزاران بار شکر ..
سعیده جان اتفاقا پسر منم توی کیش زندگی می کنه ولی با این تفاوت که پنج سالی هست که با من و دخترم که خواهرش باشه قهره .. از اونجایی که بخاطر تضادهای مالی و ورشکستگی های قبل از آشنایی ام با استاد در زندگیم بوجود آمده بود هنوز در مدار جدایی بسر میبریم .. هر چند دو بار آمدم کیش ولی همش خودشو از من پنهان میکنه و فقط از دوستان و آشنایان سراغشو گرفتم خدا رو شکر حالش خوبه ولی چه کنم که مادرم و دلتنگی مادرانه یکوقتایی بقلبم فشار میاره ولی دیگه چند ماهی هست که همه چی رو بخدا سپردم و میدانم نباید وابسته باشم و نچسبم ..هر وقت در مدار همدیگر قرار بگیرم خداوند خودش به تصحیح و بهبود روابطمان اقدام می کند.. از أنجایی که میدانم که من فقط می تونم خودم رو تغییر بدهم پس فقط و فقط روی باورها و افکار خودم کار می کنم هر وقت زمانش برسد مطمعن هستم در بهترین زمان و مکان از جایی که فکرش رو نمی کنم به بهترین شیوه از ریشه و بنیادین درست خواهد شد …. سعیده جان من از جزیره ی کیش خیلی خاطرات قشنگی دارم . خیلی دوسش دارم جدا از اینکه سرزمین آزاد و ثروتمند و لاکچری با مردمان خوب و عالی و با فرهنگی هست بیشتر چون پسرم آنجا زندگی می کنه برام خیلی لذت بخشع .. وقتی از جزیره و زیبایی ها و ماشین ها و نکات مثبت آنجا تعریف می کردی احساسم خیلی خیلی عالیع شد یعنی واقعا عاشقانه دوسش دارم اینکه آدم احساس میکنه سریال سفر به دور آمریکا رو میشه آنجا تجربه کرد و لذت برد ..
به امید خدا بزودی کیشوند هم خواهی شد و به کشورهای خلیج فارس هم میتونی سفر کنی ..و من مطمعنم که بزودی مدارت از این هم بالاتر میره چون داری با فرمان و راهنمایی های استاد عزیزمون حرکت میکنی و از اینکه در مسیر درست و مناسب و صحیح الهی هدایت شدی و حرکت میکنی جای تحسین و تشویق داری .. به امید خدا خیلی زود خانواده ی عزیزت هم به هم وصل می شوید و دوری ها به وصال و اتصال تبدیل میشود ..
یادمه یک شب تا صبح توی ساحل با یکی از دوستانم آنجا توی آلاچیق ماندیم چون شب ماه کامل بود و من میخواستم تا صبح آنجا مراقبه کنم و روی شنزار بشینم همونجا نزدیک اسکله ماندیم و سحرگاه و هنگام طلوع آفتاب رفتیم روی اسکله دیدیم چندین نفر در سکوت صبحگاهی داشتند ماهیگیری می کردند بخدا صحنه های رویایی اون روز و شب رو هیچوقت فراموش نمی کنم .. اتفاقا دقیقا 18 خرداد ماه دو سال پیش بود که اونجا بودیم آنقدر شبش آنجا سرده که هیچکس باور نمیکرد که در کنار ساحل با دوتا پتو هم گرم مون نمی شد ولی ما هیچی با خودمون نبرده بودیم جز یک ملحفه ی ساده . ولی تا صبح لرزیدیم از سرمااا باورت میشه!!!!؟ شبش آنقدر آن ماه کامل درشت و زیبا بود انگار کره ی زمین رو میدیدی چون روی خط استواست ماه کامل از هر جای دیگه ای که تا باحال دیدی درشت تر و زیباتر و بینظیر تر بود … اتفاقا پنجشنبه ماه نو و هلال بود تا کمتر از دو هفته دیگه ماه کامل میشه کاش بتونی چنین پدیده ی الهی رو ببینی و لذت ببری .. چقدر آون شب گوش ماهی های درشت و زیبایی جمع آوری کردم آخه گوش ماهی های جزیره ی کیش خیلی خیلی خاص و متفاوتع . طلوع خورشید که نگم برات چقدر بینظیر بود خدایااآاا شکرت .. جاهای دیدنی و زیبا زیاد داره البته من طبیعتش رو خیلی خیلی دوست دارم … در یک منطقه اش که خونه ی دوستم بود آهو های زیبایی آزادانه شبها میومدند آنجا می چرخیدن . فکر کنم اسم محله شون نوبنیاد بود .. آره سعیده جون به جایی که لایقش بودی هدایت شدی .. بقول استاد تو اگر در مسیر درست و مناسب باشی جهان خودش لوکیشن تو رو تغییر میده و جهان خودش تو رو به شرایط و روابط درست هدایت می کنه
سعیده ی نازنین زیبا رو و زیبا سیرت عزیزم برات بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی رو آرزو می کنم
روز و شبت بخیریت و خوبی و خوشی و ایام بکامت شیرین و گوارا همراه با عشق و سلامتی و ثروت و موفقیت پایدار رو آرزومندم در ضمن عکس پروفایلت رو دوست دارم و خیلی خیلی هم زیباست خودت گلی که میان گلها هستی عزیزم
سعیده عزیزم سلام و صد سلام بانو جان جانان …. بابا همه اعضا سایت که عاشقتن و من هم شاگرد قدیمی استاد باز میگم که عاشقتم. عاشق توحیدی بودنت هستم … عاشق عملگرا بودنت هستم … عاشق تمام کارهات هستم و همیشه همیشه کامنت هایت را دنبال میکنم و دائم تحسین میکنم و به احترامت بلند میشوم و سر تعظیم فرود می آوردم و کف میزنم ….. احسنت بانو …
خیلی عالی داری پیش می روی و مطمینا در دورانی به سر می بری که کنترل ذهن بسیار نیاز داری … امید بسیار دارم با ایمان عااالی که کسب کرده ای، با تمام فراز و نشیب هایت که همشون برای رشد آدم است و برای اینکه قانون تکامل را طی کرده باشی، می آیند، به زودی زود خانوادگی کنار هم در این جزیره هستین و لذت تمام کنترل ذهن هایت و توجه به زیبایی هایت را میبری و ثمره این تلاشت را خواهی برد.
سعیده جانم، بدون که با تمام وجود برات بهترین ها را آرزو دارم و کلی درس زندگی تا به الان از عمل کردن هایت داشته ام و خیلی جاها در دلم گفته ام که بابا سعیده تو دیگه کی هستی ….احسنت … شیما اصلا اصلا در این حد نتونسته عمل کنه… نوش جونت باشه این نتایج عالی که از مدیر عاملت، میگویی …. الحق که لایقش هستی و حالشو ببر …. خیلی خیلی خیلی زیاد برات خوشحالم برای این شغل عالی که کسب کرده ای …
هفته پیش که پدرم که سه سالی است که درگیر بیماری سختی هستند، شرایطشون وخیم شد و در بیمارستان بستری شدند و در آنجا که بودیم دایم یاد شما بودم که از چه شغلی به چه شغلی رسیده ای …. خیلی عاااااالی عمل کرده ای …. خیلی دوست دارم که به زودی زود ازت بشنوم که با دو دخترهای نازت کنار هم با شرایط عالی بسر میبرید و این اصلا اصلا دور نیست …
راستی این را هم بگم که با تلاش بسیار برای کنترل ذهن در زمان حال بد پدرم که البته گاهی کم آوردم و اشک هایی ریختم که ناتوانی پدرم را ببینم، الان پدرم حالش خیلی خیلی بهتر شده است.
این چند وقت کنترل ذهن های بسیاری را داشته ام … اینکه حدود 4 ماهی میشه که همسرم در کشوری دیگر هستند و من و پسرم تنها زندگی میکنیم و از ابتدا خیلی دلخور از رفتنشون …. اما با آموزه های استاد، تلاش به کنترل ذهن و چه آرامشی در این دوران، نصیبمان شد و چه خوشگذرانی هایی که نداشتیم. خیلی زیاد ….. خدا رو سپاس …
خوب، شبت خوش سعیده جانم و در پناه خود پروردگارت باشی همیشه …
دوستت دارم
شیما بانو
سلام وصد سلام
سلام وسپاسگذاری واحساس دوست داشتن وتقدیم یک شاخه گل محمدی خوش عطر به شما نازنین دوست ارجمندم
سپاسگذارم هستی ومکتوب میکنی بودنت زیباست تک. هستی
سپاسگذارم بابت چیدن جملات خوب وآرام بخشی کا د. این کامنت هست وبا خوندن کنترل ذهن رو میشه حس کرد تحسین بر انگیز هستی
شما رو تحسین میکنم تجربه دوری از همسر عزیزت رو آسان آرزو میکنم برات
کنترل ذهن در هر شرایطی واسه هر فردی کنترل ذهنه وفرقی نداره ومیشه گفت سختترین کارهاست .دوری از کسی که دوستش داری براستی کنترل ذهن رو در شرایطی قرار میده که لحظه ها رو کند میکند. امیدوارم بهترین وزیباترین اتم ها مدام خوشحال تر وزیباتر در حال گسترش کنترل ذهن رو برات آسانتر کند ….
سلام بر سعیده خانم عزیز و موحد…
من از وسطای داستان شغل قبلی شما تمام مسریت رو دنبال میکردم و اشک میریختم، میخندیدم، مشتهامو گره کرده و تعهد میدادم، بغض میکردم از توحیدی که داری و خلاصه هر کاری که بگی من موقع خوندن کامنتهای توحیدیت انجام میدادم و خدا میدونه چقدر الگوی خوبی بودی برای من که حرکت کنم به سمت خلق شغل دلخواهم…
بخداوندی خدا این مسیری که الان داخلش هستی و شغلی که الان داری رو اگه تک تک کامنت هاتو نخونده بودم و کامنت امشبت رو که راجع به گفتگوی خودت و مدیرعامل بود و نوع کارت، به خدا قسم باور نمی کردم.
بابا همین الان که داشتم کامنتتو میخونم ذهنم میگفت بابا این دیگه همش حرفه، مگه میشه چنین کاری، مگه داریم؟
توی همین نجوا ها بود که محکم کوبیدم تو صورتش با کف گرگی و گفتم آره که میشه.
مگه خودت نبودی که از سال 95 که دانشگاه تموم کردی و بعدش سربازی رفتی و ازدواج کردی، تا همین 9 ماه پیش همیشه ی خدا دوشیفت میرفتی سرکار و نه بیمه برات رد میشد و نه دارمد خاصی داشتی، دقیقا از برج 5 سال گذشته که قدم اول رو خریدم و محکم نشستم پای تغییر باورهایم و عمل به الهامات، زندگی من 1000 درجه تغییرات داشت.
از کار دو شیفت رسیدم به یه کاری که اسمش اداری هست، ولی خداشاهده که میشه کلا توی دوسه ساعت تمومش کرد و رفت خونه.
بخدا قسم منی که هیچوقت بالای 4 میلیون تومان یکجا برای حقوق هیچوقت به حسابم واریز نشده بود، الان دارم واریز عدد های بالا و نزدیک به 20 میلیون تومان رو تجربه میکنم و ذهنم داره منطقی میکنه برام و دنبال اینم از همین شغلم بتونم درآمدم رو ببرم بالای 20 میلیون تومان. چطوری؟ نمیدونم،،، فقط درخواست کردم و منتظر الهامات هستم و همین چند روز پیش خدا یه خبری رو بهم فهموند که فهمیدم میشه، به راحتی هم میشه، فقط باید صبور باشم.
صبر
صبر
صبر
حلقه ی گمشده من توی زندگی قبلیم.
قبل از سایت عباسمنش و بعد از سایت عباسمنش ( خودش یه پا دوره ی تاریخی به حساب میاد)
امروز پسرم رو بردم دکتر، چون سرف داشت.
خدا شاهد هست که تا همین 9 ماه پیش که بیام توی شغل جدیدم و درآمدم خیلی عالی بشه، اگه پسرم مریض میشد، مساوی بود با صفر شدن کل پس انداز ما و چون بیمه هم نداشتیم دیگه بدتر … و همش دستمون تو سرمون بود که الان چکار کنیم. واقعا عزا میگرفتیم. الان به لطف خدا هم بیمه تامین اجتماعی دارم و هم تکمیلی و واقعا چقدر نعمت بزرگی هست برای ما… میدونی چرا؟ چون من مبالغی رو که بیمه تکمیلی بهمون برمیگردونه رو هم جزو درآمد ماهانه خودم حساب میکنم و همیشه به خانمم میگم این رزقه و پوله ها… باید یادم باشه از کجا به کجا رسیدم.
از شرایط کاری پر تنش و روی اعصاب در فروش بیمه عمر، رسیدم به فروش محصولات یکی از لاین های شرکت کاله و شروع یک تجربه ی جدید و البته ناآشنا که همیشه میترسیدم برای شرکت بزرگ کار کنم و خدا با نشانه ها منو آورد توی این شرکت و الان میفهمم که چقدر خدا درست میچینه برای ما….
اگه این نتایج خودم نبود، و با وجود دیدن و خوندن نتایج دیگران هم اینقدر باورم قوی نبود که الان قوی هست. گاهی اوقات تو با شنیدن داستان موفقیت دیگران انگیزه میگیری که مسیرت درسته،،، ولی زمانی باور میکنی به مسیر که خودت هم نتیجه گرفته باشی. استاد دمت گرم که اینقدر عالی گفتی که نتیجه گرفتن باعث میشه بیشتر و بیشتر به الهامات عمل کنی و توی مسیر نترسی…
الان که کامنت توحیدی شما رو خوندم، خدا میدونه که چقدر توی ذهنم خداروشکر کردم بابت قانون بدون تغییر خدا که هر کسی با باورها و افکارش میتونه خلق کنه زندگیشو و وقتی بسپاری نتیجه رو بخدا، خدا قشنگ جوری نتیجه رو درمیاره که دهنت باز میمونه از این همه چینش قشنگ….
تو اگه توی بیمارستان میموندیم و همزمان دنبال کار میگشتیم، مثل 99/99 درصد مردم، الان اینجا نبودی.
تو شجاعت داشتی که از کارت دراومدی و گفتی خدایا تو گفتی دربیام منم دراومدم، حالا برنامه چیه.
تو صفر تا صد گوش بودی برای الهامات خدا و خدا هم که هیچ وقت دیر نمیکنه…
تو به الهامات خدا عالی عمل کردی و نوش جونت شرایط الانت.
اگه استاد اون روز از کارش تو بندرعباس استعفا نمیداد، بعدش خدا اونجوری شغلش رو تغییر نمیداد که درآمدش چندبرابر بشه و شرایطش آسون. اگه استاد با خودش میگفت بذار الان که دارم کار میکنم، همزمان دنبال کار بگردم و اگه اوکی شد، اینو ول میکنم، مطمئنا الان یه توی زندان بود به خاطر اون انفجار و یا دیگه در این دنیا نبود.
خدا به شجاعان پاسخ میده.
همونطور که به استاد پاسخ داد، به شما و امثال شما هم پاسخ داد. اگه اون ماه رو مرخصی میگرفتی و انصراف نمیدادی قطعا الان از توی یکی از شیفت های بیمارستان داشتیم کامنت هاتو میخوندیم.
قربون خدا برم که اینقدر دقیق داره همه چیز رو مدیریت میکنه.
پدرام فصیح زاده ای که سال 96 از ویزیتوری شرکت بهنوش استعفا داد و از گچساران رفت شیراز به امید روزهای بهتر و همیشه حرفش این بود که ویزیتوری عاقبت نداره، خدا چنان چرخوند و چرخوندش که اول بفهمم با رهام مشکل داشت و بعد بیارم دوباره ویزیتورم کنه و بهم بفهمونه داری اشتباه میکنی. الان همه چیز داره روز به روز بهتر میشه و جنس اتفاقات و مشتریان تغییر کرده.
تک تک اتفاقاتی که برام افتاده بود توی اون چند سال تا همین 9 ماه پیش، واقعا برام تجربه عالی بود.
روابط داغون با همسرم، درآمد خیلی افتضاح که همه ی مایحتاج زندگیم رو پدر و مادر من و پدر و مادر همسرم کمک میکردن. اگه یه غذای خوب میخوردیم، قطعا یا خونه پدر و مادرم بود یا پدر و مادر همسر یا توی عروسی و مهمانی و…، تو خونه ی خودم خبری نبود از غذای خوب. اگه گوشت درست میکردیم میخوردیم، قطعا از طرف عزیزان بالا بود و اینقدر بسته های کوچیک همسرم بسته بندی میکرد که فقط احساس میکردیم داریم مثلا قیمه میخوریم، درصورتی که واقعا گوشت خیلی خیلی کمی داخلش بود که سهم یه نفر هم نبود انصافا.
اینا رو نمیدونم چرا اینجا بیان کردم، نمیدونم چرا اینقدر امشب کامنتم طولانی شد، ولی میدونم که من ننوشتم، خدا نوشت.
من انسانی بودم که همیشه از طرف اطرافیان به یک شخص با استعداد معروف بودم، و همین استعداد منو بدجور زد زمین و برای اولین بار که توی یک میکس توحیدی از استاد شنیدم که گفت : « استعداد مهم نیست ایمان مهمه» کلا جا خوردم، یعنی چی؟ یعنی استعداد مهم نیست؟یه لحظه به استاد شک کردم، نشستم خیلی روی حرفش فکر کردم. توی همین افکار چند روزی سر میکردم که یکی از قسمت های توحید عملی اومد روی سایت که راجع به و ما رمیت اذ رمیت، لکن الله رمی بود… این حرف استاد زندگی منو از زمان کارم توی شرکت بهنوش، تا کار در بیمه پاسارگاد، و بعدش بیمه ی خاورمیانه و بعد شرکت دندانیک و بعدش شرکت کاله مثل یه فیلم آورد جلوی چشمم.
از وقتی که با استاد آشنا شده بودم، خیلی باورهام تغییر کرده بود، ولی یک باگ اساسی داشتم و اونم این بود که همیشه ی خدا روی استعدادم حساب میکردم و توی روزهای اولم توی شرکت کاله هم همینطور بود تا بعد از اون قسمت بی نظیر توحید عملی…..
بعد از اون قسمت دیگه شروع کردم سپردم به خدا، آره دقیقا درست شنیدی، سپردم به خدا…
فروشم روز به روز بهتر شد، افتادم روی زبون تک تک مدیران و همکاران توزیع و سرپرستان….
جنس مشتریان من تغییر کرد. مشتری هایی که با استعداد خودم هیچ چیزی نمیتونستم بهش بفروشم، خدا جوری در زمان مناسب قرار میداد که از من هم خرید انواع سس داشت و هم انواع سوسیس کالباس.
مشتری هایی که فقط یک محصول رو میخریدن، از اون روز به بعد همه چیز میخریدن.
عمده فروشی که از من هیچ چیزی نمیخورید، به جایی رسید که از من هفته ای نزدیک به 100 کیلو خرید میکرد،،،، اینا که میگم خداشاهده توی همین یکی دوماهه که فروشم رو سپردم به خدا اتفاق افتاده.
قبلش زور میزدم که با استعدادم بفروشم. استعداد استعداد استعداد، این گزینه ی فوق العاده ی هست برای گمراهی انسان…
استعداد خیلی خوبه، چون میفهمی به چه کاری علاقه داری. ولی حساب کردم روی استعداد یعنی شرک…
شرک هم که داشته باشی، دیگه نتیجه معلومه….
نتیجه ی زندگی من گویاست…
خداشاهده از سال 97 که وارد صنعت بیمه شدم تا همین الان که دارم تایپ میکنم، شاید 100 میلیون تومان هم پول نساختم. شما 100 میلیون تومان رو تقسیم بر تعداد ماه های 5 سال گذشته کنید و ببینید که من تا همین 9 ماه پیش چقدر درآمد داشتم؟ ولی خداشاهده توی همین 9 ماه که خدا منو آروده توی شرکت کاله، نزدیک به 100 میلیون برای من ورودی مالی از کاله ساخته، دیگه بقیه اش واقعا به کنار…
خداییش الان که این تیکه آخر رو نوشتم یه لحظه متعجب شدم که من رو خدا چطوری با این درآمد به اینجا رسونده و من هنوز زنده ام و دارم نفس میکشم.
خداروشکر بابت همه چیز…
تحسین میکنم سعیده خانم دوست داشتنی.
واقعأ الگوی خوبی هستی که چطوری از خدا بخوایم که به خواسته هامون برسیم.
ممنونم که اینجا نوشتی داستان مسیرت رو… ممنونم ازت
کار خوبه خدا درست کنه
سلطان محمود خر کیه
بنام خداوند مهربان
سلام
عجب کامنتی
بابا دل ما کی ضعف رفت برای این همه حس خوب،حس خوشبختی
حال کردم با سپاسگذاریایی که نوشتی
لذت خیلی خیلی زیادی بردم و تجسم کردم ماشینهای لاکچریو که طبیعیش اینه که داشته باشیم
تجسم کردم عشق و رابطه فوق العاده عاشقانه رو و طبیعیش اینه که داشته باشیم،
تجسم کردم افراد فوق العاده برای ارتباط و انرژی مثبت رو و طبیعیش همییینه
بهت تبریک میگم و البته حسودی نمیکنماااا
ولی غبطه چرا
چرا غبطه؟
بخاطر ایمان
بخاطر صبر
بخاطر استقامت
بخاطر گیوآپ نکردن
بخاطر گوش دادن به الهامات
بخاطر خفه کردن نجوای شیطان
و نتیجه اش همینه
این کیش بهشتی گوارای وجودت
ان شالله در مناطق خییییلی بهتر و رویایی تر هم میری
فک کن همسایه استاد
ی خونه کنار پرادایس داشته باشی
(استاد چیکار کنم اینقد دوستت دارم که دوست دارم همسایتم باشم)
تجسم کردنشونم خیلی شیرینه
ی نقل قول بگم که میگه
خواسته های ما دو بار اجابت میشه
بار اول توی ذهنمون
و بار دوم در واقعیت زندگیمون
سعیده جان احساس خوشبختیت پابرجا باشه الهی
مدیر عاملم که میگی ازش،معلومه که انسان شریفیه
و البته که این توجه مداوم شما روی نکات مثبتش بی تاثیر نیست
من چند سال پیش،مریم قدیم منظورمه
اگر همچین مدیرعاملی داشتم میگفتم این حجم از محبت؟
اولا که لابد ی منظوری داره
دوما من لیاقتشو دارم اصلا؟
ولی الان براین باورم که همممه چیز خیر و نیکوئه
آدم بد وجود نداره
همه ادمها دو وجه دارن،تو تصمیم بگیر که کدوم وجهشونو برانگیخته کنی
خداوند همراه منه
خداوند از من مراقبت میکنه
وقتی من در مدار مناسب باشم هیچ اتفاق بدی رخ نمیده
کافیه با سپاسگزاری در مدارخوشبختی پایدار بمونم
کافیه باورهامو با روحم هماهنگ کنم
کافیه که رابطمو با خودم با خدایم درست کنم
و جییییییییینگ
معجزات غافلگیرمون خواهد کرد.
سعیده جان ازت ممنونم که مینویسی
و این باورو تقویت میکنی که میشه جه لذت بخش زندگی کرد
میشه چه راحت رفت و مستقل شد اونم تازه مادر و پدرت خودشون راضی باشن
میشه که فقط با افراد خوب و های لول در ارتباط باشی
میشه فقط ثروت و عشق و آزادی و خوشبختی ببینی
میشه میشه میشه
به قول استاد
میخواهی و میشود
جهان مسخر ما شده
بگو چشم انجام میدم
جهان سیستمش اینجوره
میخواهی میشود
میخواهی میشود
میخواهی میشود
تموم شد و رفت
پس کافیه فقط بخوایم
صبح تا شب درخواست کنیم و از خدا چیزهای خوب بخوایم
چیزهای هیجان انگیز بخوایم
و خداوند خودش قول داده که اجابت میکنه درخواستهامونو
همممه درخواستهامونو
و خداوند که زیر قولش نمیزنه
آخخخخ چقد این حرفها بهم امید میده ایمان میده حال خوب میده خیال راحت میده آرامش میده اطمینان قلبی میده
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
ای جانم سلام به سعیده جان دوست قشنگم
ینی نمیشه آدم کامنت تو رو بخونه همینجوری عین ابر بهار اشک نریزه…
اونجاها که داشتی حرفای مدیر عاملت رو میگفتی، مخصوصا اون آخری! خدای من چقدر زیبا بود..
چقدر قانون قشنگ کار میکنه
چقدر خدا کارشو بلده
و چقدر تو دختر توحیدی و عزیز و دوست داشتنی، بنده ی خوبی برای خدا و شاگرد زرنگی تو این مدرسه ی توحیدی و بهشتی بودی و هستی:)
نوش جونت سعیده جان این موفقیت ها، این نتایجی که لاجرم میگیری
انشالا به زودی بچه هات هم میان پیشت و با بهترین برنامه ریزی که خدا برات چیده زندگیت به بهترین شکل پیش میره و هِی همه چی بهتر میشه
طبیعیش اینه
روند طبیعی جهان بهبوده
دوسِت دارم دوست عزیزم
بوس و بغل بهت از راه خیلی دور
به نام خدای مهربان
سپاسگذار خداوندم برای مسیر آگاهی و رشد.
سلام و نور و رحمت خداوند به خانم شهریاری
بعداز صدها کامنتی که ازتون در سایت خوندم باره اوله که براتون مینویسم
امان از دست این ذهن همین الان میگه تو و نتایجت کجا و خانم شهریاری کجا !!نمیخواد بنویسی همون کامنتاشو دنبال کن بسه
واقعا شما تحسین برانگیز هستید
شما نمونه ای کامل از ایمان و عمل هستید
شما نمونه ای از میوههای به بار نشسته ی صحبت ها و آموزهای استاد هستید
شما تونستید برعکس 99.9 درصد جامعه عمل کنید و شرایط و مکان خودتونو به زیبایی و آسانی تغییر دهید
ناز شصت استاد با آموزهاش و تاثیر گذاریش بر روی دانشجوهاش
خانم شهریاری بدونید شما الان الگوی خیلی از دوستان از جمله من هستید
ما هر روز مشتاقیم تا شما از نتایجی که حاصل از ایمان و عمل به قوانین و آموزشها است برامون بنویسید تا استقامت و انگیزه ما هم محکمتر شود .
امیدوارم همیشه در پناه خدا زیباترین اتفاقات و شرایط را تجربه کنید.
ودر پایان سپاسگذار خداوندم برای وجود استاد عباسمنش عزیز ، برای وجود سایت توحیدی، برای وجود دوستان ناب و توحیدی .
سلام به برادر عزیزم آقا رسول
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
بینهایت ازتون سپاسگزارم که در حق خواهرتون لطف کردید وبرام نوشتید،خداوند به قلب من گواهه چقدر من از خوندن نقطه های آبی پر از نور خدا میشم.
یکی از اولین ویژگی هایی که توی شغل درخواستیم نوشته بودم این بود که به گسترش جهان توحیدی کمک کنه و هربار وقتی میخونم یک عزیزی از یک رد پای من،ایمانش به مسیر بیشتر شده،اون لحظه احساس میکنم تموم دنیارو بهم دادند و تموم نگرانی ها و اضطراب ها و فشارهای ذهنیم ازم گرفته میشه و ایمان واستقامتم برای ادامه ی مسیر بیشتر و بیشتر میشه.
ازتون سپاسگزارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازتون.
قلبِ فراوانِ فراوان از جنوب ایران
به نام خدای مهربان
سلام به سعیده خانم بنده موحد و پاک خداوند
خواهر توحیدی من سپاسگذارم ازت که میدونم خیلی کامنت از طرف بچها برات میاد همه رو به زیبایی و حوصله جواب میدی
امیدوارم این انرژی و فرکانس مثبت و زیبا هزاران برابر به طرف خودت برگرده و زندگیت همچون استاد عزیز سراسر غرق در رحمت و برکت و زیبایی بشه
و به قول حمید عزیز به امید روزی که کامنت بزارید و بنویسید صدای من رو میشنوید از فلوریدا آمریکا .
سعیده خانم در کامنتی که در جواب بنده دادید از شغل درخواستیتون نوشتید
موردی که پاشنه آشیل بنده و خیلی دوستان هست
اگر لطف کنید وقت بزارید و یکم بیشتر در مورد خودشناسی خودتون و اینکه چطوری متوجه شدید که به چه کاری علاقه دارید ، در چه زمینه ای استعداد دارید
و دقیقا از جهان چی خواستید و چی نوشتید و الهامات خداوند رو در مسیر چطوری دریافت کردید برامون بنویسید
و یادم خیلی وقت پیش در یک کامنتی نوشته بودید
((توحید یعنی کاره آسون، درآمد بالا ))
این جمله ملکه ذهن من شده .
ازتون سپاسگذارم که همونجور که استاد همیشه میفرماید:: شما با نتایجتون حرف میزنید
امیدوارم بزودی فایل تصویری شمارو مثل آقا رضای عزیز روی سایت ببینیم و چشمامون قلبی بشه
در پناه خدا باشید
سلام و سلامتی و رحمت الله یکتا به سعیده جان گل و گلاااااب
سعیده چطوموتوری؟؟
یک ماه بود از من هیچ نقطه آبی دریافت نکردیاااا فکر نکن حواسم نیستاااااا :)))
الان پیش خودت میگی باز دوباره این امد :)
وقتی دیدم برای حمیدجان نوشتی که خونه پیدا کردی اینقدر خوشحال شدم سعیده جان که باورت نمیشه
اون موقع تازه ساعت یک شب کامنتتو خوندم باعث شد تا یکی دو ساعت بعدش هم خوابم نبره :|
میگم خداروشکر خوب شد که قبل از اینکه شما مهاجرت کنی به جزیره زیبای کیش ، ما چند روز کیش رفتیم
چون که الان تو داری از اونجا و زیبایی هاش تعریف میکنی بیشتر میتونم حس و حال کیش رو توی ذهنم تجسم کنم یعنی اینجوری کانون توجه من هم میره روی زیبایی هاش هر چند که به قول شما بخوای نخوای اونجا اینقدر زیبایی هست که فقط کافیه سر برگردونی کلی زیبایی و نعمت و نکات مثبت میبینی
من یکی از درخواست هام از خدا اینه که به یک جایی هدایتم کنه که توش آزادی در پوشش داشته باشم برای ما مردها آزادی در پوشش میشه شامل یک عدد شلوارک با یک عدد تیشرت آستین کوتاه و تمام
که وقتی کیش بودم اصن رویایی بود برام
از وقتی که با خوندن هدایت هایی که شدی نوشتی و من تازه دوزاریم افتاد که من یکی از مسائلی که در کار و زندگیم داشتم این بود که روی عقل خودم حساب می کردم نه روی خداوند
این کامنت های ارزشمند و توحیدی شما مصادف شد با ورود من به دوره بینظیر 12 قدم بعد از یکسال
چرا بعد از یکسال ؟
معلومه دیگه چون که هنوز توی فرکانسش نبودم :|
خلاصه ترکیب اینا باعث شد که بفهمم ، من باید روی خداوند فقط حساب کنم با عمل کردن به اون چیزهایی که خدا به من میگه ، اونم چه زمان هایی خدا میگه؟؟
زمانی که من حالم خوب باشه
الانم توی کارم با توجه به چیزی که خدا بهم گفته دارم پیش میرم ، ایده این بودش که قالب سایت طراحی کنم و بعد توی یکی از بزرگترین بازارهای اینترنتی ایران بذارم برای فروش که یک مسئله ای براش پیش امد که اولش یکم حسمو بد کرد چون این دومین باره این مسئله برای طراحی هایی که در بسترِ وب انجام میدم پیش میاد ولی مطمئنم خودِ خدا با شناختی که من ازش پیدا کردم به راحتی هدایتم میکنه ، فقط به قول حمیدجان با نگرانی هام در جریان هدایت های خداوند پارازیت نندازم و همینطور هم استاد در جلسه سوم قدم دوم این نکته بسیار مهم رو میگه:
وقتی یه ناخواسته ای به وجود میاد ، به جای اینکه دنبال یک راه حل فیزیکی برای حل اون مسئله باشید ، دنبال یک راه حل ذهنی برای رسیدن به احساس بهتر باشید
سعیده دیگه ملکه کیش شدی رفتااااا خبر داری:)))
دیگه پادشاهی کن حالشو ببر
دقیقاً همینه
تو اینقدر ارزش و لیاقتت بالاست که بایدم همینطور باشه
با خدا باش و پادشاهی کن
برای همینم هستش که دوست دارم برات بنویسم
به قول خودت بوس به اون کله مبارکت
البته نه ، الان کله شما با اجازه تون توی گرمای جنوب داغِ داغِ آتیشی شده ، همینجوری از این فاصله تهران تا کیش برات کلی خیر و برکت و رحمت خداوند رو درخواست میکنم
سه روزه دارم از خدا میپرسم که کی برای سعیده کامنت بنویسم ، الانم که 10بار داشتم کامنتی که برات آماده کردم رو بالا پایین میکردم بفرستم یا نه ، هیچی کله نورانی خدا هم کچل شد از دست من که بفرستم یا نه ، انشالله که قبول باشه
خوش و خرم باشی
سلام و هزاران درود ب دوست مهربونم سعیده جان
خداروهزاران مرتبه سپاسگزارم ک در مداری قرار گرفتم ک هدایت شدم ب خوندن کامنت عالی و پرمغز شما
سعیده جانم بهت تبریک میگم بابت اینکه اینقدر رو خودت خوب کار کردی
و بابت اینکه اینقدر قلم زیبایی داری در عین سادگی لذتبخشه
اومدم اینجا ازت تشکر کنم چون من پریروز کامنت شمارو خوندم و جزیره کیش رو تحسین کردم( چون من تاحالا کیش نرفتم) و چقدر لذت بردم و اون آزادی حس خیلی خوبی بهم داد ، من فقط حس کردم و گذر کردم و جالب اینجاست دیروز هدایت شدم ب بخش بانوان پارک ملت (مشهد) و دقیقا کلی زیبایی و راحتی و شادی و بزن و بکوب و آزادی رو اونجا دیدم ک فقط هر لحظه سپاسگزاری کردم و جالبه اونجا با دوستانی قرار داشتم ک عضو سایت هستن و کلی از نتایج صحبت کردیم و لذت بردیم
اصلا دیروز یکی از زیباترین روزها برای من بود چون بین درخواست من و تجربه اون زیبایی کمتر از 24 ساعت زمان برد
من فقط دیروز محو اون زیبایی و آزادی و هوای مطبوع بودم و همش شما تو ذهنم بودید
برام جالب بود من سه ساله مشهدم چندین بار اومدم بخش بانوان ولی اصلا مثل دیروز نبود
من یک دفترچه بسیار زیبا دارم ک آیات قرآنی ک بچه ها تو کامنت ها بهش اشاره میکنن با معانیش داخلش مینویسم ، دوسه روز پیش یهو تو دلم گفتم عه خیلی وقته هیچ آیه ای ننوشتم و دقیقا شما تو کامنتت چن تا آیه آوردی ک من پریشب داخل دفترچم یادداشتش کردم
سعیده جانم واقعا سپاسگزارم ازت ک اینقدر ساده توضیح دادی و نوشتی
اساتید عزیزم ( بانو شایسته و استاد عباسمنش) ازتون ممنونم ک قوانین رو درک کردید و ب ما هم کمک کردید تا قوانین رو درک کنیم
خدای من شکرت چ لذتی داره خالق زندگی خودمون هستیم گاهی من حس غول چراغ جادو یا یک جادوگر مهربون بهم دست میده
انصافا حالا میفهمم چرا خدا وقتی مارو خلق کرد گفت : فتبارک الله أحسن الخالقین
خدا جونم دمت گرم ، ما بچه های عباسمنشی هم هر وقت خودمونو تو آینه میبینیم میگیم دمت گرم اوستا کریم
سلام و درود به شما سعیده خانم شهریاری
واقعا دمتون گرم
چقدر لذت بردم از خوندن کامنت شما، چقدر تحسین میکنم شمارو بابت مهاجرت به یه شهر دیگه با وجود داشتن دوتا بچه
نوش جونتون و گوارای وجودتون این درهایی که براتون داره باز میشه و نعمت هایی که داره میاد سمتتون
به قول اقای عامل شیر مادر و نان پدر حلالتون که اینقدر آموزش های استاد رو در عمل دارید با توحید فراوان اجرا میکنید
خیلی خیلی خیلی تحسین تون میکنم و واقعا اشکم در اومد وقتی ابتدای کامنتتون رو خوندم
عجب الگویی هستید برای ما
خدا پشت و پناهتون
به نام خداوند خالق اراده ها
سلام به شما دوست عزیز و ارشمندم سعیده خانم شهریاری
خواهری … :/ نمیگی من چندین و چند تا دیدگاه برایت می نویسم جواب نمیدهی ناراحت میشم!
البته شوخی می کنم:)) می دونم سرت شلوغه و تازه مهاجرت کردی و تا زندگیت بی افته روی روتین شاید یه کمی زمان ببره ، که بیشتر تایم داشته باشی و بیای توی سایت و دیدگاه بنویسی و پاسخ دوستانمون از جمله من :) رو بدهی
سعیده جان ، از اونجایی که نوشته بودی در راستای نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها و آسونی ها و تمرکز بر نکات مثبت،امروز…
از اینجا به بعد دیدگاهت رو چند مرتبه خواندم و فوق العاده ذوق کردم و خوشحال شدم و با روشنی قلبم بهت تبریک گفتم و تحسینت کردم
مداری که داخلش هستی با تمام زیبایی ها و آسانی هایش ، نوش جونت باشه ، برزاندته
من قبلاً راجع به کیش مطالعه کردم و ویدیو های یوتیوبی زیادی هم دیدم ازش
چقدرررررر من همیشه این آزادی اندیشه و ثروت و شادی و حال خوب کیش رو تحسین می کردم و می کنم
وقتی خودم رو توی کیش تجسم می کنم ، اشک توی چشمام جمع میشه …
خلاصه داشتم با حس و حالی وصف ناپذیر دیدگاهت رو می خواندم و لذت می بردم و چون فانی هم می نویسی کلی می خندیدم که ….
رسیدم به مکالمه ای که با مدیر عامل توحیدی و شریفت داشتی
ببین … دمت گرم واقعااااا این شرایط کاری خفن و این آزادی در کسب و کار و این عزت و احترام ، برازندهی شماست ، اینقدر برایت خوشحالم که زبانم از بیان قاصره … که بخواهم بیان کنم.
راستی در مورد تله کابین میکامال یه ویدیو دیدم خیلی ویوی خفنی داشت ، اگه تا حالا سوار نشدی پیشنهاد میدهم دم دم های غروب بری سوار بشی.
امیدوارم بیشتر از زیبایی های مداری که داخلش هستی بنویسی چون به شدت به من کمک می کنه که زودتر به کیش یا مکانی زیبا مشابه به کیش هدایت بشم. من کامنت های خوبت رو مثل این قسمتی که در مورد شگفتی های کیش نوشتی ساده ازش نمی گذرم ، ذخیره اش می کنم و ده ها یا صدها بار باز هم میام می خوانم و با تمام وجودم تأییدش می کنم ، میگم آفّرین درسته ، ببین خداوند پاسخ میدهد… و …
در واقه نوشتن از زیبایی های کیش و کسب و کار جدیدت نه فقط به من بلکه به هزاران نفر کمک می کنه ، این تحسین کردن ها به خود شما هم خیلی خیلی کمک می کنه که کانون توجهت متمرکز بشه بر زیبایی های زندگیت ، بیشتر احساس خوشبختی بکنی … و این احساسات و کانون توجه به طور قطع … هربار بیشتر سیلی از خوشبختی و اتفاقات خوب رو وارد زندگیت می کنه
شاد و سربلند باشی در پناه خدای مهربان ، هدایتگر و حمایتگر ، ان شا الله
سلام به برادر عزیزِ توحیدی راه دور من ،محمدحسین جان
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم برات میفرستم الهی که در بهترین زمان و مکان به قلبت بشینه.
عذرخواهی عمیق قلبیم رو برات میفرستم پیچیده در گرما وشرجی جنوب،میدونم که باور میکنی که مدام گوشه ای از ذهنم مشغول شما بود که محمد حسین ازت سوال پرسید و تو هنوز جواب ندادی ،بارها و بارها این صدا رو شنیدم و هربار منتظر زمان مناسبش بودم تا خداوند اجازه ی پاسخ دادن رو بهم عطا کنه.
به حقیقت تموم نقطهی های آبی برای من حکم نوری از سمت پروردگار منند و میان که گوشه ای از قلب من رو روشن کنند،همیشه دلم میخواد جواب بچه هارو با عشق بنویسم نه از روی صرفا تشکر کردن،برای همین احتیاج به زمان زیاد و قلب باز وروشن و فرکانس بالا دارم که میدونی تو شرایط فعلیم که در حال پاس کردن ایمانِ عملی ام واقعا پاسخ دادن به این حجم از عشق امکان پذیر نیست اما همیشه انگشتم رو با تموم احساس قلبیم،پای فایو استار میکوبم و بوس به کله شون میفرستم که انقدر همه اینجا خوبن …این غارحرا دقیقا تعبیر این آیه های قرآنه.
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿٢5﴾
در آنجا نه سخن بیهوده ای می شنوند، نه کلام گناه آلودی،
إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿٢6﴾
مگر سخنی که سلام است و سلام،
ولی محمدحسین جان،یکسری از بچه ها هستند که اسم نمیبرم ولی مثل شما از همون روزهای اولی که من یک جوجه توحیدی بودم که قدم به قدم داشتم قانون رو یاد میگرفتم با من همراه بودند ،و هنوز هم هستند اونا دیگه حکم خونواده ی من رو دارند و بیش از اندازه برام عزیزند,اتفاقا قبل از رسیدن نقطهی آبیت داشتم تلگراف های شما و حمیدحنیف رو میخوندم وکلی لذت بردم ازین عشق توحیدی برادرانه تون و تحسینتون کردم و نتیجه ی این تحسین شد دریافت نقطهی آبی پربرکتت …
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای این کامنت ارزشمندت و از خداوند برات بهترین بهترین هارو میخوام ،هرچی که دوست داری …اتفاقا وقتی توی کامنت هات خوندم به صنعت ماشین علاقه داری گفتم کیش خوراک محمدحسینه ،میتونم بگم ٩٠درصد ماشین هارو من نمیشناسم اصلا ،فقط زیباییشون تحسین میکنم،اتفاقا تو پارکینگ خونه ی جلویی همیشه یک فورد سفید پارک میشه و من همیشه از دیدنش لذت میبرم،یکبارم داشتم رد میشدم یک فوردماستنگ هیولای آبی رنگ دیدم انقدر قشنگ بود که برگشتم دوباره ازش عکس گرفتم …واقعا اینجا به صورت طبیعی ثروت و نعمت و فراوانیه،و هرجارو نگاه میکنی چشمت به زندگی ثروتمندا نوازش پیدا میکنه و تحسینشون میکنی که انقدر خدارو خوب شناختن و دنیاشون رو عالی ساختن .
محمدحسین جان این تلگراف حاوی تشکر و قدردانی از محبتت هست و دعا میکنم در زمان بهتر و با فرکانس بالاتر و البته نتایج بیشتر بیام برات بنویسم آدم چه طوری میتونه به سمت پروردگارش مهاجرت کنه،خیلی به این سوالت فکر کردم ولی الان تنها جوابی که به ذهنم میرسه اینکه ابراهیم وقتی چشم بسته رفت تو دل آتیش به سمت پروردگارش مهاجرت کرد،مادر موسی ،موسی رو به سمت پروردگارش روی رود نیل هجرت داد،اسماعیل با هجرت به سمت پروردگارش جلوی چاقوی پدرش زانو زد و بهش گفت مأموریت رو انجام بده.
میدونی ؟من میتونم در معنی مهاجرت به سمت رب یک جمله رو خلاصه بگم: چَشم گفتن های چِشم بسته.
چِشم سرت رو ببندی و فرمون رو بدی دست دلت…
و دقیقا وقتی که همه فکر میکنن دیوونه شدی و این کاری رو که کردی همون کاری که بدبختت میکنه ،خدا برات آتیش رو گلستان میکنه ،خدا بچه ت رو میبره تو قصر فرعون که تو ناز و نعمت بزرگ شه،خدا نتنها از قربانی شدن نجاتت میده که بهت رسالت پیامبری میده…
وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ ۖ وَکُلٌّ مِنَ الْأَخْیَارِ ﴿ص4٨﴾
و اسماعیل والیسع وذوالکفل را یاد کن و همه از نیکاناند.
هَٰذَا ذِکْرٌ ۚ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ ﴿ص4٩﴾
این [سرگذشتهای سازنده] یادآوری و پند است؛ و بیتردید برای پرهیزکاران بازگشت گاه نیکویی خواهد بود.
خیلی دلم میخواد برات بیشتر بنویسم اما احتیاج به زمان دارم تا اینجارو دوباره استیبل کنم و بعد به فعالیت توی سایت برگردم به امید خدا.
تکامل ،تکامل خیلی مهمه محمدحسین،اگر تکامل طی نکنی از مسیر لذت نمیبری،استاد میگه صبر به معنی ثبات فرکانسیه،باید تکاملت رو طی کنی و به یک ثبات فرکانسی جدید برسی اونوقت پاداش ها از همه طرف میرسه و این نیازمند یک کنترل ذهن قوی،توجه به داشته ها و البته داشتن یک رد پا از قبل و چکاب فرکانسی قبلیه تا همیشه یادت بمونه از کجا به اینجا رسیدی و مسیر درست رو ادامه بدی.
ازت ممنونم برای تموم نقطهی های آبی پربرکتت،ممنونم که برخلاف مسیر جامعه حرکت میکنی روی خودت کار میکنی ،قلبت رو سلیم نگه داشتی و هر روز تلاش میکنی توحیدی تر از روز قبلت باشی،اینو یادت نره هیچ وقت،توحید بزرگترین سرمایه ی زندگی ماست که با آموزش های استاد به دستش آوردیم و این نعمت رو اکثر جامعه ندارنش…
توحید و توحید و توحید،عشقی که بزرگترین سرمایه ی زندگی من شد.
به امید دریافت یک تلگراف پرنور دیگه ای ازت ،به دستان قدرتمند الله یکتا میپسپارمت،به امید دیدارت در سالن پرواز های ورودی کیش در بهترین زمان ومکان.
قلبِ فراوان از خواهرت در جزیره ی زیبای توحیدی کیش به هرجای دنیا که هستی
سلام سعیده جان
درود ب شما خانم پرانرژی
سعیده جان توی دوره احساس لیاقت کاری کردی ک هر وقت هر جا کامنتت رو میبینم خوشحال میشم
سعیده جان منم دوس دارم توی جایی کار کنم ک ثروتمندا زندگی میکنن
تو رو جون دخترای نازت اگ میشه ی مختصری راهنماییم کن ک چطوری هدایت شدی ب این شغل
سعیده جان
منم کارمند شهرداری مرکزی کاشانم
اما تمام طایفه ما گرگان هستند
من و خانوادم فقط کاشانیم
ما گرگان خیابون امام رضا کوچه 72 خونه داریم و پدر مادر خانمم میشینن
سعیده جان
منم دوس دارم توی جایی کار کنم ک ثروتمندا زندگی میکنن
اگ میشه ی مختصری راهنماییم کن ک چطوری میتونم از خدا کمک بگیرم هدایت بشم ب بالا شهر تهران با حقوق خوب یا کیش ک توضیح دادین
مرسی
الهی به امید تو
خدایاشکرت که به این قسمت از سریال رسیدم و فقطططط زیبایی و زیبایی
استاد عزیزم و مریم نازنین سلام
اول میخوام یه تشکر ویژه از مریم جون داشته باشم برای این ودیو های قشنگی که میگیره اونم با عشق
چقدر خوبه استاد عزیزم که این همه راحت ارتباط برقرار میکنید که اینم بخاطره عزت نفس بالای شماست ….
و چقدر خوب انگلیسی صحبت میکنید هم شما و هم مریم جون …..
چه جای زیبایی هستین چه پارک قشنگی اونم تو مرز کانادا و امریکا که من عاااااشقشم ……..
چقدر فضا زیباست و فوق العاده و کاملا مشخصه که هوا واقعا مطبوعه…..
میخوام تحسین کنم این خانواده رو که با عشق کنار هم دارن لذت میبرن ،،،چقدر عالی که با همون چیزی که داری لذت ببری و خودتو ببری تو مدار شادی و خداوندم تورو هدایت میکنه به شادی بیشتر…..
چقدر خوبه که این خانواده با هم بازی میکنن و شادن ،چقدررررر این رابطه های نزدیک و قشنگ به آدم یادآور میشه که دنیاااا پر از روابط عاشقانع اس….
درباره شغل اون اقا که گفت مجسمه سازه ،،،،،
یاد جمله استاد تو ثروت 1 افتادم که ثروت ربطی به حوزه شغلی نداره ،،کافیه باور های خوب داشته باشی اونوقت از هرررر شغلی پول میسازی:))))
خدایاشکرت.
درود بر شما استاد عزیزم و مریم جان
درس های بزرگ و بسیار عمیقی در این ویدیو نهفته بود و شاید ذهن از یاداوری همشون قاصر باشه ولی سعی میکنم چندتایی که دیدم و تحسین کردم رو بگم
اول اینکه اون فرد خیلی خوشحال شد زمانی که فهمید شما ایرانی هستید
شروع کرد گرم گرفتن و چقدر صلح درون رو در این خانواده دیدم و لذت بردم
اینکه حتما نباید اروی باشه یا با تجهیزات کامل بیان مسافرت و لذت ببرن
یا اینکه یه سری صحنه هارو با خانواده ها در ایران خودمون مقایسه کردم
اینکه دختر بچه با اینکه قدرت شوتش به اون توپ سنگین نمیرسید و کلی سختش بود که توپ رو به بقیه برسونه ولی بازم از خانواده نمیشنید که تو نباید شوت بزنی و فعلا اماده نیستی و ممکنه اسیب ببینی یا هرچیز دیگه ای.
بلکه خانواده اجازه میداد بچه تمرین کنه،امتحان کنه و وارد چالش بشه تا یاد بگیره به چه صورتی به توپ ضربه بزنه تا توپ رو بتونه به بقیه برسونه
نکته دوم اینکه اصلا از چیزی خجالت نمیکشن
چیزی که در ایران بسیار مرسومه
لباس هارو مطمئنا راحت شستن و در حین شستنش لذت بردن
و پهن کردنو از این کار هم خجالت نکشیدن که ممکنه یکی ببینه و بخواد قضاوت بکنه
به راحتی لباس رو پهن کردن و دارن کنار هم از این لحضات لذت میبرن
من به چشم خودم دیدم که چطور مردم در ایران طبیعت رفتن رو برای خودشون زهرمار کردن و ازش در لحضه لذت نبردن چون میخواستن همه چیز عالی پیش بره و یا به یک خواسته خودشون در اون لحظه نرسیدن و با تمرکز روی نکات منفی اتفاقات منفی رو در خود همون روز جذب کردن
از این صحنه فیلم با اینکه ده دقیقه بیشتر نبود یاد گرفتم که تا جایی که میتونم در لحظه لذت ببرم حتی اگر به قول اون خانم زیبا فقط یک هفته برای لذت بردن از زندگی وقت داشته باشم
این رو هم بگم من خودم فوتبال بازی میکردم و در زمین چمنی که بازی میکردیم گاهی خانوم ها هم تمرین میکردن و ما تمرینشون رو تماشا میکردیم
و این خانم هایی که در تصویر دیدیم واقعا در حد یه فوتبالیست با تجربه پنج شش ماهه بازی میکردن
اینکه بسیار ساده با یه توپ و یه زمین نسبتا کوچیک و این تعداد کم بتونی لذت ببری و ساده زندگی کنی به نظر من راز این خنده های زیبا و آرامش درون خانواده است که حتی از پشت دوربین هم به مخاطب القا میشه و حس خوبی میده
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه
ممنونم که این نظرو خوندید
دمتون گرم
«یوسف»
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیزانم
چیزی که برام خیلی قشنگ بود و توجه من رو جلب کرد خنده های از ته دل و قشنگ این خانم بود خیلی قشنگ میخدید و دل من باز میشد
ساده سفر کردن و ساده گرفتن
توی قسمت قبل بود که استاد داشتن با مایک فوتبال بازی میکردن من کنار زمین فوتبال چادر دیدم بعد به خودم گفتم ببین پس همشون کمپر و آروی ندارن بعضی ها هم با چادر سفر میکنن
بعد تو این فایل ای خانواده رو نشون دادید که با چادر و یه ماشین ساده سفر کرده بودن و همه شاد بودن و همه با هم بازی میکردن و لذت میبردن
به خدا باید برای لذت بردن و شاد بودن هم کلاس رفت باید دوره دید که یاد بگیریم چه جوری به خاطر چیزهای ساده شاد بود و لذت برد و خندید و از اون من دمغ و اخمو بیاین بیرون و الکی و ساده خندید
من آدم جدی بودم همیشه یه مدت رو خودم خیلی کار کردم و عبارت تاکیدی که به کار میبردم این بود من شادم من ته دل میخندم من از ترک دیوار هم میخندم
بعد برای شاد بودن و خندیدنم الگو داشتم یه مامان بزرگ دارم که همش میخنده اون رو الگو قرار دادم فقط در خندیدن و قدرت شاد بودن
موفق هم شدم من خیلی خنده رو شدم طوری که از ترک دیوار هم میخندیدم
وقتی همسرم اومد خواستگاری تو جلساتی که با هم حرف میزدیم
بهش گفتم من خیلی میخندم
گفت یعنی چی
گفتم مثلاً یه فیلمی که به نظر شما شاید خیلی خنده دار نباشه به نظر من خنده داره و همش میخندم
اما حالا دوباره یه آدم جدی شدم البته به نظر خودم اینجوریه
اما به شدت قبلاً نیس اما باید روی خودم دوباره کار کنم تا بخندم و شاد باشم و واقعا برای شاد بودن باید ساده گرفت و رها باشی
البته همسایمون به من میگه خانم صادقی شما همیشه لبخند میزنی
خدایا من میخوام همیشه بخندم و لبخند بزنم
خدایا من میخوام شاد باشم و لذت ببرم همیشه
بنام خالق هستی بخش
سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته
سلام خدمت دوستان عزیزم
ابن ساده گرفتن در زندگی چقدر باحال است
اینکه بی توانی از همان چیز های ساده که داری لذتد بیبریم
اینجا فضایی بسیار لذت بخش و قشنگ بود
وقتی با خودت در صلح باشی با انسانهای مواجهه می سوی که آنها هم با خودشان در صلح است
و از ارتباط که برقرار می سازی لذت می بری
لحظات قشنگی را رقم می زنی
و از زندگی کردن با انسانها لذت می بری
چقدر خوب شما راحت و عالی ارتباط برقرار می سازید
چقدر این رفتار و حرکات و گرفتار شما برای مان درس های زندگی را می دهد
و این خانواده کانادایی چقدر خوب دارند از این امکانات ساده تری که دارند لذت می برند
سفر می کند تفریح می کند
منتظر این نیست که نه ما حالا فلان چیز ها را نداریم و قید سفر کردن را بزنیم
بلکه خلی خوب بار سفر را می بندد و در ابن چنین استیت پارک زیبا چادر می زند و لذت می برد
حتی لباس های شأن را شسته و اینجا داشتند باهم فوتبال بازی می کردند و لذت می بردند
چقدر خوب صمیمیت و محبت موج می زد
چقدر خوش برخورد و خوش رفتار بودند
این زوج در حالیکه شغل های متفاوت دارند
اما بازهم زمان می گذارد که سفر کند و لذت ببرید
منتظر نیست که شرایط ایده آل داشته باشد تا سفر کند
این چنین دیدگاه داشتن خلی خوب است
مانند من و امثال من نیست که منتظر باشد تا شرایط عالی شود و به نظرم هیچ وقت شرایط عالی نمی شود چون نگاه مان نگاه مناسب به زندگی و لذت بردن نیست
و این کلاه که تو سر این آقا بود اسمش در افغانستان پکول می گوید
و این کلاه در افغانستان طرفداران زیادی دارد
و در بخش های از مناطق افغانستان از این کلاه زیاد استفاده می شود
و ابن آقا چقدر خوب باد آوری می کند که بکدویت دارن از افغانستان که این کلاه را برایم داده است
و اینکه این آقا خلی خوب شناخت و تشخیص داد که شما ایرانی هستید
چون وقتی با آدمهای زیادی نشست و برخواست داشته باشی باشی راحت تر می توانی تشخیص دهدی
اینجا چقدر فضای باحال و لذت بخش بود
چقدر آب و هوای اینجا رویایی بود
چقدر اینجا پاکیزه و تمیز. مرتب بود .چقدر لذت بردم و تحسین کردم این همه زیبایی و اتفاقات خوب را
چقدر من دوست دارم ابن چنین فضاهای سرسبز و قشنگ را
استاد خوبم از شما بک جهان ممنون و سپاسگذارم
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام خدمت همه دوستان خوبم و استاد و خانم شایسته گرامی:
فرکانس استاد و خانم شایسته جوری هس که فقط خوبی ها رو جذب میکنه،حالا هم ملاقات با یه خانواده بی نظیر که از کنار هم بودن لذت میبرند.
خانواده ای که با امکانات ساده اومدن تفریح ،نگفتند مثلا اروی نداریم و فلان.
واقعا برام درس داره که از همین چیزی که دارند لذت میبرند و بعد هم سریع فهمیدن که استاد ایرانی هستن و گفتند اون کلاه هم دوست افغانشون بهش هدیه داده و چقدر براش عزیز بود.
خانم که گفت رنگ چشمای دخترشون رو خودشون انتخاب کردند و در واقع جذبش کرد.
خدایا شکرت ،وقتی ما به دنبال زیبایی باشیم مثل دومینو اتفاقات زیبا رو جذب میکنیم.
سلام به همگی بخصوص به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
وای خداای من! استاد اونجا که اون آقا داخل کلاهشون رو نشون دادن تماام بدنم یخ کرد، چقدر برای هدیه ای که گرفتن ارزش قائل بودن! چقدر آدمها و محل زندگیشون رو باارزش میدونستن! بغضم گرفت از این احترامی که برای مردم قائل بودن در تمام کشورهای جهان، برخلاف چیزاییکه من شنیدم نه تنها برخی کشورها حتی در مورد شهرهای کوچیک، یا روستاها یا برخی مناطق شهر که قیمت خونه ارزونتره!
1) ارزش قائل بودن و احترام گذاشتن برای خود و دیگران (من اگه برای خودم ارزش قائل نباشم نمیتونم به دیگران هم احترام بذارم).
2) مهم نبودن حرف مردم ( این رو از نوع لباسشون، و چادر زدنشون متوجه شدم، که باعث میشه من راحت باشم و از زندگی لذت ببرم).
3) تمرکز بر زیباییها بجای سختی (از بازی و سفرشون لذت میبردن و زندگی تو چادر، حموم و دستشویی، لباس شستن و … رو سخت نمیگرفتن).
4) خودشون و روش زندگیشون رو خوب میبینن (خیلی ها رو میشناسم اگه با چادر سفر برن یا مثلاً غذای ساده بخورن خجالت میکشن، که این هم ربط داره به مهم نبودن حرف مردم و ارزش قائل شدن برای خودشون).
5) مقایسه نکردن خود با دیگران (که این هم ربط داره به مهم نبودن حرف مردم و ارزش قائل شدن برای خودشون).
آدم چقدر باید درون زیبایی داشته باشه که بتونه انقدر آزاد و به دلخواه خودش زندگی کنه.