دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اندیشه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
شاید باور تون نشه که من از کجای این فایل بیشتر خوشم اومد ، اونجا که خانم شایسته موقعی که میخواست سوار تاکسی بشه دوربینش را خاموش نکرد و با دوربین سوار شد. نمیدونم این حرکت اوج مهربونی و انگیزه ایشون برای کاریه که داره انجام میده، عشقش به همه ما و به ذوق اینکه ما این صحنه ها را ببینیم دلش نمی خواد چیزی را از دست بده!
پاسخ من (مریم شایسته): «توی این لحظهها، یک فرکانس، یک انرژی یا بهتره بگم یک عشق ماورای تصور در حرکته. من اون رو لمس میکنم، توی ماجراش هستم و به گونهای من و ذهنم و قلبم رو در بر میگیره که، نمیتونم دستم رو ببرم روی دکمه stop. دستام بهم این اجازه رو نمیدن، دوست دارن این انرژی تا جایی که راه داره، راهش رو بره و پیامش رو به گوش اونهایی که آمادهی دریافت هستن، برسونه»
و به شوق فردا که تو را خواهم دید، چشم به راه می مانم ….
خانم شایسته جانم تو میدونی که ما چقدر چشم به راه دیدن فیلم ها و فایلهایی که در حال ساختنشون هستی، هستیم …. بخدا من ذوق اون کودکی که درون تو فعال هست را میبینم و احساس شور و شعف تو را حس می کنم …. احساسی پاک که فقط به هدفش فکر می کنه، به چیدن صحنه ها کنار هم و ساختن یک فایل عالی برای فردایی دیگر ….
من خیلی دلم می خواست تاکسی ها و آژانس های آمریکا را ببینم. وقتی قرار شد ماشین بیاد شما را ببره گفتم کاش دوربین قطع نشه، من راننده آمریکایی را ببینم که چجوری مسافر را میبره، که دیدم و ذوق کردم. شاید چیز کوچیکی باشه ولی من دلم می خواست ببینم.
و یک چیز دیگه:
استاد عزیزم میبینی چجوری آمریکایی ها بهت خدمت میکنند، تو را با افتخار سوار ماشین هاشون می کنند و ازت درخواست میکنند که بهشون نمره بدی.
ناخودآگاه یاد بندرعباس و اون تاکسی دنده آرژانتینی افتادم. الان دارم گریه می کنم. لعنت به اشک هایی که بی موقع جاری میشند …. ولی من کوتاه نمیام …..
همش دارم تصورت میکنم توی اون تاکسی قدیمی که داشتی، چقدر مسافرکشی کردی، چقدر با اون تاکسیه ساختی و خیس عرق میشدی و از کجا به کجا رسیدی. خدایا قدرتت را شکر. یقین دارم اون مسافرهایی که شاید تنها یک بار سوار تاکسی تو شدند، الان آرزو دارند فقط یکبار دیگه تو را از نزدیک ببینند.
خدایا سپاس از اینکه بالاترین نعمت یعنی قدرت خلق زندگی را در اختیار بندههات قرار دادی.
استاد عزیزم تو نماد کسی هستی که تونست پتانسیل قدرت را به جنبش در بیاره و از قدرت نهفته خودش زندگی باشکوهی درست کنه و حالا تو در بهترین جای دنیا سوار بهترین ماشین ها می شی. خدایا شکرت که بین تو و استاد، بین من و تو، بین تو و هیچ بنده ای، هیچ حائلی نیست و استاد اینو باورش کرد و قدم در راه گذاشت، راهی که اون را از تاکسی دنده آرژانتینی به بهترین ماشین های روز دنیا هدایت کرد …. انرژی گرفتم، عشق کردم …. دوباره گریه می کنم …. استاد عزیزم تو چه کردی … تو با موفقیت هایی که بدست آوردی، هم به خودت خدمت کردی، هم همه چیز را در ذهن من و هزاران نفر دیگر امکان پذیر کردی.
تو محکم ترین سدهای اذهان بسته را شکستی. مثل ابراهیم که بت ها را شکست. باور های غلط، همان خدایان ساختگی هستند و تو با تبر ایمان، سرسپردگی و اعتماد به نیرویی که قانونش این هست که:
قدرت خلق اتفاقات زندگی به ما داده شده، آنهم با باورها و فرکانسهای خودمان، باورهای غلط ذهن های معلول را می شکنی و قدرت ذاتی آنها را به یادشان می آوری.
آگاهی هایی که با دیدن چهره استاد و دوربینی که در تاکسی از دست خانم شایسته نیفتاد، در این قسمت سفر، تداعی حقایقی بود که شاید خفته بودند یا شاید جرأت بیدار شدن و سلام به خورشید را نداشتند و من اکنون بیدار شدم، بیدار شدم و باور کردم.
نه اینکه از دیدن اون غاز های مهاجر غفلت کنم؛ نه اینکه آسمان برایم زیبا نباشد؛ نه اینکه جمله «خوش آمدید» در خاک آمریکا برایم جذاب نباشد؛ اما چهره استاد و دوربینی که عاشقانه فیلم میگیرد -و میدانم در آخر، کار خودش را میکند و همین دوربین من را روزی زیر و رو میکند،- برایم از همه چیز مقدس تر است.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۱202MB13 دقیقه
سلام استادان عزیزم
کامنت انتخابی این فایل رو خوندم و چیزی که برام درس داشت این بود من یادم رفته بود که استاد توی همین تاکسی دنده آرژانتینی در گرمای بندر عباس بارها و بارها با هندزفری صداهای ضبط شده خودش رو که باورهای مثبت بود رو گوش دادن و من یادم رفته بود این کار رو قبلاً انجام میدادم و همین تمرکز بر جملات انتخابی و ایمان و باور به اون باعث مهاجرت من از شهری به شهر دیگر و از خانه ای به خانه دیگر شد و من وارد بهشت موعود خود شدم اما یادم رفته بود البته دیروز بود داشتم فکر میکردم حالا که باز قصد جابه جایی رو دارم از جملاتی استفاده کنم و تکرار و گوش کنم که باورم رو تغییر و خلق کند اون چیزی رو که میخوام اما خواندن این کامنت به سمت گوش دادن به جملاتی که باورم رو تغییر بده هدایت کرد
چقدر ساده و زیبا خداوند هدایت میکنه کسی رو که هدایت میطلبه
و چقدر ساده و عالی مدیر برنامه های کسی میشه که مدیر برنامه میخواد
من مدتی بود که قصد کرده بودم دوباره مراقبه رو شروع کنم البته الان شک کردم نمیدونم اشتباه کردم من قصد نکردم مدیر برنامه هام این رو خواست چرا فکر کردم منم اون بود
از این همه حضور و در پا و بو و طعم و حس خدا در زندگی ام هیجان زده ام و اشک میریزم اشکی که از سر لطفی هست که خدا به من داره و چقدر حس قشنگیه که من لایقم من لایق نعمت های خدا هستم
چرا ؟
چون من میخوام
چون اون بزرگتر از اون چیزی که من تصور کنم
چون اون بخشنده هست
چون اون رحمان و رحیم هست
چون من رو به این دنیا آورده و دوست داره بهم نعمت بده و چون من به این دنیا اومدم لایق تمام نعمت های خداوند هستم
من لایقم
من لایقم که خدا رو ببینم
من لایقم که خدا رو حس کنم
من لایقم که صدای خدا رو بشنوم
من لایقم که دوست خدا باشم
من لایقم که خدا رو بو کنم
من لایقم که با خدا راه برم دست هم رو بگیریم و به من وحی بشه
من لایقم
من لایقم