https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-18 07:25:042024-08-06 16:52:00سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۶
405نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
The video got started with you, admiring those women that were playing soccer
And then you went there and started to actually saying them how good they are (“nice shot”), and you are surprised they are playing soccer and they are pretty good at it
one of the most important points about this, is that your mind is set to approve the positivity, it’s set to admire people and …, it’s set to give compliments
On the other hand you were confident enough to go there and open up a conversation even though your English is not perfect and it might be a little struggling to speak in it
But that confidence made you do it anyway
And now we can tell, that conversation led to some great talkings with that family, and it was a great experience for the last day in that state park
It wasn’t in the video but you said they told you about their jobs, that story about their daughter’s eye’s color, and etc
You weren’t like “I really wanna talk to them but my English skills is not good enough”, or “If they figure out that we’re Iranian the might not like us” or a thousand reason that your mind is telling you at that very moment for not doing it
But those positive, empowering beliefs were loader than those noises in your head
… those beliefs and that confidence created a beautiful experience
This episode made me realize that I don’t need to be perfect
::: I could simply go and throw a compliment and made someone’s day
I can arouse the positive side of another person by doing that and make my own day better as well
::: I could go on a trip without being heavily equipped, just simple camping and enjoying what I have
::: I could dress the way I want without worrying about people’s judgments
::: I could love people and respect who they are, we’re all humans. these colors, borders and nationalities are just a social construct
I made a practice based on this episode … cuz I have to make these realizations to actions
Next time that Im in a park and I see a group of people playing some sport (which happens a lot) I will go to them and I’ll give them a genuine compliment
By even talking about this practice I get a little nervous but doesn’t matter :) I’m gonna do it anyway
I really enjoyed reading your beautifully worded comment, my friend. I truly admire the fact that you chose to write your comment in English. Your wise words once again reminded me that I should embrace my imperfections while working on becoming the best version of myself. God bless you
میگن پول خوشبختی نمیاره. من میگم کاملا درست میگن. نه این که با این شعار موافق باشم چون همه میگن. موافقم چون فهمیدمش. چون با تمام وجود درکش کردم. کسانی رو می بینم که همینطورین. چون اونا فقط پولدارن نه ثروتمند. من از چند سال پیش که با این سایت و آموزه هاش آشنا شدم فرق بین پول و ثروت رو درک کردم. طبق باور عمومی همه منتظرن فلان قدر پول دستشون بیاد تا احساس خوشحالی کنن. منم همینطور بودم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم در حال حاضر موقعیتی رو دارم که چند سال پیش آرزوش رو داشتم ولی آیا الان این مورد بخصوص یکی از دلایل خوش حالی منه؟ جالبه همین مورد اتفاقا دغدغه ی هر روز و سال من و جالبتر ازین مایه ی کابوس های منه. یه زمانی آرزو داشتم یه خونه ی مستقل داشته باشم و آزاد باشم اما حالا که دارم درگیر ماجراهای احمقانه ی رهن و اجاره و صاحبخونه های رنگ به رنگ و بنگاه های املاک شده م که دیگه لذت از داشتن خونه ی مستقل به یه بار سنگین تبدیل شده نه یه موهبت. همین یه مورد که الان درگیرشم و حسابی منو بهم ریخته با دیدن این فایل دریچه ی روشنی رو برام باز کرد که اینهم موهبت تضاده. خداروشکر.
این فایل نشانه ی امروز منه که از طریق این سایت به سمتش هدایت شدم.
نکته ی ظریفش برای من که البته حرف جدیدی نیست اما من در فرکانسی هستم که به جانم نشست این بود که : ثروت زمانی وارد زندگی من میشه و من به سمتش هدایت میشم که “در هر حالی” احساس خوشبختی کنم و حال خوشی رو برای خودم ایجاد کنم. این روزها که با تمرکز بیشتری به مرور مطالب مشغولم هیچ جمله و کلمه ای نیست که برام غریبه باشه اما این روزها که البته از ماهها قبل بطور جدی شروع شده، دارم فقط روی ارتباطم با خدا و هموار کردن این مسیر کار میکنم، به نوبت هر کدوم ازین مطالب روشن تر و واضحتر میشن و متوجه میشم که الان فلان نکته به من گفته شد و شروع به نوشتن و تمرین میکنم. همین متنی که در حال نوشتنش هستم یکی از همین واگویه ها و حرفهای دلمه. خیلی خوشحالم دارم شهودم رو بیشتر می بینم. خوشحالم که این روزها دیگه نمی ترسم بهم بگن که بی دلیل یه کاری رو میکنم یا نمیکنم. دیگه برام مهم نیست که روم حساب میکنن یا دوستم دارن یا نه و یا پشت سرم چی میگن. چون دیگه ایمان دارم برترین دوست و همراهم خالقمه. همون که از رگ گردن به من نزدیکتره. همون که هرجا برم و هرکار کنم باهام همدست و همراه و همدله. هیچوقت نه سرزنشم میکنه نه نصیحت و نه تشویق. فقط هر وقت ساکت بشم و آروم بگیرم و گوش شنوا داشته باشم چیزایی در گوش سالمم زمزمه میکنه که باهاش میتونم کوه رو بذارم رو دوشم ؛رخت هر جنگ بپوشم / موج رو از دریا بگیرم شیره ی سنگ رو بدوشم / ماه رو بیارم تو خونه بگیرم باد رو نشونه / همه ی خاک زمین رو بشمرم دونه به دونه . این یار همیشگی بهم میگه : اگه چشمات بگن آره ؛ هیچکدوم کاری نداره. تو کاریت نباشه من دستورش رو صادر میکنم. تو فقط با من باش.
خلاصه هدایت شدن حال خوشی میسازه و البته دل بزرگی میخواد. و این شد که من به دریافت های جدیدی از مطالب قدیمی میرسم. و این یکی از اونهاست : به نظر من ثروت یعنی پول + حال خوش. ازدواج ماده و معنا که فرزندی دارن به نام سعادت ابدی.
سعادت ابدی نصیب همه ی شما نیکوضمیران باد. استاد عباسمنش، خانم شایسته و تمامی عزیزان این سایت
و اما نکات بسیار زیبایی که من درین ویدئو دیدم که میخواستم توی یه نوشته ی دیگه بنویسم اما گفتم همینجا بهتره.
اول این که بسیار خوشم اومد که استاد و خانواده ش اینقدر راحت و سریع با اون آقا و خانواده ش ارتباط برقرار کردن و تحسینشون کردم. و من چون خودم همین اخلاق رو دارم و بدون هیچ ترتیب و آدابی ارتباط برقرار میکنم این مورد رو به عنوان یک رفتار مورد ستایش از خودم نوشتم و به خودم تبریک گفتم و از خدا تشکر کردم که چنین خلق نیکویی به من داده. همنطور از استاد و خانواده ش تشکر میکنم که من رو یاد این صفت خوب از خودم انداختن.
دوم این که من خیلی خوشم اومد از خانمی که یه دختربچه داشت و خیلی راحت مشغول تفریح بود و اونقدر با خودش شفاف بود و خودش رو دوست داشت که اصلا نگران شکمش نبود که چربی اضافه داشت یا به دلیل زایمان از فرم اولیه افتاده بود. اون خانم رو تحسین کردم و درسم رو گرفتم.
سوم این که وقتی اون آقا با پای برهنه روی چمن راه میرفت و می دوید من کاملا حس تماس کف پاهاش رو با چمنها حس میکردم و چون خودم اغلب این کارو میکنم دیدن این موقعیت برام بسیار خوشایند بود.
چهارم این که حس رهایی و آزادی دلپذیری رو در اون خانم و آقا و دخترشون حس میکردم که بسیار زیاد تحسینشون کردم و آرزوی این رهایی رو برای خودم نوشتم و حسش کردم.
پنجم این که وقتی دیدم این خانواده با این امکانات دارن خوش میگذرونن خیلی تحسینشون کردم و دوست دارم خودم هم بتونم این کارو انجام بدم. چون من در خانواده ای بزرگ شدم که خیلی در بیرون رفتن و خوش گذروندن آدمهای سختی هستن و منم اینجوری عادت کردم. برای خودم نوشتم که برنامه ریزی کنم که به هر شکلی بتونم خوش بگذرونم و با هر امکاناتی. اینطوری هم حالم خوب میشه و هم خلاقیتم بیشتر و بیشتر گل میکنه.
کلا تحسین کردم و تحسین کردم و آرزو و آرزو
به قول حافظ :
یک قصه بیش نیست سرّ عشق وین عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
این فایل امروز بعد از اینکه حدودا 1 سال و نیم از سفر به دور آمریکا میگذره، شد نشانه امروز من
با دیدنش چه حال و هوای خاصی پیدا کردم و چقدر احساس میکنم الان نسبت به سال قبل فرکانسم بالاتر رفته
چقدر نکات عالی رو بهشون اشاره کردید
استاد عزیزم همیشه دوست دارن از همه شرایط لذت ببرن و این باعث یه موج مثبتی میشه که هر جا برن و افرادی رو که توی مدار خودشون باشن رو جذب میکنن و اینواقعا لذت داره، درس داره من شدیدا تحسینشون میکنم
ممنونم دوست عزیزم بابت اشتراک آگاهی هاتون با ما
در پناه خالق یکتای هستی براتون زیباترین خواسته ها رو آرزو دارم
باید و نبایدهایی که واسه ما تو این فرهنگ ساخته شده چهارچوبای بیخودی که گذاشته شدن چقد دستو پاگیره
چقد متضاد با آزادی درونی ماست
خدایی دارم به این فک میکنم چه جوری فکر کردن که نتیجش شده این حد از محدودیت و زنده به گوری
خداروشکر فهمیدم تو این دنیا یه افرادی هم هستن که خودشونو زندگی میکنن
من میخام یه ذره در مورد تجربه ی خودم از حجاب بگم
اولین برخوردی که من با مفهوم حجاب داشتم واسه وقتیه که کلاس دوم دبستان بودم
یه روزی از مغازه داشتم میومدم خونه روسری هم سرم نبود
که یکی از همه کلاسیهام منو دید و بهم گفت عه سرلختی اگه به آقا معلم نگفتم
من ترسیدم خدایی فردای اون روز فک میکردم باهام برخورد بشه که نشد انگار یادش رفته بود بگه به آقا معلم.
برخورد دومم واسه زمانیه که میخواستم برم اول راهنمایی و تو فامیل ما اصلا از پنجم به بعد دختر حق درس خوندن نداشت
ولی از اونجایی که من عاشق مدرسه بودم در این حد که تابستون میشد واسه من خیلی بد بود
و یادمه رو دیوار خط میکشیدم که کی تابستون تموم بشه زودتر
حالا نه اینکه خیلی بچه ی درسخونی بوده باشم نه، کلا همیشه معمولی بودم ولی مدرسه رو خیلی دوست داشتم وقتی به یه چیزی انقد علاقه باشه دیگه هیچکی نمیتونه حریفت بشه حتی این محدودیتی که تو محیط من برای دخترا گذاشتن
بابام گفت اگه میخای درس بخونی من شرط دارم، باید چادر سرت کنی
من با ذوقو شوق قبول کردم چون لذت مدرسه رفتن واسم انقدر زیاد بود که چادر سر کردن که سهله هر شرط دیگه ای رو هم میذاشت با جونو دل قبول میکردم
ولی خدایی هیچوقت نتونستم چادرسرکن مرتبی باشم همیشه به شلخته ترین شکل ممکن ظاهر میشدم
الان میفهمم چرا، چون از وجود من نیست
یه دوستی دارم انقدر چادر بهش میاد، انقدر قبولش داره که من همیشه تحسینش میکنم همیشه واسم سواله که چرا انقدر بلده چادر سرکنه
یه دوست دیگه دارم که به حجاب اعتقادی نداره بعد باهاش که میرفتم بیرون زمان دانشجویی گشت ارشاد دنبالش میشد و اون فرار میکرد
اصلا یه وضعیتی که هممون میدونیم
یه خواهری ام دارم که قبلا هروقت باهاش میرفتم بیرون کلا حواسش به چادر و شالو موهای من بود که مبادا یه تار بزنه بیرون و من بشم جهنمی و حرف مردمو این چیزا
تو یه محیطی هم بزرگ شدم که هیچوقت به زن و دختر به چشم یک انسان نگاه نکردن
فقط بدن رو دیدن ،یعنی زن انسان نیست، بدنه، جسمه برای یه سری لذت بردن و بقای نسل
یه افرادی هم، هم جنس خودمو رو دارم دوروورم که اگه یه خانوم بی حجاب از نظر اونا البته، رو ببینن میگن اگه جهنم یه جا داشته باشه جای اینه
خداروشکر اگه ما ایمان نداریم حداقل حجابو داریم ( البته اینو به این وضوح نمیگن این برداشت منه از باورشون نسبت به افراد بی حجاب)
یه زن عموی نازنینی هم دارم یه روز اومده بود خونمون و بهم گفت فلانی تو اخلاقت خوبه فلان ویژگی خوبو داری خلاصه کلی ازم تعریف کرد
آخرش گفت فقط یه مشکل بزرگ داری اونم اینکه تو خونه حجابتو رعایت نمیکنی جلو پدر و برادرات
من شاخ در آوردم، ازش پرسیدم یعنی تمام اون ویژگی هایی که تعریف کردی اصلا مهم نیست ؟؟ اینکه من یه اخلاقای گندی داشته باشم ولی حجابمو تو خونه رعایت کنم اون موقع میشم خوب؟؟
تو محیطی که من بزرگ شدم دختر و خانوما کلا تو خونه یعنی چهار دیواری خودشون پوششون به این شکله شلوار، دامنم باید بپوشن، بلوز آستین دار و روسری، حتی موقع خواب روسری دارن
من با شلوار و بلوزیش مشکل ندارم ولی اصلا با روسری و دامن نمیتونم کنار بیام
به خاطر همینم از وقتی رفتم دانشگاه و الگو دیدم که دخترا تو خونه ی خودشون راحتن منم همون جور که دوست داشتم لباس میپوشیدم، بابامم همیشه به من میگفت از وقتی رفتی دانشگاه بی حجاب شدی
همه ی اطرافیانم با اینکه من راحت بودم مشکل داشتن
این بی حجابی فقط مخصوص تو خونه ستااا( خنده داره واقعا )
خوده منم قبلترها تو اینستاگرام اگه یه افرادی رو میدیدم که پوشیده نیستن سخت بود واسم نگاه بهشون
بعد همه ی اینها رفتم ته حجابو درآوردم خیلی راحت شدم و ذهنم پاک شد
بعد که این توضیحات و نتیجه ای رو که بهش رسیدم واسه بابام توضیح دادم
اونم دیگه بهم گیر نمیده و خیلی راحت شده
به خواهرمم این توضیحات رو دادم خیلی الان راحت شده و اصلا گیر نمیده و از اینکه یه جاهایی هم موهای خودش بیرونه احساس بد نداره دیگه
الانم یه دوستای عزیزی دارم تو سایت عباسمنش دات کام که یه سری کامنت گذاشتن که ما نتونستیم نگاه کنیم به دلیل ، اصلا به هر دلیلی
این کامنتو واسه اونایی که گفتن نه نباید اینجوری باشه و انتقاد کردن نمینویسم واقعا
واسه همون چند نفری که نتونستن نگاه کنن به دلیل اون تعریفی از حجاب که به اسم دین شنیدن، مینویسم
چون وقتی این توضیحات رو واسه بابام و خواهرم دادم دیدم که چقدر راحت شدن
من در مورد چادر یه زمانی تحقیق کردم که کلا این چادر از کجا اومده الان واقعیتش یادم نمیاد چیزی که بخام واستون بنویسم فقط واسه خودم این نتیجه رو داشته که این چادری که الان هست هیچ ربطی به دین نداره
2 تا آیه هم تو قرآن در مورد حجاب هست
آیه 31 سوره نور
“و به زنان باایمان بگو چشمهاى خود را فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را جز آن مقدار که ظاهر است آشکار ننمایند و روسرىهاى خود را بر سینه خود افکنند و زینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدر شوهرانشان یا پسرانشان یا پسر همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان همکیششان یا بردگانشان یا افراد سفیه که تمایلى به زن ندارد یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند آنها هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانى آنها دانسته شود و همگى به سوى خدا بازگردید اى مؤمنان تا رستگار شوید.”
آیه 59 احزاب
“اى پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو جلبابها (روسرىهاى بلند) خود را بر خویش فروافکنند این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و خداوند همواره غفور و رحیم است” (59احزاب)
تو این آیه ها همه چی واضحه
اولا که خطاب به زنان و دختران پیامبر و زنان مومنانه، نه یا ایها النساء، یا ای زنان کل دنیا، یا ای زنان کل زمان های گذشته و آینده
دوم اینکه جلباب اصلا مترادف چادر نیست
اصلا حرف “چ” تو الفبای عربی نیست، “خیمه” رو تو فارسی ترجمه کردن چادر و هممون میدونیم که خیمه چادر نیست، خیمه، خیمه ست
همون مدل خونه های عشایر که از پارچه های ضخیمه ، به اونا میگن خیمه.
کلا این کلمه ی چادر ریشه ی فارسی داره. خودتون برید یه تحقیق بکنید ریشه این چادری که الان هستو درمیارید
سوم اینکه دلیلش اینه که شناخته بشن
و اگه برید یه سری کتاب تاریخی که واقعیت هارو نوشتن بخونید متوجه میشید که یه اتفاقی افتاده که خدا تو این آیه میگه برای اینکه شناخته بشید
بعدش میگه خداوند غفور و رحیم است
کجای این آیه ها گفته که خدا شمارو به دلیل نداشتن حجاب و بیرون اومدن حتی یه تار مو به همون تار مو آویزنتون میکنه؟؟؟
کجای این آیه ها گفته که زنان انسان نیستن، جسمن، بدنن؟؟؟ و فقط یک وسیله برای ادامه ی نسل بشر و لذت بردن؟؟؟
کجای این آیه ها گفته که شما بشید گشت ارشاد و به زور زنان رو محجبه کنین؟؟؟
کجای این آیه ها شرط گذاشته واسه ورود به بهشت باید حجاب داشته باشید؟؟؟
کجای این آیه ها گفته اگر حجاب نداشتی دیگه از یه قدرتی که به اسم خدا میشناسیم بترس، بلرز؟؟؟
کجای این آیه ها گفته اونایی که حجاب ندارن رو حکم جهنمی بودنشون رو صادر کن که بندازیمشون تو جهنم و تو رو راهی بهشت کنیم فقط به این دلیل که محجبه ای؟؟؟
یعنی اصلا ایمان و عمل و درستکاری و باور داشتن به خدا که مهم نیست، فقطططط حجاب
یه آیه دیگه هم هست که من به شخصه خیلی عاشقشم چون از هرطرفی که بهش نگاه میکنم واسم هزاران تا درس داشته
آیه 62 سوره ی بقره
“به درستی کسانی که مومنند و کسانی که یهودی و نصرانی و صائبی هستند، هرکس به خدا و روز آخر معتقد باشد و کارهای شایسته کنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند”
الان سوال دارم باز
در حال حاضر تو دنیا آیا همه ی زنان یهودی مسیحی و صائبی حجاب دارند؟؟؟ حتی، آیا همه زنان مسلمان حجاب دارند؟؟؟
اگه جوابتون مثبته برید در مورد کشور تاجیکستان یه سرچی تو گوگل بزنید و میبینید که اونا با اینکه مسلمان هستن این تعریفی که ما از حجاب داریمو ندارن، حجاب اجباری و چادر ندارن. با اینکه پوشیده هستن سرچ کنید خودتون متوجه میشید
چه جوری این آیه رو ندیدیم که فکر کردیم حجاب اصل و اساس یه خداییه که من وقتی به عظمتش فکر میکنم، اصلا نیست میشم
چرا ندیدیم که اصل ایمان عملی به این خدای عظیم داشتنه
این جور برداشتا فقط یه دلیل داره اونم نشناختن خدای واقعیه
یه تصور کاملا متناقض از خدای واقعی داریم که این شده نتیجه باورها و رفتارامون
به نظر من یه خدایی که همش تو قرآنش میگه عادلم
این به دور از عدالته که بخاد فقط سر داشتن یا نداشتن حجاب مارو عذاب بده
اصلا خدا رو چه به عذاب دادن؟ چرا فکر میکنیم خدا مارو عذاب میده؟؟ واقعا واسه خدا چه نفعی داره؟
اصلا مگه سوره اخلاص رو نخوندیم که میگه
بگو خدا یکیست
خدایی که بی نیاز است
نه زاده شده و نه میزاید
و نه هیچکس هم کفو او نیست
این خدای بی نیاز چه نیازی داره واقعا به اینکه بخاد مارو عذاب بده اونم سر چه مساله ی من درآوردی ای مثل حجاب
این خدا که همیشه میگه تو قرآنش من به کسی ظلم نمیکنم
آیا این ظلم نیست که بخاد به خاطر همچنین مساله ای کسی رو عذاب بده؟؟ اونم زوری
خدارو چه به زور و اجبار؟؟
میدونین احساس میکنم ما آدما انگار که خدارو بهتر از خودش میشناسیم
واقعا چه کسی بهتر از من منو میشناسه غیر ازخودم؟
کی بهتر از شما شمارو میشناسه غیر از خودتون؟
قطعا خدا هم بهتر از همه ی ما خودشو میشناسه
و این خدا خودشو تو قرآن دقیقا برخلاف هر تعریفی که من تا حالا از خدا شنیدم معرفی کرده
اون دوستم که حجاب تعریف شده ی این فرهنگو رعایت نمیکرد و همیشه درگیر گشت ارشاد بود، دائم انتقاد میکرد که آقا این چه وضعشه زوریه مگه همیشه درگیره.
من عاشق اون دوستمم که خودش محجبه ست وقتی تو پمپ گاز بودیم یه خانمی بود که بلوز شلوار بود شالم سرش بود وقتی دیدش
گفت هرکس یه اعتقادی داره بعدم پوشیدست دیگه، عاشق این نگاهشم
یه دوستی دارم خیلی روحیه مبارزه طلبی داره و وقتی یه چیزی رو میفهمه بلافاصله اقدام میکنه وقتی دیگه چادرو قبول نداشت چادرو گذاشت کنار بدون طی کردن تکاملش از همون فردای رسیدن به این اعتقاد که چادرو نمیخام و خب کلی درگیری هم با خانواده ش داشت
من خودم به شخصه اصلا روحیه مبارزه طلبی و جنگ و درگیری هیچوقت نداشتم هیچوقت
من تو این قضیه حجاب تکامل خودمو طی کردم و دارم طی میکنم
روندش اینطوری بوده واسه من، که اول تو خونه ی خودمون راحت باشم
بعدش این بوده وقتی میرفتم مسافرت توی یه شهر دیگه کلا چادر سر نمیکردم
الانم از وقتی شوهر خواهرم ماشین خریده نمیدونم چرا ولی هروقت باهاشون میرم بیرون چادر نمیزارم و بابام میبینه، همسایه هامونم میبینن، انگار کم کم دارم چشاشون رو عادت میدم به اینکه منو بدون چادر ببینن
میدونم ماشین خریدن اونا ربطی به چادر سر نکردن من نداره ولی من از همه ی موقعیت ها استفاده میکنم، من که نه، در واقع خدا هدایتم میکنه که میتونی از این موقعیت همچین استفاده ای هم بکنی و من میگم ایول چه جالب، دمت گرم بهم میگی، بعد اقدام میکنم
اینجوری یه دفعه اتفاق نمی افته که همه بخان در مقابل من گارد بگیرن و ذهنم درگیر مسائل بی اهمیت بشه
همه اینارو گفتم که این نتیجه رو نگیرید که عه حالا که اینجوریه خدا این حجابو نگفته از فردا بریم لخت شیم کلا
چون میدونم یه کشوری که انقد رو حجاب مانور داده یه دفعه ای نمیشه از این رو به اون روش کرد
ذهن افراد جامعه آروم آروم تغییر میکنه
و این تغییرو خودتون هم میتونین ببینین ده سال گذشته تو این محیطی که من بودم همه چادری بودن ولی الان که دارم میبینم خدایی خانومایی که حجاب معمولی بدون چادر دارن بیشترن و این یعنی طی شدن تکامل
حتی تو همین فامیل ما که انقد گیرن رو حجاب حتی توی خونه خودشون، الان اکثرا تو خونه هاشون راحتن و این یعنی طی شدن تکامل
هیچوقت تو هیچ جنبه ای از زندگیتون تکامل یادتون نره اگه میخایین خوب زندگی کنیین. یاد منم نره تکامل. الان تو این مورد حجاب روند تکاملیش واسه من از سالی که دانشگاه قبول شدم شروع شد یعنی سال 90 تا الان که میشه 9 سال، چون دیدم یه سری آدم هستن که به یه شکل دیگه زندگی میکنن
اینم بگم کلا حجاب داشتن یا نداشتن هیچوقت واسم مساله گنده ای نبود که بخام خیلی سریع تغییرش بدم ،مسائل بزرگتر و بهتر تو ذهنم میچرخید و الان کنار اون مسائل اصلی این موضوع هم واسم حل شده و ذهنم حتی یه ذره هم درگیرش نیست
همه ی این توضیحات به این خاطره فقط خواستم راحت بشید، آسون بشید، احساس ناجالب در مورد این تصاویر از وجودتون بره
و در یک کلام زلال بشید
اون دوستم که روحیه ی مبارزه طلبی داشت میگفت من شجاعم، من نمیترسم ولی من تعریفم از شجاعت با اون تفاوت داره
من میترسم که بدون چادر از در خونه تا تو ماشین برم
میدونم که بقیه میبینن با خودشون چه فکرهایی میکنند
حتی اگه تو خیابون پیاده شم بدون چادر نگران میشم که یکی الان منو بدون چادر میبینه ولی با وجود همه ی این ترس و نگرانی ها اون کاری که درسته رو میکنم
مریم جان، شجاعتت رو برای به اشتراک گذاشتن این تصاویر از ته قلبم تحسین میکنم میتونستی نزاری این تصاویر رو با توجه به شناختت از فرهنگی که توش بزرگ شدی داری و میدونستی یه سری برداشت های غلط هم میتونه باشه، شجاعتت واقعا تحسین برانگیزه، دمت جاودانه گرم
تو خواب و بیداری یه خواب نیم روزی بودم و همینجوری که داشتم سریال رو میدیدم خوابم برده بود :)) ، سریال پشت سر هم داشته تو موبایل من پخش میشده:)))
تا وقتی که رسید به آهنگ زیبا و دلنشین پایانی این فایل … من با این آهنگ بیدار شدم و گفتم این نشونه است که من این قسمت رو بیینم
و
وقتی دیدم ای خانوادهی دوست داشتنی با کمترین امکانات اینقدرررر حال دلشونه خوبه و از ته دل می خندن و با خودشون در صلحن ، به خدا اشکم در اومد. هزار بار گفتم خدایا شکرت و تحیسنشون کردم
انصافاً همشون تحسین برانگیز بودن
چقدرررر این رنک فندقی خواستنی و ناز بود ای خداااا ، خانم شایسته به جای ما یه بوسش می کردی حداقل:)))
چقدر بازی مادر خانواده و دختر بزرگ خانواده جذاب بود ، انصافاً مشخص بود که با علاقه دارند بازی می کنند نه از سر اجبار… معلوم بود واقعاً دارند با همین یه توپ و چمن پارک لذت می برند ، خدایا شکرت
پدر خانواده چقدرررررر آدم دل خوشی بود ، خیلی حال کردم وقتی دیدم توپ رو شوتید تو درخت، بعد خودش غش کرد از خنده و دست هاشو مچ کرد آورد بالا به نشانهی من قهرمانم :)))
چقدر هم به صورت مشخص آدم مهربون و خوش قلب و اجتماعیای بود ، از رفتارهایش که توپ رو بارها برای مایک شوتید و می خواست بیارتش توی بازی و باهاش بازی کنه مشخص بود.
خلاصه … خیلیییییی با این قسمت حال دلم خوب شد
استاد جان ، خانم شایسته جان ، قبلاً می گفتم دوست دارم نروژِ رویایی رو از قاب دوربین شما ببینم ، الان میگم ، لطفاً انگلیس و مخصوصااااا لندن هم دوست دارم با شما ببینم.
عاشقتونم باشهههه
(دوست داشتم یه کمی از کالبد اون استایل رسمی و اتوکشیدهی همیشگی بیام بیرون و یه کمی باذعشق با زبون کودک درونم حرف بزنم)
الان میفهمم واقعاً کامنت گذاشتن زیر فایلها هم یه فرکانس خاص میخواد یعنی من چند روزی بود که نمیتونستم هیچ کامنتی بزارم با اینکه خیلی دلم میخواست اما نمیتونستم…
چقدر دلم میخواد و درخواست دارم از خداوند که من رو همیشه در این فرکانس نگه داره که بتونم راحت کامنت بنویسم حرف بزنم و الهام بخش خودم و بقیه دوستام باشم و برای خودم رد پا بزارم
استاد واقعاً به این حرف شما میرسم که میگید هر روز باید روی ذهن کار کنیم واقعاً هر روز باید روی ذهن کار کنیم الان که داشتم کامنتهای چند وقت پیشمو میخوندم دیدم که چقدر آسون و راحت با مثالهای زیادی جلوی کمالگرایی ذهنم رو گرفته بودم و شناساییش کرده بودم و داشتم روش کار میکردم
به محض اینکه چند روزی از کمالگرایی خودم غافل شدم اصلاً به طور کلی اون مثالها و اون کار کردنها را از یادم برد این نشون میده که ریشه کمالگرایی چقدر در من قویه و نیاز داره که روش خیلی کار بشه و هیچ وقت ازش غافل نشم چون ذهنم ممکنه این موضوع از یاد من ببره
الان که این پاراگرافو نوشتم یاد آیهای افتادم توی قرآن که خداوند میفرمود با ستمگران و مشرکان نشین و اگر توی جمعشون نشستی و این موضوع از یادت رفت به محض اینکه یادت اومد از اون جمع پاشو
جای جالب اینه که تاکید کرده بود که اگر شیطان این موضوع را از یاد تو برد وقتی که یادت اومد بهش عمل کن
همون نجواهای شیطانی خودمون….
قرآن برای من یه نوره یه هدایته که اول فقط میخوندمش مثلاً یهو به خودم میومدم میدیدم 80 تا آیه رو خوندم و لذت بردم و به آرامش رسیدم
اما الان حالتها متفاوت شده وقتی که به آیههایی میرسم که عظمت خدام رو بهم نشون میده دلم میخواد مکث کنم دلم میخواد یادداشتش کنم اون لحظه بخونم چند باری در موردش بنویسم و بعد دربارش کامنت همم بنویسم….
اولین نکتهای که توی این فایل برام خیلی جالب بود اینه که به محض اینکه با اون آقای مهربون صحبت کردید خیلی زود فهمید که ایرانی هستین
و نکته دیگهای که خیلی برام جالب بود و دلم میخواد بارها و بارها به خودم یادآوری کنم و توی ذهنم تصویرسازیش کنم اینه که اون خانواده چقدر به قول معروف پایه بودند و چه ارتباط قشنگی با هم داشتن یه ارتباطی که داشتن به همین سادگی با وسایل ساده با امکانات ساده در سادهترین فضا کنار هم بازی میکردند و لذت میبردند
با یه چادر با یه ماشین ساده…
بازم به خودم یادآوری کردم گفتم از هرچی که داری لذت ببر با همین فایلها سفر برو به طبیعت اطرافت نگاه کن شکرگزار باش تا از همین جا که هستی هدایت بشی تا تکاملت رو طی کنی تا هر روز بیشتر از روز قبل پیشرفت کنی
چقدر همسر این خانم برای من تحسین برانگیز بود خیلی با خودش راحت بود خیلی با خودش در صلح بود خیلی راحت بدون اینکه نگران باشه اومد جلوی دوربین کلی صحبت کرد و راجع به بچهاش که رنگ فندقی چشاشو جذب کرده بود توضیح داد…
راستی استاد وقتی این خانم درباره جذب رنگ چشم فرزندش گفت من به یاد این نکته افتادم که من هیچ وقت با هر آدمی راجع به اتفاقایی که خودم خلق میکنم صحبت نمیکنم چون میدونم که ممکنه اونها درک نکنند یا اصلاً لازم نباشه که بهشون این موارد رو توضیح بدم که بعدش مجبور بشم توضیحات اضافهتری بهشون بدم
ولی این خانم دقیقاً فرکانس شما را دریافت کرد فهمید که شما هم مثل خودش خالق هستید گفت خوب خدا را شکر یه خالق پیدا کردم حالا وقتشه که تجربمو باهاش شیر کنم…
ارتباط و انرژی شما در ارتباط با آدمهای مختلف و اینکه اونها همیشه وجه خوبشونو بهتون نشون میدن … منی که هر روز در من قوی تر میشه
ممنونم از خانم شایسته عزیز که با به تصویر درآوردن در ما خواستههای جدید شکل میده و و باورهای ما را قویتر میکند
از خدای مهربونم و شما خانم شایسته و استاد عزیزم بسیار بسیار سپاسگزارم
خانم شایسته دوست داشتنی خیییییللللی فیلم جالبی بود می شه فقط از این فیلم چه درسهایی گرفت از ساده گرفتن زندگی از اینکه وقتی باورت و قوی کنی و به خدا اعتماد داشته باشی
همه چیز حتی چیزهای غیر ممکن هم ممکن می شه از اینکه به قول استاد باور کنی که می شود و بدون در نظر گرفتن هیچ چیز دیگر فقط و فقط رو باورهات تمرکز کنی و به خدا توکل کنی واقعا این دنیا چقققققدر زیبا می شه وقتی اینجوری زندگی کنیم ??????
چیزی که برام همیشه جالبه اینه که استاد باورهاش به اندازه کافی قوی هست ولی خداوند لحظه به لحظه مواظب باورهاش هست و مرتب وقایع تایید کننده باورهاش و براش به نمایش می ذاره چه خوب هم استاد باورهاش قوی تر می شن هم خانواده عباس منشی ها با دستان الهی که خانم شایسته عزیزم مهمترین این موهبت الهیست به باورهای بهتری می رسند
خانم شایسته همیشه مهربان بازم برای فایلهای خو بتون که کلی براش وقت می ذارین تشکر می کنم
در پناه رب العالمین مهربان سلامت و موفق باشین ?????????????
خدای من ببین این تصاویر چقدر عالی بهمون نشون میده که هم فرکانسی یعنی چی استادداشتن فوتبال بازی میکردن که جذب افرادی شدن ک تو راهشون خانوادگی فوتبال بازی میکردن خدایاشکرت اینجوری خداهدایت میکنه و تحسینمیکنم استادو چه قدر راحت و درحین سادگی میرن با غریبه ها ک حتی از یک کشور دیگهم هستن ارتباط برقرار میکنند و باهاشون میگنو میخند و چقدر زود صمیمی میشن این نشان از فرکانس قوی عشق و مثبته که اینجوری قلبهارو بهش جذب میکنند خدایاشکرت تحسین میکنم این خانواده کانادایی رو ک در سادگی و با امکاناتی ک داشتن اومدن تو دل طبیعت و لذت میبرن و کیف میکنن و شادن و چقدر ساده و بی الایشن ببین استاد طرف چه انسانهای خوش قلب و مهربونی جذب میشن همین انسانهای ک استاد تو این سفر سمتشون جذب شده نشان میده ک فرکانس استاد چقدر مثبت و قویه سمت زیبایهاخدایاشکرت تحسین میکنم اقای خانواده رو که چه خوب از طریق لهجه متوجه شد استادایرانین و از هدیه دوست افغانیش چه بااحترام و عشق یادمیکرد ک حتی نوشته داخل کلاه رو ب استاد نشون داد این عشق و پرمهری قلب انسانها رو بدون تعصب و این چیزها واقعا تحسین میکنم خدایاشکرت چقدر خانم ساده و راحت و زیباونازومهربونین و با مریم عزیزم زود گرم گرفتن ک حتی از آرزوشون برای رنگ چشم دخترشون گفتن این از پاکی و خوش قلبی شونه ک ساده و راحتن و باخودشون در صلح و با انسانهای مثه خودشون برخورد میکنند خدایاشکرت یادگرفتم رو خودم و باورهام و ذهنم و توجه ام ب زیبایها کار کنم خدا خودش انسانهای خوش قلب و موفق و زیبانگرشو سمتم هدایت میکنه یعنی همه از باورها و فرکانسهای خودم ایجادمیشه پس باید رو درون خودم کارکنم و از الانم باتمام عشقم لذت ببرم خدایاعاشقتم
The video got started with you, admiring those women that were playing soccer
And then you went there and started to actually saying them how good they are (“nice shot”), and you are surprised they are playing soccer and they are pretty good at it
one of the most important points about this, is that your mind is set to approve the positivity, it’s set to admire people and …, it’s set to give compliments
On the other hand you were confident enough to go there and open up a conversation even though your English is not perfect and it might be a little struggling to speak in it
But that confidence made you do it anyway
And now we can tell, that conversation led to some great talkings with that family, and it was a great experience for the last day in that state park
It wasn’t in the video but you said they told you about their jobs, that story about their daughter’s eye’s color, and etc
You weren’t like “I really wanna talk to them but my English skills is not good enough”, or “If they figure out that we’re Iranian the might not like us” or a thousand reason that your mind is telling you at that very moment for not doing it
But those positive, empowering beliefs were loader than those noises in your head
… those beliefs and that confidence created a beautiful experience
This episode made me realize that I don’t need to be perfect
::: I could simply go and throw a compliment and made someone’s day
I can arouse the positive side of another person by doing that and make my own day better as well
::: I could go on a trip without being heavily equipped, just simple camping and enjoying what I have
::: I could dress the way I want without worrying about people’s judgments
::: I could love people and respect who they are, we’re all humans. these colors, borders and nationalities are just a social construct
I made a practice based on this episode … cuz I have to make these realizations to actions
Next time that Im in a park and I see a group of people playing some sport (which happens a lot) I will go to them and I’ll give them a genuine compliment
By even talking about this practice I get a little nervous but doesn’t matter :) I’m gonna do it anyway
Love y’all :)
I really enjoyed reading your beautifully worded comment, my friend. I truly admire the fact that you chose to write your comment in English. Your wise words once again reminded me that I should embrace my imperfections while working on becoming the best version of myself. God bless you
سلام.
میگن پول خوشبختی نمیاره. من میگم کاملا درست میگن. نه این که با این شعار موافق باشم چون همه میگن. موافقم چون فهمیدمش. چون با تمام وجود درکش کردم. کسانی رو می بینم که همینطورین. چون اونا فقط پولدارن نه ثروتمند. من از چند سال پیش که با این سایت و آموزه هاش آشنا شدم فرق بین پول و ثروت رو درک کردم. طبق باور عمومی همه منتظرن فلان قدر پول دستشون بیاد تا احساس خوشحالی کنن. منم همینطور بودم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم در حال حاضر موقعیتی رو دارم که چند سال پیش آرزوش رو داشتم ولی آیا الان این مورد بخصوص یکی از دلایل خوش حالی منه؟ جالبه همین مورد اتفاقا دغدغه ی هر روز و سال من و جالبتر ازین مایه ی کابوس های منه. یه زمانی آرزو داشتم یه خونه ی مستقل داشته باشم و آزاد باشم اما حالا که دارم درگیر ماجراهای احمقانه ی رهن و اجاره و صاحبخونه های رنگ به رنگ و بنگاه های املاک شده م که دیگه لذت از داشتن خونه ی مستقل به یه بار سنگین تبدیل شده نه یه موهبت. همین یه مورد که الان درگیرشم و حسابی منو بهم ریخته با دیدن این فایل دریچه ی روشنی رو برام باز کرد که اینهم موهبت تضاده. خداروشکر.
این فایل نشانه ی امروز منه که از طریق این سایت به سمتش هدایت شدم.
نکته ی ظریفش برای من که البته حرف جدیدی نیست اما من در فرکانسی هستم که به جانم نشست این بود که : ثروت زمانی وارد زندگی من میشه و من به سمتش هدایت میشم که “در هر حالی” احساس خوشبختی کنم و حال خوشی رو برای خودم ایجاد کنم. این روزها که با تمرکز بیشتری به مرور مطالب مشغولم هیچ جمله و کلمه ای نیست که برام غریبه باشه اما این روزها که البته از ماهها قبل بطور جدی شروع شده، دارم فقط روی ارتباطم با خدا و هموار کردن این مسیر کار میکنم، به نوبت هر کدوم ازین مطالب روشن تر و واضحتر میشن و متوجه میشم که الان فلان نکته به من گفته شد و شروع به نوشتن و تمرین میکنم. همین متنی که در حال نوشتنش هستم یکی از همین واگویه ها و حرفهای دلمه. خیلی خوشحالم دارم شهودم رو بیشتر می بینم. خوشحالم که این روزها دیگه نمی ترسم بهم بگن که بی دلیل یه کاری رو میکنم یا نمیکنم. دیگه برام مهم نیست که روم حساب میکنن یا دوستم دارن یا نه و یا پشت سرم چی میگن. چون دیگه ایمان دارم برترین دوست و همراهم خالقمه. همون که از رگ گردن به من نزدیکتره. همون که هرجا برم و هرکار کنم باهام همدست و همراه و همدله. هیچوقت نه سرزنشم میکنه نه نصیحت و نه تشویق. فقط هر وقت ساکت بشم و آروم بگیرم و گوش شنوا داشته باشم چیزایی در گوش سالمم زمزمه میکنه که باهاش میتونم کوه رو بذارم رو دوشم ؛رخت هر جنگ بپوشم / موج رو از دریا بگیرم شیره ی سنگ رو بدوشم / ماه رو بیارم تو خونه بگیرم باد رو نشونه / همه ی خاک زمین رو بشمرم دونه به دونه . این یار همیشگی بهم میگه : اگه چشمات بگن آره ؛ هیچکدوم کاری نداره. تو کاریت نباشه من دستورش رو صادر میکنم. تو فقط با من باش.
خلاصه هدایت شدن حال خوشی میسازه و البته دل بزرگی میخواد. و این شد که من به دریافت های جدیدی از مطالب قدیمی میرسم. و این یکی از اونهاست : به نظر من ثروت یعنی پول + حال خوش. ازدواج ماده و معنا که فرزندی دارن به نام سعادت ابدی.
سعادت ابدی نصیب همه ی شما نیکوضمیران باد. استاد عباسمنش، خانم شایسته و تمامی عزیزان این سایت
و اما نکات بسیار زیبایی که من درین ویدئو دیدم که میخواستم توی یه نوشته ی دیگه بنویسم اما گفتم همینجا بهتره.
اول این که بسیار خوشم اومد که استاد و خانواده ش اینقدر راحت و سریع با اون آقا و خانواده ش ارتباط برقرار کردن و تحسینشون کردم. و من چون خودم همین اخلاق رو دارم و بدون هیچ ترتیب و آدابی ارتباط برقرار میکنم این مورد رو به عنوان یک رفتار مورد ستایش از خودم نوشتم و به خودم تبریک گفتم و از خدا تشکر کردم که چنین خلق نیکویی به من داده. همنطور از استاد و خانواده ش تشکر میکنم که من رو یاد این صفت خوب از خودم انداختن.
دوم این که من خیلی خوشم اومد از خانمی که یه دختربچه داشت و خیلی راحت مشغول تفریح بود و اونقدر با خودش شفاف بود و خودش رو دوست داشت که اصلا نگران شکمش نبود که چربی اضافه داشت یا به دلیل زایمان از فرم اولیه افتاده بود. اون خانم رو تحسین کردم و درسم رو گرفتم.
سوم این که وقتی اون آقا با پای برهنه روی چمن راه میرفت و می دوید من کاملا حس تماس کف پاهاش رو با چمنها حس میکردم و چون خودم اغلب این کارو میکنم دیدن این موقعیت برام بسیار خوشایند بود.
چهارم این که حس رهایی و آزادی دلپذیری رو در اون خانم و آقا و دخترشون حس میکردم که بسیار زیاد تحسینشون کردم و آرزوی این رهایی رو برای خودم نوشتم و حسش کردم.
پنجم این که وقتی دیدم این خانواده با این امکانات دارن خوش میگذرونن خیلی تحسینشون کردم و دوست دارم خودم هم بتونم این کارو انجام بدم. چون من در خانواده ای بزرگ شدم که خیلی در بیرون رفتن و خوش گذروندن آدمهای سختی هستن و منم اینجوری عادت کردم. برای خودم نوشتم که برنامه ریزی کنم که به هر شکلی بتونم خوش بگذرونم و با هر امکاناتی. اینطوری هم حالم خوب میشه و هم خلاقیتم بیشتر و بیشتر گل میکنه.
کلا تحسین کردم و تحسین کردم و آرزو و آرزو
به قول حافظ :
یک قصه بیش نیست سرّ عشق وین عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
به نام تنها خالق جهان هستی
سلام دوست نازنینم
ممنونم بابت کامنت عالی که نوشتید
این فایل امروز بعد از اینکه حدودا 1 سال و نیم از سفر به دور آمریکا میگذره، شد نشانه امروز من
با دیدنش چه حال و هوای خاصی پیدا کردم و چقدر احساس میکنم الان نسبت به سال قبل فرکانسم بالاتر رفته
چقدر نکات عالی رو بهشون اشاره کردید
استاد عزیزم همیشه دوست دارن از همه شرایط لذت ببرن و این باعث یه موج مثبتی میشه که هر جا برن و افرادی رو که توی مدار خودشون باشن رو جذب میکنن و اینواقعا لذت داره، درس داره من شدیدا تحسینشون میکنم
ممنونم دوست عزیزم بابت اشتراک آگاهی هاتون با ما
در پناه خالق یکتای هستی براتون زیباترین خواسته ها رو آرزو دارم
به نام حق
سلام
باید و نبایدهایی که واسه ما تو این فرهنگ ساخته شده چهارچوبای بیخودی که گذاشته شدن چقد دستو پاگیره
چقد متضاد با آزادی درونی ماست
خدایی دارم به این فک میکنم چه جوری فکر کردن که نتیجش شده این حد از محدودیت و زنده به گوری
خداروشکر فهمیدم تو این دنیا یه افرادی هم هستن که خودشونو زندگی میکنن
من میخام یه ذره در مورد تجربه ی خودم از حجاب بگم
اولین برخوردی که من با مفهوم حجاب داشتم واسه وقتیه که کلاس دوم دبستان بودم
یه روزی از مغازه داشتم میومدم خونه روسری هم سرم نبود
که یکی از همه کلاسیهام منو دید و بهم گفت عه سرلختی اگه به آقا معلم نگفتم
من ترسیدم خدایی فردای اون روز فک میکردم باهام برخورد بشه که نشد انگار یادش رفته بود بگه به آقا معلم.
برخورد دومم واسه زمانیه که میخواستم برم اول راهنمایی و تو فامیل ما اصلا از پنجم به بعد دختر حق درس خوندن نداشت
ولی از اونجایی که من عاشق مدرسه بودم در این حد که تابستون میشد واسه من خیلی بد بود
و یادمه رو دیوار خط میکشیدم که کی تابستون تموم بشه زودتر
حالا نه اینکه خیلی بچه ی درسخونی بوده باشم نه، کلا همیشه معمولی بودم ولی مدرسه رو خیلی دوست داشتم وقتی به یه چیزی انقد علاقه باشه دیگه هیچکی نمیتونه حریفت بشه حتی این محدودیتی که تو محیط من برای دخترا گذاشتن
بابام گفت اگه میخای درس بخونی من شرط دارم، باید چادر سرت کنی
من با ذوقو شوق قبول کردم چون لذت مدرسه رفتن واسم انقدر زیاد بود که چادر سر کردن که سهله هر شرط دیگه ای رو هم میذاشت با جونو دل قبول میکردم
ولی خدایی هیچوقت نتونستم چادرسرکن مرتبی باشم همیشه به شلخته ترین شکل ممکن ظاهر میشدم
الان میفهمم چرا، چون از وجود من نیست
یه دوستی دارم انقدر چادر بهش میاد، انقدر قبولش داره که من همیشه تحسینش میکنم همیشه واسم سواله که چرا انقدر بلده چادر سرکنه
یه دوست دیگه دارم که به حجاب اعتقادی نداره بعد باهاش که میرفتم بیرون زمان دانشجویی گشت ارشاد دنبالش میشد و اون فرار میکرد
اصلا یه وضعیتی که هممون میدونیم
یه خواهری ام دارم که قبلا هروقت باهاش میرفتم بیرون کلا حواسش به چادر و شالو موهای من بود که مبادا یه تار بزنه بیرون و من بشم جهنمی و حرف مردمو این چیزا
تو یه محیطی هم بزرگ شدم که هیچوقت به زن و دختر به چشم یک انسان نگاه نکردن
فقط بدن رو دیدن ،یعنی زن انسان نیست، بدنه، جسمه برای یه سری لذت بردن و بقای نسل
یه افرادی هم، هم جنس خودمو رو دارم دوروورم که اگه یه خانوم بی حجاب از نظر اونا البته، رو ببینن میگن اگه جهنم یه جا داشته باشه جای اینه
خداروشکر اگه ما ایمان نداریم حداقل حجابو داریم ( البته اینو به این وضوح نمیگن این برداشت منه از باورشون نسبت به افراد بی حجاب)
یه زن عموی نازنینی هم دارم یه روز اومده بود خونمون و بهم گفت فلانی تو اخلاقت خوبه فلان ویژگی خوبو داری خلاصه کلی ازم تعریف کرد
آخرش گفت فقط یه مشکل بزرگ داری اونم اینکه تو خونه حجابتو رعایت نمیکنی جلو پدر و برادرات
من شاخ در آوردم، ازش پرسیدم یعنی تمام اون ویژگی هایی که تعریف کردی اصلا مهم نیست ؟؟ اینکه من یه اخلاقای گندی داشته باشم ولی حجابمو تو خونه رعایت کنم اون موقع میشم خوب؟؟
گفت نه ولی خدا گفته حجابو رعایت کنین
بهش گفتم والا من که نخوندم همچین چیزی رو خدا بگه،
بعدشم خیلی خوبه آدم بزرگترین مشکلش نحوه ی پوشش تو خونه خودش باشه
یه پدری هم دارم که عاشقشم
تو محیطی که من بزرگ شدم دختر و خانوما کلا تو خونه یعنی چهار دیواری خودشون پوششون به این شکله شلوار، دامنم باید بپوشن، بلوز آستین دار و روسری، حتی موقع خواب روسری دارن
من با شلوار و بلوزیش مشکل ندارم ولی اصلا با روسری و دامن نمیتونم کنار بیام
به خاطر همینم از وقتی رفتم دانشگاه و الگو دیدم که دخترا تو خونه ی خودشون راحتن منم همون جور که دوست داشتم لباس میپوشیدم، بابامم همیشه به من میگفت از وقتی رفتی دانشگاه بی حجاب شدی
همه ی اطرافیانم با اینکه من راحت بودم مشکل داشتن
این بی حجابی فقط مخصوص تو خونه ستااا( خنده داره واقعا )
خوده منم قبلترها تو اینستاگرام اگه یه افرادی رو میدیدم که پوشیده نیستن سخت بود واسم نگاه بهشون
بعد همه ی اینها رفتم ته حجابو درآوردم خیلی راحت شدم و ذهنم پاک شد
بعد که این توضیحات و نتیجه ای رو که بهش رسیدم واسه بابام توضیح دادم
اونم دیگه بهم گیر نمیده و خیلی راحت شده
به خواهرمم این توضیحات رو دادم خیلی الان راحت شده و اصلا گیر نمیده و از اینکه یه جاهایی هم موهای خودش بیرونه احساس بد نداره دیگه
الانم یه دوستای عزیزی دارم تو سایت عباسمنش دات کام که یه سری کامنت گذاشتن که ما نتونستیم نگاه کنیم به دلیل ، اصلا به هر دلیلی
این کامنتو واسه اونایی که گفتن نه نباید اینجوری باشه و انتقاد کردن نمینویسم واقعا
واسه همون چند نفری که نتونستن نگاه کنن به دلیل اون تعریفی از حجاب که به اسم دین شنیدن، مینویسم
چون وقتی این توضیحات رو واسه بابام و خواهرم دادم دیدم که چقدر راحت شدن
من در مورد چادر یه زمانی تحقیق کردم که کلا این چادر از کجا اومده الان واقعیتش یادم نمیاد چیزی که بخام واستون بنویسم فقط واسه خودم این نتیجه رو داشته که این چادری که الان هست هیچ ربطی به دین نداره
2 تا آیه هم تو قرآن در مورد حجاب هست
آیه 31 سوره نور
“و به زنان باایمان بگو چشمهاى خود را فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را جز آن مقدار که ظاهر است آشکار ننمایند و روسرىهاى خود را بر سینه خود افکنند و زینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدر شوهرانشان یا پسرانشان یا پسر همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان همکیششان یا بردگانشان یا افراد سفیه که تمایلى به زن ندارد یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند آنها هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانى آنها دانسته شود و همگى به سوى خدا بازگردید اى مؤمنان تا رستگار شوید.”
آیه 59 احزاب
“اى پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو جلبابها (روسرىهاى بلند) خود را بر خویش فروافکنند این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و خداوند همواره غفور و رحیم است” (59احزاب)
تو این آیه ها همه چی واضحه
اولا که خطاب به زنان و دختران پیامبر و زنان مومنانه، نه یا ایها النساء، یا ای زنان کل دنیا، یا ای زنان کل زمان های گذشته و آینده
دوم اینکه جلباب اصلا مترادف چادر نیست
اصلا حرف “چ” تو الفبای عربی نیست، “خیمه” رو تو فارسی ترجمه کردن چادر و هممون میدونیم که خیمه چادر نیست، خیمه، خیمه ست
همون مدل خونه های عشایر که از پارچه های ضخیمه ، به اونا میگن خیمه.
کلا این کلمه ی چادر ریشه ی فارسی داره. خودتون برید یه تحقیق بکنید ریشه این چادری که الان هستو درمیارید
سوم اینکه دلیلش اینه که شناخته بشن
و اگه برید یه سری کتاب تاریخی که واقعیت هارو نوشتن بخونید متوجه میشید که یه اتفاقی افتاده که خدا تو این آیه میگه برای اینکه شناخته بشید
بعدش میگه خداوند غفور و رحیم است
کجای این آیه ها گفته که خدا شمارو به دلیل نداشتن حجاب و بیرون اومدن حتی یه تار مو به همون تار مو آویزنتون میکنه؟؟؟
کجای این آیه ها گفته که زنان انسان نیستن، جسمن، بدنن؟؟؟ و فقط یک وسیله برای ادامه ی نسل بشر و لذت بردن؟؟؟
کجای این آیه ها گفته که شما بشید گشت ارشاد و به زور زنان رو محجبه کنین؟؟؟
کجای این آیه ها شرط گذاشته واسه ورود به بهشت باید حجاب داشته باشید؟؟؟
کجای این آیه ها گفته اگر حجاب نداشتی دیگه از یه قدرتی که به اسم خدا میشناسیم بترس، بلرز؟؟؟
کجای این آیه ها گفته اونایی که حجاب ندارن رو حکم جهنمی بودنشون رو صادر کن که بندازیمشون تو جهنم و تو رو راهی بهشت کنیم فقط به این دلیل که محجبه ای؟؟؟
یعنی اصلا ایمان و عمل و درستکاری و باور داشتن به خدا که مهم نیست، فقطططط حجاب
یه آیه دیگه هم هست که من به شخصه خیلی عاشقشم چون از هرطرفی که بهش نگاه میکنم واسم هزاران تا درس داشته
آیه 62 سوره ی بقره
“به درستی کسانی که مومنند و کسانی که یهودی و نصرانی و صائبی هستند، هرکس به خدا و روز آخر معتقد باشد و کارهای شایسته کنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند”
الان سوال دارم باز
در حال حاضر تو دنیا آیا همه ی زنان یهودی مسیحی و صائبی حجاب دارند؟؟؟ حتی، آیا همه زنان مسلمان حجاب دارند؟؟؟
اگه جوابتون مثبته برید در مورد کشور تاجیکستان یه سرچی تو گوگل بزنید و میبینید که اونا با اینکه مسلمان هستن این تعریفی که ما از حجاب داریمو ندارن، حجاب اجباری و چادر ندارن. با اینکه پوشیده هستن سرچ کنید خودتون متوجه میشید
چه جوری این آیه رو ندیدیم که فکر کردیم حجاب اصل و اساس یه خداییه که من وقتی به عظمتش فکر میکنم، اصلا نیست میشم
چرا ندیدیم که اصل ایمان عملی به این خدای عظیم داشتنه
این جور برداشتا فقط یه دلیل داره اونم نشناختن خدای واقعیه
یه تصور کاملا متناقض از خدای واقعی داریم که این شده نتیجه باورها و رفتارامون
به نظر من یه خدایی که همش تو قرآنش میگه عادلم
این به دور از عدالته که بخاد فقط سر داشتن یا نداشتن حجاب مارو عذاب بده
اصلا خدا رو چه به عذاب دادن؟ چرا فکر میکنیم خدا مارو عذاب میده؟؟ واقعا واسه خدا چه نفعی داره؟
اصلا مگه سوره اخلاص رو نخوندیم که میگه
بگو خدا یکیست
خدایی که بی نیاز است
نه زاده شده و نه میزاید
و نه هیچکس هم کفو او نیست
این خدای بی نیاز چه نیازی داره واقعا به اینکه بخاد مارو عذاب بده اونم سر چه مساله ی من درآوردی ای مثل حجاب
این خدا که همیشه میگه تو قرآنش من به کسی ظلم نمیکنم
آیا این ظلم نیست که بخاد به خاطر همچنین مساله ای کسی رو عذاب بده؟؟ اونم زوری
خدارو چه به زور و اجبار؟؟
میدونین احساس میکنم ما آدما انگار که خدارو بهتر از خودش میشناسیم
واقعا چه کسی بهتر از من منو میشناسه غیر ازخودم؟
کی بهتر از شما شمارو میشناسه غیر از خودتون؟
قطعا خدا هم بهتر از همه ی ما خودشو میشناسه
و این خدا خودشو تو قرآن دقیقا برخلاف هر تعریفی که من تا حالا از خدا شنیدم معرفی کرده
اون دوستم که حجاب تعریف شده ی این فرهنگو رعایت نمیکرد و همیشه درگیر گشت ارشاد بود، دائم انتقاد میکرد که آقا این چه وضعشه زوریه مگه همیشه درگیره.
من عاشق اون دوستمم که خودش محجبه ست وقتی تو پمپ گاز بودیم یه خانمی بود که بلوز شلوار بود شالم سرش بود وقتی دیدش
گفت هرکس یه اعتقادی داره بعدم پوشیدست دیگه، عاشق این نگاهشم
یه دوستی دارم خیلی روحیه مبارزه طلبی داره و وقتی یه چیزی رو میفهمه بلافاصله اقدام میکنه وقتی دیگه چادرو قبول نداشت چادرو گذاشت کنار بدون طی کردن تکاملش از همون فردای رسیدن به این اعتقاد که چادرو نمیخام و خب کلی درگیری هم با خانواده ش داشت
من خودم به شخصه اصلا روحیه مبارزه طلبی و جنگ و درگیری هیچوقت نداشتم هیچوقت
من تو این قضیه حجاب تکامل خودمو طی کردم و دارم طی میکنم
روندش اینطوری بوده واسه من، که اول تو خونه ی خودمون راحت باشم
بعدش این بوده وقتی میرفتم مسافرت توی یه شهر دیگه کلا چادر سر نمیکردم
الانم از وقتی شوهر خواهرم ماشین خریده نمیدونم چرا ولی هروقت باهاشون میرم بیرون چادر نمیزارم و بابام میبینه، همسایه هامونم میبینن، انگار کم کم دارم چشاشون رو عادت میدم به اینکه منو بدون چادر ببینن
میدونم ماشین خریدن اونا ربطی به چادر سر نکردن من نداره ولی من از همه ی موقعیت ها استفاده میکنم، من که نه، در واقع خدا هدایتم میکنه که میتونی از این موقعیت همچین استفاده ای هم بکنی و من میگم ایول چه جالب، دمت گرم بهم میگی، بعد اقدام میکنم
اینجوری یه دفعه اتفاق نمی افته که همه بخان در مقابل من گارد بگیرن و ذهنم درگیر مسائل بی اهمیت بشه
همه اینارو گفتم که این نتیجه رو نگیرید که عه حالا که اینجوریه خدا این حجابو نگفته از فردا بریم لخت شیم کلا
چون میدونم یه کشوری که انقد رو حجاب مانور داده یه دفعه ای نمیشه از این رو به اون روش کرد
ذهن افراد جامعه آروم آروم تغییر میکنه
و این تغییرو خودتون هم میتونین ببینین ده سال گذشته تو این محیطی که من بودم همه چادری بودن ولی الان که دارم میبینم خدایی خانومایی که حجاب معمولی بدون چادر دارن بیشترن و این یعنی طی شدن تکامل
حتی تو همین فامیل ما که انقد گیرن رو حجاب حتی توی خونه خودشون، الان اکثرا تو خونه هاشون راحتن و این یعنی طی شدن تکامل
هیچوقت تو هیچ جنبه ای از زندگیتون تکامل یادتون نره اگه میخایین خوب زندگی کنیین. یاد منم نره تکامل. الان تو این مورد حجاب روند تکاملیش واسه من از سالی که دانشگاه قبول شدم شروع شد یعنی سال 90 تا الان که میشه 9 سال، چون دیدم یه سری آدم هستن که به یه شکل دیگه زندگی میکنن
اینم بگم کلا حجاب داشتن یا نداشتن هیچوقت واسم مساله گنده ای نبود که بخام خیلی سریع تغییرش بدم ،مسائل بزرگتر و بهتر تو ذهنم میچرخید و الان کنار اون مسائل اصلی این موضوع هم واسم حل شده و ذهنم حتی یه ذره هم درگیرش نیست
همه ی این توضیحات به این خاطره فقط خواستم راحت بشید، آسون بشید، احساس ناجالب در مورد این تصاویر از وجودتون بره
و در یک کلام زلال بشید
اون دوستم که روحیه ی مبارزه طلبی داشت میگفت من شجاعم، من نمیترسم ولی من تعریفم از شجاعت با اون تفاوت داره
من میترسم که بدون چادر از در خونه تا تو ماشین برم
میدونم که بقیه میبینن با خودشون چه فکرهایی میکنند
حتی اگه تو خیابون پیاده شم بدون چادر نگران میشم که یکی الان منو بدون چادر میبینه ولی با وجود همه ی این ترس و نگرانی ها اون کاری که درسته رو میکنم
مریم جان، شجاعتت رو برای به اشتراک گذاشتن این تصاویر از ته قلبم تحسین میکنم میتونستی نزاری این تصاویر رو با توجه به شناختت از فرهنگی که توش بزرگ شدی داری و میدونستی یه سری برداشت های غلط هم میتونه باشه، شجاعتت واقعا تحسین برانگیزه، دمت جاودانه گرم
شاد باشید
در پناه حق.
به نام خدا
اول از همه بریم سراغ عزت نفس این دوستان و صد البته استاد که میتونه به راحتی با هر کسی صحبت کنه – آشنا بشه – سریع صمیمی بشه.
این دوستمان خیلی عالی بود – خوش صحبت – صمیمی – دوست داشتنی
اینکه گفتن قبل از به دنیا آمدن فرزندشان آن رو چشم فندقی خوندن و چه عالی که چشمش به این رنگ شد
به شخصه برا من این نوید رو میده که کنترل زندگیم دست خودم هست – هر چیزی رو که بخوام میتونم خلق کنم
خدا را شکر بابت این تجربه بی نظیر
اینکه این خانم و آقای دوست داشتنی اینقدر راحت دارن فوتبال بازی میکنن و لذت میبرم خیلی قابل ستایش بود
این راحتی – این آزادی
چقدر لذت بخش هست
اینکه خانم ها در ایران تقریبا هیچ لذتی رو تجربه نمیکنن به خاطر که میگن ما خانم هستیم – زشته و فلان – بقیه چه فکر میکنن
ولی شکر خدا این زوج با دخترشون- با لباس معمولی داشتن بازی میکردن حتی بدون کفش
چقدر لذت باشه که اونجا نه سنگی نه چوبی
هیچی نیس که به پا برخورد کنه و میشه پا پتی بازی کرد
اینکه در اونجا زیاد اهمیت نمیدن که شاید بدنشون آفتاب سوخته بشه – راحت لذت میبرم- در ساحل در اونجا
چقدر جالبه – اصل و اساس زندگی لذت بردن در همه حال با چیز های ساده
تو خواب و بیداری یه خواب نیم روزی بودم و همینجوری که داشتم سریال رو میدیدم خوابم برده بود :)) ، سریال پشت سر هم داشته تو موبایل من پخش میشده:)))
تا وقتی که رسید به آهنگ زیبا و دلنشین پایانی این فایل … من با این آهنگ بیدار شدم و گفتم این نشونه است که من این قسمت رو بیینم
و
وقتی دیدم ای خانوادهی دوست داشتنی با کمترین امکانات اینقدرررر حال دلشونه خوبه و از ته دل می خندن و با خودشون در صلحن ، به خدا اشکم در اومد. هزار بار گفتم خدایا شکرت و تحیسنشون کردم
انصافاً همشون تحسین برانگیز بودن
چقدرررر این رنک فندقی خواستنی و ناز بود ای خداااا ، خانم شایسته به جای ما یه بوسش می کردی حداقل:)))
چقدر بازی مادر خانواده و دختر بزرگ خانواده جذاب بود ، انصافاً مشخص بود که با علاقه دارند بازی می کنند نه از سر اجبار… معلوم بود واقعاً دارند با همین یه توپ و چمن پارک لذت می برند ، خدایا شکرت
پدر خانواده چقدرررررر آدم دل خوشی بود ، خیلی حال کردم وقتی دیدم توپ رو شوتید تو درخت، بعد خودش غش کرد از خنده و دست هاشو مچ کرد آورد بالا به نشانهی من قهرمانم :)))
چقدر هم به صورت مشخص آدم مهربون و خوش قلب و اجتماعیای بود ، از رفتارهایش که توپ رو بارها برای مایک شوتید و می خواست بیارتش توی بازی و باهاش بازی کنه مشخص بود.
خلاصه … خیلیییییی با این قسمت حال دلم خوب شد
استاد جان ، خانم شایسته جان ، قبلاً می گفتم دوست دارم نروژِ رویایی رو از قاب دوربین شما ببینم ، الان میگم ، لطفاً انگلیس و مخصوصااااا لندن هم دوست دارم با شما ببینم.
عاشقتونم باشهههه
(دوست داشتم یه کمی از کالبد اون استایل رسمی و اتوکشیدهی همیشگی بیام بیرون و یه کمی باذعشق با زبون کودک درونم حرف بزنم)
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
الان میفهمم واقعاً کامنت گذاشتن زیر فایلها هم یه فرکانس خاص میخواد یعنی من چند روزی بود که نمیتونستم هیچ کامنتی بزارم با اینکه خیلی دلم میخواست اما نمیتونستم…
چقدر دلم میخواد و درخواست دارم از خداوند که من رو همیشه در این فرکانس نگه داره که بتونم راحت کامنت بنویسم حرف بزنم و الهام بخش خودم و بقیه دوستام باشم و برای خودم رد پا بزارم
استاد واقعاً به این حرف شما میرسم که میگید هر روز باید روی ذهن کار کنیم واقعاً هر روز باید روی ذهن کار کنیم الان که داشتم کامنتهای چند وقت پیشمو میخوندم دیدم که چقدر آسون و راحت با مثالهای زیادی جلوی کمالگرایی ذهنم رو گرفته بودم و شناساییش کرده بودم و داشتم روش کار میکردم
به محض اینکه چند روزی از کمالگرایی خودم غافل شدم اصلاً به طور کلی اون مثالها و اون کار کردنها را از یادم برد این نشون میده که ریشه کمالگرایی چقدر در من قویه و نیاز داره که روش خیلی کار بشه و هیچ وقت ازش غافل نشم چون ذهنم ممکنه این موضوع از یاد من ببره
الان که این پاراگرافو نوشتم یاد آیهای افتادم توی قرآن که خداوند میفرمود با ستمگران و مشرکان نشین و اگر توی جمعشون نشستی و این موضوع از یادت رفت به محض اینکه یادت اومد از اون جمع پاشو
جای جالب اینه که تاکید کرده بود که اگر شیطان این موضوع را از یاد تو برد وقتی که یادت اومد بهش عمل کن
همون نجواهای شیطانی خودمون….
قرآن برای من یه نوره یه هدایته که اول فقط میخوندمش مثلاً یهو به خودم میومدم میدیدم 80 تا آیه رو خوندم و لذت بردم و به آرامش رسیدم
اما الان حالتها متفاوت شده وقتی که به آیههایی میرسم که عظمت خدام رو بهم نشون میده دلم میخواد مکث کنم دلم میخواد یادداشتش کنم اون لحظه بخونم چند باری در موردش بنویسم و بعد دربارش کامنت همم بنویسم….
اولین نکتهای که توی این فایل برام خیلی جالب بود اینه که به محض اینکه با اون آقای مهربون صحبت کردید خیلی زود فهمید که ایرانی هستین
و نکته دیگهای که خیلی برام جالب بود و دلم میخواد بارها و بارها به خودم یادآوری کنم و توی ذهنم تصویرسازیش کنم اینه که اون خانواده چقدر به قول معروف پایه بودند و چه ارتباط قشنگی با هم داشتن یه ارتباطی که داشتن به همین سادگی با وسایل ساده با امکانات ساده در سادهترین فضا کنار هم بازی میکردند و لذت میبردند
با یه چادر با یه ماشین ساده…
بازم به خودم یادآوری کردم گفتم از هرچی که داری لذت ببر با همین فایلها سفر برو به طبیعت اطرافت نگاه کن شکرگزار باش تا از همین جا که هستی هدایت بشی تا تکاملت رو طی کنی تا هر روز بیشتر از روز قبل پیشرفت کنی
چقدر همسر این خانم برای من تحسین برانگیز بود خیلی با خودش راحت بود خیلی با خودش در صلح بود خیلی راحت بدون اینکه نگران باشه اومد جلوی دوربین کلی صحبت کرد و راجع به بچهاش که رنگ فندقی چشاشو جذب کرده بود توضیح داد…
راستی استاد وقتی این خانم درباره جذب رنگ چشم فرزندش گفت من به یاد این نکته افتادم که من هیچ وقت با هر آدمی راجع به اتفاقایی که خودم خلق میکنم صحبت نمیکنم چون میدونم که ممکنه اونها درک نکنند یا اصلاً لازم نباشه که بهشون این موارد رو توضیح بدم که بعدش مجبور بشم توضیحات اضافهتری بهشون بدم
ولی این خانم دقیقاً فرکانس شما را دریافت کرد فهمید که شما هم مثل خودش خالق هستید گفت خوب خدا را شکر یه خالق پیدا کردم حالا وقتشه که تجربمو باهاش شیر کنم…
ارتباط و انرژی شما در ارتباط با آدمهای مختلف و اینکه اونها همیشه وجه خوبشونو بهتون نشون میدن … منی که هر روز در من قوی تر میشه
ممنونم از خانم شایسته عزیز که با به تصویر درآوردن در ما خواستههای جدید شکل میده و و باورهای ما را قویتر میکند
چقدر این آقای کانادایی با هوش بود که با اولین کلمه حرف زدن فهمید ایرانی هستین 🤩😍 دمش گرم و چقدر انسان خوش برخورد و شوخ طبعی به نظر میومد الهی شکر
اتفاقا از اول فایل برام سوال بود چرا کلاهش شبیه کلاه مردم افغانستانه ، تا اینکه آخر فایل جواب سوالمو گرفتم …
آقا این آهنگ های خوبتون رو معرفی کنید ما هم بتونیم دانلود کنیم 🤩😍
هیچی دیگه به سختی بعد از کلی جستجو بالاخره تونستم دانلودش کنم
آهنگ ( I do too – the reklaws )
خدا رو بخاطر این همه زیبایی و فراوانی و ثروت هزاران بار شکر 🌹🌹💚💚
سلام
از خدای مهربونم و شما خانم شایسته و استاد عزیزم بسیار بسیار سپاسگزارم
خانم شایسته دوست داشتنی خیییییللللی فیلم جالبی بود می شه فقط از این فیلم چه درسهایی گرفت از ساده گرفتن زندگی از اینکه وقتی باورت و قوی کنی و به خدا اعتماد داشته باشی
همه چیز حتی چیزهای غیر ممکن هم ممکن می شه از اینکه به قول استاد باور کنی که می شود و بدون در نظر گرفتن هیچ چیز دیگر فقط و فقط رو باورهات تمرکز کنی و به خدا توکل کنی واقعا این دنیا چقققققدر زیبا می شه وقتی اینجوری زندگی کنیم ??????
چیزی که برام همیشه جالبه اینه که استاد باورهاش به اندازه کافی قوی هست ولی خداوند لحظه به لحظه مواظب باورهاش هست و مرتب وقایع تایید کننده باورهاش و براش به نمایش می ذاره چه خوب هم استاد باورهاش قوی تر می شن هم خانواده عباس منشی ها با دستان الهی که خانم شایسته عزیزم مهمترین این موهبت الهیست به باورهای بهتری می رسند
خانم شایسته همیشه مهربان بازم برای فایلهای خو بتون که کلی براش وقت می ذارین تشکر می کنم
در پناه رب العالمین مهربان سلامت و موفق باشین ?????????????
سلام منیژه ی عزیز?
با خدا هر غیر ممکنی ممکن میشود???
با خداباش وپادشاهی کن
بی خدا باش هر چه خواهی کن
شاد باشی و راضی و پرروزی
دوست عزیزم سلام
بسیار سپاسگزارم که شما هم در جهت قوی کردن باورهام بهم کمک می کنین
برایتان از رب العالمین مهربانم سلامتی و ثروت فراوان آرزو می کنیم ??
سلام به خدای عزیزم
سلام به استاد و خانم شایسته گل
خوشحالم از اینکه استاد همیشه به ادمهایی برخورد میکنه تو سفر که همه مهربان هستن بدون توجه به نژاد انسانها فقط به انسان بودن انها احترام میزارن
چقد از اون مرد کانادایی که کلاه افغانستانی به سر داشت خوشم امد از خانمش که چقدر راحت ارتباط برقرار کردن
از اون احترام متقابل لذت بردم
من ارزو دارم از ایران برم خیلی تلاش کردم اما بخاطر ترمزها هنوز نتونستم به خواسته ام برسم
وقتی برخورد بقیه ادما رو میبینم با استاد خوشحال میشم با اینکه استاد همیشه ملیت خودشو میگه
اما من همیشه بخاطر چشمای ریزم تحقیر شدم همیشه ملیت خودمو مخفی میکنم
میگم ترکمن هستم تا بهم به چشم انسان نگاه کنن
اما امروز اون کلاه کشورم که تو سر یه کانادایی بود چقد خوشحالم کرد
واقعا ممنونم خانم شایسته گل بخاطر همه مهربانیات
بنام خداوند هدایتگر وهاب زیبایها
سلامی پرازعشق به همسفران زیبانگرش
خدای من ببین این تصاویر چقدر عالی بهمون نشون میده که هم فرکانسی یعنی چی استادداشتن فوتبال بازی میکردن که جذب افرادی شدن ک تو راهشون خانوادگی فوتبال بازی میکردن خدایاشکرت اینجوری خداهدایت میکنه و تحسینمیکنم استادو چه قدر راحت و درحین سادگی میرن با غریبه ها ک حتی از یک کشور دیگهم هستن ارتباط برقرار میکنند و باهاشون میگنو میخند و چقدر زود صمیمی میشن این نشان از فرکانس قوی عشق و مثبته که اینجوری قلبهارو بهش جذب میکنند خدایاشکرت تحسین میکنم این خانواده کانادایی رو ک در سادگی و با امکاناتی ک داشتن اومدن تو دل طبیعت و لذت میبرن و کیف میکنن و شادن و چقدر ساده و بی الایشن ببین استاد طرف چه انسانهای خوش قلب و مهربونی جذب میشن همین انسانهای ک استاد تو این سفر سمتشون جذب شده نشان میده ک فرکانس استاد چقدر مثبت و قویه سمت زیبایهاخدایاشکرت تحسین میکنم اقای خانواده رو که چه خوب از طریق لهجه متوجه شد استادایرانین و از هدیه دوست افغانیش چه بااحترام و عشق یادمیکرد ک حتی نوشته داخل کلاه رو ب استاد نشون داد این عشق و پرمهری قلب انسانها رو بدون تعصب و این چیزها واقعا تحسین میکنم خدایاشکرت چقدر خانم ساده و راحت و زیباونازومهربونین و با مریم عزیزم زود گرم گرفتن ک حتی از آرزوشون برای رنگ چشم دخترشون گفتن این از پاکی و خوش قلبی شونه ک ساده و راحتن و باخودشون در صلح و با انسانهای مثه خودشون برخورد میکنند خدایاشکرت یادگرفتم رو خودم و باورهام و ذهنم و توجه ام ب زیبایها کار کنم خدا خودش انسانهای خوش قلب و موفق و زیبانگرشو سمتم هدایت میکنه یعنی همه از باورها و فرکانسهای خودم ایجادمیشه پس باید رو درون خودم کارکنم و از الانم باتمام عشقم لذت ببرم خدایاعاشقتم