سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۷

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

آخه چطور میشه این همه درس و نکته ای که تو همین فایلهای به ظاهر کوتاه و ۱۰ دقیقه‌ای هست‌ رو ندید یا به سادگی از کنارشون گذشت. وقتی توی هر بخش از این سفر‌، پای خوندن نظرات همسفرا می‌شینم‌، می‌بینم که چقدر بچه ها نکات و درس های زیادی رو از دل این ۱۰ دقیقه‌ها بیرون کشیدند. نکاتی که از چشم خیلی‌هامون پنهان مونده.

اون جلسه ای که استاد و خانم شایسته گفتن برین ۳۰ جلسه قبل سفرنامه رو ببینین که کدوم بهتره ، من با خودم گفتم این دلیل خوبیه که برم تمام اون سی جلسه رو ببینم و ریز به ریز نکاتش رو بنویسم . در ظاهر سی تا جلسه نهایتا یک ربع ساعت و تازه کمتر از اون هم هست.

اما وقتی شروع به نگاه دقیق و ریزبینانه به فایلهای سفرنامه کردم‌، فهمیدم من نهایتا  قادرم هر روز ۴ قسمت از سفر به دور آمریکا رو ببینم و تجزیه تحلیل کنم. دیدم که ذهن شرطی شده ی من‌، مقاومت بسیاری در برابر خیلی از موضوعات داره که در این فایلها می‌دیدم و واقعا حس کردم چقدر سنگینه آگاهی های جدید.

تا امروز توانسته‌‌ام نصف فایلها رو بنویسم و تجزیه و تحلیل کنم و وقتی که ۳۰ جلسه آماده بشه‌، تجاربم رو با دوستان به اشتراک خواهم گذاشت تا اولا خودم نکات مثبت رو مرور کنم و هم اینکه دوستانی که در مدار این آگاهی‌ها هستند‌، از این تجارب بهره ببرند. چون در نهایت هرچقدر به رشد جهان کمک کنیم‌، خودمون رشد می‌کنیم. این قانونشه.

اینها رو گفتم که‌، بدونیم همین ۱۰ دقیقه‌ها‌، چقدر سرشار از آگاهی و باورهای قدرتمندکننده است که لازمه هر بخش‌، چندین بار بازبینی بشه.

بریم سراغ این جلسه و نکاتش :

خب نکته اول اینکه استاد راحت هرچی بخواد تقریبا سفارش میده . این یعنی آزادی واقعا. این یعنی ثروت.  پس بخواه که به ثروت برسی. وقتی بی پول باشی که نمیشه. باید سعی کنی ثروتمند بشی. پس جستجوگر این باش که چطوری از راه درست ثروتمند بشم؟ همین سوال و خواستن برای ثروتمند شدن تو رو هدایت می کنه به سمت راه هاش!

دیگه اینکه بازم آمازون! ببین که چقدر راحت حتی توی استیت پارک هم که باشی و در حال سفر محصول رو بهت می رسونن.

اول اینکه خود ایده ی آمازون و اون داستان جف بزوس و تکاملی که براش طی کرده خودش کلی آموزنده هست و بعد اینکه ببین چقدر برای مشتری ارزش قائله و به معنای واقعی در خدمت مشتری هست و خب طبیعی هست که چنین ایده ای و چنین پشتکاری و تداومش و طی کردن تکاملش و اهمیت دادن به مشتریان و اینکه توش همه چی هم پیدا میشه باید هم جف بزوس رو جزء ثروتمندترین های جهان کنه دیگه.

نکته دیگه اینکه استاد بخاطر چیزی که بهش یاد دادن بسیار تشکر و قدردانی می کنه. برای کوچکترین راهنمایی و خیری که بهمون میرسه قدردان و سپاسگزار باشیم (قطع سیم خاردار و … با چاقو ارتشی)

نکته دیگه اینکه حتی روی یک چاقو با یک تغییر کوچیک میشه کلی به ارزش اون چیز افزود. و این افزودن و آپگرید کردن یک وسیله خودش از روش های خلاقیت و نوآوریه و خودش به نسبت یک چاقوی معمولی می تونه یه اختراع جدید حساب بشه. خلاقیت و اختراع و نوآوری صرفا یک چیز عجیب و غریب و پیچیده نیست. این خودش درسه بزرگیه اگر ما تیزبین باشیم. فکر کن با یه تغییر کوچیک و کم و زیاد کردن یه سوراخ یا زائده و ضامن کلی ارزش افزوده به اون چاقو اضافه شده و کلی نیاز متفاوت و بیشتر رو برطرف می کنه و مشتری های خودش رو خواهد داشت و این خودش یه درسه واقعا که ما هم شاید بتونیم با یکسری تغییرات کوچکی پیشرفت های بزرگی رقم بزنیم و ثروت بزرگی رقم بزنیم. یعنی می خوام بگم خودش درس خلاقیت و بیزینس هست حتی.

حالا می رسیم به معرفی برند garmin که برام خیلی جالب بود . بازم با یک برند جدید آشنا شدم. شرکتی که داره روی دستگاه های موقعیت یاب و جی پی اس در زمین و هوا و دریا و ورزش و هرجایی خدمات ارائه میده. مطمئنم مطالعه همین برند هم کلی درس توش خواهد بود. اتفاقا همیشه برام جای سوال بود راندن یک تریلی خیلی کار سختیه و تازه شاید کار استاد از جنبه هایی سخت تر هم باشه چون اون ماشین هم پشتش وصله و یکسره نیست و توی پیچ ها بازی میفته . با خودم می گفتم خب اون گوگل مپ یا سایجیک نمی تونه همه چی رو بگه. مثلا همین چیرهایی که خود استاد گفتن. پیچ های خیلی شدید که مناسب راندن RV و ماشین پشتش نیست، یا پلی که وزن رو شاید تحمل نکنه، یا راهی که شاید مناسب سایز این وسیله نباشه، یا همون ارتفاع و گیر کردن به تونل و پل هوایی و اینها.

خیلی جالبه که واقعا یکسری ها هستن که دارن توی هر زمینه ای می بینن چه مسئله ای وجود داره و چطور می تونن مسئله ی اون عده رو (اینجا راننده های تریلی و وسایل نقلیه طویل و عریض و سنگین) رو حل کنن و هم خدمتی کرده باشن و هم ثروتی خلق می کنن. این واسه خودم یه درس میشه که واقعا یه فایلی باز کنم یا دفترچه ای که مسائلی که هست رو کشف کنم یا ببینم آیا کسی براش راهی ارائه داده یا نه؟ و آیا من می تونم راه جدید یا بهتری رو ارا‌ئه بدم که کار رو باز از این هم راحت‌تر و دلپذیرتر بکنه؟!

نکته ی دیگه اینکه استاد همیشه داره خودش وارد عمل میشه چه موارد کوچکتر و چه بزرگتر و نگران نیست و سعیش رو می کنه که خودش بتونه سرهم کنه یا تعمیر کنه و حالا تهش اینه که نتونه ولی لااقل تلاشش رو کرده و تازه خدا هدایتش می کنه و شخص مناسب رو برای کمک بهش می فرسته اگه گیر کنه. و وقتی بتونه هم که کلی به اعتماد به نفس و احساس لیاقت داشتنت افزوده میشه.

در آخرم که آهنگ حبیب عزیز که امیدوارم روحش در آرامش باشه. اما مضمون شعر خیلی نکته داره :

یه درخت اقاقیای خشک و بی برگ میون کویر داغی بود. ولی تو ذهنش همیشه خیالپردازی می کرد و خودش رو توی یه باغ سرسبز تصور می کرد. تو آسمون ها سیر می کرد برای خودش. چشماش رو بسته بود و داشت تصور می کرد که تموم شاخ و برگاش پر شده از گل های اقاقیای سفید رنگ. تو همین تجسمات و فکر و خیال های زیبا بود که دوتا کبوتر نشستن روی شاخه هاش. اولی گفت بارونم که بباره ها کار از کار این درخت پیر و خشکیده گذشته. فایده نداره براش. دومی هم گفت آره یادش بخیر قدیما خیلی خوب بود و اینجا کویر نبود و پر از درخت و سرسبزی و پرنده ها و رود و اینها بود. خلاصه این دوتا می پرن ولی حرفاشون یاد این درخت می مونه. حرفاشون اثر خودش رو می ذاره و باورها و رویا پردازی های اون درخت پیر رو خراب می کنه و بخاطر همین حرفها اون درخت هنوزم تو اون کویره و بخاطر فرکانس های منفی و دست برداشتن از امید و تجسم های قشنگ هیچوقت دیگه بارون رو جذب نکرد و هنوزم تو کویر مونده.

پس این آهنگ و ماجراش خیلی درس داره .

خیلی از ما ها شاید در ظاهر امیدی نداریم. شرایطمون مثل کویر باشه و هیچ نشانه ای نباشه . شاید حتی احساس کنیم از ما گذشته و سنمون بالا رفته و دیگه فایده نداره. شاید اما هنوز داریم به هرحال رویاپردازی می کنیم و آرزوهای قشنگی داریم و امیدی ته دلمون هست ولی کسایی دور و برمون باشن که میگن آخه تو که دیگه شانسی نداری. بی خیال شو. از تو گذشته. بشه هم که دیگه مثل اولش نمیشه. اون موقع ها یادته چقدر خوب بود. اون موقع ها حالش رو می داد. جوون بودی و شرایط مهیا. الان اولا نمیشه و بشه هم بدردت نمی خوره. یا سنی ازت گذشته.خلاصه اینکه باید حواسمون به منفی گویان و باورخراب کنندگان بیرونی و درونی و وسوسه هاشون باشه. باید آگاهانه کانون توجه‌مون و ذهنمون رو کنترل کنیم تا نجواهاشون‌، ناخودآگاهمون رو برنامه‌ریزی نکنه و امیدهامون رو ناامید نکنه و رویاهامون رو خراب نکنه. هرچند که ظاهر کلاغ و کرکس رو نداشته باشن و دوست و آشنا باشن و عین کبوتر بنظر بیان.

به قول دوره کشف قوانین زندگی‌، ترمزهای گاز نما نباشند که هی پامون رو روش فشار بدیم و بگیم چرا ماشین زندگیمون حرکت نمی‌کنه؟!

نزدیک به ۲ ساعت روی این فایل ۱۳ دقیقه ای وقت گذاشتم و فقط ۳ بار اون رو بازبینی کردم تا نکته‌ای رو از قلم نندازم. با ذره بین دنبال ردپای قوانین گشتم و بارها نوشته‌ام رو ویرایش کردم و با شما به اشتراک گذاشتم تا هم برای خودم اینجا بمونه و هم برای دیگران و خیرش بهم برسه انشا الله.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۷
    190MB
    12 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

351 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد فتحی» در این صفحه: 12
  1. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3844 روز

    ببین عاشقتمممممممممم من

    ببین نه بیبین! من عاشقتممممممم نفس

    اصلاا همش دهنم واا همش دارم میخندمم ای خِداااا چقدر این خدا استادِ برنامه ریزی هاست هاااا

    دمش گرمممم دمش گرممم خدامیدونه چه سوپرایزهایی واسمون داره

    ببین این و گفتی بله من یاد اون بله سر سفره عقد مرسوم میافتم! با اجازه بزرگترهاا بله هاهاها

    واا واوو واوو ببین اون عسلِ با انگشت کوشولو باید تست کنیمم

    حالا میخوام اینو بگم وایساا وایساا

    گفتم برم موسیقی هاا را امتحان الان دارم اینکارو میکنمممم بعد دارم موسیقی هااای خفنِ قدیمی را کالکشن میکنممم (چشمک) بعد همین الان خدای من یک کاررر باحال بهم داد اینکه خیلیی خیلی هیجااان دارم واسش اینکه موسیقی هاا که دارم نگاه میکنم و گوش میدم اون تیکه متن ترانه هاشو واست بنویسممم تا بدونی که چه موسیقی هاایی هم دارم مییشنوممم

    ها بیاا

    نامبر وان

    لیلا جان فروهر – جونی جونوم .. یوهووووووو

    نامبر تو

    اگه گفتی کیه؟ عشقمم

    کی بود که گفت میخوای بری سفر گیتارو با خودت نبر؟ خخ

    عمو حســـــــــــن یوهو اسم موسیقی عاشقِ خوزستان

    اقااا این استان هااا اصلا چقدر موزیسین داده به دنیاااا اوووف

    ببین ببین ماا میرفتیم کوه نوردی بعد یک دوستی داشتیم موهایی فرفری بعد یک اسپیکر خفن درشت هاا دشت و چسبونده بود به خودش آقاااا ما از ساعت 4 صبح فکرش را کن تا خود بعد ازظهری که پایین مبیرسیدم کلااا موسیقییی داشتیمم میرقصیدیمم میخندیدیمم اصلاا یک حالیی داره وای وای توچال اوووف واای خیلیی عالی

    موسیقی بعدی: دختر آبادانی .. از سندی ( البته من باس بگم دختر بوشهری ) خخخ

    وه وه خیلی خوبه خییلی خوبه چقدر مااا خوشبختیممم چقدر من خوشبختممم چقدر وای وای وای خدایااااااااا شکرتت

    بعد حالا اگر خواستی روزی واسم ناز کنی من این اهنگ را میخوانم

    ناز نکن Kouros

    تا حالا آبادان (برزیل) رفتی؟؟!!! ( خنده )

    هااا یک دختر دارم شاه نداره

    صورتی داره ماه نداره (عا والله) از خوشگلی تا نداره ..

    خب از وقتی که این اهنگ را نوشتم دقیقه های زیادی هست که دارم به موسیقی های شادِ درست گوش میدم …

    من گفتم

    تو بگو عشقمم

    تو بخون واسه خودمون ..

    عاشقتممممم من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3844 روز

    ها الان وقتش شد که بنویسم خاطره را:

    تیر ماه 96- North Of Iran

    شخصیت ها: محمد، برادر محمد 1، برادر محمد 2، خواهر زاده ی محمد 3

    شب بود .. قرار بود امروز روزی که جمعه است بریم دریا در حالی که میدونستیم هم بارونِ ..

    حالا اههاااااا خوشگلاااا بیان وسط یوهوووووووووو

    آهنگ بندری گذاشتم .. اصلا حال میکنم به خودم شوک میدم که یک جوری هااا نگو اصلا اوووف

    آبودان شهر وفاست ( هر کدوم 2 بار بخون همزمان قر بده بابااا اه بیااا ) غروباش چه با صفاست شهر ما شهر خداست عروسه خلیج فارس

    عاشقی تو آبودان مثل عشق تو قصه هاست مثل دریای جنوب تن داغ ماسه هاست …

    غروبا که میشه میرم به کارون به دیدارش میرم به زیر بارون…

    سوار لنج باری میریم عاشق سواری همین روزای عشقه میمونه یادگاری ..

    سلام بر تو الهه ی خدا: دوست من

    شب بود قرار بود که هماهنگ کنیم صبح جمعه بریم دریا منتها گفتیم زنگ هم بزنیم بر برادر خانم کااکامون، عارف جان زنگ زدیم زنگ زدیم که ببینم میاد با ما .. خلاصه این شد که ما به جای اینکه اونو بیاریم ببریم دریا، اون صبح ماور برد کوه نوردی!! کجا حالا؟ از جاده ی فیروزکوه که بری اطراف اونجا یک روستایی هست به اسم ارفع ده، یک کوه به ارتفاع 2860متری داره ..

    حالا کی تا حالا کوه نوردی کرده؟! هیچ کس جز خودش

    کی تجهیزات داره؟ هیچ کس جز خودش .. ( البته ما هم که خدا را داشتیم دیگه همین کافی بود)

    بذار از آب و هوا بگم … از صبح که ساعت 6 بود حرکت کردیم هنوز تاریک بود هوا بارونی بود تا خود ارفع ده بارون میزد .. رویایی بود به معنای واقعی

    وقتی رسیدیم به فرعی که باید از اونجا میگذشتم تا برسیم به روستا وای وای وای خدای من هرگز یادم نمیره اون جاده ی دورتادور کوه را که همینطوری پیچ پیچی میرفت بالا تا برسه به روستا، میدونی چه اتفاقی افتاد .. جوری افتاب شده بود که انگار نه انگار داشت بارون میزد اصلا ( و خدایی که میتونه تو را از عرش به فرش برسونه و از فرش به عرش .. خداست خدا) .. خدای من و ابرهای خوشگلِ زیبایی در آسمان اومده بود به فرمان خودش، میدونی انقدر وقتی هر چقدر بالاتر میرفتیم جاده ای که هم داشتیم با ماشین بالا میرفتیم ازش در حالی که هیچ شونه ای کنار جاده نبود، همش ابر و مه دور ما را فراگرفته بود صحنه صحنه رویایـــی بود چیزی که همیشه دوست داشتم تجربه کنم .. وقتی رسیدیم بالا خدای من هوای عالی باد خنک صبحگاهی انرژی این روز واوو دیدن اون کوه به اون عظمت بینظیر بود .

    وقتی ماشین را پارک کردیم در حالی که پارکینگ یک زمین خاکی فوتبال بود! آماده بودیم که بریم بالا ..

    قبلش عارف جان یک جمله به ما گفت: پاسخ سوال ما را اینجوری داد:

    آره بابااا شما میتونید شما جنوبید شما بدنتون همیشه عالیه و قدرتمنده .. و اما سوال ما این بود: آیا ما میتونیم در حالی که هیچ وسیله ای جز همین شلوار و لباس و کتونی که داریم بیایم بالا و برسیم به قله کوه؟؟ ( یکی از راه های واسه یک کار که تا حالا انجامش ندادی، ایجاد اهرم که من این روزها خیلی بیشتر دارم ازش استفاده میکنم .. مثلا اگر میگفت بچه ها اگر اون بالا چی قرار ببینید شاید دیگه این سوال را هم نمپرسیدیم و .. )

    پاسخش این بود و من میتونم بگم که پاسخش را قبول کردم چون حس خیلی خوبی بهم داد یک چیز دیگه هم گفت اینکه بچه ها من بهتون قول میدم وقتی اومدید بالا چنان انرژی مثبتی از کوه بگیرید که تا یک ماه دقیقا انرژیش درونِ شما باشه .. ( که این اتفاقم افتاد، من مدام تا یک ماه صبح زود بلند میشدم و بیشتر فعالیت داشتم بیشتر انرژی داشتم بیشتر شاد بودم و … )

    آقا ما یک فلاکس چای بامون بود از این 2-3 لیتریااا! فکرش را کن فلاکس چایی خخخ خدای من وقتی داشتیم بالا میرفتیم از کنار تورهای کوه نوردی که میگذشتم خودمون خنده بر میشیدم البته برای همه اون افرادم سوال بود ایننننننننن آخخخخه کجای دلمون بذاریم ..

    توی این کوه نوردی من اولین بارم با دوربین حرفه ای عکس گرفتم .. تمام مسیر دست من بود و کلی ژست و این چیزها در میاوردم .. خیلی خوب بود .. خیلی فیلم طوری بود خخ

    خب تا اینجا همون روز جمعه نوشته بودمش ولی به خاطر سخت گیری های خودم و مقاومت هام نتونستم ادامه اش بدم))

    و الان این ساعت 04:32 میخوام در حالی که موسیقی جونِ خودت از بلک کتس هم پخشه و همینجوری دارم تکون میخورم و مینویسم .. سعی میکنم بیشتر لذت ببرم .. های گفتی خرما من برم خرما بیارمم بخورم .. بله با شیره .. اووف

    من کره بادام زمینی زیاد میخورم .. خیلی ارتباط دارم باهاش .. شیر روزانه همیشه میخورم خب پایه ثابتِ من شما بگو من چه شیری را تا حالا تجربه نکردم .. توی کافه هم که بودم دیگه نگو ..

    من همه چیز خوارم و تا همین چند وقتِ پیش من فقط میوه جات و آب میخوردم

    ولی از وقتی که گفتم میخوام حجم بگیرم با ایجاد یک سری باورهای دیگه غذا هم میخورم.. خب خب دور نشیم از ادامه ی ماجرا عشقم .. خداروشکر میکنم به خاطر وجود ارزشمندت ..

    اینم بگم ظهر بود داشتم به این فکر میکردم که چرا تا حالا روی ماهت را ندیدم! و قطعا رسیدم به باورهام .. اینکه من به زیبایی درون میرم … ( البته فکر میکنم باید بهبودش بدم باورم را بگم که هم خدا را میخوام هم خرما را حتی توی این مورد! .. چشمک )

    عه اینم بگم که من صبح بود که داشتم تجسم میکردم بعد حسم گفت که واست بنویسم از اون تفریحاتیی که اگر بدونی چین .. دیگه تمامم همون تفریحاتی که میدونی استارتش از کجا آب خورد؟ از همون روزهایی که توی خوابگاه بودم توی تهران و با کلیپ های آدم هایی که این تفریحات را داشتند و دارند پرواززز میکردممم واقعا عروج میکردم .. انگار خودم بودم انگار خودِ خودِ جنس بود .. خود خدا .. دیگه خواب نداری … خواب نداری .. منظورم اینه که انقدررر هیجان انگیزن که بمب بمب بمب .. که میخواستم اینکارو کنم توی پیام قبلی که واست نوشتم عزیزم بعدش حسش نبود و هدایت شدم عقل و کل تا اینکه این تاپیک را دیدم و چه حالا لحظات عاشقانه و احساسی هم با خدای خودم داشتم ..

    اتفاقا هدایت شدم توی همین نوشته که یک سری از اون تفریحات مورد علاقه ام که تجسمشون میکنم را نوشتم و آخر این نوشته لینکش را میذارم انشاا.. الان نمیذارم که از داستان کوه نوردی دور نشی .. ( ببین ببین تمرکزه مهمه عشقم )

    آقا خلاصه رسیدیم بالا .. عارف مجهز .. ما فقط لباس پوشیده بودیم و یک دل و یک پا آماده واسه حرکت .. یک انرژی عالی .. ببین میتونی حسش کنی؟ هوای مه ای اولِ صبح اون ارتفاع .. خنکیش میخوره به صورت ماهت؟ واوو آقااا رفتیم بالا بالا بالا .. چندین مسیر داشت واسه صعود .. من عکاسی میکردم و انصافا غرقِ اولین تجربه ام با یک دوربین حرفه ای فوجی فیلم با لنز هیولای 700mm بودم که چه عسکایی گرفتم .. هستن میبینیشون ان شاا.. ما مسیر جنگلیش را رفتیم از تو دل جنگل رفتیم وای وای خورشید میزد از لابه لای درختا اوخ اووخ عجب تصویرهایی ساخته بود چه سرسبزی چه فراوانی نعمتی اونجا بود .. چقدر تمییز بود … چه هوای پاکی آسمونِ پر از ابر .. حس عالی .. ابرهای تو در تو لایه لایه ای .. صبحانه میل کردیم توی جنگل در حالی که رفته بودیم بالا اوسط مسیر بودیم .. میدونی نباید استراحت زیاد کنی توی کوه نوردی .. بعد خب کلی ماجراجویی داشتیم و رسیدیم به پناهگاه و اونجا بود که دیگه من چیزی را دیدم که باید خودت ببینی .. گفتن تا دیدن واقعا فرق داره .. یک جنگلِ ابـــــــــــر سفید زیر پامون بود .. خدای من خدای من واقعا شگفت انگیز واقعا شگفت

    میدونی برای من این درس را داشت و داره که کوه بهم میگه فقط ادامه بده و لذت بردن از کوه نوردی (زندگی را) به لحظه ی رسیدنت به قله ندون و نخواه بلکه از مسیـــر فقط لذت ببر، بهم کوه گفت: از کنار همنورد بودنت لذت ببر… از هر قدمی که داری بر میداری لذت ببر .. از هر هم صحبتی با خودت با خدای خودت لذت ببر .. از بودنت لذت ببر .. از نفس کشیدن هات لذت ببر .. از اینکه پاهای سالم قلب سالم دست های سالم تن سالم روح سالم داری لذت ببر و سپاس گزار باش

    کوه حرف ها داشت .. ولی مهم ترینش اینه که بدون در لحظه باش و از رسیدنت به هدفت لذت ببر واقعا و عشق ورزیدن و هر چیزی که بهت احساس خوب میده را به آینده موکول نکن چون آینده ای در کار نیست . .. الان را بچسب.

    اتفاقا توی کوه نوردی های آینده ام .. این حس بود که دیگه نرو جلو .. کافیه .. آره دقیقا مثل نجواهای زندگی میمونه همون آیه ی 268 بقره بینظیر، که میگه خدای من این نجواهاا از طرف شیطان اون دشمن قسم خورده ی تو هست و اونه که تو را به فقر و فحشا میخواد وسوسه کنه .. و من تو را به رحمت و فضل وسیع ..

    کوه باعث شده بود سختی بالا رفتن .. اون اوایل البته باعث شده بود که کنترل ذهنِ قوی تری داشته باشم .. شادتر باشم .. بخوانم و برقصم کنار دوستایی که برای اولین بار دیدمشون .. و همه ی ما یک هدف داریم حالا .. کوه نوردی درس صبر را بهم داد .. چیزی که تو خیلی خوب داریش .. تو واقعا آدم صبوری هستی .. و چقدر این ویژگی ات را تحسین میکنم ..

    همین الان هم نجوایی میاد و بهم میگه بابا تو کجایی و هدفت کجا .. تو میخوای بری سفر به دور دنیا و اون همه خواسته ا ز خدا داری .. شوخی میکنی مسخره میکنی الکیه همش .. تو نمیتونی .. همین الان داره میگه .. ولی چی بگم من این لحظه هاست که باید ایمانم را نشون بدم دیگه .. جالبه اهنگِ Paradise از کولدپلی الان پخشه … هوم

    باید بتونم به برنامه ریزی خدا بیشتر اعتماد کنم و بیشتر خودم را به اون بسپارم .. امیدوارم ..

    خب وقتی رسیدیم اونجا بالای پناهگاه اون قله .. صبحانه اصلی را زدیم و کمی استراحت کردیم لباس کم کردیم و برگشتیم ..

    وقتی برگشتیم و بعدهاش من این خواسته برام به وضوح رسیده بود که میخوام کوه نوردی کنم .. اما نمیدونستم چطور .. در حالی که تهران هم هنوز هم برای بار سوم مهاجرت نکرده بودم اونجا ..

    تا اینکه من شهریور 96 دوباره رفتم تهران و این سری موندم .. اذر ماه بود که من یک دفعه یادِ کوه نوردی افتادم خدا دست هاش را برای من آورد هماا جانِ عزیز دلم و اولین کسی بود که باهاش آشنا شدم و بعد کلی دستِ دیگه که بتونم لوازم کوه نوردی را تهیه کنم از همون داشته هام استفاده کردم و منننن انقدررر ذوق و شوقش را داشتم باوررت میشههه من یکبار بدون جوراب رفتم کوه نوردی اونم با کفش ساق کوتاه چرم!!! که انقدر تو برفااا رفتم که این کفش چرم بعد از دو سال بعد از اون اولین کوه نوردی که خودممم داشتم تنهااا که اونم داستانِ جذاب هدایتی داره از پارک زیبای جمشیدیه شروع شد .. توی روزی که off ام بود از کافه.

    اقاا میخوام بگم وقتی عاشق کاری باشی با همون چیزهایی که داری واقعاا انجامش میدی تو لاجرم هدایت میشی لاجرم اون دست ها میان، لاجرم اون ثروتِ میاد … گذشت گذشت تا اینکه من دیگه همه ی وسایل کوه نوردی را گرفتم از کفشِ بینظیر کوه نوردی ساق بلند ایتالیایی اصلِ اصلِ که در حالی قیمتش 2میلیون بود اون موقع من با 400 تومن خریدمش ( دست های خدا: و خداوند روزی رسانِ بی حسابِ من) دستی را خدا به من داد که همه ی وسایل ها را داشت که آقا بهزاد عزیز خدا حفظش کنه واقعا یک دوست کردِ بینظیر و بسیار مهربون که میدونی گذاشت توی مسیر 15 کیلومتری درکه است .. وقتی مسیر را میری بالا میرسی بهش .. حتما به امید خدا میریم اونجا با هم ..

    بعد شلوار پلار .. شلوار گورتکس .. زنجیر .. گتر .. کاپشنِ اصل پر قرمز رنگ .. عصا .. کوله ی حرفه ای .. کمل بک .. گاز .. زیرانداز .. هدلامپ .. اسپیکر .. ننو … چادر .. وسایل آشپزی ..

    خلاصه تکاملی بود دیگه ..

    دمت گرم که گفتی بگمش چون الان من خودم داستان تکاملِ کوه نوردیم به یادم آورد که نخوام عجله کنم واسه رسیدن به هر چیزی … و سعی کنم فقط لذت ببرم ..

    میدونم الان بخوای بگی اون داستانِ اولین کوه نوردیت تنها توی تهران را هم بگو میگم باشه )))

    آقاا یک روز که روز افِ من بود تصمیم از شب قبلش فرداش حسابی برم خوش بگذرونم ..

    اولین جایی که رفتم پارک نیاوران بود .. کنار کاخ گلستان .. و بعد گفتم خب بزن بریم پارک جمشیدیه من رفتم اونجا .. و چقدررر خوب بود خدای من .. چه هوایی صاف جفت کوهِ .. چه پارک بزرگی چه فراوانی ماشینی اونجا بود .. چقدر آدم .. چقدر لباس های شاد .. چقدر همه خندون بودند .. کوشیک و بزرگ آدم بود .. همه در حال ورزش منم شاد بودم میخندیدم در حالی بود که تازه هم از سفر برگشته بودم از بندر عباس رفتم که دوستی که 10 سال قبل اولین بار دیده بودمش بار دیگر بعد از اون اولین بار ببینمش .. این دوستم بهترینِ توی کار خودش .. آرایشگری .. ( هاا راستی عشقم من از وقتی که سفرنامه را دنبال میکردم همون پارسال این خواسته برام به وجود اومد که عشقمم موهامو بزنه … منم موهاشو شونه کنم ببافم .. )

    البته من خیلی جیگرمم من هر مدلی بزنم بهم میاد .. چه اون موقع که موهام بلند بود چه الان که خیلی کوتاه کردم .. از اون آدمام که گونی هم بپوشم واقعا بهم میاد … مدلیم دیگه واسه خدامم

    ازت نمیپرسم که تو چطوری ..

    چون میدونم قانون را ، کسی را جذب من میکنه که اونم هر چی بپوشه بهش قطعا میاد به هرشکلی .. اوه اوه با اون جمله ات عشقم خندیدم که گفتی مسواک زدم ولی الان حوس خرما با شیر کردم الان برم بخورم محمد؟ خب خودم برات میارم عشقم ( لبخند و زبونم هم دراز کردم واست .. ) چرا که نه همین الان خودم دارم انگور قرمز کوشولوهاا میخورمم با یک دست میخورم با یک دست تایپ میکنم …

    یک چیز باحال بگم در مورد سادگی خودم .. من بیش از نمیدونم 7-8 ساله که سشواری موهام ندیده و حتی بیشتر خیلی بیشتر تا حالا فکر نمیکنم جز عروسی های خواهر برادرهامم در خیلی وقت پیش پیش مثلا سال 89 قبل .. موهامو مثلا از این چیز میزا میزنن تاف و از این چیزها .. یا مثلا نمیدونم از این مراقبت های شدیدی که خیلی ها میکنن من اصلا اهل این چیزها نیستم بیش از 3،4 ساله در سلامتی کاملِ کاملِ کاملِ روحی و روانی هستم خداروشکرررر این باور را دارم که سیستم ایمنی من از من از تک تک سلول های من در مقابل هر بیماری و ویروسی و سرما و گرمایی محافظت میکنه .. مثلا بدنم نسبت به سرماا مخصوصا بسیار مقاوم شده یا گرما که دیگه خودت میدونی چقدر گرمه هوا ولی من میگم خوبه خداروشکر بازم .. مثلا من اون موقع که موهام بلند بودند میرفتم حمام بعد میرفتم مثلا کافه بدون اینکه سشوار بزنم و با کاملا خیس .. یک باررر اگه من سرما خوردم .. اصلا اصلا .. بابا خودشون خشک میشن یعنی حتی با حوله هم خشک نمیکنم .. در این حد مثلا .. شونه نمیکنم موهامو … خودشون همیشه شونه ان همیشه … لباس هام را هرگز اتو نمیکشم … چون همیشه منظمن .. همیشه لباس های شاد میپوشم مثلا الان شلوار خنکی آبی لاجوردی پامه و تی شرت زرد شله زدی .. حتی جوراب هام مثلا زرده بنفش .. کفشم سبز فسفریه .. دمپایی زردِ .. حوله ام آبیه .. دیوار خونمون آبی و سفید .. میدونی کلاا شادمم و این رنگ های خدا را واقعا ستایش میکنم در واقع خالق این رنگ ها را و چه رنگی هم بینظیرتر از رنگِ ایمان .. wow جالبه هاا این آیه را بخون عشقم : 138 بقره

    بعد یک چیز باحالِ دیگه اینکه .. من دست چپم ( هاا راستی گفتی پرسپولیسی آره من ولی خب چندین ساله که نه Tv میبینم و نه فوتبال دیگه .. چون آرزوهای خودم مهم ترینِ ) پا چپ هم هستم و بعد قاشقم با دست چپ میگیرم و البته چیزهای دیگه هم هست …

    و خبر خلافِ 95% جامعه هم دارم حرکت میکنم!! هه هه

    کلا حرفِ کسی برای من اهمیتی نداره البته در کمال احترام .. خودت میدونی چی میگم

    قضاوت کسی مهم نیست ..

    سبک شخصی ارزشمند خودم را دارم و به همین سبک هم جلو میرم .. و برای همه هم ارزش و احترام قائلم .. هر چیزی و هر کسی

    از ناخواسته هام اعراض میکنم و توی این مورد مهارت خیلی خوبی دارم

    به کسی وابسته نیستم حتی مادر و پدرم و .. که این نداشتن وابستگی باز از همون سال های پیش بود .. اون موقع که من دبیرستان بودم میخواستم برم آلمان بعد از کارشناسی ادامه تحصیل بدم مثلا .. که اینم حالا داستان داره .. بخداااا زیااددده عزیزمم هه ههه میدونم الان بخوای بگو بنویس .. ولی نه این بار نه روزی که دیدمت برای اولین بار وقتش باشه حتما ..

    هااا اون پارک بودم بعد اقاا انقدر قشنگ بود اونجا انقدر ادم بود زوج های فوق العاده ای بودند کنار هم و من چقدرخوشحال بودم .. خلاصه انقدر غرق زیبایی های اونجا بودم دقیقا مریم جان بود توی قسمت 32 پاسخ به جلسه گفت من وقتی اونجا که رفتیم آبشار نیاگارا اون مه و اون چیزه که بود من احساس کردم دارم میرم بهشت .. اون بهشته را منم اونجا داشتم تجربه میکردم انقدرررر که توی دو راهی مسیر در حالیی که بزرگگگ نوشته برای ادامه ی دور پارک زدن به راست بپیج و برای مسیر کوه نوردی تا پناهگاه کلکچال به سمت چپ بروید .. من اینووو ندیدممم و بدون فکر رفتم مسیر کوه نوردی را .. اقاا هی میرفتم هی میرفتممم اولش کلیی ادممم بود من اولش احتمال زیاد اینجوری فکر کردم که درست اومدم مسیرم درسته بعد هر چی میرفتم آدما کمتر میشدن!! بعد انقدر بالارفتم که رسیدم به یکی از ایستگاهاش .. بعد تازه متوجه شدم که من مسیر کوه نوردی را اومدم نه پیاده روی دور پارک!!! یعنی بعد از یک ساعت از بالا اومدنم هیچ دیگه من گفتم آقاا بذار بریم بالااااا در حالی که گفتم من همون کفش چرمی پام بود جورابم از این کوتاها بود بعد شلوارر لیی بعد یک عصا هم گرفته بود همونجا همیناا را داشتم و کوله سبکم که قم قمم توش بود و پاوربانک و گوشی و این چیزهاا هیچیی بام نبود هیچی هااا

    بعد از یک بنده خدا پرسیدم یک آقای بسیار مهربون گفتم اقااا تا بالا تا قله چقدر راهه

    ااههه میخوام بهت بگم که اگر رفتی کوه نوردی و این سوال را پرسیدی 100% برای اینکه بهت امید بدن میگن: هیچی نیستتت یک ساعت دیگه یک چند صدمتر بری بالا رسیدی

    خوو این خیلی خوب بود این جوابه یعنی اگر اینو نمیگفت احتمال زیاد نمیرفتم بالا ولی هممین کار راه اندازه بود و خودِ ایشونم از من چند تا عکس گرفت این مهربون جان دوست عزیزمون هر جا هست خدا خیرش بده .. خلاصه ما رفتیم بالا تا اینکه اقاااا رسیدم به جایی که همش برف بود و این کفش هم خداخیرم بده باباااا ته اش صاففف فکرشووو کن من انگار روی سرسره میخوام با کفش چرمممم برممم بالااا میتونیییی؟؟؟؟؟ هی میافتادم هی میافتادممم اقااا هر کی از کنارم رد میشددد خنده اش میگرفت و قطعا این دیونگی را میدونم که دارممم .. آقاا هیچ دیگه یک زوج عزیزی که داشتند پایین میومدند بهم گفت خب از کنار مسیر برووو .. و بازم دست خدا بود دیگه چون من راه حلش را بهش فکر نکرده بودم .. و بازم ادامه دادم .. میگم کلا پام و کفشم احساس میکردم کلا خیس .. بعد رفتم رفتم انقدرررر شاددد بودم از درونن هااا ببین آخه اصلاا فکرشو کن من اصلااا فکرشووو نمیکردممم بگو صدم درصدی که بخوامممم خودم برممم بالاا اونممم اینجوریییییییییی بابااا باباا باباا دست مریزاد این خدای من

    انقدررر هااااااا عاشق این بودم که کوه نوردی کنم که شد دیگه شد .( من حیث لایحتسب ) تا اینکه من رسیدم پناهگاه وای وای یادش بخیر احساس قهرمان بودن داشتم واقعا واقعااا

    چی خواستم چی شد!!

    رفتم اونجاا جایی که یک جای استراحت خفن بزرگ داره که میتونی صبحانه بزنی و همه چی هست خداروشکر ان شاا.. تجربه اش میکنی .. و بعد یک چیزی خریدم و رفتم جلو تا اینکه همونجا که نشستم (ورود دستِ دیگر خدایم برای همراهی من در مسیر برگشت ) یک آقای مهربون جوون اومد که اونم اتفاقا تنها اومده بود ولی مجهز بود منم مجهز به الله اکبر ( خنده )

    و بعد رفتم نمازخانه که یکم بخوابم واقعا خسته شده بودم و درخواستی از همین دوست جدیدم کردم اینکه آیا جوراب اضافی داره به من بده چون واقعاا پام اذیت شده بود .. در واقع جوراب نداشتمم و داستان م را زمانی متوجه شد که من بعد از درخواست و خب این دوستمون دید که جوراب اضافه همراهش نیست .. من خوابم گرفتم .. بعد که بلند شدم دیدم یک جوراب سفید مخصوص کوه نوردی کنارمه .. ( خدایااااااا شکرتتت فکر میکنم برای اولین باره دارم این خاطره را مرور میکنم، بازم ازت ممنونم خدا جون ممنونم از خودم ممنونم که هدیه میدم به خودم ) جوراب را پوشیدم و گفتم برم پایین که چی شد؟! همین دوستمون پایین بود .. حالا عکس های اونجا را ببین .. دم ورودی پنگاهگاه بود و من وقتی دیدمش کلی از ایشون دست خدایم تشکر کردم و بعد داستان را بهش گفتم کلی عکس گرفتیم و با هم برگشتم پایین .. پایین برگشتن همانا و کلی خاطره و داستان هم همانا و توی خود مسیر برگشت هم دوست جدیدی پیدا کردیم که خیلی خیلی خیلی مهربون بود و همین دوست هم منو با ماشین رسوند خونه خودم که با سه تا از دوستام خونه گرفته بودیم .. و اون روزمم را ساخت .. خودم خواستم و خدایم کمکم کرد هدایتم کرد … و خداروشکر

    حالا کوه نوردی های بعدی هم اینجوری شد که بازم هر بار مدارم که بالاتر میرفت دوست های شادتر و رهاتری جذبم میشد … خیلیی زیادن داستاننناااا واقعاا یعنی یک کتاب 500 صفحه ای صاف میشه … خودم که راستش انتخاب کردم که توی گذشته نباشم ..

    گذشته گذشته .. میدونی الان متوجه شدم چرا من حالم بد میشد که نمیتونستم بنویسممم چون از این ور من دارم واقعا روی اهرم در لحظه ی حال و چرا نه در گذشته کار میکنم ..

    میدونی من میخوام اون چیزهاایی که تا حالا تجربه نکردم را تجربه کنم در آینده و تجسم و در لحظه حالِ الانِ من را میطلبه …

    اوکی اوکی اوکی

    اهاا من مسواک شب نمیزنم صبح میزنم! اینم یکی از کارهای دیگه منه .. اخه شب همیشه بیدارم ( خندهههه )

    و اینکه کامنت 37 که گفتی آره آره … واقعاا احساس میکرردمم رو زمین نیستممم هیچ کسی روی زمین و انقدر حالممم دگرگون شد از همین اهرم فقر و لذتی که نوشته بودم و آیاتی که خدا جون بهم گفت بنویس و من از قبل ایت آیات را توی قرانم هایلایت کرده بودم ..

    واقعاا خودم را دگرگون کرد.

    میدونی خیلی خیلی مشتاقم که این تصویری که از خدا همین الان دارمم و کاملا قدرتمند بودنش را احساس میکنم بیشتر وعمیقترش کنم .. و از خدا پرسیدم چطور .. گفت این آیه هااا را بنویس و من خودم هر بار مرور میکنم به شکل های مختلف ..

    دارم سعی میکنم دیگه واقعا .. خدا کمکم کنه بتونم اون چیزی که میخوام را برسم .. به خودش من همیشه میگم من همه ی خواسته هام برای اینه که خودش با اون خواسته تجربه کنم .. تا ظرفم بزرگتر بشه برای دریافت و آماده ی نعمت های بیشتر ..

    اما میخوام توی این قسمت ازت تشکر کنم واقعا ..

    میدونی کسی که باشه و همیشه بهت میگه تو میتونی تو میتونی تو میتونی … نعمته واقعااا واقعا نعمته و شما برای من مصداق همین هستی که الان گفتی بهم امید دادی میدونم میدونم من خودممم ایمان دارم به اینکه من مسئول خوشبختی و یا حالِ خوب دیگران نیستم چرا که واقعا خدا کافی ترینه … ولی این نگاهت این به راستی هم پایه بودنت واقعا واقعا از همینجااا هم تحسین برانگیز در حالی که ندیدمت و نه صداتو شنیدم … و فقط حسش میکنم همین و البته به صورت ناقص تجسم .. اون تصویره فقط شادی و خنده و عشق بازی و این چیزاست ..

    ازت تشکر میکنم به خاطر اینکه نشانه های خودت را برای من نوشتی

    به خاطر وجود ارزشمند خواهر جانت از خدا سپاس گزارم فریبا جان : وقتی اسم یک نفر را میشنوم اولین چیزی که بهم ذهنم میاد اینه که این ادم خلقتش با هدفِ .. و ارزشمندِ .. هر کسی هاااا

    بهم احساس خوبی میده راستش ..

    اینکه واقعا بازم میای ایمان من ایمان آقای پوررضوی و خانم با ایمانشون را تحسین میکنی، تحسین برانگیز برای خودم

    اینکه اهو جان را ازش تشکر میکنی کلااا از هر کسی تشکر میکنی از هر کسی که کوچک ترین چیزی که کسی بهت یاد یاده تشکر میکنی واقعا ارزشمنده و تحسین برانگیز

    اینکه سپاس گزاری میکنی واقعا ارزشمنده برای من و تحسین برانگیز

    اینکه امید میدی .. اینکه انقدر خوبی خداروشکر میکنم و من چقدررر خوشبختمم که دقیقا یکی مثل شما را دارم عزیزم کنارم ..

    و ما چقدر خوشبختیمم که خداروو داریمم

    اینکه در موردثروتمند بودنمون گفتی آره آره همینطوره و خداروشکر که در مدار ثروت و فراوانی هستیم و این پول و کسب و کار و .. لاجرم میاد وقتی روی خودت کار میکنی و با ایمان در احساس خوب میمونی .. این ایمان پاسخش داده میشه تو فکر نباش!

    لاجرم همه چیزهای عالی میاد ..

    و خب من هم همه چیزهای عالی را با هم یکجا میخواممم چون واقعا لیاقتش را دارم لیاقت در آمد میلیونی را دارم .. دارم دارم دارم من اینجام به خاطر خدایم ..

    اینکه در مورد تکامل گفتی ممنونم

    اینکه در مورد آینده و تجسم هات گفتی ممنونم

    ممنونم ممنونم ممنونم ..

    خب داره چشم هام بسته میشه دیگه .. واقعا خوشحالم که با انرژی 5تا پیامت بی نهایت محتوا تا همین الان از اولین نوشته ای که نوشتم تا الان خلق کردم ..

    * به راستی من خالقِ 100% زندگیم هستم

    دوست دارم.

    abasmanesh.com

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: