سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۷

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

آخه چطور میشه این همه درس و نکته ای که تو همین فایلهای به ظاهر کوتاه و ۱۰ دقیقه‌ای هست‌ رو ندید یا به سادگی از کنارشون گذشت. وقتی توی هر بخش از این سفر‌، پای خوندن نظرات همسفرا می‌شینم‌، می‌بینم که چقدر بچه ها نکات و درس های زیادی رو از دل این ۱۰ دقیقه‌ها بیرون کشیدند. نکاتی که از چشم خیلی‌هامون پنهان مونده.

اون جلسه ای که استاد و خانم شایسته گفتن برین ۳۰ جلسه قبل سفرنامه رو ببینین که کدوم بهتره ، من با خودم گفتم این دلیل خوبیه که برم تمام اون سی جلسه رو ببینم و ریز به ریز نکاتش رو بنویسم . در ظاهر سی تا جلسه نهایتا یک ربع ساعت و تازه کمتر از اون هم هست.

اما وقتی شروع به نگاه دقیق و ریزبینانه به فایلهای سفرنامه کردم‌، فهمیدم من نهایتا  قادرم هر روز ۴ قسمت از سفر به دور آمریکا رو ببینم و تجزیه تحلیل کنم. دیدم که ذهن شرطی شده ی من‌، مقاومت بسیاری در برابر خیلی از موضوعات داره که در این فایلها می‌دیدم و واقعا حس کردم چقدر سنگینه آگاهی های جدید.

تا امروز توانسته‌‌ام نصف فایلها رو بنویسم و تجزیه و تحلیل کنم و وقتی که ۳۰ جلسه آماده بشه‌، تجاربم رو با دوستان به اشتراک خواهم گذاشت تا اولا خودم نکات مثبت رو مرور کنم و هم اینکه دوستانی که در مدار این آگاهی‌ها هستند‌، از این تجارب بهره ببرند. چون در نهایت هرچقدر به رشد جهان کمک کنیم‌، خودمون رشد می‌کنیم. این قانونشه.

اینها رو گفتم که‌، بدونیم همین ۱۰ دقیقه‌ها‌، چقدر سرشار از آگاهی و باورهای قدرتمندکننده است که لازمه هر بخش‌، چندین بار بازبینی بشه.

بریم سراغ این جلسه و نکاتش :

خب نکته اول اینکه استاد راحت هرچی بخواد تقریبا سفارش میده . این یعنی آزادی واقعا. این یعنی ثروت.  پس بخواه که به ثروت برسی. وقتی بی پول باشی که نمیشه. باید سعی کنی ثروتمند بشی. پس جستجوگر این باش که چطوری از راه درست ثروتمند بشم؟ همین سوال و خواستن برای ثروتمند شدن تو رو هدایت می کنه به سمت راه هاش!

دیگه اینکه بازم آمازون! ببین که چقدر راحت حتی توی استیت پارک هم که باشی و در حال سفر محصول رو بهت می رسونن.

اول اینکه خود ایده ی آمازون و اون داستان جف بزوس و تکاملی که براش طی کرده خودش کلی آموزنده هست و بعد اینکه ببین چقدر برای مشتری ارزش قائله و به معنای واقعی در خدمت مشتری هست و خب طبیعی هست که چنین ایده ای و چنین پشتکاری و تداومش و طی کردن تکاملش و اهمیت دادن به مشتریان و اینکه توش همه چی هم پیدا میشه باید هم جف بزوس رو جزء ثروتمندترین های جهان کنه دیگه.

نکته دیگه اینکه استاد بخاطر چیزی که بهش یاد دادن بسیار تشکر و قدردانی می کنه. برای کوچکترین راهنمایی و خیری که بهمون میرسه قدردان و سپاسگزار باشیم (قطع سیم خاردار و … با چاقو ارتشی)

نکته دیگه اینکه حتی روی یک چاقو با یک تغییر کوچیک میشه کلی به ارزش اون چیز افزود. و این افزودن و آپگرید کردن یک وسیله خودش از روش های خلاقیت و نوآوریه و خودش به نسبت یک چاقوی معمولی می تونه یه اختراع جدید حساب بشه. خلاقیت و اختراع و نوآوری صرفا یک چیز عجیب و غریب و پیچیده نیست. این خودش درسه بزرگیه اگر ما تیزبین باشیم. فکر کن با یه تغییر کوچیک و کم و زیاد کردن یه سوراخ یا زائده و ضامن کلی ارزش افزوده به اون چاقو اضافه شده و کلی نیاز متفاوت و بیشتر رو برطرف می کنه و مشتری های خودش رو خواهد داشت و این خودش یه درسه واقعا که ما هم شاید بتونیم با یکسری تغییرات کوچکی پیشرفت های بزرگی رقم بزنیم و ثروت بزرگی رقم بزنیم. یعنی می خوام بگم خودش درس خلاقیت و بیزینس هست حتی.

حالا می رسیم به معرفی برند garmin که برام خیلی جالب بود . بازم با یک برند جدید آشنا شدم. شرکتی که داره روی دستگاه های موقعیت یاب و جی پی اس در زمین و هوا و دریا و ورزش و هرجایی خدمات ارائه میده. مطمئنم مطالعه همین برند هم کلی درس توش خواهد بود. اتفاقا همیشه برام جای سوال بود راندن یک تریلی خیلی کار سختیه و تازه شاید کار استاد از جنبه هایی سخت تر هم باشه چون اون ماشین هم پشتش وصله و یکسره نیست و توی پیچ ها بازی میفته . با خودم می گفتم خب اون گوگل مپ یا سایجیک نمی تونه همه چی رو بگه. مثلا همین چیرهایی که خود استاد گفتن. پیچ های خیلی شدید که مناسب راندن RV و ماشین پشتش نیست، یا پلی که وزن رو شاید تحمل نکنه، یا راهی که شاید مناسب سایز این وسیله نباشه، یا همون ارتفاع و گیر کردن به تونل و پل هوایی و اینها.

خیلی جالبه که واقعا یکسری ها هستن که دارن توی هر زمینه ای می بینن چه مسئله ای وجود داره و چطور می تونن مسئله ی اون عده رو (اینجا راننده های تریلی و وسایل نقلیه طویل و عریض و سنگین) رو حل کنن و هم خدمتی کرده باشن و هم ثروتی خلق می کنن. این واسه خودم یه درس میشه که واقعا یه فایلی باز کنم یا دفترچه ای که مسائلی که هست رو کشف کنم یا ببینم آیا کسی براش راهی ارائه داده یا نه؟ و آیا من می تونم راه جدید یا بهتری رو ارا‌ئه بدم که کار رو باز از این هم راحت‌تر و دلپذیرتر بکنه؟!

نکته ی دیگه اینکه استاد همیشه داره خودش وارد عمل میشه چه موارد کوچکتر و چه بزرگتر و نگران نیست و سعیش رو می کنه که خودش بتونه سرهم کنه یا تعمیر کنه و حالا تهش اینه که نتونه ولی لااقل تلاشش رو کرده و تازه خدا هدایتش می کنه و شخص مناسب رو برای کمک بهش می فرسته اگه گیر کنه. و وقتی بتونه هم که کلی به اعتماد به نفس و احساس لیاقت داشتنت افزوده میشه.

در آخرم که آهنگ حبیب عزیز که امیدوارم روحش در آرامش باشه. اما مضمون شعر خیلی نکته داره :

یه درخت اقاقیای خشک و بی برگ میون کویر داغی بود. ولی تو ذهنش همیشه خیالپردازی می کرد و خودش رو توی یه باغ سرسبز تصور می کرد. تو آسمون ها سیر می کرد برای خودش. چشماش رو بسته بود و داشت تصور می کرد که تموم شاخ و برگاش پر شده از گل های اقاقیای سفید رنگ. تو همین تجسمات و فکر و خیال های زیبا بود که دوتا کبوتر نشستن روی شاخه هاش. اولی گفت بارونم که بباره ها کار از کار این درخت پیر و خشکیده گذشته. فایده نداره براش. دومی هم گفت آره یادش بخیر قدیما خیلی خوب بود و اینجا کویر نبود و پر از درخت و سرسبزی و پرنده ها و رود و اینها بود. خلاصه این دوتا می پرن ولی حرفاشون یاد این درخت می مونه. حرفاشون اثر خودش رو می ذاره و باورها و رویا پردازی های اون درخت پیر رو خراب می کنه و بخاطر همین حرفها اون درخت هنوزم تو اون کویره و بخاطر فرکانس های منفی و دست برداشتن از امید و تجسم های قشنگ هیچوقت دیگه بارون رو جذب نکرد و هنوزم تو کویر مونده.

پس این آهنگ و ماجراش خیلی درس داره .

خیلی از ما ها شاید در ظاهر امیدی نداریم. شرایطمون مثل کویر باشه و هیچ نشانه ای نباشه . شاید حتی احساس کنیم از ما گذشته و سنمون بالا رفته و دیگه فایده نداره. شاید اما هنوز داریم به هرحال رویاپردازی می کنیم و آرزوهای قشنگی داریم و امیدی ته دلمون هست ولی کسایی دور و برمون باشن که میگن آخه تو که دیگه شانسی نداری. بی خیال شو. از تو گذشته. بشه هم که دیگه مثل اولش نمیشه. اون موقع ها یادته چقدر خوب بود. اون موقع ها حالش رو می داد. جوون بودی و شرایط مهیا. الان اولا نمیشه و بشه هم بدردت نمی خوره. یا سنی ازت گذشته.خلاصه اینکه باید حواسمون به منفی گویان و باورخراب کنندگان بیرونی و درونی و وسوسه هاشون باشه. باید آگاهانه کانون توجه‌مون و ذهنمون رو کنترل کنیم تا نجواهاشون‌، ناخودآگاهمون رو برنامه‌ریزی نکنه و امیدهامون رو ناامید نکنه و رویاهامون رو خراب نکنه. هرچند که ظاهر کلاغ و کرکس رو نداشته باشن و دوست و آشنا باشن و عین کبوتر بنظر بیان.

به قول دوره کشف قوانین زندگی‌، ترمزهای گاز نما نباشند که هی پامون رو روش فشار بدیم و بگیم چرا ماشین زندگیمون حرکت نمی‌کنه؟!

نزدیک به ۲ ساعت روی این فایل ۱۳ دقیقه ای وقت گذاشتم و فقط ۳ بار اون رو بازبینی کردم تا نکته‌ای رو از قلم نندازم. با ذره بین دنبال ردپای قوانین گشتم و بارها نوشته‌ام رو ویرایش کردم و با شما به اشتراک گذاشتم تا هم برای خودم اینجا بمونه و هم برای دیگران و خیرش بهم برسه انشا الله.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۷
    190MB
    12 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

351 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آزاده خدری» در این صفحه: 2
  1. -
    آزاده خدری گفته:
    مدت عضویت: 2647 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و خانم شایسته جانم و دوستان فوق العاده ام که عاشق بودن در کنار شما عزیزانم هستم

    خدا رو شاکرم برای هدایت شدنم به  درک جدیدی که از خوندن متن این قسمت از سریال بی نظیر پیدا کردم.

    ذهن نجواگرم

    وقتی کامنت های تحسین بچه ها از دیدن زیبایی ها و فراوانی ها رو می دید که چقدر ریز به ریز نوشتند و طولانی،

    وقتی توجه ریزبینانه و تیزبینانه  استاد و خانم شایسته رو در دیدن زیبایی ها می دید،

    یا تکرار مداوم عاشقتم گفتن ها ،

    یا وقتی که اون قدر از زوایای مختلفی اتفاق یا کسی رو تحسین می کردند و در موردش صحبت می کردند

    یا وقتی خاطره ای یا اتفاقی از گذشته بخاطرشون میومد بخش خوب و لذت بخش اون خاطره به کلامشون میومد،

    بهم میگفت بابا چقدر بزرگش کردن

    چقدر حوصله دارن بچه ها

    ادا در آوردنه بیشتر

    چی شده حالا

    چند ماه پیش به یارت گفتی عاشقتم بسه دیگه

    دیروز با مامانت ،بابات بیشتر از روزهای دیگه  خوب بودی کافیه

    و از آن جا که باید با منطق ذهن خودم قانعش کنم،تمرکز لیزری بستگان و نزدیکان خودم روی اتفاقات ناخوشایند یادآور شدم به ذهنم

    توی روستامون وقتی اتفاقی می افتاد ،افراد با یه تمرکز بالا تک به تک خونه هایی که می دونستن گوش شنوایی دارن برای بازگو کردن اون خبر و تحلیل بیشترش می رفتند و بعد به خونه بعد، به اضافه تحلیل هایی هم که از خونه قبلی با خودشون برده بودند و به همین ترتیب تا همه خبردار بشن فلانی اون اتفاق ناخوشایند براش افتاده، اون اتفاق زشت افتاده و تا مدتی این خبر روی تیتر بود.

    این رفتار بعد از رفتن به یه مهمانی و یا اتفاق خوب هم می افتاد. جشن عروسی که کسری هاش از دید مهمان ها تا مدتها گفته میشد ،دورهمی که حرف های افراد مدام درش تحلیل میشد از زاویه منفی .

    اما ماجرا به اینجا تموم ختم نمی شد، اگر سال ها بعد در مورد فلان عروسی که رفتیم صحبت میشد سریعا خاطرات ناخوشایند غذایی که خوب نبود، فلانی که اون حرف رو زد ،زده میشد تا نسل جدید هم اطلاع داشته باشن از اتفاق سالهای قبل،البته گاهی هم تحسین بود، اما در برابر اون یادآوری ها کمتر بود تاجایی که وقتی می گفتند عروسی فلانی رو یادتونه؟ من استرس می گرفتم خدای من الان میخواد بحث بره  دوباره سر تکرار چیزهایی که دوست نداشتن و بعدشم ناراحتی، البته که منم اون موقع در فرکانسش بودم چون اگه من تغییر کنم مداری به این زشتی ،دستش به مدار زیبایی تحسین کردن نمیرسه.

    به ذهنم گفتم

    پس

    چرا اینا به نظرت عادیه؟

    چرا اینا برات ادا درآوردن نیست؟

    چرا اینا گنده کردن یه اتفاق معمولی نیست؟

    چرا اینا، چقدر حوصله دارن بابا نیست؟

    چرا اینا ،گفتن حالا چی شده بابا نیست؟

    چرا اینا،یه بار گفتنش کافی نیست ؟

    چرا اینا، یه بار در ماه گفتنش کافی نیست ؟

    و الان این ذهن قانع شده آرام می دونه ،

    چون در زندگیم کانون توجهم روی ناخواسته ها و تکرارش بوده

    چون نگرشم دنیا یه جای بدون قانون بوده

    چون فکر میکردم اگه از ناخواسته هام بگم از اتفاقات ناخواسته بعدی پیشگیری میکنم

    چون می خواستم با آدم ها ارتباط باشم و این راه تمرکز لیزری روی ناخواسته ها راه ارتباطی من با این آدم ها بوده و من می خواستم پذیرفته بشم از سمت اونها.

    چون زمانی هم که اتفاقات خوبی هم می افتد برام، می ترسیدم با بازگو کردنش، چشم بخورم یا کسی ناراحت بشه که من یه اتفاق خوبی برام افتاده .

    چون مسخره میشدم اگه میگفتم وای چه اتفاق خوبی،اون موقع خیلی به نظرات دیگران وابسته بودم و تصور جور دیگه ای فکر کردن و زندگی کردن دور و برم نمی دیدم

    چون گفته بودن هر سبکی جز سبک زندگی خودمون،غبطه.

    اما خدا رو شاکرم که اونقدر نتیجه بردن کانون توجه ام روی زیبایی ها سریع رخ میده،البته به شرط اگاهانه زندگی کردن و تایید نشانه ها

    که هدایت شدم برای قدمی که منطقی کرد برام بردن کانون توجه ام به زیبایی ها.

    دیروز قسمت ۱۵۸ زندگی در بهشت دیدم و موقع دیدنش لباس استاد رو تحسین کردم و در فایل داستان توهم توطئه افراد شنیدم و همون روز با افرادی مواجه شدم که حرفای عجیبی در مورد توطئه و نقش حکومت و واکسن صحبت کردند، از طرفی کسی بهم گفت دوست داره لباس هایی به این شکل داشته باشه بدون اینکه من چیزی بهش گفته باشم و متوجه شدم اصلا برای ذهن من فرقی نمی کنه براش هر چی ورودی بدم بهش اون برات رقم میزنه، پس چه بهتر ورودی خوب بدم و

    اونجا بود که پیگیری و استمرار بچه ها در دیدن ونوشتن زیبایی فایل ها،

    عاشقتم گفتن های هر روزه ،

    هی دنبال گشتن خوبی ها برای چیه؟

    درخواست مریم جان و استاد عزیز برای کامنت کردن زیبایی و تجربیات خودمون با دیدن هر فایل برای چی هست!

    اول از خودم و بعد استاد و مریم عزیز و دوستان جانم معذرت میخوام ،که با کم کاری کردن خودم رو از تجربیات زیبایی دور کردم، از با جان و دل پذیرفتن حرف های استاد و مریم عزیز،از ایده ها و نظرات  ارزشمند دوستانم .

    این حرف استاد رو الان درک میکنم که کسانی که باور نمیکنند من و این زندگی رو ،به من آسیبی نمیزنن، خودشون رو از اون نعمتی که دارن می بینن و باور نمیکنن که می شود، دور میکنن ،من که دارم ازشون استفاده میکنن.

    《به خاطر همین‌، وقتی با آگاهی‌ها یا واقعیت‌هایی مواجه می‌شیم که‌، حاصل باورهای مرغوب‌تر از باورهای ما و عینکی شفاف‌تر و تمیزتر از عینک خودمون هست‌، ذهن‌مون اذیت می‌شه که حتی اون آگاهی‌ها رو که بر خلاف آنچه هست که خودش با اون برنامه‌ ریزی شده‌، ببینه‌، چه برسه به تأیید و تحسینش. به همین دلیل  نمی خواد ادامه بدی به نگاه کردن، نمی خواد تجزیه و تحلیل کنی تا نکاتش رو در بیاری. چون تغییرِ آنچه که یک عمر باهاش بوده و حالا دیگه یه جورایی پذیرفتش و بهش عادت کرده‌، براش ترسناک و زجر آوره》

    وقتی این جملات رو خوندم تازه متوجه شدم

    نمی شود ادای تحسین و دیدن زیبایی در آورد،

    نمی شود به مدت طولانی با تصور ایجاد ببینید بقیه من چقدر خوشحالم ادای مثبت اندیشی در آورد، چون ذهن اجازه نمیده ،چون توی اون مدار نیستی، چون نمی تونی حتی عین جملات تحسین برانگیز رو از کسی کپی کنی و بگی در حالیکه حالت بده و انتظار نتیجه خوب داشته باشی.

    خود من امسال لحظه شروع سال یه سری اتفاقات خوب روابطم رو برای یارم فرستادم که تحسین کرده باشم .متن خوب بود ایموجی عاشقانه داشت اما تمرکزم روی اتفاقی بود که برامون پیش اومده بود و حسم بد بود، نتیجه چی شد ؟ گفت توی این متن بهم توهین شد!! حس پیام خوب نبود!!

    اولش مقاومت کردم بعد به حس خودم که رجوع کردم پیش خودم تاییدش کردم.

    پس نمیشه که استاد جور دیگه ای باشه پشت دوربین، بعد بخواد برای نمایش بگه من خیلی راضیم از خودم و زندگیم در همه ابعاد.

    این همه کامنت ،این همه نتایج بچه ها ،این همه نتیجه  برای خودم رخ نمی داد قطعا ،این همه هم زمانی توجه به زیبایی های سریال و دیدنش توی زندگی خودم رخ نمی داد اونم نه یک بار هر چند بار که توجه شد،  نتیجه نمایش داده شد .

    دیروز تلاشم برای توجه به کانون توجه خودم بود تا دیگران ،اتفاقات فوق العاده ای رخ داد که بخشی رو فقط تونستم در تمرین ستاره قطبی کامنت کنم و اطرافیانم چقدر کانون توجه شون عالی بود بدون اینکه بخوام حتی توی ذهنم تغییری بدم اونها رو.

    به هدایت خدا تصمیم گرفتم تلاشم در هر روز برای تغییر خودم باشه و دارم نتیجه اش رو می بینم ،اما جالب بود باز در پایان شب از موضوعی که کمی حاشیه داشت صحبت کردم و خدا رو شکر کسی همراهیم نکرد ،از خودم پرسیدم چرا بعد از این همه اتفاق خوب باز یه کم رفتم تو جاده خاکی؟

    جواب این بود که دیگه حرف از زیبایی کم داشتم تو ذهنم، چون دوست داشتم با آدم ها صحبت کنم ،رفتم تو حاشیه، چون ذهن ساکت نمی مونه، میخواد روی چیزی تمرکز کنه اگه سریال سفر به دور آمریکا بهش نشون ندی ،میبرتت به صفحاتی که حرف های حاشیه ای میزنن، حرف از قشنگی و نعمت نزنی،میبرتت تو کمبود، پس براش برنامه بزار که زیبایی ببینه تا حرف کم نداشته باشی برای معاشرت و بخوای پناه ببری به حاشیه با نیت ارتباط با آدم ها.

    این اتفاقات خوب یه درک دیگه ام بهم داد که مفهوم هم فرکانسی رو بهتر درک کنم من و دیگری بواسطه هم فرکانسی مون در کانون توجه مون کنار هم قرار گرفتیم نه چیز دیگه ای. اگر من کانون توجه ام رو روی زیبایی تنظیم کنم اون فرد هم فرکانس باشه اونم میره رو توجه به زیبایی، البته که این کار با هدف تغییر دیگران برای من نتیجه نداده اصلا انگار اتصالت خوب برقرار نمیشه ،اما اگه توی هر زمانی که هستی بگی میخوام حالم رو خوب کنم ،اتفاقی می افته که حالت بهتر میشه ،اگر هم مکانی که الان درش هستی هم فرکانس نباشه تو ازش خارج میشی. بارها شده کنار دوستام بودم حالم عالی بوده، بعد به درخواست یکی از همون دوستان که اگه میشه اون خرید رو یادمون رفته، تو برو . من رفتم و هی تو مسیر حس خوبم رفته بالاتر بعد که برگشتم دیدم یه اتفاقی پیش اومده که برای لحظاتی حالشون گرفته شده و من اونجا نبودم.

    درک دیگه وقتی که رفتار متفاوت آدم ها با گفتارشون رو میبینی، متوجه کانون توجه اش میشی ، و این باعث میشه اون ادم رو بهتر بفهمی و با دید تغییر دادنش و قضاوت کردنش بهش نگاه نکنی،مثلا کسی که عشق میخواد اما دریافت نمی کنه،وفاداری میخواد اما یا نمی بینه یا خودش برعکسش رو انجام میده این فقط بخاطر کانون توجه هست که به هر دلیل روی موضوع عکسش هست و باعث نتایج و رفتار کاملا بر خلاف خواسته می شه.

    استاد گفتن رفتارهای شما ،باورهای شما رو نشون میده و این رو الان درک میکنم چون باور ما در هر خواسته با کانون توجه ما ساخته میشه

    خدایا شکرت

    خدایا ما رو به راه راست هدایت کن .

    عاشقتونم و دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    آزاده خدری گفته:
    مدت عضویت: 2647 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد جانم ،خانم شایسته عزیزم و دوستان فوق العاده ام

    خدا رو شکر میکنم که در دل تضادها، نجواهای ذهنم، با این نشانه قلبم رو روشن  کرد،به مسیری که وقت عمل میفهمی چقدر کار کردن های روی خودت ،بودنت تو سایت ،کامنت گذاشتن و تلاشت برای بهبود موثر بوده،چقدر جاهایی رو سطحی ازش رد شدی ،چقدر به قول سپیده عزیز توی فایل صحبت استاد با بچه ها در کلاب هوس،توهم درک از قانون رو گرفتی ،چقدر توی ذهنت بجای تمرکز روی کار خودت به قضاوت افراد، شیوه برخوردشون با مسائل پرداختی، توهم عقل کل بودن گرفتی.

    اما با وجود همه این ها خدا رو شکر میکنم که بجای پرداختن به دلایل بیرونی و تقویت نگرش قدیمی ام از دریچه قانون به نشدن ها،متوقف شدن ها نگاه میکنم اشکالاتم رو رفع میکنم به هدایت خدا و بودنم در کنار شما عزیزان دل .

    روز گذشته به تضادی در رابطه ام  برخورد کردم و اونقدر مقاومت شدیدی داشتم که

    نه!

    من این ویژگی و باوری که یارم داره رو، ندارم

    و با قضاوت کردنش،

    تصور قربانی شدنم،

    تصور اینکه من که از اون بهترم،

    با برچسب زدن بهش،

    بد دونستن  ویژگی که داشت،

    گفتن اینکه نه من به هیچ وجه مثل ایشون فکر نمیکنم،

    چنان قدرتی به نجواهای ذهنم دادم که تمام شب بیدار بودم،

    منی که در یک زمان مشخص و با آرامش می خوابیدم.

    متن زیبای این فایل رو خوندم اما اونقدر در مدار درکش برای اجرا نبودم ،

    تا اینکه صبح برای انجام کارهای اداری به  دانشگاهم مراجعه کردم.برای تکمیل  پرونده ام به کارشناس مراجعه کردم .انتظار داشتم کارم سریع تموم بشه چون به نظرم مدارکم کامل بود اما کارشناس رو میدیدم که پرینت مدارک رو گرفته و هر چند دقیقه یه بار چیزی رو یادداشت میکنه و بعد چی شنیدم:

    شما باید حداقل ۸ درخواست ثبت کنید طبق قوانین،تا بتونید به مدرک تون برسید و ایشون یکی یکی تغییرات واحد درس ها، رعایت نکردن انتخاب واحد و و و … رو میگفت

    بدون اینکه من رو قضاوت کنه

    بابت سنوات تحصیلم که بیش از سقف مجاز شده بود، بابت مشروطی ها که بیش از سقف مجاز شده بود،بابت رعایت نکردن و تداخل مدارک و…

    بابت کارهایی که باید در طول همون ترم تحصیلی انجام میدادم

    فقط میگفت برو برای هر کدوم یه درخواست بنویس.

    منم ساکت ایستاده بودم

    و با پذیرش اینکه داره درست میگه

    و من باید طبق قوانین دانشگاه عمل کنم تا به خواستم برسم،

    فقط با ذهن آروم گوش می کردم و یادداشت می کردم چیزی از قلم نیفته.

    بعد ایشون گفتن برای نوشتن فرم درخواست به اتاق دیگه ای مراجعه کنم ازشون پرسیدم دقیقا باید چی بنویسم

    گفتن فقط بنویس چی میخوای!

    چراغ ها یکی یکی تو ذهنم روشن شد.

    اگه می خواستم همون طور که در برابر تضاد رابطه ام رفتار کردم این جا هم همون طور رفتار میکردم، یه اتفاقی این مدلی می افتاد

    وقتی کارشناس در مورد رفع نواقص و درخواست نوشتن می گفت

    من میگفتم میبینی چقدر اشتباه کردم،

    خیلی گیج بودم ،

    اصلا رشته مو دوست نداشتم،

    چقدر مشروط شدم ،

    من خیلی افسرده بودم توی دانشگاه،

    همش تقصیر مامانمه،

    شرایط مالیم بد بود که اون ترم شهریه ندادم و امتحان ندادم،

    روابط بدی داشتم که توی امتحانا موفق نشدم

    میشه لطفا به خاطر این همه زجر و بدبختی که کشیدم کار منو انجام بدید؟

    مطمئنا این دلایل برای ایشون اهمیتی نداشت و باز  تکرار میکرد که این قانون هست برای همه و شما باید این کار ها رو انجام بدید.

    یا زمانی که گفت فقط خواسته تون رو توی درخواست بنویسید

    بگم نمیشه برای هر کدومش بنویسم تقصیر کی و چی بوده که این اتفاق افتاده؟!تاثیری تو سریع تر انجام شدن کارم نداره؟!

    قطعا کارم انجام نمی شد و از این همه دلایل من متعجب میشدند و بازم ازم می خواستند برای رسیدن به مدرکم برم و این درخواست  ها رو بنویسم و طبق قانون عمل کنم.

    یا زمانی که درخواست ها رو نوشتم برای طی شدن روند کار و ثبت شدنش بجای منتظر شدن تا جواب درخواستم بیاد برم پای سیستم بچسبم به کارشناس بگم چه جوری ثبتش میکنی ؟اشتباه متوجه درخواستم نشده باشی؟ کارت رو خوب بلدی؟ یعنی مدرکم بعد این کار شما میاد؟

    هر کسی توی اون اتاق میومد باز از بدبختی ها و سختی های دوران تحصیلم می گفتم و دلسوزی و ترحمش رو جلب می کردم و یه کم آروم میشدم یا اون ادم منو بابت اشتباهاتم سرزنش میکرد که باید دقت میکردی ،اما باز انجام شدن کار و  تایید مدارک و مجوزها به کارشناس مربوط میشد .

    تصور انجام این کار خنده داره

    اما من دقیقا همین رفتار رو در برابر ویژگی یارم انجام دادم.

    بجای اینکه  گوش کنم ،ببینم و خدا رو شکر کنم ،

    از تضاد پیش اومده خواستم رو شناسایی کنم .

    مقاومت هام رو بردارم و بپذیرم  من خودم این ویژگی رو خلق کردم و اصلا به اینکه این باور رو از کی گرفتم کاری نداشته باشم تقصیر مامانمه،معلمه، چون تاثیری توی رسیدن من به خواسته ام  نداره.

    خودمو سرزنش نکنم نه توی ذهنم نه در صحبت با افراد،

    اشتباهاتم رو بپذیرم تضاد رو در جهان بپذیرم اینکه همه چیز توی جهان هست سرد و گرم،بالا و پایین ،سرکوب نکنمش،بد یا خوب ندونمش، فقط بدونم من دارمش حالا چی می خوام ؟ با کدوم ویژگی احساس آرامش می کنم؟

    درخواستم رو اعلام کنم قاطع و محکم

    و صبر کنم جهان، خداوند کارش رو انجام بده و اینکه چطور محقق میشه کار من نیست

    من فقط باید پای خواسته ام بمونم ،بدونم همین رو میخوام و صبر کنم تا جهان کارش رو انجام بده، هر جا بهم گفت

    برو این باور رو درست کن

    اینجا تکامل رو رعایت نکردی

    بجای چرخیدن دور خودم و گلایه از زمین و زمان برم کاری که ازم خواسته شده انجام بدم و اضافه کنم به پرونده خواسته ام و هم ارتعاش بشم باهاش

    و باز صبر کنم و لذت ببرم از اینکه داره کارهام انجام میشه.

    زمان رسیدنش که بشه جهان اون خواسته رو به من میده از روش قانون مندش نه از روش نگرش من.

    خدایا من رو به راه راست هدایت کن.

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: